نظریه تکامل اجتماعی و هربرت اسپنسر3

تکامل؛ اسپنسر می گوید که تکامل، «تغییر از یک حالت به نسبت نامعین، نامنسجم و همگون، به حالت نسبتاً معین، منسجم و چندگون» است؛ و این تکامل، در واقع همان فراگرد جهانی‌‌ای است که هم «نخستین دگرگونی هایی را که کل
جمعه، 17 مهر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نظریه تکامل اجتماعی و هربرت اسپنسر3
نظریه تکامل اجتماعی و هربرت اسپنسر3

 

نویسنده :زینب مقتدایی
منبع:راسخون


 

نظرات جامعه‌شناسی اسپنسر

1. تکامل؛ اسپنسر می گوید که تکامل، «تغییر از یک حالت به نسبت نامعین، نامنسجم و همگون، به حالت نسبتاً معین، منسجم و چندگون» است؛ و این تکامل، در واقع همان فراگرد جهانی‌‌ای است که هم «نخستین دگرگونی هایی را که کل جهان بایستی به خود دیده باشد» تبیین می کند و هم «آخرین دگرگونی هایی را که ما در جامعه و فرآورده های زندگی اجتماعی می یابیم». او استدلال می کند، همین که این شاه‌کلید در مورد معماهای جهان به‌کار بسته شود، آشکار می شود که تکامل جوامع بشری بی آنکه از پدیده های تکاملی دیگر جدا باشد، چیزی نیست جز یک مورد خاص از قانون طبیعی که کاربرد جهانی دارد.
به نظر اسپنسر، جامعه یک اندام‌واره است. جوامع و ارگانیزم های زنده از قوانین مشابه توسعه پیروی می کنند. این مشخصۀ اندام‌واره های اجتماعی است که همانند اندام‌واره های زنده زمانی که از لحاظ فیزیکی رشد می کنند از لحاظ ساختار نیز بزرگ‌تر می شوند. همانند حیوانات پست، جنین انسان نیز دارای چند قسمت مشخص است، ولی وقتی که جنین بزرگ‌تر می شود اندام هایش زیادتر شده و هر کدام به تفکیک کاری انجام می دهند. در مورد جامعه نیز چنین است. در ابتدا عدم همانندی در میان گروه های آن از نظر تعداد و درجه نامحسوس است ولی وقتی که جمعیت افزایش می یابد ناهمانندی و تفکیک نیز بیشتر می شود.
اسپنسر تکامل جامعه را به‌عنوان نتیجه ستیزهای سیاسی و منطقه‌ای می دانست. و در واقع او از اولین جامعه‌شناسانی بود که اهمیت جنگ و ستیز را در الگوهای داخلی سازمان اجتماعی یک جامعه درک نمود. از نظر اسپنسر، تکامل به‌دلیل عدم ثبات ذاتی توده های منسجم رخ می دهد و چون نیروها عناصر را به جهات مختلف سوق می دهند، تفکیک آن‌ها در محیط های متنوع، منجر به اختلافاتی بین عناصری که خود را با قلمروهای مختلف سازش می دهند خواهد شد.
2. تکامل تک خطی یا چند‌خطی؛ در بحث تكامل جامعه جامعه شناسان بطور كلی به دو نوع تكامل معتقد بودند:
الف) تكامل تك خطی كه سابقه طولانی تری دارد منبی بر اینكه كل جوامع بشری از مراحلی عبور می كنند كه این مراحل قطعی و گریز ناپذیر است و گذر از هر مرحله ای به مرحلة دیگر قاعده مند است و به ترتیب باید مراحل طی شود و در این دیدگاه بی شك تمامی جوامع بشری از این مسیر عبور خواهند كرد .
ب) نظریه تكامل چند خطی:‌ دسته ای معتقدند كه جوامع می توانند از مسیرهای متفاوتی عبور نمایند دسته ای دیگر می گویند جوامع مسیر مدرنیته را طی كرده اما با افت وخیزها و فراز و نشیب هایی و گاهی حتی رفت و برگشت یعنی گاهی جوامع ممكن است سیر قهقرایی داشته باشد یا رو به انحطاط بروند.
اسپنسر معتقد است همچنان که در مسیر رشد از کودکی به سن کمال راه میان بری وجود ندارد که بتوان از طریق جهش های نامعقول ،ازفراگرد طولانی رشد و تکامل رهایی جست ، برای صورت های پست تر زندگی اجتماعی نیز جز از طریق دگرگونی های کوچک و پی درپی راه دیگری برای رسیدن به صورت های برتر نیست. اسپنسر بویژه در نخستین نوشته هایش فراگرد تکامل را چونان پویشی توقف ناپذیر، بی آرام و پیوسته فعال ترسیم می کند. اسپنسر در سن کمال شاید تحت تأثیر نومیدی ناشی از مسیر جمع گرایانه ای که جامعه ی انگلیس در پایان سده ی نوزدهم به خود گرفته بود تشخیص داده بود گرچه تکامل کلی نوع بشر امری قطعی است اما در این فراگرد، برخی جوامع ممکن است بازپس روند و برخی دیگر پیشرفت کنند. او معتقد بود که احتمال بازپسروی یک جامعه نیز به اندازه ی پیشرفت آن وجود دارد. اگرچه معمولاً اسپنسررا یک تکامل گرای سرسخت می دانند، اما این برداشت به صورت مطلق قابل قبول نیست. اودر دوران بلوغ فکری اش به این نظر رسیده بود که ممکن است جامعه ای به جای پیشرفت، پسرفت کند و به عقب باز گردد. اسپنسر برخلاف کنت معتقد نبود که جوامع با گذار از مراحل از پیش تعیین شده، به طور قطع پیشرفت می کنند. بلکه به نظر او جوامع در واکنش به محیط اجتماعی و طبیعی شان تکامل می یا بند.
اسپنسر تکامل و تلاشی را فرایند های مرتبط با هم می دانست. جامعه زمانی متلاشی می شود که از پیشرفت باز بماند. او جامعۀ بدون پیشرفت را محکوم به زوال می دانست. اگرجامعه ای در مجاورت جوامعی قرار دشته باشد که رو به تکامل می باشند، اما خود این جامعه تکامل نیابد، قادر به رقابت نخواهد بود و با خطر تصرف و تسخیر از سوی جوامع پیشرفته تر مواجه می شود. به عقیدۀ اسپنسر تاریخ بشر در مجموع تاریخ تکاملی است. اگرچه جوامعی هم بوده اند که پس از پیشرفت ، رو به عقب گذاشته و متلاشی شده اند.
اسپنسر استدلال می کرد که یک ارگانیسم اجتماعی مانند ارگانیسم فردی چندان دگرگونی می پذیرد تا به توازن با شرایط محیطی اش دست یابد؛اما از آن پس می تواند بدون پذیرش هرگونه دگرگونی بعدی در ساختارش ادامه ی حیات دهد. اسپنسر بیشتر بر این عقیده بود که ضرورتی ندارد جوامع از طریق مراحل از پیش تعیین شده و بازگشت ناپذیر تکامل یابند، بلکه جوامع طی واکنش به محیط اجتماعی و طبیعی شان تکامل پیدا می کنند.
اسپنسر می گوید : پیشرفت اجتماعی نیز همچون انواع دیگر پیشرفت تک خطی نیست بلکه مسیر های متنوعی در پیش دارد. نوع بشر که در سراسر کره ی زمین پراکنده شده است،با محیط های گوناگونی روبرو بوده است و در هر یک از این موارد بخشی از زندگی اجتماعی او متأثر از زندگی اجتماعی پیشین و بخش دیگر آن متأثر از محیط تازه بوده است.
از نظر او حقیقت این است که سنخ های گوناگون اجتماعی مانند انواع ارگانیسم های فردی یک رشته به هم پیوسته را تشکیل نمی دهد،بلکه آن ها را تنها می توان به عنوان گروه های متباین طبقه بندی کرد.
3. تطور؛ اسپنسر با الهام از زیست‌شناسی و نظریات داروین فکر "تطور اندامواره ای" را به‌عنوان پیشرفتِ تدریجی زندگی اجتماعی از اشکال ساده به‌سوی اشکال پیچیده، از همسانی ابتدائی به طرح ناهمسانی فزاینده مطرح ساخت و قصد داشت که قوانین "تکام" را بر جامعه های بشری منطبق سازد. به اعتقاد اسپنسر، تطور عبارت است از ادغام و یکپارچگی ماده که با اصطکاک و تجزیۀ حرکت همراه است. طی این فرآیند، ماده از حالت همسانی یا همگونی نامتعین و آشفته، به حالت چندگونی متعین و منظم عبور می کند، در این ضمن حرکت متوقف شده نیز همین تغییر و تبدیل را پشت سر می گذارد. وی معتقد بود که جامعه ها براساس قوانین طبیعی تکامل و تطور می یابند و همین جریان تطور است که منجر به بقای عنصر قوی تر می‌شود.
4. رشد اجتماعی؛ به نظر اسپنسر، هم مجموعه های ارگانیک و هم مجموعه های اجتماعی برحسب افزایش های روزافزون در حجم شان مشخص می شوند «جوامع نیز مانند اندام های زنده، از نطفه آغاز می کنند و از توده هایی پدید می آیند که در مقایسه با حجم توده هایی که برخی از آن‌ها در آینده به آن خواهند رسید، بسیار کوچکند». رشد اجتماعی می تواند از طریق دو فراگرد حاصل آید که «گاه جدا از هم و گاه باهم می پویند». این رشد یا بر اثر افزایش در جمعیت و یا با "تکثیر سادۀ واحدها" حاصل می آید و یا با به‌هم پیوستن واحدهایی که پیش از این ارتباطی با یکدیگر نداشته اند، یعنی با "اتحاد گروه ها و باز با اتحاد گروه هایی از گروه ها". افزایش در حجم واحدها پیوسته با افزایش در پیچدگی ساختارشان همراه است. فراگرد رشد از نظر اسپنسر، در اصل، یک فراگرد ادغام است و ادغام نیز به نوبۀ خود باید با تمایز هرچه بیشتر ساختارها و کارکردها همراه باشد، وگرنه، ارگانیسم یا واحد اجتماعی نمی تواند در عرصۀ تنازع بقاء زنده بماند. مجموعه های اجتماعی نیز مانند مجموعه های ارگانیک رشدشان را از حالت های نسبتاً نامتمایزی آغاز می کنند که در آن حالت ها اجزای یک مجموعه مانند همدیگرند؛ سپس به حالت های متمایزی می رسند که در آن حالت ها فقط اجزا نسبت به یکدیگر ناهمانند می شوند. اما اگرچه اجزا با یکدیگر ناهمانندی پیدا می کنند اما باز به همدیگر وابسته اند. بنابراین ، تمایز روزافزون با وابستگی متقابل فزاینده و ادغام هرچه بیشتر اجزا همراه است.
به موازات ناهمانند تر گشتن اجزای یک کل اجتماعی و تفاوت پیدا کردن نقش های افراد وابستگی متقابل شان نیز افزایش می یابد. در مجموعه های تکامل یافته این ترکیب اعمال اجزا است که هم حیات کل را می سازد و هم ادامه ی زندگی اجزا را امکان پذیر می سازد. در نتیجه هرگاه اجزا تمایز کمی از هم داشته باشند می توانند کارکردهای همدیگر را به آسانی انجام دهند حال آن که اگر اجزا به اندازه کافی از یکدیگر تمایز پیدا کرده باشند، نمی توانند وظایف هم را به خوبی انجام دهند و یا آن که به هیچ روی قادر به چنین کاری نیستند.از این روی ساختار جوامع پیچیده زخم پذیرتر و شکننده تر از ساختار جوامع قدیمی تر و ساده تر است.
5. سنخ‌ها و ساختارهای اجتماعی؛ از نظرگاه تاریخی اسپنسر در تحلیل های خویش جوامع را به دو روش «کلان» و «خرد» تقسیم بندی کرد. در نگاه نخست او جوامع را به دو گونه «جنگجو» و «صنعتی» تقسیم نمود.

• جامعه جنگجو:

1- روابط تضادی میان آن و جوامع هم جوارش مبتنی بر اصالت تضاد برون گروهی باشد.
2- دولت همه كاره است.
3- تعداد سازمان ها و نهادهای اجتماعی عمومی بیشتر از سازمان ها و نهادهای خصوصی است.
4- اصل تمركز گرایی به شدت رعایت می شود.
5- همكاری اجباری وجود دارد ( مانند تابعیت اعضای بیرونی بدن به كانون عصبی مركزی).
6- اطلاعات كوركورانه، تبعیت محض از قدرت رهبری، داشتن تعصب ملی و عدم تحرك اجتماعی عمودی.
7- جوامع تابع اراده حكومت اند و نظارت های زورمندانه بر جامعه حاكم است.
8- تقسیم بندی جامعه به رتبه های نظامی.
9- دستگاه تنظیم كننده خارجی بر نگهدارنده داخلی تسلط دارد.

• جامعه كوشا یا صنعتی:

1- نظام های تنظیم داخلی به نسبت ضعیف و پراكنده اند.
2- صنعت ویژه این جوامع همكاری داوطلبانه و خویشتنداری فردی.
3- دستگاه تنظیم كننده اصلی جامعه غیر متمركز و قدرت فرد از طبقات گوناگون جامعه اخذ می شود.
4- تضاد برون گروهی با رفتار صلح جویانه مهار می شود.
5- رابطه افراد با هم و با دولت از نوع رابطه همكاری داوطلبانه است.
6- اصل آزادی فردی رعایت شده و آزادی عقیده و مذهب.
7- نقش دولت در حد یك ناظر و حامی حقوق اجتماعی و اقتصادی مردم تثبیت شده و هدف آن حفظ حقوق افراد است.
8- عدم فاصله طبقاتی.
9- وجود سازمان های خصوصی و خیریه.
10- انتخاب دولت توسط مردم.
وی روند تکاملی را به سوی جوامع صنعتی می دانست. جامعه صنعتی برای او حاوی تمامی آرمان هایی بود که در ذهن خویش می پروراند. در جوامع صنعتی افزایش در حجم، پیچیدگی، تخصص گرایی و وابستگی های متقابل اجزاء در ارگانیزم های اجتماعی در نهایت به نظم بیشتر می انجامید و نیاز کمتری به «تنظیم کننده های خارجی» (استفاده از زور دولتی، پلیس) احساس می شد که همین امر زمینه های افزایش آزادی های فردی، کاهش دخالت دولت و پیدایش جامعه دموکراتیک را امکان پذیر می ساخت، هر چند که او به لحاظ وابستگی شدیدی که میان اجزاء در اینگونه جوامع وجود دارد، به نحوی که آسیب بر یک ناحیه بر تمامی ارگانیزم تأثیر می گذارد، آن را شکننده تر از جوامع پیشین می انگاشت و از این بابت نگران بود.
در واقع، در جوامع صنعتی تمرکز اسپنسر بر ارگانیزم اجتماعی و وابستگی اجزاء در این ارگانیزم به یکدیگر او را به سوی برداشتی کارکردگرایانه می کشید هر چند که تأکید او بر فرد و امکان آگاهی او در ارگانیزم اجتماعی، او را از سایر کارکردگرایان همچون کنت و دورکیم جدا می ساخت.
اسپنسر برای تفکیک جوامعی که خودش آن ها را جامعه ی جنگجو وجامعه ی صنعتی نامیده بود تفاوت در سازمان اجتماعی ناشی از تنظیم اجتماعی را مبنای کارش قرار داده بود. اسپنسر تأکید کرده بود که درجه پیچیدگی اجتماعی مستقل از تفکیک جوامع به دو نوع جامعه جنگجو و صنعتی است. به این معنی، جوامع به نسبت تمایز نیافته نیز می توانند "صنعتی" باشند (البته نه به‌معنای امروزیِ "جامعه صنعتی")، و جوامع پیچیدۀ جدید نیز می توانند جنگجو باشند. آنچه یک جامعه را صنعتی یا جنگجو می سازد، سطح پیچیدگی آن نیست، بلکه در اینجا وجود یا عدم وجود ستیز با همسایگان، عامل تعیین‌کننده است. سنخ‌شناسی معروف اسپنسر جوامع را نظامی و صنعتی می‌نامد. بنایراین هم جوامع بسیار ساده و هم جوامع بسیار جدید می‌توانند نظامی یا صنعتی باشند. دیگر سنخ‌شناسی او توصیف مراحل مجزای توسعه اجتماعی طویل‌المدت را جستجو می‌کند. این سنخ‌شناسی حول محور توصیف الگوها و جهات تفکیک اجتماعی می‌چرخد. این طبقه بندی بر پایه ی یک نظریه ی اجتماعی استوار است که می گوید انواع ساختارهای اجتماعی به رابطه ی همسایگی یک جامعه با جوامع دیگر بستگی دارندكه جوامع را به دو دسته جنگجو و كوشا یا صنعتی تقسیم می كند. طبقه بندی و تفكیك جوامع جنگجو و صنعتی بر پایه تنظیم اجتماعی و تفاوت در سازمان اجتماعی است. بنابراین صلح آمیز بودن یا ستیز آمیز بودن این رابطه برساختارهای داخلی یک جامعه و نظام تنظیم اجتماعی آن اثر می گذارد. در روابط صلح آمیز نظام های تنظیم داخلی به نسبت ضعیف و پراکنده اند ؛اما در روابط ستیز آمیز نظارت های تمرکز و زورمندانه بر جامعه حاکم اند. صفت شاخص ساختار جنگجو، این است که واحد های ترکیب کننده آن به "زور و اجبار" به اتخاذ اعمال مشترک می شوند.
بر خلاف جامعه جنگجو سنخ صنعتی جامعه بر پایه ی یک همکاری داوطلبانه و خویشتن داری فردی استوار است. این نظام به آن گرایش دارد که دستگاه تنظیم کننده ی اصلی جامعه را غیرمتمرکز سازد و قدرت خویش را از طبقات گوناگون جامعه اخذ کند.
اما در جهت گیری خرد اسپنسر انواع جامعه ها را برحسب مراحل تکاملی شان و پیچیدگی ساختاری آن ها به جوامع «ساده، ترکیبی، ترکیبی مضاعف و ترکیبی شدید» تقسیم بندی کرد. اصطلاحات او در این زمینه تا اندازه ای مبهم اند، اما آنچه که او در ذهن داشت، یک نوع طبقه بندی برحسب درجه پیچیدگی ساختاری بود. به بیانی دقیق تر اسپنسر میان جوامع ساده ای که رئیس نداشتند، جوامعی که ریاست موقتی داشتند و جوامعی که دارای نهاد ریاست ثابت بودند تمایز قایل شده بودند. جوامع ترکیبی و ترکیبی مضاعف نیز برحسب پیچیدگی سازمان سیاسی شان طبقه‌بندی شده بودند.

- جوامع ساده

در جامعه ساده کلیتی وجود دارد که در آن هیچ چیز به دیگری وابسته نیست و اجزای آن با وجود یا بدون وجود یک مرکز تنظیم کننده (رهبر مرکزی) در راستای اهداف عمومی (مثل جمع آوری خوراک، و بر آورده کردن سایر نیازهای اولیه) به همکاری و مشارکت با یکدیگر می پردازند و در آن سطح پایینی از تفاوت، تخصص و استقلال رای وجود دارد (همچون کمون های اولیه). از ویژگی های جوامع ساده می توان به موارد زیر اشاره کرد:
• عدم رهبریت؛
• شكل زندگی مردم ساده است؛
• تضاد بسیار كم است و اگر تضاد منافعی دارند خود بخود كنترل می شود؛
• عدم ضرورت وجود رهبر؛
• جامعه بی سریا بدون رهبر؛
• مشاركت با یكدیگر در كارها؛
• شیوه معشیت بیشتر شبانی؛
• عدم تخصصی شدن كارها مانند اسكیموها و قبایل گینه.

- جوامع تركیبی

جوامع ترکیبی از دو یا چند جامعه ساده تشکیل شده که اکثرا به کشاورزی اشتغال دارند و بعضاً ممکن است خشن، یا صلح طلب بوده و گروه های سازمان یافته روحانی در آن مشاهده می گردد (مثل جوامع قبیله ای). از ویژگی های جوامع ترکیبی می توان به موارد زیر اشاره کرد:
• رهبری گاهباره ای یا موقعیتی؛
• قشربندی جامعه به صورت قشر حاكم و محكوم؛
• شیوه معشیت مبتنی بر كشاورزی؛
• ساختارهای صنعتی كوچك و ساده دیده شده مانند مردم تیوتانیك – یونانی ها در دوره هومر؛
• تقسیم بندی كارهای بصورت ابتدایی صورت گرفته.

- جوامع تركیبی مضاعف یا دو گانه

اما در جوامع ترکیبی مضاعف جمعیت کاملاً اسکان یافته اند، در آن ها آداب و رسوم و عرف اجتماعی قوی تری جریان دارد، دارای ساختار سیاسی بزرگتر و مشخص تر هستند و سلسله مراتب مذهبی و تمایزات طبقاتی و تقسیم کار پیچیده تری در میانشان وجود دارد (همچون اروپای قرون وسطی). از ویژگی های جوامع ترکیبی مضاعف می توان به موارد زیر اشاره کرد:
• رشد جامعه؛
• وجود رهبری در موقعیت های مختلف ضرورت بیشتری می یابد؛
• رهبری نیمه دائم یا ناپایدار و سازماندهی خاصی نیست كه رهبر را حفظ كند؛
• كاملاً‌ اسكان یافته اند؛
• ساختار سیاسی از جامعه تركیبی بزرگ تر است؛
• سلسله مراتب مذهبی در آن دیده می شود؛
• تقسیم كار پیچیده تری دیده می شود ... مانند فرانسه قرن 13 و انگلیس قرن 11؛
• رسوم تبدیل به قانون تغییر ناپذیر شده اند؛
• شهرها ایجاد شده.

- جوامع تركیبی شدید یا سه وجهی

و در نهایت جوامع ترکیبی شدید همراه با افزایش در تخصص، تمایز و پیچیدگی ساختار اجتماعی است (همچون برخی جوامع اروپایی در اوایل قرن بیستم). از ویژگی های جوامع ترکیبی شدید می توان به موارد زیر اشاره کرد:
• حد كمال جوامع دیده می شود؛
• رهبری پایدار؛
• اتمام پراكندگی ها از نظر تقسیم كار؛
• پیوستگی محض؛
• تبدیل همگنی به ناهمگنی مانند ملت های تمدن بزرگ چون بریتانیای مدرن – آلمان و روسیه؛
• افزایش نیاز به كنترل؛
• ایجاد دولت ثابت؛
• پراكندگی جمعیت؛
• تقسیم كار شدید و تخصصی.
در جامعه شناسی شهری اسپنسر شیوة رابطه مردم را با رهبرشان بررسی می كند و به تحلیل بوم شناختی جامعه می پردازد . جوامع را به انواع :‌ 1- صحرا نشین یا كوچنده 2- نیمه یكجا نشین 3- یكجا نشین تقسیم می كند. و در تقسیم بندی دیگری جوامع را به 1- شكارگر 2- یكجا نشین 3- قبیله ای تقسیم می نماید.

1- صحرا نشین:‌

- منطق با جامعة ساده (در جامعه شناسی سیاسی)
- كمی از خصوصیات جوامع تركیبی
- گهگاه رهبری را تجربه كرده است
- انطباق با جامعة قبیله ای

2- نیمه یكجا نشین:‌

- دامداری و صنایع خانگی
- عدم ثبات دائم در یك منطقه
- تطابق با جامعه تركیبی دو گانه (در جامعه شناسی سیاسی)
- انطباق با جامعه شكارگر كه تخصیص كاركردها ابتدایی است (كشاورز و جنگجو)

3- جامعه یكجا نشین:

- ثبات دائم دریك مكان
- دولت در حكومت ثابت
- مرحله كشاورزی منطقه ای
- تطابق با مرحله تركیبی سه وجهی (در جامعه شناسی سیاسی)
- تمایز نقش كشاورز و جنگجو
6. کارکردگرایی؛ اسپنسر تأکید می‌کرد که دگرگونی در ساختار نمی تواند بدون دگرگونی در کارکرد پدید آید و افزایش در حجم واحدهای اجتماعی، ضرورتاً تمایز فزاینده در فعالیت های اجتماعی را به‌دنبال خواهد آورد. در واقع بیشتر بحث اسپنسر دربارۀ نهادهای اجتماعی و دگرگونی های آن‌ها، با اصطلاحات کارکردی بیان شده است. اسپنسر در این تحلیل ها غالباً کارش را با جستجوی کارکردهایی آغاز می کند که هر کدام از آن‌ها برای کار ویژه ای ساخته شده است. «برای فهم چگونگی پیدایش و توسعۀ یک سازمان، باید فهمید که این سازمان در آغاز و بعدها برای برآوردن چه نیازی بوده است». اسپنسر توصیفات جامعی از ساخت، کارکرد و استحاله تکاملی شش نهاد اساسی تهیه کرد. این شش نهاد مهم عبارت‌اند از: نهادهای خانوادگی، تشربفاتی، سیاسی، کلیسایی، حرفه‌ای و سیاسی.
او نهاد های اجتماعی را در ارتباط با زمینه ی عامی تحلیل می کرد که این نهاد ها به صورت های گوناگون در آن جای گرفته بودند. اسپنسر بیان می کرد رسومی را که بنا بر معیار های معاصر عجیب و زشت می نمایند، نباید برای جوامع خاص فاقد ارزش دانست. به عبارت دیگر آنچه که از نظراحساسات و اندیشه های ما به بدترین شکل تنظیم شده است،برای آن اوضاعی که تنظیم های بهتر در آن عملی نبود بسیار متناسب بود.
اسپنسر در مباحث مربوط به نهادهای اجتماعی و تغییرات آن ها از اصطلاحات کارکردگرایانه سود جسته است. اسپنسر در بحث از نهادهای اجتماعی،سخت می کوشید تا نشان دهد که این نهادها نتیجه ثبات و انگیزش های عمدی کنشگران اجتماعی نیستند ، بلکه از مقتضیات کارکردی و نیازمندی های ساختاری سرچشمه می گیرند. بنابراین می توان از دلایل كاركرد گرا دانستن اسپنسر به موارد زیر اشاره کرد:
1- تمامی اجزاء هستی را عناصر كوچكی محسوب می كند كه رابطه متقابل با یكدیگر برای حفظ سیستم و در جهت اهداف كلی آن سیستم حركت می كند.
2- برای شناخت هر امر اجتماعی باید كاركرد ساخت اجتماعی را بشناسیم.
7. فردگرایی؛ اسپنسر در عین تطورگرایی، جامعه‌شناسی فردگراست که در مورد رابطۀ فرد و جامعه، موضع فردگرایانۀ افراطی دارد، فرد در نظر او موضع برتری دارد و جامعه نباید در حرکت و آزادی فرد اخلال کند زیرا همه رفتارهای فردی که در جهت منافع شخصی هدایت می شود، در حقیقت در جهت سود جامعه نیز سیر می کند. وی برخلاف کنت، در مورد منشأ جامعه با مقولات فردگرایانه و فایده گرایانه می اندیشید و جامعه را به‌صورت گردونه ای برای پیشبرد مقاصد افراد می نگریست. به نظر او، انسان ها در اصل برای آن به‌هم پیوسته بودند که می دیدند این پیوستگی به سودشان بوده است. «زندگی اجتماعی از آن روی پدید آمده بود که برای اکثریت مردم این‌گونه زندگی از زندگی جداگانۀ فردی سودمندتر بود».
پس به نظر اسپنسر با تشکیل جامعه، افراد در ارتباطی پیچیده درگیر می شوند و این درگیری اصولاً به معنی حذف و هضم افراد در جامعه نمی باشد. ارگانیسم اجتماعی نه تنها مانع تقیسم بندی فرعی اجزاء یا ارتباط متقابل آن ها به یکدیگر نمی شوند، بلکه هماهنگی آن هارا نیز حفظ می کند. به نظر او جامه برای خدمت رسانی به اجزایش وجود دارد نه برای خدمت رسانی به جامعه. همچنان که اجزای جامعه بیشتر از یکدیگر متمایز می شوند، نقش های افراد نیز بیشتر تفکیک می شوند و وابستگی متقابل شان افزایش می یابد. در حالی که در جوامع ساده یک جزء می تواند جایگزین جزء دیگر شود، این امر در جوامع پیچیده تر میسرنیست.
8 . اصل عدم مداخله در قوانین؛ اسپنسر نیز مانند کنت به عملکرد قوانین اجتماعی، اعتقادی سرسختانه داشت و همچون کنت معتقد بود که این قوانین بسان قوانین حاکم بر طبیعت، جبری اند. «شق دیگری وجود ندارد. جامعه یا قوانینی دارد یا ندارد. اگر جامعه قوانینی نداشته باشد، نه نظم، نه یقین و نه نظامی می تواند در پدیده های اجتماعی وجود داشته باشد. اگر جامعه قوانینی داشته باشد، این قوانین نیز باید مانند قوانین دیگر گیتی باشند؛ انعطاف‌ناپذیر، حتی فعال تر و استثناءناپذیر». اما بر خلاف کنت که تأکیدش بر این بود که انسان ها باید برای تحقق عمل دسته جمعی در جهان اجتماعی به کشف قوانین جامعه دست یازند اسپنسر با همان سرسختی استدلال می کرد که ما نباید برای تحقق عمل دسته جمعی به بررسی این قوانین بپردازیم. وباز برخلاف کنت که می خواست از طریق قدرت روحانی کاهنان جامعه شناس جامعه را مستقیماًهدایت کند اسپنسر استدلال می کرد که جامعه شناسان باید مردم را مجاب سازند که جامعه نباید دستخوش دخالت حکومت ها و اصلاحگران اجتماعی باشد. با توجه به پیچیدگی های علت های عمل کننده در جامعه و این واقعیت که کنش های بشری ممکن است به نتایج پیش بینی نشده ای بیانجامد،اسپنسر اصرار می ورزدکه بگذاریم امور مسیر طبیعی شان را طی کنند. تنها قدرتی که اسپنسر برای دولت قائل بود،پاسداری از حقوق افراد و حفاظت دسته جمعی مردم جامعه در برابر دشمنان خارجی بود. به نظر اسپنسر یک جامعه خوب مبتنی است بر قراردادهایی که میان افراد تعقیب کننده ی منافع شخصی بسته می شوند. اگر دولت به دلیل رفاه اجتماعی در این تنظیم های قراردادی مداخله کند؛یا سامان اجتماعی را به هم خواهد زد یا موجب خواهد شد که بشر از مزایای جامعه ی صنعتی محروم گردد و به صورت های پیشین سامان اجتماعی بیداد گرانه یا جنگجویانه واپس رود. نظریه ضد جمع گرایانه اسپنسر بر آیین "بقای اصلح" مبتنی بوده است. مهمترین کمک اسپنسر به رشد جامعه شناسی را باید در طرح مفهوم بقای اصلح دانست. اسپنسر این مفهوم را حدوداً ده سال پیش از انتشار اندیشه های داروین دربارۀ انتخاب طبیعی مطرح ساخت. داروین بعد ها گفت که او اساساً اصطلاح بقای اصلح اسپنسر را بر اصطلاح انتخاب طبیعی خودش ترجیح می دهد.
از نظر اسپنسر تکامل گونه های زیست شناختی و گونه های اجتماعی اساساً مربوط به بقای اصلح است. براساس این تفکر، فرایندهای تکاملی گونه های نامناسب را تصفیه می کنند. و پیامد نهایی آن شکل گیری جامعه ای کاملتر خواهد بود. اسپنسر که این پیامد را ناشی از فرایند های طبیعی می دانست، طرفدار پر و پا قرص اقتصاد آزاد یا سیاست عدم مداخله بود. سازگاری کلید این فرایند است. افراد باید با تغییرات تغییر کنند.
در این نظریه اسپنسر استدلال می کرد که هر افزایشی در باروری انسان فعالیت بیشتری را نیز برمی انگیزاند، زیرا که هر چه جمعیت بیشتر باشد برای زنده ماندن به هوشمندی بیشتری نیاز است.کم هوش ترین گروه ها و افراد یکی پس از دیگری می میرند و از همین رهگذر سطح عمومی هوش به تدریج و به ناگزیر بالا خواهد رفت.
اسپنسر می گفت که سطح عمومی هوش چندان بالا خواهد رفت که تنها کسانی که هوش برتری دارند می توانند از صحنه ی تنازع بقا جان سالم به در برند. او معتقد بود که اگر حکومت از طریق گذاردن قوانین مربوط به رفاه در کار این مکانیسم سودمند دخالت کند و نگذارد که فراگردهای سودمند گزینش طبیعی کارشان را به خوبی انجام دهد به این مکانیسم مفید آسیب مهلکی وارد خواهد آمد. اسپنسر استدلال می کرد که دخالت حکومت در امور اجتماعی،تطبیق ضروری جامعه با محیطش را مختل می کند.
9. اصول رشد و تفکیک نظام؛ اسپنسر یک رابطۀ اساسی در جهان اجتماعی بین اندازه و تراکم اجتماعی و فرآیند تفکیک ساختی مشاهده می کرد. و این دیدگاه را در تشبیه "رشد" ارائه کرده است. با این نتیجه که تفکیک در نظام های اجتماعی، یک کارکرد مثبت از افزایش در اندازه تراکم اجتماعی است. و از طریق این تشبیه رشد، او همبستگی های دیگر را تصریح کرد. نرخ رشد و درجه تمرکز اعضای اجتماع در طول رشد، به تفکیک ساختی بستگی دارد. به هر حال او مشاهده می کرد که رشد در اندازه نظام، در حوزه وسیعی، به رشد قبلی در اندازه و سطح تفکیک در یک اجتماع بستگی دارد.

نتیجه گیری

با توجه به مطالب عنوان شده می توان گفت دو موضوع در نظریات اسپنسر با هم اختلاط پیدا كرده:‌
1- مراحل تكاملی كه در زیست شناسی مطرح شده
2- تغییر و تحولات جامعه انسانی در طول تاریخ
و كار اسپنسر در عصر خود از دو جهت حائز اهمیت است:
1- حل مسأله رابطه فلسفه با علوم تجربی و تعریف فلسفه به منزلة دانش وحدت بخش كه پراكندگی و تخصصی شدن بیش از حد علوم را مهار می كند.
2- ارائه نظریه عملی دربارة پدیده تطور به ویژه تطور اجتماعی و تاریخی اسپنسر لفظ جامعه را به گروهی از انسان ها اطلاق می كند كه توزیع اجزاء آن از دوام و قوام ویژه ای برخوردار بوده و زندگی آنان در یك مكانی خاص تثبیت شده باشد .
در نظر اسپنسر جامعه یك اندام برتر است كه از تركیب اندام های فردی حاصل شده و فرهنگ به مفهوم امروز آن بصورت نظام مناسبات متقابل كردار و افكار در نوشته های او ملاحظه می شود. وی جامعه را به یك اندام زنده كه دارای اعضا و جوارحی است تشبیه می كند. در نظر وی كل جامعه كاركرد معینی دارد به صورتی كه دولت را به سر و ارتش و فعالیت های اقتصادی را به دیگر اندام ها تشبیه می كند و اجتماعات بشری را مانند یك موجود زنده در حال رشد و تكامل می پندارد. وی تكامل جامعه را متكی به یك عامل نمی داند بلكه معتقد است مسیر تكاملی از طریق نیروی ناشناخته ای تعیین می شود و هیچ عامل تعیین كنندة واحدی برای تبیین تغییر و تحولات جامعه وجود ندارد. اسپنسر بر این عقیده بود كه تغییر و تحول در جامعه براساس نتایج پیش بینی نشده و همگام با نتایج مورد انتظار صورت می گیرد و این امر برنامه ریزی كامل را غیر ممكن ساخته است. او بین رشد مجموعه های ارگانیك و مجموعه های اجتماعی تشابهاتی قائل می شود:‌
1- هر دو رشدشان را از حالت نا متمایز آغاز می كنند.
2- ابتدا اجزای یك مجموعه مانند همدیگرند سپس به حالت متمایز می رسند و ناهمانند می شوند.
3- مجموعه های اجتماعی و ارگانیك به هم وابسته اند.
4- تمایز روز افزون با وابستگی متقابل فزاینده و ادغام اجزاء همراه است.
5- هر دو حركت در مسیر رشد و تكامل دارند.
6- هر دو گسترش در اندازه،‌ ابعاد‌، پیچیدگی و افزایش ساختاری دارند.
7- تفكیك وظایف میان اجزاء هر دو كاملاً‌ مشهود است.
او بین ارگانیسم اجتماعی و زیست شناختی تفاوت هایی قائل می شود از جمله:‌
1- اجزای ارگانیسم كل یكپارچه را تشكیل می دهند ولی اجزای جامعه یك كل مجزا از هم را تشكیل می دهند.
2- واحدهای تشكیل دهنده ارگانیسم به هم چسبیده اند ولی واحدهای جامعه آزاد و پراكنده اند.
3- انسجام میان اجزاء ارگانیسم لازم و ضروری است اما اجزای یك جامعه یكپارچه را تشكیل نمی دهند.
4- اجزای ارگانیسم اجتماعی می توانند به وسیله واسطه هایی چون زبان بر یكدیگر تأثیر گذارند.
5- تبادل پیام در ارگانیسم از طریق محرك فیزیكی است اما در جامعه تبادل پیام بوسیله زبان و عاطفه است.
6- در ارگانیسم آگاهی در بخش كوچكی متمركز شده اما در جامعه آگاهی در سراسر مجموعه پراكنده است.
7- در ارگانیسم اعصاب جسمی وجود دارد اما در جامعه رفاه مجموعه ، جدا از رفاه واحدهای تركیب كنندة آن نمی تواند باشد.
8- اعضای بدن به وسیله اعصاب (مركز) زنده اند اما جامعه برای اعضایش وجود دارد.
9- اعضای ارگانیسم همگی در خبری یكسان و یكنواخت در گیرند ولی اعضای جامعه از استقلال نسبی برخوردارند.
10- عدم هماهنگی تام و تمام میان اجزاء ارگانیسم اجتماعی بر می گردد.
11- هر جزء از اجزاء یك نظام اجتماعی برای خود ادراك و حساسیت های عاطفی مخصوص به خود دارد كه باعث بروز اختیار و نیز اختلاف در اعمال آن ها می شود.
12- استقلال رأی و تفاوت های حسی در ادراك عاطفی انسان است كه بر خلاف اجزاء در ارگانیسم بتواند تغییرات نسبتاً قابل توجهی در زندگی خویش به وجود آورد.
13- وجودهای بیولوژیكی دارای اشكال خارجی خاص، ثابت و قابل مشاهده اند در حالی كه جامعه چنین شكلی ندارند.
14- واحدهای یك وجود بیولوژیكی به طور فیزیكی به یكدیگر مربوط اند در حالی كه اعضای یك جامعه ممكن است در منطقه وسیعی پراكنده بود و تماس مستقیم با یكدیگر نداشته باشند.
15- اجزاء یك ارگانیسم از نظر جایگاهشان نسبت به هم در حالت ثابت و پایدار بسر می برند در حالی كه افراد یك جامعه لزوماً در یك جا ساكن نبوده و قادرند تا از نقطه ای به نقطه دیگر رفته و روابط مكانی خود را دوباره تنظیم نمایند.
16- خودآگاه فقط در یك جزء از وجود بیولوژیكی قرار دارد (در مغز) در حالی كه هر فرد در اجتماع قادر به داشتن خود آگاهی مستقل می باشد.
اسپنسر با تأثیر گرفتن از آراء تكامل گرایان عصر خویش چون داروین، لامارك دلایل از یك سو متأثر شدن از نظرات جمعیت شناسائی چون مالتون شالوده فلسفه اجتماعی خویش را بنیان نهاد. مالتوس با مطرح كردن اصل «‌تنازع بقا» جامعه را میدان جنگی می انگارد كه در آن انسان ها برای دست یابی به امكانات زندگی درگیر جنگ و نزاع می باشند. اسپنسر این اصل را همراه با اصل «‌ انتخاب طبیعی » داروین زیربنای نظریات اجتماعی خود قرار میدهد و اصل «‌ماندگاری بهترین » یا «‌بقای اصلح » را طرح می كند. اعتقاد اسپنسر به بقای اصلح این بود كه هرچه جمعیت بیشتر شود برای زنده ماندن به هوشمندی بیشتری نیاز دارد پس كم هوش ترین گروه ها و افراد می میرند و در نتیجه سطح عمومی هوش به تدریج و ناگزیر بالا خواهد بود پس تنها كسانی كه هوش برتری دارند می توانند از صحنه تنازع بقا جان سالم به در برند. كتاب مشهور او «‌فلسفه تركیبی» با تكیه بر اصل رقابت آزاد و اصل سازگاری و انتخاب طبیعی ساخت یك جامعه آرمانی را طرح ریزی كرده است او پیشنهاد كرد كلیه نهادهایی كه مانع جریان قوانین طبیعی جبری و عقلانی می شود منحل گردد. جوامع چون سایر اجزاء هستی تابع قوانین طبیعی می باشند و اصل انتخاب طبیعی خود گونه مسلط و مناسب برای ادامه حیات است بنابراین هر دخالتی در امور داخلی و هر نوع فعالیتی كه هدف آن حمایت از ضعفا و فقرا باشد به دلیل ایجاد اختلال در قوانین طبیعی مردود بوده و نه تنها به انحراف و نابسامانی منجر می شود بلكه سبب انحطاط و ویرانی جوامع می گردد. انسان در نظام جامعه شناختی اسپنسر نقشی جز یك عامل كاركردی ندارد. اسپنسر تأكید بر این نكته دارد كه اصل انتخاب طبیعی به تنهایی قادر است جوامع را در مسیر بهبودی و تكامل رهنمون كند او دولت را از مداخله در امور زیر منع می كند:‌
1- وضع مقررات تجاری 2- دخالت در امورنهادهای دینی 3- تأسیس مؤسسات خیریه در جهت كمك به بینوایان و ضعفا 4- دخالت در امور مربوط به آموزش و پرورش 5- مداخله در امور بهداشت و درمان
اسپنسر معتقد بود كه اعمال محدودیت های شدید و اقدامات مستقیم در جامعه بهبودی و اصلاح مورد نظر را نتیجه نخواهد داد بدین سبب نقش افراد و نهضت های اصلاح گر را در تغییر مسیر تكامل جامعه بسیار ناچیز قلمداد می كند. از نظر اسپنسر جامعه موجودی است با ساخت ویژه خود و با اندام ها و اعضایی كه هریك كاركردی خاص را به عهده دارند و ابقای همین كاركردها است كه نظام و ساخت كلی جامعه را در جهت رشد و گسترش ممكن می سازد چرا كه رشد و گسترش جوامع نتیجه ساختی شدن بیشتر و تفكیك وظایف میان اندام هاست. پیچیدگی در نقش ها و افزایش تفكیك كاركردی از دیدار اسپنسر یكی از مهمترین ملاك های پیشرفت جوامع است. اسپنسر فرآیندهای اساسی رشد،‌ تفكیك، یكپارچگی و بهبود سازگارانه را تا اندازه ای مشروط به عوامل:
1- عوامل بیرونی مانند میزان دسترسی به منابع طبیعی
2- عوامل درونی نظیر ماهیت واحدهای درونی
3- عوامل انضمامی نظیر وجود جوامع دیگر با ارزش ها و باورهای درونی می دانست.
اسپنسر اعضای جامعه را از نظر صفات اجتماعی به:
1- پادشاه :‌ مصداق عملی قدرت طبیعت كه در قدرت پادشاه خلاصه می شود.
2- مشاورین پادشاه كه وظیفه مشاوره فكری دارند.
3- اكثریت مردم كه وظیفه اطاعت از پادشاه و اجرای وظایف را دارند.
اسپنسر سه نوع حكومت را تعریف می نماید:‌
1- پادشاهی:‌ اگرچه بد است لیكن عملی ترین شكل حكومت است زیرا اگر جبری بر جامعه حاكم است همه اعضا بر مبنای آن عمل می كنند پس پادشاه لازم است تا اختلاف رویه كمتر شود (بهترین نوع حكومت است)
2- الیگارشی یا اشراقی
3- دموكراسی و مردم سالار:‌ چون تا حدودی شعور و آگاهی می طلبد و شعور و آگاهی افراد هنوز تكامل نیافته پس دموكراسی نمی تواند مناسب جوامع فعلی باشد.
وی خصوصیات روحی،‌ روانی، قابلیت های رفتاری افراد هر جامعه را تحت تأثیر میزان نفوذ دولت و نوع برخورد آن با تضاد برون گروهی و عملاً ساختار اجتماعی هر یك از این دو نوع جامعه می داند بطوری كه در نهایت دو گونه روابط اجتماعی را نتیجه می دهد :‌ 1- روابط مبتنی بر جبر و تحمیل 2- روابط مبتنی بر اساس همكاری داوطلبانه و مبتنی بر قراردادهای اجتماعی
اسپنسر عملكرد منفی برخی عناصر را در جامعه می پذیرفت لیكن عقیده داشت كلاً جامعه در حالتی از تعامل عملكردی وجود پیدا می كند. كلمة تعادل در كلام اسپنسر بر یك حالت ثابت با ایستا اطلاق نمی شود بلكه به فرآیندی پویا اشاره دارد. اسپنسر گروه های عملكردی جامعه را به سه دستگاه تقسیم می كند:‌
1- دستگاه نگهدارنده یا داخلی كه مرتبط با تولید كالا است.
2- دستگاه تنظیم كننده یا خارجی كه برقراری نظم سیاسی و سازماندهی ماشین نظامی جامعه را به عهده دارد.
3- دستگاه توزیع كننده كه دستگاه تنظیم و نگهدارنده را به هم متصل می كنند مانند كانال های ارتباطی در جامعه.
اسپنسر وظیفه دولت را،كنترل و اجرای درست قوانین می داند. پس یكی از كاركردهای دولت را می توان كاستن تضاد درون گروهی و افزایش روحیه همكاری در جامعه دانست. تنها قدرتی كه اسپنسر برای دولت قائل بوده پاسداری از حقوق افراد و حفاظت در برابر دشمنان خارجی است بقیه امور باید به ابتكار آزادانه افراد جامعه واگذار شود تا آن ها بتوانند از طریق قراردادها و توافق های متقابل امور زندگیشان را سروسامان دهند.
اسپنسر علت پیدایش نظام سیاسی را وابستگی متقابل اجزای ناهمانند در جوامع پیچیده و شكنندگی ناشی از آن می داند كه یك نظام تنظیم كننده را ایجاب می كند تا اعمال اجزای جامعه تحت نظارت قرار گیرند و هماهنگی میان آن ها تضمین شود اندام سیاسی مانند اندام زنده ناگزیر به داشتن یك نظام تنظیم كننده است در آغاز فراگرد تكامل اجتماعی كانون های تنظیم كننده برای ارتباط با محیط خارجی مانند دشمنان و حیوانات و شكار بود اما با پیشرفت تكامل این كانون ها وظیفة تنظیم امور داخلی و نظارت اجتماعی را بر عهده می گیرد.
شدیدترین علاقه اسپنسر دگرگونی های تكاملی در ساختارها و نهادهای اجتماعی بوده نه حالت های ذهنی ملازم با این دگرگونی ها به نظر او افكار پدیده های ثانوی اند. اما در كتاب علوم اجتماعی و سیر تكوینی آن اسپنسر را به عنوان كسی كه برای اولین بار از مطالعات الگوگرافی كه به وسیله مسافران و سیاحان بدست آمده بود استفاده كرد معرفی می كند تا از این طریق بتواند نظریات اجتماعی خود را در جوامع مختلف از نظر تطبیقی مورد مطالعه قرار دهد. او اشكالاتی كه در كار مطالعه علوم اجتماعی موجود است به دو نوع مرئی و نامرئی تقسیم كرد اشكالات مرئی را به پیچیدگی مسائل مورد مطالعه و اشكالات نامرئی را به روحیه و طرز فكر اهل تدقیق مربوط دانست. پذیرش اندیشه لامارك از جانب اسپنسر پایه اعتقاد او را به سازش و تطابق و پیشرفت مستمران تشكیل می داد. اسپنسر به فرآیند استفاده از لامارك به عنوان وسایل اولیه انطباق بیولوژیكی و اجتماعی انسانی می نگریست به كمك این وسایل است كه افراد به صورتی بیولوژیكی‌، روانشناختی و اجتماعی تكامل پیدا می كنند، عضلات و مهارت انسانی با استفاده و عدم استفاده پیشرفت می كند امكانات ذهنی مرتبط با درك و فهم از طریق استفاده و عدم استفاده توسعه می یابند و احساسات اجتماعی مربوط به تعاون ، اخلاق و نوع دوستی از طریق همان فرآیند استفاده و عدم استفاده به پیش می روند.
در روش شناسی اسپنسر تفاوت و تخصص و تكوین به عنوان حركتی از یكنواختی بدون انسجام به سوی تفاوت سازمان یافته تعبیر نمود. او تشخیص داد سنت ها و فعالیت های گروهی در دوره های مختلف زندگی در جامعه های مختلف كاملاً یكسان به نظر نمی رسند تفاوت های معلول سطوح مختلف توسعه یا به تطابق های محیطی خاصی ربط دارد اگر چه اسپنسر به صراحت از نسبیّت گرایی فرهنگی سخن نمی گوید اما هنگامی كه استدلال می كند كه خصوصیات جامعه ای باید در زمینه جامعه مورد مطابق قرار گیرند این گرایش را تأئید می كند.
اسپنسر هیچ گاه راجع به این امكان كه جامعه شناسان مطالعات خود را با هدف جمع آوری داده ها فرمول بندی می كنند به ارائه نظر نپرداخت در واقع قواعد روش شناختی اسپنسر برای توضیح و تفسیر داده های تاریخی و نژاد شناسی كه به وسیله دیگران تهیه شده مورد استفاده قرار می گیرند. ازكسانی كه از اسپنسر تأثیر پذیرفته اند می توان پارسونز، هابرماس، ماكیاولی‌، پارتو، دوركیم و حتی نظریه پردازان جدید چون ساندرسن و لیفیریز را نام برد.
منابع تحقیق:
- کوزر، لوئیس (1379)؛ زندگی و اندیشۀ بزرگان جامعه‌شناسی، محسن ثلاثی، تهران، علمی، چاپ هشتم.
- کوزر، لوئیس و روزنبرگ، برنارد (1378)؛ نظریه های بنیادی جامعه‌شناختی، ترجمه ارشاد، فرهنگ ، تهران، نشر نی.
- ریتزر، جورج (1374)؛ نظریه‌های جامعه‌شناختی، محمدصادق مهدوی و همکاران، تهران، انتشارات دانشگاه شهید بهشتی.
- آزاد ارمکی، تقی (1381)؛ نظریه‌های جامعه‌شناسی، تهران، سروش.
- تنهایی، ابوالحسن (1387)؛ نظریه‌های جامعه‌شناسی، مشهد، مرندیز.
- ادیبی، حسین و انصاری، عبدالمعبود (1358)؛ نظریه‌های جامعه‌شناسی، تهران، جامعه، چاپ اول.
- ازکیا، مصطفی و غفاری، غلامرضا (1387)؛ جامعه‌شناسی توسعه، تهران، کیهان، چاپ هفتم.
- توسلی، غلام‌عباس (1380)؛ نظریه‌های جامعه‌شناسی، تهران، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه ها (سمت)، چاپ هشتم.
- واگو، استفان (1373)؛ درآمدی بر تئوری‌ها و مدل‌های تغییرات اجتماعی، احمدرضا غروی‌زاد، قم، انتشارات جهاد دانشگاهی.
- ترنر، جاناتان و بیگلی، لئونارد (1384)؛ پیدایش نظریه جامعه‌شناختی، عبدالعلی لهسائی‌زاده، شیراز، چاپ اول.
- شکاری، شیوا (1386)؛ خلاصه مباحث اساسی کارشناسی ارشد؛ مبانی ونظریه‌های جامعه‌شناسی، تهران، کتاب جوانان.
- محیط طباطبائی، محمد (1306)؛ هربرت اسپنسر و زندگانی او، مجلۀ تعلیم تربیت(آموزش و پرورش)، شمارۀ 34 و 35.
- آگبرن، ویلیام و نیم‌کوف، مایر (1380)؛ زمینه جامعه‌شناسی، امیرحسین آریان‌پور، تهران، گستره.
- باتومور، تامس برتون؛ جامعه‌شناسی، حسن منصور و حسن حسینی کلجاهی، تهران، شرکت سهامی کتاب های جیبی.
- اشلی، دیوید و مایكل، اورنشتین؛ ‌ نظریة جامعه شناختی اصول ومبانی كلاسیك‌، ترجمه سید علی اكبر میرمهدی حسینی.
- باشگاه اندیشهwww.bashgah.net/fa/content



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما