نویسنده: ژان پیاژه
مترجمان: دکتر منصور
دکتر دادستان
مترجمان: دکتر منصور
دکتر دادستان
مسؤولیت برگزیدن تربیت برای کودکان و نوجوانان
مسألهی راهنمایی آموزشگاهی بنابر بند 2 مادهی 26 اعلامیهی حقوق بشر تابع شرطی است که حوزهی عمل آن را محدود میکند و آن شرط، تصویب و تأیید اولیای شاگردان است. در اینجا شایسته است خاطرنشان ساخت، تاریخ اجتماعات بشری نشان میدهد که به تدریج از حیطه و وسعت حقوق خانواده (از کلان (1) تا خانوادهی پدرسالاری (2) و غیره) کاسته شده و به همان نسبت به اختیارات دولت به تدریج افزوده شده است. در زمینهی تعلیم و تربیت نیز اختیار تام ریش سپیدان قبیله و سپس «پدر خانواده» (3) و بالأخره اولیای خانواده، طی قرون اخیر، بیش از پیش براثر مقررات مدرسه که همواره به زیان کودک نبوده اند، محدود گردیده است، پس خالی از فایده نیست که دروضع فعلی که مجموعهای از روشهای جدید، متقارناً به دولت و خانوادهها عرضه شدهاند، مسأله را آنطور که در صحنهی عمل مطرح میشود مورد تحلیل قرار دهیم.اولاً باید گفت که همه نوع اول اولیایی وجود دارند. پارهای از آنها عالی هستند و پارهای دیگر بخوبی گروه اول نیستند و بجا و مفید است که کودک را در برابر ارادهی آنها محافظت کرد. پارهای از اولیاء با هوشی و مطلع هستند و پارهای دیگر کم استعداد و مرتجعند، و مثلاً تردید دارند که به هنگام بیماری به طبیبی مراجعه کنند و نصایح و توصیهها و دستورات وی را بکار بندند، و با آنها اصلاً نمیشود دربارهی تربیت یا از آموزش و پرورش جدید، یا از روانشناسی صحبت کرد. مسأله اینجاست که چگونه باید با این نوع پدران و مادران رفتار کرد، در حالی که ایشان مردمان خوشقلب و سادهای هستند که چیزی جز خوبی فرزندان خود را آرزو نمیکنند، ولی متأسفانه براثر جهل یا سنتپرستی، با انجام اموری که واقعاً برای آنها مفید است، مخالفت میورزند. بسیاری از دست اندرکاران تربیت جدید به همین تجربه رسیده اند، که اغلب پدران و مادران هستند که مانع اصلی به کار بستن روشهای زنده و فعالند. مخالفت ایشان مبتنی بر دو دلیلی بهم پیوسته و قابل فهم است.
اول آنکه وقتی انسانی نسبت به روشهایی که مدتهای مدید معمول، بودهاند اعتماد حاصل میکند، فکر اینکه کودکان وی آلت تجربه و آزمایش قرار گیرند، یا به اصطلاح معروف، به نقش «خوکچهی هندی» آزمایشگاه درآیند او را دچار اضطراب و نگرانی میکند، (انگار هرنوع تغییر در برنامهها و در کتب درسی، و یا در وضع معلمین مدرسهی قدیم خود نوعی تجربه نیست!).
دوم آنکه تشویش اصلی پدران و مادران در طول دورهی تحصیلی، یا حتی در دورهی تربیت خانوادگی قبل از مدرسه، اینست که فرزندانشان عقب نیفتند: مثلاً کودک باید به هر قیمتی شده در فلان تاریخ راه رفتن را شروع کند؛ حتی اگر بر اثر این فشار بعدها پایش کج شود. یا آنکه طفل کودکستانی باید در فلان سن بتواند تا بیست بخواند و بشمرد، حتی اگر تمام شرایط ایجاب کنند که کودک به فشار و زور و به صورت تصنعی به این کار وادار نشود، و این دورهی یادگیری و آشنایی مقدماتی، که از تمام ادوار دیگر گرانبهاتر است، صرف پیریزی گردد و تا آنجا که ممکن است اساس و پایهی کار محکم و مستقر باشد. باری، فعالیتهای گوناگون دستی، که برای تأمین زیربنای عملی مجموعهی معارف و شناختهای بعدی ضروری است، به نظر پدران و مادران نوعی اتلاف وقت است و جنبهی تجملی دارد؛ و به گمان ایشان جز آنکه موقع خواندن و شمردن تا عدد 20 را که همه چشم انتظار آن هستند به تأخیر بیاندازد، حاصل دیگری ندارد (!). و برهمین منوال است مسایل مراحل بعدی.
اما دربارهی راهنمایی شاگردان در دورهی آموزشی بعد از دبستان، باید گفت که ممکنست بین نظر معلمان، و یا نظیر «روانشناس راهنما» و خواستهای پدر و مادر شاگرد اختلافاتی وجود داشته باشند.
البته دلیل این اختلافات این نیست که اولیای کودکان همواره نسبت به مساعی معلمان کلاسهای راهنمایی، یا متخصصان تشخیص استعداد شاگردان بی اعتناء، یا بیاطلاع هستند، بلکه مواردی ممکن است پیش آید که بین ارادهی والدین شاگرد و راهنمایی و توصیههای مدرسه یا بخشی راهنمایی توافق حاصلنگردد. چگونه باید این اختلافات را حل کرد؟
علیرغم این کیفیات، ماده 29 اعلامیهی حقوق بشر در تفویض «حق تقدم» به اولیای شاگردان نسبت به انتخاب نوع تربیت برای فرزندان خود تردید نمیکند. علت آنست که در کلیهی جوامع، خانواده، با وجود تغییراتی که در سازمان و ساختمان آن به وجود آمده است، بازهم پیچ و مهرهی اصلی زندگی اجتماعی است. پس میتوان همواره مسألهی تکمیل تربیت اولیای شاگردان را، از کم اطلاع و تربیت نایافتهترین آنها گرفته تا آنهایی که از تربیت و اطلاعات بیشتری برخوردارند، مد نظر قرار داد.
با توجه باین نکته «اگر هر کسی حق دارد از تربیت بهرهمند گردد» بدیهی است که اولیای شاگردان نیز با حق تقدم، بایستی از تربیت برخوردار باشند، یا لااقل مطلع باشند تا بتوانند کودکان خود را به بهترین وجه تربیت کنند. برای نیل به این هدف دو نوع اقدام به کار رفتهاند و باید هر دو نوع آن مجدانه مورد ترغیب و تشویق قرار گیرند. در وهلهی نخست اجتماعات و کنگرههای «تربیت خانوادگی» به دو منظور تشکیل یافته اند، یکی آنکه نظر اولیاء به تربیت داخلی و خانوادگی کودکان (اختلافات عاطفی هشیار یا ناهشیار و غیره) جلب شود، دوم آنکه اولیای شاگردان از مسایل مدرسه و بطور کلی آموزش و پرورش مطلع گردند. به همین دلیل در پاره ای از کشورها انتشاراتی با توجه به مسایل مدرسه در زمینهی روانشناسی و آموزش و پرورش به زبان ساده تهیه و توزیع گردیدهاند.
در وهلهی ثانی در تمام محافلی که تربیت جدید حائز اهمیت است، نهضتها و جنبشهایی در زمینهی همکاری بین خانواده و مدرسه به راه انداخته شدهاند، که نتایج حاصله، هم برای کودك و هم برای خانوادهی وی ثمربخش بودهاند. در حقیقت نفع مدرسه در این است که عکسالعملهای اولیاء را بداند و ایشان نیز در شناخت مسایل مدرسه بیش از پیش ذینفع گردند.
ارتباط نزدیک و مداوم بین اولیای شاگردان و معلمان مدرسه به چیزی بیش از اطلاع متقابل منجر میگردد. درواقع این مبادله به کمک متقابل و غالباً به اصلاح واقعی روشها منتهی میشود. با نزدیک ساختن مدرسه به زندگی و اشتغالات حرفهای اولیاء، و با راغب ساختن ایشان به مسایل مدرسه، مسؤولیت بین اولیای شاگردان و مسؤولان مدرسه تقسیم میشود. در پارهای از کشورها شورای معلمان و اولیای شاگردان به منزلهی الهامدهندهی واقعی تربیت جدید است، و بدین نحو تألیف و ترکیب خانواده و مدرسه که آرزوی همگان است به واقعیت میپیوندد.
پینوشتها:
1- Clan.
2- Patriarcat.
3- Pater familias.
(1375)، تربیت به کجا ره می سپارد؟، ژان پیاژه، ترجمهی: دکتر منصور- دکتر دادستان، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم