درآمدي برفلسفه اخلاق کانت
نويسنده:امير ميرهاشمي
کانت (1724 - 1804) مشهورترين و بزرگترين فيلسوف آلماني است و برخي او را بزرگترين متفکر غرب و بيشتر او را دست کم يکي از 3 متفکر بزرگ تاريخ فلسفه غرب مي شمارند. در اهميت او همين بس که فيلسوفان خلف او چه با او موافق باشند و چه مخالف ، نمي توانند از کنار او بسادگي عبور کنند و بيشتر به هر يک از مباحث فلسفي که وارد مي شوند مجبورند موضع خود را نسبت به مباحث او اظهار کنند. از نکته هاي مهم درباره فلسفه کانت ، نظام فلسفي منسجمي است که ارائه مي کند و از اين نظر او بين متفکران غربي کم نظير است. در نظام فلسفي کانت ، اخلاق جايگاه بسيار مهمي دارد. وي در فلسفه اخلاق خود مي کوشيد از سويي بين عالم جبري فيزيکي و عالم اختيار انسان ، تبييني موجه ارائه کند و از سوي ديگر با ارائه ملاکي براي اعمال اخلاقي از ارزش گزاره هاي اخلاقي دفاع کند. مقاله اي که پيش رو داريد تمهيدي است به مباحث فلسفي کانت درباره اخلاق.
مي توان نظريات مختلف درباره گزاره هاي اخلاقي را به 3 دسته تقسيم کرد. برخي دستورات اخلاقي را به امور تجربي فرو مي کاهند و آنها را قضاياي تجربي مي دانند. برخي ديگر بر آنند که دستورات و مبادي اخلاقي گوياي طرز فکر خاص گوينده هستند و به مثابه گزاره نمي توان آنها را محسوب کرد و در واقع تهي از معنايند. چنين طرز فکري ميان فيلسوفان پوزيتيويست منطقي به نهايت درجه خود مي رسد. دسته سوم نيز مباني و دستورذات اخلاقي را به نوعي شهود بازمي گردانند و معتقدند در انسان درک شهودي خاصي نهاده شده است که او را از اصول مطلق اخلاقي آگاه مي کند. طرز تلقي اخير به نوعي به مباني اخلاقي جنبه شناختاري اعطا مي کند. آنچه در اين نظريات به نوعي مشهود است همخواني اين نظريات با برخي نظريات فلسفي است. در واقع صاحبان اين آرائ بيشتر آراي خود را تحت تاثير مواضع فلسفي خود مطرح مي کنند و اين از جهتي نقطه قوت اين نظريات است ؛ يعني از اين نظر که اين نظريات درباره اخلاق بر بناي فلسفه استواري ايستاده است ؛ اما از يک نظر به اکثر اين نظريات ، اين اشکال وارد است که با انتزاعي کردن و به عبارت بهتر فلسفي کردن موضوع بحث از امور ملموس و تجربيات بي واسطه اخلاقي فاصله مي گيرند. در اين ميان نظريات فلسفي کانت درباره اخلاق از اين نظر داراي امتياز است. در واقع فلسفه اخلاق کانت اين برتري را نسبت به بسياري از نظريات بديل خود دارد که در عين اين که در همه مراحل بسط آن ، مناسبتش را با مباني فلسفي فيلسوف حفظ مي کند در تماس نزديک و مستقيم با تجربيات اخلاقي است. (کورنر، ص 273)
کانت 3 اثر معروف درباره فلسفه اخلاق دارد. اولي بنياد مابعدالطبيعه اخلاق است که در سال 1785 منتشر شد. کانت در اين کتاب مي نويسد که قصد تاليف اثري درباره «مابعدالطبيعه اخلاق» را دارد و بنياد مابعدالطبيعه اخلاق در واقع پيش درآمدي بر آن اثر است.هرچند کانت در آن کتاب صرفا از «مابعد الطبيعه اخلاق» نام مي برد که در آينده در سال 1797 منتشر شد، ولي کتاب «نقد عقل عملي» (1787) نيز براي فهم فلسفه اخلاق کانت از اصلي ترين منابع و بلکه اصلي ترين منبع محسوب مي شود.
از سوي ديگر نقد عقل عملي يکي از 3 نقد مهم و مشهور کانت است که در کنار دو نقد ديگر؛ يعني نقد عقل محض (معروف به نقد نخست) و نقد قوه حکم (معروف به نقد سوم) به نقد دوم مشهور است. کانت در نقد اول به بحث درباره چگونگي امکان متافيزيک مي پردازد و در نقد دوم آراء او درباره فلسفه اخلاق مطرح مي شود و در نقد سوم مباني فلسفه هنر خود را ترسيم مي کند. کانت در قسمتي از مباحث نقد نخست به اين مساله اشاره مي کند که عقل از دو راه مي تواند به عيني که به آن تعلق دارد بستگي پيدا کند: يکي از اين طريق که صرفا به آن عين و به مفهوم آن عين تعين بخشد و ديگر از اين راه که به آن واقعيت يا فعليت بخشد.
کانت اظهار مي کند که او عقل را در مورد اول عقل نظري و در مورد دوم عقل عملي مي نامد. در توضيح بايد بگوييم که در مورد اول عقل صرفا به مفاهيم پيشيني که در ذهن دارد (و اين مفاهيم اصلا حاصل تجربه حسي نيست ، بلکه به شکلي قالب ذهن انسان است) به وسيله محسوسات تعين مي بخشد. اين محسوسات يا همان تجارب حسي به بيان کانت يافته هاي بي واسطه هستند، ولي بدون مفاهيم پيشيني ذهن هيچ معنايي براي انسان نمي توانند ايفا کنند. اما درباره کارکرد دوم عقل که کانت آن را عقل عملي مي نامد در واقع عقل به چيزي واقعيت يا فعليت مي بخشد که اصلا جزو امور واقع نيست. (کورنر، ص 274)
به بيان ديگر ما مي دانيم که بعضي چيزها جزو عالم واقع (توجه داشته باشيد که اينجا مقصود از عالم واقع ، همان عالم تجارب حسي است) نيستند، ولي حکم مي کنيم که بايد باشند و اين همان کارکرد عقل عملي است. بنابراين بايد بدانيم که موضوع عقل عملي خارج از مجموعه موجودات عالم واقع است. به بيان کانت: هر قدر هم علل طبيعي فراوان و محرکهاي حسي متعدد مرا به خواستن و اراده کردن چيزي سوق دهند، ممکن نيست در من حالت مکلف بودن ايجاد کنند. در مرحله بعد کانت به اين نکته اشاره مي کند که دو چيز انسان را به انجام کاري برمي انگيزد: اولي اميال دروني ماست که خواهان انجام کاري است و ما به لحاظ دروني ميل به آن کار را داريم ؛ اما هميشه ما کارها را به ميل و رغبت کامل دروني انجام نمي دهيم و با وجود اين که در انجام کاري که مخالف ميل دروني ماست هيچ اکراه بيروني نداشته باشيم ، ممکن است آن کار را انجام دهيم و اين در جايي است که آن کار را بنابر اصول کلي انجام مي دهيم.
در نتيجه قائل به وجود چنين غايتي مي شود و آن آدمي است. او مي گويد انسان و به طور کلي هر موجود عاقل به عنوان غايت بالذات وجود دارد و نه صرفا به عنوان وسيله اي که به دلخواه مورد استفاده فلان اراده يا بهمان اراده قرار بگيرد، در همه اعمال و افعال بايد به انسان به عنوان غايت نگريست شاهد بر چنين ادعايي معارضه اي است که انسان بين خواهش و وظيفه حس مي کند. معمولا اصطلاحات خير، شر، خوب و بد جزو اصطلاحات اصلي مباحث سنتي اخلاق است. کانت نيز با اين که بحثي متفاوت با مباحث سنتي درباره اخلاق مطرح مي کند از اصطلاح خير استفاده مي کند. به نظر کانت تنها خير بدون قيد و شرط اراده خير است. (بروس اوني ، ص 22) اراده انسان براي عمل به خير جداي اين که انسان پيامد اين اراده چه عملي را مرتکب مي شود، تنها خير مطلق از نگاه کانت است. به نظر او بيشتر چيزهايي که خوب و خير شمرده مي شوند در خوب بودن مشروطند. هوش ، ذوق ، دليري و ثروت را تنها در جايي با ارزش مي دانيم که به چيزهاي ديگري که ارزشمندشان مي دانيم کمک کنند؛ (بروس اوني ، ص 23) ولي اراده خير چنين نيست و بدون قيدو شرط، نيکوست.
در واقع کانت در فلسفه اخلاق خود عالمي را خارج از عالم محسوس و واقعي ترسيم مي کند و آن عالم درون انسان است و بر خلاف عالم محسوس که قانون و عليت جبري را در آن حاکم مي بيند. (رک: نقد عقل عملي ، ص 52) (توجه داشته باشيم که گفتيم عالم محسوس نه عالم مادي خارج از انسان که کانت هيچ وقت نه چنين عالمي را اثبات مي کند و نه انکار) عالم درون ما داراي اختيار است و شاهد اين ادعا همين است که خود را براي انجام يا انجام ندادن هر عملي مختار احساس مي کنيم و مي توانيم تصميم بگيريم عملي را انجام دهيم يا ندهيم. کانت بر اين اساس اعمال انسان ها را منبعث از «دستور شخصي (personal maxim)» مي داند.
هر کس براي خود مي تواند دستوري براي اعمالش داشته باشد. اخلاقي بودن اعمال انسان ها بر حسب دستوري است که براي اعمال خود اختيار مي کنند. بايد توجه داشت که اين دستور مبدا ذهني عمل است و نه مبدا عيني آن (يا به عبارتي "ماده" آن). (نقد عقل عملي ، ص 51) توضيح اين که براي انجام عملي مانند نجات کسي که در حال غرق شدن است دو مبدا وجود دارد. يکي طريقه و قانون شنا کردن است که اگر رعايت نشود نه تنها انسان نمي تواند ديگري را نجات دهد، بلکه خود نيز غرق مي شود. و ديگري دستوري ذهني است که بر اساس آن انسان اقدام به عمل نجات انسان ديگر مي کند و اين همان قاعده شخصي است که همواره الگوي رفتار آدمي است ؛ البته اين به آن معنا نيست که انسان پيش از عمل يا در هنگام انجام آن همواره دستور را بخود يادآوري مي کند. (کورنر، ص 280)
ممکن است انسان در هنگام انجام عملي چنين يادآوري اي هم بکند، ولي اين هميشگي نيست ؛ بلکه بيشتر دستور ملکه رفتار انسان مي شود و ممکن است تا وقتي از انسان نپرسند که دستور شخصي تو چيست؟ به صورت بندي آن نپردازد. اين دستور هميشه اخلاقي نيست. ممکن است دستور شخصي يک انسان که مبدا اعمال اوست سودانگارانه باشد، به اين معنا که هر آنچه برايم فايده داشته باشد، انجام مي دهم بدون توجه به اين که عملم چه عواقبي براي ديگران خواهد داشت. به طور مسلم چنين دستوري اخلاقي نيست و اين از مقدماتي که در ابتداي مقاله به آن پرداختيم و ذکر وظيفه شناسي به عنوان تنها ملاک خير بودن اراده آشکار است. کانت شرط نهايي اخلاقي بودن عمل و دستور شخصي را به اين شکل بيان مي کند که «عمل من به اين شرط و تنها به اين شرط اخلاقي است که بتوانم اراده کنم دستوري که از آن پيروي مي کنم به قانون کلي مبدل شود.» (کورنر، ص 282) يا به عبارت ديگر «چنان عمل کن که دستور اراده ات هميشه بتواند در عين حال به عنوان اصل در قانونگذاري کلي پذيرفته شود.» (کانت ، نقد عقل عملي ، ص 53)
بايد توجه کنيم که اين دستوري شخصي و اصلا دستور نيست ، بلکه اصل اخلاقي کانت است که برخي با آن تطبيق مي کنند و برخي از دستورات با آن تطبيق نمي کنند. بنابراين اگر ما اين اصل نهايي اخلاق کانت را بخوبي بدانيم و همچنين از جزييات عمل يک فرد آگاه باشيم ، نمي توانيم بگوييم عمل او اخلاقي بوده يا نه ، مگر اين که بدانيم عمل او بر اساس چه دستوري انجام شده است. (کورنر 283) اما اگر دستور اخلاقي را بدانيم ، براحتي مي توانيم تشخيص دهيم که عملي که در نتيجه اين دستور انجام شده اخلاقي بوده است يا نه ؛ چرا که به نظر کانت: «عامي ترين فهم قادر است بي هيچ آموزشي تشخيص دهد که کدام صورت دستور، شايسته قانونگذاري کلي است و کدام صورت شايسته نيست.» (نقد عقل عملي ، ص 47)
مي توان نظريات مختلف درباره گزاره هاي اخلاقي را به 3 دسته تقسيم کرد. برخي دستورات اخلاقي را به امور تجربي فرو مي کاهند و آنها را قضاياي تجربي مي دانند. برخي ديگر بر آنند که دستورات و مبادي اخلاقي گوياي طرز فکر خاص گوينده هستند و به مثابه گزاره نمي توان آنها را محسوب کرد و در واقع تهي از معنايند. چنين طرز فکري ميان فيلسوفان پوزيتيويست منطقي به نهايت درجه خود مي رسد. دسته سوم نيز مباني و دستورذات اخلاقي را به نوعي شهود بازمي گردانند و معتقدند در انسان درک شهودي خاصي نهاده شده است که او را از اصول مطلق اخلاقي آگاه مي کند. طرز تلقي اخير به نوعي به مباني اخلاقي جنبه شناختاري اعطا مي کند. آنچه در اين نظريات به نوعي مشهود است همخواني اين نظريات با برخي نظريات فلسفي است. در واقع صاحبان اين آرائ بيشتر آراي خود را تحت تاثير مواضع فلسفي خود مطرح مي کنند و اين از جهتي نقطه قوت اين نظريات است ؛ يعني از اين نظر که اين نظريات درباره اخلاق بر بناي فلسفه استواري ايستاده است ؛ اما از يک نظر به اکثر اين نظريات ، اين اشکال وارد است که با انتزاعي کردن و به عبارت بهتر فلسفي کردن موضوع بحث از امور ملموس و تجربيات بي واسطه اخلاقي فاصله مي گيرند. در اين ميان نظريات فلسفي کانت درباره اخلاق از اين نظر داراي امتياز است. در واقع فلسفه اخلاق کانت اين برتري را نسبت به بسياري از نظريات بديل خود دارد که در عين اين که در همه مراحل بسط آن ، مناسبتش را با مباني فلسفي فيلسوف حفظ مي کند در تماس نزديک و مستقيم با تجربيات اخلاقي است. (کورنر، ص 273)
کانت 3 اثر معروف درباره فلسفه اخلاق دارد. اولي بنياد مابعدالطبيعه اخلاق است که در سال 1785 منتشر شد. کانت در اين کتاب مي نويسد که قصد تاليف اثري درباره «مابعدالطبيعه اخلاق» را دارد و بنياد مابعدالطبيعه اخلاق در واقع پيش درآمدي بر آن اثر است.هرچند کانت در آن کتاب صرفا از «مابعد الطبيعه اخلاق» نام مي برد که در آينده در سال 1797 منتشر شد، ولي کتاب «نقد عقل عملي» (1787) نيز براي فهم فلسفه اخلاق کانت از اصلي ترين منابع و بلکه اصلي ترين منبع محسوب مي شود.
از سوي ديگر نقد عقل عملي يکي از 3 نقد مهم و مشهور کانت است که در کنار دو نقد ديگر؛ يعني نقد عقل محض (معروف به نقد نخست) و نقد قوه حکم (معروف به نقد سوم) به نقد دوم مشهور است. کانت در نقد اول به بحث درباره چگونگي امکان متافيزيک مي پردازد و در نقد دوم آراء او درباره فلسفه اخلاق مطرح مي شود و در نقد سوم مباني فلسفه هنر خود را ترسيم مي کند. کانت در قسمتي از مباحث نقد نخست به اين مساله اشاره مي کند که عقل از دو راه مي تواند به عيني که به آن تعلق دارد بستگي پيدا کند: يکي از اين طريق که صرفا به آن عين و به مفهوم آن عين تعين بخشد و ديگر از اين راه که به آن واقعيت يا فعليت بخشد.
کانت اظهار مي کند که او عقل را در مورد اول عقل نظري و در مورد دوم عقل عملي مي نامد. در توضيح بايد بگوييم که در مورد اول عقل صرفا به مفاهيم پيشيني که در ذهن دارد (و اين مفاهيم اصلا حاصل تجربه حسي نيست ، بلکه به شکلي قالب ذهن انسان است) به وسيله محسوسات تعين مي بخشد. اين محسوسات يا همان تجارب حسي به بيان کانت يافته هاي بي واسطه هستند، ولي بدون مفاهيم پيشيني ذهن هيچ معنايي براي انسان نمي توانند ايفا کنند. اما درباره کارکرد دوم عقل که کانت آن را عقل عملي مي نامد در واقع عقل به چيزي واقعيت يا فعليت مي بخشد که اصلا جزو امور واقع نيست. (کورنر، ص 274)
به بيان ديگر ما مي دانيم که بعضي چيزها جزو عالم واقع (توجه داشته باشيد که اينجا مقصود از عالم واقع ، همان عالم تجارب حسي است) نيستند، ولي حکم مي کنيم که بايد باشند و اين همان کارکرد عقل عملي است. بنابراين بايد بدانيم که موضوع عقل عملي خارج از مجموعه موجودات عالم واقع است. به بيان کانت: هر قدر هم علل طبيعي فراوان و محرکهاي حسي متعدد مرا به خواستن و اراده کردن چيزي سوق دهند، ممکن نيست در من حالت مکلف بودن ايجاد کنند. در مرحله بعد کانت به اين نکته اشاره مي کند که دو چيز انسان را به انجام کاري برمي انگيزد: اولي اميال دروني ماست که خواهان انجام کاري است و ما به لحاظ دروني ميل به آن کار را داريم ؛ اما هميشه ما کارها را به ميل و رغبت کامل دروني انجام نمي دهيم و با وجود اين که در انجام کاري که مخالف ميل دروني ماست هيچ اکراه بيروني نداشته باشيم ، ممکن است آن کار را انجام دهيم و اين در جايي است که آن کار را بنابر اصول کلي انجام مي دهيم.
انسان ، غايت بالذات
اصل نهايي اخلاق کانت اصلي مطلق است ، به اين معني که نه به ما وعده و وعيد مي دهد و نه براي انجام وظيفه شرط و شروطي مي گذارد. کانت از اين ويژگي با عنوان "امر مطلق" ياد مي کند. به اين معنا که اصل اخلاقي به نوعي حامل ضرورت است و اين ضرورت را به شکل پيشيني به ما مي فهماند؛ البته اين ضرورتي عملي است به اين معني که ضرورتي است متفاوت با ضرورتي که در قضاياي تحليلي نهفته است. ضرورت در قضاياي تحليلي به اين معنا بود که اين قضايا حامل حقيقتي هستند که عالم محسوس به ضرورت با آن منطبق است ؛ ولي در اينجا مقصود از ضرورت ، ضرورتي است که تجربيات اخلاقي با آن به طور الزامي منطبقند. به اين ترتيب کانت نتيجه مي گيرد، امر مطلق داراي نوعي عينيت است ؛ هرچند اين عينيت از نوع عينيت عالم محسوس متفاوت است. سپس کانت از اين بحث مي کند که چگونه ممکن است امر مطلق موجب اراده شود. او اين گونه پاسخ مي دهد که اگر فرض کنيم که چيزي وجود دارد که وجودش بالذات داراي غايت عيني يا به عبارت ديگر، غايت بالذات است ، اساس امر مطلق همان خواهد بود و مي توان چگونگي ايجاد اراده به واسطه امر مطلق را تبيين کرد. تنها در صورت وجود غايتي بالذات است که مي توان نتيجه گرفت قانوني (يعني همان اراده مطلق) که بگويد اين غايت بايد تعقيب شود براي هر اراده عقلاني الزام آور است. (کورنر 295 کانت)در نتيجه قائل به وجود چنين غايتي مي شود و آن آدمي است. او مي گويد انسان و به طور کلي هر موجود عاقل به عنوان غايت بالذات وجود دارد و نه صرفا به عنوان وسيله اي که به دلخواه مورد استفاده فلان اراده يا بهمان اراده قرار بگيرد، در همه اعمال و افعال بايد به انسان به عنوان غايت نگريست شاهد بر چنين ادعايي معارضه اي است که انسان بين خواهش و وظيفه حس مي کند. معمولا اصطلاحات خير، شر، خوب و بد جزو اصطلاحات اصلي مباحث سنتي اخلاق است. کانت نيز با اين که بحثي متفاوت با مباحث سنتي درباره اخلاق مطرح مي کند از اصطلاح خير استفاده مي کند. به نظر کانت تنها خير بدون قيد و شرط اراده خير است. (بروس اوني ، ص 22) اراده انسان براي عمل به خير جداي اين که انسان پيامد اين اراده چه عملي را مرتکب مي شود، تنها خير مطلق از نگاه کانت است. به نظر او بيشتر چيزهايي که خوب و خير شمرده مي شوند در خوب بودن مشروطند. هوش ، ذوق ، دليري و ثروت را تنها در جايي با ارزش مي دانيم که به چيزهاي ديگري که ارزشمندشان مي دانيم کمک کنند؛ (بروس اوني ، ص 23) ولي اراده خير چنين نيست و بدون قيدو شرط، نيکوست.
در واقع کانت در فلسفه اخلاق خود عالمي را خارج از عالم محسوس و واقعي ترسيم مي کند و آن عالم درون انسان است و بر خلاف عالم محسوس که قانون و عليت جبري را در آن حاکم مي بيند. (رک: نقد عقل عملي ، ص 52) (توجه داشته باشيم که گفتيم عالم محسوس نه عالم مادي خارج از انسان که کانت هيچ وقت نه چنين عالمي را اثبات مي کند و نه انکار) عالم درون ما داراي اختيار است و شاهد اين ادعا همين است که خود را براي انجام يا انجام ندادن هر عملي مختار احساس مي کنيم و مي توانيم تصميم بگيريم عملي را انجام دهيم يا ندهيم. کانت بر اين اساس اعمال انسان ها را منبعث از «دستور شخصي (personal maxim)» مي داند.
هر کس براي خود مي تواند دستوري براي اعمالش داشته باشد. اخلاقي بودن اعمال انسان ها بر حسب دستوري است که براي اعمال خود اختيار مي کنند. بايد توجه داشت که اين دستور مبدا ذهني عمل است و نه مبدا عيني آن (يا به عبارتي "ماده" آن). (نقد عقل عملي ، ص 51) توضيح اين که براي انجام عملي مانند نجات کسي که در حال غرق شدن است دو مبدا وجود دارد. يکي طريقه و قانون شنا کردن است که اگر رعايت نشود نه تنها انسان نمي تواند ديگري را نجات دهد، بلکه خود نيز غرق مي شود. و ديگري دستوري ذهني است که بر اساس آن انسان اقدام به عمل نجات انسان ديگر مي کند و اين همان قاعده شخصي است که همواره الگوي رفتار آدمي است ؛ البته اين به آن معنا نيست که انسان پيش از عمل يا در هنگام انجام آن همواره دستور را بخود يادآوري مي کند. (کورنر، ص 280)
ممکن است انسان در هنگام انجام عملي چنين يادآوري اي هم بکند، ولي اين هميشگي نيست ؛ بلکه بيشتر دستور ملکه رفتار انسان مي شود و ممکن است تا وقتي از انسان نپرسند که دستور شخصي تو چيست؟ به صورت بندي آن نپردازد. اين دستور هميشه اخلاقي نيست. ممکن است دستور شخصي يک انسان که مبدا اعمال اوست سودانگارانه باشد، به اين معنا که هر آنچه برايم فايده داشته باشد، انجام مي دهم بدون توجه به اين که عملم چه عواقبي براي ديگران خواهد داشت. به طور مسلم چنين دستوري اخلاقي نيست و اين از مقدماتي که در ابتداي مقاله به آن پرداختيم و ذکر وظيفه شناسي به عنوان تنها ملاک خير بودن اراده آشکار است. کانت شرط نهايي اخلاقي بودن عمل و دستور شخصي را به اين شکل بيان مي کند که «عمل من به اين شرط و تنها به اين شرط اخلاقي است که بتوانم اراده کنم دستوري که از آن پيروي مي کنم به قانون کلي مبدل شود.» (کورنر، ص 282) يا به عبارت ديگر «چنان عمل کن که دستور اراده ات هميشه بتواند در عين حال به عنوان اصل در قانونگذاري کلي پذيرفته شود.» (کانت ، نقد عقل عملي ، ص 53)
بايد توجه کنيم که اين دستوري شخصي و اصلا دستور نيست ، بلکه اصل اخلاقي کانت است که برخي با آن تطبيق مي کنند و برخي از دستورات با آن تطبيق نمي کنند. بنابراين اگر ما اين اصل نهايي اخلاق کانت را بخوبي بدانيم و همچنين از جزييات عمل يک فرد آگاه باشيم ، نمي توانيم بگوييم عمل او اخلاقي بوده يا نه ، مگر اين که بدانيم عمل او بر اساس چه دستوري انجام شده است. (کورنر 283) اما اگر دستور اخلاقي را بدانيم ، براحتي مي توانيم تشخيص دهيم که عملي که در نتيجه اين دستور انجام شده اخلاقي بوده است يا نه ؛ چرا که به نظر کانت: «عامي ترين فهم قادر است بي هيچ آموزشي تشخيص دهد که کدام صورت دستور، شايسته قانونگذاري کلي است و کدام صورت شايسته نيست.» (نقد عقل عملي ، ص 47)