حضرت ایوب (علیه السلام)

داستان حضرت ایوب (علیه السلام) از زیباترین و شگفت انگیزترین داستانها درباره‌ی شکیبایی هنگام مصیبت و گرفتاری است و لذا مشهور و فراگیر شده است تا آنجا که عبارت «صبر ایوب» از ضرب‌المثل‌های معروف و متداول...
شنبه، 18 مهر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حضرت ایوب (علیه السلام)
 حضرت ایوب (علیه السلام)

 

نویسنده: سمیح عاطف الزین
مترجمان: علی چراغی، محمد حسین احمدیار، محمد باقر محبوب القلوب



 

داستان حضرت ایوب (علیه السلام) از زیباترین و شگفت انگیزترین داستانها درباره‌ی شکیبایی هنگام مصیبت و گرفتاری است و لذا مشهور و فراگیر شده است تا آنجا که عبارت «صبر ایوب» از ضرب‌المثل‌های معروف و متداول میان عموم مردم است.
حضرت ایوب (علیه السلام) در سرزمین شام، در «حوران» نزیک حومه‌ی دمشق زندگی می‌کرد و اینک مسجدی به نام آن حضرت در سه کیلومتری دهکده‌ی «نوی» هست که پناهگاه او و همسرش در دوران شدت بیماری و گرفتاری بوده است.
حضرت ایوب (علیه السلام) در طول زندگانی نزدیک به نود سال خود، همواره بشارت دهنده، ترساننده، پرهیزگار و عابد بود. خداوند متعال هم، روزی و تعداد افراد خانواده‌اش را افزون عطا کرده بود، از این رو هیچ محروم و سائلی از در خانه‌اش بی‌بهره و دست خالی باز نمی‌گشت. گرسنگان را سیر و تشنه‌گان را سیراب می‌کرد و یتیمان را پناه، ستمدیدگان را نصرت و ضعیفان را یاری می‌داد.
مردم شاهد بودن که هر چه بهره‌مندی او از نعمتهای الهی افزایش می‌یافت، به همان اندازه عبادت و سپاسگزاری او بیشتر می‌شد و هر چه بر برکت اموال و نعمتهای او افزوده می شد، بر تقوا و پرهیزکاری‌اش اضافه می‌شد و هر چه خیرات بر او بیشتر سرازیر می‌شد، بندگی، عبادت و شب زنده‌داریهایش طولانی‌تر می‌شد. ثروت و دارایی به هر اندازه‌اش، او را فریفته نمی‌کرد،‌ هیچ یک از فرزندانش او را گمراه و از خداوند متعال دور نمی‌کرد. تمام تلاش و کوشش او تنها و تنها در جلب محبت و رضایت خدای جلّ و علا و مناجات با خالق یکتا بود.
بنابر عادت و روش همیشگی، انسانهایی هستند که در دل خود کژی و انحراف از راه حق و در نهان ناپاکی و شرّ نهفته دارند و توان دیدن بنده‌ای را که کاملاً فرمانبردار پروردگار باشد، ندارند. بنده‌ای که از نعمتهای فراوان و ثروتی کلان برخوردار است و با این حال، کمترین غرور و نخوتی در او راه نیافته است و با داشتن فرزندان متعدد و خانواده‌ای بزرگ، همیشه و در همه حال به ذکر و ستایش خداوند متعال مشغول است و به اطاعت از او فرمان می‌دهد و در سرپیچی از دستورهای او به مردم هشدار می‌دهد و آنها را می‌ترساند. با خانواده و کارگزارانش بسیار مهربان است، برهنگان را می‌پوشاند، اسیران را آزاد می‌کند و نیازمندان را با گشاده‌رویی می‌پذیرد. آن همه رفتار و اخلاق پسندیده در حضرت ایوب (علیه السلام)، موجب خشنودی همشهریان آن حضرت شد. آنان به فکر مقابله و مبارزه با آن حضرت افتادند و چاره‌ای نیافتند، جز آنکه به پخش شایعه‌های دروغ و مغرضانه اقدام کنند. با این هدف، در محافل و مجالس خود شایع کردند که بندگیهای حضرت ایوب (علیه السلام) نه از روی محبت و علاقه به خداوند متعال، بلکه به طبع بهره‌مندی از عنایتهای فراوان او از ثروت و فرزندان متعدد است، چون پروردگار ثروتی هنگفت و زمینهای وسیعی به او عطا کرده است و او در مقابل آن همه نعمت، به عبادت و سپاسگزاری وی روی آورده است تا مبادا آنها را از دست بدهد.
سپس آنها در آن یاوه گویی‌ها پا را فراتر نهادند و گفتند:‌ «چنانچه این ثروت و مقام از او گرفته شود، دیگر نه به یاد خدا و نه به فکر بندگی او خواهد بود.» این سخنان بیهوده پی در پی به گوش حضرت ایوب‌ (علیه السلام) می‌رسید، ولی او مانند همه‌ی پیامبران الهی راستین به ‌آنها کوچکترین توجهی نمی‌کرد و بدون پاسخگویی به آنها یا دچار شدن به لغزش و انحرافی به راه و روش الهی خود ادامه می‌داد.

اما از آنجا که خداوند متعال می‌خواهد او را نمونه و سرمشق انسانها در طول تاریخ بشری قرار دهد، او را به سخت‌ترین گرفتاری که به ذهن هیچ انسانی خطور نمی‌کند، دچار می‌کند تا او را همچون شعله‌ای پر فروغ در ایمان و زیباترین الگوی بردباری و مقاومت در برابر سختیها قرار دهد. بدین ترتیب خداوند سلامت و ثروت ایوب را از او می‌گیرد و به دنبال آن، همه‌ی افراد خانواده و دوستانش از او کناره‌گیری می کنند. خداوند سلامت جسمی را از ایوب می‌گیرد و او چنان نحیف و لاغر می‌شود که حتی توان برپا ایستادن را از دست می‌دهد و از حرکت و راه رفتن باز می‌ماند.

مردم که چنین دیدند، بار دیگر هر کدام بنا به خواستگاه و دیدگاه خود، به اظهار نظر پرداختند، لذا سخنان ضد و نقیض فراوانی بیان می‌شد. گروهی در اصل نبوت او شک می‌کردند و می‌گفتند: «تمام عبادتهایش برای برتری جویی و کسب افتخار و همه‌ی بذل و بخششهایش دروغ و فریبکاری بوده است.» دسته‌ای دیگر، زبان به کفر و الحاد می‌گشودند و می‌گفتند که اگر خدای ایوب توان زدودن بلا و زیان و رساندن خیر و برکتی را داشت، سزاوارترین کس به این امر پیامبر بود.
منافقان هم می‌گفتند: «خداوند ایوب را به چنین بلایی گرفتار کرده است تا همه چیز دوست خود را بگیرد و دشمنانش هم او را مورد شماتت قرار دهند و در هر صورت، او سزاوار این بلاهاست.»
در آن میان، تنها افراد انگشت‌ شماری که به او ایمان آورده بودند، از خداوند متعال برای خود طلب آمرزش و برای ایوب نیز درخواست تندرستی می‌کردند. ضمناً آنان بر بردباری و صبر بی‌پایان ایوب برآن بلاها غبطه می‌خورند و می‌گفتند:‌ «گوارا باد بر حضرت ایوب (علیه السلام)! انسان جز برای آزمایش و گرفتاری آفریده نشده است. دنیا، خانه بلاست و مردم در معرض مصیبت و آزمایش قرار می‌گیرند.» خداوند عزّوجلّ هم فرموده است:
(تا شما را بیازماید که کدام یک در کردار نیکوترید.) (1)
شیطان ملعون وسوسه‌گر نیز ‌آن مردم را تشویق می‌کرد که از روی حسد یا دلشاد شدن خود، هر چه بیشتر بر حضرت ایوب سخت بگیرند و از این رو پیروان و مریدان شیطان از دروغگویان بی‌دین، گمان بردند مصیبتهایی که بر حضرت ایوب (علیه السلام) وارد شده است، باعث ازدست رفتن ایمان او خواهد شد و آخرتش هم تباه می‌شود. ولی تمام مصیبتها تنها باعث تقویت و استواری بیشتر ایمان و سرسپردگی افزونتر آن بنده‌ی صالح و پیامبر راستین در برابر خداوند متعال شد.
مدت هفت سال حضرت ایوب (علیه السلام) بر همین منوال و با حال نزار زندگی کرد، همه‌ی دوستان، نزدیکان آشنا و مردم از گِردش پراکنده شدند و رهایش کردند و تنها همسر بسیار مهربان و وفادارش که بیش از اندازه و توان، کمر همت بر خدمت و پرستاری او بسته بود، باقی ماند. او با ناله حضرت ایوب (علیه السلام) می‌نالید و فقط از دردهای شوهر خود شکوه می‌کرد. او با سپاس از خداوند و با شکیبایی فوق العاده، بر پیمان خود استوار ماند و هیچ هراسی از ملامت و انتقاد دیگران، حتی نزدیکان، به خود راه نمی‌داد و در انجام دادن آنچه بر عهده گرفته بود، کمترین سستی و کوتاهی‌ای نمی کرد.
اما مردم نابکار و بدسیرت، بدون اینکه از بیهوده‌گویی خسته شوند، با شیطنت و زبردستی فراوان به دنبال فتنه انگیزی در سرزمینی پاک و کاشتن تخم بدبینی دردلهای بی‌آلایش بودند، لذا به پیروی از هواهای نفسانی خود، نزد همسر حضرت ایوب (علیه السلام) رفتند و با ترفندهای بسیار او را به رها کردن شوهر بلازده و گرفتارش تشویق کردند و روح بدبینی و خستگی از وضع و حال شوهر را در دل او دمیدند. بالاخره، آنان با تکرار آن سخنان موفق شدند که آن همسر نیکوکار را بر آن دارند که به حضرت ایوب (علیه السلام) بگوید:
«راستی! چرا خدایت تو را چنین عذاب و شکنجه می‌دهد؟ آن همه ثروتت کجاست؟ فرزندنت کجایند؟ دوستان و یارانت کجایند؟ جوانی و نیرومندی‌ات کجا رفته است؟ اراده و توانایی‌ات کجاست؟»
در مقابل، حضرت ایوب (علیه السلام) با خویشتنداری و مهربانی پاسخ می‌دهد:
«شیطان تو را گمراه کرده است. می‌بینم بر عزت و شوکت از دست رفته و فرزندانی که خداوند جانشان را گرفته است، گریه و زاری می‌کنی؟»
همسرش گفت:
«این همه بلا و مصیبت ما را بس است. از خدایت بخواه که این بدبختی و نکبت را از تو برطرف کند.»
حضرت ایوب (علیه السلام) با شگفتی فراوان به صورتش خیره شد و گفت:
- ای زن! چه مدت در فراخی نعمت و آسایش زندگی کردی؟
- چهل سال.
- چندسال است که به مصیبت و بلا گرفتار شده ای؟
- هفت سال.
حضرت ایوب (علیه السلام) با پاسخ خود، همه‌ی بافته‌های همسرش را رشته کرد و گفت: «بنابراین، من در برابر آن همه سال نعمت و فراخی، از خدایم خجالت می‌کشم که تقاضا کنم مصیبت و بلایم را برطرف کند.»
سپس آن حضرت اندکی تامل کرد و افزود: «با شنیدن سخنانت مرا ترس فرا گرفت و تو گمانم را نسبت به خودت از بین بردی و این نیست جز اینکه ایمانت به سستی و ضعف گراییده و سینه‌ات از قضا و خواست الهی به تنگ آمده است. از مقابل دیدگانم دور شو ای زن! اگر سلامت و نیروی خود را بازیافتم، به تو یکصد ضربه خواهم زد. از امروز، دیگر از دست تو غذایی نمی‌خورم و هیچ آشامیدنی‌ای نمی‌نوشم و دیگر فرمان و کار سختی را بر عهده‌ات نمی‌گذارم. از من دور شو تا خداوند خود فرمانی دهد.»
بدین گونه، توطئه‌گران موفق به جدایی انداختن میان شوهر بیمار و همسر وفادار و قانع او شدند و حضرت ایوب (علیه السلام) تنهای تنها شد. او ماند و دردهایش و او ماند و بیماری جانفرسایش.
حضرت ایوب (علیه السلام) در اوج شدت بیماری و مصیبت چنین به درگاه خداوندتبارک و تعالی عرض حال می‌کند:
(پروردگارا! به من آسیب و بیچارگی رسیده است و تو مهربانترین مهربانان هستی.) (2)
چه دعای زیبایی! آن بزرگوار جز به بیان شرح کوتاهی از حال خود نمی‌پردازد - از بیماری شدید و بلازدگی خویش سخن نمی‌گوید- و بعد از ‌‌آن صفتی از صفات باری تعالی را ذکر می‌کند و می‌گوید: «و تو مهربانترین مهربانان هستی.» آن حضرت برای تغییر وضع خود تقاضایی را مطرح نمی‌کند، بلکه بر تمام آن بلاها بردباری می‌کند و در برابر عظمت و بزرگی آفریدگار، کمال ادب و احترام را به جا می‌آورد و از خداوند هیچ درخواستی نمی‌کند. او نمونه و الگوی بر جسته‌ی بنده‌ی بردبار واقعی بود که از هیچ درد و رنجی به تنگ نیامد و از هیچ بلایی به خود نپیچید و لب به شکوه و شکایت باز نکرد، لذا در طول قرنها از بردباری او با بزرگی و احترام یاد می‌شود و صبر او ضرب المثل عالم و جاهل قرار می‌گیرد. او حتی در تقاضای رفع بلا از حالتش، تردید و دو دلی دارد و هرگونه تصمیمی را از ‌آن خداوند متعال می‌داند، چون بر این باور و یقین قطعی است که آگاهی خالق یکتا چنان فراگیر و همه جانبه است که نیازی به تقاضا و درخواست از او نیست.
درآن لحظاتی که حضرت ایوب (علیه السلام) با چنان اطمینان قلبی و احترام خاصی به درگاه خداوند متعال رو آورد، دعایش مستجابی و رحمت الهی شامل حالش شد و دوران بلا و مصیبت او به پایان رسید. در این مورد خداوند متعال می‌فرماید:
(پس [دعای] او را اجابت نمودیم و آسیب و بیچارگی او را برطرف کردیم و کسان او و نظیرشان را همراه با آنان [مجدداً] به او عطا کردیم [تا] رحمتی از سوی ما و عبرتی برای عبادت کنندگان [باشد]) (3)
با ریزش رحمت الهی به سوی ایوب، به او فرمان می‌رسد که پایش را به زمین بکوبد و در همان چشمه‌ی آبی جوشان و زلال نمودار می‌شود که برای شستشو و آشامیدن و بازیافت صحت و سلامت او مقدر شده بود.

آری به محض که حضرت ایوب (علیه السلام) از آن آب می نوشد و خود را با آن شستشو می‌دهد، سلامت و نیروی پیشین خود را، حتی افزونتر از آن، به دست می‌آورد. آن بنده صالح و بردبار خداوند به سجده می‌افتد و بر بازگشت همه‌ی نعمتهای گذشته، خدا را سپاس می‌گوید. خدای متعال او را مورد لطف و عنایت بیشتری قرار می‌دهد و به او وحی می‌فرستد که خانواده، فرزندان و روزی گسترده و وسیع پیشین و تمام ثروتی را که از دست داده است، به او باز می‌گرداند و حضرت ایوب (علیه السلام) نیز بندگی و اطاعت کاملتر و بیشتری ازخود نشان می‌دهد.

حضرت ایوب (علیه السلام) به آسایش کامل و خاطری آسوده می‌رسد، ولی همسرش از رفتار خویش شرمنده و نگران حال شوهر خود می‌شود. او لحظه‌ای به خویشتن خود باز می‌گردد و رفتار ناپسند و اغوا شده‌اش و کوتاهی‌هایی را که در ادای وظایف خود کرده است، به محاسبه می‌کشد. او درمی‌یابد که به سخنان مردمی دروغگو گوش داده و دلش را به تنگی و ناامیدی کشانده است. او صدای مغرضانی را شنیده بود که وادارش کردند تا شوهرش را ملامت کند و آزار دهد. پس صبر و بردباری‌اش کجا بود؟ خویشتنداری‌اش چه شد؟ اصالت و پاک نهادی‌اش کجا رفت؟‌ آیا سزاوار بود به خاطر مردمی منافق و از خدا بی‌خبر، خداوند متعال را به خشم کرد؟ خیر! او همسر حضرت ایوب (علیه السلام) بود و کافی بود که شوهرش را با آن بردباری شگفت انگیز و ایمان قوی و محکم ببیند، او را بزرگ دارد و تا رسیدن فرمان الهی کمر به خدمت و پرستاری او ببندد.
آن زن مهربان دیگر طاقت و توان دوری از شوهر بیمارش را نداشت. بنابراین، از بستر خواب برخاست، گویی آتشی درون او را می‌سوزاند، با نگرانی به خلوتگاه شوهر پا گذاشت. او که دلش اجازه نمی‌داد تا شوهرش را ترک و رها کند، بازگشته بود تا در کنار او بماند و خدمتش کند، ولی او را در جای خود و با آن حال نزار ندید، بلکه در مقابلش مردی کاملاً سالم با چهره و پوستی شاداب و نیرومند ایستاده بود. او لحظاتی حیرت زده با دقت به آن مرد نگریست، ‌ولی او را نشناخت. کم کم آن انتظار بی‌نتیجه به درازا کشید و او که در پی شوهرخود بود، جلو رفت و پرسید:
«اینجا جایگاه مردی مسن و بیمار بود که توان حرکت نداشت و من مدتی نه چندان طولانی از او جدا شدم، آیا تو او را دیده‌ای یا از او خبری داری؟»
حضرت ایوب با مهربانی پاسخ داد:
«مگر چشمهایت هم ضعیف شده و کسی را که روبه رویت ایستاده است، نمی‌بینی؟»
آهنگ صدا، زن را میخکوب کرد. صدای شوهرش را شنید که سلامت خود را بازیافته بود. زن در برابر شوهرش زانو زد و با چشمی گریان و سپاسگزار از این نعمت الهی، از او طلب بخشش کرد.
در آن هنگام، وحی الهی به حضرت ایوب (علیه السلام) رسید که یکصد شاخه‌ی خشک درخت انگور را به هم بپیچد و با آن یک ضربه به همسرش بزند تا مساوی یکصد ضربه باشد و سوگندش را زیر پا نگذاشته و آن را اجرا کرده باشد.
بدین ترتیب، همسر وفادار و مخلص حضرت ایوب به او بازگردانده شد، زنی که روزها و شبهای بسیار سخت بیماری را در کنار شوهرش گذرانده بود.
خداوند متعال در برابر بردباری عظیم حضرت ایوب و اظهار نکردن کوچکترین دلتنگی و روگردانی از بلاهای پیش آمده، پاداشی فراتر از همه‌ی هستی قبلی به او عطا فرمود، فرزندانش را به باز گرداند و بار دیگر به همان تعداد، فرزندش بخشید و دو برابر ثروت و دارایی پیشین به او داد. بخشش و هدیه‌ی بسیار مجلل و بزرگی از طرف خداوند نصیب حضرت ایوب (علیه السلام) شد که در میان پیامبران و همه‌ی افراد بشر، نمونه‌ی بارزی از شمول رحمت الهی و یادمانی برای خردمندان شد. خداوند متعال در این باره در قرآن کریم در سوره مبارکه ص، آیات 41 تا 44 می فرماید:
(و بنده‌ی ما ایوب را به یاد آور، آن‌گاه که پروردگارش را ندا داد که شیطان مرا به رنج و عذاب مبتلا کرد. [به او گفتیم:] «با پای خود [به زمین] بکوب، این آبی برای شستشو و سرد برای آشامیدن است.» و [مجدداً] کسانش را و نظایر آنها را همراه با آنها به او بخشیدیم تا رحمتی از جانب ما و عبرتی برای خردمندان باشد. [و به او گفتیم:] «یک بسته ترکه به دستت بگیر و [همسرت را] با آن بزن و سوگند خویش را مشکن.» ما او را شکیبا یافتیم، او چه نیکو بنده‌ای بود! به راستی او توبه کار بود.)
همچنین، در سوره‌ی مبارکه انبیا آیات 83 و 84 می‌فرماید:
(و ایوب را [یادکن] هنگامی که پروردگارش را ندا داد که به من آسیب رسیده است و تو مهربانترین و مهربانان هستی. پس [دعای] او را اجابت نمودیم و آسیب وارد شده بر او را برطرف کردیم و کسان او و نظیرشان را همراه با آنان [مجدداً] به وی عطا کردیم [تا] رحمتی از جانب ما و عبرتی برای عبادت کنندگان [باشد].)

پی‌نوشت‌ها:

1- قرآن، هود /7.
2- قرآن، انبیا / 83.
3- قرآن، انبیا /84.

منبع مقاله :
زین، سمیح عاطف؛(1393)، داستان پیامبران در قرآن، مترجمان: علی چراغی و [دیگران ...]، تهران: موسسه نشر و تحقیقات ذکر، چاپ سوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما