شتر دیدی، ندیدی

گویند سعدی در بیابانی در حال سفر بود، بر روی زمین جای پای شتری را دید و فهمید شتری از آن مسیر عبور كرده است. كمی جلوتر كه رفت یونجه‌زاری را دید كه حاشیه چپ آن خورده شده بود و فهمید شتری كه در این یونجه‌زار
دوشنبه، 16 آذر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شتر دیدی، ندیدی
 شتر دیدی، ندیدی

 

نویسنده: الهه رشمه




 

مورد استفاده:

در مورد افرادی گفته می‌شود كه از رازی مطلع هستند ولی باید وانمود كنند كه چیزی ندیده‌اند.
گویند سعدی در بیابانی در حال سفر بود، بر روی زمین جای پای شتری را دید و فهمید شتری از آن مسیر عبور كرده است. كمی جلوتر كه رفت یونجه‌زاری را دید كه حاشیه چپ آن خورده شده بود و فهمید شتری كه در این یونجه‌زار چریده چشم راستش كور بوده و فقط با چشم چپ یونجه‌زار را دیده و همان قسمت را خورده.
كمی جلوتر كه رفت جای خوابیدن شتر را دید و كنارش ردپای كفش زنانه‌ای را دید، با خود گفت: شتر در اینجا توقف كرده و زنی كه سوار شتر بود، اینجا از شتر پیاده شده و بعد از مدتی دوباره سوار شده. كمی جلوتر از گودالی كه شتر ایجاد كرده بود مسیری را دید كه در آن قطرات شیره ریخته شده بود به خاطر همین قطرات مگس‌ها به سراغ شیره‌های شیرین آمده بودند و صدای وزوز آنها به گوش می‌رسید. سعدی با خود گفت: در اثر نشست و برخاست شتر كیسه شیره سوراخ شده و شروع به چكه كرده.
سعدی همینطور كه مسیر این شتر را دنبال می‌كرد، دید مردی نفس زنان به او نزدیك می‌شود، ایستاد و گفت: مرد چه اتفاقی افتاده كه اینگونه می‌دوی؟ مرد در جواب پرسید:‌ ای برادر شتری را ندیدی از این مسیر عبور كند؟ سعدی پرسید: چشم راستش كور نبود؟ مرد پاسخ داد: آری، چشم راستش كور بود. سعدی پرسید: بارش شیره بود؟ مرد پاسخ داد: بله من یك مشك شیره روی شتر بسته بودم. سعدی پرسید: زنی هم بر شترسوار بود، مرد كه حسابی كلافه شده بود، جواب داد: بله، زن من سوار بر آن شتر بود، حالا بگو آنها كجا هستند؟ سعدی با خونسردی پاسخ داد: من شترت را ندیده‌ام.
مرد دیگر طاقت نیاورد و گریبان شیخ را گرفت و فریاد زد سریع بگو شتر مرا كجا پنهان كردی؟ خانواده‌ام كجاست؟ سعدی گفت: یعنی چی؟ می‌گویم شتر تو را ندیده‌ام، مگر شتر سوزن است كه بتوانم آن را در این بیابان پنهان كنم. من از ردّ پای حیوان و علائمی كه روی زمین جا مانده بود حدس زدم. حال حدس من درست درآمده، تو فكر می‌كنی من شترت را دزدیده‌ام. اصلاً از همان اول باید می‌گفتم: شتر را ندیده‌ام. مرد كه باورش نمی‌شد سعدی راست بگوید او را به باد مشت و لگد گرفت كه ناگهان از دور شتر مرد نمایان شد. مرد سعدی را رها كرد و به سمت شترش دوید وقتی شتر و همراهانش را سلامت دید از سعدی معذرت خواهی كرد. سعدی كه از قضیه جان سالم به در برد با خود گفت: بله باید از اول به خودم می‌گفتم شتر دیدی، ندیدی.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشه‌های آن)، تهران، انتشارات سما، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما