زبان ؛ كليد ارتباط اجتماعي

بي شك هر انساني در طول زندگي، با خود فكر كرده است كه چرا فلان دوست، همكار و ... دايماً با وي مخالفت مي كند و معني حرف او را درك نمي كند. هر كدام از ما بارها به اين نتيجه رسيده ايم كه مخاطبمان ما را درك نمي كند. در بسياري از طلاق ها، علت، نبود تفاهم عنوان مي شود. اما تفاهم و درك يكديگر چيست؟
جمعه، 10 اسفند 1386
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زبان ؛ كليد ارتباط اجتماعي
زبان ؛ كليد ارتباط اجتماعي
زبان ؛ كليد ارتباط اجتماعي
نويسنده:حوريه ملكي
منبع:روزنامه قدس
بي  شك هر انساني در طول زندگي، با خود فكر كرده است كه چرا فلان دوست، همكار و ... دايماً با وي مخالفت مي كند و معني حرف او را درك نمي كند. هر كدام از ما بارها به اين نتيجه رسيده ايم كه مخاطبمان ما را درك نمي كند. در بسياري از طلاق ها، علت، نبود تفاهم عنوان مي شود. اما تفاهم و درك يكديگر چيست؟
احتمالاً اين افراد ويژگيهايي دارند كه سبب بروز تنش و جلوگيري از ايجاد ارتباط مي شود.ايجاد ارتباط در همه جنبه هاي زندگي براي انسان شيرين و دلپذير است. به عنوان مثال، بازي فوتبال را در نظر بگيريم. بدون اغراق فوتبال از پرطرفدارترين ورزشهاست. يكي از علل اين موضوع، همان ارتباط عميق موجود در ميان 11 بازيكن يك تيم است كه اين بازي را به ورزشي هيجان انگيز و دوست داشتني تبديل مي كند. هر چه زمان حضور افراد، در كنار هم و در يك تيم بيشتر باشد، قابليت پذيرش جمع در آنها بالا مي رود. يكي از دلايل طولاني مدت بودن اردوهاي تيمهاي ملي فوتبال، نزديك كردن بازيكنان به يكديگر و تشويق آنان به ايجاد ارتباط در كنار هم است. هر چه ارتباطها نزديك تر باشد، نتايج به دست آمده مورد قبول تر خواهد بود. اين امر تنها در ورزش صادق نيست، بلكه در هر نمادي از كوچك ترين واحد جامعه يعني خانواده، تا بزرگ ترين آن كه اجتماع شهري و كشوري است، صدق مي كند.
حال بايد بررسي شود كه ارتباطات چيست؟
اكثر تعاريفي كه تا به حال درباره ارتباطات شده است، آن را به عنوان فرايند، راه كار، عمل، مكانيسم و ... بررسي مي كند. البته، به جهت پيچيدگي موضوع، هنوز بيان و تعريف مشخصي از سوي دانشمندان اين علم ارايه نشده كه همگي بر آن اتفاق نظر داشته باشند. به هر حال، علوم انساني چون روان شناسي، فلسفه، زبان شناسي، ارتباطات، مردم شناسي و ... قالب مشخصي براي بيان ندارند، زيرا حوزه اين دانشها بسيار گسترده است و هيچ كس توانايي و حتي جرأت پرداختن به همه ابعاد يك علم را ندارد. از اينها گذشته، محققان جهان سوم اكثراً در مورد اين علوم به گونه اي ديگر عمل كرده اند. بيشتر منابع مطالعه اين دانشها غربي است و شرقي ها با ترجمه كتابها با آن آشنا شده اند. تا هنگامي كه احساس نياز به يك علم وجود نداشته باشد، پايه ريزي نخواهد شد. اما بايد اين نكته را در نظر داشت كه پايه ريزي يك علم در اجتماعي مشخص به سبب وجود نيازهاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي نسبت به آن دانش است. به همين سبب، ترجمه كتابها بدون هيچ تحقيق و ممارستي در اصل آن علم و خاستگاه آن در جامعه، كاري اصولي و صحيح نيست.
پيشرفت چشمگير جوامع بشري، نياز به تبادل سريع اطلاعات، رشد فرهنگ و صنعت، همه و همه باعث ايجاد علمي به نام ارتباطات شده است. به مرور، با گذشت زمان و ايجاد وسايل ارتباط جمعي همچون كتاب، روزنامه، راديو، تلويزيون، ماهواره و اينك اينترنت، بشر عصر كنوني را «عصر ارتباطات» نام نهاده است.در مورد ارتباطات، دانشمندان، بويژه در جهان سوم، به دلايل مختلف بيش از آن كه به مطالعه رشته اصلي اين دانش، كه ارتباط انساني است بپردازند، توجه خود را به ارتباط جمعي معطوف كرده اند و شايد همين كم توجهي، در كنار جوان بودن اين رشته، سبب شده است تعريف كامل و مورد توافق دانش پژوهان علوم ارتباط، يعني رشته هاي گوناگون علوم اجتماعي و علوم تجربي، تدوين نشود.
شايد ارسطو اولين انديشمندي باشد كه 2300 سال پيش، نخستين بار در اين زمينه سخن گفت. او در كتاب مطالعه معاني بيان (ريطوريقا) در تعريف ارتباط چنين مي نويسد: «ارتباط عبارت است از جستجو براي دست يافتن به كليه وسايل و امكانات موجود براي ترغيب اقناع ديگران.» و در مدل خود از ارتباط، يكي از سه عنصر فراگرد ارتباط را گفتار مي نامد. علت به كار بردن واژه فراگرد براي ارتباط، دوسويه بودن انتقال پيام در آن و پويا بودن آن است. در ضمن، ميان اجزاي ارتباط، كنش متقابل وجود دارد.
به جرأت مي توان گفت، يكي از اساسي ترين وسايل برقراري ارتباط «زبان» است.زبان وظايفي بر عهده دارد كه در همه جا يكسان است، اما نحوه عمل آن در هر اجتماعي با اجتماع ديگر تفاوت آشكار دارد، به طوري كه زبان يك اجتماع فقط در ميان افراد همان اجتماع مي تواند وظيفه تفهيم و تفهم خود را انجام دهد. از آن جا كه نهادهاي بشري از زمره غرايز فطري بشر نيست بلكه ثمره زندگي اجتماعي اوست، در معرض تغيير و تحول قرار مي گيرد و بر اثر حوايج متعدد و در برخورد با جوامع ديگر بشري دگرگون مي شود. زبانهاي مختلف بشري نيز از اين قاعده مستثنا نيستند.
هرگاه انسانها در كنار هم قرار گيرند و زندگي اجتماعي داشته باشند- چه در هنگام بازي، جنگ، خريد، توليد و ... - صحبت مي كنند. ما در دنيايي كلامي زندگي مي كنيم. كمتر لحظه اي از زندگي ما بدون سخن گفتن سپري مي شود، زيرا حتي به زباني كه مي دانيم و آن را از كودكي آموخته ايم، فكر مي كنيم. دانستن يك زبان، به معناي شناختن قواعد آوايي و دستوري آن زبان و تسلط بر همه نكات موجود در آن است. دانش زبان شناسي، گوينده را قادر مي سازد حروف را به تك واژه (كوچك ترين واحد معنادار زبان)، تك واژه ها را به كلمه، كلمات را به جمله و جملات را به عبارت، تبديل كند.
اين توانايي باعث مي شود زبان وسيله اي عالي و همچنين آسان براي برقراري ارتباط شود. اگر همه صداهاي موجود در يك زبان و طرز قرار گرفتن آنها در كنار يكديگر و نكات دستوري و جمله نويسي يك زبان را بدانيم، باز هم براي برقراري ارتباط به وسيله آن زبان به «معنا» نياز داريم. معنا، مهمترين بخش هر زبان است. بسياري از زبان شناسان امروزه بر اين باورند كه گرامر تجويزي كه همان دستور زبان سنتي است و قالبهاي محدود و مشخصي را براي زبان در نظر مي گيرد، ديگر كاربردي ندارد. براي برقراري ارتباط، نيازي به رعايت قواعد دستوري نيست، بلكه معنا بايد كامل انتقال داده شود. هيچ كس به واسطه رعايت قواعد دستوري يك زبان نمي تواند به ارتباطي بهتر و عالي تر با طرف مقابل خود دست يابد. هيچ زباني بر پايه قواعد دستوري به وجود نيامده، بلكه ابتدا در اثر احساس نياز تولد يافته و بعدها به وسيله همان اجزاي موجود، برايش قواعد دستوري نگاشته شده است.
علت شكست دستور تجويزي در برقراري ارتباط با مخاطب خود اين است كه قابليت تغيير و تحول زبان را در نظر ندارد. بسياري از واژه ها در طول زمان مي ميرند و كاربرد خود را از دست مي دهند. گاهي معني واژه ها تغيير مي كند و زماني نيز تلفظ ها عوض مي شود. مثلاً واژه فارسي «شوخ» در گذشته به معناي «چرك بدن» بود و اينك به معناي «بانشاطي و زنده دلي» است و يا تلفظ واژه اوستايي و رفا (varfa) در فارسي به برف و در گويشهاي مازندراني و گيلكي به ظروف تغيير پيدا كرده است. به هر صورت، امروزه زبان شناسان اغلب اين خصوصيات زبان را در بر مي گيرند.به هر حال، همه اين مسايل در هنگام ارتباط، رنگ ديگري به خود مي گيرد و فرد با زباني صحبت مي كند كه براي طرف مقابلش قابل فهم باشد.
چنانكه گفته شد، يكي از مهمترين عوامل تشكيل دهنده زبان معناست. هر گفتاري، معنايي در درون خود دارد. البته، در اين جا منظور از معنا، آنچه عموماً در اذهان وجود دارد، نيست. حتماً شما در طول تحصيل، كتابچه هايي براي لغت و معني داشته ايد.
اين كتابچه ها اغلب حاوي شماره رديف، لغت و معناي آن است. اما بحث ما در مورد آن معنا نيست، بلكه بايد از زاويه ارتباطات به معني واژه هاي زبان نگاه كرد. هر واژه اي داراي معناي ظاهري و معناي عميق است.نحوه بيان يك واژه، تن صدا، طرز ايستادن، نحوه نگاه كردن، حالت چهره و حركت دست و پا، همگي در هنگام اداي يك واژه مؤثرند و معناي آن واژه را تحت تأثير خود قرار مي دهند. اگر با فشار دادن دندان و گره كردن ابروان و تكان دادن تهديدآميز انگشت سبابه به شخصي بگوييد از وي كاملاً راضي هستيد، هيچ گاه باور نخواهد كرد، زيرا عوامل غيركلامي موجود در رفتار شما با آنچه به زبان مي آوريد، متفاوت است. حتي بچه هاي كوچك وقتي از مادر خود چيزي مي خواهند، لحن صدايشان را آرام تر و ملتمسانه تر مي كنند. گذشته از اينها، عوامل ديگري نيز در دريافت معنا مؤثرند. به عنوان مثال، واژه انگليسي «Home» به معناي خانه و كانون خانواده است.
در ديكشنري، مقابل اين واژه نوشته شده: (1) خانه، منزل، مرز و بوم، ميهن، وطن، اقامتگاه (2) خانه آخرت، گور، مأمن (3) دروازه، گل (4) پناهگاه، مسكن، خانه، موطن، محل نشر و نماي هر چيز (5) شهر، دهكده (6) به خانه رفتن، به خانه برگشتن، خانه دادن، به منزل فرستادن، منزل دادن. همه اين واژه ها معناي حقيقي و مجازي واژه Homeاست. شايد براي شخصي كه مشغول يادگيري انگليسي به عنوان زبان دوم است، فقط همين معناي مهم باشد. اما همين واژه براي انگليسي زبان چيزهاي ديگري را هم تداعي مي كند. شنيدن اين كلمه براي كسي كه خانواده خوب و مهربان دارد، بيانگر احساس امنيت، آرامش و خوشبختي است، اما شنيدن اين كلمه براي كسي كه از چنين چيزهايي محروم است، احساس اضطراب، تشويش و ناراحتي را ايجاد مي كند.
به طور كلي، هر كسي نسبت به ذخيره ذهني و پيش زمينه خود معاني واژه ها را درك مي كند.
واتسون، يكي از دانشمندان ارتباطات، مي گويد: در ارتباط، كنش متقابل و پويا ميان خواننده، بيننده، شنونده و ... با پيام وجود دارد؛ خواننده اي كه خود مركب از تجربيات فرهنگي و اجتماعي است. او كانالي ما بين پيام و كنش فرهنگي است. به اين درك بر پايه تجربيات فردي «معنا» مي گويند.
ديويد برلو، در مبحثي با عنوان «معناي معنا» مي نويسد: ما زبان را براي بيان و بيرون آوردن معاني به كار مي بريم، در واقع اين كاركرد اصلي زبان است. معنا، چيزي ذاتي و جدايي ناپذير از بسياري تعاريف زبان است.
در هنگام تدريس، در زمان برقراري ارتباط با خودمان، در انتقاد از نحوه ارتباط با ديگران و در مواردي مشابه، معنا بايد نقطه اصلي توجه واقع شود. مهمترين علت شكست در ايجاد ارتباط، مي تواند ناشي از اين تصور باشد كه معني در پيام است و نه در گيرنده پيام.
اگر چنين چيزي را بپذيريم تغييرات شگرفي در نحوه برقراري ارتباطات و شاخه هاي مرتبط و روش تدريس زبان خارجي ايجاد خواهد شد. واژه اي چون دموكراسي را در نظر بگيريم. اين واژه در اكثر زبانهاي جهان به يك صورت تلفظ مي شود. به طور كلي، آهنگ و ساخت كلي كلمه مشابه است، اما كلمه دموكراسي براي يك آمريكايي، همان دموكراسي مورد نظر روي زبان يا پاكستاني زبان نيست. هر سه از اين واژه استفاده مي كنند، اما منظورشان يكسان نيست، زيرا تجربيات فرهنگي و اجتماعي شان مشابه نيست. ذخيره ذهني انسان، مهم ترين عامل درك مفاهيم پيامهايي است كه انسان دريافت مي كند. به همين خاطر، امروزه تصور مي شود براي برقراري ارتباط به وسيله زبان دوم، سوم و ... كه مي آموزيم، بايد فرهنگ و باورهاي اجتماعي كشور مورد نظر را نيز تا حدي ياد گرفت تا بتوان به راحتي با آن زبان ارتباط برقرار كرد. آشنا شدن با سابقه فرهنگي آنان، تا حدي انسان را به ذخاير كلي ذهني مردم آن كشور نزديك مي كند.
گراهام والاس به اهميت آرشيو و ذخيره غني معاني موجود در مغز و حافظه انسان اشاره مي كند و به طور خلاصه مي گويد: اگر حادثه اي سبب شود حافظه انسان از مجموعه محتوايي كه تا آن لحظه به دست آورده خالي شود، فاقد هرگونه معني و هر نوع زباني خواهد شد. براي چنين شخصي نيك و بد اخلاقي نامفهوم است و او هيچ وسيله اي براي بيان منظور در اختيار نخواهد داشت.اما گفتيم كلمات معناي يكساني براي انسانها ندارند، درست تر آن است كه بگوييم واژه ها هيچ معنايي ندارند، بلكه نشانه هاي قراردادي براي بيان يك مفهومند.اين انسانها هستند كه داراي معني اند تجربيات فردي، محيط زندگي، تربيت خانواده، نوع اجتماع، مذهب و تصورات فكري خود شخص، باعث مي شود همه معناي يكساني براي كلمات ارايه ندهند.
مي توان گفت علت موفقيت بعضي افراد در برقراري ارتباط با بعضي ديگر، اين است كه آنان معناي مشابه از كلمات در ذهن دارند. لازمه اين امر، داشتن تجربيات يكسان و يا مشترك است. هميشه انسانها براساس تجربيات خود به پيامها پاسخ مي دهند. البته، بايد توجه داشت، همان طور كه حافظه انسان ايستا و ساكن نيست و هر لحظه نسبت به لحظه قبل تغيير مي كند و چيزي به تجربياتش اضافه مي شود، معاني نيز هرگز ثابت باقي نمي مانند.همين تفاوت تجربيات و درك متفاوت معاني، از عوامل اصلي شكست در برقراري ارتباطات است.
قانون طلايي مي گويد: «با ديگران همان طور رفتار كن كه دوست داري با تو رفتار شود» پس از اين بهتر است اين جمله را اصلاح كنم و براي دستيابي به ارتباطي بهتر، بگوييم: «با ديگران همان گونه رفتار كن كه دوست دارند با آنان رفتار شود.»
مطمئناً با دقت در اين مسأله، برقراري ارتباط با ديگران بسيار آسان خواهد شد.




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.