ارزش اخلاقى اجتماعى زيستن
ارزش اخلاقى اجتماعى زيستن
در بخش اخلاق اجتماعى، كه در آن ارزشهاى اخلاقى در حوزه رابطه انسان با انسانهاى ديگر بررسى مىشود، نخستين مسأله ارزيابى اخلاقى نفس اجتماعى زيستن در برابر گوشهگيرى و مردم گريزى است. پرسش آن است كه آيا اجتماعى زيستن از نظر اسلام داراىارزش اخلاقى و امرى پسنديده است؟اختيارى بودن اجتماعى زيستن
در پاسخ به آن پرسش، ابتدا بايد ببينيم كه آيا انسان مجبور است كه در جامعه زندگى كند، يا آنكه با اختيار و انتخاب حيات اجتماعى را بر مىگزيند؛ زيرا اگر انسان چارهاى جز اجتماعى زيستن نداشته باشد، طبعا از قلمرو اخلاق نيز خارج خواهد بود. گروهى از دانشمندان بر اين باورند كه اجتماعى زيستن يك امر جبرى است و زندگى اجتماعى براى انسان يك ضرورت طبيعى است.برخى نيز تا آن جا پيش رفتهاند كه اساسا وجود فرد را به مانند سلولى در پيكر اجتماع مىبينند. اين نظريه با مبانى بينش اسلامى ناسازگار است.زندگى كردن اجتماعى براى هر فرد اختيارى است و هر فرد يك موجود مستقلى است، روح مستقلى دارد، اراده دارد، فكر دارد، شناخت دارد و مىتواند زندگى خودش را با افرادى پيوند دهد و يا بگسلد. [2]به همان اندازه كه انسان در اين امر اختيار دارد، هم زيستى در قلمرو ارزشهاى اخلاقى قرار مىگيرد.آنگاه بحث خوب يا بد بودن اصل اجتماعى زيستن، كيفيت و كميت معاشرت با ديگران مطرح مىشود، و اين كه نظام اخلاقى اسلام در اين باره چه توصيههايى دارد.
عوامل رويكرد به حيات اجتماعى
ارزش اخلاقى اجتماعى زيستن يا گوشهگيرى و اعتزال بسته به عواملى است كه موجب رويكرد انسان به حيات اجتماعى يا انزوا طلبى مىشود. به ديگر سخن، اين دو شيوه زيستن به خودى خود و با قطع نظر از عوامل و انگيزههاى آن، به لحاظ اخلاقى خنثا است و مفاهيم خوب يا بد، بدان راه ندارد.عواملى كه موجب اجتماعى زيستن مىشوند عبارتند از:
الف: غريزه جنسى؛ اين غريزه موجب مىگردد هر فردى به جنس مخالف تمايل يافته به او نزديك شود و با وى معاشرت كرده زندگىاش را با او پيوند دهد هسته خانواده كه اساس زندگى اجتماعى انسان را تشكيل مىدهد از همين جا شكل مىگيرد.
ب: عواطف انسان؛انسان بالطبع مايل است به ديگر انسانها نزديك شده با آنان انس بگيرد.
ج: خرد انسان؛ مهمترين عامل رويكرد انسان به حيات اجتماعى آن است كه انسان با عقل خويش در مىيابد كه بر آوردن نيازمندىهايش، اعم از مادى و معنوى، بدون كمك و هميارى ديگران مسير نيست.از اين رو، عقل حكم مىكند كه فرد بايد با ديگران معاشرت كرده زندگى خود را با آنان بپيوندد.
ارزشهاى اخلاقى در حيات اجتماعى
ارزش گذارى درباره اجتماعى زيستن تابع عوامل و انگيزههايى است كه انسان را به برگزيدن اين شيوه زندگى بر مىانگيزاند.مشوق برخى، تنها برآوردن نيازهاى مادى و دستيابى به رفاه هر چه بيشتر است و برخى به تكامل معنوى خويش مىانديشند و رويكردشان به اجتماع از آن رو است كه مىدانند بسيارى از فضايل انسانى در اجتماع به فعليت مىرسد.از اين رو است كه تعيين ارزش اخلاقى نفس زندگى اجتماعى چندان آسان نيست و بايد تأثير عوامل و انگيزههاى گوناگونى در آن را بررسى نمود و در اين زمينه مهمترين عامل ارزشگذارى نيت و انگيزه انسان است.حاصل آن كه نه مىتوان گفت اجتماعى زيستن به هر شكل و در هر شرايطى مطلوب و داراى ارزش مثبت است، و نه مىتوان گفت اعتزال و گريز از ديگران هميشه و در همه شرايط پسنديده است. هر يك از اين دو در شرايط خاص خود، مرغوبيت مىيابد.قرآن كريم در سه مورد كناره گيرى از اجتماع را به دليل شرايط خاصى كه وجود داشته است ستوده است: يكى در داستان اصحاب كهف كه گروهى از جوانان با ايمان از اجتماع فاسد زمان خود كناره گرفتند و به غارى پناه آوردند. [3]
ديگرى در داستان حضرت ابراهيم عليه السلام است كه از جامعه شرك آلود نمرودى گريخت [4] و سومى در گزارش رهبانيت اصحاب حضرت عيسى. [5]
بنابراين ممكن است گوشهگيرى در شرايط خاصى براى فرد يا گروهى مطلوب باشد، و همين امر نشان مىدهد كه اجتماع از آن جهت كه اجتماع است، ارزش مطلق ندارد. آنچه ارزش مثبت دارد هم زيستى افراد و گروههاى خاصى بر اساسى خاص و با انگيزهاى خاص است. از اين رو است كه قرآن كريم به همان اندازه كه به محبت كردن مردم به يكديگر اهميت مىدهد، تبرى از برخى از انسانها را نيز مهم شمرده است، و به همان اندازه كه درباره صلح و اصلاح سخن مىگويد، جنگ و جهاد را نيز توصيه كرده است، آرى؛ براى حفظ يك زندگى اجتماعى مطلوب بايد از برخى ديگر از اجتماعها بريد: «قطعا براى شما در (پيروى از) ابراهيم و كسانى كه با اويند سرمشقى نيكو است؛ آنگاه كه به قوم خود گفتند: ما از شما و از آنچه به جاى خدا مىپرستيد بيزاريم، به شما كفر مىورزيم و ميان ما و شما دشمنى و كينه هميشگى پديدار شده تا وقتى كه فقط به خدا ايمان آوريد». [6]
نقش عامل عقلانى در ارزشيابى
در ارزيابى كارها، چه فردى و چه اجتماعى، بيش از هر چه بايد روى عامل عقلانى تكيه كرد .ميلهاى طبيعى و عواطف، هر چند در تشكيل زندگى اجتماعى دخالت دارند، ولى ارزش اخلاقى بستگى به عامل عقلانى دارد.عامل عقلانى در اين جا آن است كه دستيابى انسان به مطلوبهاى مادى و معنويش در گرو زندگى اجتماعى است. در زندگى فردى نه قادر به تأمين مصالح مادى انسان است و نه مصالح معنوى او.از اين رو، زندگى اجتماعى به حكم عقل مطلوب است.اصول حاكم بر ارزشهاى اجتماعى
با توجه به نكته ياد شده براى ارزيابى و فعاليتهاى اجتماعى، بايد اصولى را در نظر بگيريم كه مبتنى بر همين بينش عقلانى و توجه به واقعياتى است كه در زندگى اجتماعى وجود دارد؛ اين اصول عبارتند از:1.عدل و قسط
عقل، زندگى اجتماعى را فقط وسيلهاى براى آن كه فرد به كمال خويش دست يابد، نمىداند، بلكه آن را مقدمهاى براى تكامل همه افراد مىداند.مقتضاى حكم عقل آن است كه هر فردى به اندازهاى كه در زندگى اجتماعى و تحصيل مصالح جامعه مؤثر است، به همان اندازه هم از نتايج كار و نتايج زندگى اجتماعى بهرهمند شود. و اين همان اصل عدل است.حقيقت عدل و قسط آن است كه افراد به اندازهاى كه بار ديگران را بر دوش مىكشند، بارى بر دوش ديگران بگذارند. [7]2.احسان
در جوامع به طور طبيعى افرادى وجود دارند كه دچار محروميتهايى مىشوند؛ مانند كسانى كه از بدو تولد نقص عضو دارند، يا آنانى كه بهره هوشى و يا جسمانى پايينتر از حد نصاب دارند.نيازهاى چنين افرادى غالبا بيش از خدماتى است كه مىتوانند داشته باشند و در اين جا است كه لزوم رعايت اصل احسان در روابط اجتماعى و كافى نبودن اصل عدل روشن مىشود. اصل احسان براى جبران كمبودهايى است كه در هر جامعهاى پديد مىآيد: «قطعا خداوند به عدل و احسان فرمان مىدهد». [8]3.تقدم مصالح معنوى بر منافع مادى
هر چند عقب ماندگى مادى ممكن است زمينه ضعف معنوى را فراهم آورد و از آن سو، رشد وتوسعه مادى بستر مناسبى را براى تكامل معنوى جامعه فراهم آورد، اما اين وضعيت نيز قابل انكار نيست كه گاهى ميان اين دو تزاحم واقع مىشود.در چنين هنگامههايى بايد مصالح معنوى را بر منافع مادى مقدم داشت؛ زيرا در بينش اسلامى منافع مادى، وسيلهاى براى تحقق مصالح معنوى، و دنيا مقدمهاى براى آخرت است.تأكيد قرآن كريم بر تبرى از كفار بر همين اصل مبتنى است. [9]
بنابراين، اگر رابطه اقتصادى با جامعهاى موجب گردد كه استقلال و عزت و عظمت مسلمانان در خطر افتد، آن رابطه بايد قطع شود: «مؤمنان نبايد كافران را به جاى مؤمنان دوست بگيرند؛ و هر كه چنين كند بهرهاى از دوستى خدا ندارد؛ مگر اين كه از آنان به نوعى تقيه كند». [10]
پىنوشتها:
[1].كتاب: اخلاق اسلامى و مبانى نظرى آن، ص 193.
