نویسنده: اِیسا بریگز
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم: حسن چاوشیان
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم: حسن چاوشیان
Social History
این شاخه از تاریخ با تخصصیتر شدن مطالعهی حرفهای تاریخْ نیرو و قوت بسیار زیادی گرفته است. تاریخ اجتماعی را به صورتهای بسیار متفاوتی تعریف کردهاند که از «تاریخ منهای سیاست» تا «تاریخ اقتصادی به علاوهی سیاست» را شامل میشود.
در اوایل قرن بیستم محتوای تاریخ اجتماعی، گاهی با دید مساعد و گاهی به دیدهی تردید، غالباً در تقابل با محتوای تاریخ حقوق، تاریخ سیاسی و تاریخ نظامی قرار میگرفت. ادعا میشد که تاریخ اجتماعی برخلاف سایر تاریخها نه با قدرتمندان یا اقدامات دولتها یا جنگها، بلکه با «مردم کوچه و بازار» و زندگی روزمرهی آنها سروکار دارد. از نظر منتقدان، گذشته به ابتذال کشیده میشد؛ و نزد طرفداران این رهیافت به تاریخ، خصوصاً مورخان بریتانیایی که از گرین تبعیت میکردند، جایگزین کردن قاشق و چنگال به جای طبل و شیپور و شمشیر کار کاملاً درستی بود. گذشته هنگامی به روشنترین وجه عیان میشود که مورخان تاریخ «مردم» را مدنظر قرار دهند. هنگامی که ترولیان تاریخ اجتماعی پرفروش خود را در سال 1942، یعنی در کشاکش جنگ منتشر کرد، بیشتر به توصیف صحنهها، حکایت کردن، فهم حال و هوا و انتقال آن به خوانندگان علاقهمند بود تا به نظریهپردازی دربارهی آن یا تبیین تغییر جامعه. این رهیافت، خصوصاً در کشورهای انگلیسی زبان که در آنها به مدت بیست سال کارگاههای آموزشی تاریخ به بررسی و کشف چیزی پرداختهاند که تامپسون و سایر مورخان قرن بیستم آن را «تاریخ از پایین» نامیدهاند، محبوبیت خود را همچنان حفظ کرده است.
تاریخ اجتماعی رابطهای مستقیم با تجربه و ادراک تجربه و انتقال آن دارد. اما این رهیافت شکلهای گوناگونی دارد، چون جستوجو برای یافتن اسناد و شواهد چنان دامنههای گستردهای پیدا میکند که شامل منظرهها، ساختمانها، ماشینها، مصنوعات و همچنین اسناد مکتوب و ادبیات میشود، و چون نظریه نیز وارد تبیینها میشود. بعضی از مورخان اجتماعی توجه خود را بر مضمونهای محدود و غالباً محلی متمرکز ساختند. بقیه به مقایسههایی براساس زمان و مکان پرداختند، بنابراین تقابلی میان تاریخ «خرد» و «کلان» پدید آمد.
در اوایل قرن بیستم شاخههای مختلفی در این رشته در کشورهای مختلف قابل مشاهده بود و تلاشهای بلندپروازانهای برای نظریهپردازی و تبیین صورت گرفته بود. کارل مارکس از طریق تاریخ به «علم جامعه» نزدیک میشد، کار مارکس مشوق دیدگاهی به تاریخ اجتماعی بود که به موجب آن تاریخ اجتماعی نه بر مبنای شاخهی خاصی از تاریخ که حاصل پیدایش تخصصهای رو به افزایش در زیرشاخههای تاریخ بود، بلکه به منزلهی برآیند و نتیجهی تاریخ پدید آمده بود. این تاریخی کلان بود که موضوعش کل تاریخ جوامع در مراحل مختلف توسعهی آنها بود. در نوشتههای ماکس وبر نیز علاقهی مشابهی به توسعهی تاریخی کلان دیده میشود. تفسیرهای مارکسیستی تا اواخر قرن بیستم همچنان نفوذ خود را حفظ کردند، البته نه در مورد مبارزههای طبقهی کارگر به صورتی که مارکس تصور میکرد، بلکه در حوزهی تحلیلیهای کلیتر ساختار اجتماعی و تغییر اجتماعی.
در هر دو رهیافت مارکسیستی و غیرمارکسیستی به تاریخ اجتماعی موضوع مطالعه غالباً با تاریخ اقتصادی و مطالعهی شیوههای زندگی همراه میشود. چگونگی این همراهی محل بحث و مجادله است و این بحث و مجادله نه فقط به محتوا، که به روششناسی و ایدئولوژی نیز مربوط میشود. تمایز میان زیربنا و روبنا و همچنین مفهوم مبارزه در مراحل مختلف جزو مبانی تاریخ مارکسیستی است. با این حال شکلهای گوناگونی از مارکسیسم وجود دارد و هنگامی که علاقهی فزایندهای به رابطهی میان تاریخ اجتماعی و تاریخ فرهنگی، از جمله تاریخ فرهنگ عامه، به وجود آمد، نفوذ آنتونیو گرامشی، مارکسیست ایتالیایی، نیز افزایش یافت. روششناسی مارکسیستی در این دوره کمّیتر شد و پیشرفتهای جمعیتشناسی بر طیف وسیعی از مطالعات تأثیر گذاشت، از تاریخ خانواده گرفته تا تاریخ شهر.
صرفنظر از ایدئولوژی مارکسیستی یا غیر مارکسیستی، تأثیر رشتهی اقتصاد بر تاریخ اقتصادی بیش از تأثیر جامعهشناسی بر تاریخ اجتماعی بوده است. در واقع بخشی از بحث و جدلهای مربوط به نقش علمی و دانشگاهی رشتهی تاریخ، خصوصاً در آلمان، ناظطر به رابطهی میان تاریخ و جامعهشناسی بود؛ تاریخ غالباً رشتهای «فردنگرانه» محسوب میشد که با پدیدههای خاص و یگانه سروکار داشت، و جامعهشناسی رشتهای «تعمیمی» که با امور عام و تکراری سروکار داشت. این تمایز بیفایده بود چون مورخان اجتماعی در عمل غالباً دست به تعمیم میزدند، مثلاً وقتی دربارهی «فئودالیسم»، «سرمایهداری» یا «صنعتگرایی» مینوشتند، در حالیکه جامعهشناسان نیز غالباً جنبههای خاص را مطالعه و تشریح میکردند. استفاده از «سنخها» و «مدلها» از دیگر مضامین این بحث و مجادله بود.
اکثر مورخان اجتماعی به ترسیم خطوط تمایز تاریخ اجتماعی و جامعهشناسی چندان علاقهای نشان نمیداده و بیشتر در پی شراکتی کارساز بودهاند. دشوار میتوان جامعهشناسی تاریخی و تاریخ اجتماعی را از هم تمیز داد. اما این شراکت هرگز دوطرفه نبوده است. در رهیافتی که موسوم به رهیافت دانش اجتماعی به تاریخ بود، از سایر علوم اجتماعی نیز استفاده میشد. انسانشناسی و روانشناسی، و خصوصاً انسانشناسی، تأثیر شایانی بر طرز کار شمار زیادی از مورخان اجتماعی از دههی 1960 به بعد گذاشت.
در فرانسه، جغرافیا همین نقش را در گذشته ایفا کرده بود؛ مکتب آنال مورخان اجتماعی که در 1929 شکل گرفت و به نام نشریهی پرنفوذ آن نامیده شد، آگاهانه تاریخ تازهای به وجود آورد. این مکتب برای مفاهیم و فنون خود به سراغ علوم اجتماعی رفت و با تمرکز بر مسائل به جای رویدادها و حالتهای ذهنی و روانی که در رفتار انسان جلوهگر میشود، دامنهی فعالیتهای مورخان اجتماعی را بسیار گستردهتر کرد. تاریخ رویدادها از حرکت بلندمدت تاریخ جدا شد و تلاشهایی انجام گرفت، خصوصاً توسط فرنان برودل، که ترکیبهای تازهای به دست آید که الهامبخش «تاریخ تام» کنونی باشد. در هر حال، از نظر مارک بلوخ، که دورهبندیهای تاریخی زیادی را کشف کرد و انواع و اقسام شواهد و مدارک را زیرورو کرد، تاریخ علم حدسی کوچکی بود.
بیرون از فرانسه نیز کاشفان مشتاق «کل گذشته» وجود داشتند، به ویژه گیلبرتو فریره در برزیل که هنر و ادبیات را وارد تاریخ اجتماعی مزرعه و شهر کرد، اما اصرار داشت که «در بررسی گذشتهی بشر باید جایی برای شک و حتی راز باقی گذاشت».
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوماجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول