نویسنده: جان اِی. هال
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم: حسن چاوشیان
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم: حسن چاوشیان
Social Change
قرن بیستم شاهد تغییر اجتماعی عظیمی بوده و جای شگفتی نیست که مفهوم تغییر اجتماعی بر اکثر مطالعات اجتماعی مدرن سایه انداخته است. رویارویی با تغییر همیشه با نوعی دودلی و بلاتکلیفی همراه بوده است. در پس ذهن اکثر نظریهپردازان، از یک طرف، بسط و گسترش پرومتهوار قدرت جمعی نهفته بوده که از انقلاب صنعتی به وجود آمده است؛ و از همینجا بوده که این فرض تلویحی پاگرفته است که تغییر «خوب» و حتی طبیعی است، بنابراین بعضی نظمهای اجتماعی را که مانع تغییراند «غلط» میدانند. اما از طرف دیگر، تعداد قابل توجهی از نظریهپردازان نیز به ارزش و فضیلت تغییر شک کردهاند و دلیل آنها عمدتاً این بوده است که ثبات و پایداری ارزشی است برگزیده و شایستهی دفاع. این دیدگاه خصوصاً برای آن دسته از اعضای قشر روشنفکر مدرن جذابیت داشته است که حس میکردند در عصر باسوادی تودهای جایگاه ممتاز خود را از دست میدهند: از کف رفتن فزایندهیشان و احترام سابق انگیزهای بوده است برای آرزوهای رمانتیک و سادهلوحانه دربارهی ثبات اجتماعات قدیمی.
در اکثر کارهایی که در حوزهی تغییر اجتماعی انجام گرفته در پی تبیین علل، ماهیت و جهت تغییر اجتماعی بودهاند. برای به دست آوردن سرنخی دربارهی مهمترین بحثهای مربوط به تغییر اجتماعی میتوانیم ابتدا به سراغ نظریهپردازان مهم قرن بیستم برویم و سپس دستاوردهای نظری جدید و سرانجام (مهمتر از همه) تغییر اجتماعی را در بیرون از دنیای پیشرفتهی صنعتی مورد ملاحظه قرار دهیم.
بسیاری از مفاهیم تغییر اجتماعی در قرن بیستم مطرح شدهاند: به پدیدههای گوناگونی همچون فرهنگپذیری، اشاعه، نوآوری تکنولوژیک، جمعیتشناسی و مهاجرت به مثابه علتهای اصلی تغییر اجتماعی توجه شده است بعضی از این مفاهیم بدون شک مهم و معنادارند، مثلاً درک پیدایش اسرائیل بدون توجه به مهاجرت، یا پیشبینی آیندهی آن بدون توجه به نرخهای متفاوت باروری غیرممکن است. در هر حال، برای بررسی مفهوم تغییر اجتماعی بهتر است، با رعایت ترتیب زمانی، به سراغ نظریههای عمومی مهم برویم.
مطالعهی تغییر اجتماعی زیر سیطرهی مفروضات تکاملی بوده، و احتمالاً هنوز هم هست. این مطلب نباید موجب شگفتی شود چون اکثر اندیشههای مدرن زادهی روشنگری است. در لیبرالیسم خوشبینانهی متفکرانی همچون هابهاوس و هابسن روند تکامل اجتماعی ضامن صلح، سعادت و گسترش عقلانیت است. مناقشههای سیاسی جغرافیایی دورهی 1914 تا 1945 ضربهی سختی به این امیدها زد. در مقابل، ایدههای مارکسیستی (که شریک بسیاری از امیدهای لیبرالی بودند، البته با این استثنای مهم که صلح و سعادت را فقط در شیوهی تولید سوسیالیستی امکانپذیر میدانستند) در نیمهی اول قرن بیستم ارزش و اعتبار بالایی پیدا کردند خصولاً حکایت از این میکرد که شاید اتحاد شوروی بتواند رفاه و رونقی به وجود آورد که سرمایهداری را پشت سر بگذارد. درهرحال، مارکسیسم این مزیت را نسبت به اکثر نظریههای انقلابی داشت که میتوانست سازوکار تغییر اجتماعی را، که تضاد طبقاتی بود، مشخص کند. سالهای بین دو جنگ جهانی شاهد سربرآوردن نیروی انقلابی بزرگ دیگری بود که فاشیسم نامیده میشد. این نظریه، در اصل، خصوصاً در کارهای اسوالت اشپنگلر، مخالف تغییر اجتماعی بود، یا به بیان دقیقتر، هر تغییری را صرفاً دوری و عاری از رشد و پیشرفت میدانست. اما در عمل، فاشیسم نوعی مدرنیسم ارتجاعی بود که درصدد ترکیب قطعیت ایدئولوژیک پیشامدرن با فنآوری مدرن بود. این ترکیب، ترکیبی تند و ناپایدار بود.
زندگی فکری وابسته به رویدادهای جغرافیای سیاسی است. پس از 1945، مطالعهی تغییر اجتماعی تحتالشعاع مقولههای امریکایی و مارکسیستی بوده است. تفکر امریکایی که تالکوت پارسونز مظهر آن بود، اصلاحات تدریجی را میپذیرفت ولی دربارهی تغییر اجتماعی بنیادی حرفی برای گفتن نداشت (البته غیر از مخالفت و انکار). این وضعیت به پیدایش انواع و اقسام جامعهشناسیهای تضاد منجر شد که غالباً تحت تأثیر مارکس اما عموماً مدیون آثار ماکس وبر بود. درهرحال، ثبات و پایداری دورهی بعد از جنگ به این معنا بود که دستاورد مهمی در مطالعهی تغییر اجتماعی به وجود نیامده است.
پیشرفتها و دستاوردهای مفهومی اکنون در حال شکلگیریاند. نخستین دستاورد به تأثیر نیروهای سیاسی مربوط میشود. تغییر اجتماعی، آنطور که هم لیبرالهای تکاملگرا و هم مارکسیستها فرض میکردند، همیشه از شرایط اقتصادی اجتماعی نشئت نمیگیرد بلکه رویدادهای سیاسی میتوانند جامعه را وادار به تغییر کنند. بر همین اساس شکست جغرافیایی سیاسی در جنگ به دموکراتیک شدن آلمان و ژاپن منجر شد. به طور کلیتر، ما دریافتهایم که خصلت جنبشهای اجتماعی غالباً ناشی از حکومتی است که با آن دست به گریبان هستند: در جهان سرمایهداری انقلابهای زیادی درنگرفته، اما در چند نمونهی اندکی که سراغ داریم، خواه در محیطهای کشاورزی و خواه صنعتی، علت انقلاب ظاهراً حذف و طرد سیاسی بوده است. دستاورد دوم مربوط به سرمایهداری است. بخش اعظم تفکر اجتماعی در رویارویی با اقتصاد سیاسی و تلاش برای عبور از آن شکل گرفته است. ولی سرعت تغییر در نظام سرمایهداری و گسترش دامنههای اجتماعی آن بسیار شگفتانگیزتر است. روابط میان جامعهی سرمایهداری و دولتهای ملی – که دومی ناچار به یافتن راهی برای تداوم بقا در متن جامعهی بزرگتر اولی است - دستور کار مطالعات تغییر اجتماعی در زمان ما را رقم میزند.
تغییر اجتماعی در بیرون از سرزمین اصلی اروپا و شعبههای فرهنگی آن، یعنی تکاپوی کشورهای جهان سوم، خصوصاً از سال 1945 به بعد، در جهت نیل به توسعه و امنیت اهمیت بیچونوچرایی برای تاریخ جهان دارد. تأسیس بسیاری از این کشورها نتیجهی ملیگرایی است که احتمالاً برجستهترین تکعامل تغییر در قرن بیستم بوده است - البته حفظ و تداوم مرزهایی که در سال 1945 تعیین شد هم نتیجهی به بنبست رسیدن ابرقدرتها و هم نتیجهی توافق عمومی دربارهی اصل عدم مداخله است. بحثهای زیادی در این باره درگرفته است که آیا کشورهای پیشرفته از طریق روشهای غیر مستقیم اقتصادی کشورهای جهان سوم را کنترل میکنند یا خیر. این مطلب که «نظریهی وابستگی» نمیتواند تماماً درست باشد، با توجه به اوجگیری چشمگیر صنعتگرایی در آسیای جنوبی آشکار میشود. اما این دیدگاه کلی از جهات زیادی نیز حقیقت دارد. دقیقاً به همین دلیل که کشورهای بسیار اندکی از دام وابستگی گریختهاند؛ این استثناها، که کارنامهی عملکرد اجتماعی خارقالعادهی آنها اکنون مورد پژوهش قرار دارد، قاعده را اثبات میکنند. با وجود این، ضعف اقتصادی اکثر دولتهای جهان سوم به این معنا نیست که آنها بر تغییرات اجتماعی کلان جهانی تأثیر نخواهند گذاشت. این کشورها به زودی صاحب تسلیحات هستهای خواهند شد: و این امر به ناچار بر نظم و ترتیبات اقتصادی تأثیر میگذارد.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوماجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول