حيات مذهبى و تاثير آن در سياست آمريكا
برجستهترين ويژگى آمريكا اهميت و عمق نگرش مذهبى در بافت اجتماعى و ذهنى شهروندان است از سال 1607 كه اولين گروه مهاجرين قدم به خاك سرزمين نو گذاشتند، خصلت مذهبى جامعه حيات خود را يافت. در آغاز استقلال كشور حدود 2500 گرايش مذهبى در كنار يكديگر به شكل دادن به روندها و تعاملات اشتغال داشتند. امروزه هم در بطن تكنولوژى پيشرفته و اقتصاد سرمايه دارى پسامدرن مهمترين نهاد اجتماعى كه شكل دهنده ماهيت تحولات در سطوح مختلف جامعه مىباشد، نيروهاى مذهبى و گرايشهاى رهبانيت هستند. دستهبندىهاى سياسى در چارچوب احزاب شكل نمىگيرند بلكه جهت گيرىهاى ارزشى مبتنى بر مفاهيم اعتقادى مذهبى هستند كه خط مشىهاى احزاب و نگرش سياسى رأى دهندگان را تعيين مىكنند. روندهاى اجتماعى و فرهنگى امروزه خود را در قالبهاى سياسى بيان نمىكنند بلكه در چارچوبهاى مذهبى بيان مىشوند. هر روز ما شاهد شكلگيرى و احداث كليساهاى جديد و نه احزاب جديد هستيم، تعداد كليساهاى آمريكا با توجه به جمعيت از تمامى كشورهاى غربى بيشتر است و بيشترين ميزان افرادى كه در روزهاى يكشنبه به كليسا مىروند، شهروندان آمريكايى مىباشند كه در دنياى غرب يك استثنا مىباشد. با توجه به وجود تحريك شديد اجتماعى و جغرافيايى در طول تاريخ اين كشور، ساختارهاى مذهبى از مهمترين عناصر ايجاد كننده شبكههاى اجتماعى در جهت به هم پيوستن افراد بوده است. ماهيت گفتمان حاكم بر جامعه آمريكا در حيطه سياسى به مانند ديگر حيطهها هم بسيار متأثر از استحكام، قدرتمندى و مشروعيت ارزشهاى مذهبى بوده است. گفتمان سياسى در جامعه آمريكايى امروزه در تضاد كامل با كشورهاى اروپايى بهگونهاى واضح بستر مذهبى و آهنگ رهبانى دارد.
سياستهاى داخلى و خارجى جورج دبليو بوش به روشنى بيانگر تنيدگى مذهب در حيات سياسى آمريكا مىباشد. آنچه در جامعه آمريكا سمبل مىباشد اين واقعيت است كه سياست نمىتواند از مذهب جدا باشد و در بسترى متفاوت عمل كند. سياست مبتنى بر يك سرى چارچوبهاى اخلاقى و ارزشى مىباشد كه عملكرد رهبران و مردم آمريكا به نيكى بازگوگر اين مسئله است كه همپوشى اجتناب ناپذير مىشود. مطالعه تاريخ آمريكا و عملكرد رهبران حاكم كنونى خود بيانگر آن است كه نمىتوان حيات سياسى و حيات مذهبى را در آمريكا از هم جدا دانست بلكه بايد اين مهم را درك كرد كه روندها و سنتهاى مذهبى به شدت نگرشهاى سياسى را شكل مىدهند و آن را در قالبهاى مشخصى تعريف مىكنند. برعكس اروپا گسل طبقاتى و جغرافيايى عامل تعيين كننده حيات است در آمريكا پويايى حيات سياسى كاملا تنيده در تفكرات و گرايشهاى مذهبى مىباشد. وجه تمايز عمده احزاب دموكرات و جمهورى خواه در آمريكا امروزه به مانند دهه گذشته مسئله ارزشى - مذهبى سقط جنين مىباشد. گرههاى انجيلى كه از اواخر دهه هفتاد در قالب تشكل «اكثريت اخلاقى» به رهبرى جرى فارول به طور فعال در سياست درگير شدند، نقش اساسى و عمدهاى در رسيدن رونالد ريگان به قدرت درانتخابات سال 1979 بازى كردند. نقش عمده گرايشهاى مذهبى انجيلى از آنجا مشخصتر مىشود كه شاهد يك حركت بزرگ به راست از سوى حزب جمهورى خواه از اواخر دهه 1970 بوده ايم. تمامى مرامنامههاى حزبى از اواخر دهه 1970 بر آن تأكيد داشتهاند كه سقط جنين مىبايستى غير قانونى گردد و حزب جمهورى خواه هدفش اين مىباشد تا حداكثر تلاش را انجام دهد كه قانون اساسى تغيير كند و اين مهم انجام شود. تمامىرهبران حزبى از زمان رونالد ريگان تاكنون با توجه به نقش فزاينده گروههاى انجيلى در بسيج رأى دهندگان محافظهكار و كمكهاى مالى گسترده آنها سياست حمايت از حيات و طرفدارى را در برابر حمايت ليبرالها از سقط جنين دنبال كردهاند. انتخاب جورج دبليو بوش به عنوان چهل و سومين رئيس جمهور آمريكا بيش از هر چيز به حمايت گسترده و بسيج رأى دهندگان محافظهكار بهوسيله گروههاى انجيلى موسوم به راست مسيحى بستگى داشت.
كانديداى حزب دموكرات در عين ناباورى و برخلاف تمامى قواعد حاكم بر انتخابات رياست جمهورى در برابر جورج دبليو بوش شكست خورد. در طول هشت سال حكومت حزب دموكرات به رهبرى بيل كلينتون بيش از 22 ميليون شغل جديد در آمريكا ايجاد شد. در طى اين مدت براى سى و دو دوره متوالى اقتصادى كه در تاريخ آمريكا بىسابقه بوده است رشد اقتصادى مداوم حادث شد، عملا تورم و بيكارى از جامعه آمريكايى رخت بربست و فروش يكى از فروشگاههاى زنجيرهاى موسوم به وال مارت در اواخر دهه 1990 نزديك به 150 ميليارد دلار رسيد كه از كل توليد ناخالص كشور آفريقاى جنوبى فزونتر گشت. با وجود رفاه اقتصادى و حاكميت نظم و صلح آمريكايى بر جهان، در بطن سقوط كمونيسم، مردم آمريكا به ال گور كانديداى حزبى كه چنين شرايطى را فراهم كرده بود رأى ندادند بلكه جورج دبليو بوش كانديداى حزب جمهورى خواه از تگزاس كه موسوم به مركز «كمربند انجيل» است را انتخاب كردند. گروههاى انجيلى تشكيل دهنده راست مسيحى با حمايت جورج دبليو بوش از حق حيات و مخالفت شديد او با سقط جنين، تلاش گستردهاى را سامان دادند و موفق شدند غير ممكن را ممكن سازند و او را به كاخ سفيد بفرستند، هرچند كه شاخصهاى اقتصادى و عدم درگيرى آمريكا در جنگ با توجه به سابقه تاريخى، پيروزى ال گور را گريز ناپذير مىساخت. جورج دبليو بوش اعلام كرد كه در صورت انتخاب شدن به رياست جمهورى حداكثر تلاش را خواهد كرد كه ارزشهاى اخلاقى، نگرشهاى مذهبى و تفسيرهاى مذهبى در تعيين اولويتهاى او نقش بازى كنند. وى به عنوان فردى مذهبى از همان ابتدا روشن ساخت كه تفكرات مذهبى در سياست او نقش خواهند داشت.
در تنها كشور غربى كه بر روى پول آن كشور، عبارت «باورمان به خداست» حك شده است و در شعار ملى اين كشور عبارت «يك ملت در زير سايه خدا» بيان شده است، نگرش مذهبى سياستمداران عقلايى جلوه مىكند. بزرگترين جنبش حقوق مدنى در دهه 1920 بهوسيله پدر روحانى مارتين لوتركينگ هدايت شد و بزرگترين شكست تاريخى يك ايدئولوژى حاكم يعنى كمونيسم بهوسيله رونالد ريگان در قالب مبارزه با «امپراطورى شيطانى» انجام شد. دين از سياست نمىتواند جدا باشد، زمانى كه دين به يك عامل متحول كننده حيات انسانى و روابط اجتماعى تبديل شده باشد. جورج دبليو بوش در سال 1983 در تگزاس، به دنبال توصيه دوستان متنفذ سياسى و رؤساى كمپانىهاى بزرگ در جلسات مطالعه انجيل شركت كرد و با حضور در اين جلسات هفتگى كه تا زمان پايان دوران فرماندارى تگزاس در سال 2001 ادامه داشت، نوشيدن مشروبات الكلى راترك كرد و از آن زمان به بعد خود را «مسيحى دوباره متولد شده» ناميد و از گرايش مذهبى اپيسكوپلين جدا شد و به گرايش متوديس كه بيشتر بر قلب و حيات روانى انسانى تأكيد دارد، گرويد. در كشورى كه بيش از 300/000 محلهاى گردهمايى مذهبى وجود دارد، در دوران مبارزات انتخاباتى؛ جورج دبليو بوش اعلام كرد كه از ديدگاه او بزرگترين فيلسوف، حضرت مسيح است و دهم ماه ژوئن را به وسيله تعداد كثيرى از فرمانداران جمهورى خواه در طول مبارزات انتخاباتى به عنوان «روز مسيح» تعيين كرد كه شهروندان مىبايستى به مانند مسيح كارهاى خوب انجام دهند و اعلام كرد كه به دنبال شركت در كلاسهاى مطالعه انجيل در ميدلنه تگزاس متحول شد و از آن لحظه «ايمان را مركز زندگى» خود قرار داده است و بر همين اساس از نظر او مذهب، يك كارگزار تطهير كننده اخلاقى مىباشد. در همين راستا است كه وى در هنگام مبارزات انتخاباتى اخلاقى مىباشد. در همين راستااست كه وى در هنگام مبارزات انتخاباتى شعار «محافظه كارى دل رحم» را محور برنامه خود قرار داد. اين برنامه مبتنى بر آزادى فراوانتر شهروندان، وسعت وسيعتر حق انتخاب براى شهروندان و از همه مهمتر، مشمول نمودن رهيافت ايمانى در حيطه زندگى اجتماعى است. جورج دبليوبوش درطول انتخابات براى مردم توضيح داد كه «مسيح قلب من را متحول ساخت و هر زمان شما قلب و زندگى خود را به مسيح بدهيد، او زندگى شما را عوض مىكند و اين عملا آن چيزى است كه براى من اتفاق افتاد».
زمانى كه يك كانديداى رياست جمهورى محور مبارزات انتخاباتى خود را بر مبناى مفاهيم و ارزشهاى مذهبى مىگذارد و اعلام مىكند كه براى حل مشكلات اجتماعى، آموزشى و فرهنگى مىبايستى نگاه مذهبى را اولويت داد، بيانگر آن مىباشد كه تنيدگى مذهب و سياست كاملا نهادينه مىباشد. براى درك وسيعتر اين مهم بايد توجه داشت كه حتى حزب دموكرات هم با توجه به اهميت نگاه مذهبى مردم، دستيابى به گزارههاى مذهبى را سرلوحه كار خود قرار داد. جوزف ليبرمن، معاون ال گور اعلام كرد كه مىبايستى مخارج نسخههاى دارويى را براى افراد بازنشسته دولت، تقبل كرد و براى توجيه اين سياست ده فرمان اعلام كرد كه در فرمان شماره پنج ذكر شده كه مىبايستى به پدر و مادر كمك كرد و افراد مسن، پدر و مادرهاى ما هستند. او گفت كه بيل كلينتون مثل حضرت موسى است چون برنامه اقتصادى او همان طور كه حضرت موسى درياى سرخ را به هم آورد، توانست قشرهاى فقير را به قشرهاى مرفه جامعه نزديكتر كند. در خصوص برنامه مالياتى ال گور آقاى جوزف ليبرمن در يك چارچوب مذهبى سعى در توجيه اين سياست داشت و اعلام كرد كه هدف اين سياست آن است كه اضافه درآمد را كه امروزه وجود دارد به صورت بخشش مالياتى، از دست نداد بلكه از آن در دورههاى اقتصادى با رشد كم براى رفاه مردم استفاده كرد كه اين دقيقا همان كارى است كه جوزف در هنگام پربارى محصول در اسرائيل انجام داد و اضافه محصول را براى هفت سال كمبارى نگه داشت. ال گور كانديداى حزب دموكراتيك حتى تا آنجا پيش رفت كه اعلام كرد كه هر زمان كه مىخواهد تصميم در خصوص برنامههاى خود بگيرد به خودش مىگويد كه «اگرحضرت عيسى مسيح جاى من بود در اين لحظه چه تصميمى مىگرفت.»
در يك چنين فضاى آكنده از تمثيلها، اعتقادات، سمبلها و معيارهاى مذهبى است كه جورج دبليوبوش به رياست جمهورى آمريكا مىرسد. در نطق سوگند رياست جمهورى اين تنيدگى دين و سياست را او و چنين باين مىكند كه «ما به وسيله نيرويى كه فراتر از ماست و ما را قرينه خودش مىآفريند محققا هدايت مىشويم.» در كمتر كشور غربى اين امكان وجود دارد كه رهبر كشور در يك چارچوب مذهى به ترسيم اهداف سياسى و خط مشىهاى مورد نظر اقدام كند. آنچه به اين فرايند ويژگى و اهميت منحصر به فرد مىبخشد آن است كه در بطن مدرنترين جامعه غربى شاهد تداوم سنتىترين پديده بشرى هستيم. آمريكا كه از نظر تكنولوژيك، اقتصادى و فرهنگى دوران پسامدرن را تجربه مىكند، شاهد اين است كه مذهب در قالب يك سنت پويا و متحول كننده ايفاى نقش كاملا كليدى را عهدهدار است. در بطن مدرنيته و ليبراليسم انسان محور، مذهب به عنوان يك دستمايه سنتى نه تنها روابط اجتماعى، حيطه حيات فردى و خصوصى و ماهيت فرهنگى را متأثر ساخته است بلكه در فضايى كه آكنده از نگاه ليبرال به سياست است، نقش تعيين كننده ايفا مىكند. از نظر جورج دبليوبوش به عنوان رهبر قدرتمندترين حزب سياسى در آمريكا كه رياست جمهورى و كنگره را در اختيار دارد و بيشترين اعضاى ديوان عالى كشور متمايل به نگاههاى حاكم بر اين حزب هستند «(محلهاى عبادت) موقعيتى افتخارآميز در برنامهها و قوانين كشور دارند» بر اين اساس وى اعلام مىكند كه دولت به عنوان پاسخگوى مردم دقيقا همان وظيفهاى را به عهده دارد كه حضرت مسيح در جاده جريكو نسبت به فرد درمانده انجام داد و او را يارى كرد. جورج دبليوبوش اعلام كرد كه دولت وظيفه دارد «زمانى كه ما (دولت) آن مسافر خسته و درمانده را در جاى منتهى به جريكو مىبينيم ما نگاه خود را معطوف به سوى ديگر جاده نخواهيم كرد» و تعهد اخلاقى است كه تمامى همت و توان خود را بهكار گيريم كه مفيد، عامل كمك و انفاق باشيم. از نظر رهبر آمريكا و بسيارى از رهبران سياسى، اجتماعى و فرهنگى آمريكا «فرشتهاى در گردباد همچنان مىتازد و طوفان را هدايت مىكند».
اين نگاه مذهبى كه امروزه در آمريكا، سمبل پيشرفتهترين كشور غربى، خاستگاه بزرگترين و مهمترين كشفيات علمى، منبع حركات خصمانه برعليه سنتهاى ايستا و موطن بزرگترين متفكرين و فرهيختگان جهان فرهنگ مىباشد ريشه در تاريخ و چگونگى شكلگيرى اين كشور دارد. زمانى كه جورج بوش پدر در سال 1992 در نطق سالانه خود در برابر كنگره آمريكا اعلام كرد كه آمريكا «به لطف خدا در جنگ سرد پيروز شد» و يا هنگامىكه جورج بوش پسر در نطق سالانه خود در برابر كنگره آمريكا در سال 2002 صحبت از «محور شرارت» مىكند و اعلام مىكند كه كشورها يا با شر طرف هستند و يا با خير طرف هستند به اين معنا مىباشد كه مذهب در آمريكا يك مفهوم انتزاعى نيست بلكه سياست داخلى و خارجى آمريكا را كاملا متأثر ساخته است. تاريخ آمريكا بسترساز اين نگاه مذهبى است و خود بدين معنى است كه تاريخ هيچگاه در آمريكا به تعطيلى نرفته است. مذهب به عنوان يك سنت پويا به جهت توفيق در رسالت خود موفق شده است كه نقشى معنوى و اصولى در تعيين رفتار افراد معمولى و رهبران آمريكا به دست آورد. اولين گروه مهاجرين كه به دليل نگرشهاى اعتقادى به سرزمين جديد وارد شدند، پيورتينها بودند كه در سال 1621 وارد منطقه نيوانگلند شدند. اينان كه به جهت دگرانديشى مذهب در انگلستان مورد غضب كليساى انگلستان و سلطنت قرار داشتند در سرزمينى كه بعدا آمريكا ناميده شد، بستر مناسبى را براى اشاعه نظرات مذهبى خود يافتند، آنان اعتقاد داشتند كه خداوند بيشترين لطف را بر آنها داشته است و سرزمينى وسيع و مملو از منابع در اختيار آنان گذاشته است كه محيط اوليه مىباشد و حالا اين وظيفه آنان است كه اين محيط اوليه را به محيط ثانويه تبديل كنند، محيط ثانويه هنگامى شكل مىگيرد كه با كار و كوشش مستمر منابع خداداد تبديل به وفور اجتماعى شود. منظور از وفور اجتماعى، ايجاد رفاه مادى و روحى شهروندان مىباشد. به تدريج اين نگاه همه گير و جامعه گستر شد كه ايجاد رونق اقتصادى و گسترش آزادىها به مفهوم موفق شدن به ايجاد محيط ثانويه و در نتيجه توفيق به پيادهسازى نيات خداوند بر روى زمين است. از اين ديدگاه انسان وظيفه و تعهد اخلاقى دارد كه تلاش درايجاد توسعه و رفاه در تمامى ابعاد آن در جامعه را داشته باشد. جان وينتروپ كه همراه گروهى از پيورتينهاى مهاجر در سيلم در سال 1630 پياده شد به عنوان رهبر آنان اعلام كرد كه وظيفه ما به عنوان يك اجتماع، ايجاد «شهرى بر روى تپه» است به اين مفهوم كه جامعهاى را شكل دهيم كه سمبل موفقيت، پيشرفت، رفاه و توسعه باشد و بدين طريق به دنيا نشان دهيم كه بندگان برگزيده خداوند هستيم چرا كه موفق به انجام وظيفه اجتماعى و تعهد اخلاقى خود نسبت به رفاه همنوع خود شدهايم. كسانى به عنوان اصلاح طلبان و دگرانديشان مذهبى وارد سرزمين جديد شدند بر اين اعتقاد بودند كه افرادى كه موفق به دستيابى به رفاه مادى و ثروت شوند، جزو كسانى هستند كه خداوند آنان را براى خوشبختى ابدى «انتخاب» كرده است. پس يك وظيفه اخلاقى به عهده اينان است كه نشان مىدهد كه شايسته بودهاند كه خداوند آنها را مورد مرحمت قرار دهد. براى نشان دادن لياقت براى مورد مرحمت الهى قرار گرفتن، كسانى كه بيشترين بهره را از جامعه بردهاند داراى بيشترين وظيفه هستند كه در جهت ايجاد رفاه مادى و از بين بردن فقر و فائقه در جامعه بكوشند. بالاترين ثروت، فزونترين مسئوليتها را در جامعه به وجود مىآورد.
پيورتينها مذهب را از جنبه الهى به جنبه ملموستر اجتماعى آن مرتبط ساختند. مذهب در آمريكا در عين حفظ جنبه الهى و آسمانى آن بعدى زمينى نيز يافت يعنى عملا مسئوليت اضمحلال فقر و گستردگى رفاه وظيفه اخلاقى و مذهبى هر فرد مرفه ودر عين حال مسئوليت اخلاقى حكومت قرارگرفت. امروزه نزديك به 15 درصد جمعيت از بيشترين ميزان رفاه در جامعه برخوردار هستند، نزديك به 60 درصد مالياتها را مىدهند به عبارت ديگر رفاه مادى را كه از آن بهرهمند هستند در جامعه مىگسترانند و بدينترتيب تعهد مذهبى، اخلاقى و اجتماعى خود را انجام مىدهند.
در جامعه آمريكا در سال 1998 نزديك 180 ميليارد دلار بهوسيله گروههاى خير و توانمند به خيريهها داده شد كه از اين ميزان نزديك به 43 درصد به ساختار و نهادهاى مذهبى تعلق گرفت. اين بدان معنا است كه مذهب كاملا جنبه زمينى پيدا كرده و افرادى كه در جامعه از رفاه برخوردار هستند و در بستر محيط اوليه قادر به رشد درمحيط ثانويه شدهاند، ايجاد رفاه مادى در سطح جامعه را وظيفه خود مىدانند.
در كشور آمريكا تمامىافرادى كه داراى «خرما» هستند، نيمىاز خرماهاى خود را به كسانى كه از ميزان كمترى رفاه بهره مند هستند، اعطا مىكنند. زيرا كه آن را يك وظيفه اخلاقى مىدانند كه از خداوند تشكر كنند.
در آمريكا بيشترين ميزان كفر وجود دارد و در عين حال كمترين ميزان ظلم را مىتوان مشاهده كرد. اين گفتهى انديشمندانه كه «جامعه با كفر دوام مىآورد اما با ظلم دوام نمىآورد» به بهترين نحو در مورد آمريكا مصداق دارد. قديمىترين قانون اساسى مدون جهان متعلق به آمريكا است و از معدود كشورهاى غربى است كه با انقلاب و حركات انقلابى و تجزيه طلبانه روبهرو نشده است. اگر هدف از زندگى خوب، دوست داشتن، عدالت و رحيم بودن است، بايد توجه كرد كه كمترين ميزان ظلم در آمريكا وجود دارد چرا كه دولت و شهروندان اين را وظيفه اخلاقى و اجتماعى خود مىدانند كه در جهت ايجاد و اشاعه رفاه مادى بكوشند و رفاه معنوى را شكل دهند. بنجامين فرانكلين از پدران بنيانگذار آمريكا بر اين اعتقاد بود كه «هر انسان براى اين به دنيا مىآيد تا زندگى را براى همنوعان خود آسانتر كند» بيشترين ميزان ماليات را مردم كانكتيكت مىپردازند، كمترين ميزان ماليات را مردم مىسىسىپى مىپردازند. چرا كه بيشترين ميزان درآمد را مردم كانكتيكت و كمترين ميزان درآمد را مردم مىسىسىپى برخوردار هستند.
زمينى شدن مذهب به اين مفهوم است كه دغدغه نسبت به چگونگى حيات همسايه و هم ميهنان جنبه تعهد پيدا مىكند و يك وظيفه انسانى مىشود. در چنين فضايى محققا رفاه ايجاد مىگردد و به هر اندازه كه ميزان كمترى ازمردم گرسنه و فقير باشند و بيشترين ميزان مردم در رفاه باشند محققا شاهد كمترين ميزان ظلم هستيم. در راستاى اين تفكر است كه جورج دبليوبوش در كنوانسيون حزب جمهورى خواه اعلام كرد كه هر سياستمدارى نسبت به جامعه خود وظيفه و تعهد دارد و اين وظيفه براى سياستمداران سنگينتر است، چرا كه آنان بهره بيشترى از منابع جامعه بردهاند. وى بيان كرد كه پدربزرگش سناتور پرسكات بوش كه يك بانكدار معروف ايالات كانكتيكت هم بود به او درسهاى داده كه بسيار بر او اثر گذاشته است.
پرسكات بوش بر اين اعتقاد بود كه «آنهايى كه داراى ثروت هستند بايد آگاه باشند كه به همراه آن تعهد هم به وجود مىآيد و اين تعهد چيزى نيست جز خدمت كردن و مهمترين چيزى كه انسان مىتواند انجام دهد خدمت به مردم است» مذهب در تمامىحيطههاى حيات آمريكا حضور دارد و اين خود نشانگر زمينى شدن مذهب است و مذهب در آمريكا برعكس بسيارى از كشورهاى جهان تنها جنبه الهى و آسمانى ندارد بلكه جنبه ملموس و انسانى پيدا مىكند،هدف مذهب تعالى و ترقى انسان مىباشد. هدف اين مىباشد كه انسان در طول زندگى خوداز منابع و مزايايى كه خداوند بر روى زمين قرار داده است، بهره مند شود و جامعهاى بهتر را بنا كند تا نسلهاى بعدى هم در شرايطى مطلوبتر و مطبوعتر زندگى كنند. مردم هم از دولت در آمريكا انتظار دارند كه وظيفه اساسى خود را رفاه مردم قرار دهد. اگر حكومت اين را وظيفه و تعهد اخلاقى خود بداند كه جامعه را به سوى رفاه مادى وترقى معنوى سوق دهد پس در واقع همان هدفى را دنبال مىكند كه هدف نهايى مذهب مىباشد و اين جاست كه مىبايستى از همپوشى اهداف حكومت و مذهب صحبت كرد و اين همنوايى به مفهوم تداخل و يكپارچگى سياست و دين مىباشد كه هر دو هدفى واحد را دنبال مىكنند و درنتيجه هر دو به هم پيوسته و وابسته مىباشند.
به انسان نبايد فقط به عنوان وسيله توليد و يا فقط به عنوان مصرف كننده نگاه كرد بلكه به انسان بايد به عنوان هدف تعالى و ترقى توجه كرد. آبراهام لينكلن، سمبل مبارزه با انسان ستيزى اعلام كرد «انسان نه تنها بايد وضعيت خودش را بهبود ببخشد بلكه اين وظيفه را نيز دارد كه وضعيت انسانهاى ديگر را نيز بهبود ببخشد». متوسط درآمد بين سالهاى 1977 و 1998 نزديك به چهار درصد ترقى كرد و به 39 هزار دلار رسيد كه امروزه اين رقم تقريبا 42 هزار دلار مىباشد. در جامعهاى كه انسانها وظيفه خود مىدانند كه جامعه اوليه را در جهت خواست خداوند متحول سازند و انفاق كنند، خواست خداوند را كه همانا هميشه نشاندن لبخند بر روى لبان محرومان مىباشد، تحقق بخشيدهاند. خواست خداوند، تعالى انسانها، رشد انسانيت و وابستگى و دغدغه انسانها به يكديگر مىباشد و در جامعهاى كه حكومت وظيفه خود بداند كه رفاه مادى مردم را سرلوحه فعاليتهاى خود قرار دهد. محققا زمينى شدن مذهب را شاهد هستيم. جكى رابينسون، قهرمان سياه پوست بيسبال در سالهاى نه چندان دور اعلام كرد كه «جامعه تنها زمانى خوب مىشود و خوب باقى مىماند كه ما خواهان اين باشيم كه براى آن تلاش كنيم و برعليه تمام كمبودها و نواقص در جامعه به نبرد بپردازيم».
جورج دبليوبوش با اين كه در ليبرالترين مؤسسات آموزش عالى يعنى «اندوور» و «يل» به تحصيل پرداخته اما به عنوان رهبر بزرگترين كشور سرمايه دارى جهان با بالاترين ميزان كفر اعلام كرد كه «شر واقعيت دارد و بايد با آن مبارزه پرداخت و اين كه حتى درتراژدى هم خدا در همين نزديكى است». مذهب در تمامى جنبههاى حيات آمريكا ملموس و قابل لمس است، چرا كه هركس اين را وظيفه انسانى و اخلاقى خود مىداند كه با فقر و فائقه مبارزه كنند و انسان را كه برگزيده مخلوقات خداوند بزرگ مىباشد به متعالىترين شرايط حيات سوق دهد. در جامعهاى كه انسانهاى مرفه و بهرهمند از نعمات، بيشترين ميزان مسئوليت را احساس كنند و آنهايى كه بهره كمترى از نعمات جامعه مىبرند احساس تنهايى و نااميدى نكنند مىتوان احساس كرد كه كلام خداوند متجلى است. همان طور كه بزرگ و عزيز شرقى بيان كرد «بدترين ظلمها، ظلم به ناتوان است» و در جايى كه مذهب حضور دارد محققا كمترين ظلمها به ناتوان مىشود، چرا كه بيشترين تعهد را ثروتمندان احساس مىكنند.
از هر چهار نفر «وب گرد» بزرگ سال آمريكايى كه تقريبا 28 ميليون هستند، يك نفر در جستجوى اطلاعات مذهبى است و خود بيانگر آن مىباشد كه چرا مذهب در بعد زمينى آن از چنين اهميتى در جامعه برخوردار است. علت اينكه جورج دبليوبوش به مانند ديگر رهبران ليبرال از جورج واشنگتن تا بيل كلينتون اهميت فراوانى براى نقش مذهب در حيات سياسى آمريكا قائل هستند اين مىباشد كه جورج دبليوبوش هراسى از ايمان به عنوان يك مركز قدرت در برابر حكومت ندارد كه يك انسان جوان را از فقر، فائقه و ظلم رها سازد و مردم آمريكا هم از حكومت خود وظيفهاى بزرگتر از اين مهم را خواهان نيستند كه اين حضور دين در سياست را اجتناب ناپذير مىسازد.
سياستهاى داخلى و خارجى جورج دبليو بوش به روشنى بيانگر تنيدگى مذهب در حيات سياسى آمريكا مىباشد. آنچه در جامعه آمريكا سمبل مىباشد اين واقعيت است كه سياست نمىتواند از مذهب جدا باشد و در بسترى متفاوت عمل كند. سياست مبتنى بر يك سرى چارچوبهاى اخلاقى و ارزشى مىباشد كه عملكرد رهبران و مردم آمريكا به نيكى بازگوگر اين مسئله است كه همپوشى اجتناب ناپذير مىشود. مطالعه تاريخ آمريكا و عملكرد رهبران حاكم كنونى خود بيانگر آن است كه نمىتوان حيات سياسى و حيات مذهبى را در آمريكا از هم جدا دانست بلكه بايد اين مهم را درك كرد كه روندها و سنتهاى مذهبى به شدت نگرشهاى سياسى را شكل مىدهند و آن را در قالبهاى مشخصى تعريف مىكنند. برعكس اروپا گسل طبقاتى و جغرافيايى عامل تعيين كننده حيات است در آمريكا پويايى حيات سياسى كاملا تنيده در تفكرات و گرايشهاى مذهبى مىباشد. وجه تمايز عمده احزاب دموكرات و جمهورى خواه در آمريكا امروزه به مانند دهه گذشته مسئله ارزشى - مذهبى سقط جنين مىباشد. گرههاى انجيلى كه از اواخر دهه هفتاد در قالب تشكل «اكثريت اخلاقى» به رهبرى جرى فارول به طور فعال در سياست درگير شدند، نقش اساسى و عمدهاى در رسيدن رونالد ريگان به قدرت درانتخابات سال 1979 بازى كردند. نقش عمده گرايشهاى مذهبى انجيلى از آنجا مشخصتر مىشود كه شاهد يك حركت بزرگ به راست از سوى حزب جمهورى خواه از اواخر دهه 1970 بوده ايم. تمامى مرامنامههاى حزبى از اواخر دهه 1970 بر آن تأكيد داشتهاند كه سقط جنين مىبايستى غير قانونى گردد و حزب جمهورى خواه هدفش اين مىباشد تا حداكثر تلاش را انجام دهد كه قانون اساسى تغيير كند و اين مهم انجام شود. تمامىرهبران حزبى از زمان رونالد ريگان تاكنون با توجه به نقش فزاينده گروههاى انجيلى در بسيج رأى دهندگان محافظهكار و كمكهاى مالى گسترده آنها سياست حمايت از حيات و طرفدارى را در برابر حمايت ليبرالها از سقط جنين دنبال كردهاند. انتخاب جورج دبليو بوش به عنوان چهل و سومين رئيس جمهور آمريكا بيش از هر چيز به حمايت گسترده و بسيج رأى دهندگان محافظهكار بهوسيله گروههاى انجيلى موسوم به راست مسيحى بستگى داشت.
كانديداى حزب دموكرات در عين ناباورى و برخلاف تمامى قواعد حاكم بر انتخابات رياست جمهورى در برابر جورج دبليو بوش شكست خورد. در طول هشت سال حكومت حزب دموكرات به رهبرى بيل كلينتون بيش از 22 ميليون شغل جديد در آمريكا ايجاد شد. در طى اين مدت براى سى و دو دوره متوالى اقتصادى كه در تاريخ آمريكا بىسابقه بوده است رشد اقتصادى مداوم حادث شد، عملا تورم و بيكارى از جامعه آمريكايى رخت بربست و فروش يكى از فروشگاههاى زنجيرهاى موسوم به وال مارت در اواخر دهه 1990 نزديك به 150 ميليارد دلار رسيد كه از كل توليد ناخالص كشور آفريقاى جنوبى فزونتر گشت. با وجود رفاه اقتصادى و حاكميت نظم و صلح آمريكايى بر جهان، در بطن سقوط كمونيسم، مردم آمريكا به ال گور كانديداى حزبى كه چنين شرايطى را فراهم كرده بود رأى ندادند بلكه جورج دبليو بوش كانديداى حزب جمهورى خواه از تگزاس كه موسوم به مركز «كمربند انجيل» است را انتخاب كردند. گروههاى انجيلى تشكيل دهنده راست مسيحى با حمايت جورج دبليو بوش از حق حيات و مخالفت شديد او با سقط جنين، تلاش گستردهاى را سامان دادند و موفق شدند غير ممكن را ممكن سازند و او را به كاخ سفيد بفرستند، هرچند كه شاخصهاى اقتصادى و عدم درگيرى آمريكا در جنگ با توجه به سابقه تاريخى، پيروزى ال گور را گريز ناپذير مىساخت. جورج دبليو بوش اعلام كرد كه در صورت انتخاب شدن به رياست جمهورى حداكثر تلاش را خواهد كرد كه ارزشهاى اخلاقى، نگرشهاى مذهبى و تفسيرهاى مذهبى در تعيين اولويتهاى او نقش بازى كنند. وى به عنوان فردى مذهبى از همان ابتدا روشن ساخت كه تفكرات مذهبى در سياست او نقش خواهند داشت.
در تنها كشور غربى كه بر روى پول آن كشور، عبارت «باورمان به خداست» حك شده است و در شعار ملى اين كشور عبارت «يك ملت در زير سايه خدا» بيان شده است، نگرش مذهبى سياستمداران عقلايى جلوه مىكند. بزرگترين جنبش حقوق مدنى در دهه 1920 بهوسيله پدر روحانى مارتين لوتركينگ هدايت شد و بزرگترين شكست تاريخى يك ايدئولوژى حاكم يعنى كمونيسم بهوسيله رونالد ريگان در قالب مبارزه با «امپراطورى شيطانى» انجام شد. دين از سياست نمىتواند جدا باشد، زمانى كه دين به يك عامل متحول كننده حيات انسانى و روابط اجتماعى تبديل شده باشد. جورج دبليو بوش در سال 1983 در تگزاس، به دنبال توصيه دوستان متنفذ سياسى و رؤساى كمپانىهاى بزرگ در جلسات مطالعه انجيل شركت كرد و با حضور در اين جلسات هفتگى كه تا زمان پايان دوران فرماندارى تگزاس در سال 2001 ادامه داشت، نوشيدن مشروبات الكلى راترك كرد و از آن زمان به بعد خود را «مسيحى دوباره متولد شده» ناميد و از گرايش مذهبى اپيسكوپلين جدا شد و به گرايش متوديس كه بيشتر بر قلب و حيات روانى انسانى تأكيد دارد، گرويد. در كشورى كه بيش از 300/000 محلهاى گردهمايى مذهبى وجود دارد، در دوران مبارزات انتخاباتى؛ جورج دبليو بوش اعلام كرد كه از ديدگاه او بزرگترين فيلسوف، حضرت مسيح است و دهم ماه ژوئن را به وسيله تعداد كثيرى از فرمانداران جمهورى خواه در طول مبارزات انتخاباتى به عنوان «روز مسيح» تعيين كرد كه شهروندان مىبايستى به مانند مسيح كارهاى خوب انجام دهند و اعلام كرد كه به دنبال شركت در كلاسهاى مطالعه انجيل در ميدلنه تگزاس متحول شد و از آن لحظه «ايمان را مركز زندگى» خود قرار داده است و بر همين اساس از نظر او مذهب، يك كارگزار تطهير كننده اخلاقى مىباشد. در همين راستا است كه وى در هنگام مبارزات انتخاباتى اخلاقى مىباشد. در همين راستااست كه وى در هنگام مبارزات انتخاباتى شعار «محافظه كارى دل رحم» را محور برنامه خود قرار داد. اين برنامه مبتنى بر آزادى فراوانتر شهروندان، وسعت وسيعتر حق انتخاب براى شهروندان و از همه مهمتر، مشمول نمودن رهيافت ايمانى در حيطه زندگى اجتماعى است. جورج دبليوبوش درطول انتخابات براى مردم توضيح داد كه «مسيح قلب من را متحول ساخت و هر زمان شما قلب و زندگى خود را به مسيح بدهيد، او زندگى شما را عوض مىكند و اين عملا آن چيزى است كه براى من اتفاق افتاد».
زمانى كه يك كانديداى رياست جمهورى محور مبارزات انتخاباتى خود را بر مبناى مفاهيم و ارزشهاى مذهبى مىگذارد و اعلام مىكند كه براى حل مشكلات اجتماعى، آموزشى و فرهنگى مىبايستى نگاه مذهبى را اولويت داد، بيانگر آن مىباشد كه تنيدگى مذهب و سياست كاملا نهادينه مىباشد. براى درك وسيعتر اين مهم بايد توجه داشت كه حتى حزب دموكرات هم با توجه به اهميت نگاه مذهبى مردم، دستيابى به گزارههاى مذهبى را سرلوحه كار خود قرار داد. جوزف ليبرمن، معاون ال گور اعلام كرد كه مىبايستى مخارج نسخههاى دارويى را براى افراد بازنشسته دولت، تقبل كرد و براى توجيه اين سياست ده فرمان اعلام كرد كه در فرمان شماره پنج ذكر شده كه مىبايستى به پدر و مادر كمك كرد و افراد مسن، پدر و مادرهاى ما هستند. او گفت كه بيل كلينتون مثل حضرت موسى است چون برنامه اقتصادى او همان طور كه حضرت موسى درياى سرخ را به هم آورد، توانست قشرهاى فقير را به قشرهاى مرفه جامعه نزديكتر كند. در خصوص برنامه مالياتى ال گور آقاى جوزف ليبرمن در يك چارچوب مذهبى سعى در توجيه اين سياست داشت و اعلام كرد كه هدف اين سياست آن است كه اضافه درآمد را كه امروزه وجود دارد به صورت بخشش مالياتى، از دست نداد بلكه از آن در دورههاى اقتصادى با رشد كم براى رفاه مردم استفاده كرد كه اين دقيقا همان كارى است كه جوزف در هنگام پربارى محصول در اسرائيل انجام داد و اضافه محصول را براى هفت سال كمبارى نگه داشت. ال گور كانديداى حزب دموكراتيك حتى تا آنجا پيش رفت كه اعلام كرد كه هر زمان كه مىخواهد تصميم در خصوص برنامههاى خود بگيرد به خودش مىگويد كه «اگرحضرت عيسى مسيح جاى من بود در اين لحظه چه تصميمى مىگرفت.»
در يك چنين فضاى آكنده از تمثيلها، اعتقادات، سمبلها و معيارهاى مذهبى است كه جورج دبليوبوش به رياست جمهورى آمريكا مىرسد. در نطق سوگند رياست جمهورى اين تنيدگى دين و سياست را او و چنين باين مىكند كه «ما به وسيله نيرويى كه فراتر از ماست و ما را قرينه خودش مىآفريند محققا هدايت مىشويم.» در كمتر كشور غربى اين امكان وجود دارد كه رهبر كشور در يك چارچوب مذهى به ترسيم اهداف سياسى و خط مشىهاى مورد نظر اقدام كند. آنچه به اين فرايند ويژگى و اهميت منحصر به فرد مىبخشد آن است كه در بطن مدرنترين جامعه غربى شاهد تداوم سنتىترين پديده بشرى هستيم. آمريكا كه از نظر تكنولوژيك، اقتصادى و فرهنگى دوران پسامدرن را تجربه مىكند، شاهد اين است كه مذهب در قالب يك سنت پويا و متحول كننده ايفاى نقش كاملا كليدى را عهدهدار است. در بطن مدرنيته و ليبراليسم انسان محور، مذهب به عنوان يك دستمايه سنتى نه تنها روابط اجتماعى، حيطه حيات فردى و خصوصى و ماهيت فرهنگى را متأثر ساخته است بلكه در فضايى كه آكنده از نگاه ليبرال به سياست است، نقش تعيين كننده ايفا مىكند. از نظر جورج دبليوبوش به عنوان رهبر قدرتمندترين حزب سياسى در آمريكا كه رياست جمهورى و كنگره را در اختيار دارد و بيشترين اعضاى ديوان عالى كشور متمايل به نگاههاى حاكم بر اين حزب هستند «(محلهاى عبادت) موقعيتى افتخارآميز در برنامهها و قوانين كشور دارند» بر اين اساس وى اعلام مىكند كه دولت به عنوان پاسخگوى مردم دقيقا همان وظيفهاى را به عهده دارد كه حضرت مسيح در جاده جريكو نسبت به فرد درمانده انجام داد و او را يارى كرد. جورج دبليوبوش اعلام كرد كه دولت وظيفه دارد «زمانى كه ما (دولت) آن مسافر خسته و درمانده را در جاى منتهى به جريكو مىبينيم ما نگاه خود را معطوف به سوى ديگر جاده نخواهيم كرد» و تعهد اخلاقى است كه تمامى همت و توان خود را بهكار گيريم كه مفيد، عامل كمك و انفاق باشيم. از نظر رهبر آمريكا و بسيارى از رهبران سياسى، اجتماعى و فرهنگى آمريكا «فرشتهاى در گردباد همچنان مىتازد و طوفان را هدايت مىكند».
اين نگاه مذهبى كه امروزه در آمريكا، سمبل پيشرفتهترين كشور غربى، خاستگاه بزرگترين و مهمترين كشفيات علمى، منبع حركات خصمانه برعليه سنتهاى ايستا و موطن بزرگترين متفكرين و فرهيختگان جهان فرهنگ مىباشد ريشه در تاريخ و چگونگى شكلگيرى اين كشور دارد. زمانى كه جورج بوش پدر در سال 1992 در نطق سالانه خود در برابر كنگره آمريكا اعلام كرد كه آمريكا «به لطف خدا در جنگ سرد پيروز شد» و يا هنگامىكه جورج بوش پسر در نطق سالانه خود در برابر كنگره آمريكا در سال 2002 صحبت از «محور شرارت» مىكند و اعلام مىكند كه كشورها يا با شر طرف هستند و يا با خير طرف هستند به اين معنا مىباشد كه مذهب در آمريكا يك مفهوم انتزاعى نيست بلكه سياست داخلى و خارجى آمريكا را كاملا متأثر ساخته است. تاريخ آمريكا بسترساز اين نگاه مذهبى است و خود بدين معنى است كه تاريخ هيچگاه در آمريكا به تعطيلى نرفته است. مذهب به عنوان يك سنت پويا به جهت توفيق در رسالت خود موفق شده است كه نقشى معنوى و اصولى در تعيين رفتار افراد معمولى و رهبران آمريكا به دست آورد. اولين گروه مهاجرين كه به دليل نگرشهاى اعتقادى به سرزمين جديد وارد شدند، پيورتينها بودند كه در سال 1621 وارد منطقه نيوانگلند شدند. اينان كه به جهت دگرانديشى مذهب در انگلستان مورد غضب كليساى انگلستان و سلطنت قرار داشتند در سرزمينى كه بعدا آمريكا ناميده شد، بستر مناسبى را براى اشاعه نظرات مذهبى خود يافتند، آنان اعتقاد داشتند كه خداوند بيشترين لطف را بر آنها داشته است و سرزمينى وسيع و مملو از منابع در اختيار آنان گذاشته است كه محيط اوليه مىباشد و حالا اين وظيفه آنان است كه اين محيط اوليه را به محيط ثانويه تبديل كنند، محيط ثانويه هنگامى شكل مىگيرد كه با كار و كوشش مستمر منابع خداداد تبديل به وفور اجتماعى شود. منظور از وفور اجتماعى، ايجاد رفاه مادى و روحى شهروندان مىباشد. به تدريج اين نگاه همه گير و جامعه گستر شد كه ايجاد رونق اقتصادى و گسترش آزادىها به مفهوم موفق شدن به ايجاد محيط ثانويه و در نتيجه توفيق به پيادهسازى نيات خداوند بر روى زمين است. از اين ديدگاه انسان وظيفه و تعهد اخلاقى دارد كه تلاش درايجاد توسعه و رفاه در تمامى ابعاد آن در جامعه را داشته باشد. جان وينتروپ كه همراه گروهى از پيورتينهاى مهاجر در سيلم در سال 1630 پياده شد به عنوان رهبر آنان اعلام كرد كه وظيفه ما به عنوان يك اجتماع، ايجاد «شهرى بر روى تپه» است به اين مفهوم كه جامعهاى را شكل دهيم كه سمبل موفقيت، پيشرفت، رفاه و توسعه باشد و بدين طريق به دنيا نشان دهيم كه بندگان برگزيده خداوند هستيم چرا كه موفق به انجام وظيفه اجتماعى و تعهد اخلاقى خود نسبت به رفاه همنوع خود شدهايم. كسانى به عنوان اصلاح طلبان و دگرانديشان مذهبى وارد سرزمين جديد شدند بر اين اعتقاد بودند كه افرادى كه موفق به دستيابى به رفاه مادى و ثروت شوند، جزو كسانى هستند كه خداوند آنان را براى خوشبختى ابدى «انتخاب» كرده است. پس يك وظيفه اخلاقى به عهده اينان است كه نشان مىدهد كه شايسته بودهاند كه خداوند آنها را مورد مرحمت قرار دهد. براى نشان دادن لياقت براى مورد مرحمت الهى قرار گرفتن، كسانى كه بيشترين بهره را از جامعه بردهاند داراى بيشترين وظيفه هستند كه در جهت ايجاد رفاه مادى و از بين بردن فقر و فائقه در جامعه بكوشند. بالاترين ثروت، فزونترين مسئوليتها را در جامعه به وجود مىآورد.
پيورتينها مذهب را از جنبه الهى به جنبه ملموستر اجتماعى آن مرتبط ساختند. مذهب در آمريكا در عين حفظ جنبه الهى و آسمانى آن بعدى زمينى نيز يافت يعنى عملا مسئوليت اضمحلال فقر و گستردگى رفاه وظيفه اخلاقى و مذهبى هر فرد مرفه ودر عين حال مسئوليت اخلاقى حكومت قرارگرفت. امروزه نزديك به 15 درصد جمعيت از بيشترين ميزان رفاه در جامعه برخوردار هستند، نزديك به 60 درصد مالياتها را مىدهند به عبارت ديگر رفاه مادى را كه از آن بهرهمند هستند در جامعه مىگسترانند و بدينترتيب تعهد مذهبى، اخلاقى و اجتماعى خود را انجام مىدهند.
در جامعه آمريكا در سال 1998 نزديك 180 ميليارد دلار بهوسيله گروههاى خير و توانمند به خيريهها داده شد كه از اين ميزان نزديك به 43 درصد به ساختار و نهادهاى مذهبى تعلق گرفت. اين بدان معنا است كه مذهب كاملا جنبه زمينى پيدا كرده و افرادى كه در جامعه از رفاه برخوردار هستند و در بستر محيط اوليه قادر به رشد درمحيط ثانويه شدهاند، ايجاد رفاه مادى در سطح جامعه را وظيفه خود مىدانند.
در كشور آمريكا تمامىافرادى كه داراى «خرما» هستند، نيمىاز خرماهاى خود را به كسانى كه از ميزان كمترى رفاه بهره مند هستند، اعطا مىكنند. زيرا كه آن را يك وظيفه اخلاقى مىدانند كه از خداوند تشكر كنند.
در آمريكا بيشترين ميزان كفر وجود دارد و در عين حال كمترين ميزان ظلم را مىتوان مشاهده كرد. اين گفتهى انديشمندانه كه «جامعه با كفر دوام مىآورد اما با ظلم دوام نمىآورد» به بهترين نحو در مورد آمريكا مصداق دارد. قديمىترين قانون اساسى مدون جهان متعلق به آمريكا است و از معدود كشورهاى غربى است كه با انقلاب و حركات انقلابى و تجزيه طلبانه روبهرو نشده است. اگر هدف از زندگى خوب، دوست داشتن، عدالت و رحيم بودن است، بايد توجه كرد كه كمترين ميزان ظلم در آمريكا وجود دارد چرا كه دولت و شهروندان اين را وظيفه اخلاقى و اجتماعى خود مىدانند كه در جهت ايجاد و اشاعه رفاه مادى بكوشند و رفاه معنوى را شكل دهند. بنجامين فرانكلين از پدران بنيانگذار آمريكا بر اين اعتقاد بود كه «هر انسان براى اين به دنيا مىآيد تا زندگى را براى همنوعان خود آسانتر كند» بيشترين ميزان ماليات را مردم كانكتيكت مىپردازند، كمترين ميزان ماليات را مردم مىسىسىپى مىپردازند. چرا كه بيشترين ميزان درآمد را مردم كانكتيكت و كمترين ميزان درآمد را مردم مىسىسىپى برخوردار هستند.
زمينى شدن مذهب به اين مفهوم است كه دغدغه نسبت به چگونگى حيات همسايه و هم ميهنان جنبه تعهد پيدا مىكند و يك وظيفه انسانى مىشود. در چنين فضايى محققا رفاه ايجاد مىگردد و به هر اندازه كه ميزان كمترى ازمردم گرسنه و فقير باشند و بيشترين ميزان مردم در رفاه باشند محققا شاهد كمترين ميزان ظلم هستيم. در راستاى اين تفكر است كه جورج دبليوبوش در كنوانسيون حزب جمهورى خواه اعلام كرد كه هر سياستمدارى نسبت به جامعه خود وظيفه و تعهد دارد و اين وظيفه براى سياستمداران سنگينتر است، چرا كه آنان بهره بيشترى از منابع جامعه بردهاند. وى بيان كرد كه پدربزرگش سناتور پرسكات بوش كه يك بانكدار معروف ايالات كانكتيكت هم بود به او درسهاى داده كه بسيار بر او اثر گذاشته است.
پرسكات بوش بر اين اعتقاد بود كه «آنهايى كه داراى ثروت هستند بايد آگاه باشند كه به همراه آن تعهد هم به وجود مىآيد و اين تعهد چيزى نيست جز خدمت كردن و مهمترين چيزى كه انسان مىتواند انجام دهد خدمت به مردم است» مذهب در تمامىحيطههاى حيات آمريكا حضور دارد و اين خود نشانگر زمينى شدن مذهب است و مذهب در آمريكا برعكس بسيارى از كشورهاى جهان تنها جنبه الهى و آسمانى ندارد بلكه جنبه ملموس و انسانى پيدا مىكند،هدف مذهب تعالى و ترقى انسان مىباشد. هدف اين مىباشد كه انسان در طول زندگى خوداز منابع و مزايايى كه خداوند بر روى زمين قرار داده است، بهره مند شود و جامعهاى بهتر را بنا كند تا نسلهاى بعدى هم در شرايطى مطلوبتر و مطبوعتر زندگى كنند. مردم هم از دولت در آمريكا انتظار دارند كه وظيفه اساسى خود را رفاه مردم قرار دهد. اگر حكومت اين را وظيفه و تعهد اخلاقى خود بداند كه جامعه را به سوى رفاه مادى وترقى معنوى سوق دهد پس در واقع همان هدفى را دنبال مىكند كه هدف نهايى مذهب مىباشد و اين جاست كه مىبايستى از همپوشى اهداف حكومت و مذهب صحبت كرد و اين همنوايى به مفهوم تداخل و يكپارچگى سياست و دين مىباشد كه هر دو هدفى واحد را دنبال مىكنند و درنتيجه هر دو به هم پيوسته و وابسته مىباشند.
به انسان نبايد فقط به عنوان وسيله توليد و يا فقط به عنوان مصرف كننده نگاه كرد بلكه به انسان بايد به عنوان هدف تعالى و ترقى توجه كرد. آبراهام لينكلن، سمبل مبارزه با انسان ستيزى اعلام كرد «انسان نه تنها بايد وضعيت خودش را بهبود ببخشد بلكه اين وظيفه را نيز دارد كه وضعيت انسانهاى ديگر را نيز بهبود ببخشد». متوسط درآمد بين سالهاى 1977 و 1998 نزديك به چهار درصد ترقى كرد و به 39 هزار دلار رسيد كه امروزه اين رقم تقريبا 42 هزار دلار مىباشد. در جامعهاى كه انسانها وظيفه خود مىدانند كه جامعه اوليه را در جهت خواست خداوند متحول سازند و انفاق كنند، خواست خداوند را كه همانا هميشه نشاندن لبخند بر روى لبان محرومان مىباشد، تحقق بخشيدهاند. خواست خداوند، تعالى انسانها، رشد انسانيت و وابستگى و دغدغه انسانها به يكديگر مىباشد و در جامعهاى كه حكومت وظيفه خود بداند كه رفاه مادى مردم را سرلوحه فعاليتهاى خود قرار دهد. محققا زمينى شدن مذهب را شاهد هستيم. جكى رابينسون، قهرمان سياه پوست بيسبال در سالهاى نه چندان دور اعلام كرد كه «جامعه تنها زمانى خوب مىشود و خوب باقى مىماند كه ما خواهان اين باشيم كه براى آن تلاش كنيم و برعليه تمام كمبودها و نواقص در جامعه به نبرد بپردازيم».
جورج دبليوبوش با اين كه در ليبرالترين مؤسسات آموزش عالى يعنى «اندوور» و «يل» به تحصيل پرداخته اما به عنوان رهبر بزرگترين كشور سرمايه دارى جهان با بالاترين ميزان كفر اعلام كرد كه «شر واقعيت دارد و بايد با آن مبارزه پرداخت و اين كه حتى درتراژدى هم خدا در همين نزديكى است». مذهب در تمامى جنبههاى حيات آمريكا ملموس و قابل لمس است، چرا كه هركس اين را وظيفه انسانى و اخلاقى خود مىداند كه با فقر و فائقه مبارزه كنند و انسان را كه برگزيده مخلوقات خداوند بزرگ مىباشد به متعالىترين شرايط حيات سوق دهد. در جامعهاى كه انسانهاى مرفه و بهرهمند از نعمات، بيشترين ميزان مسئوليت را احساس كنند و آنهايى كه بهره كمترى از نعمات جامعه مىبرند احساس تنهايى و نااميدى نكنند مىتوان احساس كرد كه كلام خداوند متجلى است. همان طور كه بزرگ و عزيز شرقى بيان كرد «بدترين ظلمها، ظلم به ناتوان است» و در جايى كه مذهب حضور دارد محققا كمترين ظلمها به ناتوان مىشود، چرا كه بيشترين تعهد را ثروتمندان احساس مىكنند.
سخن آخر
از هر چهار نفر «وب گرد» بزرگ سال آمريكايى كه تقريبا 28 ميليون هستند، يك نفر در جستجوى اطلاعات مذهبى است و خود بيانگر آن مىباشد كه چرا مذهب در بعد زمينى آن از چنين اهميتى در جامعه برخوردار است. علت اينكه جورج دبليوبوش به مانند ديگر رهبران ليبرال از جورج واشنگتن تا بيل كلينتون اهميت فراوانى براى نقش مذهب در حيات سياسى آمريكا قائل هستند اين مىباشد كه جورج دبليوبوش هراسى از ايمان به عنوان يك مركز قدرت در برابر حكومت ندارد كه يك انسان جوان را از فقر، فائقه و ظلم رها سازد و مردم آمريكا هم از حكومت خود وظيفهاى بزرگتر از اين مهم را خواهان نيستند كه اين حضور دين در سياست را اجتناب ناپذير مىسازد.