منافع فرهنگ غربى در حذف خانواده

تمدن غرب، تمدنى تقليلى است؛ يعنى تمامى واقعيت و حقيقت را تقليل مى‌دهد تا بتواند دانشى به دست آورد که نتيجه آن، تسلط بر موضوع مذکور است. به عبارت ديگر معرفت ناظر بر سلطه و سود و منفعت انساني، همان معرفت‌شناسى امروز غرب است پس مى‌توان غرب را تمدن تقليلى نام نهاد. اين نوع نگرش شناختى و معرفت‌شناسى موجب غفلت از ابعاد و واقعيت‌ها و حقيقت‌ها شده است که آگاهى از اين بحران پسامدرنيسم نام نهاده مى‌شود و بحران معنايى به بحران ساختارى تبديل مى‌گردد که در نتيجه به نا برابرى ساختارهاى اجتماعى خواهد انجاميد.
دوشنبه، 19 فروردين 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
منافع فرهنگ غربى در حذف خانواده
منافع فرهنگ غربى در حذف خانواده
منافع فرهنگ غربى در حذف خانواده

نويسنده:محسن آلوستانى‌مفرد
منبع:روزنامه رسالت
تمدن غرب، تمدنى تقليلى است؛ يعنى تمامى واقعيت و حقيقت را تقليل مى‌دهد تا بتواند دانشى به دست آورد که نتيجه آن، تسلط بر موضوع مذکور است. به عبارت ديگر معرفت ناظر بر سلطه و سود و منفعت انساني، همان معرفت‌شناسى امروز غرب است پس مى‌توان غرب را تمدن تقليلى نام نهاد. اين نوع نگرش شناختى و معرفت‌شناسى موجب غفلت از ابعاد و واقعيت‌ها و حقيقت‌ها شده است که آگاهى از اين بحران پسامدرنيسم نام نهاده مى‌شود و بحران معنايى به بحران ساختارى تبديل مى‌گردد که در نتيجه به نا برابرى ساختارهاى اجتماعى خواهد انجاميد. از جمله تقليل‌هايى که در غرب رخ داده است تقليل در واحد اجتماعى است يعنى اينکه واحد اجتماعى چيست؟ تقليل از خانواده به فرد يا جامعه است که اصالت به فرد داده شده است يا اصالت به جامعه و اين دو ايدئولوژى رقيب غربى است که براساس آن، مکتب‌هاى تضاد يا ساختي، کارکردى به وجود آ‌مده است. تقليل واحد اجتماعى از خانواده به فرد يا جامعه براى تسلط اجتماعى و کنترل اجتماعى بوده است. چون منفعت کلان از چنين کنترل‌هايى به وجود مى‌آيد که از آن به عقلانيت آن هم از نوع از خود بيگانگى و بيگانگى از طبيعت و همنوعان شده است. بيگانگى از خود و غير خود، موجب رخت بستن احساسات از جامعه غربى و تقليل ابعاد زندگى انسانى شده است. به گونه‌اى که در نظام معرفتى ارتباطى غربى همواره ارتباطات انسانى به عنوان نظام درسى در مقابل جامعه و جامعه ضدانسانى تلقى مى‌شود، چون جامعه در اثر عقلانيت ابزارى به جامعه غيرانسانى يا ضد انسانى تبديل شده است.
تشبيه جامعه به موجودى فيزيکى و تعبير اوليه از جامعه‌شناسى به فيزيک اجتماعي، توسط آگوست کنت، بنيانگذار جامعه‌شناسى اروپايي، نشانگر نکته ياد شده است و روش‌شناسى به خوبى و آماري، براى شناخت اجتماعى و تقليل انسان‌ به اعداد و ارقام نيز از نکته ياد شده حکايت مى‌کند و ديدگاه مکانيک اجتماعى را دامن مى‌زند که آن را مهندسى اجتماعى نام نهاده‌اند. جامعه‌شناسى پيشرفت محور، توسعه‌ساز و جهانى‌ساز از همين ديدگاه به وجود مى‌آيد که خود بيشترين بيگانگى‌سازى انسانى را رقم مى‌زند و علوم انسانى به جاى معالجه و مرهم‌سازى اجتماعي، بر زخم‌هاى اجتماعى نمک مى‌باشد و بحران‌سازى اجتماعى را با نام تعامل اجتماعى تزيين مى‌کند و زندگى انسانى را دچار خدشه و عدم ثبات مى‌کند. جنگ سنت و مدرنيسم، از همين نکته بر مى‌خيزد که سنت ثبات اجتماعى و انسانى را رقم مى‌زند،‌ ولى مدرنيسم بحران اجتماعى را به وجود مى‌آورد پس مدرنيسم براى نابودى سنت قدم بر مى‌دارد و تمامى برنامه‌هاى خود را براى اين نابودى فراهم مى‌کند که آن را در قالب برنامه‌ريزى توسعه تعريف مى‌کند و ساز و کار برنامه‌ريزى اجتماعى را براى تقسيط بودجه براى نابودى سنت‌هاى اجتماعى جوامع بشرى تنظيم مى‌کند. تاريخ تجدد در ايران و کشورهاى ديگرى اثبات کننده نکته مذکور است.
مهمترين ساز و کار حيات سنت و انتقال نسلى آن، در نهاد خانواده رخ مى‌دهد. پس مدرنيسم با خانواده درگير مى‌شود و ساز و کار معرفتى خود را براى نابودى خانواده و تضعيف آن قرار مى‌دهد که اين امر را با برنامه‌ريزى خانواده قرار مى‌دهد که محدودسازى ابعاد خانواده است و خانواده را در حد يک رابطه جنسى تقليل مى‌دهد (خريد يک ليوان شير به جاى خريد يک گاو.) تاريخ تمدن غربى اين نکته را به خوبى نمايان مى‌سازد. سوسياليسم (اصالت جامعه) و ليبراليسم (اصالت فرد) هر دو از مکتب‌هاى تقليلى غرب است که مخالفت شديد خود را با خانواده اعلام کرده‌اند. جوامع سوسياليستي، جامعه را براى افزايش سود اجتماعي، بر خانواده تسلط داده‌اند و با کمونيسم جنسى سعى در نابودى خانواده داشته‌اند.
ليبراليسم با تسلط فرد و غريزه او سعى در نابودى خانواده دارد که اين را براى افزايش تقاضا براى کالاى سرمايه‌دارى انجام مى‌دهد. اسلام و تشيع براى رشد معنويت اجتماعى و معنويت فردى خانواده را اصالت مى‌دهد و معتقد است که مرد از دامن زن به معراج مى‌رود و نماز انسان متاهل، چند برابر نماز فرد مجرد ثواب دارد يا نصف دين فرد با ازدواج به دست مى‌آيد و نصف آن را بايد به خدا سپرد و با تقوا آن را حفظ کرد. اسلام رهبانيت اجتماعى مسيحى را رد مى‌کند که در مرحله بعدى ابزار عقلانيت اجتماعى خانواده را نابود کرد. خدا و انسان کامل و خانواده در يک چارچوب واقع مى‌شوند “فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر اسمه” يعنى جامعه بدون معنويت يا معنويت ضعيف شده داراى خانواده مختلف و بحران‌‌زده است مانند پايان تمدن‌هاى بشرى و تمدن‌امروز غربى جامعه ايمانى موجب رشد و توسعه خانواده مى‌شود. سير نزولى جوامع بشري، با سير نزولى معنايى آغاز مى‌شود و سير نزولى خانواده را رقم مى‌زند. اين سير نزولى معنايى و ساختارى (خانواده) و فرآيند تراکمي، نزولي، معنايى و ساختارى را تشکيل مى‌دهد که موجب فروپاشى اجتماعى و نابودى تمدن‌ها مى‌شود. عدول غرب از اصالت فرد و اصالت جامعه، به اصالت جماعت يا اصالت فرهنگ، به دلائل ياد شده بوده است، چون اصالت فرد و اصالت جامعه، تعين محور بوده‌اند و اين تعين به قالب‌زنى فکرى و محدوديت فکرى منجر مى‌شود که در نهايت به کورى فکرى و معنايى پايان مى‌پذيرفت و بى‌معنايى سوسياليسم و ليبراليسم نيز از همين نکته است.
استاد مطهرى نيز به اصالت فرد و جامعه باهم معتقد بودند که همان اصالت جماعت است که در آن فرهنگ اصالت دارد و فرهنگ هم به و سيله خانواده توليد، تثبيت و توزيع مى‌شود و تحول مى‌پذيرد. بدون خانواده، فرهنگ نابود مى‌شود. خانواده فرهنگ‌ها را به نسل‌هاى بعدى منتقل مى‌کند، پس هرگونه سپاسگزارى در باب خانواده، به صورت مستقيم به فرهنگ باز مى‌گردد. نهاد خانواده درکنار نهاد آموزشى و مذهب مهمترين نهاد تاثيرگذار در همگرايى يا واگرايى يک جامه است. فقدان اين نهادها امروزه به بحران معنايى غرب تبديل شده است.




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط