نجوا با خورشید
نويسنده:میترا پورطاهری
منبع:مجله پرسمان
منبع:مجله پرسمان
ای خورشید بیكرانه ازلی
یگانه محبوب! دیر زمانی است چشمهای ما بیتاب و منتظر به افقهای دور دست چشم دوختهاند تا تو از كرانه امید طلوع كنی، قفس تكرار روزهای هجران را بشكنی و اجازه دهی در آسمان وصالت پرنده شویم .ای پاك و زلال! ببین برای دیدنت چقدر مشتاق و بیقراریم . تو به كوچكی و حقارت ما منگر . ای دریای عظیم، بیا و به قلبمان عزیمت كن . ای خورشید بیكرانه ازلی، دستان پر معنا و چشمان پر نیازمان را ببین و بر سجادهای كه نمازش عشق است، طلوع كن .
مولاجان، بگذار در بزم حضور به تماشایتبنشینیم و چشمان بینور ما به سرمه خاك پایت روشن شود . ای عزیز زهرا، بیا كه از كودكی بر پنجره فولادی عشق گره زدهایم تا تو از ره بیایی و عقده و گره دلمان را به دیدارت بگشایی .
در غم هجر رخ ماه تو در سوز و گدازیم
تا به كی زین غم جانكاه بسوزیم و بسازیم
شب هجران تو آخر نشود رخ ننمایی
در همه دهر تو درنازی و ما گرد نیازیم
تا به كی زین غم جانكاه بسوزیم و بسازیم
شب هجران تو آخر نشود رخ ننمایی
در همه دهر تو درنازی و ما گرد نیازیم