خروس اگر خروس باشه توی راه هم می‌خونه

روزی روزگاری، یك مرد روستایی خروسی خرید. هرچه خروس بزرگتر می‌شد، زیباتر و خوش‌صداتر به نظر می‌رسید. صاحب خروس به واسطه هیكل درشت خروسش، چندین بار در جنگ با خروس‌ها شركت كرد و هر بار برنده شد.
پنجشنبه، 12 آذر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خروس اگر خروس باشه توی راه هم می‌خونه
 خروس اگر خروس باشه توی راه هم می‌خونه

 

نویسنده: الهه رشمه




 

مورد استفاده:

درباره كسانی به كار می‌رود كه حرفشان با عملشان یكی باشد.
روزی روزگاری، یك مرد روستایی خروسی خرید. هرچه خروس بزرگتر می‌شد، زیباتر و خوش‌صداتر به نظر می‌رسید. صاحب خروس به واسطه هیكل درشت خروسش، چندین بار در جنگ با خروس‌ها شركت كرد و هر بار برنده شد. روز به روز آوازه‌ی خروس زیبا و توانمندی‌هایش بیشتر به گوش می‌رسید. به طوری كه آدم‌های زیادی آرزو می‌كردند كاش چنین خروسی داشتند.
یك شب مردی به قصد دزدیدن خروس معروف وارد روستا شد و یك راست به در منزل صاحب خروس رفت. وقتی صاحب خانه در را باز كرد، دزد سلام كرد و با چرب زبانی شروع كرد به صحبت كردن و گفت: من مسافری‌ام كه در راه به روستای شما رسیده‌ام خسته و گرسنه جایی برای ماندن ندارم و كسی را هم در روستای شما نمی‌شناسم. امشب من را در خانه خود پناه دهید قول می‌دهم صبح زود حركت كنم و از اینجا بروم.
مرد روستایی او را به خانه آورد و از او پذیرایی كرد و رختخوابی در اختیارش قرار داد تا استراحت كند. مرد صاحب خانه خودش هم در كنار مهمان خوابید. نیمه شب مرد كه درواقع برای دزدی به خانه‌ی او آمده بود، به حیاط رفت در مرغداری گوشه‌ی حیاط خروس را در كیسه انداخت و كنار وسایلش گذاشت و دوباره به رختخوابش بازگشت. ولی هرچه تلاش كرد فكر اینكه نكند مرغی را جای خروس گرفته باشد و یا اینكه نكند خروس دم صبح آواز سر دهد و صاحبش بفهمد صدا از وسایل او خارج می‌شود، نگذاشت بخوابد. مردك شیاد فرار را بر قرار ترجیح داد و لباس‌هایش را پوشید و آماده‌ی رفتن شد. صاحب خانه بیدار شد و در حالت خواب و بیدار رو به میهمان كرد و گفت: چیزی می‌خواهی؟ دزد پاسخ داد: نه متشكرم باید زودتر بروم تا زودتر به شهرم برسم. صاحب خانه گفت: الان كه نیمه شب است، صبح زود بیدار می‌شویم، صبحانه می‌خوریم و تو می‌روی، تازه بمان و صدای خروس مرا صبح بشنو و برو. دزد پاسخ داد: خروس اگر خروس باشد در راه هم می‌خواند. دزد اینها را گفت و خداحافظی كرد و كیسه‌اش را برداشت و به سرعت از روستا خارج شد.
فردا صبح آفتاب بالا آمده بود كه مرد روستایی بیدار شد. مرد وقتی بیدار شد و آفتاب را دید به سرعت به طرف مرغداری گوشه حیاط رفت تا ببیند چه اتفاقی برای خروس گران قیمتش افتاده. مرد دید خروس نیست و تازه فهمید مرد مهمان صبح به او چه گفته بود.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشه‌های آن)، تهران، انتشارات سما، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما