خاندان پهلوی رکوردار مفاسد مالی و اخلاقی در طول دوران تاریخ 2500 ساله شاهنشاهی ایران بوده است. شاید بتوان ادعا کرد که یکی از مهمترین عوامل انحطاط و فروپاشی سلطنت پهلوی، فساد و گسترش مفاسد اجتماعی، فحشا و گسترش مراکز گناه از سوی خاندان پهلوی بود. گرچه فساد مالی و اخلاقی خاندان پهلوی به خصوص پهلوی دوم بر آشنایان با تاریخ این دوره پوشیده نیست، اما نوشته حاضر دست کم 30 برگ از پرونده حاکمیت 50 ساله دودمان پهلوی را در برابر ذهن تاریخ پژوهان و محققان قرار می دهد:
*2500 بطری شراب درجه یک فرانسه
در جریان جشن های 2500 ساله تعداد 2500 بطری شراب درجه یک فرانسه که قیمت هر بطری به 100 دلار میرسید، به 165 میهمان عرضه شد. مشروب در دربار محمدرضا مصرف روزانه داشت و وزارت دربار شاهنشاهی شراب مصرفی را از کشورهایی چون فرانسه، سوئیس و تجارتخانههای دوبی تامین می کرد. طی نامه ابوالفتح آتابای به سفیرکبیر شاه در برن درخواست شده بود: «در مورد شراب قرمز فرانسه دقت شود که زیاد گران نباشد؛ چون شرابهای گران قیمت زیاد موجود داریم. فقط به مقداری شراب قرمز در حدود هر بطری 40 الی 50 فرانک فرانسه که به درد مصرف معمولی کاخ بخورد، احتیاج است». اعضای خانواده پهلوی، نه تنها به خرید و مصرف شراب و مشروبات الکلی مشغول بودند، بلکه در ایجاد شراب فروشی و کاباره ها و سایر مراکز عرضه مشروبات الکلی در سطح کشور و حتی کار قاچاق و واردات آن سابقه طولانی داشتند که در این میان نیز حمیدرضا، محمودرضا، اشرف و اسدالله علم رکورد دار بودند. (به نقل از :باشگاه اندیشه، http://www.bashgah.net/fa/content/print_version)*باخت شاه در برابر دوستان قمارباز اشرف
در زمینه مالی کارهای عجیب اشرف دست کمی از مسائل جنسی او نداشت. او قمار بازهای حرفهای را جمع میکرد و وارد محفل خصوصی محمدرضا مینمود. از جمله فردی به نام اسکندری را پیدا کرده بود. اسکندری توانسته بود با زور و کلک اراضی فرودگاه مهرآباد را که دولتی بود به نام خود ثبت کند و سپس مجدداً با قیمت کلان به دولت بفروشد و میلیاردر شود. اشرف؛ محمدرضا را به مجالس قمارش دعوت میکرد و سپس او را تشویق و تحریک میکرد که در پوکر نمیتواند از پس اسکندری برآید. محمدرضا هم از روی غرور، لج میکرد که من او را داغون میکنم و فلان میکنم و به بازی میپرداخت.یکی دیگر از اعضای باند قمار اشرف، فردی به نام حاجبی بود. او از قماربازها و حقهبازهای درجه یک روزگار بود. در این بازیها اشرف چنان رفتار میکرد که در مجموع در یک شب محمدرضا حتما 40- 50 میلیون را میباخت. (به ارزش این پول در سالهای قبل از انقلاب توجه شود!) پس از بازی، اشرف دسته چک محمدرضا را میآورد و به دستش میداد و او نیز چک میکشید و امضا میکرد. از این پولها، اشرف قسمت عمده را خودش برمیداشت و به حاجبی و اسکندری هم چند میلیونی میداد. (سایت تبیان به نقل از کتاب خاطرات من و فرح پهلوی؛ ج1؛ ص 468)
*باد
«مرده باد» و «زنده باد» رایجترین شعار زمان شاه بود که در مبارزات سیاسی رونق و کاربرد فراوان داشت. زندهبادها را معمولاً عوامل و طرفداران رژیم نعره میکشیدند و «مرده باد» را مخالفان شاه، فریاد میزدند. پس از ماجرای ترور شاه در دانشگاه تهران که مستمسکی برای سرکوب حزب توده شد، عوامل رژیم با ایجاد جو اختناق شدید، به قلع و قمع مرده بادگوها پرداختند که بگیر و ببندها، طیفهای مختلف سیاسی و روشنفکران مخالف رژیم را دربر میگرفت.از آن پس مخالفان رژیم برای بیان چنین شعاری به جای حنجرهها، قلمها را به کار بردند. هر روز صبح مردم تهران هنگام گذر از خیابانها، سینه دیوارها را میدیدند که پر بود از شعار مرده باد... و شبنامههایی در مخالفت با رژیم که در کوچهها و خیابانها فروریخته بودند. مأموران شهربانی هم در شهر پراکنده میشدند تا پخشکنندگان شبنامهها و شعارنویسها را به جرم مخالفت با رژیم دستگیر کنند.
در تهران، یک مکانیک برای رونق کارش، برای نخستین بار دست به ابتکاری زده و با خط درشت روی دیوار بغل دکانش نوشته بود: «باد» که رانندگان را به خود جلب کند.
یکی از پاسبانهای کمسواد محل که به فکر بهانهای برای آزار و اذیت این مکانیک بود، یک روز هنگام گذر از مقابل دکان پنچرگیری چشمش به کلمه «باد» افتاد. دستهایش را به کمر چسباند و مکانیک را صدا زد:
- مرد حسابی، این چیه نوشتی روی دیوار؟
مکانیک تعجب کرد و گفت: خب نوشتم «باد»، مگه چه عیبی داره؟
پاسبان با نگاهی سرشار از تحقیر و سوءظن، سراپای روغنی و سیاه او را ورانداز کرد و گفت: خر خودتی، حتماً از نوشتن «باد» منظوری داشتی. منظورت یا زندهباد بود یا مرده باد. «زنده باد» که به ریخت و قیافهات نمیاد. حتماً منظورت «مرده باد» هست. زودباش راه بیفت بریم شهربانی...
(به نقل از :کتاب خاطرات مطبوعاتی ، نشر آبی، سیدفرید قاسمی، 1383، ص 298)
*بزنید تا من برگردم
یکی از نظامیان عصر پهلوی اول که مردی ظالم و ستمگر بود، جانمحمدخان سرتیپ است که ملکالشعرای بهار در کتاب خود «تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران» درباره ستمگریهای او به مردم مطالب بسیار نوشته است. در یکی از داستانهای بهار درباره جانمحمدخان سرتیپ میخوانیم:«درباره جناب سرتیپ روایات فراوانی موجود است. از جمله، روزی یک تن نظامی تیرهبخت مورد خشم سرتیپ قرار میگیرد. سرتیپ امر میکند او را ببندند و چوب بزنند. در این حین او را پای تلفن میخواهند. وی به مباشر ضرب که صفرعلیخان نامی بود میگوید: «بزنید تا من برگردم». و خود میرود و از پای تلفن او را به تلگرافخانه برای مخابرة حضوری میخواهند و او به عجله به تلگرافخانه میرود. از تلگرافخانه پس از یکی دو ساعت، مقارن ظهر بازگشته، به خانه میرود و ناهار میخورد و میخواهد استراحت کند. تلفن میکنند، میرود پای تلفن، میپرسد: چه خبر است؟
صفرعلیخان میگوید: حسبالامر نظامی را شلاق میزنند. چه امر میفرمایید؟ باز هم بزنند یا نزنند؟
سرتیپ میپرسد: کدام نظامی؟
صفرعلیخان میگوید: قربان، همان نظامی که صبح فرمودید شلاق بزنند تا من بیایم. چون تشریف نیاوردید هنوز شلاق میزنند.
سرتیپ میپرسد؟ حالا نظامی در چه حال است؟
صفرعلیخان جواب میدهد: قربان، او مدتی است مرده است؛ ما به جسدش شلاق میزنیم.
سرتیپ گفت: بس است، پدرسوختهها!»
(به نقل از :ملکالشعرای بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، ج 2، انتشارات امیرکبیر، تهران – 1363، ص 243.)
*تاج شاهی و فلاکت عمومی!
.... بازگشتم به ایران در سال 1967 مصادف بود با جشنی که به مناسبت تاجگذاری شاه در ایران برگزار می شد. موقعی که قصد عزیمت از سوئیس داشتم روزنامه های آن کشور پر بود از گزارشهای انتقاد آمیز در مورد جریان تاجگذاری شاه. در یکی از آنها خواندم که معمولی ترین وسیله مورد استفاده شاه و ملکه در این مراسم شنلهایی است که با قطعات الماس و یاقوت و زمرد تزیین شده است.طبق نوشته روزنامههای سوئیس شاه در حالی قصد داشت به عنوان فرمانروای یک ملت فقر و عقب افتاده تاجگذاری کند که جواهرات تاج مورد استفاده او را 3380 الماس، 388 مروارید، 5 زمرد و 2 یاقوت درشت تشکیل میدادند و روی تاج ملکه نیز که از طلا و پلاتین ساخته شده بود 1469 الماس، 105 مروارید، 36 زمرد و 36 یاقوت داشت.
در زمانی که تبلیغات گوناگون پیرامون واقعه تاجگذاری شاه از همه سو جریان داشت بسیاری از منابع مطلع در سوئیس به وجود فقر گسترده در ایران اشاره می کردند و بخصوص فیلمهایی از تلویزیون سوئیس پخش میشد که وضع اسفناک زندگی هموطنانم را به معرض تماشا می گذاشت. این فیلمها که مسلما به صورت محرمانه دور از چشم ساواک و بدون گذر از صافی سانسور رژیم توسط خبرنگاران خارجی از مناظر تاثر انگیز کشورم تهیه شده بود واقعیتهای موجود در ایران را مجسم میکرد و پرده خوش آب و رنگی را کنار میزد که رژیم شاه آن را برای پوشاندن حقایق تلخ و ناگوار بر سراسر ایران گسترده بود.
من در فیلم هایی که زندگی مردم ایران را در خانه های گلی بدون برق و آب و بهداشت نشان میداد با مشاهده کودکانی که با پای برهنه در کوچههای تنگ انباشته از زباله بازی میکردند واقعا متاثر می شدم و از خود میپرسیدم با وجود چنین شرایط اسفناکی در ایران، شاه چگونه توانسته تصمیم به تاجگذاری بگیرد و خود را شاه شاهان بنامد؟....
(به نقل از :مینو صمیمی، پشت پرده تخت طاووس، انتشارات اطلاعات، 1370، ص 45 و 46)
*تریاک کشی سلطنتی
اکثر اعضای خاندان پهلوی به نحوی در امر مصرف یا قاچاق مواد مخدر دخیل بودند. پروین غفاری درباره ضیافتهای شاه میگوید: بزم ها و ضیافت ها هم چنان برقرار است و جام ها با سلامتی ما تهی می شود… محمدرضا بعضی شبها بساط تریاک پهن میکند. من هم گاهی بستی میزنم». پرویز راجی به هنگام صحبت از شاه میگوید: «شایع است شاه هفتهای سه بار بعدازظهرها به منزل یکی از دوستان نزدیک خود می رود و تریاک می کشد».نقش اشرف در قاچاق داخلی و بیرونی و بین المللی مواد مخدر، بسیار برجسته و وسیع بوده است. اکثر صاحب منصبان و شاهدانی که خاطرات خود را انتشار داده اند، اشرف را سلطان مواد مخدر ایران معرفی کرده اند.
برادران محمدرضاشاه نیز سوابقی در رابطه با مواد مخدر داشتند؛ محمودرضا برادر شاه در زمین های مرغوب زراعی خود خشخاش می کاشت و بزرگ ترین تولیدکننده تریاک در ایران بود. او اجازه کشت تریاک را به دست آورده محصول خود را به دولت می فروخت و قسمتی از تریاک را نیز در بازار آزاد به قیمت بالا به فروش می رساند.
غلامرضا برادر شاه برای خود دارو دسته ترتیب داده بود و با حمایت از قاچاقچیان، مبادرت به وارد کردن هروئین و تریاک می کرد. حمیدرضا برادر شاه باندهای متعدد قاچاق در کلیه مناطق مرزی ایران ترتیب داده بود و فعالیت گسترده ای داشت.
هما همسرحمیدرضا نیز علاوه بر بدنامی و فحشاء، معتاد به هروئین بود و پسرش بهزاد نیز معتاد به تزریق هروئین و مصرف تریاک و حشیش بود و زندگی بسیار بدی داشت. همچنین ملکه مادر و برخی از مقام های اطلاعاتی و امنیتی کشور هم چون سرلشکر تیمور بختیار و ارتشبد هدایت که از قاچاقچیان ماهانه مقدار زیادی تریاک و هروئین را رایگان دریافت می کردند.
(به نقل از : http://pahlaviha.pchi.ir/show.php?page=contents&id=3568)
*تهدیدات داماد سوگلی خانم مصدق!
آقای دکتر شمس الدین امیرعلایی که در زمان دکتر محمد مصدق با سمت استاندار خوزستان انجام وظیفه میکرد در خاطرات خود مینویسد:روز سه شنبه 9 مهرماه 1330ساعت چهار بعدازظهر به دعوت آقای دکتر مصدق برای مذاکره در باب مقدمات مسافرت، به منزل ایشان رفتم. ضمن شور درباره افرادی که باید در این سفر همراه باشند آقای دکتر مصدق گفت: متین دفتری به علت کسالت از سنا تقاضای مرخصی میکند و عازم آمریکاست. چطور است او را هم جزء هیأت به حساب بیاوریم؟
با توجه به سوابق آن شخص و اسنادی که سه ماه پیش، خودم به آقای دکتر مصدق ارائه داده بودم از این پیشنهاد یکه خوردم و اظهار مخالفت کردم. آقای دکتر مصدق بر طبق رویه همیشگی موضوع صحبت را تغییر داد و به مسائل دیگر پرداختیم. هنگامی که در خصوص بودجه مسافرت مطالعه میکردیم مجددا گفت: دکتر متین دفتری با خرج خودش به آمریکا میآید و اگر او را جزء هیات ببریم خرج یک نفر صرفهجویی میشود.
گفتم: «اگر بخواهید اینطور صرفهجویی کنید یقینا افراد زیادی هستند که برای تبرئه خود و داشتن افتخار عضویت این هیأت حاضرند مخارج تمام هیأت را بپردازند». باز هم موضوع صحبت تغییر کرد و پس از مدتی دوباره عضویت آقای دکتر متین دفتری مطرح شد.
گفتم:« آخر مردم در این باره چه خواهند گفت؟» جواب داد: «مردم چکار به این کارها دارند؟» و اضافه کرد: «آقای دکتر شما گرفتاریهای مرا نمیدانید. متین داماد سوگلی خانم است و خانم دوپا را توی یک کفش کرده که او جزء هیأت باشد و اگر او را نبرم خانم این چند تا شوید باقی مانده را (اشاره به موهای سر خود) میکند».
(به نقل از:سید جلالالدین مدنی ، تاریخ سیاسی معاصر ایران ، دفتر انتشارات اسلامی ، ج اول ، تابستان 1387 ، ص 421)
*دستور اعلیحضرت به اداره گمرک!
سابقه فساد اخلاقی محمدرضا پهلوی، به دوران تحصیل در مدرسه «له روژه» فرانسه برمیگردد. محمدرضا در این مدرسه با یکی از دختران خدمتکار رابطه داشت که مجبور شد به عنوان حق السکوت 5000 فرانک به این خدمتکار پرداخت کند. پس از بازگشت محمدرضا به ایران، به دستور رضاخان، فیروزه که در دربار همه او را زیباترین زن تهران میشناختند، به عمارت محمدرضا منتقل شد و ارتباط او با محمدرضا تا زمان ازدواج با فوزیه ادامه داشت.محمدرضا پس از ازدواج با فوزیه نیز این اخلاق زشت (زن بازی) را کنار نگذاشت؛ به طوری که یکی از دلایل جدایی فوزیه از وی پس از تولد دخترش، بی بند و باری محمدرضا و ناپایبندی او به قوانین زندگی مشترک بود. محمدرضا در هنگام زندگی با فوزیه، با دختری به نام دیوانسالار هم رابطه داشت و در لوس آنجلس خانه ای وسیع و زیبا با امکانات مدرن در اختیار او گذاشته بود.
اما ماجرای فرار فوزیه از ایران به مصر نیز شنیدنی است؛ ماجرای فرار فوزیه، زیر سر اشرف و ارنست پرون بود که گزارش رابطه فوزیه با شخصی با نام امامی را به شاه دادند. فوزیه پس از کشف این رابطه به مصر رفت و دیگر حاضر به بازگشت نشد. فرار فوزیه باعث شد تا محمدرضا با آزادی بیشتری با زنان ارتباط داشته باشد و به بی بند و باری خود ادامه دهد.
اشخاصی همچون فردوست، شمس، علم، اشرف، عبدالرضا و هوشنگ دولو ماموریت داشتند که زنانی که خوش تیپ و به سبک اروپایی بودند به شاه معرفی کرده و آپارتمان هایی در تهران برای آنها دست و پا کنند تا شاه بتواند با زنان جوان خلوت کند.
محمدرضا تا قبل از ازدواج با ثریا با پروین غفاری که به پری مشهور بود، ارتباط داشت اما بعد از ازدواج با ثریا، از سوی همسر جدیدش تهدید شد که اگر روابط نامشروع خود را متوقف نکند، کار آنها به طلاق خواهد کشید.
محمدرضا شاه در خلال مسافرت به کشورهای خارجی، نیز دست از عادت زشت خود بر نمی داشت و مدتی را در مصاحبت با دختران معرفی شده از سوی دوستان خود می گذراند و به آنها هدایای گران قیمت از جمله انگشتر الماس می داد. علم که محرم محمدرضا بود، در خارج و داخل، با هزینه های گزاف ماموریت داشت که زنان و دختران جوان را برای مصاحبت با شاه معرفی کند.
رفتار زشت و بی بندو باری محمدرضا شاه گاهی برای او گران تمام می شد؛ مثلاً در یک سفر رسمی به آمریکا، هانری بایرود- مدیر کل وقت وزارت خارجه آمریکا- در یک ضیافت از ثریا تقاضای رقص می کند و در ضمن رقص از ثریا درخواست قرار ملاقات میکند. زن بارگی محمدرضا باعث شد تا از دومین همسر خود (ثریا) نیز جدا شود اما پس از ازدواج با فرح نیز شاه همچنان رفتار زشت خود را ادامه داد. در دوران زندگی با فرح، شایعات زیادی از دخترانی بر سر زبانها بود که شاه را عاشق دل خسته خود معرفی میکردند. این شایعات گاه شاه را مجبور به تهدید آنها میکرد.
روزنامه «ناسیونال استار» آمریکا در 8 جولای (17/4/1354) در مقاله ای به عادت زشت «زن بارگی» شاه پرداخت و نوشت: «شاه به مسئولین گمرک دستور داده است که هر گاه یک زن زیبا در فرودگاه مهرآباد از هواپیما پیاده شد، ایشان را مطلع نمایند. به دنبال آن نیز امکان دارد به کاخ دعوت شود».
ملاقات محمدرضا با این زنان به قیمت بسیار گران تمام می شد و شاه مجبور بود که هدایایی گرانبهایی که بیشتر آنها جواهر بودند به این زنان اهدا کند؛ مثلاً در یکی از این ملاقات ها شاه هدیه ای به یک بازیگر تئاتر به نام «گریس کلی» آمریکایی می بخشد که حدود یک میلیون دلار ارزش داشته است. محمدرضا شاه تا آخرین لحظات عمرش که بیماری به سراغش آمده بود، روحیه «زن بازی» خود را حفظ کرد و معروف است که در پاناما، نوریه گا در مقام رئیس سازمان امنیت پاناما که مسئول محافظت از جان شاه بود، چنین موقعیت هایی را فراهم می کرد و برای او زن می آورد.
(به نقل از :http://www.mehrnews.com/news/2232446/)
*سهم شاه در سقوط رژیم سلطنتی
در این مساله هرگز نمی توان تردید داشت که شاه در سرنگون ساختن سلطنتش نقش پرداز اصلی بوده است. با قبول این حقیقت چنانچه بخواهیم باز هم عوامل خارجی را در سقوط شاه موثر بدانیم چاره ای نیست جز آنکه باور کنیم تمام حرکات و سکنات شاه توسط خارجی ها از راه دور هدایت میشده است.ولی از مقولات شایعات و مسموعات گذشته وقوع انقلاب در ایران واقعا اجتناب ناپذیر بود. چون شاه در طول دو ساله آخر سلطنتش به قدری نسبت به قوانین و ضوابط اجتماع و نیز در مورد عادت و رسوم و سنن مردم سهل انگار شده بود که گاهی حتی آنها را به مسخره نیز می گرفت.
شاه گرچه می توانست ادعا کند که در فاصله سال های 1965تا1977 دستاوردهای محسوسی داشته است ولی طبقه مردم پایین هرگز نمی توانستند برای اقدامات رژیمی ارزش قائل باشند که در راس آن شاه دوستان و بستگانش را آزاد گذارده بود تا با اطمینان خاطر کلیه امور تجارتی کشور را به خود اختصاص دهند و صرفا به فکر پر کردن جیب هایشان باشند.
در این مورد حتی طبقات مرفه نیز اکثرا از رفتار شاه و مواضع سیاسی وی آشکارا انتقاد می کردند و روی هم رفته وضع به جایی رسیده بود که با گسترش سایه دیکتاتوری بر تمام شئون جامعه هر مساله نامطلوبی در هرجا به چشم می خورد همگی آن را به شاه نسبت می دادند و همین نکته است که می تواند علت اصلی نفرت عمومی ایرانیان را از شاه در سال1978 به خوبی آشکار سازد.
به نقل از :(فریدون هویدا، سقوط شاه، انتشارات اطلاعات، ص 221 و 222)
*سگ بی تربیت آقای سفیر!
پرویز راجی آخرین سفیر رژیم شاه در لندن در خاطرات مربوط به روز جمعه 12 اسفند 1356 خود مینویسد : .... امروز سگی را که حدود یک هفته قبل خریده بودم پس دادم. گرچه این کار را با دلی شکسته و با کمال بی میلی انجام دادم ولی چارهای جز آن نداشتم. چون این سگ جز من از هیچکس اطاعت نمیکرد و علاوه بر اینکه یک بار دست سرایدار سفارت را گاز گرفته بود از ادرار کردن روی فرشهای گرانبهای سفارتخانه نیز ابایی نداشت. من با وجودی که طی این مدت خیلی به او علاقهمند شده بودم ولی چون فرصت چندانی برای رسیدگی و به گردش بردنش را نداشتم ناگزیر از پس دادنش شدم....به نقل از :پرویز راجی ، خدمتگزار تخت طاووس ، انتشارات اطلاعات ، 1370 ، ص 157
*هلمز: سفرای آمریکا و انگلیس مشاورین شاه هستند
ریچارد هلمز سفیر قبلی آمریکا در ایران و رئیس سابق سازمان سیا میگوید: چون آنتونی پارسونز سفیر انگلیس در تهران ذاتا یک آدم سوسیالیست مسلک است هرگز علاقهای به شاه ندارد. شیلا همسر پارسونز نیز که از شوهرش چپ رو تر است نسبت به خانواده سلطنتی ایران حالت انزجار دارد. در حالی که ویلیام سولیوان سفیر آمریکا در تهران سعی دارد هرچه بیشتر با اعضای هیات حاکمه نشست و برخاست کند. حالا این دو نفر جزء مشاورین شاه هستند و شاه از راهنماییهای آنها استفاده میکند تا ببیند چطور می توان در مقابل امواج انقلاب ایران سدی به وجود آورد.به نقل از :پرویز راجی، خدمتگزار تخت طاووس، انتشارات اطلاعات، 1370، ص 320 و 321
*شاه: دزدیها لطمهای به داراییهای مملکت نمیزند !
... ارتشبد فردوست رئیس بازرسی شاهنشاهی بود و وظیفه داشت به جستجوی موارد فساد، بیلیاقتی و نافرمانی در میان مقامات مسئول کشور بپردازد. گاهی اوقات او با اکیپ بازرسی خود ماههاو گاه بیش از یک سال زحمت میکشید و از یک اداره دولتی ارتش بازرسی میکرد و اسناد مربوط به دزدی و اختلاس وزراء و مسئولان طراز اول را بیرون میآورد و به شاه میداد؛ اما محمدرضا دستور میداد این گزارشها بایگانی شوند.
شاه میگفت: مملکت پول زیادی دارد و این قبیل دزدیها لطمهای به داراییهای مملکت نمیزند. وقتی ما به مصر یک میلیارد دلار، به اسرائیل یک میلیارد دلار، به سازمان آب لندن نیم میلیارد دلار و به سایر ممالک میلیاردها دلار وام میدهیم چه اشکالی دارد یک عده از مدیران مملکت ما هم به نوایی برسند و چاق شوند....
به نقل از :کتاب (دخترم فرح)، خاطرات فریده دیبا، صفحه 282
*شکنجه در رژیم شاه
هفته نامه آلمانی زبان « اشترن» در روز 20 خرداد 1356 در گزارشی نوشت: سیستم های جدید شکنجه از جمله استفاده از داروها، امکانات جدیدی به شکنجه گران میدهد. به همین جهت نیز شاه ایران میتواند بگوید«ما نیز از همان متد شکنجه استفاده میکنیم که در برخی کشورهای پیشرفته معمول است»به نقل از :روزشمار انقلاب اسلامی ، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی ، ج 1 صفحه 234
*علامت ضربدر!
مطلب ترجمه شدهای همراه با عکسهای متعدد که از مجله «لایف» چاپ آمریکا بریده شده بود، به دفتر امید ایران رسید. مترجم این مطالب مهندس عبدالرحیم گواهی بود که از اداره پتروشیمی شیراز آن را به نشانی مجله پست کرده بود، او را نمیشناختیم و بار اول بود که با امید ایران همکاری میکرد. مطلب را خواندیم که بسیار جالب بود و از فساد و آلودگی جامعه آمریکا پرده برمیداشت. شرح عکسها را هم ترجمه کرده بود.عیب مطلب این بود که ناقص و مترجم در نامه خود نوشته بود که دنباله مطلب را موقعی میفرستند که قسمت اول آن در مجله چاپ شود ـ درست به خاطر ندارم ـ یا به علت مشغله زیاد نتوانسته همه را یک جا ترجمه کند و نوشته بود که بعداً ترجمه میکند و میفرستد. مطلب را در مجله چاپ کردیم و قسمت بعدی آن هم رسید و چاپ شد.
پس از چاپ این مطلب مأموران سانسور و عوامل ساواک به دفتر مجله و چاپخانه ریختند و به دنبال پیدا کردن عامل جرم، مدیر و کارکنان مجله را به «ساواک» بردند. تا اینجا کسی از علت بگیر و ببندها اطلاعی نداشت.
در «ساواک» با اشاره به مجلهای که در دست داشتند میگفتند چرا عکس شاه را در باشگاه همجنسبازان آمریکا چاپ کردهاید!؟ سئوال آنها این مفهوم را میرساند که واقعاً شاه در سفر آمریکا به باشگاه همجنسبازان رفته و با آنها عکس گرفته و امید ایران چنین عکسی را چاپ کرده.
مدیر، هر چه مجله را ورق میزد، عکسی از شاه نمیدید و به آنها اعتراض میکرد: عکس کو؟! آنها صفحهای از صفحاتی را که مطلب همجنسبازان چاپ شده بود نشان دادند و گفتند: این جاست!
مدیر در عکس دقیق شد. تابلویی بود که بر دیوار سالن همجنسبازان آویخته بودند که چهره حدود دوازده نفری در آن نقاشی شده بود و چهره یکی از آنها با علامت ضربدر (×) که بالای سرش دیده میشد، شبیه شاه بود. شرح عکس تابلو هم به این مضمون بود: «در این تابلو، چهره جمعی از همجنسبازان مشهور جهانی دیده میشود».
مدیر هر چه بیشتر به این تابلو چاپ شده در مجلهاش نگاه میکرد، بیشتر مطمئن میشد که خودش است!!! یعنی شاه است و جای انکار نداشت. تعجب مدیر بیشتر در این بود که علامت (×) در آنجا چه میکند؟!
به دفتر مجله تلفن زد تا اصل مطلب و عکسهایی را که عبدالرحیم گواهی فرستاد بود، به «ساواک» ببریم تا بدانند قضیه از چه قرار است. خیلی خونسرد و آرام به چاپخانه رفتیم و همه مطالب و عکسهای مربوطه را به دفتر مجله بردیم و از آنجا به ساواک برده تحویل مدیر دادیم. بازجوها اطراف میز حلقه زدند و به تماشای عکس موردنظر پرداختند.
معلوم شد علامت (×) کذایی نه روی عکس، بلکه پشت عکس در پایان پاراگرافی که مترجم تا آنجا ترجمه کرده بود قرارگرفته و چون کاغذ مجله «لایف» نازک بود، انعکاس (×) در روی عکس درست بالای سر کسی قرار گرفته که آنها فکر میکردند شاه است – شاید هم بود! –
مدیر، آنها را شیرفهم کرد که این مطلب مجله لایف در دو نوبت ترجمه شده و مترجم آن برای این که بداند تا کجای آن را ترجمه کرده و برای مجله فرستاده و از کجای آن باید ترجمه کند، آن (×) را در پایان آن پاراگراف گذاشته که به خاطر نازکی کاغذ، در پشت صفحه، نقش بسته که قانع نشدند و با دستگیری مترجم و تأیید نظر ما از طرف او ـ و این که اگر قضیه را کشدار کنند، گندِ بیشتری زدهاند ـ بی سر و صدا قال قضیه را خواباندند ـ چون این را میدانستند که اگر قضیه را دنبال میکردند انعکاس آن بین مردم بیشتر میشد و رسوایی ـ این شباهت ناگزیر ـ یا واقعیت پنهانی بیشتر آشکار میگردید. به هر حال از پایان ماجرا و کم و کیف آن چیزی به یاد ندارم.
به نقل از :کتاب خاطرات مطبوعاتی، نشر آبی، سیدفرید قاسمی، 1383،ص 538
*فحاش
در ابتدای سلطنت رضاشاه؛ سیدمحمد تدین رئیس مجلس بود که روزنامهها مرتباً و شدیداً به وی فحش میدادند اتفاقاً روزنامهای جدید و تازه کار شروع به انتشار کرد و از همان شماره اول فحشهای آبدار نثار تدین کرد. تدین میگفت هر چه فکر کردم که با این آقا از کجا خورده حساب به هم زدم اصولاً همچه اسمی به یادم نمیآمد تا این که در یک مجلس میهمانی اتفاقاً بر حسب تصادف با مدیر آن روزنامه آشنا شدم، یعنی یکی از دوستان بدون آنکه مرا معرفی نماید او را به من معرفی کرد.من بدون سابقه پرسیدم راستی شما با تدین رئیس مجلس چه خصومتی دارید که او را این قدر از شماره اول فحشکاری کردید؟ آن مرد با اعتقاد خاصی گفت: آقا نمیدانید این مرد از آن پدرسوختههاست.
پرسیدم: آخر شما از کجا خیانت و پدرسوختگی او را درک کردید، آن شخص سر را جلوتر آورده و در گوشی گفت: آقا راستش را بخواهید من میخواستم روزنامه منتشر کنم، دیدم روزنامهها برای تیراژ خود دستهجمعی به این مرد فحش میدهند من هم شروع کردم از همان شماره اول به فحش دادن... والا من اصلاً این آقا را نمیشناسم که کیست! تدین گفت این حرف را چون شنیدم از کوره در رفتم و گفتم مردیکه پدرسوخته خودتی، فهمیدی؟ من تدین هستم.
به نقل از :کتاب خاطرات مطبوعاتی، نشر آبی، سیدفرید قاسمی، 1383،ص 336
*گزارش یکی از شب نشینیهای شاه در لندن ...
در مورد هوسرانی و شهوتپرستی شاه و خاندان سلطنت و به طور کلی هیأت حاکمه بسیار نوشته و گفتهاند. پرویز راجی آخرین سفیر رژیم شاه در لندن در خاطرات خود ذیل تاریخ دوشنبه 12 ژوئن 1978 (22 خرداد 1357) چنین مینویسد:«امشب حدود ده نفر را به شام در سفارتخانه میهمان کرده بودم که بین آنها لرد دادلی و همسر جذابش «مورین» نیز حضور داشتند. بعد از صرف شام موقعی که به اتفاق میهمانان در سالن پذیرایی نشسته بودیم لرد دادلی گفت: «همسرم مورین اولین بار نیست که در سالن پذیرایی سفارت ایران به عنوان میهمان نشسته است».
خود مورین به توصیف ماجرا پرداخت و گفت: «دقیقاً یادم نیست سال 1959 بود یا 1960 در آن موقع که هنوز با همسر فعلیم ازدواج نکرده بودم و تنها به عنوان دوستدخترش با او معاشرت داشتم یک شب به من تلفن شد که آیا حاضرم شام میهمان شاه ایران باشم یا نه؟ و بعد هم یک اتومبیل لیموزین به دنبالم آمد تا مرا برای شرکت در میهمانی شام به سفارت ایران ببرد.
موقعی که وارد سفارتخانه شدم دیدم که حدود 20 نفر مرد در همین سالن حضور دارند و هنوز چندی نگذشته بود که شاه هم وارد شد. او که به نظر من مرد جذابی نمیآمد یکی دو بار با بیاعتنایی نگاهی به من انداخت و بعد که در همین اطاق شام خوردیم میهمانان شروع به بازی کاردینال یا چیزی شبیه آن کردند به این شکل که هر کدام میبایست یک لیوان مملو از ویسکی را یک نفس بنوشد و به دنبال آن بعضی حرکات پرپیچ و تاب را انجام دهند.
بعد از مدتی میهمانان یکی یکی سالن را ترک کردند و موقعی که دیگر هیچکس دیگر غیر از من و شاه در سالن نماند، شاه به طرفم آمد و در حالی که این بار به نظرم مردی باوقار و جذاب و دوستداشتنی میرسید ابتدا یک صفحه موزیک تانگو روی گرامافون گذاشت و بعد از من تقاضای رقص کرد که البته از پذیرفتن درخواست او سر باز زدم. ضمناً هم باید بگویم صرفنظر از حرفهایی که دیگران ممکن است پشت سرم بزنند من آن شب واقعاً دست از پا خطا نکردم و همچنین هر آنچه را که در مورد روابطم با ملکحسین هم میگویند تکذیب میکنم...»
به نقل از: پرویز راجی، خدمتگزار تخت طاووس، انتشارات اطلاعات، 1370 ، ص 200
*لیموترش
سیدضیاءالدین طباطبایی اولین نخستوزیر عصر حاکمیت پهلوی پس از احراز مقام نخستوزیری موجی از بازداشتهای گسترده را علیه حاکمان قاجار و شخصیتهای ذینفوذ آن زمان که به عقیده وی باعث فلاکت و بیثباتی و فقر در کشور شده بودند به راه انداخت. هر کس به هر روشی متوسل میشد تا از گزند بازداشتها نجات یابد.میگویند هنگامی که سیدضیاءالدین عدهای از رجال را توقیف کرده بود یکی از کسانی که با انگلیسیها در تهران روابطی داشت برای استخلاص یکی دو نفر از رفقای خود به ملاقات وزیرمختار انگلیس رفته بود هنگامی که چای با لیموترش برای میزبان و میهمان آورده بودند موضوع توقیف رجال ایران مطرح بود شخص مزبور به وزیرمختار انگلیس میگوید که نصرتالدوله و فلانی که فعلاً در توقیف هستند اینها از دوستان انگلستان و مدتها به سیاست آن کشور خدمت کردهاند با چنین سوابقی حقاً نبایستی توقیف شوند.
وزیرمختار انگلیس در حالیکه گیلاس چای را برای نوشیدن برداشته بود و با یک دست لیموترش را در دست خود گرفته فشار میداد، آب لیمو را در چای ریخته سپس گفت: «ما نسبت به اشخاص مانند همین لیموترش رفتار میکنیم مادام که برای ما قابل استفاده باشند نگه میداریم و همین که استفاده خود را دادند مثل همین لیموی بیآب پرتاب میکنیم» و پوست لیموترش را پرتاب کرد.
حالا نتیجهای که از این حکایت گرفته میشود این است که به طور قطع سردارسپه سیاست انگلستان را در ایران بیش از سایر رجال ایران برای آنها تأمین مینموده به همین مناسبت هم او را کاملاً تقویت نمودند تا بالاخره او را به سلطنت ایران رسانیدند و پس از آنکه دیگر فایدهای برای انگلیس نداشت و سیاست عمومی آن کشور اقتضا نمود که وی را از صحنه سیاست خارج نمایند او را مانند لیموترش مصرف شده دور انداخته و با یک حمله ناگهانی وی را کنار گذاردند.
به نقل از :کتاب تاریخ بیست ساله ایران، حسین مکی، ج 2، صص 362 و 363
*هدیه شاه و ژاکلین به یکدیگر!
.... در سفر محمدرضا پهلوی به آمریکا و در یک مجلس شام خصوصی، محمدرضا یک دست جواهرهای فوق العاده نفیس و منحصر به فرد شامل: «گردبند برلیان، گل سینه الماس، دستبند جواهرنشان، انگشتر الماس و گوشواره های برلیان» را به ژاکلین کندی [همسر جان اف کندی رئیس جمهور وقت آمریکا] هدیه داد و در برابر سخاوتمندی بزرگ و بی نظیر شاه، کندی یک نقاشی آبرنگ به فرح هدیه داد و مدعی شد که این نقاشی از کارهای خود او در زمان تحصیلش است. ژاکلین هم که به شدت تحت تأثیر قرار گرفته بود یک کراوات رنگ و رو رفته به محمدرضا هدیه داد و ادعا کرد که این کروات متعلق به جورج واشنگتن [اولین رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا] بوده است! هدایای رئیس جمهور آمریکا و همسرش حتی یک دلار ارزش نداشت! در حالی که من می دانستم محمدرضا برای خرید جواهرهای عتیقه صدها هزار دلار هزینه کرده است....به نقل از :کتاب (دخترم فرح)، خاطرات فریده دیبا، صفحه 158
*یک مدرک خواندنی
در نظام اداری و اجتماعی حکومت پهلوی، فساد، دزدی، رشوهخواری، اختلاس و خیانت به حقوق مردم، پدیدهای رایج شده بود. سند زیر یکی از هزاران شاهد این مدعاست. با هم بخوانیم.***
به: 341 شماره: 12030/10 ه
از: 10 هی 3 تاریخ: 22/8/57
موضوع: تشکیل جلسه کلوپ روتاری
در ساعت 13:00 روز فوق [27/7/57] جلسه هفتگی کلوپ روتاری اصفهان در هتل کورش با حضور 21 نفر از اعضا تشکیل گردید. در این جلسه آقای اسحاقنژاد کارمند بازنشسته گمرک میهمان آقای علی تبریزیزاده بود. آقای اسحاقنژاد اظهار داشت که امروز میخواهم یک قسمت از برخوردهایی را که در مدت خدمتم رخ داده برای شما شرح دهم و ادامه داد که حدود چهار سال قبل مسئول گمرک شاهپور بودم. روزی یک کشتی حامل گوشت یخزده در بندر پهلو گرفت و نماینده آنهایی که سفارش داده بودند با یک وکیل دادگستری نزد من آمدند که گوشت را بلافاصله ترخیص کنند و حدود 20 کامیون یخچالدار هم با خود به بندر آورده بودند.
ما یک نفر دامپزشک داشتیم که ارمنی بود و مرد بسیار درست و ضمناً کارشناس گمرک نیز بود به او دستور داده شد که طبق قانون از لحاظ بهداشتی گوشتها را آزمایش کند او ابتدا 6 رأس لاشه را آزمایش کرد و نوشت که این گوسفندها قبل از ذبح مسموم بودهاند لذا طبق قانون و دستور، ما بایستی آنها را معدوم کنیم.
وکیل مدافع آنان اعتراض نمود مجدداً 6 لاشه دیگر آزمایش شد و مجدداً نظریه قبلی خود را که لاشهها قبل از ذبح مسموم بودهاند، تکرار نمود. به دکتر اعتراض شد که او چیزی نمیفهمد.
با تهران تماس گرفته شد، گفتند که گوشتها را به تهران حمل کنید تا آنها را معاینه کنیم و بعد از چند روز که نتیجه را از تهران خواستیم گفتند فقط بیست عدد از لاشهها خراب بود و بعداً معلوم شد که این گوشتها را که باید معدوم میکردند و یا به مصرف صابونپزی برسد به قیمت ارزان خریده بودند که در ایران به قیمت گوشت خوب عرضه کنند و دست چند نفر متنفذ در این کار بود که همه دستگاهها را در اختیار داشتند.
سپس گفت مدتی قبل نیز در گمرک مهرآباد بودم در حدود 80 صندوق به گمرک رسید و در اظهارنامه گفته شد که در این صندوقها اوراقی است که مربوط به سازمان امنیت میباشد و چون ما به منظور صحت موضوع یکی از صندوقها را باز کردیم تمام صندوق از اشیاء لوکس پر بود و چون خبر را به همه جا اطلاع دادیم یک مرتبه سر و کله یک صد سرباز پیدا شد و اطراف صندوقها را گرفتند و بار کامیون کردند و بدون تشریفات گمرکی به نام سازمان امنیت بردند.
شخصی که این کار را کرده در صندوق را باز نمود داماد سپهبد وثوق بود که از کار برکنار کردند و بعداً که سپهبد وثوق توضیح خواسته بود به او گفتند چون ایشان اوراق مربوط به سازمان را باز کرده است و چون گفتند این صندوقها همه اشیاء لوکس در آن بوده و اوراق نبوده جواب دادند که ما در هر صندوقی چند جنس شکستنی گذارده بودیم تا چنان که معلوم شود اگر صندوقها باز شده موضوع را پیگیری کنیم.
نظریه شنبه: نظری ندارد.
نظریه یکشنبه: تشکیل جلسه مورد تأیید است.
نظریه چهارشنبه: تشکیل جلسه و طرح مسائل فوق مورد تأیید است.
نظریه جمعه: نظریه چهارشنبه مورد تأیید است.
به نقل از :بدون شرح به روایت اسناد ساواک ، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 460
*تحریف در شاهنامه فردوسی توسط خاندان پهلوی
خاندان سر تا پا فاسد پهلوی بار دیگر خیانتی را در تاریخ کشورمان انجام دادند و این بار نوبت خیانت ادبی بود. این خاندان که همه نوع خیانتی را در پرونده خود داشت این بار خیانتی را مرتکب شد که لکه ننگی در تاریخ ادبیات کشور مان باقی گذاشت وآن تحریف در شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی است.آنان با برگزاری جشن هزاره فردوسی قصد داشتند تا به وسیله این کتاب، کتاب شاهنامه را به کتاب مقدس ایدئولوِژی شاهنشاهی تبدیل کنند. هر چند برگزاری این جشن به ظاهر برای فرهنگ ملی بود . اما در اصل انان می خواستند بدین وسیله این فرهنگ ملی (شاهنامه فردوسی را) به فرهنگ شاهنشاهی تبدیل و ابزاری برای طرد فرهنگ اسلامی تبدیل کند.
هر چند که به طور حتم فردوسی بزرگ مذهب تشیع داشته اما به کدام فرقه بوده است اختلاف است. با این حال این دغلان سعی داشتند با تحریف اشعار وی هم سلطنت خود را مشروع بدانند و هم ان را در برابر اسلام قرار دهند که دست به تحریف اشعار وی زدند... در این زمینه فروغی نقش بسزایی داشته است . او یک جهودی فراماسونر است که با اهداف باستان گرایی دروغین سعی داشته حکومت دو پهلوی را مشروع جلوه دهد. استفاده جهت دار از فردوسی و اشعار او،کاربرد متملقانه ان و تحریف فردوسی و جعل ابیات به چنان ابتذالی کشیده شده که مرحوم ملک الشعرای بهار را به اعتراض وا داشت.
«اشعار بی پدر و مادر را پهلوی هم قرار دادهاند و اسم آن را شاهنامه گذاشتند.بنده وقتی می گوییم این شعر مال فردوسی نیست، می گوییند تو وطن پرست نیستی ..... آقا این وضع زندگی نیست... افرادی می خواهند احساسات وطن پرستی مردم ار بدین وسیله تحریک کنند و بالا بیاورند. هر چه دلشان خواست در آن می گنجایند و هر چه در آن گنجانده شده، قبول می کنند و می گویند این شاهنامه ملت ایران است»
به نقل از :فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 2، صفحه 42 و 43
*وصیتنامهای که پس از مرگ تهیه شد!
هنگام ترک نیویورک به لندن و پس از آنکه به قاهره رسیدم مترصد بودم که ببینم وصیتنامهای در کار هست یا نه، و عجبا که فهمیدم وصیتنامهای در کار نیست. به همین علت هم فرح دست به کار شده بود که متنی به نام وصیتنامه سیاسی شاه تهیه شود و مأموریت و انجام کار را به عهده دکتر منتصری یکی از اشخاص مورد اعتماد و علاقه فرح سپرده بودند. جواد معینزاده و چند نفر دیگر هم همکاری میکردند و دستاندرکار بودند.حاصل کار آنها هم متنی است که امروز به عنوان وصیتنامه سیاسی شاه معروف شده و البته بعد از مرگ او به وسیله اشخاص یاد شده تهیه گردیده است. این متن که بیشتر احساساتی و عاطفی است تا سیاسی، فاقد رهنمودهایی است که معمولاً وصیتنامه یک رهبر سیاسی را از وصیتنامه دیگران متمایز میکند. در آن تنها به مسئله جانشینی ولیعهد اشاره شده است والا از چه باید کردها و توصیههای سیاسی سخنی به میان نمیآید.
به نقل از: پس از سقوط؛ سرگذشت خاندان پهلوی در دوران آوارگی/ خاطرات احمد علیمسعود انصاری، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1385
*تعابیر وزیرمختار آمریکا از رضاشاه
چارلز کامر هارت، وزیرمختار وقت آمریکا در پایان اولین ملاقات خود با رضاشاه در خاطرات خود چنین مینویسد: از نزد رضا شاه که برگشتم، ایمان داشتم مردی که ملاقات کرده بودم چند قدم بیشتر با توحش فاصله ندارد؛ و اینکه با نوعی تیزهوشی حیوانی و نبوغ بدوی بر ارتش تسلط یافته و از همین طریق به مقام سلطنت رسیده است. او همه اینها را برای اهداف شخصیاش به کار گرفته است، که باید بگویم چندان هم به نفع ایران و یا مردمش نیست؛ بلکه فقط برای تقدس و عظمت بخشیدن به شخص خودش بوده است. دبدبه و کبکبه شاهنشاهی، و املاک نامحدودی که خریداری یا مصادره کرده، تأییدی بر این ادعاست.به نقل از :دکتر محمدقلی مجد، رضاشاه و بریتانیا، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 58 و 59
*نیمه راهزن ...
جک کالمر، روزنامهنگار واشنگتن پست، در 1939 در مقالهای که درباره «سر ادموند آیرونساید» ژنرال انگلیسی، در این روزنامه به چاپ رساند، رضا شاه را اینگونه معرفی کرد: « رضاخان دهاتیِ نیمه قزاق و نیمه راهزن، تخت طاووس ایران را که با خلع احمد شاه خالی مانده بود، غصب کرد.» ولی پس از اعتراض شدید وزارت امور خارجه آمریکا، روزنامه واشنگتن پست سریعاً حرفش را پس گرفت و عذرخواهی کرد.به نقل از : دکتر محمدقلی مجد ، رضاشاه و بریتانیا ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 45
*مصونسازی به روش پهلوی
جان گونترنویسنده آمریکایی در کتابش با عنوان «در درون آسیا»که در سال 1939 منتشر ساخت، فصلی را هم به رضا شاه اختصاص داده است. گونتر درباره زندانیان سیاسی عصر رضاشاه مینویسد:«نه محاکمهای وجود دارد، و نه حُکم دادگاهی. خصم باید از میان برداشته شود، و اگر مرگش بنا به مصلحت ضرورت یابد، نه با تبر میرغضب و گلوله تفنگ جوخه اعدام که با روش ملودرامتر خوراندن سَم به سراغش میآید. آنهایی که روش فوق را نمیپسندند با ملالِ خاطر آن را مصونسازی به روش پهلوی مینامند. یک روزِ خوب و دلپذیر حبّی در چای ناشتایی میاندازند و فاتحه. احتمالاً هم اعلام میکنند که بخت برگشته بر اثر سکته مغزی مرده است.»
گونتر فاش میکند که حتی سگها هم از قساوت اعلیحضرت بینصیب نمیماندند: «وقتی شاه در سفر است (که البته بیوقفه در سفر است)، در هر روستا و قریهای که شب را منزل میکند سگها را میکشند، زیرا ایشان خواب سبکی دارند، و هر صدایی خوابشان را پریشان میکند.»
گونتر همچنین اشاره میکند که: «میگویند شاه بزرگترین ملّاک آسیاست، البته احتمالاً بعد از امپراتور ژاپن. در سرتاسر ایران املاک وسیعی دارد که عمدتاً از صاحبان یاغی سابقشان مصادره کرده است. ...از عجایب اینکه اعلیحضرت همایونی تنها پادشاه این عالم هستند که به هتلداری اشتغال دارند. امور سیر و سیاحت در ایران در انحصار دولت است؛ و اکثر هتلها، علیالخصوص هتلهای حاشیه دریای خزر، به شخص شاه تعلق دارد.»
به نقل از:دکتر محمدقلی مجد، رضاشاه و بریتانیا، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 45 و 46
*مخالفت صریح شاه با چادر
امیر اسدالله علم وزیر دربار در خاطرات روز 31 اردیبهشت 1356 خود از قول شاه نوشت «با روسری سر کردن دختران در مدارس یا دانشگاههای کشور مخالفتی ندارم اما چادر اصلاً امکان ندارد. به دفتر مخصوص نیز بگویید که این موضوع را به دولت ابلاغ کند»به نقل از : روزشمار انقلاب اسلامی ، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی ، ج 1 صفحه 179
*ارتباط مستمر!
یکی از مسایل مهمی که هنگام اقامت شاه در مکزیک پیش آمد و فوقالعاده موجب تکدر و افسردگی وی شد، ماجرای روابط فرح و جوادی بود که از پرده بیرون افتاد و به گوش شاه رسید.حقیقت این است که از سالها پیش درباره روابط عاطفی این دو گفتگوهایی در بین بود و من مخصوصاً نسبت به این مساله حساسیت زیاد داشتم، در همین نوشتهها یک بار توضیح دادم که حتی جریان را با تلخی به خانم دیبا گفتم و بر سر همین مساله هم روابط من با فرح شکرآب شد و شکرآب ماند. در مکزیک هم باز این مساله اسباب ناراحتی من بود. فرح هم این نکته را میدانست و مراقب بودکه وقتی من و پهلوی شاه در خانه آنها هستیم سر و کله جوادی آن طرفها پیدا نشود.
درباره این رابطه یک بار تیمسار «ع...»، که زمانی از فرماندهان گارد بود، برای خود من حکایت کرد که در شکارگاه خجیر یکی از سربازان گارد فرح و جوادی را در حال نامناسبی دیده بود و ظاهراً چون آدم متعصبی بوده طاقت نمیآورد و نزد تیمسار مزبور میآید و ضمن بازگفتن ماجرا میگوید: ما خیال میکردیم که از یک زن عفیفه نگهبانی میکنیم و نمیدانستیم که اینطور مسایلی هم در میان هست.
در آن موقع البته کسی جرأت آفتابی کردن قضیه را نداشت ولاجرم سرباز گارد را هم تهدید میکنند و هم تحبیب. به این معنی که میگویند اگر موضوع درز کند سر خود را به باد میدهد. ضمناً چون نامحرم هم تشخیص داده شده بود او را از گارد اخراج میکنند. سرمایهای هم به او میدهند و برایش یک دهنه مغازه میخرند که به کسب و کار مشغول باشد و صدایش هم در نیاید.
در مکزیک اما وضع بهگونهای دیگر درآمده بود و نزدیکان شاه و مخصوصاً خدمه شخصیاش طاقت نمیآورند. یک روز الیاسی پیشخدمت مخصوص و ماساژور او میرود پیش شاه و به او میگوید:
اعلیحضرت این درست است که شهبانو دوست پسر داشته باشد. شاه هم طبق معمول سرخ میشود و چیزی نمیگوید. اما جریان را با فرح در میان میگذارد و فرح هم الیاسی را بیرون میکند.
آفتابی شدن این جریان تأثیرش را بر روحیه شاه باقی گذاشت و مخصوصاً غرور او را در آن شرایط روحی ناشی از سقوط و غربت بیش از پیش جریحهدار کرد. احتمالاً این مساله در تشدید بیماری او که منجر به سفر نیویورک شده بیتأثیر نبود.
در مورد این رابطه باید این را هم بگویم که اطلاع شاه از جریان باعث قطع آن نگردید و تا زمان مرگ شاه ادامه یافت (و بعد از آن والله اعلم). به طوری که بعدها از شخص موثقی شنیدم، در همان ایامی که شاه در بیمارستان معادی قاهره بستری و در حال مرگ بود، جوادی و فرح شبها در اتاق انتظار خصوصی بیمارستان باهم به سر میبردند، بدین ترتیب که اطاق انتظار دو قسمت داشت اطاق خواب که فرح در آن میخوابید با بستن در این اطاق کوچک در شبها آن دو تنها در آن فضا میماندند.
به نقل از: پس از سقوط؛ سرگذشت خاندان پهلوی در دوران آوارگی/ خاطرات احمد علیمسعود انصاری ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 166 و 167
*بحرین را شوهر دادیم!
در 24 اردیبهشت1349 دولت در گزارشی به مجلس شورای ملی، گزارش دبیرکل سازمان ملل متحده درباره بحرین را تأیید کرد و از نمایندگان خواست آن را تصویب نمایند به رغم مخالفت نمایندگان حزب پان ایرانیست در مجلس با گزارش دولت و چگونگی اجرای همهپرسی، گزارش با 187 رأی موافق و چهار رأی مخالف از تصویب نمایندگان مجلس شورای ملی گذشت. سناتورها نیز جملگی و بدون هیچگونه اعتراضی گزارش دولت را در سنا تصویب کردند.احزاب و جمعیتهای سیاسی آشکارا یا مخفیانه از طریق انتشار اعلامیه و شبنامهها مخالفت خود را با پذیرش استقلال و جدایی بحرین توسط رژیم ابراز داشتند و آن را خیانتی جبرانناپذیر و نابخشودنی به کشور برشمردند و اشخاصی نظیر داریوش فروهر در نتیجه این مخالفت به زندان افتادند.
در خرداد 1349 هیئت حسننیت ایران به ریاست معاون سیاسی وزارت امورخارجه به منامه رفت و با شیخ عیسی در رأس هیئتی به تهران آمد و با شاه ملاقات کرد. متعاقب آن اردشیر زاهدی وزیر امورخارجه راهی بحرین شد و مقدمات برقراری روابط سیاسی میان دو کشور را فراهم آورد. بدینگونه پس از یک قرن و نیم مجادله، موجودیت بحرین بهعنوان یک واحد سیاسی مستقل شناسایی گردیده و رسمیت یافت.
عکسالعمل نخستوزیر و وزیر امورخارجه وقت ایران درخصوص حل و فصل ماجرای بحرین شنیدنی و جالب توجه است. امیرعباس هویدا در جلسه خصوصی و محرمانه کنگره حزب ایران نوین به تاریخ 16 اردیبهشت 1350 در پاسخ به پرسشی درباره بحرین گفت: «صحیح است ما قدرت داشتیم و نیروی دریایی و هوایی ما قوی بود، ولی ما طالب صلح هستیم و سادهتر بگویم بحرین دختر ما است، دختر بزرگ میشود به خانه شوهر میرود، ولی به هر حال دختر ما است، نور چشم ما است و فعلاً به خانه شوهر رفته است. ضمناً دیدیم در 150 سال گذشته که دیگران در آن دخالت داشتهاند وضعی به وجود آوردهاند و چون ما قصد نداشتیم به آنها بگوییم بروید، کار را به آن صورت که گفتیم حل کردیم. باید بگویم که کشورهای دیگر قدرت دخالت در کشور ما را ندارند، ما رهبری خردمند داریم.
به نقل از : فصلنامه مطالعات تاریخی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ج 5، ص 97
*حسابهای بانکی رضاشاه ده برابر بودجه دولت ایران!
متأسفانه منابع تحقیقاتی دولتی ایران از دوره رضاشاه بسیار کم است. حقیقت آن است که اکثریت قابل توجه اسنادی که در طول سالهای 1921 تا 41 جرائم دولت ایران را نشان میدهد در فاصله سالهای 1941 تا 1978 یعنی 37 سال حکومت محمدرضا، پسر و جانشین رضاشاه نابود شد. اسناد کمی که باقی ماند یا به گونهای متفاوت تفسیر و یا مخفی شد.به عنوان مثال مجموعه اسناد دوره رضاشاه که از سازمان اسناد ملی ایران در سال 1998 استخراج شد مطالب مهم خیلی کمی را در بر داشت. مثلاً فقط چهار سند در مورد حسابهای بانکی خارجی رضاشاه وجود داشت: دو سپرده 150000 دلاری در بانک وست مینستر در سال 1931 و دو سپرده در دو بانک اروپایی دیگر.
در تحقیق دیگری به بررسی این اسناد پرداختهام. اما به مدد اسناد موجود در وزارت امور خارجه آمریکا میدانیم که بدون احتساب حسابهای نیویورک و سوئیس یا 50 میلیون دلار موجود در تهران در سال 1941، فقط موجودی حسابهای بانکی رضاشاه در لندن حداقل 100 تا 150 میلیون دلار بوده است.
این موضوع به تفصیل در تحقیقی دیگر با ذکر دقیق اسناد آمده است. موجودی حسابهای بانکی رضاشاه حداقل 200 میلیون دلار بوده است؛ یعنی ده برابر بودجه دولت ایران در سال 1925! اما هنوز در کل آرشیوهای موجود در ایران فقط چهار سند مهم در مورد حسابهای بانکی خارجی رضاشاه وجود دارد و بقیه به دست پسر و جانشین او نابود شده است. به مدد اسناد موجود در وزارت امور خارجة آمریکا ما میدانیم که دو سوم درآمد نفت ایران در سالهای 1927 تا 1941 به حسابهای بانکی رضاشاه در اروپا و آمریکا واریز شده است.
به نقل از : دکتر محمدقلی مجد، تاراج بزرگ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 50 و 51
*دلیل متارکه
حاج کریمبخش سعیدی، عضو فراکسیون پارلمانی حزب مردم در یک صحبت خصوصی درباره علت جدایی آقای هویدا و همسرش اظهار داشت:«در مسافرتی که نخستوزیر به اتفاق همسرش به شاهرود رفته بود، در آنجا با زن بانفوذی به نام لقاءالدوله که فامیل هویدا نیز هست، ملاقات و به انجام امور مملکتی میپردازد. پس از ورود و اتمام تشریفات دولتی، هویدا به خانم لیلا (همسرش) میگوید: تو در منزل لقاءالدوله بمان، چون من باید با مقامات محلی ملاقات کنم و شام را نزد آنها باشم. موقع خوابیدن نزد شما خواهم آمد.
پاسی از شب گذشته، از آمدن آقای هویدا خبری نمیشود و خانم هویدا به بهانه گردش در شهر از خانه لقاءالدوله خارج و به خانه فرماندار شاهرود میرود، چون مأمورین گارد او را میشناختهاند، طبعاً مانع نمیشوند و خانم هویدا سر زده وارد اطاقی که نخستوزیر در آنجا استراحت میکرده است، میشود ولی با کمال تعجب مشاهده میکند که هویدا با یک پسر بچه که از قرار معلوم به وسیله فرماندار برای او آورده شده، مشغول لواط میباشد. مشاهده این منظره باعث ناراحتی شدیدی برای خانم هویدا میشود و بلافاصله منزل را ترک و در تهران از هویدا تقاضای طلاق میکند. »
به نقل از :ابراهیم ذوالفقاری، قصه هویدا، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، سال 1386، ص 341 و 342.
*مبنای تاریخ 2500 ساله شاهنشاهی
ابداع تاریخ 2500 ساله شاهنشاهی، از جعلیات رژیم پهلوی و فاقد هرگونه ارزش تاریخی است. اگر پیدایش «دولت» را مهمترین نمود یک تمدن باستانی بدانیم، پیشینه «دولت» در ایران به هزاره سوم قبل از میلاد و به تمدنهای عیلامی و اقوام زاگرسنشین میرسد. کشفیات اخیر در «شهر سوخته» (سیستان) نیز وجود یک کانون مهم تمدن در شرق ایران با سطح چشمگیر رشد شهرنشینی را در واپسین سالهای هزاره سوم به اثبات رسانیده است.بنابراین، تمدن ایرانی حداقل دارای چهار هزار سال قدمت است. ظاهراٌ اندیشه پردازان رژیم پهلوی مبنای محاسبه خود را بر آغاز حکومتهای آریایی در ایران گذاردهاند، ولی معلوم نیست چرا دولت ماد را از این محاسبه خارج کرده و مبدأ «تاریخ شاهنشاهی» را آغاز دولت هخامنشی گرفتهاند. به نظر میرسد که در این تاریخ سازی نیت آن بوده که با تعیین یک سال قراردادی به عنوان سرآغاز حکومت کورش (559 ق. م) چنان تصویری پرداخت شود که 2500مین سالگشت حکومت کورش باسال 1320 شمسی، آغاز سلطنت محمد رضا پهلوی، انطباق یابد!
منبع مقاله :
بخشی از مقدمه « سقوط »، احمدعلی مسعود انصاری، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
/ج