پیدایش و شکلگیری مفهوم کشور - State در ایران
"کشور" مفهومی است که از ترکیب یک سرزمین سیاسی سازمان یافته توسط یک حکومت مشخص به وجود میآید. این مفهوم به صورت استیت State در انگلیسی و اِتا Etat در فرانسه متداول است و بحث اصلی و هسته مرکزی مباحث جغرافیای سیاسی شمرده میشود، چون: حکومت بُعد عمودی ساختار سیاسی تشکیلات قانونی است که بر بنیاد رضایت عمومی مردم در یک گروه انسانی مشخص پای میگیرد که "سرزمین" چهره افقی آن شمرده میشود. در زبان فارسی متأسفانه واژه یا اصطلاح ویژهای را نمیتوان در برابر مفهوم واژه "استیت" یافت. بدتر از آن اینکه به دلیل همین نارسایی مفهومی در زبان فارسی پژوهشگران در حقوق و علوم سیاسی از دیر باز واژه "دولت" را در برابری با واژه استیت به کار گرفتهاند در حالی که اصطلاح دولت در برابر اصطلاح (1) در زبانهای اروپایی قرار میگیرد. به همین دلیل است که در ترجمه فارسی اصطلاح استیت به ناچار باید از دو مفهوم ترکیبی آن، یعنی "کشور" و "حکومت" یاری جست (2).به هر حال، برای ما در این نوشته اهمیت دارد که توجه کنیم که استیت = کشور مرکب از یک ساختار عمومی (حکومت State) و یک چهره افقی جغرافیایی (سرزمین) (3) است که در چهار چوب محدودههای ویژه مرزی تعریف میشود که هر دو مفهوم از سوی مردم یک بخش ویژه از جهان به وجود میآید. به این ترتیب کشور ما استیت عبارت است از مکانیزمی که بین سه پدیده "ملت"، "حکومت" و "سرزمین" رابطهای دیاکتیک بر قرار میکند.(4) جغرافیادانان سیاسی باختر زمین این پدیده جغرافیایی - سیاسی را حاصل امضای پیمان وستفالی Westphalia (1648) میدانند، ولی پژوهشهای گسترده و مداوم نگارنده در اسناد تاریخی ایرانی و غربی آشکار میسازد که استیت به معنی نظام حکومتی چند شهری از پدیدههای تمدنی ایران است.
(5).
پیشینه
همانند بسیاری از اندیشمندان علوم سیاسی و روابط بینالملل، جغرافیادانان سیاسی روزگار ما نیز مفهوم کشور State را محصول پیمان صلح وستفالی در سال 1648 میپندارند. اگر این مفهومپردازی در مورد حکومت State در چهارچوب معنای مدرن آن، یعنی مفهوم "حکومت ملت پایه" (6) درست باشد، به طور قطع، مفهوم حکومت به عنوان یک ساختار سیاسی که به گونه عمودی سازماندهی میشود و از هویتی سرزمینی برخوردار است - هنگامی که بر اساس نظریه آیکونوگرافی lconography ژان گاتمن Jean Gottmann (7)سنجیده شود- به مراتب کهنتر از ایده حکومت ملت پایه به نظر میرسد. امروز که پیشرفت تکنولوژی اطلاعرسانی جمعی را تشویق کرده است تا حکومت، مرز، و حتی جغرافیا را از دیدگاه مجازی مورد توجه قرار دهند، اعتقاد به همان آیکونوگرافی میتواند این ایده را راسختر کند که به گفته گاتمن تا هنگامی که حسن استقلال از دیگران در انسان وجود داشته باشد، مرز حقیقتی خواهد بود که نقشآفرینیش در فضای حقیقی جغرافیایی پایانپذیر نخواهد بود.
نگارنده درمطالعات چند سال اخیر خود در تاریخ شکل گیریهای جغرافیای سیاسی ایران توانسته است ابعاد شگفتآوری از روند پیدایش نظام حکومتی "کشور" (8) در فلات ایران را ریشهیابی کند که از آغاز جنبهای فدرال داشته و پویایی سیاسیش متکی بر احترام به حقوق اقوام و گسترش دادگری میان مردمان بوده است. در نتیجهگیری این تحقیقات که طی چند سال اخیر به زبانهای فارسی و انگلسیی منتشر شده است، این حقیقت خودنمایی میکند که آغاز شکلگیری هویت ایرانی با انگیزههایی مردم گرایانه عجین شده است که امروز مفهوم "دموکراسی" را در خانوادهی بشری ریشهدار ساخته است.
در این وادی تفکر و تحقیق با توجه به این حقیقت که "دادگری" شالوده فلسفه سیاسی حکومت در ایران باستان، یعنی از فرمان عدالت گستر تا زنجیر عدالت انوشیروان بوده است، تأمل در این ایده نمیتواند چندان دشوار باشد که سازمان فضایی مدیریت سیاسی در ایران باستان سهم بسزایی در سیر تکاملی مفهوم دموکراسی در غرب داشته است. هستند کسانی که میگویند وقتی کوروش بزرگ نظام حکومتی فدراتیو چند ملیتی را بنیان نهاد - نظامی که در غرب به غلط "امپراتوری پارس" خوانده میشود (9) - درستکاری و بردباری را به مدد استعداد خودش اختراع نکرد، بلکه او از سنتی کهن و ریشهدار پی روی داشت در اینکه یک پادشاه ایدهآل چگونه باید رفتار کند. وی آیین "دولت خوب" (10) را که بر اساس دادگری میان مردمان، مدارا با دیگران و احترام به باورهای دینی گوناگون شکل میگیرد، از مادها به ارث برده بود. دیاکو، پادشاه مادها همه ایرانیان را در قالب یک ملت گرد هم جمع کرد. با این همه، قدیمیترین شواهد در دسترس نشان میدهند که دادگری بنیان حکمرانی خوب را در سنت ایران باستان تشکیل میداد و به همین دلیل، کوروش به هنگام فتح بابل در سال 539 پیش از میلاد فرمان آزادی و برابری همه ملل را در فدراتیو بزرگ هخامنشی صادر کرد. اما نظام حکومتی کوروش بزرگ هنوز نمیتوانست در مقام "کشور - State" به معنی علمی واژه قرار گیرد، چرا که استیت باید از سازوکار کشورداری (11) برخوردار باشد و این مهم میبایستی بدست داریوش بزرگ واقعیت یابد.
برابر سنگ نوشتههایی که در نقش رستم واقع در باختر ایران بر جای مانده است، داریوش اول معروف به بزرگ ( 521-485 قبل از میلاد) سازمان فضایی کشور را در سی ساتراپی تنظیم کرد که هر یک در حاکمیت یک پادشاه قرار داشته و توسط یک ساتراپ، به نمایندگی از سوی حکومت مرکزی، اداره میشد. برای توسعه بازرگانی و رفاه ملل تابع فدراتیو ایرانی بود که او سکههای طلای در یک Daric و سکههای نقره سیگلوس Ziglus را رواج داد (12) و جاده شاهنشاهی را در 2700 کیلومتر احداث کرد که از شوش در شمال غرب خلیج فارس آغاز و به ساردیس Sardis در دریای اژه ختم میشد و دستور داد کانالی درمصر حفر شود تا دریای سرخ را به رود نیل متصل سازد.(13)
داریوش شاه فرماندهانی برای ارتش تعیین کرده و وزیرانی را برای اداره امور در نظر گرفت. وی میزان مالیات هرساتراپی را مشخص نموده: مامورانی را برای جمعآوری مالیات گمارد و بازرسانی را به نام "چشم و گوش" پادشاه برای رسیدگی به چگونگی گردش امور روانه ساتراپیها نمود. او فرمان داد تا نقشه این نخستین جاده تأسیس شده در تاریخ بشر روی صفحهای برنزی حک گردد که شاید نخستین نقشه جغرافیایی حاوی جزئیات در تاریخ بشر باشد. وی یک سرویس پستی (چاپار) را سازمان داد که شماری از اسبان و سوارکاران آماده در هر منزلگاه پیامها را به سرعت منتقل میکردند و کندن کانالی را در مصر فرمان داد که دریای سرخ را، از راه نیل (پیراوا)، به مدیترانه وصل میکرد. (14) در سیاستهای اداری و کشوری، در حالی که آتنیان پی گیر دیدگاه ویژه خود از دموکراسی متکی بر شهروندی افراد بودند، هخامنشیان، چنان که گفته شد، سرگرم سامان دادن یک نظام حکومتی بودند متکی بر استقلال گروههای فرهنگی یا ملیتی: یک نظام فدرالیته که در آن هویّتهای دینی و فرهنگی مردمان برخوردار از زمینههای ملی و فرهنگی گوناگون مورد احترام بوده و به آنان حق اداره خودمختار امورشان داده میشد. یعنی، در حالی که آتن کهن سرگرم بحث در اطراف "حق فرد در جامعه" بود، ایران کهن سرگرم بحث پیرامون "حق گروههای دینی و فرهنگی مردمان" در نظام حکومتی بود، مردمان از فرهنگها و دینهای گوناگون حق حاکمیت خودمختار بر امور خود را داشتند در حالی که هویت فرهنگی و دینی آنان مورد احترام بود. به این ترتیب شایان توجه است که برابری و دادگری در آن نظام حکومتی باستان عصاره کشورداری شمرده میشد. مفهوم دادگری گسترش فراوانی پیدا کرد و اجرای دادگری در عصر ساسانی، در وجود خسرو انوشیروان به اوج رسید. برخی از پژوهشگران پیشنهاد دارند که شاید مفهوم امپراتوری اقتباس رومی است از نظام شاهنشاهی ایران و بالعکس (15) . بر اساس همین زمینه، شاید این پیشنهاد چندان دشوار نباشد که سنای روم اقتباسی از مهستان (انجمن مهتران) ایرانی بوده است. یا بالعکس و، به هر حال، شاید پذیرفتنی باشد که فلسفه سیاسی ایران باستان در امر کشورداری در گسترش مفهوم دموکراسی در باختر زمین موثر بوده است.
تردیدی وجود ندارد که در آغاز، این آتنیان بودند که مفهوم "دموکراسی" را بسط دادند. ولی حقیقت بارزتر این که شیوه کار آنان در عملی ساختن دموکراسی محدود به تثبیت حقوق فرد از قشرهای گوناگون یک جامعهی تک شهری بود. دموکراسی در یک جامعه چند شهری یا "ملت گستر" هنگامی در غرب رواج یافت که اسکندر با فتح ایران در حقیقت خود را در معرض فتح شدن از سوی فرهنگ و تمدن پیشرفته ایران قرار داد. اسکندر مقدونی - شاگرد ارسطو (16) و با ایده او در برتری تمدنی و نژادی یونان نسبت به ایران در ستیز بود، به ایران روی آورد تا نادرستی دیدگاه ارسطو را ثابت کند. به گفته فردوسی بزرگ (17)، پس از فتح ایران، اسکندر در پیامی به ایرانیان خود را از هخامنشیان دانسته و تضمین کرد که ایران عصر او همانی خواهد بود که در عصر هخامنشی بود:
بدانید که امروز دارا منم*** گرو شد نهان آشکارا منم
همان است ایران که بود از نخست *** بباشید شادان دل و تندرست
او آثار نوشته هخامنشی را به اسکندریه منتقل کرد، و ترجمه این آثار به یونانی بود که شیوه ویژه ایرانیان را در سازمان دادن فضای جغرافیایی به منظور مدیریت سیاسی مردم سالارانه سرزمین به عنوان بهترین الگوی کشورداری به دنیای باختر معرفی کرد و از الگوی نظام شاهنشاهی بود که نظام "امپراتوری" در روم الهام گرفت. او دریافت که هخامنشیان مفهوم اولیه "حکومت" را باز ساخته و در شکل فدرالیتهاش بسط دادند.(18) با این حال، ایده شکل دادن به سازمان عمودی "حکومت" در مرزهای کاملاً مشخص در پیرامونهای چهره افقی کشور (سرزمین) میبایستی تا پیدایش تمدن ساسانی به انتظار بماند: هنگامی که این مفاهیم رشد کرده و تأثیر بر تمدن باختر را آغاز کردند.
منابعی که میزان و گستره تأثیرگذاری آیین کشورداری ایران باستان بر روند تکاملی مفاهیم "حکومت"، "مرز" و «دموکراسی» در غرب را تبیین میکنند بسیار اندک است. به همین دلیل است که باید آثار دانشمندانی چون ویل دورانت Will Darrant (ترجمه فارسی، 1988) را صاحب ارزش ویژه دانست. حتی به گمان میآید که فیلسوف بلند آوازهای چون فردریک نیچه Friedrich Nietzsche که فهم آثارش همیشه با سوء برداشت توام بوده است، و برخی فلاسفه جدی انگاشتن بحثهایش را دشوار مییابند، دیدگاه خود در مورد انسان غربی متمدن را در سایه نفوذ فلسفه زندگی سیاسی ایران باستان مطرح ساخته است (چنین گوید زرتشت) (19). برای مثال، ایران شناس معتبر آر. گیرشمن اظهار میدارد: در دوران زمامداری اسکندر، آموزه ایرانیان در مورد "ودیعه الهی بودن پادشاهی" به یک نهاد اصلی در حاکمیت حکومت در دوران یونانیگرایی فلسفه سیاست مبدل شد، و در راستای همان آیین بود که بعدها حکومتهای اروپایی نیز آن را پذیرفتند و به کار بستند .(20)
از سوی دیگر، پرفسور آر. لوی خلافت عربی را یک فرهنگ واسطه معرفی میکند که آیین حکومتمداری ایران باستان از طریق آن بر جهان مدرن تأثیر نهاد. وی با اشاره به برخی نمونهها از پیشینههای تأثیرپذیری حکومت عربی در عصر اسلامی از این آیین ایرانیگیری اولیه اسلامی، استدلال میکند. (21)
ایران پس از اسلام
اما آنچه در ایران پس از اسلام به سر این مفاهیم آمد شایان توجه است با ورود اسلام، ایران به عنوان یک کشور از نقشه سیاسی آن زمان محو شد هر چند خلافت عربی بغداد (خلافت عباسی؛ 750 الی 1258م) تقریباً از تمامی عناصر شیوه سازماندهی سیاسی فضا (سرزمینها) در دوران ساسانی الگوبرداری کرد، ولی آن هویت سرزمینی که دستکم در درازای هزار سال پیش از آن، روند تکاملی را پیموده بود از میان رفت. با این حال، ایران در ماهیت جدید خود، یعنی در لباس یک پدیده هویتی - تمدنی نقش یک کشور مجازی را در تأثیرگذاری بر تمدنها و شکل دهی سیاسی را برای قرنها ادامه داد و نقش تعیین کنندهای را در شکل دهی به جغرافیای سیاسی جهان اسلام ایفا کرد. این نقشآفرینی جدید بدان علت بود که، به گفته پروفسور تالبوت رایس (22): «بنا نمیتوانست بر این باشد که روح ایران به یک روزه نابود شود... هنر ایرانی، اندیشه ایرانی، فرهنگ ایرانی، همگی بقا یافتند و به گونه تازهای شکوفا شدند... درحقیقت، تحت تأثیر یک نیروی محرکه جدید و پر توان بود که آن انگیزههای ایرانی به حرکت در آید و تأثیرش از اوایل سده هشتم (میلادی) در پهنه جغرافیائی گستردهای احساس شود.»با آمدن اسلام، ایران به عنوان یک کشور از میان رفت و جای خود را به شماری از حکومتهای قومی با پیشینههای ایرانی یا ترکی در فلات ایران داد. حکمرانی همه این موجودیتها به اتکا بر هویتی فرهنگی بود که هر یک میتوانستند یادآور میراث فرهنگی - مدنی- سیاسی ایران عصر هخامنشی و ساسانی در دوران باستان باشد. به گفته دیگر، فضای زندگی سیاسی - فرهنگی ایران در این دوران نهصد ساله، فضایی مجازی بود. هنگامی که بایر Babur، نواده تیمور لنگ امپراتوری پهناور مغولی را در هند تأسیس کرد. چارهای نیافت جز اینکه فارسی را زبان رسمی کشور اعلام کند و فرهنگ و هنر ایرانی را در هند اعتلاء دهد. در زمان مغول بزرگ، اکبر شاه، هندوستان به مرکزی بزرگ برای زبان و ادب فارسی و هنرهای ایرانی مبدل گردید. به همین شکل، امپراتوری عثمانی که در پهنه گستردهای از سرزمینها در آسیای باختری و اروپای خاوری تشکیل شد، فارسی را به مدتی به عنوان زبان رسمی امپراتوری انتخاب کرد و در سراسر دوران اقتدار، علیرغم درگیریهای نظامی با ایران، از تأثیر گسترده اندیشه، هنر، و تمدن ایرانی برخورداری داشت. به این ترتیب، در دوران زندگی مجازی ایران است که زبان فارسی به زبان علمی و ادبی و هنری بخش بزرگی از آسیا و اروپا تبدیل شده و به حق میتوان به این نتیجه رسید که فارسی در دوران قرن وسطی میلادی، نخستین "زبان بینالمللی" بود تا آنکه امپراتوری هند بریتانیا زبان انگلیسی را در هندوستان جانشین زبان فارسی نمود. این تحولات شگرف فرهنگی تقویت کننده این ایده اجتناب ناپذیر است که ایران، در دوران مجازی بودن، اثر گذاری تمدنی ژرفی بر بخش بزرگی از جهان بشری داشته و به یک پدیده فرهنگی - سیاسی در اذهان ملل جهان شرق تبدیل شد، و این گونه است که فضای سیاسی ایران آن دوران میتواند به حق "امپراتوری اندیشه" نام گیرد.
سمندر ایران بار دیگر از خاکستر خود بر میخیزد.
پرفسور ژان گاتمن، در اشاره به حضور نگارنده در میان شرکتکنندگان در بحث میزگرد IPSA که در ژانویه 1975 در انستیتیو مطالعات سیاسی Institut d" etudes politiques دانشگاه پاریس در مورد روند تکامل مفهوم "سرزمین" برگزار شده بود. به حاضران یادآوری کرد که ایران نمونه بارزی از فرضیه آیکونوگرافی Iconography او است. گاتمن در تشریح این گفته به اسطوره "سمندر" به عنوان نماد ایران استناد کرد که در طول تاریخ هزاران ساله خود بارها از میان رفته و از خاکستر خود دوباره زنده شد.خیزش جغرافیایی دوباره ایران در شکل یک پادشاهی فدراتیو (نظام شاهنشاهی) پهناور صفوی در دوران پس از اسلام که با گونه نیرومندی از هویت فرهنگی و سرزمینی همراه بود. میبایستی تا اوایل قرن شانزدهم میلادی به تأخیر افتد: هنگامی که نابغه 13 ساله به نام اسماعیل صفوی پایه فرهنگی و هویتی و زمینههای حکومتی بازپیدایی ایران جغرافیایی را در غرب آسیا فراهم ساخت (23). برخی ایران شناسان باختر زمین پیدایش کشور فدرالیته صفوی را مبنای پیدایش حکومت ملت پایه Nation state در ایران میدانند. این تصور نادرست است: نخست به این دلیل که مفهوم "حکومت ملت پایه" که متأسفانه در ایران به غلط "دولت ملی" ترجمه شده است در قرون 16 و 17 هنوز حتی در اروپا رایج نشده بود: دوم اینک ایران تا قرن بیستم نتوانست مفهوم "ملت" را سر و سامانی درست بدهد. آنچه این رویداد در ایران مطرح کرد بازپیدایی "کشور- State" باستانی ایران بود در عصر اسلامی. با این حال، ابهام در ساختار نظام حکومتی فدراتیو جدید نشان میدهد که ایران نوسازی شده از آیین پیشرفته باستانی خود در سازماندهی فضا و کشورسازی در محدوده سرزمینهای مشخص و ساماندهی سیاسی جدا افتاده بود. این وضعیت در عمل، در مقام یک نارسایی موثر، هنگامی که خودنمایی داشت که در عصر مدرنیته، به ویژه در برابر تهاجم فکری و عملی مفاهیم و برداشتهای مدرن اروپایی چون "ملیت" و "حکومت ملت پایه" پیوندهای کهن سرزمینی در برابر مفاهیم جدید، دچار سستیهای تازهای شد و این گونه بود که مکانیزم فروپاشی سرزمینی ایران فدرالیته به صورت غیر قابل کنترل در آمد. تا دهه 1920، دست کم 14 کشور، از جمله حکومت ملت پایه کنونی ایران، از دل نظام فدراتیو صفویان سر برآوردند.
هویت ایرانی در دنیای مدرن
تا اواخر سده نوزدهم، ایران از جمله نخستین ملتها در خاور جهان بود که حرکت چشمگیری را در راستای استقبال از ایدههای مدرن "دموکراسی خواهی" و "مشروطه طلبی" تجربه کرد. اگر چه انقلاب مشروطیت زمینههای اندیشه سیاسی به سوی دموکراسی را بنیان گذارد و زمینه تبدیل ایران ملوک الطوایفی به یک حکومت ملت پایه Nation state امروزین را در دوران بعد فراهم ساخت، روند کشور سازی و ملت سازی در راستای پذیرش دموکراسی به شیوه مفاهیم غربی در سراسر سده بیستم، دچار دشواریهای فراوانی شد.بعد از شاه عباس بزرگ شکوفایی اقتصادی و عدالت اجتماعی حاصل آن که شکل دهنده حکومت صفوی بود به پایان رسید و نظام حکومتی فدراتیو مانند ولی مقتدر شاه عباسی بعد از او به سراشیب ابهامهای مربوط به حاکمیت قانون افتاده و زیر عنوان "ممالک محروسه" رفته رفته به صورت " ملوک الطوایفی" در آمد. در نتیجه این تحول بود که اقتدار اقتصادی جامعه در نیمه دوم عصر صفوی به دست بزرگ مالکان افتاد و نظام ارباب و رعیتی بر جامعه رشد نکرده ایرانی حاکم شد. دیگر اثری از "مردم ایران" باقی نماند که بتواند در دوران جدید خمیر مایه اولیه "ملت ایران" را به وجود آورد. جامعه ایرانی بین مشت کوچکی از "اربابان" و اکثریت بزرگی از افراد بیحق و حقوق به نام "رعیت" تقسیم شد که از نظر سیاسی میان اقوام غیر متجانس پراکنده بودند.
اگر چه نادرشاه توانست سرزمینهای باقی مانده از صفویه را برای مدتی یکپارچه نگاه دارد، هرگز فرصت آن را بدست نیاورد که به مفهوم استیت یا "کشور ایران" در آستانه دوران مدرنیته سر و سامان تازهای دهد. قتل نادرشاه در خراسان شمالی به دست برخی از نظامیان و خدمهای در نیمه شب 19 ژوئن 1747 میلادی، تشویش بر اردوی او انداخت. صبح هنگام هر یک از سردارانش قوای تحت فرمان خود را برداشت و به دیار خود شتافت. احمد خان ابدالی که بعدها زیر بنای تشکیل افغانستان را فراهم آورد و "احمد شاه درانی" خوانده شد، سراپرده نادری را به مشهد رساند. رقابتهای مسلحانهای که از آن هنگام برای تجدید حیات امپراتوری فدرالیته صفوی / افشاری شروع شد، نبردهای زیادی را میان سرداران پیشین نادر سبب گردید. این رقابتهای مسلحانه عمدتاً میان چهار سردار برجسته نادری، احمدخان ابدالی، امیر علم خان خزیمه، کریمخان زند و محمد حسن خان قاجار درگرفت. امیر علم خان خزیمه که مشهد را قلب تپنده سیاسی ایران نادرشاهی میدانست، به آن دیار لشکر کشید، آنجا را گرفته و خود را پادشاه ایران اعلام کرد. احمد خان ابدالی که حیطه اقتدارش در همسایگی امیر نشینی خزیمه در بیرجند بود، با امیر خزیمه در رقابت شد و توانست او را شکست دهد و مشهد را به تصرف خود در آورد. اسناد کشف شده اخیر که بعضاً در کتابم "امیران مرزدار و مرزهای خاوری ایران" (ترجمه فارسی از نشر شیرازه - تهران 1378) منعکس است. ثابت میکند که او قصد تشکیل کشور جداگانهای به نام «افغانستان" را نداشت، بلکه سخن از یکپارچه ساختن ایران بزرگ (ایران نادرشاهی) میراند. بعدها افسران استعماری بریتانیا پیشینه حکومت احمد شاه درانی را رسماً زمینه تاریخی قلمداد کردند برای تأسیس کشوری جدید که خود آنان "افغانستان" نامش دادند. احمد خان ابدالی پس از شکست دادن امیر علم خان، مشهد را گرفته و به حکومت اسمی شاهرخ میرزا افشار واگذارد با این دید که این گونه، سرزمینهای مرکزی امپراطوری نادری (خراسان بزرگ) یکپارچه خواهد ماند. وی آنگاه رو به هندوستان نهاد تا فتوحات نادری را در آن دیار تجدید کند. غیبت او از صحنه رقابتهای مسلحانه در باقی مانده ایران بزرگ این فرصت را به کریمخان زند و محمد حسن خان قاجار داد تا باقی مانده ایران نادرشاهی را به سود خود سر و سامان دهند. در حالی که محمد حسن خان قاجار توانست بخشهای شمالی ایران - از ترکمن صحرا تا گرگان و مازندران و گیلان - را به زیر فرمان خود آورد، باقیمانده ایران کنونی در اقتدار خاندان زند قرار گرفت. کریم خان پادشاهی بود مردمی و ایران پرور که هرگز ادعای پادشاهی نکرد. او مقام خود را در عنوان "وکیلالرعایا" خلاصه کرده بود. کریمخان با شاهرخ میرزای افشار، فرزند کور نادرشاه مماشات داشته و به احترام خاطره نادرشاه، حکومت اسمی شاهرخ را در مشهد پذیرفته بود. وی نسبت به محمد حسن خان قاجار نیز سر مسالمت داشت و برای تحکیم این وضع، دختر او را به همسری گرفت و پس از مرگ محمد حسن خان، پسرش، آقا محمد خان قاجار را، به عنوان برادر همسر خود به شیراز آورد تا از شر تعصبات شدید او نسبت به گسترش حکومت قاجار در ایران و دشمنیهای ویژهاش نسبت به خود درامان باشد.
پس از مرگ محمد حسن خان قاجار، آقا محمد خان که کینه شدیدی از کریمخان زند به دل داشت، شمشیر به روی آن خاندان رعیتپرور کشید و حتی پس از مرگ کریمخان، جسد او را به تهران برد و زیر پلکان گلستان که بنایش در دوران شاه تهماسب صفوی آغاز و بدست همان کریمخان زند پایان گرفته بود، نهاد تا هر گاه از آن پلکان بالا میرفت، بر گور کریمخان لگد نهد. رضاشاه، پس از خارج کردن قدرت از دست قاجاریه، دستور داد جسد کریمخان را از آن محل سراسر تحقیر و اهانت برداشته و به شیراز برده و در ارگ کریمخانی دفن کنند.
به هر حال، پس از مرگ محمد حسن خان قاجار، آقا محمد خان به فکر تاخت و تاز علیه دو خاندان افشار و زند افتاد که هر دو مورد علاقه و احترام مردم ایران بودند. او مشهد را از حکومت اسمی بازماندگان خاندان افشار خارج کرد و شاهرخ میرزای پیر و کور را به اسارت گرفت. شاهرخ میرزا در میانه راه مشهد به تهران در گذشت. از سوی دیگر، آقا محمد خان حتی یک روز را هم صرف اندیشه بازگرداندن بخش عظیمی از خراسان بزرگ و آسیای مرکزی که پس از قتل نادرشاه جدا شده بود، نکرد تا وحدت سرزمینی ایران نادرشاهی بزرگ و آسیای مرکزی که پس از قتل نادرشاه جدا شده بود، نکرد تا وحدت سرزمینی ایران نادرشاهی را واقعیت بخشد. او فقط در اندیشه انتقامجویی بیمعنی از کریمخان زند و نابود کردن خاندان ایرانی و ایران دوست و رعیتپرور او، بنای دشمنی با وکیلالرعایا را نهاد و برای شکست دادن سردار دلیر زند، لطفعلیخان، مرتکب قتل عام مردم جنوب ایران شد و همگان دانند که او در کرمان و یزد و آن مناطق از سر مردم کشته شده "کله منار"ها ساخت و این گونه بود که وی پادشاهی قاجاریه را در سال 1779 میلادی (32 سال پس از قتل نادرشاه) تأسیس کرد... البته امروز نمیتوان قاطعانه قضاوت کرد، ولی به کمک شواهد فراوان میتوان استدلال نمود که اگر به جای قاجاریه، پادشاهی خاندان زند بر ایران ادامه مییافت، سرنوشت دیگری برای کشور ما رقم زده میشد که به احتمال قوی میتوانست سرنوشتی کاملاً متفاوت نسبت به آنچه باشد که شمشیر آقا محمد خان برای ایران رقم زد. نه تنها آقا محمد خان قاجار در دورانی حضور نداشت که بتواند از فروپاشی سرزمین ایران نادرشاهی جلوگیری کند. بلکه آنچه پدرش با شمشیر از ایران نادرشاهی گرفت و برای او باقی گذارد و آنچه خود به زور شمشیر ستم از خاندان زند گرفت، همچنان کشور پهناوری بود به نام ایران که جانشینانش، به ویژه فتحعلی شاه و ناصرالدین شاه قاجار اجازه دادند که غیر از کشور کنونی ایران، 13 کشور دیگر - در قفقاز تا شرق آناتولی، آسیای مرکزی تا پاکستان کنونی، بینالنهرین و جنوب خلیج فارس- از دل ایران نادرشاهی بیرون آید.
شکلگیری «کشور ایران» در دوران مُدرنیته
دوران اقتدار فتحعلی شاه قاجار برابر بود با فرا آمدن آثار مدرنیته در ایران و تشکیل "دولت= Government" به مفهوم کنونی واژه= هیات وزیران که میتوانست مفهوم "استیت State" را از همان آغاز با مفهوم ملت Nation و حکومت ملت پایه Nation state عجین کرده و به ایران ارزانی کند. نخستین بارقههای پیدایش حکومت ملت پایه با ظهور "دولت" به معنی مدرن واژه در این دوران پیدا شد. نخست وزیران کارآمدی چون حاجی ابراهیم کلانتر، قائم مقام فراهانی، حاج میرزا آقاسی، میرزا تقیخان امیرکبیر و میرزا آقاخان صدراعظم نوری در این دوران چهره گشودند و از وی شاه قاجار ماموریت یافتند که با تشکیل کابینه دولتی متشکل از منشیان مختلف به اداره امور کشور پردارند. ولی همگی آنان به وضع دلخراشی به دست همان شاهان کشته شدند، جز این که حاج میرزا آقاسی در آخر کار، از بیمجان، متواری و پنهان شد، با قتل امیر کبیر و دَرِبدَر کردن صدراعظم نوری، و ادعای این که خود همه چیز را میداند و نیازی به وزیر و وزرا ندارد، ناصرالدین شاه قاجار این دوره اولیه شکل گیری دولت مدرن در ایران را به پایان برد. این سیر قهقرایی تا آن اندازه وضعیت سیاسی کشور را دشوار و دچار ابهام کرد که حتی بعد از انقلاب مشروطیت که ایران توانست «مجلس شورای ملی» را به وجود آورد، یارای به وجود آوردن «ملت» به مفهوم مطرح شده در عصر مدرنیته نداشت. یعنی انقلاب مشروطیت، پیش از آنکه در اندیشه ملتسازی یا کشورسازی باشد، در اندیشه پارلمانسازی و وضع قوانین برای مدیریت امور یک کشور یا حکومت ملت پایه بود که هنوز وجود نداشت. انقلاب مشروطه مجلس شورای ملی را بر پا کرد ولی ملتی در کار نبود که در آن مجلس برای اداره دموکراتیک کشور شور کند و تصمیم گیرد. کسانی که در مجلس جلوس کرده بودند اشراف قاجاری و اربابان و خانات و زورگویان ایالتی و ولایتی وابسته به قدرت مرکزی بودند.تاریخ، شهادت میدهد که انقلاب مشروطیت در حرکت های اولیه یک انقلاب روشنفکری نبود، بلکه یک حرکت اعتراضی بود نسبت به زور و زورگویی و بیقانونیهای حکومت وقت، و نسبت به تجاوزهای سیاسی و گاه مسلحانه نظام یافته بیگانگان در حکومت کاپیتولاسیون وقت. به همین دلیل مشروطه خواهان در حرکتهای اولیه تقاضای تاسیس عدالتخوانه را داشتند تا از طریق این تشکیلات بتوانند برای ایجاد مساوات در جامعه گام بردارند. بعدها حرکت مشروطه تعدادی نخبگان جامعه را جذب کرد که به فکر تأسیس پارلمان و وضع قوانین افتادند. با این حال، مشخصه بارز این انقلاب و حرکتی اعتراضی برخی سرآمدان جامعه این بود که آن حرکت یک جنبش مردمی نبود و از سوی «مردم = ملت» آغاز نشد و به ملت پایان نگرفت، چون ایران در آن دوران هنوز به صورت «ملت» در نیامده بود. آنچه وجود داشت یک نظام سیاسی بود به نام "ممالک محروسه" که مردم در آن به عنوان "رعیت" زیر یوغ اربابان در ایلات و ایالات خود مختار اداره میشدند. بعدها این وضع تغییر کرد. چون وضعیت ناقص و نارسایی که پیش آمده بود در عمل نشان داد میبایستی اول ملتسازی شود. میبایستی برای رسیدن به اهداف اولیه دموکراسی، کشورسازی شود.
حرکت کشورسازی موفق بود
در دوران جدید برای تأسیس کشور یکپارچه به معنی جدید و ایجاد وحدت ملی جز بازگشت به استبداد راه دیگری وجود نداشت و این استبداد سازنده را یک افسر قزاق به نام رضا خان میرپنج به وجود آورد و با انتقال سلطنت ایران از قاجار به پهلوی، تاج بر سر خود گذارد و به «رضاشاه پهلوی» موسوم گردید. او در مطالعه شرایط موجود به این نتیجه رسید که میتواند، درهماهنگی با سید ضیاءالدین طباطبائی، سیاستمدار انگلوفایل (طرفدار سیاستهای انگلیسی) که آن هنگام نفوذ فراوانی در کشور داشت، در یک کودتای نظامی در تاریخ سوم اسفند 1299 قوه مجریه «دولت» را به اقتدار خود در آورد. او که یک سال بعد طی اعلامیهای رسمی مسئولیت و فکر و طرح کودتا را رسماً از خود اعلام کرد، سه ماه بعد از کودتا با مرخص کردن سید ضیاء بر هر گونه رابطه انگلیسی دولت او مهر پایان نهاد و با توسل به زور توانست روند سرعت گیرنده تجزیه طلبی را متوقف کند.در مسیر همان پروسه به مقابله با دخالتهای مستقیم بریتانیا، به ویژه درخوزستان، پرداخته شد و یکپارچگی سرزمینی و وحدت ملی ایران واقعیت داده شد. او که میخواست جمهوری برقرار کند، از همان آوان انتقال پادشاهی ایران به دودمان خود با اعمال زور امنیت ملی را واقعیت بخشید و شالوده اقتصادی نوین را پدیدآورد.
از مهمترین اقدامات این دوره در مسیر کشور سازی اعلام انحلال نظام حکومتی «ممالک محروسه» در سال 1316، لغو کاپیتولاسیون و اعلام تأسیس کشور جدید ایران در چارچوب یک حکومت ملت پایه Nation state به دنیا بود: نظامی که در ادبیات جغرافیای سیاسی ایران به "حکومت متمرکز" معروف شده است. دولت جدید در همان سال 1316 (1935) از دنیا خواست که از آن پس از این کشور جدید به نام باستانیش "ایران" یاد کنند و از بکار گرفتن کلمه پرشیا که در ادبیات سیاسی غرب در آن دوران یادآور امپراتوری فرتوت و از هم پاشیده عصر قاجاری بود، خودداری ورزند. همهی جهان به این خواسته ایرانی احترام گذاشتند. جز چرچیل، نخستوزیر امپراتوری استعماری بریتانیا که دستور داده بود، ایران واقع در همسایگی امپراتوری هند بریتانیا، همچنان «پرشیا» خوانده شود تا کلمه ایران Iran که در نگراش لاتین شباهت زیادی با کلمه عراق Iraq، کشوری که همان هنگام توسط استعمار بریتانیا سرهم شده و در اختیار استعمار بریتانیا بود، به اشتباه گرفته نشود. نظامهای نژاد پرست بعثی در دنیای عرب نیز همان روش و سیاست پیشوایان استعماری خود را در پیش گرفتند و ترجیح دادند کشور باستانی و نوین ایران را همچنان «فارس» قلمداد کرده و نکوهش کنند.
بدون تردید آغاز این اقدامات در راستای کشورسازی ایرانی اولین و مهمترین گامی بوده است که جز از راه زور و استبداد نمیتوانست واقعیت یابد. این استبداد برای ایجاد مفهوم «ملت» در ایران دریافت که ایجاد «حس میهندوستی» یا پاتریاتیزم Patriotism میان اقوام گوناگون ایرانی شرط اول است. یعنی برای شکل دادن به مفهوم ملت میان مردمی که در اقوام و ایلات خود مختار حق و حقوقی نداشتند، باید بحث وطن و حبالوطن را به میان کشید. برای این کار ابتدا کاپیتولاسیون لغو شد و از حس بیگانهگریزی شدیدی که در میان مردم به وجود آمده بود بهره گرفت و تلاش شد با تعریف و تمجید از سازندگان تاریخ باستان ایران گونهای از حس "هویت ایرانی" دامن زده شود: به فردوسی و شاهنامه او مقام شامخی در جامعه داده شد و دستور داده شد بر خاک او و دیگر شاعران و دانشمندان برجسته ایرانی مانند سعدی و حافظ و خیام و دیگران مقبرههای باشکوهی ساخته شود. تعویض نامهای موجود شهرها و خیابانها به نامهای باستانی، رسمیت دادن به زبان فارسی به عنوان «زبان ملی»، تأسیس فرهنگ سرا و تلاش برای تصفیه واژههای بیگانه از زبان فارسی و... توانست حس ملت بودن را میان ایرانیان تقویت کند. از سوی دیگر، با آغاز مبارزات نفتی و ایستادن در برابر زورگوییها و تجاوز کاریهای امپراتوری استعماری بریتانیا و شرکت نفت ایران و انگلیس، و همچنین دست زدن به یک سلسله جار و جنجال مرزی و سرزمینی با برخی همسایگان، برای مثال طرح ادعای حاکمیت و مالکیت بر سواحل و جزایر خلیج فارس، سبب ساز بروز حس میهنی نیرومندی میان ایرانیان از اقوام گوناگون بود. این اقدامات در برابر استعمار بریتانیا اثر ژرفی در کار ملت سازی ایران داشت. اِحقاق حقوق ایران در سهم کشور در درآمد شرکت نفت انگلیسی و طرح ادعای حاکمیت بر بحرین که توسط استعمار بریتانیا در 1868 از ایران جدا شده بود، به اضافه برچیدن بساط خود مختاری تجویز شده انگلیسی بر خوزستان توانست آتش احساسات ملی ایرانی را شعلهور سازد. در این اقدام توجه به تاریخچه مفصلی شده بود از بدبینیهای ایرانی - عربی که میتوانست حس ایرانیگری نیرومندی را در قیاس عربیت چیره شده بر ایران آن دوران میان مردم این سرزمین از ایلات و اقوام مختلف ایجاد کند. شاید این استراتژی سیاسی از نگاه "اخلاق" سیاسی که در ژئوپولیتیک جای والایی ندارد، ناپسندیده قلمداد شود، ولی از نگاه مصالح ملی در امر خطیر ملت سازی ایرانی بسیار مفید و مؤثر بود.
اما حرکت ملّتسازی ناموفق ماند.
شایان توجه است که اگر چه کار کشورسازی جدید، به دلیل برقراری حکومت اقتدار و استفاده از زور و دیکتاتوری کاملاً موفق بود، موفقیت رضا شاه در کار ملّت سازی جدید نمیتوانست کامل باشد چون کار ملّت سازی بیشتر ناشی از یک روند فرهنگ سازی است تا یک کار نظامی. حکومت در این برخورد موظف است نظام آموزشی مورد نیاز را برقرار سازد و آموزش عمومی رایگان را تا سطوح عالی گسترش دهد و ارتباطات زمینی، هوایی و رسانهای را ایجاد کند تا زمینه برای به حرکت در آمدن مبارزات فرهنگی و علمی و ادبی سرآمدان جامعه در راستای ملتسازی فراهم شود. این زیربناها فراهم آمد ولی بر آنچه زیر بنا نهاده شد میبایستی توسط روشنفکران و نخبگان جامعه ساخته شود. اما از آنجا که آموزش مختصری که در آن مقطع وجود داشت، در انحصار جوانان قاجاری بود و عدم هماهنگی طبیعی آنان با تغییر حکومت داشت باعث شد در بارور کردن یک فرهنگ سیاسی پیشرفته و قانونمند که لازمه ساختن یک هویت ملیگراینده به دموکراسی (حاکمیت مطلق قانون) بوده است تا "ملتسازی" به گونه حرکتی ملیگرایانه رواج یابد. حتی شماری از آن دسته از محصلین ایرانی که توسط رضاشاه به خارج اعزام شدند تا با کسب علوم جدید به کشور بازگشته و نظام آموزشی جدید کشور را بسط و توسعه دهند، در بازگشت در لابلای چرخ و دنده انتقامجوییهای قبیلهای گرفتار آمدند.در این شکلگیری مخرب محیط سیاسی حتی ملّی کردن نفت به صورتی انجام گرفت که اگر چه به شکست سیاسی "انگلیس" انجامید، ولی به منافع ملی کشور لطمات بزرگی وارد آورد. در این کشمکشهای سیاسی- خانوادگی روند کشورسازی و ملتسازی دچار چالشهای منفی شد. مجموعه قانون اساسی مشروطیت (قانون اساسی و متممهایش) را لگدمال شده و قوای سه گانه مشروطیت در سالهای 1331 تا 1332 واژگون شد.
آنچه در این رویدادها میتواند برای پژوهندگان تاریخ شکلگیری "کشور" در ایران عصر مدرنیته شایان توجه باشد این که استیت State تازه شکل گرفته در نتیجه انقلاب مشروطیت با قانون اساسی نارسا و دموکراسی شکنندهاش، در اسارت کشمکشهای سیاسی که بیشتر جنبهای قبیلهای پیدا کرده بود، دچار ضربات سهمیگینی شد و جای خود را به حکومت اقتدار (24) در بیست و پنج سال بعدی داد که سبب اختلال در روند نوین "ملتسازی" شد.
اما در قیاسی این حوادث، شایان توجه است که رویدادها در دهه 1350 به انقلاب اسلامی منجر شد و این انقلاب که با شرکت گسترده همه مردم ایران، و فارغ از درگیریهای قومی و قبیلهای و حزبی دهههای 1330 تا 1350 با هدف رسیدن به "امت واحد اسلامی" در برابر "ملت ایران" به ثمر رسید، با عبور از رفراندوم عمومی ملت ایران، در عمل موفق شد خود را در چارچوب نظام "حکومت ملت پایه" ایرانی توجیه نماید.
پینوشتها:
1. Government.
2. برای آشنایی بیشتر با این موضوع نگاه کنید به: دکتر پیروز مجتهدزاده، دموکراسی و هویت ایرانی انتشارات کویر، تهران 1386.
3. Territory.
4. برای آشنایی بیشتر با این مفهوم نگاه کنید به: دکتر پیروز مجتهدزاده، جغرافیای سیاسی و سیاست جغرافیایی، ویراست 2، انتشارات سمت، تهران 1389.
5. آخرین نوشته پژوهشی نگارنده در این زمینه که در سطح بینالمللی منتشر شده به قرار زیر است:
Mojtahed-Zadeh, Pirouz, Border and Territorial ldentity: Persian ldentity Makes lran an Empire of the Mind, in Doris Wastle- Walter"s "The Ashgate Research Companion to Border Studies, Ashgate, UK, 2011.
6. Nation state.
7. نگاه کنید به نظریه آیکونوگرافی ژان گاتمن در کتاب "جغرافیای سیاسی و سیاست جغرافیایی تألیف پیروز مجتهدزاده، انتشارات سمت، ویراست 2، تهران 1389. همچنین: نگاه کنید به مقاله اصلی گاتمن در سند زیر:
Jean Gottmann )1964), Geography and lnternational Relations, in W. A. Douglas Jackson )Ed). Politics and Geographic Relationships, Princeton Hall., lnglewood, Clifs., N. J.
8. State.
9. نظام حکومتی که کوروش بنا نهاد یک نظام حکومتی فدراتیو چند ملیتی بود که متأسفانه در غرب در تقلید از غرب حتی در ایران نیز به غلط "امپراتوری پارس" خوانده میشود. امپراتوری نظام حکومتی چند ملیتی است که در اقتباس از شاهنشاهی ایران در روم باستان شکل گرفت و ملتهای گوناگون در آن از حقوق ملی در حفظ هویت و دین و زبان مستقل بیبهره مانده و به یکسان طرف زورگویی امپراتور قرار داشتند.
10. Good government.
11. State apparatus.
12. برای نمونه نگاه کنید به:
Pirouz Mojtahed- Zadeh (2007), lran and Old Civilization and a new Nation State, in Focus on Geography of the American Geographical Society, Special Country lssue: lran, Vol. 49, No 4, pp. 13-20.
13. نگاه کنید به:
H. Nayer- Nouri, lran"s Contribution to the World Civilzation. Vol. ll, Tehran 1971,p. 188.
14. مجتهدزاده، پیروز، مطالعاتی تازه درباره جاده شاهنشاهی، ترجمه فارسی مقاله ویکتور وون هیگن Victor Von Hagen در مجله جغرافیایی ماه ژوئن 1974، ماهنامه دانشمند، سال 11، شماره مسلسل 131، شهریور 1353.
15. توکلی، احمد، امپراطوری، شاهنشاهی، مجله آینده، ساله نوزدهم، صفحه 827-830.
16. Aristotle.
17. فردوسی، حکیم ابوالقاسم، شاهنامه، چاپ 4، جلد سوم، انتشارات جاویدان، تهران 1364.
18. برای آگاهیهای بیشتر نگاه کنید به:
Arbery, A. J, 1953: The Legacy of Persia, lntroduction, Oxford Charendon Press.
19. نگاه کنید به:
Nietzsche, Friedrich. Thus Spoke Zarathustra, Formally Published in 1892.
20. نگاه کنید به:
Ghirshman, R., 1962: lran, Parthes et Sassanides, Gallimard, Paris.
21. Levy, R., 1953: Persia and the Arabs, in A. J. Arbery ed., The Legacy of Persia, Oxford, Clarendon Press, P. 61.
22. Rice, Talbot, 1953, Persia and Byzantium, in. A. J. Arberry"s The Legacy of Persia, Clarendon, Oxford.
23. Filippani-Ronconi, Pio, 1978; The Tradition of Lenczowski ed., lran under the Pahlavis, Hoover USA.
24. Authoritarianism.
مجتهدزاده، پیروز؛ (1392)، جغرافیای تاریخی خلیج فارس، تهران: مؤسسه انتشارات، چاپ چهارم