او سيد آزاده ها بود
منبع:روزنامه قدس
اشاره: جاي، جاي وطن از آبادان و خرمشهر تا دب حردان و سوسنگرد، از كرمانشاه و قصرشيرين تا مرز خسروي و اسارتگاههاي دشمن بعثي، حماسه مقاومت او را به خاطر مي آورند.مجاهدي كه شلاقهاي ستم دو رژيم سفاك (پهلوي و حزب بعث عراق) را در سالياني متوالي بر جان خريد و حسرت يك آه را بر دل آنان گذاشت.عالم عاملي كه در طول روزگار اسارت خود، رنج غيرقابل توصيف اسارت را از چهره اسيران در بند رژيم بعث مي زدود.جوانمردي كه شهيد مصطفي چمران در وصف او مي گويد: "او پدر يتيمان، انيس بي كسان، همدرد رنج ديدگان، نگاهبان خانواده هاي فقير و بي كس بود." و او كسي جز حجةالاسلام والمسلمين سيدعلي اكبر ابوترابي نبود. روز چهار شنبه 10 خرداد بود كه آقاي دكتر جعفري با ما تماس گرفت و گفت به مناسبت سالگرد رحلت حجةالاسلام والمسلمين سيدعلي اكبر ابوترابي مطلبي را برايمان نمابر كرده است تا در صفحه عشقستان چاپ شود. هر چند مطلب ارسالي بسيار مفصل بود، اما بهتر ديديم با آقاي دكتر كه مدت زماني هم رئيس دفتر ايشان در قم بود، قرار ملاقات بگذاريم.در ديداري كه با آقاي دكتر داشتيم، وي با عشق و علاقه اي خاص به بيان خاطراتي از آقاي ابوترابي پرداخت و شايد اين توفيقي بود براي ما تا با بيان خاطراتي از ايشان، ياد و نام اين آزاده بنام را در خاطره ها زنده نگه داريم.دكتر جعفري قبل از شروع بحث به اين مطلب اشاره مي كند كه در اسارت، توفيق هم بندي با حاج علي اكبر ابوترابي را نداشته است و تنها از پيامها و مرام ايشان كه ديگر آزاده ها دهان به دهان نقل مي كردند بهره مي برده است.سپس به بيان ماجراي اولين برخورد خود با آقاي ابوترابي مي پردازد و مي گويد: به شكر خداوند بعد از بازگشت از اسارت به ميهن اسلامي به مناسبتهاي مختلف از همراهي ايشان بهره بردم، به ويژه كه از سال 74 تا زمان رحلت ايشان مسؤول دفتر حاجي در قم بودم.دكتر جعفري زنده نگه داشتن ياد و خاطره بزرگمردان تاريخ انقلاب اسلامي و دفاع مقدس را يك مسؤوليت بزرگ مي داند و اضافه مي كند:زنده نگه داشتن ياد و خاطره بزرگمردان شجاع تاريخ انقلاب اسلامي و قهرمانان آزاده دفاع مقدس تنها از جهت اداي وظيفه است، اگر چه تنها به گوشه اي از سيره آن بزرگمردان اشاره اي بشود. بخصوص افرادي مانند حجةالاسلام علي اكبر ابوترابي كه از چهره هاي درخشان انقلاب اسلامي و دوران دفاع مقدس بوده است.
"حاج خانم به شوخي گفته است، حاجي قبلاً اسير بود ولي پس از بازگشت از اسارت، مفقودالاثر شده است!"
دكتر در ادامه به خاطره اي از خدمتگزاري حاجي به مردم اشاره مي كند و مي گويد: شعار طلايي حاجي هميشه اين بود: "پاك باش و خدمتگزار."
سيد كم مي خورد، كم مي خوابيد، زياد كار مي كرد و در عبادت خالصانه، كم نظير بود.همراهان و آشنايان او سراغ ندارند كسي را كه با او روبرو شده باشد و در شعاع جذبه روحاني او و انديشه هايش غرق نشده باشد. هميشه دنبال كارهاي مردم بود تا شايد بتواند گرهي از مشكلات آنها باز كند. يك بار در كنار ساختمان مجلس با او قرار داشتيم. مردي خسته با دستاني پينه بسته از لرستان آمده بود و سراغ ابوترابي را مي گرفت. پرسيدم شما آزاده هستيد؟ گفت: نه! پرسيدم نسبتي با حاجي داريد؟ گفت: نه! گفتم: آقاي ابوترابي نماينده شهر شما هم كه نيست پس با او چه كار داريد؟ مرد گفت: اين سيد كسي است كه احدي از در خانه اش بي نتيجه برنمي گردد.دكتر جعفري اضافه مي كند: مردم او را به خاطر مسؤوليت و ثمرات احتمالي حاصل از اين مسؤوليت نمي خواستند، بلكه او را به خاطر خودش مي طلبيدند.
"به خاطر دارم كه يك روز در اردوگاه تكريت مرا صدا كردند و چشمم را بستند و تا حدود سيصد متري از اردوگاه بيرون بردند. فكر كردم مي خواهند مرا به بغداد ببرند، اما وقتي صداي افسر بعثي (ستوان عبدالرحيم) را شنيدم كه گفت: چه كسي به شما گفته كه چشم ابوترابي را ببنديد؟! آنها چشمم را باز كردند. عبدالرحيم مرا محترمانه به داخل ساختمان برد. هيچ كس آن جا نبود. وقتي نشستيم عبدالرحيم گفت: در اين ساختمان جز من و تو و خدا، كس ديگري نيست. من تو را خوب مي شناسم كه وابستگي و علاقه ات نسبت به امام خميني(ره) و جمهوري اسلامي زياد است. ما همه اين را مي دانيم و مسأله تازه اي نيست. من مي خواهم آن چه را شما از ويژگيهاي اخلاقي او مي داني، برايم بگويي و مرتب قسم مي خورد كه من قصد درست كردن پرونده براي شما را ندارم. بسم ا... گفتم و آرام آرام صحبت را آغاز كردم و در مورد خصوصيات حضرت امام خميني(ره) مطالبي را بيان كردم. در بين صحبتهايم چند مرتبه به افسر عراقي گفتم فكر نكن من گزافه گويي مي كنم! ولي او گفت: من مطمئنم كه شما كمتر از آن چه هست، مي گويي و عظمت رهبر شما بيش از اينهاست. از آن پس هر چه من از شجاعت و صلابت و روحيه سازش ناپذيري با دشمن و عظمت روحي حضرت امام "قدس سره" مي گفتم، او با تكان دادن سر تصديق مي كرد و گاهي هم مي گفت: من مي دانم كه رهبر شما كمالاتش بيش از اين است.
جلسه ما حدود دو ساعت به درازا كشيد. او پس از سه روز دوباره مرا برد و در ادامه جلسه قبل اصرار مي كرد كه در مورد حضرت امام(ره) با او صحبت كنم. من نيز در مورد برخي ديگر از ويژگيهاي امام(ره) صحبت مي كردم و او همه را تصديق مي كرد."
خاطراتي كه دوستان و اطرافيان، بخصوص رزمندگان و آزادگان از زندگي پربار سيدعلي اكبر دارند بسيار زياد است و هر يك از اين خاطرات، درسي است براي يك زندگي بهتر كه در يك مصاحبه كوتاه نمي گنجد. او كه فرزند آيةا... سيدعباس ابوترابي بود از زماني كه امام خميني(ره) را شناخت از حاميان سرسخت و شجاع او بود و پس از پيروزي انقلاب اسلامي هم در هر مقام و مسؤوليتي وظيفه خود را به نحو احسن انجام مي داد. چنان كه با شروع جنگ تحميلي عازم جبهه هاي نبرد شد و سالهاي زيادي را در اسارت به سر برد. او نزد دشمنان بعثي به عنوان فردي برجسته، مقاوم و دوستدار امام خميني(ره) معروف شده بود و در اردوگاه كوچك تكريت كه كمتر از 160 نفر را به عنوان مخالف، گردهم آورده بودند سالها در اسارت و سختي بود.آقاي ابوترابي در ميان رزمندگان اسلام و آزادگان و مردم به عنوان مردي شجاع، عارف و اسوه اميد و صبر و مقاومت در مقابل دشمنان شناخته مي شد. اين عارف بزرگوار كه در آستانه شهادت حضرت ثامن الحجج(علیه السلام) به قصد زيارت عازم مشهدالرضا(علیه السلام) بود در راه زيارت دوست، در سانحه رانندگي، به ديدار حضرت معبود شتافت.
از سجده هاي ابوترابي
دكتر جعفري از آخرين ديدار خود با آقاي ابوترابي چنين ياد مي كند: آخرين باري كه به ديدارش رفتم صبح جمعه و در واقع آخرين روز حيات اين دنيايي آن عزيز بود. ما با طلاب و روحانيون آزاده، در محفلي كوچك در محل دفتر نمايندگي ولي فقيه در امور آزادگان دور هم گرد مي آمديم و روزهاي جمعه دعاي ندبه مي خوانديم. آن روز بچه ها از حاجي ابوترابي با اصرار دعوت كرده بودند و او هم مثل هميشه دعوت بچه ها و ياران و شاگردان دوران اسارتش را پاسخ گفته و به قم آمده بود. دعا كه شروع شد حاجي از اول دعا سر به سجده گذاشت و بلند بلند گريه كرد تا وقتي قاري دعا، آخرين جمله را بر زبان جاري كرد و دعاهاي آخر را به آن قلب پاك سپرد. او خالصانه دعا كرد و بچه ها مشتاقانه آمين گفتند.جعفري كلامش را با حسرت خاصي ادامه مي دهد و مي گويد: سجده هاي طولاني آن روز حاجي بچه ها را به ياد دوران اسارت انداخت و آنها را به فضاي اردوگاههاي دشمن بعثي برد و سجده هاي طولاني بعد از نماز صبح او كه گاه بيش از يك ساعت به طول مي انجاميده است. بچه ها مي گفتند كه اول فكر مي كرديم كه حاجي در سجده خوابش برده است ولي بعدها فهميديم كه با اين سجده هاي سحري حالتي خاص دارد.محب الرضا(علیه السلام)
دكتر، به علاقه عجيب مرحوم ابوترابي به ساحت مقدس حضرت رضا(علیه السلام) اشاره مي كند و مي گويد: او عشق عجيبي به زيارت ائمه اطهار(علیه السلام) داشت. ابوترابي به خاطر عشق به امام رضا(علیه السلام) پس از اخذ ديپلم رياضي، حوزه قوي و گسترده قم را رها مي كند و براي درس طلبگي جوار مرقد ثامن الحجج(علیه السلام) را برمي گزيند و همين شور و معرفت، او را بر آن داشت تا پس از بازگشت از اسارت، كاروان "رهپويان حرم تا حرم" را به راه اندازد و فاصله هزار كيلومتري حرم امام راحل(ره) تا حرم امام رضا(علیه السلام) را به همراه جمعي از عاشقان هشت سال پياپي با پاي پياده و گاه برهنه بپيمايند.خدمت به مردم
دكتر جعفري از خدمتگزاري آن سيد بزرگوار به مردم خاطرات زيادي دارد. او مي گويد: همه دوستان و نزديكان سيد شاهد بودند كه او در خدمت به خلق سر از پا نمي شناخت و تنها كساني كه او را كمتر مي ديدند خانواده و فرزندانش بودند. خود حاجي لبخندزنان مي گفت:"حاج خانم به شوخي گفته است، حاجي قبلاً اسير بود ولي پس از بازگشت از اسارت، مفقودالاثر شده است!"
دكتر در ادامه به خاطره اي از خدمتگزاري حاجي به مردم اشاره مي كند و مي گويد: شعار طلايي حاجي هميشه اين بود: "پاك باش و خدمتگزار."
سيد كم مي خورد، كم مي خوابيد، زياد كار مي كرد و در عبادت خالصانه، كم نظير بود.همراهان و آشنايان او سراغ ندارند كسي را كه با او روبرو شده باشد و در شعاع جذبه روحاني او و انديشه هايش غرق نشده باشد. هميشه دنبال كارهاي مردم بود تا شايد بتواند گرهي از مشكلات آنها باز كند. يك بار در كنار ساختمان مجلس با او قرار داشتيم. مردي خسته با دستاني پينه بسته از لرستان آمده بود و سراغ ابوترابي را مي گرفت. پرسيدم شما آزاده هستيد؟ گفت: نه! پرسيدم نسبتي با حاجي داريد؟ گفت: نه! گفتم: آقاي ابوترابي نماينده شهر شما هم كه نيست پس با او چه كار داريد؟ مرد گفت: اين سيد كسي است كه احدي از در خانه اش بي نتيجه برنمي گردد.دكتر جعفري اضافه مي كند: مردم او را به خاطر مسؤوليت و ثمرات احتمالي حاصل از اين مسؤوليت نمي خواستند، بلكه او را به خاطر خودش مي طلبيدند.
عشق به امام راحل(ره)
دكتر جعفري خاطره اي را كه از زبان خود سيد شنيده است نقل مي كند كه نشان دهنده علاقه و ارادت سيد به امام خميني(ره) است:"به خاطر دارم كه يك روز در اردوگاه تكريت مرا صدا كردند و چشمم را بستند و تا حدود سيصد متري از اردوگاه بيرون بردند. فكر كردم مي خواهند مرا به بغداد ببرند، اما وقتي صداي افسر بعثي (ستوان عبدالرحيم) را شنيدم كه گفت: چه كسي به شما گفته كه چشم ابوترابي را ببنديد؟! آنها چشمم را باز كردند. عبدالرحيم مرا محترمانه به داخل ساختمان برد. هيچ كس آن جا نبود. وقتي نشستيم عبدالرحيم گفت: در اين ساختمان جز من و تو و خدا، كس ديگري نيست. من تو را خوب مي شناسم كه وابستگي و علاقه ات نسبت به امام خميني(ره) و جمهوري اسلامي زياد است. ما همه اين را مي دانيم و مسأله تازه اي نيست. من مي خواهم آن چه را شما از ويژگيهاي اخلاقي او مي داني، برايم بگويي و مرتب قسم مي خورد كه من قصد درست كردن پرونده براي شما را ندارم. بسم ا... گفتم و آرام آرام صحبت را آغاز كردم و در مورد خصوصيات حضرت امام خميني(ره) مطالبي را بيان كردم. در بين صحبتهايم چند مرتبه به افسر عراقي گفتم فكر نكن من گزافه گويي مي كنم! ولي او گفت: من مطمئنم كه شما كمتر از آن چه هست، مي گويي و عظمت رهبر شما بيش از اينهاست. از آن پس هر چه من از شجاعت و صلابت و روحيه سازش ناپذيري با دشمن و عظمت روحي حضرت امام "قدس سره" مي گفتم، او با تكان دادن سر تصديق مي كرد و گاهي هم مي گفت: من مي دانم كه رهبر شما كمالاتش بيش از اين است.
جلسه ما حدود دو ساعت به درازا كشيد. او پس از سه روز دوباره مرا برد و در ادامه جلسه قبل اصرار مي كرد كه در مورد حضرت امام(ره) با او صحبت كنم. من نيز در مورد برخي ديگر از ويژگيهاي امام(ره) صحبت مي كردم و او همه را تصديق مي كرد."
خاطراتي كه دوستان و اطرافيان، بخصوص رزمندگان و آزادگان از زندگي پربار سيدعلي اكبر دارند بسيار زياد است و هر يك از اين خاطرات، درسي است براي يك زندگي بهتر كه در يك مصاحبه كوتاه نمي گنجد. او كه فرزند آيةا... سيدعباس ابوترابي بود از زماني كه امام خميني(ره) را شناخت از حاميان سرسخت و شجاع او بود و پس از پيروزي انقلاب اسلامي هم در هر مقام و مسؤوليتي وظيفه خود را به نحو احسن انجام مي داد. چنان كه با شروع جنگ تحميلي عازم جبهه هاي نبرد شد و سالهاي زيادي را در اسارت به سر برد. او نزد دشمنان بعثي به عنوان فردي برجسته، مقاوم و دوستدار امام خميني(ره) معروف شده بود و در اردوگاه كوچك تكريت كه كمتر از 160 نفر را به عنوان مخالف، گردهم آورده بودند سالها در اسارت و سختي بود.آقاي ابوترابي در ميان رزمندگان اسلام و آزادگان و مردم به عنوان مردي شجاع، عارف و اسوه اميد و صبر و مقاومت در مقابل دشمنان شناخته مي شد. اين عارف بزرگوار كه در آستانه شهادت حضرت ثامن الحجج(علیه السلام) به قصد زيارت عازم مشهدالرضا(علیه السلام) بود در راه زيارت دوست، در سانحه رانندگي، به ديدار حضرت معبود شتافت.