نویسنده: تروتسکیسم
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم:حسن چاوشیان
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم:حسن چاوشیان
Permanent Revolution
این عبارت به معنای جریان یافتن دو نوع دگرگونی انقلابی در یک فرایند مستمر است. با این که منشاءِ این اصطلاح روشن نیست، ولی خود کارل مارکس بود که آن را وارد تفکر مارکسیستی کرد. اما نظریهی کامل و تمام عیار انقلاب دائمی به نام لئون تروتسکی گره میخورد که از 1905 تا زمان مرگ خویش در 1940 ایدهی این دگرگونی انقلابی دوگانه را برای کشورهایی که در مرحلهی اولیهی توسعهی سرمایهداری هستند تعریف و تدوین و از آن دفاع کرد.
این اصطلاح اصلاً برای رساندن معنایی که کسب کرده مناسب نیست بلکه به نظر میرسد بیانگر واژگونی پایانناپذیر یا تغییر بیوقفهی رادیکال است. غیر از مواردی که مخالفان آن را به تمسخر میگیرند، هرگز به این معنا نبوده است. بحث مارکس دربارهی دورنمای سیاسی آلمان در اواسط قرن نوزدهم حاوی مضامین عمدهای است. از نظر مارکس در این کشور فقط انقلاب «بورژوایی-دموکراتیک»- یعنی انقلابی که علیه خودکامگی سیاسی و روابط اقتصادی پیشاسرمایهداری است- مسئلهساز بود. چون برندهی اصلی چنان انقلاب ناقصی، یعنی بورژوازی، فاقد ارادهی سیاسی برای پیشبرد تمام و کمال آن بود، زیرا از طبقهی زیردست خود یعنی پرولتاریا واهمه داشت. پرولتاریا به منزلهی تنها طبقهی حقیقتاً رادیکال، میتوانست و میبایست ابتکار عمل را به دست میگرفت: و نه فقط میبایست برای انقلاب دموکراتیک بجنگد، آنچنان که برای آلمان عقبمانده ضرورت داشت تا خود را از شر میراث قرون وسطی برهاند؛ بلکه میبایست در راه رهایی کاملتری مبارزه کند که شامل لغو مالکیت خصوصی و انحلال طبقات است. همین درهم فشردن این دو مرحلهی انقلابی- انقلاب بورژوایی- دموکراتیک و انقلاب سوسیالیستی- در فرایندی کموبیش پیوسته بود که «دائمی بودن» انقلاب را شکل میداد. مارکس پیشبینی میکرد که تلاشهای سیاسی کارگران آلمان به واسطهی پیروزی پرولتاریا در فرانسه تقویت و یاری خواهد شد.
بهرغم وجود این مضمونها در آثار مارکس، دیدگاه متفاوتی که آن هم در آثار مارکس پیدا میشد به «ارتدکس» مارکسیستی تبدیل شد و در سالهای ابتدای قرن بیستم دیدگاه اصلی مارکسیستهای روسی را نیز معین کرد. آن مضصون این بود که پیش از آنکه روابط اقتصادی موجود جایشان را به روابط پیشرفتهتری بدهند، باید نیروها و شرایط مادی مناسب و مساعد به بلوغ و پختگی رسیده باشند. سوسیالیسم باید بر پایهی سرمایهداری پیشرفته و سطح بالایی بنا شود. دو جریان اصلی جنبش سوسیالیت روسیه نیز به همین ترتیب، هرچند دربارهی نقش پرولتاریا در انقلاب آیندهی روسیه اختلاف نظر داشتند- بلشویکها پرولتاریا را رهبر انقلاب و منشویکها فقط حامی انقلاب میدانستند- در این اندیشه وحدت نظر داشتند که انقلاب مذکور فقط میتواند محتوای بورژوایی- دموکراتیک داشته باشد: اهداف این انقلاب در یک کشور عقبمانده و عمدتاً دهقانی باید تثبیت دموکراسی سیاسی و دورهی رشد و بلوغ اجتماعی و اقتصادی سرمایهداری باشد که دورهی ماقبل انقلاب سوسیالیستی است.
در میان این هماهنگی و همآوایی نسبی تنها یک صدای مخالف و ناهمآوا به گوش میرسید. آنچه برای مارکس صرفاً تفکری زودگذر بوده به دست تروتسکی جوان پایه و اساس مستقلی پیدا کرد و نظریهی انقلاب دائمی راه بقیهی زندگی او را روشن کرد. این نظریه که نخستینبار پس از شکست انقلاب سال 1905 روسیه تدوین شد، از «قانون توسعهی ترکیبی و ناهموار» آغاز میشد. به اعتقاد تروتسکی، تفاوت میزان و سرعت توسعهی سرمایهداری درکشورهای مختلف، همراه با گرایش سرمایهداری به درنوردیدن مرزهای ملی و انتقال محصولات، روشها، فنآوری و ارتباطات در میان مرزها، این تأثیر را در مناطق کمتر توسعهیافتهی اقتصادی برجا میگذاشت که «ترکیب» تاریخی متمایزی به وجود میآورد: از یک طرف، ساختارهای اجتماعی و سیاسی قدیمی و پیشاسرمایهداری، و از طرف دیگر بخش نسبتاً پیشرفته ولو کوچک صنایع سرمایهداری. در روسیه نیز این چنین بود، که در آن دولت حامی سرمایهداری بود و سرمایهگذاریهای خارجی نیز به آن شتاب میبخشید. مدرنترین روشهای تولید به جای آنکه در جریان تکامل تدریجی طبقهی انتروپرونرهای بومی به صورت ارگانیک توسعه بیابد، ناگهان به محیط اقتصادی عقبماندهای وارد شده بود. در نتیجه، بورژوازی روسی و لیبرالیسم روسی هر دو ضعیف بودند و در هراس از انقلاب مردمی؛ درحالیکه طبقهی کارگر کاملاً متحد، ستیزهجو و مطمئن به خویش بود. این طبقه با همهی کوچکی خود، به اعتقاد تروتسکی، باید دهقانان را در مبارزه علیه حکومت تزاری رهبری میکرد، چون روستاییان به قدری متفرق و نامتجانس بودند که نمیتوانستند خود رهبری این مبارزه را بر عهده گیرند.
