این مقاله یک نسخهی خلاصه از مطالعاتی است که بر روی تاریخچهی آرایش در دنیای ایرانیان انجام شده است. در ضمن بر طبق الگوی مقالات قبلی، در اینجا هم تأکید بر روی دورهی قاجار خواهد بود؛ واژههای معمول هنر صورتنگاری، که به صورت خاص به محقق ارائه گشته است و همچنین واژههایی از منابع اصلی در اواخر صفویه و اوایل زندیه از منابع ایرانی و هندی به مجموعه اضافه میگردد. دایرةالمعارف زبان پارسی که در هند تألیف گشته، بیشتر اطلاعات جامع و برنامهریزی شده را در مورد اقلام آرایشی که در قدیم، هفت قلم آرایش گفته میشد، آورده است. مقاله با معرفی تصور کلی از هفت قلم آرایش و اقلام سازندهی آن شروع گشته و با تاریخچه و چشمانداز گذشته ادامه مییابد؛ شروع آن با دوران ماقبل تاریخ است، چرا که مقدار زیادی از اطلاعات آن در سالهای اخیر روشن شده است.
هفت قلم آرایش
هفت قلم آرایش که همچنین به عنوان هفتوند یا به صورت مشخص، «هر هفت» هم شناخته میشود، به صورت سنتی اشاره به هفت قلمی دارد که جعبه آرایش خانمها را تشکیل میداد. این اصطلاح هنوز هم به صورت تمثیلی جهت شوخی و طعنه برای توصیف خانمی که بدون آرایش تکمیل است، به کار میرود. آنچه از این گفتار بر میآید آن است که زن آرایش کرده، اصالتش را به کلی از دست میدهد؛ هفت قلم آرایش برای خانمهای ازدواج کرده شایسته بود و دختران مجرد از مصرف مواد آرایشی امتناع میکردند. عدد هفت مانند دوازده و چهارده که اغلب حاوی سمبلها و نشانههایی از ارزشهای مذهبی است، الزاماً برابر با تعداد حقیقی آن به کار نمیرود. با این وجود در مورد آرایش، عدد هفت واقعاً به تعداد اقلام آرایشی اشاره دارد؛ گرچه بر حسب زمان و مد ممکن است یکی از این اقلام کم شده و یا قلم دیگری اضافه شده باشد. گاهی این دستهبندیها شامل عطرها هم میشود اما اغلب موارد، آنها به صورت مجزا در دسته بندی غنی متعلق به خودشان لیست میشوند.مشکل است که بگوییم از چه زمانی این هفت قلم تحت عنوان هفت قلم آرایش دستهبندی شدند. اولین منبعی که این عبارت را ثبت کرده است، به 9 قرن قبل و رمان معروف قرن 12، سمک عیار، بر میگردد. اگرچه مبدأ برخی از این اقلام به طور قطع، به دوران قبل از اسلام برگشته، از امروزه بسیار دور است. حداقل 6 قلم از هفت قلم آرایش، به استثنای زرک، در منابع دوران اولیه اسلامی لیست شده است و شاید آنها قبل از اینکه در فرمول هفت قلم دستهبندی شوند، مورد استفاده قرار میگرفتهاند. اینها اتفاقاً همان اقلامی است که به صورت شواهدی در تصاویر دورهی قاجار باقی مانده است.
طبق نوشتهی برهان قاطع - که یک لغت نامه فارسی در هند تألیف شده است و به صورت جامع و مکرر منابعی در مورد هفت قلم آرایش آورده است - آنها شامل این موارد هستند: سرمه، نگار یا حنا، سفیداب، سرخاب، وسمه، زرک و خال. در برخی تألیفات، غالیه یا عطر به جای زارک جایگزین شده است اما همان گونه که در بالا ذکر شد، عطرها با تفاوتهای گوناگونشان، سزاوار دستهبندی مخصوص به خود هستند.
به جز برهان قاطع، لغتنامه دهخدا هم یکی از مهمترین منابع اطلاعاتی در مورد هفت قلم آرایش است. دهخدا که قبل از تکمیل اثرش وفات نمود، از برهان قاطع و فرهنگ آنندارج، از آثار مسلمانان قرن نوزدهم هند، استفاده کرد. او همچنین از منابع اولیه اسلامی در قرون 12 و 13 م.، نظیر زمخشری، رشیدالدین طبیب و به خصوص از دایرةالمعارف پزشکی جرجانی، یعنی ذخیره خوارزمشاهی، استفاده کرد. در میان همهی آنها، در جدیدترین تاریخ اجتماعی نوشته شده توسط راوندی، سمک عیار هم اضافه شده است. در توضیحات بعدی که توسط راوندی نقل شده، در روش ایدئال آرایشی، دستها و پاها به وسیلهی حنا رنگ شده، صورت توسط سرمه، وسمه یا نیلا، سفیداب، سرخاب و خال، نقاشی میشده است. متن شامل این عبارت است: «و الف (هزار به زبان عربی) و یا هر چه که منظور خواتین است» و معنی آن این است که آرایشگر جوان میتواند هر چیزی را که مهارت و قوهی تخیلش اجازه دهد، برای آرایش به کار برد. توصیف با استفادهی زیاد از بوی خوش و عنبر به اوج میرسد (آنقدر به خودش عطر زده که عین موش آب کشیده بویش دنیا را گرفته است) و عبارت بعدی مشخص میکند که هر عطری از مخلوط چند عصاره درست میشود.
مواد مراقبت از پوست و مو، شامل هفت قلم آرایش نبود و هفت قلم تنها در زمرهی اعمال آرایشی و تزئین کاربرد داشت؛ هرچند که گفته میشود آثار و ارزش درمانی آنها بر ضد خشکی و شرایط اقلیمی باعث استفاده از آنها در طیف گستردهای از اجتماع شده است. برای عامهی مردم، روغنهای به دست آمده از دنبه حیوانات، به ندرت و گران، توسط صمغها و عصارههای خوشبو، معطر میشد. در دورانهای بعد، به نظر میرسید برخی از خانمهای ایرانی استفاده از کرمهای چرب کننده را به وسیله کشیدن کیسه پارچهای بر روی پوست، ترجیح میدادند و این به دلیل آثار تمیزکنندهی آنها روی پوست، دفع چرک و سلولهای مرده و تسکین و نرم کردن پوست بود؛ دلیل دیگر، سهولت تهیه و اقتصادیتر بودن آنها بوده است، گرچه جعفر شهری در ملاحضات بعدی در دایرة المعارفش، در مورد زندگی و اجتماع در ایران قرن نوزدهم ذکری از آن نکرده است. هر چند برخی رسالههای اسلامی دستورات غیر معمول و عجیب برای خوراک پیشنهاد کردهاند، بیشتر فرمولهایی که بر اساس طبایع بدن داده شده، دارای آثار سودمندی شناخه شده است، مانند ماست به عنوان سفیدکننده (به خصوص که قهوهای شدن پوست در برابر نور خروشید را خنثی میکند)، خیار به عنوان لطافتدهنده پوست و هلو به عنوان نرم کننده و مرطوب کننده.
سرانجام جواهرات آرایشی، طبق گفتهی برهان قاطع به صورت مجزا به این شرح است: آویز (برای آرایش مو)، گوشواره، سلسله (گردنبند مروارید دور گردن)، گلوبند، حلقه بینی، بازوبند، دست برینجان (دستبند)، خلخال و انگشتری. به این طریق مصداق عبارت «هفت و نه کردن»، به استناد گفتهی احمد شاملو در کتاب کوچه، در برداشتن همه طیف ملزومات آرایش، هفت قلم آرایشی و نه قلم تزئینی است. به نظر میرسد که لیست نه عددی ملزومات آرایشی، متأخر از هفت قلم آرایشی باشد و احتمالاً در بین هندیان استفاده میشده است؛ چرا که برهان قاطع، تا قبل از قرن دوازدهم هجری که دهخدا و معین شروع به بازنویسی آن کردند، منبع استاندارد کارهای انجام شده در ایران و هند بوده و بر اساس فرهنگ مسلمانان هندوستان در قرن 17م. و در زمان سلطنت خاندان دکن تألیف شده است. البته این بدان معنی نیست که لوازم تزئینی شخصی، قبل از آن تاریخ قابل ملاحظه نبوده است. به نظر میرسد که زرتشت در یشت 17:10 اوستا، لیستی از تزئینات را توصیه میکند، به خصوص خانمهای خاندان سلطنتی که ملازم بزرگزادگان بودند و بر روی تختخواب و روی بالش لمیده، بازوها، گردن و گوشهای خودشان را به وسیله النگو، گوشواره و گردنبند طلا میآراستند. با این حال این مسئله وجود دارد که اقلام آرایشی ایدئال که در قصه سمک عیار، توسط راوندی جامعهشناس بیان شده، به صورت معنیداری با آنچه که برهان قاطع بیان میکند، متفاوت است. جواهراتی که در یک زمان مطلوب است، ممکن است در زمانهای دیگر مورد توجه نباشد؛ این مسئله توسط مسافر فرانسوی، شاردن (1) تصدیق میگردد که مینویسد حلقه بینی در بین مردم اصفهان دوران صفویه مطلوب نبود؛ در نتیجه تلویحاً بیان میکند که استفاده از آن ممکن است خیلی قدیمیتر بوده باشد. اما در مورد حلقه بینی، هیچ گواه مطمئنی، اعم از تصویری و یا نوشتاری، وجود ندارد که در ایران، به جز در میان قبائل با منشأ عربی، استفاده میشده است. طبق گفتهی دیولافوی، که اهل حرم حشمتالدوله، حاکم دزفول در قرن نوزدهم میلادی را مشاهده کرد، زنهای با نژاد عرب را، از حلقهی بینی که فرم استعمال آن به وسیله سوراخ کردن دیواره بینی بود، میتوان از زنان با منشأ ایرانی تشخیص داد.
بررسی تاریخی از عهد باستان تا قرن نوزدهم
گرچه هیچ کدام از منابع موجود دوران اسلامی، ما را به بخشهای اختصاصی تاریخ باستان راهنمایی نمیکند اما بهتر است تظاهر کنیم که اساس آن اطلاعات، البته نه همهی آن، به دوران باستان بر میگردد. شواهد کافی وجود دارد که نشان میدهد هنر آرایش به همان قدمت هنر اغواگری است. دو نمایشگاه اختصاصی زیبایی باعث روشن شدن تاریخ آرایش در دوران باستان شد. یکی در موزهی اسرائیل در اورشلیم در 1989م. که روی حوزهی دریای مدیترانه تمرکز کرد و دیگری در مورد آرایش مصر باستان که به صورت همزمان در سال 2002 م. در موزهی لور پاریس، موزه مارسی و در موزه مصر در قاهره تحت حمایت آزمایشگاه لورال پاریس، برگزار شد. ضمن اینکه نمایشگاه مصر انواع گوناگونی از ظروف و لوازم آرایشی مصر باستان را به صورت برجستهتر نمایش داد و موزهی اورشلیم تا حد قابل توجهی استمرار مدهای آرایشی را فراتر از مرزها و در چهارچوب زمانی نشان داد. تقلید بین فرهنگی، شک زیادی برای این پدیده نگذاشته است، اما آنچه که تعجببرانگیز است، عمر طولانی این مدها است. بررسی سنتهای آرایشی از دوران بابلیان تا یونان باستان، تا حد قابل ملاحظهای با همین سنتها در ایران قاجاری قرن نوزدهم همساز است و با اندک تردید میتوان گفت که اکثر اقلام هفت قلم آرایش در مدت زمانی طولانی تغییرات سلیقهای کمی را تجربه نموده است.طبق گفتهی دایاگی مندلوس، (2) در فهرستی که از اقلام نمایشگاهی اورشلیم تألیف کرد، مشاهدهی برخی از اقلام نمایشگاهی، شبیه ظروف سرمه و بشقاب سابیدن مواد از مکانهای متفاوت، از هند تا مصر، ما را از علایق انسانهای اولیه در آرایش صورت و چشمها به منظور برگزاری آیینهای مذهبی و جادوگری، آگاه میکند. او میافزاید که: «با این وجود، در آن دوره، این رسم به منظور پزشکی و آرایشی، به حوزهی زندگی اشخاص گسترش یافته بود و توسط زنان و مردان انجام میشد.» اکنون تحقیقات موزه لوور این اطمینان را ایجاد کرده است که ویژگیهای آیینی و درمانی آرایش چشم، ما را به سمت تحقیقات دیگری در مورد امکان ترکیب مواد دیگر برای منظورهای درمانی سوق میدهد که برخی از آنها در پاپیروسهای قدیمی و یا تألیفات قدیمی یونان و روم به وسیلهی دیسقوریدوس و پلینی (3) در قرن اول میلادی شرح داده شده است. بعدها زنان مصری فهمیدند که نقاشی چشمها را زیباتر، واضحتر و بزرگتر میکند.
طبق کشفیات انجام شده از بینالنهرین، شرق ایران و درههای هندوستان، تکامل و تغییر آرایش چشمان از منظور جادوگری و مذهبی به منظور درمانی و سرانجام زیبایی، به موازات، در نقاط دیگری هم اتفاق افتاده است. نمایشگاه اورشلیم، ظروف سرمه برنزی که در شرق ایران و باختر، به شکل استادانه شبیه حیوانات ساخته شده است را نشان میدهد. به صورت تجربی، تاریخ آنها مربوط به هزارهی دوم قبل از میلاد بوده، اغلب از حفاریهای غیر مجاز به دست آمده است و محققین محتاطانه از استنتاج در مورد آنها اجتناب کردند. با این وجود حفریات اخیر این اطمینان را میدهد که برخی از این ظروف در همان دوران و عصر برنز مارجیانا که فرهنگ شرق به صورت پی در پی شکل میگرفت، مورد استفاده بوده است. برخی از این سرمهدانهای برنزی از واحدهای گنر در مارجیانا، به همراه ظروف سنگی آرایشی و نعبلکی برای حفظ کردن آنها، کشف شده و در موزههای عشق آباد و روسیه به نمایش در آمده است. اینها به صورت قابل توجهی شبیه انواع مشهور شرقی بوده، از نظر تاریخی همزمان با تمدن شرق در هزاره دوم و سوم قبل از میلاد میباشد.
طبق گواهی حفاریهای انجام شده در شمال غربی ایران در سگزآباد زنجان که محدودهی زمانی آرایش چشم را به 4500 سال قبل از میلاد میبرد، این گونه آرایش چشم بسیار قبلتر مورد استفاده بوده است.
اینها، به همراه مواد باقی مانده از خمیر آبیرنگ آرایشی چشم که در میان اقلام به نمایش گذاشته شده در نمایشگاه سیار هنر ایرانی که در سال 2001 م. از طرف شهرهای اروپایی میزبانی شد، وجود داشت. اینها توسط اطلاعات به دست آمده از کاوشهای منطقهی شهداد در استان کرمان و هفت تپه در خوزستان که شواهدی را در مورد استفاده از پودر سفید برای فرم دهی و آرایش مصنوعی چشم در دورههای بعد به دست میدهد، تکمیل شد.
این مهارت منحصر به زنان نبود. در دورهی هخامنشیان، گزنفون (4) میگوید که کوروش (5) زیر چشمانش خط میکشید و پوست بدنش را آرایش میکرد. در دوران پارتیان، سورنای مشهور که ارتش رومیها به فرماندهی کراسوس را در جنگ سال 51 قبل از میلاد شکست داد، دشمنانش را به وسیلهی استفاده از آرایش مصنوعی، حتی در صحنه جنگ، متحیر کرد. ممکن است کم اهمیت به نظر برسد که در یشت 17:10 اوستا روی این حقیقت تأکید میگردد که زنان حرم سلطنتی هخامنشی، زمان زیادی صرف میکردند تا خودشان را برای ملاقات با بزرگزاده در خوابگاه آماده کنند و این خیلی برخلاف آنچه که از دورهی قاجار انتظار داریم، نیست. شواهد کافی برای این ادعا وجود ندارد که پل ارتباطی بین هخامنشیان و ساسانیان وجود داشته است. هنر ساسانیان وضوح بیشتری دارد و روشنتر از کوزه نقره نفیس در موزه کرملین نیست. در تنها کتاب باقی مانده از آن دوران در موضوع عادات و رسوم، خسرو و شیرین، یک الهه (احتمالاً آناهیتا) به صورت زنی که شکل صورتش گرد و بدنش شبیه گلدان است نمایش داده شده و همچنین نمایش بتهای ساسانی از زن زیبا، شرح داده شده است. اینکه در هر دو توصیف و تصویرنگاری الههها، همسانی نزدیکی از نظر زیبایی با اشعار بزمی دوران اسلامی، به صورت چشمان بادامی، لبهای غنچهای و ابروان کمانی شکل وجود دارد، تعجببرانگیز است.
سرانجام کسی نمیتواند آثار برخورد فرهنگها را نادیده بگیرد. سبکهای مادی و پارسی، به وسیلهی خانمهای مدگرای آتن تقلید شده است؛ اگرچه چنین تقلیدی از عیاشی بیگانگان، زمینهساز بدنامی سیاسی و التقاط فرهنگی را فراهم آورد. حقیقت مسلم این است که آرایش پرزرق و برق منتسب به خانمهای ایرانی مورد حسادت واقع گشته و کپی شده بود و این به معنی تأیید کامل آن نیست؛ دایگی مندلوس از گزنفون نقل قول میکند که نویسنده بر روشهای خشن و کم ارزش در آرایش خانمهای یونانی دلسوزی کرده است و از این یادداشت چنین استنباط میگردد که آرایش غلیظ در ارتباط با هرزگی بوده است. طبق گفتهی لوس بولونوس (6) در نظریه کلاسیک خودش به نام جاده ابریشم، بیان شریرانه و یادداشتهای توهینآمیزی دربارهی آرایش غلیظ خانمهای ایرانی، در آتن و روم وجود دارد که بدین وسیله میخواهند نقصان زیبایی و تمیزی خودشان را پنهان کنند. این گونه یادداشتها در خصوص بیگانگان، از منابعی الهام میگرفت که به وضوح و غیرمنصفانه در صدد بیاعتبار کردن آنها بودند.
در سیمای قابل توجه از بدنه گلدان آناهیتا، حتی با احتساب اشکال بعدی که ممکن است تا اندازهای شکل صورت را تحمیل کرده باشد، یک صورت گرد ماه شکل است؛ اغلب این گونه باور میشود که بر اساس یک تعمیم بزرگ با حضور صورت پهن، قبایل ترک ترجیح میدادند. بر اساس مسائل سیاسی، ازدواج داخلی بین دختران بزرگان ترک با شاهزادگان ساسانی انجام شود. در جهت دیگر، ما خوشبختیم که در چین با تقدیسی که از نکته سنجی منظم در نگارش تاریخ میشد، تاریخچهی حاوی اطلاعات ارزشمندی به ما رسیده است. این حقایق خاص از دورهی تانگ (7) است، وقتی که تجارت با ملتهای غربی به اوج رسید و نتیجهی آن پذیرش عادات زیادی از خارجیان، به خصوص ایرانیان، بود. بدین طریق طبق گفتهی لوس بولونوس در کتاب راه ابرایشم، چین محصولات نادر و کمیابی را دریافت کرد که تعدادی از آنها از دنیای ایران بود و به خ صوص از قلمرو امپراتوری پارتیان، که برای اولین بار شروع به تجارت با چین نمودند.
اگرچه حکومت تانگ در روزهای آخر سلطنت ساسانیان به قدرت رسید، اما اساساً رسوم خارجی ساسانیان مورد توجه آنها قرار گرفت. به راستی ساسانیان چینیها را تحت تأثیر قرار دادند؛ به خصوص هنر بودایی که به قرن چهارم میلادی بر میگردد و اساساً مرهون تجارت فعال سغدیان سمرقندی است که برخی از آنها در شمال چین سکونت داشتند. جی. پی. درگ، (8) در اثر اصلی خودش (راه ابریشم) مطمئن است که آرایش آبی (عموماً از وسمه گرفته شده است اما احتمال میرود از نوعی سنگ باشد که در نواحی اطراف زنجان پیدا میشود) برای آرایش چشم، به چین وارد شد؛ همان گونه که حنا و دیگر مواد آرایشی برای جلای ناخن وارد شد. او روی همهی چیزهای ایرانی اصرار دارد که از دوران خاندان سو آغاز شده است که اوج عظمت آنها در دوران سلطنت تانگ بود. تمجید فراوان از همهی چیزهای ایرانی، از موزیک و رقص تا غذا و مد لباس و آرایش اوج گرفت، در دورهی امپراتوری از دورهی تانگ، معشوقهاش، ممکن است در ارتقای مدهای خارجی در میان بومیان مؤثر بوده باشد؛ بدون شک در سایهی تأثیرپذیری از آن لوشان قدرتمند، که از یک پدر سغدی و مادر ترک متولد شد، حضور پناهندگان امپراتوری ساسانی و سغدیان عالی مقام، تأثیرات ایرانی و در کنار آن واردات محصولات آرایشی از ایران را رواج داد.
بیشتر اطلاعات موجود از آرایش در ایران دوران اسلامی و به خصوص در مورد هفت قلم آرایش، به قرن نوزدهم و زمانی بر میگردد که مدهای اروپایی راه خود را به حرمهای سلطنتی باز کردند. برخی از این اطلاعات واقعی و برخی دیگر در استعارههای ادبی استفاده شده است و از اشعار و نوشتههای ادبی که به شرح زیبارویان پرداخته است، استنتاج میگردد. کارهای هنری گرچه همیشه حاوی اطلاعات نیستند، ولی به دلیل برخی از تصاویر مینیاتوری که سیما و چهره در آن ترسیم میشود، یک تصور عمومی از بیشتر خصوصیات معمول را روشن میکنند. برای دورانهای اولیه اسلامی، اشعار ادبی به نظر میرسد بازتابی از استانداردهای زیبایی است. از غنیترین موارد، انیسالعشاق نوشتهی شرفالدین رومی به شمار میآید که هر کدام از فصول 19 گانهی آن به قسمتی از صورت یا بدن اختصاص یافته است. به عنوان مثال، حدود 13 شعر از او در توصیف کمال ابرو است. با بسط این اشعار به واقعیت، یک نفر میتواند ارتباط اجتماعی مهارتهای آرایشگری مردم برای ارتقای ویژگی آنچه که برای یک زن زیبا میپنداشتند را توضیح دهد؛ مواردی مثل پوست سفید، لبان غنچه و گونه لالهگون، چشمان نافذ سیاه، ابروان سیاه کمانی، طره گیسو، بدن معطر به همراه خال زیبا که ترجیحاً در گوشهی لبها باشد. بیشتر این ویژگیها، برای کسانی است که بیش از همه از زیبایی سود میبرند. نقاشیهای آبرنگی در دوران صفویه (به صورت قابل توجهی در چهلستون اصفهان ) و به خصوص افزایش تصاویر واقعگرایانه در دوران زند و قاجار، نشانگر اهمیت مدلهای آرایشی در سبکهای نقاشی میباشد.
استفاده از آرایش، به عنوان روشی مطلق برای زیبایی محسوب نمیشد. در قرن چهاردهم میلادی، امیر خسرو دهلوی، شاعر هندی ایرانی، شعری داشت به این مفهوم که چشمان زیبا به سرمه نیاز ندارد و وسمه تنها میتواند برای ابروان زشت استفاده گردد؛ گرچه بیشتر منابع موجود اطمینان میدهند که آرایش برای زیبایی به کار میرفت. در دوران مشروطیت در اوایل قرن بیستم، ادیب الممالک فراهانی، یکی از شاعران نوگرا، شعری در ستایش هفت قلم آرایش سرود و آنها را به آرایههایی که باغ را از زیبایی اشباع میکنند، پیوند داد. در شعر دوم، او هفت قلم را لیست کرده است اما لغت کاچاک را برای خال به کار میبرد. این برداشت به دلیل نقاشیها و آرایش چشمان در دورهی قاجار بود. در طول قرن نوزدهم همهی مشاهده گران اروپایی که حرمها را دیدند، یادداشتهایی در مورد آرایش غلیظ صورت زنها نوشتند؛ هیچ کس به اندازهی خانم مک نیل در دیدارش از حرم مهد علیا، مادر ناصرالدین شاه به وجود نیامده است. به گواهی شاعر بداههگو، آرایش در میان زنان ازدواج کرده هم وجود داشت: «آمدم خونه شوهر وسمه کنم، نیومدم وصله کنم.» طبق گفتهی شهریاری، مراسم عزاداری هنگامی پایان مییابد که مسنترین زن داغدیده فامیل، به زنان جوانتر اجازه میدهد تا قبل از تعویض لباس مشکی و پوشیدن لباس رنگی بند انداخته، و حنا بگذارند.
در طول دوران مورد مطالعه، همهی این هفت قلم از ارزش یکسانی برخوردار نبوده است. تفاوتهایی ما بین آنها بوده که نه تنها به زمان و مکان بلکه به رتبه اجتماعی و میزان قیمت و در دسترس بودن هم بستگی داشته است. به نظر میرسد حنا و خال، سد زمان و طبقه اجتماعی و حتی سن و سال را از مغرب تا هند شکستهاند. بر اساس اطلاعات محدود باقی مانده در بستر زمان نامحدود، برای تعیین قدمت برخی از موارد هفت قلم آرایش، بهتر است که هر کدام از آنها را به صورت مجزا بررسی کنیم. به نظر میرسد در آن چه که لیست شده است، تسلسلی وجود ندارد و بیشتر منابع علاقهمند به اشعار عامیانه و واژههای آهنگین با تسلسل منطقی بر اساس دیگر ملاکها هستند.
هفت قلم آرایش جزء به جزء
سرمه:
به نظر میرسد که سرمه قدیمیترین قلم بوده و از نظر جغرافیایی بیشترین گسترش را داشته است. همان گونه که ذکر شد، هم به دلیل درمانی و هم به دلایل جادوگری و آیینهای مذهبی کاربرد داشته است. ایرانیان به عنوان معتقدین به چشم زخم معروف هستند و این حقیقت که این اعتقاد به وسیله بودائیان، هندیان و دیگر فرهنگهای هند و اروپایی شیوع یافته است، ممکن است تأکیدی برای این فکر عمومی باشد که این میراثی انحصاری نیست. آیینهای مذهبی و معانی رمزی آرایش چشم در ارتباط بین سرمه با تعداد زیادی از افسانهها و اسطورههای ایرانی منعکس شده است که به نظر میرسد در ارتباط با لیستی باشد که دکتر معین آن را بیان کرده است. سرمه سلیمانی به استفاده کننده اجازه میدهد تا از اسرار نهان جهان آگاه شود؛ سرمه جاویدان استفاده کننده را نامرئی میکند؛ سرمه خسرو پرویز یا سرمه خاکبین که بعد از حکومت ساسانیان به این عنوان نامیده شده ولی به طور قطع این نام خیلی قبلتر از او در افسانهها شهرت داشته است، به احتمال زیاد بعدها به صورت تلویحی بیانگر «بینایی فوقالعاده» در معانی استعارهای است که شبیه جام جم یا سرمه سلیمانی میباشد که پیشتر ذکر شد. این جالب توجه است که شیشههای رنگی در اشکال مختلف برای نگهداری سرمه، اولین بار در اواسط هزارهی اول قبل از میلاد، در شمال غربی ایران، تولید شد. جایی که بعدها با افسانههای خسرو پرویز همبستگی پیدا کرد. کشف خمیر لاجورد در ناحیه زنجان در حدود 4500 تا 4000 سال قبل از میلاد، این بحث را قوت میبخشد که در شمال غربی ایران ممکن است شواهدی مبنی بر استفاده از آرایش چشم در مراسم مذهبی و آیینی وجود داشته باشد.طبق اعتقادات اسلامی، حدیثی منسوب به پیامبر است که چشم زخم حقیقت دارد و اگر چیزی بتواند تقدیر را عوض کند، چشم زخم است. هر دوی این موارد به اعتقادات جوامع اولیه بر میگردد که به تفاسیر قرآن راه پیدا کرده است. برای رفع اثرات منفی چشم زخم، باید به برخی از عبارات مناسب قرآن ملتجی شده، تعویذ و طلسم (شامل خرمهره آبی و دعای نوشته و آویزان شده)، دود کردن اسفند، که هنوز به صورت گسترده در میان ایرانیان شایع است و دیگر روشها را به کار برد. ویژگی دور کردن چشم پلید توسط سرمه، در ایران مشهور بوده است؛ جایی که هنوز ایرانیان در هر طبقهی اجتماعی، اسفند را به عنوان باطل کنندهی نیروی پلید چشم زخم به کار میبرند. در خصوص ارزش درمانی سرمه، این گونه پنداشته میشود که چشمها را سالم نگه داشته، قدرت بینایی را افزایش میدهد و باعث درمان آب مروارید و ممانعت از شبکوری میشود. این کیفیت خوب سرمه به راستی بر روی اثرات التهابی نور خورشید مؤثر است؛ نویسنده در مسافرت به هندوستان در سال 1960 به توصیه داروساز، شخصاً سرمه را به صورت پماد مورد استفاده قرار داده است. در آن زمان حتی گرچه سرمه سنتی هنوز در بازارهای ایران تا نیمه اول قرن بیستم به فروش میرسید، دستکاری در خلوص آن باعث شد تا قلابی شده، و قدرت آن آسیب ببیند. به راستی این مسئله ممکن است یکی از دلایل تمایل مردم به آن باشد.
در خصوص مواد تشکیل دهندهی سرمه، با وجود شباهتها، تفاوتهای بزرگی در بین کشورها و دورههای مختلف وجود داشته است. در مصر باستان، طبق تحقیقات محققین موزهی لوور، آرایش سیاه چشم، برای پلک بالا، از سرب معدنی (نوعی سرب معدنی که هنوز هم در کشورهای آسیایی و شمال آفریقا به کار میرود) ساخته میشده و یا با احتمال کمتر، از اکسید منگنز، کربن سیاه و ترکیب توتیا به همراه اضافه کردن سفیدی برای ساخت رنگ خاکستری استفاده میشده است. دیگر ترکیبات سازنده که اکنون شناخته شده است، نشان میدهد که مصریان باستان میدانستند چگونه محصولاتی را سنتز کنند که اثراث درمانی بیشتری داشته باشد. طبق گفتهی دایگی مندلوس، ترکیب دوده گل آفتابگردان، زغال پوسته بادام و کندر، فرمول دیگری بود که هنوز در قسمتهایی از دنیا مرسوم است. اما او میگوید که سرمه بابلی از ارسنیک طبیعی (که در معرض هوا سیاه شده است) مشق شده است و زنان آتنی، شبیه زنان ایرانی، سنگ سرمه و دوده را ترجیح میدادند.
در ایران سرمه از مواد متفاوتی درست میشده است؛ گرچه طبق گفتهی معین، قسمت اعظم آن از پودر سنگ آهن، آنچه که سولفید آنتیموان نامیده میشود، درست شده است. دهخدا با استناد به فرهنگ آنندراج، شرح میدهد که چگونه سرمه با استفاده از سنباده زدن سنگ توتیا تا زمانی که آن به شکل دوده درآید و بتوان در آرایش چشم از آن استفاده کرد، به دست میآید.
اکثر منابع هم اشاره به استفاده از سنگ سرمه (در اصطلحا کانیشناسی، آنتی موان) دارند که باید در واقع نوعی پودر سنگ آهن باشد. به نظر میرسد که در قسمتهای زیادی از دنیای باستان، سنگ سرمه اولین منبع تولید سرمه بوده که برای آرایش مژه و ابرو و سایه زیر چشم، مورد استفاده قرار میگرفته است. طبق گفته منابع ایرانی، بهترین نوع جهت درمان، از مکه آورده میشد یا در تپههای کوهپایه اصفهان، در قسمت شما زاینده رود و در نواحی مجاور آن و یا محلی در فارس که هنوز هم اسم آن سرمه گاه یا سورمق است، از سنگ سرمه تولید میشده است. در آتن باستان، خط چشم از دوده چربی سوخته حیوانات و آجیلهایی شبیه بادام و پسته به دست میآمده است و برخی از زنان فتیلههای پشمی را با کره چرب کرده، آن را برای به دست آوردن دوده میسوزاندند. ضمن اینکه برخی از آنان از چربی بزغاله و یا مغز استخوان استفاده میکردند؛ پودر ابریشم هم گاهی برای افزایش کیفیت به آن اضافه میشد.
اکنون میدانیم که ظروف مخصوص نگهداری سرمه، از خیلی قبل در شرق ایران، در نواحی باختر و مرزی، ساخته میشد. نمونهی شناخته شده باختری، به شکل سر حیوان، در اورشلیم به نمایش در آمده است و نمونهای که در نواحی مرزی پیدا شده از جنبهی هنری کمتری برخوردار است. در برخی از آنها دستورالعمل مصرف، به گردن قوطی یا دسته قوطی یا به قسمت برآمده قوطی الصاق شده بود. در دورانهای بعد و در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، دهخدا آنها را به نقل از فرهنگ آنندراج سرمهدان مینامد. اینها را، که مانند دواتدان بود، داخل یک کیف شال مانند گذاشته، با دو عدد چوب باریک برای استفاده میآراستند. هنوز در برخی از خانوادهها میتوان مجموعهای از کیسههای دوخته شده از اطلس را یافت که با طلا و نقره و مروارید تزیین شده است؛ اما دواتدان در نمونههایی که توسط نویسنده مشاهده گردید، مشخص نبود. با توجه به شخص متقاضی، آنها را از چوب، استخوان و عاج میساختهاند و انتهای عریض آنها را در آب گل سرخ قرار میدادند تا پودر بهتر به هم بچسبد. میتوان حدس زد که تنها یکی از این دو جعبه میتواند برای آب گل سرخ باشد و دیگری، مانند مصر باستان، برای دو نوع سایههای رنگی باشد. دهخدا همچنین از سرمه دنبالهدار به عنوان یک اثر هنری تخیلی نام میبرد که شامل یک خط کشیده شده از گوشه چشم به سمت شقیقهها است که به این طریق چشم را بزرگتر مینمایاند. خانم مک نیل همسر جان مک نیل، سفیر انگلیس در ایران در دوران محمد شاه و نخستین زن اروپایی دیدار کننده از حرم مهدعلیا، ملکه مقتدر ایران، مشاهده نمود که مژگان بالایی و پایینی چشمها، در جایی که در قسمت داخل و خارج پلکها به هم میرسند، به وسیله آرایش ماهرانه امتداد پیدا کردهاند. او فهمید که این کار به صورت خاصی اثرات عاشقانه در پررنگتر شدن چشمها و نرم شدن مژگان دارد. شواهدی در نقاشیهای هندی در غارهای آجانتا در دورهی قرون دوازده تا هیجدهم میلادی نشان میدهد که ستاره دنبالهدار در مقابل خط چشمی که برای زنان کشیده شده بود، پیش پا افتاده است. اگرچه این مبالغه در خط چشم کشیدن در ایران معمول نبود، اما به نظر میرسد هم دهخدا و هم خانم مکنیل میخواهند نشان دهند که زنان ایرانی در همهی زمانها در حال رقابت با آنها بودهاند.
سرخاب و سفیداب:
گرچه این دو ترکیب اقلام جداگانهای هستند ولی به خاطر اینکه با هم در آرایش صورت مورد استفاده قرار میگیرند، در یک گروه دستهبندی میشوند. برهان قاطع حتی واژهی سرخاب و سفیداب را گسترش داده، برای هر نوع آرایش رنگی مانند حنای دست و پا بیان میکند.طبق گفتهی دایگی مندلوس و سیبرت، (9) آرایش صورت حداقل به دوران سومریان بر میگردد. به نظر میرسد زنان نوعی خاک قرمز را برای زیبایی صورت مورد استفاده قرار میدادهاند. مخلوط کردن با روغنهای گیاهی و یا چربی حیوانات و آمیختن به رزینها یا مومهای معطر، در این مواد آرایشی ویژگیای به وجود میآورد که باعث نرم شدن پوست و جلوگیری از ترک خوردن آن در آب و هوای خشک میشد. بنابراین به آهستگی توسعهای که در ترکیب آنها به وجود میآمد، نه تنها هدف زیبایی بلکه به یک نسبت هدف شادابی و جوانتر کردن را هم در نظر داشت. در ایران، شواهد اولیهای که از منطقه شهداد در همسایگی کرمان به دست آمده، نشانگر استفاده از پودر سفید و قرمز )احتمالاً سرخاب) است.
به طور کلی به گواهی واژهی سفیداب، ترکیب اصلی پودر سفید به نظر میرسد از مدیترانه به دریای چین و سرزمینهای ایران راه یافته است. یک نوع سفیداب که برای آرایش چهره به کار میرفت، پایهای از مواد بالقوه سمی داشت؛ گرچه اثرات سمی و ناتوان کنندهی آن بر روی سیستم عصی زود تشخیص داده شده بود، به اطمینان بیشتر منابع فارسی زبان، به نظر میرسید که زیبایی و طنازی، در همه جا از روم تا چین، مقوله سلامت را تحتالشعاع قرار داده بود. شاید به خاطر همین خاصیت سمی بود که به نظر میرسد در ایران اعتدالی در به کارگیری آن وجود داشت؛ البته با یک استثنای قابل توجه که در دورهی تیموری وجود دارد. کلاویخو، (10) سفیر کاستیل در دربار تیمور در سمرقند، در مراسم بزمی حضور داشت که زنان مورد علاقه سلطان فاتح حضور داشتند؛ وی متوجه شد که صورت آنها توسط یک لایه ظریف پودر سفید پوشیده شده و مانند کاغذهای سفید شکننده شده بود. او میافزاید که همهی خانمهای مقامات در زمستان و تابستان هر کجا که میرفتند برای حفاظت از اثرات مضر نور خورشید این پودر را در مقادیر زیاد به کار میگرفتند ممکن است به نظر برسد که اثرات خشک کننده و سیاه کننده نور خورشید بر روی چهره، بیش از آثار مضر پودر، خانمها را میترساند. دیدن آرایش مورد استفاده در چین، در دوره دراما، این تصور را ایجاد میکند که سفید کردن صورت ممکن است تحت تأثیر یک نوع سبک چینی به وجود آمده باشد. کلاویخو از سرخاب گونهها و لبها ذکری به میان نیاورده است و اگر سبک چینی دنبال شده باشد، قرمزی به روشنی در میان روشهای ایرانی کنار گذاشته شده است؛ این مسئله در تابلوی مینیاتور زیبای دوران تیموری هما و همایون از هرات، دیده میشود. در نقاشیهای بعدی دوران تیموری شواهدی از سفید کردن کلی وجود ندارد؛ گرچه سبک آن قضاوت قطعی را مشکل میکند.
این مسئله اشتباه نشود که سفیداب به همان نسبتی که برای آرایش صورت به کار میرفت، از خصوصیت سمی آن برای تمیز کردن و زدودن سلولهای مرده پوست هم استفاده میشد. بعدها دهخدا آن را «سرب سوزان» معنی کرده است. طبق گفتهی معین، این ماده به اشتباه، به عنوان سفیده کاشغری، که فرم صحیح آن سفیده کاسغری است شناخته میشد. به عبارت دیگر این ماده توسط مسگران، نقاشان و دیگر صنعتگران برای سفیدکردن فلز و به خصوص ظروف مسی به کار میرود. جعفر شهری اساس دیگری برای سفیداب، که در حمام در قرن نوزدهم به کار میرفت، ذکر میکند. طبق گفتهی او، در میان ظروف مرهم و روغنهایی که زنان در این دوران به حمام میبردند، قرصهای جامد سفید رنگی به اندازه نصف گردو بود که از چربی مغز استخوان گاو گوسفند مشتق شده بود. این چربیها پس از نرم شدن در آب گرم خزینه، روی پوست مالیده میشد و کمک به راحتتر زدودن چرک و سلولهای مرده پوست میکرد. بنا به حافظه نویسنده، این گونه از سفیداب هنوز هم در حمامهای عمومی کاربرد دارد. یک نوع شناخته شده به نام سفیداب زنان از مخلوط خاکستر استخوان، چربی حیوانات، هندوانه ابوجهل و گل یاس به دست میآید ولی روشن نیست که این نوع برای آریش صورت به کار میرود و یا در حمام کاربرد دارد. به نظر میرسد بعدها، آن گونه که محتمل است، مصارف این ترکیب ذکر شده هم در پودر آرایشی و هم در موارد اساسی، محدود شد. چربی اضافه شده به عنوان عامل نرم کننده، هر گونه التهاب ناشی از زبری کیسه حمام که برای زدودن چرک و سلولهای مرده به کار میرود و همچنین خراشهای حاصل از استفاده از داروی نظافت برای زدودن موهای زاید، به خصوص در ناحیه عانه، را کم میکند.
سرخاب یا به عبارت دیگر قزح یا گلگونه، به تنهایی برای گونهها و لبها استفاده میشود. آن از پودر آهن و یا مرمر قرمز یا خیلی اوقات از خاک قرمز جلگهها گرفته شده، و یک نوع رنگ طبیعی مانند روناس به آن اضافه میگردد. گرچه منابع از ذکر آن احتمالاً به دلیل عمومیت داشتن، خودداری کردهاند. به علاوه بر اساس آنچه که از اکتشافات اولیه ذکر شد، کشفیات اخیر از مقابر، شواهد دیگری را از نمونههای دیگر سرخابهای زنانه به کار برده شده در قرن پنجم و چهارم پیش از میلاد توسط مردم ایرانی در جلگههای اوراسیای غربی در دورهی تاریخی، احتمالاً مشابه کاربرد آن در اوراسیای شرقی، ارائه میدهد.
دهخدا از زمخشری نقل میکند که یک پارچه به رنگ قرمز در آمده را روی صورت میمالند تا اثرات دلخواه را به وجود آورد. فقدان شواهد دیگر هرگونه کاربرد دیگر، ممکن است تلویحی باشد که این روش ساده در دورهی قاجار هم ادامه داشته است. آن گونه که از تابلوهای نقاشی شده زنان در دورهی قاجار میتوان دید، سرخاب به مقدار زیادی برای گونه، بیش از لبها استفاده میشده است؛ گرچه مشکل است که بگوییم که هرچه در این تشکیلات هست در ادامه تجربیات اولیه یا به نوعی تشدید آن است. آن گونه که ذکر شد، خارجیان، مانند خانم مکنیل، که زنان حرمهای ایرانی را در دورهی قاجار دیدهاند، از آرایش شدید سرخ و سفید صورت زنان ایرانی جا خوردهاند. معیرالملک، یک نجیبزاده دربار ناصرالدین شاه و وقایعنگار از زندگی خصوصی او، مصر بود که تنها یک لایه روشن از سرخاب بر روی لبها مالیده میشد. این معنی از تعدادی تصاویر دوره قاجار استخراج میگردد.
به نظر میرسد معیرالملک تنها منبعی است که به وجود علاقهی عجیب برای روشن کردن موهای بالای لب اشاره میکند. طبق گفتهی معیرالملک، این ممکن است به دلیل رشد طبیعی مو و یا یک رسم از رونق افتاده باشد و در جایی که رویش طبیعی وجود نداشت، به صورت مصنوعی و عمدی ایجاد میشد. یک نمونهی آشکار از این مد عجیب در عکس شاهزاده گوهر ملک تاج کیکاوسی دیده میشود. این حالت مصنوعی ایجاد شده را میتوان در دو تصویر باغبانباشی، یکی از همسران محبوب ناصرالدین شاه، مشاهده کرد. خانم مک نیل هم مشاهده کرد که خط بالای لبها باعث ایجاد زشتی و آسیب رساندن به زیبایی طبیعت زنان حرم مهد علیا میشود. این رسم عجیب در زمانی مشاهده میشود که موهای اضافه صورت به وسیله شیر و یا بند انداختن کنده میشد. بند انداختن روشی بود که نخهای قوی و سفت با هم کشیده شده، روی صورت کشیده میشد تا موها بین دو نخ گیر کرده، از ریشه کنده شوند؛ این روش سریع و دردناکی است که نویسنده هم یک بار آن را تجربه کرده است. قدم بعدی استفاده از مرهم برای نرم کردن پوست ملتهب بود. برای فقدان شواهد نوشتاری و دیداری از این مد در زمانهای قبل باید گمان کرد که این محدود به دوران بعد از فتحعلیشاه بوده و هرگز در محدودهی اقلام زیبایی به کار نرفته است. بحث اخیر، به نوعی تمایل ناخودآگاه زنان برای رقابت با مردان جوان است که به عنوان رقیب زنان، در معرض تمایلات مردانی بودهاند که در انحراف جنسی، آزادی افراطی داشتند. این بحث اساس اظهارات عاشقانه در مورد جوانان خوش منظر در اشعار فارسی است.
خانم مک نیل به شوهرش، که ذیل یادداشتهای روزانهاش توضیحاتی را مینوشت، گزارش داد که درخشش دندانهای برلیان خانمها، با مالیدن سرخاب در قسمت درونی لبها افزایش مییافت. گرچه شکی در مشاهدات ایشان وجود ندارد، ولی هیچ ثبت، نوشته و حتی عکسی وجود ندارد که نشانگر این عمل در ایران باشد. به علاوه، این ظن وجود دارد که سرخاب به وسیله بزاق پاک شود. با این وجود، نویسنده به نحوی تصادفی کشف کرد که این عمل قابل انجام است. در یک مسافرت در بازار سرباز ایسوریا در سواحل دریای آتلانتیک در مراکش، نویسندده یک سفالینه شبیه کیک دید، شبیه یک صابون میلهای دستساز و صورتی رنگ که از سرخاب آرایشی ساخته شده بود. به راهنمایی فروشندهی دوره گرد، این کیک به وسیله یک پارچه کتانی برای مرطوب کردن لبها به کار میرود؛ همانگونه که در برخی از منابع شرح داده شده است، اثر آن روشن کردن رنگ لبها، البته نه در حد خیلی جلف، است. اما چند ساعت بعد، یک نظر اجمالی در آیینه مشخص میکند که رنگ آن از قسمت خارج لبها رفته و در عوض بخش درونی لب پایین که رنگ مالیده نشده بود، رنگ قرمز به خود گرفته است و این رنگ گرفتن ممکن است ناشی از واکنش با بزاق باشد.
این جالب است که تازی، (11) نویسندهی مغربی کتاب حرمها، ذکر کرده است که در مراکش، پوست خارجی گردو برای قرمز کردن لثه خانمها استفاده میشود. نمیتوان معلوم کرد که قرمزی قسمت داخلی لبها، که به وسیله خانم مک نیل مورد توجه قرار گرفت، عمدی بوده است یا نه.
نگار:
نگار اصطلاحی است که به جای حنا به کار میرود. با این حال باید تفاوتهایی میان این دو قائل شد؛ گونهای از حنا توسط مردان و زنان برای تقویت و زیبایی موها استفاده میشود و همچنین رنگ کردن ناخنها، دستها و پاها ولی نگار، به وسیلیه حنایی که مواد دیگری به آن افزوده شده، درست شده است و اختصاص به کارهای دیگری دارد. این رسم بیشتر در کشورهای عربی و در میان مسلمانان جنوب آسیا و ایران باقی مانده است و اکنون عمومیت ندارد. در زمانهای گذشته، نقوشی بر کف پاها و کف دستان کشیده میشد که به عنوان یک بخش غیر قابل اجتناب مراسم عروسی در ایران بود. طبق گفتهی شاردن در دورهی صفویه، گاهی این نقوش بر روی صورت و یا شکم هم به کار میرفت.یکی از دلایل گستردگی استفاده از حنا، ظرفیت یک گیاه است که برگها، گلهای معطر، و روغن گل آن از دانههای ریزی که در قسمت بالای مادگی آن مشاهده میشود و حتی غلافهای آن به منظور مفید مورد استفاده قرار میگیرد. همهی اینها نیاز به یک ترکیب پیچیده ندارد. طبق گفته دهخدا، تاریخ رشیدی ذکر میکند که لیمو و نمک آمونیاک در ترکیب آن به کار میرود و این، ظاهراً آن گونه که در کتاب سمک عیار «انتهای سیاه انگشتان به وسیله حنا» نقل میشود، نمای تیره به آن میدهد. از این رو بالفور پاول (12) میگوید که در جهان عرب و شمال آفریقا به مخلوط حنا و وسمه، کلمه حنای سیاه گفته میشود. صراحتاً همان مخلوطی که دهخدا بر اساس اطلاعات مستخرج از آنندراج ذکر کرده است. او اضافه میکند که حنا رنگ چهره را بهبود میبخشد؛ ویژگیای که بالفور پاول به وسمه نسبت میدهد. شاردن میگوید که حنا نه تنها برای مو، بلکه برای پوست مردان و زنان هم برای محافظت از نور خورشید و همچنین سرما مفید است. با این وجود دکتر پولاک به نظر میرسد که بین حنا و نگار تفاوت قائل است. او با در نظر گرفتن و مقایسهی استعمال آن بر روی پوست نرم که در حمام مالیده میشود، توجه کرد که حنا دوام طولانیتری روی سطوح سخت و خشن، همچون ناخنها و پاشنه پا دارد.
از گفتهی بلونی که در دربار تانگ در مورد رسوم ایرانی مینوشت، استنتاج میشود که حنای ایرانی از کیفیت بالایی برخوردار است. سالنامه چین ذکر میکند که گل حنا از کشور بیگانه وارد میشود که در ترجمه صحیح به معنی سرزمین ایران است. این الزاماً بیان نمیکند که این واردات منشأ ایرانی داشت اما در ایران فراوری شده و با رسوم ایرانی ارتباط داشت. محقق ایرانی، ستوده، اصرار دارد که بهترین نوع حنا از هند و به خصوص بخش بنگال وارد میشد؛ جایی که فصول سال وجود ندارد و حنا به صورت باشکوهی در همهی سال رشد کرده، به اندازه قد انسان بلند میشود. همین نویسنده میگوید که بهترین نوع ایرانی آن درمنطقه یزد وجود دارد. جایی که در سال 1376ش. (1997م. ) نویسنده گزارش میدهد مقداری از آن را درون یک کیسه پارچهای خریده که روی آن مهری با عنوان «فرمایش اتابک اعظم» وجود داشته است. اتابک اعظم صدراعظم ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه بود. و مهر دیگری با مضمون «فرمایش شیخ محمد اتابک» و مهر سومی با مضمون «حنای جوهر اتابک» که احتمالاً به معنی بهترین نوع گیاه رویش یافته در زمینهای متعلق به خانواده اتابک است. همان سال، ستوده مقدار دیگری درون کیسه مشابه خرید اما این بار علامت مهر، هم به نظم و هم به نثر، مواد را به حضرت ابوالفضل العباس متصل میکرد.
محبوبیت عمومی حنا در بین جوامع اسلامی منسوب به این حدیث است که حنا را سیدالریاحین یا سرور گیاهان دانسته است و بر اساس این اعتقاد که پیامبر اسلام خود حنا استفاده میکرد و حنا از بهشت آمده، استفاده مؤمنان از آن نشانهی قوی از تقوی است. میزان قابل توجهی از رنگ حنا نشانگر یک معنی عالی از تظاهر به تقوی است. حدیث دیگری در مورد خواص حنا شهرت دارد که دید چشم را بهبود بخشیده، توان جنسی را افزایش میدهد؛ هردوی این موارد انگیزهی استفاده از حنا را افزایش میدهد. خواص درمانی که به حنا نسبت داده میشود، به صورت مجزا و یا در نوع ترکیبی آن با برخی روغنهای گیاهی، زیتون، سرکه، شیره گشنیز، زعفران، عسل، موم، چربی حیوانات و ....بسیار متعدد است. چنین مخلوطها یا ترکیبهایی برای انواع زیادی از بیماریها نسخه میشد. در محدودهای از چیزهای بیضرری همچون درد عضلانی و کج رشد کردن ناخن تا موارد جدی همچون جذام، وبا، حملات عصبی و در مورد دیگر بیماریهائی که روی ارگانهای داخلی و خارجی اثر میگذارند. با این وجود به عنوان یک داروی بیکیفیت ملاحظه نمیشد؛ چرا که گفته میشود آثار سوء روی لولههای دستگاه تنفس دارد؛ گرچه یک دوز مناسب از پادزهر مناسب میتواند اثرات سمی و یا کشنده ناشی از مصرف زیاد را خنثی کند.
طبق گفتهی معین، کلمهی نگار سرانجام برای هر نوع استفادهای از حنا به کار رفت؛ با، یا بدون برخی خصوصیاتی که جایگاه حنا را به عنوان یک نشانهی تقوا یا همبستگی با مذهب و یا رنگ مشخص پیشکاران، برای تمایز آنها از حالت دهاتی و بدوی، مشخص میکند. حنا به عنوان یک رنگ معمولی برای موها، ناخنها و رنگ کردن کف دستها و پاها تا اواخر دورهی قاجار و خارج از شهرهای بزرگ، تا همین قرن مورد استفاده قرار میگرفت. اطمینان از محبوبیت حنا به این ضربالمثل بر میگردد که «حنای او دیگر رنگ و بو ندارد» به این معنی که اعتبار و شهرت او از دست رفته است. گرچه مراسم حنابندان یا رنگ کردن دست و پا مدتها پیش در ایران متوقف شده است، ولی این رسم در میان تعدادی از کشورهای عربی، به خصوص در مغرب و در قسمتهای مسلماننشین جنوب آسیا، به خصوص به عنوان بخشی از مراسم عروسی، همچنان برقرار است. در ایران نیز به عنوان یک روش مراقبت از مو و یا یک روش ارزان رنگ کردن مو، همچنان باقی است.
وسمه:
آرایش چشم و سرمه هم معنی بوده، و اغلب در بیشتر موارد به جای یکدییگر به کار میروند. در ایران سرمه برای آرایش پلک پایین به کار میرفت؛ اما اگر تمایلی بود که ابروان پیوسته به وجود آید، گاهی اوقات برای پلک بالا و سایه چشم از وسمه استفاده میشد. وسمه، به صورت اولیه برای تقویت و پرپشتی ابرو به کار میرفت. به میزان کمتری، برای کشیدن خط چشم و یا برای به دست آوردن دید قویتری که ممکن بود از استفاده انحصاری سرمه به دست آید نیز کاربرد داشت. توسط مردان نیز برای رنگ کردن و درخشندگی ریشها به کار گرفته میشد. این طرز استفاده فرایندی وقتگیر بود و نیاز به شکیبایی مصرف کننده داشت.این که تاریخ وسمه به چه زمانی بر میگردد، مشخص نیست، اما پیدا شدن خمیر لاجورد در ناحیهی زنجان ممکن است راهنمایی باشد که مورد استفاده آن به خیلی جلوتر از آنچه پیشتر تصور میشد، برسد. بالفور پاول معتقد است که استفاده از وسمه آرایشی برای دیدن، صورت و موها، ناشی از شناخت عملکرد طبی آن در دوران تاریخی بوده است و اظهار میکند که تمایل به زیبایی، به وسیلهی باورهای تجربی و ذهنی پیریزی شد. طبق گفته بالفور، ترویج و استفاده از برخی نمونههای نادر بافتههای مشهور دوران ساسانی، به دلیل رنگآمیزی با وسمه در برخی از طرحها بوده است. به این طریق، رنگهای شناخته شده ممکن است ناشی از تجارت پهناور ساسانیان با هند بوده باشد. وسمه برای منظورهای زیبایی در همان زمان و دورههای بعد نیز استفاده میشد. مطمئنم که چینیها در دوران تانگ آرایش آبی را از سرزمینهای هند وارد میکردند. تاریخچه چینیها به ابروان مشهور و فاخر ملکههای چینی که در نزد آنان به عنوان یکی از ویژگیهای آریشی ایرانیان شناخته میشد، اشاره میکند.
این ممکن است مربوط به وسمه نیلی یا وسمهای باشد که از منابع ایران اوایل دوران اسلامی تهیه میشد که به صورت محلی تولید شده، یا وارداتی بود و یا حتی به صورت جایگزین و با قیمت بالا از یک سنگ لاجورد آبی که نمونهی آن از دوران ماقبل تاریخ در ناحیه زنجان شناخته شده بود. تولید میشد. به اعتقاد بالفور، گیاه وسمه از زمانهای اولیه در نواحی جنوبی چین رشد میکرد، اما کاربرد اصلی آن در جنوب، برای رنگآمیزی منسوجات بود. این مسئله مانع واردات وسایل آرایشی متداول مخصوص از سرزمین ایران و موادی که به صورت کلوخههای خشک برای حمل سادهتر و مصرف فوری فراوری میشد، نبود. به اعتقاد بالفور، وسمه منقوش، به صورت برجستهای در میان ادویهجات و مواد رنگی تجارت میشد.
وسمهای که برای مصارف آرایشی شناخته میشد از گیاه وسمه به دست میآمد که ممکن است بومی ایران بوده یا نباشد. به کار بردن واژهی نیل از طرف ایرانیان و اعراب چادرنشین، به اشتباه ما را به سمت مصر راهنمایی کرده است؛ نیل در حقیقت مشخصه وسمه آبی در زبان سانسکریت و بنابراین نمایانگر منشأ اقلیمی است. گفته میشود که بهترین نوع آن از هند آورده شده است و در مقیاس وسیع در سرزمین ایران تا دوران ساسانیان کشت نمیشد. این زمانی است که در سایه توسعه بیسابقه ارتباطات تجاری زمینی و دریایی، دیگر غلات قابل کشت برای کشت وارد میشد. به عبارت دیگر این حقیقت که گیاه در سرزمین گرم و مرطوب خوزستان، به خصوص اطراف دزفول رشد میکند، ممکن است اشارهای گرچه محدود به سرزمین بینالنهرین در دوران عیلامی باشد. جزئیات گزارش لرد کرزن هنگام مسافرت در ایران ذکر میکند که وسمه تولید اصلی دزفول است که در آن زمان شهر مخروبهای بود و همچنین ذکر میکند که حدود 120 کارخانه در این شهر درگیر این کار هستند. در اوایل قرن نوزدهم موریر (13) نوشت که وسمه برای رنگآمیزی پارچه و ریش به صورت گستردهای در جنوب ایران کشت میشود؛ البته از هند وارد میشود.
طبق نوشتههای موریر، بالفور پاول ذکر میکند که کرمان و هرمز برای داشتن وسمه مشهور هستند؛ همان گونه که دهخدا از قول ذخیره خوارزمشاهی در قرن دوازدهم ذکر کرده است. به خاطر شرایط اقلیمی کرمان و محدودیت زمین در هرمز میتوان در مورد ظرفیت کشت گسترده در مکانی که توسط بالفور بیان شده است شک کرد؛ بنابراین آنجا باید مرکز توزیع و یا فراوری وسمه باشد. به هر طریق، در دوران اولیه اسلامی، به نظر میرسد که وسمه به صورت گسترده در ایران کشت میشده است؛ چرا که گفته شده است، زنان صبح قبل از عروسی با یکدیگر برای جمعآوری برگ این گیاه میرفتند.
به طور کلی ابروان پیوسته در همهی دورانها مشاهده میشد اما به نظر نمیرسد که تا دورهی قاجار برای زنان مرسوم بوده باشد. در زمانهای گذشته، وجه غالب آشکاری برای یک خط پیوسته ابرو در بیشتر نواحی جنوب وجود داشت که ممکن است به دلیل وجود خاصیت رشد موی ضخیمتر و سیاهتر در نواحی گرمسیری باشد و یا شاید به خاطر اینکه وسمه بیشتر در دسترس بود. در نقوش زنان پارتی و ساسانی، حتی هنگامی که خطوط ابرو ضخیم و طولانی بود، شیب و قوس به سمت تیغه بینی داشت و در خط وسط به هم میرسید. با این وجود ممکن است عکسهای حقیقی به وسیلهی نمونههای باقی مانده اتفاقی و به وسیلهی کمی مواد متنی، تحریف شده باشد. در دوران اولیه اسلامی استفاده از وسمه مرسوم بود؛ به دلیل اینکه در همهی لیستهای هفت قلم آرایش ذکر شده است. هنوز تصور میشود که نقاشان دوران ایلخانی و تیموری، تمایلی به نشان دادن ابروان به هم پیوسته نداشتند و به ندرت آنها را ضخیم نشان میدادند. بنابراین وسمه به منظور ترسیم کمان ابروان و همچنین به خاطر سایه زدن ابروان و مژهها برای پر رنگتر شدن به کار میرفت. اما در دوره صفویه طبق گفتهی شاردن، ابروان پرپشت و ضخیم به نظر زیباتر میرسید؛ به خصوص که در وسط به هم پیوسته شده باشد. در نقاشیهای دوران صفویه زنان با ابروان پیوسته، البته نه به شدت و اغراق نقاشیهای دوران قاجاریه، نشان داده میشوند.
شاردن میافزاید که سیاه، نه آبی، برای چهره مناسب تلقی میگردد و از این رو زنان ایرانی رنگ سیاه قهوهای را بیش از سیاه پر کلاغی میپسندند؛ به همین دلیل، سیاهی مطلوب میتواند از طریق مخلوط کردن حنا و وسمه به دست آید. همچنین شاردن، به مانند دیگر منابع بعدی ایرانی، بین خصوصیت رنگآمیزی و استعمال موقت آرایش غلیظ ابروان تمایز قائل شده است.
بر خلاف برداشتی که از تصاویر زنان قاجاری میشود که ابروان ضخیم پیوسته، طبیعی تلقی میشده است، این روش معمول نبوده است. حتی دختران رقاص و خواننده که به دلیل حرفهشان، مجبور به انجام آرایش غلیظ بودند، همیشه ابروان پیوسته نداشتند. در حقیقت، طبق گفتهی معیرالملک، طبق منابع اولیه ارجاعی در این مقاله، ابروها در خط وسط میتوانستند پیوسته و یا مجزا باشند؛ همان گونه که خانم مک نیل به ابروان پیوسته زنان حرم مهد علیا توجه کرده بود؛ گرچه عکسهای هم شکل در مورد شکل ابروان وجود ندارد که نوع مد دلخواه را بیان کند. شیوع ابروان پیوسته، ضخیم و سیاه در دورهی قاجار افزایش یافت؛ همان گونه که در عکس شاهزاده گوهر ملک تاج کیکاووسی از اواخر دورهی قاجار دیده میشود. برخی از مردان دورهی قاجار همچنین ریش و ابروان خود را رنگ میکردند و وسمه را به تنهایی و یا مخلوط با حنا، نه تنها برای رنگآمیزی بلکه برای درخشندگی موها مورد استفاده قرار میدادند. ریش بلند بلند درخشان فتحعلیشاه که در برخی نقاشیها به صورت برجسته نمایش داده شده است، مدلی برای رقابت شده بود.
در بین منابع فارسی، نوعی ابهام در مورد مواد سازندهی وسمه و همچنین افتراق بین واژههای رنگ، حنا، وسمه و حنای سیاه وجود دارد. این برای فهم روشهای تولید و کاربری وسمه کمکی به ما نمیکند. این اختلاف نه تنها در تعدد دستورالعملها که در استعداد اختلاط رنگها برای اثر بیشتر که باید برای تغییرات گوناگون شیمیایی به هم اضافه شوند، منعکس شده است. عادتهای گوناگون و تغییرات شیمیایی گوناگون وسمه در زمینهی منسوجات، به وسیله بالفور پاول ثبت شده است. بیشتر مراحل تولید رنگ در طول زمانی انجام میشود که کلوخههای درخشان، که برای آرایش چشم به کار میروند، خشک میشوند. خیساندن مجدد آن در آب ممکن است مشکلاتی در مراحل ابتدایی عصارهگیری و فراوری ایجاد کند. این ممکن است دلیل شرح طولانی و برخی از تناقضات آشکار در تولید وسمه در منابع ایرانی باشد.
احتمال میرود برهان قاطع تحت تأثیر قضاوت مسلمانان هندی قرار گرفته باشد که اظهار میکردند وسمه به وسیله جوشاندن برگهای آن در آب به دست آمده، و میافزودند که برخی آن را حنای سیاه و از خانواده گیاه حنا دانستهاند. به نظر میرسد برخی منابع در مورد منشأ وسمه اشتباه میکنند و آن را با سرمه اشتباه کرده، حاصل خیساندن نوعی سنگ در آب و پودر شدن آن میدانند. این مسئله حاکی از آن است که سنگ سرمه و یا مواد مشابه آن به این ترکیبات افزوده شده و یا تودهها به قدری خشک شده است که با این مواد اشتباه گرفته میشود. دهخدا اساس وسمه را تصدیق کرده است اما ادامه میدهد که وسمه از برگها به دست نیامده بلکه از میوه یا غلافهای آنکه به اندازه فلفل بزرگ است و در معرض هوا سیاه میگردد، به دست میآید و برای تولید رنگ مو به کار میرود. منابع مشابه، این مطلب که رنگ و وسمه یکی هستند را رد کرده، معتقدند که یکی از آنها شامل برگ، که به صورت تودههای درشت در آمده و دیگری پودر نرم است. در مقابل، معیرالممالک بین وسمه و رنگ تمایز قائل شده است و از نظر او یکی از آنها از برگ و دیگری از حنا به دست میآید. او هیچ اشارهای به سنگ سرمه نکرده که افزوده است که هر کدام از آنها میتواند برای رنگ ابروان استفاده شود. معین که کلیه منابع مزبور را مفید میداند، میگوید که وسمه از برگ گیاه وسمه به دست آمده و به رنگ سبز - آبی است و نه مشکی. با در نظر گرفتن خاطرات نویسندگان معاصر میتوان گفت که اساس سرمه نیل و یا نیلا است که در اواسط قرن بیستم به عنوان افزودنی برای شست و شوی کتان سفید به صورت قرص و یا پودر استفاده میشد. ابهامات بیشتر از اینجا ناشی شد که در تولید رنگ قیرگون، از ترکیب حنا و وسمه استفاده میگردید. از این رو وسمه با حنا و یا رنگ اشتباه میشد.
دهخدا در ذخیره خوارزمشاهی بیان میکند که به کارگیری دو ماده با هم، دست کم به اوایل دوران اسلامی بر میگردد. مطالب بعدی نقل شده توسط دهخدا، روشهای رایجتری را برای رنگ کردن ابروان نقل کرده است. حنا به مدت یک ساعت یا بیشتر استعمال گشته، در مرحلهی آخر وسمه افزوده میشد. در ذخیره خوارزمشاهی تصویر مبهمی از منشأ رنگ وجود دارد. پر طاووسی به انواع هندی و مشکی خالص یا مشکی کمرنگ به کرمان نسبت داده میشود. موجب تعجب است که چرا رنگ پرطاووسی از سیاه کمرنگ طاووسی متفاوت است و چرا مشکی بیش از آبی و یا سبز - آبی وسمه به طاووس نسبت داده میشود. البته نه پر طاووس و نه وسمه هیچ کدام متعلق به نواحی شمال شرق ایران نبود و جرجانی هم پذیرفته است که برای مسافرت و جمعآوری گیاهان دارویی فرصت ندارد. با این حال وسمه رنگهای آبی گوناگونی ایجاد میکند که همه آنها به مشکی مایل به آبی و یا حنای مشکی تمایل دارند. وسمه تمایل به آبوهوای گرم و مرطوب داشته، در کرمان روئیده میشود و به همین دلیل باید گمان کرد که هر کدام از انواع کرمانی از ترکیب حنا و وسمه وارداتی ساخته میشده است. گفته میشود که وسمه نوع هندی نتیجهی سریعتری داده، شاید بیش از حنا مورد استفاده قرار میگرفته است اما استفاده از ترکیب دو رنگ برای ایجاد اثر بیشتر، معمولتر بود.
گزارشهای اخیر شهری، دستورالعملهای متعدد از روشهای معروف را ارائه میدهد. یکی از آنها ترکیب پودر وسمه با آب ولرم است که خمیر حاصل برای رنگ کردن سریع ابرو به کار میرود؛ یا اینکه وسمه قبل از مصرف در بخار آب دم کرده شود. روش دیگر شامل ترکیب رنگ وحنا بود که هر دوی آنها در آب ولرم حل شده، مورد استفاده واقع میگشت و بعد از آن وسمه خالص اضافه میشد؛ در این روش رنگ شسته نمیشد و طی دو ساعت مرتب تجدید رنگ میگردید. حقهای که شهری اشاره میکند، استفاده از نوعی صابون در آن است.
این نه تنها باعث افزایش درخشندگی ابروهای آرایش شده میشد، بلکه باعث افزایش رشد موها و حتی گاه حفاظت از چشمها میگردید. بالفور پاول تأکید میکند که نوسمه در گذشته و حال به عنوان درمانی برای شپش سر، خارش پوست سر، شوره و زمختی مو استفاده میشد و هنوز هم در ترکیب روغن موی آیورودیک مورد استفاده قرار میگیرد.
محلول به روش زیر تهیه میشد
وسط یک قالب صابون را خالی کرده، حفرهی آن را به وسیلهی آب و مقداری روناس پر میکردند. ضمن اینکه ابروی رنگآمیزی شده را به حال خود میگذاشتند که رنگ را جذب کند، هر چند دقیقه با کمک یک فرچه پنبهای، مادهی رنگی را بر روی آن میمالیدند. هر بار به وسیله یک قلم نخی (مانند یک قلم موی باریک که اغلب از عاج ساخته شده بود) وسمه را داخل مایع فرو میکردند و هر چند دقیقه یک بار روی آن میمالیدند. یا به وسیله یک قاشق (مانند قاشق چایخوری که از آهن، طلا و یا نقره ساخته شده بود) وسمه را روی آن میریختند. در روش دیگر، لایهی آرایش در فواصل بین مرحله رنگآمیزی، تازه میشد و این روش بسته به فرچه، ممکن است باعث ایجاد درخشندگی و ممانعت از تغییر رنگ و ایجاد سایه ناخواسته و تغییر حالت وسمه بشود. صابون برگردان دارای خواص سودمند دیگر آرایشی نیز هست. اگر پوست قبل از به کار بردن مواد آرایشی با صابون شسته شده باشد، باعث میگردد تا لطافت بیشتری حاصل شده، آثار سرخاب و سفیداب دوام بیشتری داشته باشد.استفاده از وسمه برای کارهای خاص تا سالهای اولیه قرن بیستم ادامه یافت. با رسوخ تدریجی رسوم آرایش اروپایی در حرمها و اندرونیها در اواخر دوران قاجار، به تدریج رسوم کهن آرایشی از بین رفت. شاید هیچ عدم تحملی بیشتر از بیمیلی به وسمه نبود که دیگر به عنوان یک وسیلهی آرایشگری جذاب در میان طبقه مرفه، که تحت تأثیر طبقه برگزیده اروپایی بودند، دیده نشد. با این حال در اواخر دههی 1920، وسمه هنوز به وسیلهی طبقه سنتی خانمهای ایرانی استفاده میشد. طبق یک گزارش شفاهی که به این نویسنده رسیده، یک خانم ایرانی که آرزومند دیدار خواهر مجردش در شهر مشهد در اواسط دههی 1920 بوده است، ابروان دو دخترش را به وسیله یک لایه از وسمه آرایش کرده بود. همسرش که دوران جوانی خودش را در سن پترزبورگ گذرانیده و به مدهای غربی علاقهمند شده بود، هنگام برگشت به خانه از دیدن این گونه آراش با وسمه به شدت خشمگین شد و فریاد زد که دخترانت را به شکل سگ چهار چشم درست کردهای؟ چهار چشم به معنی دو چشم و یک خال در بالای هر کدام از آنها است؛ این عنوان یقیناً به جهان اخروی (معاد) زرتشتیان اشاره دارد. بر اساس روایات غمانگیز زرتشتیان، این سگ نگهبان راه مردهها از بالای پل چینوات در جهان آخرت است.
خال:
اطلاعاتی در مورد این قلم آرایشی نداریم به جز اینکه جزء لیست جامع اولیه هفت قلم آرایش بوده است. گمان میرود که بعدها به انجام خالکوبی بدن و صورت اطلاق میشده است. یک کاربرد معروف آن در سرزمینهای شرقی بوده که در آنجا مومیاییهایی یافت شده است که در روی پوست آنها خالکوبی انجام گرفته است. بعدها هم کاردین و هم دکتر پولاک مدارکی ارائه دادند که خال کوبی به جز در موارد زیبایی، به صورت نادر در موارد دیگری هم وجود داشته است.خالها اغلب بر روی لب بالایی، گونهها، چانه و وسط دو ابرو قرار میگرفت. اگر زنی به طور طبیعی خال نداشت، باید آن را به صورت مصنوعی اضافه میکرد و در اغلب موارد این کار با استفاده از مدادی که داخل سرمهدان فرو میکردند، انجام میشد. یک روش مشهور که توسط کاردین شرح داده شده است، به اوایل دوره قاجار بر میگردد؛ وی اظهار میدارد که ابرو یا زنخدان، با استفاده از یک نیشتر کوچک سوراخ میشد و به وسیله یک علامت کوچک لوزی شکل که بزرگتر از ناخن انگشت کوچک نبود، رنگ را داخل آن فرو میکردند.
خالکوبی تا اوایل قرن نوزدهم یعنی تا قبل از زمان ورود دکتر پولاک، از شیوع زیادی برخوردار بود. هنگامی که در اواسط قرن نوزددهم دکتر پولاک وارد ایران شد، این نوع خالکوبی از حرمهای اشرافی رخت بربسته بود و تنها مختص بعضی از زنان طبقه متوسط بود. در میان زنان بعضی از قبایل، خالکوبی همچنان شایع بود؛ به ویژه در قسمتهایی مانند صورت، دستها و جاهایی که در معرض دید بودند. شایان ذکر است که نوعی از مواد که از مخلوط کردن نوعی روغن گرانقیمت و موم سیاه و عنبر حاصل میشد، برای خالکوبی مورد استفاده قرار میگرفت و یک مادهی زرد که حاوی زعفران بود، به عنوان وسیلهی آرایش برای عروس، استفاده میشد.
زرک:
بر اساس نوشتهی برهان قاطع، واژهی زرک برای گرد طلایی که روی مو پاشیده میشد و همچنین پولکهای طلایی که بر روی پیشانی و دیگر قسمتهای صورت چسبانده میشد، مورد استفاده قرار میگرفته است. پالتهایی از صفحات طلای ناب ساخته میشد که قیمت زیاد استفاده از آنها را محدود میکرد. به نظر میرسد هیچ مدرک کتبی دیگری غیر از برهان قاطع، در مورد استفاده از زرک به بیان توضیحات نپرداخته است. در مواردی که لوازم آرایشی از جنس طلا وجود نداشت و یا توان استفاده از آن موجود نبود، پالتهای طلایی که بر روی مو پاشیده میشد، همان تأثیر آرایشی را با هزینهی کمتر داشت. یافتن تصویری که مبین استفاده از زرک باشد آسان نیست؛ چرا که اغلب زنان دورهی قاجار با یک نقاب تصویر میشدند و به علاوه در تصاویر موجود هم آثار چنین آرایشی از بین رفته و موجود نیست.پینوشتها:
1. Chardin.
2. Dayagi-Mendels.
3. Pliny.
4. Xenophon.
5. Cyrus.
6. Luce Boulnois.
7. Tang.
8. J. P. Drege.
9. Seibert.
10. Clavijo.
11. Tazi.
12. Balfour-Paul.
13. Morier.
منبع مقاله:
سحر برجسته و همکاران؛ (1393)، سلامت، بهداشت و زیبایی در عصر قاجار، مسعود کثیری، تهران: امیر کبیر، چاپ اول