نویسنده :زینب مقتدایی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
تكامل اجتماعی
نظریات تکامل اجتماعی در جامعهشناسی، یکی از نظریههای موجود در بررسی دگرگونیهای اجتماعی است و بهنحوی تعدادی از تغییرات تراکمی مهم تاریخ اجتماعی انسان را ترسیم کردهاند. مانند زیستشناسانی که با تکامل ارگانیسم زنده سر و کار داشتند، جامعهشناسان، جامعه را بهصورت گذار از یک سری مراحل میدیدند. این ایده با پیشرفت، توسعه و تکامل عجین شده بود و معتقد بودند که مراحل بعدی نمایانگر مرحله بالاتری از تکامل اجتماعی است و توسعه رو به جلوی الگوهای اجتماعی را در ظرف زمان مورد توجه قرار میدادند.نظریههای تکاملی اهمیت خاص تغییراتی را که از قرن 17 به بعد در اروپا بهوقوع پیوستند و بر زندگی اجتماعی انسان در سراسر جهان و بر توسعه علم جدید و صنعت تاثیر گذاشتند را باز شناختند. طبق این نظریات، جوامع ابتدا ساده بودند و سپس بهسوی پیچیدگی حرکت کردند و در عین حال تمایز یافتند. این پیچیدگی و تمایز حوزههای مختلف زندگی اجتماعی، باعث انطباق هرچه بیشتر آنان با محیط شد.
جامعهشناسانی که از نظریههای تکاملی استفاده میکنند، بهدنبال الگوهای تغییر و توسعهای هستند که در جوامع گوناگون ظاهر میشوند، تا ضمن شناسایی شباهتها و یکسانی بین کل جوامع، عوامل تعیین کننده در تحول جامعه از مرحله ساده به مرحله پیچیده را بیابند.
بر طبق این نظریه، انواع یا گونههای موجودات در طول زمان یکسان و ثابت نماندهاند، بلکه دستخوش تغییر و تحول شده و متناسب با شرایط، تطور یافتهاند.
معنای عام نظریه تکامل
در تاریخ علوم طبیعی و زیست شناسی، واژه تکامل یا تطور، معانی چندگانهای دارد و نظریه تکامل در معنایی عام، براین نکته تکیه دارد که همه جهان یا بخشهایی از اجزای آن دستخوش تحولات پایدار و فزاینده است و در طی این روند بر تعداد و تنوع و پیچیدگی اجزای جهان افزوده میشود.نقطه مقابل نظریه تکامل
با این تعریف، باور به نظریه تکامل یا تطور در تقابل با ثابت و یکنواخت انگاشتن جهان و اجزای آن قرار میگیرد و قائلان به آن با این اندیشه که اجزای جهان از آغاز خلقت ثابت و برقرار مانده باشند، مخالفاند.سابقه نظریه تکامل
نظریه تکامل اجتماعی ریشه در فلسفه یونانی و در آراء فلاسفه مشهوری مانند امپیدلکس (Empedocles) در قرن پنجم قبل از میلاد دارد و برخی دانشمندان مسیحی نظیر سنت اگوستین در قرن چهارم و پنجم میلادی معتقد به تکامل جهان تحت اراده الهی بودند همچنین در بین آثار صاحبنظران اسلامی نظیر ابنخلدون و در رسالات اخوان صفا در قرن هفتم در مورد تکامل تدریجی موجودات زنده بحث شده است. در قرن هیجدهم، بوفن و کانت از نخستین کسانی بودند که درباره تحول و دگرگونی جهان تذکر دادند. در قرن 19 با ظهور اسپنسر که بهمنزله پدر تکاملیون کلاسیک تلقی میشود و دیگر جامعهشناسان، این نظریه به نهایت گسترش خود رسید. اما به صورت دقیق تر سابقه نظریه تکامل به شرح زیر است:انسانشناسی به یک معنا همواره وجود داشته ، اگر ما انسانشناسی را به معنای تلاش بشر برای فهم فرهنگ خود فرض کنیم و معنای عام انسانشناسی که عبارت از شناخت و مطالعه انسان است را در نظر بگیریم ، این علم همواره وجود داشته است. تا قبل از پیدایش رنسانس که اومانسیم (انسان گرایی یا humanism ) به تدریج شکل گرفت و به منزله نوعی جهان بینی مطرح شد ، شناخت انسان امری بود که توسط ادیان، اعم از ادیان الهی و ادیان دیگر انجام می گرفت؛ یعنی انسان ها نگرششان درباره انسان و پرسش هایی از قبیل اینکه انسان کیست؟ زندگی چیست؟ انسان چگونه به وجود آمده؟ نهادهایی مانند خویشاوندی، زبان، زمین، هستی چگونه شکل گرفته؟ و آینده انسان یا غایت انسان و زندگی او چگونه خواهد بود؟ و پرسش هایی از این نوع تماماً توسط ادیان پاسخ داده می شد و همچنین فلاسفه ای مثل کنفوسیوس و فیلسوفان یونانی به پرسش های مردم ( انسان ) پاسخ هایی داده بودند. از رنسانس به بعد به تدریج تبین های متافیزیکی (ماوراء الطبیعی) مشروعیت خودشان را از دست دادند و انسانهای غربی (انسان هایی که در اروپا زندگی می کردند) تبیین های مسیحی - یهودی را که در تورات و انجیل (بایبل) نوشته شده بود زیر سؤال بردند و فلسفه آفرینش و خلقت که ادیان الهی مطرح ساخته بودند به تدریج با تردید و شک و پرسش مواجه شد. از این رو بعد از رنسانس (از قرن 16 به بعد) با شکل گیری اندیشه های انسان گرایانه، انسان درصدد برآمد که خود از راه بررسی های تجربی و مطالعه و کالبد شکافی انسان ( کالبد شکافی جسم و روح او ) برای پرسش هایی که تا آن زمان فلاسفه و ادیان پاسخ میدادند، پاسخ های تازه ای ارائه کند . از این زمان است که انسان خود به صورت نوعی سوژه ( subject ) برای مطالعه تبدیل میشود و انسان به مطالعه انسان می پردازد.
علم مطالعه انسان در قرن هیجدهم شکل می گیرد. واژه Anthropology در کتابی که ایمانوئل کانت در اواخرقرن هیجدهم تحت عنوان "انسانشناسی از نظرگاه حکمت علم" نوشت، متولد شد. البته قبل از او در سال 1655 کتابی بنام "مختصر انسانشناسی" منتشر شده بود اما بعد از انتشار کتاب کانت است که واژه Anthropology و دانش انسانشناسی مورد توجه عموم قرار می گیرد. در قرن هیجدهم سه گروه بودند که به پیدایش دانش انسانشناسی کمک شایان کردند. گروه اول سیاحان ، جهانگردان و کاشفان بودند. کسانی مثل مارکوپولو و کریستف کلمب از آغاز قرن 16 و اواخر قرن 15 سفرهای دریایی بزرگی را شروع کرده بودند و به سرزمین های ناشناخته رفته و شیوه های جدید زندگی را شناسایی کرده بودند . کاشفان از راه نشان دادن تنوعات فرهنگی، تنوع شیوه های زیست در واقع فرهنگ را به مثابه یک موضوع در کانون توجه انسان قراردادند .
گروه دوم طبیعیون شامل دانشمندان علوم زیستی، جانور شناسان، گیاه شناسان و زیست شناسان بودند. دانشمندانی مثل لامارک ، لاپیتو و لاپُن و لینه کسانی بودند که مسئله تکامل زیستی انسان را مطرح کردند و به تدریج پرسشهای تازه ای درباره روند آفرینش و خلقت انسان ارائه نمودند که مطالعات طبیعتشناسان منجر به انتشار کتاب مشهور " منشاء انواع" نوشته "چارلز داروین" در 1859 شد و در این تاریخ است که نظریه تکامل زیستی ارائه می گردد.
نقطه عطف در طرح نظریه تکامل
نقطه عطف در طرح این نظریه، منشأ انواع چارلز داروین است که اثری بسیار مهم در تاریخ علوم طبیعی محسوب میشود. داروین در این کتاب به این موضوع پرداخته که طبیعت منابع محدودی برای زندگی و زیستن در اختیار گونه های مختلف قرار میدهد. در نتیجه گونه های مختلف موجودات زنده ناگزیرند برای بقاء خودشان یک رقابت و یک تنازع را طی کنند (یک تنازع بقاء وجود دارد) آن هایی که بتوانند با شرایط محیط طبیعی و محدودیت های طبیعت بهترسازگار شوند و خود را با آن محدودیت ها تطبیق دهند، زنده می ماند و بقاعشان استمرار پیدا میکند و مابقی موجودات زنده به تدریج نابود می شوند. به این امر گزینش طبیعی گفته میشود، یعنی طبیعت گزینش میکند و در واقع نظریه داروین این نکته را هم مطرح می کرد که موجودات طبیعی در یک فرآیند تکاملی رشد کردهاند. البته داروین در مورد انسان سخن چندانی نمی گفت و سخن او بیشتر در مورد گیاهان و حیوانات بود که آن ها چگونه به تدریج از موجودات تک سلولی رشد کرده اند و به صورت حیوانات و گیاهان بزرگ و امروزی در آمده اند، و چگونه از موجودات ساده به موجودات پیچیده تبدیل شده اند. اما همین سخن این ایده را در مورد انسان هم به وجود می آورد که انسان هم به شکل امروزی نبوده و داروین فرضیاتی را در مورد انسان مطرح می کرد که به تدریج دیگران سخنان داروین را تکامل بخشیدند و مسئله تکامل زیستی انسان هم مطرح شد. یعنی بحث اینکه انسان ها به شکل امروزی نبوده اند، موجودات میمون واره ای بودهاند که چهار دست و پا حرکت می کردند، بدن پشمالویی داشتهاند و به تدریج موهایشان می ریزد و راست قامت میشوند و به تدریج مهارتهایی مثل پرتاب سنگ و تیراندازی و… یاد می گیرند. داروین در این کتاب و سپس در منشأ انسان از این نظریه صورت بندی علمی و مبتنی بر شواهد تجربی به دست داد که در مجامع علمی با استقبال مواجه شد و سبب گردید گاه اصطلاح «داروینیسم» به عنوان مترادف نظریه تکامل یا تطور انواع به کار رود. نظریه داروین امروزه در عالم علم کهنه مینماید و با پرسشهای فراوان مواجه شده، اما نظریههای مبتنی بر تکامل یا تطور انواع همچنان مطرح است.سهم داروین در نظریه تکامل
چارلز داروین، طبیعیدان انگلیسی، در ۱۸۵۹/۱۲۷۶ کتاب منشأ انواع را بر پایه مدارک علمی محکمی که بیش از بیست سال به گردآوری آنها پرداخته بود، منتشر ساخت. در واقع، سهم وی در این امر نه ابداع و ابتکار نظریه تکامل که پیشتر از جانب امثال بوفون و لامارک نیز مطرح شده بود، بلکه ارائه این نظریه به صورت آزمون پذیر بود که شواهد متقنی را در اثبات آن به دست داد.عامل اصلی تکامل از دیدگاه داروین
داروین عامل اصلی تکامل و تحول انواع را انتخاب طبیعی میدانست. او، که تحت تأثیر قوانین مالتوس قرار گرفته بود، آن ها را کم و بیش قابل تطبیق بر انواع جانوری و گیاهی میشمرد. از نظر او این عامل بر موجودات زندهای تأثیر دارد که در پی تغییرات تصادفی واجد خصوصیاتی متفاوت و در عین حال قابل توارث میشوند و به تبع آن بقا و تولیدمثل آن موجودات نیز دگرگونی مییابد. این تحول در میزان جمعیت، خود تابعی است از مساعدت یا ممانعت آن خصوصیات موجودات زنده در جدال بر سر حیات که تنازع بقا خوانده میشود. نتیجه انتخاب طبیعی این است که موجودات زنده تواناتر، با شرایط بسیار گوناگون حیات سازگاری مییابند و در مقابل، انواعی که انطباق و سازگاری کمتری دارند نابود میشوند.نظریات تکاملی
نظریاتی که در جامعهشناسی سیر جوامع را بهصورت پیشرونده و در طول زمان رو به پیشرفت میدانند را میتوان به دو صورت دوری و خطی تقسیم نمود:1. نظریات دوری یا چرخهای (Cyclical Theories)؛ طبق این نظریه حیات جوامع از زمان معینی شروع میشود، رشد پیدا میکند و به اوج خود میرسد و سپس به سمت انحطاط میرود، و دوباره حرکت و مراحل تکامل جدید را از ابتدا شروع میکند و بهتدریج مراحل تکاملی خویش را باهمان شیوه قبل میپیماید. افرادی نظیر سورکین و توین بی و با کمی اختلاف ابنخلدون را میتوان در این دسته جای داد.
2. نظریات خطی (Lineal Theories)؛ نوع نگرش مخالف نظریات دوری است، این نظریه حرکتی تصاعدی و رو به پیشرفت را برای جوامع در نظر میگیرد بهطوری که در این سیر جوامع پیشرفتهتر را در مراحل بالاتری نسبت به جوامع ساده و ابتدایی میداند. میتوان این نظریه را بر سه گونه مختلف تقسیم نمود:
الف) تکامل راستگونه؛ طبق این دیدگاه حرکت جوامع صعودی و بدون هیچ توقف و برگشتی است و ارتجاع و شکستی در آن دیده نمیشود و بدون وجود مسئلهای که در آن حالت غیرتکاملی داشته باشد. نظریه تکاملیون اولیه بر همین مبنا است. امروزه این نظریه بهدلیل وجود چنین جبری، مورد قبول نیست.
ب) تکامل تکخطی و مارپیچ (Linear Evolution)؛ این نظریه مانند دسته اول به حرکت صعودی جوامع در یک مسیر مشخص معتقد است اما در عین حال به شکستگی و توقف جوامع در برخی مراحل اذعان دارد. بهعبارتی تکامل در عین شکستگی محوری استوار دارد که از پایین به بالا امتداد مییابد و با نظامی موزون به بالا میگراید.
ج) تکامل چندخطی (Multi-Linear Evolution)؛ با توجه به انتقادات وارده بر تکامل تکخطی حاکم بر قرن 19، در قرن 20 تکاملگرایی شدیداً تحول پیدا کرد. آنها پذیرفتند که پیشرفت و تحول به یک معنی نیست و تکامل جوامع بدانسان که پیروان نظریه خطی اعتقاد داشتند بهصورت پیوسته و بدون ایست و پسرفت نیست. ولی همچنان اعتقاد داشتند که در تاریخ انسانیت سیر تکاملی اصل است و سیر قهقرایی و ایست، استثناءست امکان دارد که برخی از جوامع از پیشرفت باز مانند یا در هم شکنند، اما با اینهمه جامعه انسانی کلاً بهپیش میرود و فقط گاهی دستخوش درنگی موقتی که مقدمه جهشی به پیش است، میشود. تکاملیون جدید پذیرفتهاند که خط تکامل ممکن است از یک جامعه به جامعه دیگر متفاوت باشد و جوامع مختلف مسیرهای پیشرفت تکاملی متفاوتی را دنبال میکنند.
در تکامل چندخطی پذیرفته شده است که تحولات همه جوامع بهسوی یک هدف و یک شکل ازپیش تعیینشده نیست بلکه هر منطقه و هر جامعه تکامل مخصوص بهخود را دارد.
تکامل چندخطی، سیر تاریخ را نه دایرهای مسدود و نه خطی راست و بیشکست میداند، بلکه برآن ست که سیر تاریخ زیگزاگی یا مارپیچ است که در عین شکستگی، محوری استوار دارد که از پایین به بالا امتداد مییابد و با نظامی موزون به بالا میگراید. اینجاست که بسیاری از جامعهشناسان دم از ترقی زیگزاگ (Zigzag Progress) و مارپیچ اجتماعی (Social Spiral) میزنند.
ذکر این نکته ضروری است که تکامل راستگونه و تکخطی و مارپیچ در بسیاری از کتب به یک معنا و تحت عنوان تکامل تکخطی در نظر گرفته میشود. در واقع نظریات تکاملی بهصورت تکامل تکخطی و چندخطی تقسیمبندی شده است.
جامعهشناسان تکاملگرا
اکثر جامعهشناسان اولیه به تکامل معتقد بودند. کنت، اسپنسر، دورکیم، لستروارد، تونیس، مارکس، مورگان (مردمشناس)، تایلور(مردمشناس)، سامنر را میتوان از معتقدین به تکامل بشر دانست. که در اینجا به نظرات اسپنسر بهعنوان پدر تکاملیون، کنت، مارکس، مورگان و تایلور پرداخنه میشود:1) هربرت اسپنسر (Herbert Spencer: 1820-1903)؛ بحث هایی را که داروین در مورد انسان مطرح می کرد همزمان توسط فیلسوفی بنام هربرت اسپنسر (فیلسوف و جامعه شناس انگلیسی) تحت عنوان "تکامل اجتماعی" مطرح می شد. اسپنسر هم به "تنازع بقاء اجتماعی" معتقد بود و میگفت که دولت نباید در زندگی اجتماعی مردم دخالت کند و باید یک نزاع طبیعی و یک گزینش طبیعی صورت بگیرد که در اثر آن به تدریج فقرا از بین بروند (از گرسنگی بمیرند) و فقط ثروتمندان باقی بمانند تا اینکه یک جامعه مرفه و قدرتمند شکل بگیرد. حمایت دولت و دیگران از فقرا باعث تکثیر انسان های ضعیف و ناتوان در اجتماع میشود و پروسه بشریت در تاریخ حیات خودش با موانعی روبه رو میشود اما اگر فقرا حمایت نشوند و بگذاریم که یک انتخاب طبیعی در اجتماع صورت بگیرد که فقط قویترها باقی بمانند ما در یک پروسه تاریخی با انسان ها و جامعه ای قوی رو به رو خواهیم بود.
اسپنسر جامعه را مشابه هر مادهای اعم از جاندار یا بیجان تابع قوانین تکامل میدانست. او نظریه تکامل اجتماعیاش را در آثار اجتماعیاش مانند "مطالعههای جامعهشناسی" و "اصول جامعهشناسی" تحلیل کرده است. اجمال اینکه؛ اسپنسر بر آن است که جامعه انسانی از یک مرحله ساده به یک مرحله مرکب تحول یافته است و این تحول مرحله به مرحله صورت میگیرد. به عقیده او تحول بهطور کلی معنی پیشرفت میدهد. جوامع از یک مرحله وحشیگری، که دارای خویی پرخاشگر و ستیزهجو بوده طی چندین مرحله به تمدن رسیده و آرامش طلبتر شده است و صنعت جای ستیزه را گرفته است. لازم به ذکر است که برخلاف تصور غالب، اسپنسر یک معتقد بیچون و چرای پیشرفت پیوسته تکخطی نبود. او در ابتدا معتقد به تکامل تکخطی بود، بعداً تشخیص داده بود که اگرچه تکامل کلی نوع بشر امری قطعی است اما از نظریه تکخطی در همه جوامع نمیتوان دفاع کرد. او میگوید:
«پیشرفت اجتماعی نیز همچون انواع دیگر پیشرفت، تکخطی نیست، بلکه مسیرهای متنوعی دارد. نوع بشر که در سراسر کره زمین پراکنده شده است، با محیطهای گوناگونی روبرو بوده است و در هر یک از این موارد، بخشی از زندگی اجتماعی او متأثر از زندگی اجتماعی پیشین و بخش دیگر آن متأثر از محیط تازه بوده است.»
2) اگوست کنت (Auguste Comte: 1798-1857)؛ کنت از دیگر دانشمندان معتقد به تکامل خطی بود که از همان ابتدای کارش درصدد بود تا کشف کند که «چگونه نوع بشر از طریق پشتسر گذاشتن رشته ثابتی از دگرگونیهای پیدرپی از حالتی نهچندان برتر از میمونهای عالی بهتدریج به نقطهای رسید که اروپای متمدن در آن سیر میکند؟» که با روشی که خود آن را مقایسه علمی در گذشت زمان مینامید به "قانون مراحل سهگانه" خویش دست یافت. قانونی که از مرحله ربانی به مرحله مابعدالطبیعی و سپس به مرحله اثباتی و علمی میرسید. او تحول ذهن بشر را باعث تحول در ساختارهای زندگی اجتماعی میدانست.
3) کارل مارکس (Karl Marx: 1818-1883)؛ مارکس را یک فیلسوف، جامعهشناس، اقتصاددان مورخ و تئوریسین سیاسی میدانند. آثار او بیشتر به مسأله تضاد و تغییرات اجتماعی اختصاص دارد. او نیز یک تکاملیاندیش تاریخی است که تکامل بشر را در اوضاع مادیاش میبیند.
مارکس تاریخ را به پنج مرحله که هر مرحله با یک نوع شیوه تولید خاص مشخص میشود تقسیم میکند، این مراحل عبارتاند از:
الف) مالکیت قبیلهای، نوعی کمونیسم اولیه ب) دوره اشتراکی باستانی و مالکیت دولتی بر اساس نظام بردگی ج) فئودالیسم د) کاپیتالیسم ه) کمونیسم.
البته او از دوره های رکود نسبی در تاریخ بشری بهخوبی آگاه بود و میدانست که دورههایی در تاریخ وجود دارند که با وقفه و توازن موقتی مشخص میشوند و بشر در تمام جوامع یک سیر کاملا مشخص و بیتوقف نداشته است.
4) لوئیس هنری مورگان (Lewis Henry Morgan: 1818-1881)؛ وی پدر انسانشناسی امریکاست و تحقیقات زیادی در زمینه انسانشناسی داشته و معروفترین اثرش، "جامعه باستانی" (1877) میباشد. مورگان وکیل و حقوقدان آمریکایی که در دعواهای سرخ پوستان و حکومت مرکزی از حقوق سرخ پوستان به خصوص سرخ پوستان " آیلوکوآ" که بزرگترین اجتماع سرخ پوستی آمریکا محسوب می شوند حمایت می کرد و با مطالعات خودش توانست به جامعه آمریکا نشان دهد که سرخ پوستان بر خلاف آنچه دولت آمریکا تبلیغ میکند انسانهایی وحشی نیستند. بلکه انسان هایی صاحب منطق، احساسات، عواطف، نظم و قانون هستند و اخلاق را درک میکنند، دین دارند، زبان دارند و از تمدن و تکنولوژی نیز برخوردارند. به همین دلیل "مورگان" برای مدت طولانی در میان سرخ پوستان ایلوکوآ زندگی کرد و کتابی با عنوان "جامعه باستان" نوشت. در این کتاب مورگان تئوری تکامل فرهنگی را مطرح کرد. این تئوری مبتنی بر این عقیده بود که بشر در سیر تاریخ خودش از یک وضعیت توحش به سوی بربریت و بعد به سوی تمدن حرکت کرده است. مورگان در کتاب "جامعه باستان" توضیح میدهد که بشر بر اساس تحول و تکامل تکنولوژی و ابزارها به یک تکامل فرهنگی دست پیدا کرده است . ابتدا تیرو کمان به وجود می آید ، تیر و کمان انسان را از توحش به بربریت می رساند، بعد از آن سفالگری و دامپروری و بعد همین طور به تدریج که صنایع و ابزارهای جدید به وجود می آید، به همین ترتیب بشر هم وارد مراحل جدیدی از تکامل فرهنگی خودش و تکامل زبان و … قرار می گیرد تا در نهایت به امروز می رسیم. مورگان هم در واقع فرمول تحول جامعه از ساده به پیچیده را مطرح میکند منتها با تأ کید بر تحول ابزارها، اشیاء تکنولوژی ، مهارتها و فنون.بنابراین او بر اساس دادههای تاریخی اظهار میدارد که عناصر فرهنگی در تمام نقاط دنیا بر اساس یک نظمی از مراحل گذشتهاند، نظم این مراحل حتمی و یکنواخت است چرا که فرآیند هوش انسانی در جوامع مختلف یکسان است. او ذهن انسان را در حال تکامل میداند که از حالت صغارت خود در مرحله توحش و بربریت به مرحله توسعه کنونی خود رسیده است. او پیشرفتهای فرهنگی را به مراحل توحش، بربریت و تمدن تقسیم میکند و در نظر او هر مرحله با یک اختراع عمده فنی آغاز شده، و هر دوره با توسعه مشخصی در دین و خانواده و سازمانهای سیاسی و نظام مالکیت همراه است.
5) ادوارد بارنت تایلور(E. B. Tylor: 1832-1917)؛ هم تئوری تطور (تکامل گرایی فرهنگی مردمشناسی) را مطرح کرد. تایلور کتاب "فرهنگ ابتدایی" (1871) را نوشت و در این کتاب ایده تکامل تک خطی را بسط و توسعه داد و این مسئله را مطرح کرد که از نظر دین و ایدئولوژی بشر ابتدا فاقد هرگونه دینی بوده ، بعد جهان گرایی به وجود می آید. بعد از آن چند خدایی به وجود می آید و در آخر تک خدایی و خدای واحد ایجاد میشود.
همچنین در عرصه خانواده نظریه تکامل گرایی توسط باخوفن ، مک لنان و هنری میل بسط پیدا میکند.
تئوری مک لنان: هرج و مرج جنسی —» چند شوهری --» چند زنی --» خانواده گسترده --» خانواده هسته ای --» تک همسری
بعد از آن جیمز فریزر کتاب مشهور " شاخه زرین" (1383)را می نویسد و چنین بیان میکند که بشر یک مسیر تکاملی طی کرده. ابتدا جادوگری و بعد دین و در مرحله پایانی دانش به وجود می آید. یعنی مراحل تکاملی عبارتند از : جادو - دین - دانش. جوامع بشری در طول هزاران سال این بنیادها را داشته اند. به هر حال، مجموعه وسیعی از اندیشه های تکامل گرایی وجود دارد. عده ای در زبان تکامل را نشان داده اند، عده ای در خویشاوندی و عده ای در تکنولوژی و ابزارها. نحله تکامل گرایی همچنان تا به امروز هم تحت عنوان Neoevolutionism یا نئو تکامل گرایان ادامه دارد. ژولین استوارت، لسلی وایل و بسیاری از نئوتکامل گرایان دیگر، اندیشه های تکامل گرایی را به اشکال نوین ارائه کرده اند. تکامل گرایی اولین پارادایم یا grand theory (نظریه بزرگ ) در انسانشناسی است و اگرچه با انتقاداتی مواجه شد اما همچنان مطرح است و طرفدارانی دارد. کتاب " تکامل فرهنگ " (1379) نوشته" لسلی وایت" شاید بزرگ ترین کتاب نئوتکامل گرایی است. تکامل گرایان به دنبال منشاء فرهنگ میگشتند. اما پرسش بسیار مهمتری که کمتر به آن توجه شده این است که چرا سوال منشاء و روند تکوین و تکامل فرهنگ برای آنها مطرح شده بود؟ در واقع سلسلهای از تحولات، ذهنیت آنها را با این سوال مواجه کرده بود. این تحولات را به طور خلاصه میتوان به شکل زیر بیان کرد:
1- تحولات معرفت شناختی: از رنسانس به بعد، روش تجربی، روش شناسی جدید را بنیانگذاری کرده بود. بیکن در این میان نقش مهمی داشت و بر همین اساس تئوریهای مشخصی در رشتههای متفاوت به وجود آمد.
2- تحولات فکری و فلسفی: در این زمان انگار انسان دوباره متولد شده بود. انسان میخواست دائر مدار کائنات باشد. شاید این مسئله را بشود در جمله دکارت که گفت "من میاندیشم پس هستم" خلاصه کرد. عقل خودبنیاد به وجود آمده بود که دیگر به متافیزیک نگاه نمیکرد. هگل مفهوم از خودبیگانگی را مطرح کرد. اومانیزم و فردگرایی جای تفکری را که انسان در آن هیچ نقشی نداشت را گرفت.
3- تحولات اجتماعی: انقلاب صنعتی، نظام اقتصادی مبتنی بر کشاورزی را صنعتی کرد. تولید انبوه و توسعه شهرنشینی، اقتصاد مبتنی بر مبادله را به وجود آورد. انباشت سرمایه تحولات جدیدی ایجاد کرد که وبر آن را عقلانی شدن مینامد.
4- تحولات دینی: جنبش اصلاح دینی یا تجدید نظرخواهی به راه افتاد و پروتستانیزم و کالوینیزم به وجود آمدند. وبر در کتاب خود با عنوان " پروتستانیزم و اخلاق سرمایهداری" نشان داد که کالوینیستها دیگر زهد دنیوی را در عدم تولید و عدم مصرف نمیدانستند. بلکه آنها اعتقاد داشتند راه رستگاری در همین دنیا قرار دارد و زهد را تولید و عدم مصرف توصیف کردند. همین مسئله انباشت سرمایه را به وجود آورد و پایههای سرمایهداری شکل گرفت.
نقد نظریه تکامل
نظریه تکامل، بهخصوص تکامل تکخطی امروزه مردود شدهاند. اگرچه ممکن است تکامل از نظر زیستشناسی درست باشد، لیکن از لحاظ فرهنگی و اجتماعی درست نیست. هر فرهنگ و جامعه پدیدهای منحصر بهفرد است و بعضی ویژگیهای یک فرهنگ را نمیتوان به سایر فرهنگها تعمیم داد. لذا این نظریه با انتقادات ذیل روبرو بوده است:1) برخلاف نظر تکاملیون تکخطی تغییر هر جامعه الزاما بهسوی ترقی نیست.
2) نمیتوان فرهنگ را طبقهبندی کرد و برحسب مرحله تکامل در گروههای مختلف قرار داد.
3) تکامل بشر خط سیر معینی ندارد و نمیتوان آن را از قبل پیشبینی کرد.
4) ژرژ گورویچ (Georges Gurvitch: 1894-1965) جامعهشناس فرانسوی معتقد است که پیروان نظریه تکاملی، رشد جامعه را نظیر رشد سلولی انواع زیستی میدانند که در مسیری ازپیش تعیینشده سیر میکنند و تصور دارند که به محض آنکه بتوانند جامعه ابتدایی را بشناسند کلید تبیین جوامع پیشرفته معاصر را خواهند یافت، اما مسأله این است که جامعه ابتدایی یک نوع نیست و انواع جوامع ابتدایی وجود دارد که هر کدام در نوع بسیار پیچیدهاند و پیوستگی جوامع ابتدایی با جوامع معاصر، فرضیهایی نادرست میباشد.
5) منکران تکامل اجتماعی ادعا دارند که چون جامعهها هدفها و ملاکهای مشترک مشخصی ندارند، سنجش پویشهای تاریخی و تعیین تکامل و انحطاط میسر نیست.
البته ناگفته نماند که نظریههای تکامل با وجود از دست دادن اعتبار اولیه خود در شکل گرفتن دانش اجتماعی مؤثر بوده است. تئوری که در این زمینه در قرن 18 و 19 ارائه شده شاکله نظریات امروزی را پیریزی کرده است. مثل نظریات اسپنسر در سازمان دادن به افکار جامعهشناسان کمک شایانی کرده است و طرحهای ساختمان جامعه (ساخت اجتماعی) که امروزه در بررسیهای اجتماعی آمریکاییان بهکار گرفته میشود، انواع ترمیم شده تصورات قرن 19 است.