[2]. براى پژوهش بيشتر در اين باره نگاه كنيد به: مصباح، محمد تقى، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، صص 111 .23
[3]. و اذا اعتزلتموهم و ما يعبدون الا الله فأوا الى الكهف ينشر لكم ربكم من رحمته و يهيىء لكم من امركم مرفقا، و چون از آنها و آنچه جز خدا مىپرستند كناره گرفتيد، پس به غار پناه جوييد، تا پروردگارتان از رحمت خود بر شما بگستراند و براى شما در كارتان گشايشى فراهم سازد. (سوره كهف، آيه 16)
[4]. فلما اعتزلهم و ما يعبدون من دون الله وهبنا له اسحاق و يعقوب و كلا جعلنا نبيا ، پس چون از آنها و از آنچه به جاى خدا مىپرستيدند كناره گرفت، اسحاق و يعقوب را به او عطا كرديم و همه را پيامبر گردانيديم. (سوره مريم، آيه 49)
[5]. و جعلنا فى قلوب الذين اتبعوه رأفة و رحمة و رهبانية ابتدعوها ما كتبناها عليهم الا ابتغاء رضوان الله ؛ و در دلهاى كسانى كه از او پيروى كردند رأفت و رحمت نهاديم و گوشهگيرى كه از پيش خود ساختند، ما آن را بر آنان ننوشتيم، مگر براى آن كه خشنودى خدا را كسب كنند. (سوره حديد، آيه 27)
[6]. قد كانت لكم أسوة حسنة فى ابراهيم و الذين معه اذ قالوا لقومهم أنا برءاؤا منكم و مما تعبدون من دون الله كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء ابدا حتى تؤمنوا بالله وحده . (سوره ممتحنه، آيه 4)
[7]. در قرآن كريم عدل و قسط گاهى به طور مطلق مطرح شده (به طور عام دعوت به عدالت ورزى شده است) و گاهى در موارد خاص بر عدالت تأكيد شده است. برخى از آيات دسته نخست عبارتند از:
اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل ؛ «و چون ميان مردم داورى مىكنيد، به عدالت داورى كنيد» . (سوره نساء، آيه 58) و لا يجرمنكم شنئان قوم على ان لا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى ؛ «البته نبايد دشمنى گروهى، شما را بر آن دارد كه عدالت نكنيد.عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديكتر است» . (سوره مائده، آيه 8) از جمله آيات مربوط به دسته دوم آيه سوم از سوره نساء است كه درباره رعايت عدالت ميان همسران است.و نيز آيه 282 از سوره بقره.
[8]. ان الله يأمر بالعدل و الاحسان . (سوره نحل، آيه 90)
[9]. استاد مطهرى در اين باره مىنويسد: قرآن كريم، مسلمانان را از اين كه دوستى و سرپرستى غير مسلمانان را بپذيرند سخت بر حذر داشته است، نه از باب اين كه دوست داشتن انسانهاى ديگر را بد بداند و طرفدار بغض مسلم نسبت به غير مسلم در هر حال و مخالف نيكى با آنها باشد...ولى يك مطلب هست و آن اين كه مسلمانان نبايد از دشمن غافل شوند.ديگران در باطن جور ديگرى درباره آنان فكر مىكنند .تظاهر دشمن به دوستى با مسلمانان آنان را غافل نكند و موجب نگردد كه آنان دشمن را دوست پندارند و به او اطمينان كنند...در اسلام حب و بغض هست اما حب و بغض عقلى و منطقى نه احساسى و بى قاعده و ضابطه دوستى و دشمنى كه صرفا از احساس برخيزد منطق ندارد، احساسى است كور و كر كه بر درون انسانى مسلط مىگردد و او را هر طرف كه بخواهد مىكشد، اما حب و بغض عقلى ناشى از يك نوع درك، و در حقيقت ناشى از علاقه به سرنوشت انسان ديگرى است كه مورد علاقه واقع شده است...اسلام در مورد يك جامعه فاسد و اصلاح نشده كه در آن كفر و نادانى حكومت مىكند، از طرفى دستور جهاد مىدهد تا ريشه فساد را بركند: و قاتلوهم حتى لا تكون فتنة ؛ آنان را بكشيد تا فتنه از ميان برود. (سوره بقره، آيه 193) و از طرف ديگر دستور احتياط و اجتناب مىدهد كه مردم روى دلشان را به روى آنان باز نكنند تا جامعه و بشريت سالم بماند و اين با بشر دوستى كوچكترين منافاتى ندارد و طبيعت انسان دزد است و ضبط و گيرندگى از جمله خواص انسانى است و چه بسا ناخودآگاه افكار و انديشههاى ديگران را در لوح خويش ثبت كند. (مجموعه آثار، ج 3، ص 258 262)
[10]. لا يتخذ المؤمنون الكافرين اؤلياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من الله فى شيء الا ان تتقوا منهم تقاة . (سوره آل عمران، آيه 28) همچنين ر.ك: سوره نساء، آيه 139 و 144؛ سوره مائده، آيه 105 و سوره توبه، آيه .23