ايمان و سلوك فاطمي
نويسنده:دکتر کاظم محمدی
منبع:روزنامه قدس
منبع:روزنامه قدس
يكي از مسايلي كه در حوزه معارف اهل بيت (ع)بايد مد نظر قرارگيرد، اين است كه آيا مي شود حضرت فاطمه(س) را به عنوان يك مرجع فكري، ديني و اجتماعي پذيرفت؟ و آيا او را به اين عنوان مي شناسند؟
اين مقوله تقريباً مغفول باقي مانده و ناشناخته است. حضرت فاطمه(س) به عنوان يك عارفه ناشناخته است وجا دارد كه انديشمندان ما به اين جنبه از فضايل ايشان در كنار ساير جنبه ها توجه كنند. ما بايد بتوانيم از اسلام و از عرفان نوعي چهره اي را ارايه بدهيم كه افراد بتوانند به اين چهره نزديك بشوند. اگر قرار باشد فقط او را تحسين كنيم، آن هم از دور و خود در مرحله عمل غافل باشيم، در حقيقت توفيقي نداشته ايم و اين مشكلي است كه نسل امروز با آن دست به گريبان است. رابطه جوان امروز ما با ادبيات فاطمي چيست؟ آيا مي توانم به او نزديك بشوم؟ و قبل از اين نزديكي از آثار و عبارات او بهره ببرم؟ آنچه در اين نوشتار به آن پرداخته خواهد شد، اين است كه ائمه ما در عين حال كه وجودي استثنايي داشته و يك انسان برتر هستند و ذاتاً نوع آفرينش ويژه اي دارند، اما اين ويژه بودن اسباب دوري ما را از آنها نمي تواند پديد بياورد.
برخي از آثار شعرا ونويسندگان به عنوان اعتبار او شناخته مي شوند، زيرا از اعتبار دروني او برخاسته اند، اين مسأله درباره حضرت زهرا(س) نيز صادق است .
من به همه خطابه هاي ايشان اشاره ندارم. آن حضرت درعبارت كوتاهي مي فرمايند: «فرض ا...الايمان تطهير من الشرك» كه با همين عبارت بسيار كوتاه مي شود گفت كه او انساني است كه در حوزه معرفت و آن هم معرفت ديني شاهكاري ارايه كرده است. گرچه كلمات بسيار كوتاه است اما، اين كوتاهي و موجز گويي از درون است و تأثيرات خودش را هم دارد و لذاعرفان در حوزه خدا، انسان و جهان هستي دارد تعريف مي شود و عرفان در عبارتي كه حضرت زهرا(س) به كار گرفته، ممكن است ما را به اشتباه بيندازد و اين دليل بر عميق بودن او و غور دقيق او در كنه عرفان است. در مقوله شناخت خداوند حضرت مي فرمايند: «فرض ا... الايمان تطهير من الشرك» ايشان دو واژه را به كار مي گيرد؛ فرض ايمان و در مقابل آن واژه شرك. همه كساني كه با انديشه هاي عرفا آشنايند، مي دانند كه ايمان در مقابل شرك نيست. چه چيز باعث شده كه حضرت اين يك عبارت كوتاه ايمان را در برابر شرك قرار بدهد؟ ژرفاي او از همين جا مي جوشد.
آنچه تاكنون بيان شد، آن است كه ايمان در مقابل كفرقرار گرفته است و آنچه در برابر شرك است، توحيد است. آنچه ايشان در حديث شريف مطرح كرده اند؛ يك دليل زيربنايي عرفان است و آن اينكه، موقعي كه ما بحث عرفان را از زاويه اصلي اش به ارتباط با خدا ارجاع مي دهيم ، اين شناخت از نوعي رفت و آمد و جريان در حقيقت پايدار مي شود، نه از زاويه نشستن و مطالعه كردن. هيچ كس خداوند را با هيچ كتابي نشناخته است.
نگاهي كه عارف به خدا دارد، نگاهي است كه خداوند به عارف دارد. يعني شناختي كه ما از او داريم، شناختي تجلياتي است؛ يعني خداوند ما را برمي گزيند و به نوعي در درون ما تجلي مي كند و با اين تجلي ما او را پيدا مي كنيم و لذا شيوه اي كه در عرفاي مسلمان است، در مقوله خداوند با نگاهي كه آنها به فلاسفه ما دارند، كاملاً متمايز است. فلاسفه مي آيند بحث خدا را مطرح مي كنند و در بحث خداوند مي خواهند خدا را اثبات كنند. ولي عارف مي گويد: اين كار زايدي است. چرا مي خواهيد خدا را اثبات كنيد؟
«تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز»
خداوند كه نه غافل هست و نه غايب هست. او حضور مطلق است، اما چرا ما ادراكش نمي كنيم؟ اين ادراك به خاطر فرط حضور است و اينكه چرا عارف استثناست؟ به خاطر اينكه او فرط حضور را حس مي كند. چه، اين ادراكي است كه از مقوله ادراك فيلسوف بيرون است. فيلسوف سعي در اثبات خداوند دارد. عارف مي گويد: خداوند احتياجي به اثبات ندارد. او از خورشيد روز هم نوراني تر است، حتي خورشيد را بايد با وجود او اثبات كرد و اين مقوله اي است كه فرزند زهرا(س) در مناجات عرفه دارد. آنجا كه با صراحت بيان مي كند كه مي خواهيد از اين طبيعت به خدا برسيد؟ طبيعت در ذات خودش فقير است، يك فقير چگونه مي تواند غني مطلق اثبات بكند؟ شما هيچ راهي به خداوند نداريد، اگر بخواهيد او را بشناسيد و لذا اينجا شناختها متمايز مي شود. در وصف شناخت خداوند، دو نوع شناخت وجود دارد؛ شناخت كلاسيك ومكتبي وشناخت دروني ،آنچه عرفا از آن به عنوان وسيله شناخت بهره مي برند «درون» است،عنصر اساسي در ارتباط با خدا دل است.
مصداق اين بيان، ماجراي تشرف امناي اعراب نزد پيامبر (ص) است كه ادعا كردند ايمان آورده ايم ،حال آنكه وحي نازل شد كه آنها هنوز ايمان نياورده اند چرا كه جايگاه ايمان در قلب مؤمن است وهنوز ايمان بر قلب آنان جاري نشده است. با اين تعبير، به كارگيري لفظ ايمان توسط حضرت زهرا(س) نيز به همين معنا تعبير مي شود كه جايگاه ايمان وعرفان يكي است، «من اخلص ا... اربعين صباحا جرت ينابيع الحكمة من قلبه علي لسانه» ، با تفاسير فوق، توحيد در برابر شرك قرار نمي گيرد، بلكه ايمان است كه در مقابل شرك تعريف مي شود. علت اينكه حضرت زهرا (س) واژه «ايمان» را جايگزين توحيد مي كنند، آن است كه اگر در برابر شرك قرار گيرد، هيچ گاه تطهير از شرك صورت نمي گيرد، زيرا توحيد آفت دارد وآفت توحيد در گمان به توحيد است كه در نگاه عرفا دور است، ولي در ايمان اين آفت وجود ندارد، زيرا ايمان مدام در حال افزايش است.
مقوله عرفان از دانشهاي كلاسيك جداست. علم عرفان علم عاشقي است، لذا تا انسان عاشق خداوند نباشد نمي تواند از اين دانش بهره اي ببرد. حالا سؤال اينجاست كه اين بهره را بايد از كجا بگيرد؟ كدام مدرسه است؟ اين مدرسه قلب شماست كه اگر مستعد باشد، اين دانش را در قلب شما خواهند ريخت و لذا بسياري از چيزهايي كه ما فرا مي گيريم، از نظر عرفا جزو مسايل زائد براي سلوك است. مولانا به صراحت مي گويد:
«پس چرا علمي بياموزي به مرد/ كش ببايد سينه را زان پاك كرد»
تنها ابزاري كه همواره در خدمت عارف است، قلب اوست كه همواره مراقب اوست.
اميرالمؤمنين(ع) در اين باره به كميل، مي فرمايند: «يا كميل ان هذه القلوب اوعيه»اي كميل اين قلبها به منزله ظرفها هستند «وخيرها اوعاها» بهترين ظرفها آنهايي هستند كه بزرگتر باشند. مظروف بيشتري را درون خودشان جا بدهند.و لذا اختلاف عرفا اختلاف در قلب است. هر كسي كه ظرفش بزرگتر است، مظروف بيشتري را در آن مي ريزند و يكي كوچكتر مظروف كمتر. بنابراين، مي توان عرفان را داراي مراتب مختلف دانست وطبق يك تعريف هركه به خدا نزديكتر باشد، از درجه بالاتري از عرفان برخورداراست؛ اما اين به معناي نزديكي فيزيكي نيست ، بلكه آنچه مقصود است، فاصله گرفتن از هواي نفس وتطهير قلب به وسيله ايمان است.
مبناي تطهير كردن دل اين است كه شرك نياوريد، زيرا شناخت شرك كار بسيار سختي است و كار عارف، كار سترگ و بزرگي است. از همين روست كه وجود عارف رازآميز است. به خاطر همين است او نگاهش به جهان نگاه ديگري است. او تأويل قضايا را مي بيند، نه صورت قضايا را. ما از شرك چه چيزي شنيده ايم. اينكه براي خدا دومي قايل نشويم، اين اصلاً شرك نيست. شرك زواياي بسيار خفي براي عارف دارد.
آنگاه كه حضرت مي گويد: «تطهيرا من الشرك» منظورش از اين شرك معناي مصطلح نيست.مثلا «ريا» يك نوع شرك است.عارف تأويل اين معنا را از درون قلب با تجلياتي كه خداوند بر قلب او جاري مي كند، دريافت مي دارد. بسياري از چيزهايي را كه ما فرا مي گيريم، عرفان نيست. عرفان ياد گرفتني نيست. حس كردني است؛ با يك تحول و دگرگوني كه معمولاً براي هر كسي رخ مي دهد، قابل درك است.لذا بيان حضرت كه در تعريف ايمان مي فرمايند: «تطهيرا من الشرك» با اين معنا قابل تفسير است. و گر نه انسان قرن بيست و يكمي براي خداوند ديگر شريكي قايل نمي شود. ولي همين انسان قرن بيست و يكم مي تواند به انواع شرك آلوده بشود. توجه به خود، توجه به جهان، توجه به بسياري از مسايل كه ما نسبت به آن غافل هستيم، مي تواند براي ما شرك ايجاد كند و هر شرك مي تواند ما را از دايره ايمان پس بزند.
ايشان در جاي ديگر مي فرمايند: «و صلاة تنزيه عن الكبر» و خداوند نماز را واجب كرد براي اينكه شما از كبر پاك بشويد. كبر مقوله اي است كه همه ما گرفتار آن هستيم، و اين در حالي است كه تنها عارف مي داند كه كبر و مقام كبريايي تنها برازنده ساحت ربوبي است. هيچ كس جز حضرت حق، مقام كبرايي ندارد .
قرآن با صراحت مي گويد: «يا ايها الانسان، ما غرك بربك الكريم الذي خلقك فسويك فعدلك في أي صورة ما شاء ركبك» چه چيزي سبب مي شود كه براي خداوند خود مغرور بشوي كه غرور يكي از فروعات كبر است. احمد غزالي در «مجالس» مي گويد: «خداوند به شما مركبي داد كه با آن به سوي او حركت كنيد. شما بي انصافي مي كنيد و به سمت دشمنش حركت مي كنيد، و اين مركب اندام شماست كه براي طاعت وعبادت او خلق شده. شما از همين پيكره براي نزديكي به شيطان و هواي نفس استفاده مي كنيد.» بسياري از چيزها كه ما فرا گرفتيم، از نظر عارف دانش زايد است. اينها را بايد بيرون ريخت. با اينها نمي شود به كنه عرفان راه پيدا كرد. عرفان، پاك سازي خانه درون است. «و زكوة زيادة في الرزق» خود را خالي كردن از مال دنيا اسباب اين است كه فزوني رزق را براي خودتان فراهم بياوريد و لذا از عارفي مي پرسند كه حقيقت عرفان چيست؟ مي گويد: «حقيقت عرفان اين است كه آنچه را كه در كف داري بنهي» و نگهداشتن چيزي براي خود مخالف مشي عرفاني است.
«والصيام تثبيتا للاخلاص» و خويشتنداري اسباب تثبيت و پايداري اخلاص است. «والعدل تسكين للقلوب» و اين آخرين عبارت ايشان است؛ «عدل تسكين دهنده قلب است»، ابتداي حديث با تطهير قلوب شروع مي شود وبا آرامش قلب به پايان مي رسد. اين مسير سلوك يك عارف است كه در حديث حضرت زهرا(س) بيان شده است.
اين مقوله تقريباً مغفول باقي مانده و ناشناخته است. حضرت فاطمه(س) به عنوان يك عارفه ناشناخته است وجا دارد كه انديشمندان ما به اين جنبه از فضايل ايشان در كنار ساير جنبه ها توجه كنند. ما بايد بتوانيم از اسلام و از عرفان نوعي چهره اي را ارايه بدهيم كه افراد بتوانند به اين چهره نزديك بشوند. اگر قرار باشد فقط او را تحسين كنيم، آن هم از دور و خود در مرحله عمل غافل باشيم، در حقيقت توفيقي نداشته ايم و اين مشكلي است كه نسل امروز با آن دست به گريبان است. رابطه جوان امروز ما با ادبيات فاطمي چيست؟ آيا مي توانم به او نزديك بشوم؟ و قبل از اين نزديكي از آثار و عبارات او بهره ببرم؟ آنچه در اين نوشتار به آن پرداخته خواهد شد، اين است كه ائمه ما در عين حال كه وجودي استثنايي داشته و يك انسان برتر هستند و ذاتاً نوع آفرينش ويژه اي دارند، اما اين ويژه بودن اسباب دوري ما را از آنها نمي تواند پديد بياورد.
برخي از آثار شعرا ونويسندگان به عنوان اعتبار او شناخته مي شوند، زيرا از اعتبار دروني او برخاسته اند، اين مسأله درباره حضرت زهرا(س) نيز صادق است .
من به همه خطابه هاي ايشان اشاره ندارم. آن حضرت درعبارت كوتاهي مي فرمايند: «فرض ا...الايمان تطهير من الشرك» كه با همين عبارت بسيار كوتاه مي شود گفت كه او انساني است كه در حوزه معرفت و آن هم معرفت ديني شاهكاري ارايه كرده است. گرچه كلمات بسيار كوتاه است اما، اين كوتاهي و موجز گويي از درون است و تأثيرات خودش را هم دارد و لذاعرفان در حوزه خدا، انسان و جهان هستي دارد تعريف مي شود و عرفان در عبارتي كه حضرت زهرا(س) به كار گرفته، ممكن است ما را به اشتباه بيندازد و اين دليل بر عميق بودن او و غور دقيق او در كنه عرفان است. در مقوله شناخت خداوند حضرت مي فرمايند: «فرض ا... الايمان تطهير من الشرك» ايشان دو واژه را به كار مي گيرد؛ فرض ايمان و در مقابل آن واژه شرك. همه كساني كه با انديشه هاي عرفا آشنايند، مي دانند كه ايمان در مقابل شرك نيست. چه چيز باعث شده كه حضرت اين يك عبارت كوتاه ايمان را در برابر شرك قرار بدهد؟ ژرفاي او از همين جا مي جوشد.
آنچه تاكنون بيان شد، آن است كه ايمان در مقابل كفرقرار گرفته است و آنچه در برابر شرك است، توحيد است. آنچه ايشان در حديث شريف مطرح كرده اند؛ يك دليل زيربنايي عرفان است و آن اينكه، موقعي كه ما بحث عرفان را از زاويه اصلي اش به ارتباط با خدا ارجاع مي دهيم ، اين شناخت از نوعي رفت و آمد و جريان در حقيقت پايدار مي شود، نه از زاويه نشستن و مطالعه كردن. هيچ كس خداوند را با هيچ كتابي نشناخته است.
نگاهي كه عارف به خدا دارد، نگاهي است كه خداوند به عارف دارد. يعني شناختي كه ما از او داريم، شناختي تجلياتي است؛ يعني خداوند ما را برمي گزيند و به نوعي در درون ما تجلي مي كند و با اين تجلي ما او را پيدا مي كنيم و لذا شيوه اي كه در عرفاي مسلمان است، در مقوله خداوند با نگاهي كه آنها به فلاسفه ما دارند، كاملاً متمايز است. فلاسفه مي آيند بحث خدا را مطرح مي كنند و در بحث خداوند مي خواهند خدا را اثبات كنند. ولي عارف مي گويد: اين كار زايدي است. چرا مي خواهيد خدا را اثبات كنيد؟
«تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز»
خداوند كه نه غافل هست و نه غايب هست. او حضور مطلق است، اما چرا ما ادراكش نمي كنيم؟ اين ادراك به خاطر فرط حضور است و اينكه چرا عارف استثناست؟ به خاطر اينكه او فرط حضور را حس مي كند. چه، اين ادراكي است كه از مقوله ادراك فيلسوف بيرون است. فيلسوف سعي در اثبات خداوند دارد. عارف مي گويد: خداوند احتياجي به اثبات ندارد. او از خورشيد روز هم نوراني تر است، حتي خورشيد را بايد با وجود او اثبات كرد و اين مقوله اي است كه فرزند زهرا(س) در مناجات عرفه دارد. آنجا كه با صراحت بيان مي كند كه مي خواهيد از اين طبيعت به خدا برسيد؟ طبيعت در ذات خودش فقير است، يك فقير چگونه مي تواند غني مطلق اثبات بكند؟ شما هيچ راهي به خداوند نداريد، اگر بخواهيد او را بشناسيد و لذا اينجا شناختها متمايز مي شود. در وصف شناخت خداوند، دو نوع شناخت وجود دارد؛ شناخت كلاسيك ومكتبي وشناخت دروني ،آنچه عرفا از آن به عنوان وسيله شناخت بهره مي برند «درون» است،عنصر اساسي در ارتباط با خدا دل است.
مصداق اين بيان، ماجراي تشرف امناي اعراب نزد پيامبر (ص) است كه ادعا كردند ايمان آورده ايم ،حال آنكه وحي نازل شد كه آنها هنوز ايمان نياورده اند چرا كه جايگاه ايمان در قلب مؤمن است وهنوز ايمان بر قلب آنان جاري نشده است. با اين تعبير، به كارگيري لفظ ايمان توسط حضرت زهرا(س) نيز به همين معنا تعبير مي شود كه جايگاه ايمان وعرفان يكي است، «من اخلص ا... اربعين صباحا جرت ينابيع الحكمة من قلبه علي لسانه» ، با تفاسير فوق، توحيد در برابر شرك قرار نمي گيرد، بلكه ايمان است كه در مقابل شرك تعريف مي شود. علت اينكه حضرت زهرا (س) واژه «ايمان» را جايگزين توحيد مي كنند، آن است كه اگر در برابر شرك قرار گيرد، هيچ گاه تطهير از شرك صورت نمي گيرد، زيرا توحيد آفت دارد وآفت توحيد در گمان به توحيد است كه در نگاه عرفا دور است، ولي در ايمان اين آفت وجود ندارد، زيرا ايمان مدام در حال افزايش است.
مقوله عرفان از دانشهاي كلاسيك جداست. علم عرفان علم عاشقي است، لذا تا انسان عاشق خداوند نباشد نمي تواند از اين دانش بهره اي ببرد. حالا سؤال اينجاست كه اين بهره را بايد از كجا بگيرد؟ كدام مدرسه است؟ اين مدرسه قلب شماست كه اگر مستعد باشد، اين دانش را در قلب شما خواهند ريخت و لذا بسياري از چيزهايي كه ما فرا مي گيريم، از نظر عرفا جزو مسايل زائد براي سلوك است. مولانا به صراحت مي گويد:
«پس چرا علمي بياموزي به مرد/ كش ببايد سينه را زان پاك كرد»
تنها ابزاري كه همواره در خدمت عارف است، قلب اوست كه همواره مراقب اوست.
اميرالمؤمنين(ع) در اين باره به كميل، مي فرمايند: «يا كميل ان هذه القلوب اوعيه»اي كميل اين قلبها به منزله ظرفها هستند «وخيرها اوعاها» بهترين ظرفها آنهايي هستند كه بزرگتر باشند. مظروف بيشتري را درون خودشان جا بدهند.و لذا اختلاف عرفا اختلاف در قلب است. هر كسي كه ظرفش بزرگتر است، مظروف بيشتري را در آن مي ريزند و يكي كوچكتر مظروف كمتر. بنابراين، مي توان عرفان را داراي مراتب مختلف دانست وطبق يك تعريف هركه به خدا نزديكتر باشد، از درجه بالاتري از عرفان برخورداراست؛ اما اين به معناي نزديكي فيزيكي نيست ، بلكه آنچه مقصود است، فاصله گرفتن از هواي نفس وتطهير قلب به وسيله ايمان است.
مبناي تطهير كردن دل اين است كه شرك نياوريد، زيرا شناخت شرك كار بسيار سختي است و كار عارف، كار سترگ و بزرگي است. از همين روست كه وجود عارف رازآميز است. به خاطر همين است او نگاهش به جهان نگاه ديگري است. او تأويل قضايا را مي بيند، نه صورت قضايا را. ما از شرك چه چيزي شنيده ايم. اينكه براي خدا دومي قايل نشويم، اين اصلاً شرك نيست. شرك زواياي بسيار خفي براي عارف دارد.
آنگاه كه حضرت مي گويد: «تطهيرا من الشرك» منظورش از اين شرك معناي مصطلح نيست.مثلا «ريا» يك نوع شرك است.عارف تأويل اين معنا را از درون قلب با تجلياتي كه خداوند بر قلب او جاري مي كند، دريافت مي دارد. بسياري از چيزهايي را كه ما فرا مي گيريم، عرفان نيست. عرفان ياد گرفتني نيست. حس كردني است؛ با يك تحول و دگرگوني كه معمولاً براي هر كسي رخ مي دهد، قابل درك است.لذا بيان حضرت كه در تعريف ايمان مي فرمايند: «تطهيرا من الشرك» با اين معنا قابل تفسير است. و گر نه انسان قرن بيست و يكمي براي خداوند ديگر شريكي قايل نمي شود. ولي همين انسان قرن بيست و يكم مي تواند به انواع شرك آلوده بشود. توجه به خود، توجه به جهان، توجه به بسياري از مسايل كه ما نسبت به آن غافل هستيم، مي تواند براي ما شرك ايجاد كند و هر شرك مي تواند ما را از دايره ايمان پس بزند.
ايشان در جاي ديگر مي فرمايند: «و صلاة تنزيه عن الكبر» و خداوند نماز را واجب كرد براي اينكه شما از كبر پاك بشويد. كبر مقوله اي است كه همه ما گرفتار آن هستيم، و اين در حالي است كه تنها عارف مي داند كه كبر و مقام كبريايي تنها برازنده ساحت ربوبي است. هيچ كس جز حضرت حق، مقام كبرايي ندارد .
قرآن با صراحت مي گويد: «يا ايها الانسان، ما غرك بربك الكريم الذي خلقك فسويك فعدلك في أي صورة ما شاء ركبك» چه چيزي سبب مي شود كه براي خداوند خود مغرور بشوي كه غرور يكي از فروعات كبر است. احمد غزالي در «مجالس» مي گويد: «خداوند به شما مركبي داد كه با آن به سوي او حركت كنيد. شما بي انصافي مي كنيد و به سمت دشمنش حركت مي كنيد، و اين مركب اندام شماست كه براي طاعت وعبادت او خلق شده. شما از همين پيكره براي نزديكي به شيطان و هواي نفس استفاده مي كنيد.» بسياري از چيزها كه ما فرا گرفتيم، از نظر عارف دانش زايد است. اينها را بايد بيرون ريخت. با اينها نمي شود به كنه عرفان راه پيدا كرد. عرفان، پاك سازي خانه درون است. «و زكوة زيادة في الرزق» خود را خالي كردن از مال دنيا اسباب اين است كه فزوني رزق را براي خودتان فراهم بياوريد و لذا از عارفي مي پرسند كه حقيقت عرفان چيست؟ مي گويد: «حقيقت عرفان اين است كه آنچه را كه در كف داري بنهي» و نگهداشتن چيزي براي خود مخالف مشي عرفاني است.
«والصيام تثبيتا للاخلاص» و خويشتنداري اسباب تثبيت و پايداري اخلاص است. «والعدل تسكين للقلوب» و اين آخرين عبارت ايشان است؛ «عدل تسكين دهنده قلب است»، ابتداي حديث با تطهير قلوب شروع مي شود وبا آرامش قلب به پايان مي رسد. اين مسير سلوك يك عارف است كه در حديث حضرت زهرا(س) بيان شده است.