فرمود: «لاَ رَیْبَ فِیهِ»، هم ادعای قرآن شکپذیر نیست و هم دعوت قرآن. هم در ادعایش صادق است و هم در دعوتش محق، زیرا به حق دعوت میکند و عصارهی دعوت قرآن همان اصول دین است که مسائل اخلاقی و احکام را هم در پی خود دارد.
آنچه در این گفتار مطرح میشود اینست که قرآن، وحدانیت خدا و توحید حق تعالی را، بَیِّن و روشن و قطعی میداند، و لازمهی شرک را شک و تردید میشمارد. یعنی شرک برهانپذیر نیست. اگر یک مشرک و مادی دلیلی اقامه کرد، این تخیل دلیل است، نه اصل دلیل و برهان. نه مسائل توحیدی شکبردار است و نه مرامهای مادی و شرک برهانپذیر.
دربارهی توحید فرمود: «شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَآئِمَاً بِالْقِسْطِ» (1).
الوهیت و خدایی، شهادت به وحدانیت میدهد، یعنی حقیقت هستی، بر وحدت خود شاهدست، همانطوری که آنچه در جهان هست شاهد وحدت خداست.
دربارهی شهادت اصل وجود خداوند بر یگانگی و یکتائی خودش باید مطالبی مطرح بشود. قرآن دربارهی شرک و دوگانهپرستی و مانند آن چنین فرمود: «وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ» (2).
فرمود؛ هرکس غیر خدا مبدئی را بپذیرد که لازمهی وی بیدلیلی و بیبرهانیست، حسابش پیش خداست. تعبیر قرآن چنین است؛ شرک لازمهاش دلیل نداشتن است، انکار خدا با دلیل نخواهد بود، لازمهی شرک، شک و بیدلیلی است چه اینکه، لازمهی توحید، برهان و دلیل است.
در سورهی آل عمران فرمود؛ حقیقت حق به وحدانیتش شهادت میدهد، فرشتهها و خردمندان به وحدانیت حق شهادت میدهند. البته شهادت خدا بر وحدانیتش با شهادت فرشتهها و نیز شهادت خردمندان بر وحدانیت خداوند فرق میکند، و آنچه که میتوان به عنوان شاهد جهانی از قرآن استفاده کرد این است که، قرآن غیر خدا را هرچه هست و هر که هست آیه و علامت و نشانه میداند. چیزی در جهان آفرینش نیست که آیه و نشانهی خدا نباشد، یا از یک بعد و جهتی نشانهی خدا باشد و از بعد و جهت دیگر نشانهی خدا نباشد.
آیت و علامت و نشانه چند قسم است: قسم اول؛ آیتها و نشانههای قراردادی و اعتباری است، و تابع قرارداد یک جامعهی خاص است. مثل اینکه پرچم سه رنگ، قرارداد یک کشور است، یا فلز خاص اگر روی دوش کسی نصب شود نشانهی درجهی مخصوص نظامی است، یا چراغ قرمز و سبز نشانههای خطر یا جواز عبور است. همهی اینها علامتها و نشانههای قراردادیاند و گاهی هستند و گاهی نیستند. در یک زمانی این نشانهها رسمیت دارد و زمانی دیگر از رسمیت میافتد. این علائم نزد عدهای رسمیاند، و پیش گروهی دیگر رسمی نیستند. در یک منطقه علامت رسمی، و در منطقه دیگر علامت رسمی نیست. اینگونه علامتها و قراردادها، از نظر علوم عقلی معتبر نیست.
قسم دوم؛ علامتها و آیتهای تکوینی و واقعی است ولی در یک موضع خاص. مثلاً سبزشدن چمن، رشد یک گیاه، شکوفاشدن یک گل، پربارشدن یک درخت میوه، نشانهی داشتن آب است. اگر چمنی، گیاهی، گلی و درختی سبز شد و رشد کرد و پربار شد، نشانه و علامت آب است ولی گل مادامیکه شکوفا و معطر است نشانهی وجود آب است. میوه مادامیکه پربار و رسیده است نشانهی آب و آبگیری است. و وقتی که آن گیاه، پژمرده و آن گل، افسرده و آن میوه، پوسیده شد، دیگر نشانهی آب نیست. یا اگر از جایی دودی بلند شد نشانهی آتش است. این نوع علامتها و نشانهها قراردادی نیست، در هر زمین و در هر زمان، رشد گیاه و گل و میوه، نشانه آب، و دود نشانهی شعله آتش است. تابع قرارداد محیط یا تابع قانون و مقررات یک منطقه نیست. چون امری است تکوینی و در دسترس اعتبار نیست لیکن آیتی است موسمی و نشانهای است فصلی.
اما از نظر قرآن کریم، جهان آفرینش و عالم امکان، آیات و نشانههای وجود خدایند. آیاتی هستند که بر وجود خداوند دلالت دارند اما نه از قبیل قسم اول و یا دوم، بلکه بدین معنی که اگر آب نشانهی وجود خداست، به خاطر اینست که خدا آنرا آفریده است. اگر انسان نشانهی وجود خداست، برای اینست که خداوند انسان را آفریده است. اگر زمین یا اختران آسمان، نشانهی وجود خدای یکتایند برای آنست که خداوند همهی آنها را آفریده است.
این نشانه و علامت بودن، قراردادی و اعتباری نیست، چون قراردادی امضا نشده که درخت علامت درخت آفرین باشد. سایر پدیدههای عالم هم همینطور است. بلکه چون اینها ذاتاً نیازمند به یک ذات بینیازی هستند، نشانه و علامت آن میباشند. انسان چون ذاتاً مستمند و محتاج است. نشان وجود بینیاز و آفریننده آن است.
و همچنین هیچکدام اینها از قبیل قسم دوم نیست که آیتبودن و علامتبودن آنها موسمی و فصلی باشد. درخت مادامیکه در نمو و رشد است نشانهی آب است، مادامیکه سبز است، نشانهی آب است. وقتی پژمرده شد، و از بین رفت دیگر نشان و علامت آب نیست. اگر هیزم شد و سوخت و خاکستر شد، دیگر نشانهی آب نیست. ولی همین درخت مثلاً در همهی احوال، چه در حال درخت و چه در حال هیزم و خاکستر، و با هر کیفیت و کمیت، و با از دست دادن هر صفتی و با کسب هر صفت جدیدی، نشانهی خدای قادر متعال است. چون در تمام حالات نیازمند است، و در تمام حالات، نیاز، هستی او را فراگرفته است.
اینچنین نیست که در یک بعد خدا را نشان بدهد و در بعد دیگر خدا را علامت و نشانه نباشد. یعنی در صفتش محتاج به خدا باشد، و در ذات محتاج به خدا نباشد. زیرا اگر از نظر ذات، آیت و علامت و نشانهی خدا نباشد، لازم میآید که از نظر ذات مستقل باشد، از نظر ذات به جائی تکیه نکند و این محال است، زیرا همانطور که استاد علامه طباطبائی رضوانالله علیه در تفسیر قیم المیزان فرمودهاند، آنچه از قرآن کریم استفاده میشود اینست که؛ تمام موجودات، هم در محور ذاتشان و هم در محور صفاتشان، نیازمند به خدای متعال هستند، و قرآن کریم هیچ بعدی و هیچ سمت و جهتی را در آیت و علامتبودن مستثنی نکرده است. قرآن فرموده؛ آنچه در آسمان و زمین وجود دارد، آیت خدای قادر متعال است، آنچه در قلمرو خلقت است آیات و نشانههای خدایند و اگر چیزی از جهتی آیت خدا نباشد حتماً خودش در آن جهت مستقل است و هرگز استقلال وجودی با فقر ذاتی جمع نمیشود.بنابراین توحید شکپذیر نیست، و هر موجودی که نبود و پیدا شد یا هر موجودی که هستی او عین ذات او نیست، باید منتهی بشود به مبدأ هستیبخش، یا بلاواسطه یا معالواسطه. اگر کمال وجودی باشد یقیناً به مبدأ متعال، منتهی خواهد شد.
روی این تحلیل هیچ بعدی در عالم نیست مگر اینکه نشانهی خداست. اگر ما مؤسسهای بسازیم که سقفش با پرچم سه رنگ، و سطح آن نیز با پرچم سه رنگ پوشیده باشد، ما هرچه میبینیم نشانهی استقلال کشور را میبینیم. همه نشانهی یک مطلب است.
یک انسان مؤمن و عارف و موحد، که آخرین آرزوی او شناخت خداست به طوریکه در دعای کمیل امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) آمده «یا غایة آمال العارفین» هرچه را مینگرد نشانهی خدا میبیند. خواه در خودش سیر کند و به عنوان آیات انفسی در خویشتن سفر کند، و در خودش فرو برود نشانههای خدا را میبیند «عَرَفْتُ اللَّهَ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ» (3) و «من عرف نفسه عرف ربه» (4) و خواه در بیرون از خویشتن سیر کند. هرچه میبیند موجوداتی است که هستی آنها عین ذاتشان نیست، نیازمند به یک هستیبخش هستند که عین هستی است. و این هستیبخش جز یکی نیست، و این توحید شکبردار نیست، چه اینکه شرک هم برهانپذیر نیست.
روی این تحلیل که توحید شکپذیر و شرک برهانپذیر نیست قرآن کریم چنین میفرماید: «أَفِی اللّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ» (5).
قرآن دربارهی اثبات مبدأ و نفی شرک بیان می دارد که هیچ عقیدهای در عالم نیست که در سعادت و شقاوت بشر نقشی داشته باشد خواه در گذشته، خواه در آینده، مگر اینکه قرآن در این زمینه نظر داده است و اگر نظری صحیح بوده اثبات کرده و اگر باطل بوده نفی کرده است.
و چون خدای سبحان این کتاب را برای جهانیان تا قیامت نازل نموده است و همواره به کلیت و دوام آن اشاره فرمود، و خود نیز دانای به تمام غیب و شهادت است، و به آنچه در نهان انسانهای اندیشمند اعم از حق یا باطل میگذرد آگاه است، لذا قرآن کریم را طرزی تنظیم فرمود که بتواند درباره همه مذاهب و مطالب گوناگون بشری داوری نماید و میزان صحیحی برای سنجش حق و باطل آن باشد.
بنابراین نمیتوان گفت که قرآن 1400 سال قبل نازل شده و از آن زمان تا به حال عقاید و نظریات مختلفی ارائه شده است چطور ممکن است قرآن راجع به نظریاتی که هنوز نیامده داوری کرده باشد، و درباره اثبات یا نفی آنها نظر داده باشد؟
چون نظریاتی که بعد از نزول قرآن کریم مطرح شده نظرات بیسابقه نبوده است. زیرا اگر علوم بشری پیشرفت کرده، اما مسائل اعتقادی و افکار و نظراتی که مربوط به اصل طبیعت و ماورای طبیعت است، آنچه که در اعصار بعد از نزول قرآن کریم پیدا شده است اگر همهی اینها در اعصار پیشین سابقه نداشته باشد اکثر اینها سابقه دارد.
قرآن به خطوط کلی این نظرها اشاره کرده و بسیاری از این عقاید را صریحاً مطرح کرده است. اگر حق بوده است آن را تثبیت کرده و اگر باطل بوده نفی کرده است. زیرا این نظرات پیدا شده، یا به توحید ختم میشود یا به شرک. و ادلهاش یا با پذیرش نظام علیت است یا با انکار آن یعنی با پذیرش اینکه هر موجود بالغیر باید به موجود بالذات ختم شود یا با انکار این نظر. یا این مطلب پذیرفته میشود، که هر غیر مستقلی باید به مستقلی تکیه کند یا نه.
هر نظری که پیدا بشود سرانجام یا به توحید در هستی منتهی میشود یا به شرک. از هر راهی که بخواهد این سیر را ادامه بدهد از این خطوط کلی و اصیل بیرون نیست و قرآن کریم اشکالات، شبهات، انتقادهای مشرکین و مادیین را مطرح کرده است. اگر نظراتی که بعد از نزول قرآن کریم مطرح شده با نظراتی که قبل از نزول قرآن کریم بوده، یا همزمان قرآن کریم مطرح شده بررسی شود، میبینیم در آن خطوط کلی فرقی نیست. در مقدمات و در تقریر بعضی از براهین و مانند آن ممکن است اختلافاتی باشد، ولی در اصل نظر و خطوط کلی نظر اختلافی نیست.
قرآن مسیرهائی را که به توحید منتهی میشود و انحرافهایی را که سر از شرک درمیآورد مشخص کرده است، راه آن انحرافات را هم بسته و مسیر توحید را گسترده است و اگر هم مکتب الحادی جدیدی با شبهات بیسابقه عرضه شود باز قرآن جوابگوی آن خواهد بود، زیرا اسلوب اعجازآمیز این کتاب آسمانی جدای از اسلوب کتابهای بشری است. لذا در هر عصری جلوه خاص به آن عصر را ارائه میدهد و برای هر نسلی تجلی مخصوص آنان را نشان میدهد.
متکلم این کلام خداوند سبحان است که به تمام اندیشههای قرون و اعصار گذشته و آینده آگاه است و بهترین روشی که ممکن است جامع همه آراء و اندیشههای صواب و ناصواب باشد، همان تحلیل عقلی مسائل جهانبینی و ارجاع آنها به اصل امتناع جمع دو نقیض و امتناع ارتفاع آنها است و بر محور قانون علیت و معلولیت- همانطور که در نهج البلاغه آمده «وَکُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ»- هر موجودی شناسائی میشود و به استناد آن حکم عقلی صادر میگردد.
نظام علت و معلول میگوید هر پدیده و موجودی که هستی او عین ذات او نیست باید به موجودی که هست بالذات برسد، خواه بلاواسطه خواه مع الواسطه. انسان و آنچه که فرآوردههای انسان است همه ممکنند و چون همه ممکنند، سرانجام باید به آن مبدأ بالذات برسند. قرآن میفرماید: «اللّهُ خَالِقُ كُلِّ شَیْءٍ» هر چیزیکه در جهان هست آفرینندهاش خداست یا بلاواسطه و یا مع الواسطه.
و نیز فرمود: «وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ» (6) شما و عملکرد شما را خداوند آفرید. آنچه که شما میسازید، او از راه آفرینش شما به خدا ختم میکند، چون خود انسان یکی از مهرههای آفرینش است. همانطور که آب آثاری دارد، هوا آثاری دارد، زمین آثاری دارد و هر موجود زنده و غیرزنده آثاری دارد که آن موجود با آثارش به خدا ختم میشود، انسان هم آثاری دارد.
انسان و آثارش آیتها و نشانههای خدایند و به خدا ختم میشوند، و اگر در بین آثار انسان، کارهای فاسد و تبهکاری و خلاف و گناه و شر مشاهده شود، چون اینها امور فقدانی و عدمی و نقصند و از انسان بالاتر نمیروند، و در حقیقت محصول کمبود انسان است، محصول قصور انسان یا تقصیر انسانند، بنابراین به خدا ختم نمیشوند. این شرور و این معاصی و این قبایح، در حقیقت وجود ندارند. «مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ» (7).
در این رابطه باید به طور عمیق بحث شود که آیا این قبایح امور وجودیند یا نه؟ در جمع، منشأ معصیت و نقص و شر، کمبود انسان است. این انحرافها به مبادی بالا نمیرسد چون جهت وجودی ندارد. آنچه که در جهان، جهت وجودی دارد باید به خدا برسد یا بلاواسطه یا معالواسطه.دو مطلب را خداوند بیان فرموده است. یکی اینکه تمام موجودات جهان آفرینش را خدا آفرید «اللّهُ خَالِقُ كُلِّ شَیْءٍ»، و دیگر اینکه هرچه را خدا آفرید، نیکو آفرید. «الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ» (8) خدا هر چه را آفرید، نیکو و زیبا آفرید. زشتیای در قلمرو و آفرینش نیست. آنجا را که نور وجود، روشن نکرد، زشت میشود.
از این دو قسمت قرآن، یک نتیجهی عمیق میتوان دریافت. خدا آفریدگار همهی موجودات است و هرچه آفرید، نیکو آفرید. قهراً سراسر جهان روی حسن و نیکی، تنظیم شده است و حسن و نیکیاش در این است که همهی آنها آیت آن قدرت لایزالاند. هم انسان را و هم مصنوعات و آثار خیر انسان را خدا آفرید. نه تنها دربارهی انسان، بلکه سایر موجودات و آثارشان را هم خدا آفرید. میفرماید: «لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» (9) آنچه در آسمانها و زمینند مأمورین الهیند. زیرا اگر در یک بعد و در یک سمت و از یک موضع مأمور خدا و آیات خدا نباشند، لازمهاش آنست که در آن جهت از هستی خود مستقل باشند، و نیازی به مبدأ نداشته باشند در حالی که نیازمندی، صفت ذاتی آنهاست. هیچ چیز از خود هستی ندارد مگر آنچه از مبدأ دریافت کرده است.
لذا قرآن میفرماید؛ اگر کسی به آن اصل اولی تکیه کرد ممکن نیست به غیر خدا تکیه کند. فرمود: «قُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ عَلَیْهِ یَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ» (10).
هرکس بخواهد توکل و تکیه کند و وکیل بگیرد، باید به خدا توکل و تکیه کند، زیرا هر چیزی را او آفریده، پس وکیل و گردانندهی هرچیز هم اوست. زمام تمام موجودات به دست حی لایزال است و به غیر تکیه کردن یعنی رابط را مستقل دانستن و نیازمند را واجب پنداشتن و سراب را آب گماشتن.
در یک آیه مسئلهی توکل را کنار خلقت همگانی ذکر میکند، میفرماید؛ چون خداوند خالق همگان است باید به او تکیه کرد. نه میشود به خود تکیه کرد و نه میشود به غیر تکیه کرد.
از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیده است که عرض میکند «الهی لا تکلنی الی نفسی طرفة عین أبداً» خدایا! یک چشم بهم زدن مرا به حال خودم وامگذار که من به خودم توکل کنم. یا در بعضی از دعاها هست «الهی لا تکلنا الی غیرک» پروردگارا! ما را به غیرخودت وامگذار. سرّش این است که اگر موجود نیازمندی را به موجود نیازمند دیگر واگذار کردند هر دو آنها میمانند. محتاجی را به یک مستمندی سپردن باعث سقوط هردو میشود. اگر یک لحظه انسان از فیض خدایی بینصیب بماند، از سعادت ابدی بیبهره میماند. این توحید است که سراسر عالم را گرفته و در تمام ابعاد وجود انسان ظهور و تجلی دارد. این توحید است که به ما میگوید «هُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ مَا كُنتُمْ» (11) در هر حالی که باشید خداوند با شما است، هر موجودی در هر حال و وضع و موضع و سمت و جهتی که باشد، در تحت قیمومیت خداست، و خداوند قیم انسان است و اگر او را رها کند، یقیناً سقوط میکند.
لذا قرآن دربارهی مشرک و کافر چنین بیان میکند. «وَمَن یُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ» (12) کسیکه به خدا و به یگانگی او معتقد نشد گویا از آسمان به پایین افتاده است و پرندهها و شاهینها و کرکسها او را در هوا میربایند. «فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَكَانٍ سَحِیقٍ» (12) یا تندبادی او را ته درهی کوهستان پرت مینماید و از او چیزی باقی نمیماند و تمام هستی او درهم میشکند و خرد میشود.
مشرک یعنی کسی که معتقد به یک پایگاه اعتقادی و دینی نیست، همانند انسان افتاده از آسمان است، یا در فضا به چنگ شاهین گرفتار میشود یا با سرکوبی تندباد به ته دره سقوط میکند. لذا رسول اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) به افرادی که از دین و وحی و توحید کنار میرفتند، طبق بیان قرآن میفرمود: «أَیْنَ تَذْهَبُونَ» کجا میروید؟ به کدام نیرو تکیه میکنید؟ همهی موجودات ذاتاً فقیرند و همهی آنها به خداوند غنی محض تکیه میکنند. منتها برای پی بردن به خدا راههای مختلفی است. چون افراد از نظر فکر و استعداد و هوش یکسان نیستند، لذا قرآن هم که انسانها را دعوت به توحید میکند متن دعوتنامه او یکسان نیست.
عدهای را با موعظه و پند و اندرز به راه حق دعوت میکند و عدهای را با استفاده از مقدماتی که نزد آنها مسلم است دعوت میکند و خواص از اندیشمندان را با مقدمات عقلی محض فرامیخواند. گرچه همه در برابر این دعوتنامه مسئولند و ممکن است آن فردیکه از نظر استعداد و سیر فکری، ضعیف یا متوسط است کم کم به جایی برسد که از دعوتنامهی خواص بهره بگیرد، و با حکمت و برهان خدا را بشناسد، ولی هر کسی را به اندازهی استعداد و آمادگی او دعوت میکند و برای هر فردی به مقدار آمادگیش دلیل ارائه میدهد.
گاهی ممکن است قرآن مطلبی را با متن عمیق به صورت یک قیاس استثنایی و مانند آن بیان کند که تحلیل مقدماتش نیازمند به فراگیری بعضی از علوم عقلی باشد، و همان مطلب را به صورت یک داستان و مثل ساده بیان کند تا افراد عادی هم از آن برخوردار باشند. یعنی مضامین قرآن از لحاظ سطح مطلب یکنواخت نیست. عدهای را از راه تهدید به اینکه مبادا گرفتار عاقبت وحشتناک بشوند هدایت میکند و عدهای را از راه تشویق به نیل درجات مهم دعوت میکند، و عدهای را که بالاتر از خوف و رجاء و والاتر از هراس و شوق میاندیشند با برهان دعوت میکند که نمونههایش به تدریج به خواست خدا مطرح میشود.
مثلاً در سورهی مبارکهی انعام چند استدلال و روش قیاسی وجود دارد. گاهی از این نظر که خداوند فاطر و پدیدآورندهی آسمانها و زمین است باید او را پذیرفت و پرستید و گاهی از این جهت که او نیازها را برطرف میکند باید او را پرستید و گاهی از این رهگذر که اگر خداوند پذیرفته و پرستیده نشود عذاب دردناکی، پیامد این کار خواهد بود بنابراین باید او را عبادت نمود.
پس هم از راه خوف، هم از راه شوق و رجاء هم از راه عقل که فوق این امور است، مردم را به توحید دعوت مینماید.
در نتیجه قرآن میفرماید در دعوت من ریبی نیست و یکی از دعوتهای قرآن توحید است. لذا میفرماید توحید ریب و شکبردار نیست چه اینکه شرک برهانپذیر نیست و سراسر جهان آفرینش آیت و نشانههای تکوینی و ذاتی خدایند. منتها انسان باید جانش را بیدار و چشم دلش را شکوفا کند، تا آیت را بنگرد و از این راه به مشاهده پدیدآورندهی آنها که ذات باریتعالی است، برسد.
امیدواریم خدای سبحان آن دل باز را، آن شرح صدر را، آن نور یقین را، به همهی ما مرحمت کند تا در پرتو رهنمود قرآن کریم به توحید حق و توحید صفات حق و اسماء حسنای حق تعالی برسیم و تنها او را بپرستیم ولاغیر.
غفرالله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
پینوشتها:
1- سورهی آل عمران، آیهی 18.
2- سورهی مؤمنون، آیهی 117.
3- نهج البلاغه صبحی صالح، حکمت 250.
4- غرر و درر.
5- سورهی ابراهیم، آیهی 10.
6- سورهی صافات، آیهی 96.
7- سورهی نساء، آیهی 79.
8- سورهی سجده، آیهی 7.
9- سورهی فتح، آیهی 4.
10- سورهی زمر، آیهی 38.
11- سورهی حدید، آیهی 4.
12- سورهی حج، آیهی 31.
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن کریم (جلد 1)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ سوم