نويسنده:مرتضى گنجي
اول اسفند ماه سال 39 آنگاه که همه خود را براى حلول زمان به سوى آيندهاى روشن آماده مىکردند، عليرضا به دنيا آمد. از کودکى پارسا بود و با تقوا، هوش و ذکاوتش شگفتىساز مجامع علمى بود.او در مدرسه معروف به مغز متفکر گشت چرا که بزرگترين لذت او حل مسائل پيچيده و مبهم رياضى بود. عليرضا که از ابتدا در خانوادهاى متدين و بااصالت رشد نموده بود به خاطر تربيت دينى و مطالعه مذهبى بالا خيلى زود وارد جريان رو به جلوى انقلاب شد.او جسورانه به پخش اعلاميههاى امام(ره) و نوشتن شعار بر روى در و ديوار پرداخت و با استدلال قوى خود همواره در بحث و مجادله با افراد وابسته به گروهکهاى غيرمذهبى پيروز ميدان بود. ناهيدى در زمستان 57 باکمک به شعبه نفت محل به نفترسانى به مردم مبادرت ورزيد و براى زنان و افراد پير آذوقه تهيه نمود. او در همه صحنههاى انقلاب حضورى فعال داشت،اظهارات او درباره روزهاى پيروزى انقلاب شيرين وجذاب است:
“روز 21 بهمن، ما در خيابان دماوند نزديک ايستگاه نيروى هوايي، روى يک بام سنگر گرفته بوديم. با کوکتل مولوتوف و سه راهى با سربازان رژيم در حال درگيرى بوديم. درگيرى تا ساعت چهار بعدازظهر ادامه داشت.
ناگهان تانکها ريختند توى خيابان دماوند. ما فقط يک سه راهى و دو کوکتل داشتيم. با کوکتل مولوتوف، يکى از تانکها را از کار انداختيم و خدمهاش را دستگير کرديم. بقيه تانکها را هم مردم در مسير ميدان انقلاب از کار انداخته بودند.”
عليرضا پس از انقلاب عضو بسيج شد و دوره آموزش نظامى را در پادگان امام حسين(ع) فرا گرفت. شجاعت و شهامت او زبانزد خاص و عام گشت. پدرش درباره شهامت عليرضا مىگويد:
“در يک روز که مربى سر کلاس نارنجک را آموزش مىداد، ضمن درس مىگويد، هرگاه ضامن نارنجک ناخواسته کشيده شد، يک نفر بايد خودش را فدا کند تا بقيه را نجات دهد. جلسه بعد همان مربى در حال آموزش نارنجک، نارنجک را هراسان روى زمين پرت مىکند و فرياد مىزند که ضامنش کشيده شده است.
عليرضا با تهور زياد خودش را روى نارنجک مىاندازد، چند لحظه بعد که صداى انفجار بلند نمىشود، مربي، عليرضا را از زمين بلند مىکند و از او تقدير مىنمايد و مىگويد که براى امتحان آنان نارنجک را روى زمين پرت کرده بود.”
ناهيدى شهريور ماه 59 به عضويت سپاه درآمد و از سوى پايگاه داوطلبانه به کردستان اعزام شد. او پس از شروع جنگ به سوى ميدان رزم شتافت و 29 ماه جانانه درراه عشق به ميهن خدمت کرد. عليرضا آنقدر محو لحظههاى تجلى حضور در جبهه گشته بود که توان بازگشت به خانه را نداشت. آنقدر دير به دير به منزل سر مىزد که همه را نگران و دلواپس خود مىکرد.يک بار که مادرش از او پرسيده بود در جبهه چکار مىکند با تواضع و فروتنى خاص عاشقان و رهروان راه ملکوت پاسخ داده بود “من تو آشپزخانه پياز و سيبزمينى پوست مىکنم.”
خانوادهاش تنها پس از شهادتش فهميدند که او يکى از فرماندهان جنگ بود. ناهيدى فرماندهى قرارگاه امام حسين(ع) را در تهران نپذيرفت و عاشقانه به کوى عشق دل بست. او هرگز حاضر نبود خاکريزهاى باصفاى جبهه را با ميز و صندلى رياست معاوضه کند. او از شهريور ماه 59 در حدود شش ماه در سپاه “مريوان” خدمت کرد و از بهمن 60 به فرماندهى تيپ “ذوالفقار” برگزيده شد. عليرضا پس از يک سال فعاليت ارزنده و شبانهروزى در اين مسئوليت، به عنوان مسئول توپخانه “قرارگاه مرکزى کربلا” به ساماندهى توپخانه پرداخت. سرانجام نفير ترکش خمپاره 60 در جبهه “فکه” طنينانداز شد و به عمق جان عليرضا نشست. آهى از عشق، سينهاش را به آتش کشيد و دل سوختهاش پيشکش عرش الهى گشت. (يادش هميشه سبز باد.)
جهاد اکبر
حال که از جبهههاى جنگ با گروه باطل خبرى نيست، چرا جنگ با نفس خويش را فراموش کنيم؟! چرادر جنگ با نفس خويش، شهادت طلب نباشيم؟ جنگى که “جهاد اکبر”خواندهاند.
منتظر واقعى شهادت آن کس است که قبلا نسبت به شهادت عاشق باشد چه نصيب او بشود چه نشود. اگر کسى در عين عشق به رفتن بماند، اين عين کمال است و آنکه در حال نفرت از رفتن برود اين عين سقوط است. پس آنچه فرد بايد به دست آورد اين است که در نظرش لقاى پروردگار ارزشش بيشتر از ملاقات حيات دنيا باشد.ممکن است کسى 70 سال در عشق به شهادت بسوزد که اين عشق سازنده است، او را مىسوزاند و مىسازد.
“روز 21 بهمن، ما در خيابان دماوند نزديک ايستگاه نيروى هوايي، روى يک بام سنگر گرفته بوديم. با کوکتل مولوتوف و سه راهى با سربازان رژيم در حال درگيرى بوديم. درگيرى تا ساعت چهار بعدازظهر ادامه داشت.
ناگهان تانکها ريختند توى خيابان دماوند. ما فقط يک سه راهى و دو کوکتل داشتيم. با کوکتل مولوتوف، يکى از تانکها را از کار انداختيم و خدمهاش را دستگير کرديم. بقيه تانکها را هم مردم در مسير ميدان انقلاب از کار انداخته بودند.”
عليرضا پس از انقلاب عضو بسيج شد و دوره آموزش نظامى را در پادگان امام حسين(ع) فرا گرفت. شجاعت و شهامت او زبانزد خاص و عام گشت. پدرش درباره شهامت عليرضا مىگويد:
“در يک روز که مربى سر کلاس نارنجک را آموزش مىداد، ضمن درس مىگويد، هرگاه ضامن نارنجک ناخواسته کشيده شد، يک نفر بايد خودش را فدا کند تا بقيه را نجات دهد. جلسه بعد همان مربى در حال آموزش نارنجک، نارنجک را هراسان روى زمين پرت مىکند و فرياد مىزند که ضامنش کشيده شده است.
عليرضا با تهور زياد خودش را روى نارنجک مىاندازد، چند لحظه بعد که صداى انفجار بلند نمىشود، مربي، عليرضا را از زمين بلند مىکند و از او تقدير مىنمايد و مىگويد که براى امتحان آنان نارنجک را روى زمين پرت کرده بود.”
ناهيدى شهريور ماه 59 به عضويت سپاه درآمد و از سوى پايگاه داوطلبانه به کردستان اعزام شد. او پس از شروع جنگ به سوى ميدان رزم شتافت و 29 ماه جانانه درراه عشق به ميهن خدمت کرد. عليرضا آنقدر محو لحظههاى تجلى حضور در جبهه گشته بود که توان بازگشت به خانه را نداشت. آنقدر دير به دير به منزل سر مىزد که همه را نگران و دلواپس خود مىکرد.يک بار که مادرش از او پرسيده بود در جبهه چکار مىکند با تواضع و فروتنى خاص عاشقان و رهروان راه ملکوت پاسخ داده بود “من تو آشپزخانه پياز و سيبزمينى پوست مىکنم.”
خانوادهاش تنها پس از شهادتش فهميدند که او يکى از فرماندهان جنگ بود. ناهيدى فرماندهى قرارگاه امام حسين(ع) را در تهران نپذيرفت و عاشقانه به کوى عشق دل بست. او هرگز حاضر نبود خاکريزهاى باصفاى جبهه را با ميز و صندلى رياست معاوضه کند. او از شهريور ماه 59 در حدود شش ماه در سپاه “مريوان” خدمت کرد و از بهمن 60 به فرماندهى تيپ “ذوالفقار” برگزيده شد. عليرضا پس از يک سال فعاليت ارزنده و شبانهروزى در اين مسئوليت، به عنوان مسئول توپخانه “قرارگاه مرکزى کربلا” به ساماندهى توپخانه پرداخت. سرانجام نفير ترکش خمپاره 60 در جبهه “فکه” طنينانداز شد و به عمق جان عليرضا نشست. آهى از عشق، سينهاش را به آتش کشيد و دل سوختهاش پيشکش عرش الهى گشت. (يادش هميشه سبز باد.)
جهاد اکبر
چهره جان مىشود غبار تنم* خوش آن دمى که از اين چهره پرده برفکنم
مسئله اين است که علاقه به زندگى و شوق ماندن در دنيا نبايد محرک انسان در فعاليتها باشد، آنچه مهم است، عشق به رفتن نزد پروردگار است و حال چگونه اين عشق ايجاد مىشود؟ قرآن کريم در آيه 7 سوره جمعه اشاره دارد که قوم يهود تمناى مرگ نمىکنند به خاطر آنچه انجام دادهاند. پس رابطهاى است بين عملکرد انسان و عشق او به رفتن و اين عمل انسانهاست که آنها را زمينگير مىکند و لذا اولين وظيفه هر طالب شهادت اين است که از هوى و هوس استغفار کند و نيتش طاهر شود. وقتى نيت آخرت باشد ديگر اين عالم گمشده او را تامين نخواهد کرد. او حالا شهيد است چه به شهادت برسد چه نرسد. در حقيقت انسان بايد به نوعى رشد کند که قبل از اينکه بدنش را از اين دنيا خارج کنند، سالها قبل دل او از اين جهان رفته باشد.حال که از جبهههاى جنگ با گروه باطل خبرى نيست، چرا جنگ با نفس خويش را فراموش کنيم؟! چرادر جنگ با نفس خويش، شهادت طلب نباشيم؟ جنگى که “جهاد اکبر”خواندهاند.
منتظر واقعى شهادت آن کس است که قبلا نسبت به شهادت عاشق باشد چه نصيب او بشود چه نشود. اگر کسى در عين عشق به رفتن بماند، اين عين کمال است و آنکه در حال نفرت از رفتن برود اين عين سقوط است. پس آنچه فرد بايد به دست آورد اين است که در نظرش لقاى پروردگار ارزشش بيشتر از ملاقات حيات دنيا باشد.ممکن است کسى 70 سال در عشق به شهادت بسوزد که اين عشق سازنده است، او را مىسوزاند و مىسازد.
منبع:روزنامه رسالت