تروتسکی از همین فرضیهی رهبری سیاسی پرولتاریا در روسیه این نتیجهگیری دگراندیشانه را به عمل آورد که نخستین انقلاب ضد سرمایهداری میتواند بیرون از دنیای سرمایهداری پیشرفته به وقوع بپیوندد. چون اگر نمایندگان طبقهی کارگر به قدرت برسند نمیتوانند خود را به تعقیب اهداف برنامهی بورژوایی- دموکراتیک محدود کنند. حتی در این برنامهی «حداقلی» نیز پویاییهای مبارزهی طبقاتی به مقابله با نیروهای اصلی بورژوایی بر میخیزند و طبقهی کارگر را به حرکت علیه شالودههای قدرت و ثروت سرمایهداری وادار میکنند، وگرنه انقلاب در ابتداییترین اهداف خود نیز شکست خواهد خورد. بنابراین، نمیتوان تمایز قاطعی میان مراحل بورژوایی- دموکراتیک و سوسیالیستی قائل بود و محتوای این دو انقلاب درهم میآمیزد.
اما اگر روسیه میتوانست آغازگرگذار به سوسیالیسم باشد، نمیتوانست به تنهایی آن را کامل کند. در اینجا تروتسکی بهاین فرض ارتدکس مارکسیستی ملتزم بود که سوسیالیسم مستلزم چارچوب بینالمللی و همچنین سطح بالایی از توسعه نیروهای مولد است. به نظر او اگر انقلاب روسیه به سرعت با انقلابهای دیگری در سایر کشورهای عمدهی اروپایی همراه نمیشد- که او با قطح و یقین انتظار آن را میکشید- و همه با هم برنامهی بینالمللیگذار سوسیالیستی را در پیش نمیگرفتند، دولت نوپای کارگران در روسیه دولت مستعجل میشد. و این دومین شاخهی نظریهی انقلاب دائمی بود: پافشاری بر فوریت و اضطرار پیروزیهای سوسیالیستی در نقاط دیگر. این فرضیه که تا پیش از سال 1917 کمرنگتر از بحث مربوط به حرکت توأم مراحل انقلابی بود، در دهههای 1920 و 1930 و در مخالفت با حمایت استالین از «سوسیالیسم در یک کشور» به مضمونی عمده تبدیل شد.
به رغم برخی شباهتها میان دیدگاههای تروتسکی دربارهی روسیه با دیدگاههای سایر متفکران (مثل رزا لوگزامبورگ)، تروتسکی به مدت یک دهه دربارهی مسئلهی حساس پویش ضدسرمایهداری انقلاب آتی روسیه در میان مارکسیستها هیچ همفکری نداشت و تنها بود. لنین و حزب بلشویک او که درست تا سال 1917 نظریه تروتسکی را رد میکرد، از آن تاریخ به بعد دیدگاهی اتخاذ کرد که از هر جهت با دیدگاه تروتسکی همسان بود و آن را برنامهی انقلاب اکتبر قرار داد. مدافعان استالینیسم و به طورکلیتر سنت کمونیسم ارتدکس مکرراً این واقعیت را انکار کردهاند؛ اما این تکذیب و انکار اساس و اعتبار فکری ندارد.
نظریهی انقلاب دائمی از جهتی کاملاً پیشگویانه بود و خطوط کلی چیزی را پیشبینی کرد که واقعاً در روسیه اتفاق افتاد، درحالیکه مخالفت و انکار ارتدکس نیرومندی در مقابل آن بود که این پیشبینی را پوچ و مسخره میانگاشت. در این نظریه، در عین حال- مانند مارکسیسم کلاسیک- دربارهی امکان و سرعت گسترش انقلاب سوسیالیستی از یک کشور به کشورهای دیگر گزافهگویی شده بود. از طرف دیگر، تروتسکی توانایی حکومت بعد از انقلاب در روسیه را برای ادامهی بقا در انزوا دستکم گرفت؛ ابتدا سقوط محتوم آن را پیشبینی کرد و بعدها، دربارهی حکومت استالین، از زوال و تباهی طولانی مدت این حکومت سخن گفت. اما اگر فقدان انقلابهای سوسیالیستی در دنیای سرمایهداری پیشرفته، نظریهی انقلاب دائمی را از یک نظر با مشکل مواجه کرد (همانطور که پیشبینی کلاسیک مارکس را با مشکل مواجه میکرد)، رویدادهایی که اکنون در اتحاد شوروی و اروپای شرقی جریان دارد، از جهت دیگری، با تأخیر فراوان مؤید نظریهی انقلاب دائمی است، چون این رویدادها به بازگشت و احیای کامل سرمایهداری در این کشورها انجامیده است.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوماجتماعی قرن بیستم، ترجمه: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول