در حالی که رسانههای تصویری و الکترونی با برنامههای تفریحی و سرگرم کننده و شوهای تجاری در درازمدت، یکسان سازی سلائق و ذائقههای قشرهای عظیمی از جامعه را باعث خواهد شد و از این طریق دادوستدهای فکری را در افکار عامه و گفتگوهای مردمی به حداقل رسانده، و مآلاً قدرت تفکر و اندیشه را کاهش داده و نظام شکلگیری آراء و عقاید بیننده را مخدوش میسازد، از سوی دیگر این رسانهها هم باعث پیدایش شکافهای جدید طبقاتی شده و هم شکافهای موجود اجتماعی را که ریشه در سطح دانش عمومی و قدرت فهم و اندیشه و نیز توانائی درک و فراگیری مسائل جدید دارد. عمیقتر میسازد.
نیل پستمن در کتاب «زندگی در عیش، مردن در خوشی» این موضوع را از زوایای گوناگون بررسی کرده است.
رابینسون (Robinson.J) (1) و زاک سر (Saxer) (2) طی بررسیها و پژوهشهای خود به این نتیجه رسیدهاند که رسانههای الکترونی نه تنها تفاوتها و شکافهای موجود بین گروههای مختلف اجتماع را در مورد دانش و اطلاعات عمومی برطرف نمیسازد، بلکه نقشی اساسی در توزیع نابرابر اطلاعات میان همین گروهها ایفا میکند.
تیشه نور (Tichenor) در جمعبندی گزارش پژوهشهای خود میگوید: «هنگامی که جریان اطلاعات از رسانهها به درون یک سیستم اجتماعی افزایش مییابد، گروههای سطوح بالای اجتماع تمایل بیشتری بر توجه و جذب سریعتر این اطلاعات از خود نشان میدهند؛ به طوری که رفته رفته شکاف علمی و دانش عمومی میان این گروه و دیگر سطوح اجتماعی عمیقتر میگردد.» (3) در ادامه این جمع بندی آمده است: «اگر به نقش رسانههای نوشتاری در تحکیم قدرت اندیشه و ژرفای دانش عمومی توجه کنیم و در نظر داشته باشیم که گروههای سطوح بالای جامعه (برمبنای دانش و اطلاعات عمومی) که ارتباط تنگتری با این رسانههای نوشتاری دارند و طبعاً از قدرت تحلیل و تفکر بالاتری هم برخوردار هستند.، به هنگام رویاروئی با جریان رودخانه اطلاعاتی که توسط رسانههای تصویری به درون جامعه سرازیر میشود بهرهای وافرتر و عمیقتر و نیز گستردهتر از گروهها و قشرهایی که در سطح پائینتری از دانش و اندوخته ذهنی قرار دارند. خواهند برد» (4).
تأثیر رسانههای تصویری و الکترونی در درازمدت باعث کاهش قدرت تفکر، توانایی تحلیل و تفسیر و تبیین در انسانها بوده و قدرت تخیل و حافظه را نیز به مرور زمان تضعیف میکند. بنابراین آن دسته از گروههایی که در کنار رسانههای الکترونی ارتباط خودرا با کتاب و نوشتارها حفظ کردهاند کمتر از کسانی که انحصار با رسانههای نوشتاری در ارتباطند و بیشتر از آن قشرهایی که فقط و فقط مخاطب رسانههای تصویری هستند، از قدرت فراگیری و بهرهوری از اطلاعات و اندوختههای علمی برخوردارند. این تفاوت در سطح اندوختهها و درک و فهم مطلب، خود عامل دیگری است که در درازمدت فاصله طبقاتی را در جوامع زیادتر ساخته و شکاف میان سطوح مختلف اجتماع را عمیقتر میگرداند. در چنین شرایطی است که دانایان داناتر شده و نادانان نادانتر خواهند شد.
تی شه نور در یک جریان اعتصاب روزنامهها مشاهده کرد که شکاف میان دانش و برداشت افراد یک جامعه در ارتباط با حوادثی که در آن مدت انحصاراً از طریق رسانههای سمعی و بصری -و نه نوشتاری - در اختیار همگان قرار گرفته است به مراتب کمتر از زمانی است که روزنامهها نیز به درج اخبار و حوادث پرداختهاند.
همین بررسیها نیز نشان میدهد که سطح دانش و اندیشههای عمومی در موضوعاتی نظیر مسائل مربوط به فضا یا عوامل سرطان زا نظیر دود سیگار و پارهای ترکیبات شیمیائی دیگر و نیز مسائل گستردهتر زیست محیطی میان کسانی که انحصاراً با رسانههای نوشتاری سروکار دارند و دیگر کسانی که صرفاً با وسائل الکترونی مرتبط هستند بسیار متفاوت بوده و گاه این تفاوتها و شکافها، ابعاد قابل توجه و خطرناکی را جلوهگر ساخته است.
همین اظهارنظرها و انتشار این نوع گزارشهاست که عدهای از دانشمندان را به این فکر انداخته است که «در چه شرایطی و چه نوع اطلاع و خبر و موضوع مهمی و توسط کدام یک از رسانهها میتوان همه قشرهای یک اجتماع را در برابر یک مسأله مهم و در ارتباط با ارزشهای اجتماعی بسیج نمود.» (5) همچنین مشاهده شده است که در مجموعهای هماهنگ و محدود نظیر ساکنان یک دهکده، تفاوت سطح دانش عمومی و نیز نحوه برخورد با حوادث و رویدادها، به مراتب کمتر و نیز همگونتر از جوامع بزرگتر و ناهمگونتر شهری است. در حالت اول و در یک جامعه بسته و همگون، وجود ارتباط تنگاتنگ میان انسانها و وجود عواملی سنتی دیگر نظیر ریش سفید و بزرگ قبیله و معیارهای نسلی مشترک خود از عوامل کاهش شکاف طبقاتی و کمرنگتر شدن اختلاف در سطح و میزان دانش عمومی است.
موضوع و نکته دیگری که در همین ارتباط جلب توجه میکند، زبان و ساختار دستوری و نوع جمله بندی مطالب کسانی است که با رسانههای نوشتاری پیوسته در ارتباطند و گروههایی که انحصاراً با رسانههای سمعی و خاصه بصری و الکترونی خو گرفتهاند. این شکاف آشکار که روز به روز عمیقتر میگردد تا آن جا میتواند ادامه یابد، که گویی دو قشر یک اجتماع با دو زبان متفاوت با یکدیگر در ارتباطند و همین امر، خود مشکلات اجتماعی و سیاسی دیگری را در پی خواهد داشت. تردیدی نیست کسانی که با رسانههای نوشتاری در ارتباطند به زبانی فصیحتر و سلیس تر و با جمله بندیهای زیباتر تکلم میکنند.
زاک سر (Saxer) در گزارشی که در سال 1978 منتشر کرد، به لحاظ سیاسی این مشکلات را در سه گروه و دسته بررسی میکند:
1- شکافهایی که در زمینههای دانش و اطلاعات و نیز انگیزههای سیاسی در بین اقشار یک جامعه پدیدار میگردد و ناشی از رسانههای گوناگون ارتباط جمعی است، میتواند اثرات گوناگونی در تصمیمگیریها و رفتار سیاسی و اجتماعی اقشار گوناگون یک جامعه داشته باشد.
2- اطلاعات و خبرهای سیاسی که توسط رسانههای نوشتاری و نیز الکترونی به قشرهای مختلف اجتماعی با بینشها و دانشهای متفاوت عرضه میگردد و شکافهایی را که در این زمینه ایجاد میکند، اثرات متفاوتی در سلامت اخلاقی و کرداری قشرهای مختلف اجتماع بر جای میگذارد.
3- و بالاخره این تأثیرات گوناگون، اثرات متفاوتی را در ثبات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی نهادهای سیاسی یک جامعه پدیدار میسازد. (6)
در ادامه این گزارش آمده است: «در نظام و سیستمی که تمامی انواع رسانههای ارتباط جمعی مخاطبهای خود را دارند و در عین حال تلویزیون گستردهترین و بیشترین قشرها را پوشش اطلاعاتی میدهد، این شکاف در سطح دانش و درک و قدرت تصمیم گیری مردم و طبقات مختلف بسیار عمیق و روز به روز وسیعتر خواهد شد. این امر تا آنجا پیش میرود که قدرت درک و برداشتهای اقشار مختلف جامعه از یک خبر به همان میزان متفاوت بوده و در نتیجه در تصمیم گیریهای آنان بروز میکند. گفته میشود که در یک نظام دموکراسی کسانی که به موضوعی رأی میدهند، از حداقل دانش و اطلاعات نسبت به آن موضوع برخوردارند. تبلور این شکاف طبقاتی در انتخابات تا آنجا پیش میرود که میبینیم افراد شایستهتر و به لحاظ علمی و فکری صالحتر کنار زده میشوند و کسانی که متناسب با درک پائین اکثریت مردم با آنها رو به رو شدهاند به میدان قدرت راه پیدا میکنند». (7)
در افسانههای قدیم ایران شنیدهایم که مکتبدار بی سواد ده زمانی که با رقیب باسواد خودرو به رو شد مردم را جمع کرد و در حضور آنان از رقیب باسواد خواست روی دیوار کلمه مار را بنویسد و آنگاه خود خطی معوج کشید و بعد از مردم پرسید کدامیک به مار شبیهتر است؟ طبیعی است که مردم بی سواد عکس مار را بر کلمه مار ترجیح دادند و در نتیجه رقیب باسواد از میدان به در شد. این چنین است تأثیر شکافهای طبقاتی حاصله از تأثیر رسانههای تصویری در تصمیم گیریهای سیاسی و رفتار مردم یک جامعه.
به میزانی که دانش عمومی و نیز انگیزه فراگیری در سطح وسیع اقشار یک جامعه کاهش یابد، رفته رفته موجبات بیگانگی با مسائل جامعه را فراهم ساخته، عدم مشارکت آنان را در مسائل اجتماعی به دنبال خواهد داشت. از جانب دیگر اقشار و طبقات اجتماعی و نیز گروههایی که کمتر در مسائل عمومی مشارکت دارند، آسیب پذیرتر بوده و لذا قابلیت تحریک پذیری را پیدا میکنند. یک چنین واقعیتی در درازمدت کار را بر مسئولان و دست اندرکاران امور اجتماعی و اداره و هدایت جامعه مشکلتر خواهد ساخت.
مشکلات اجتماعی ناشی از این شکاف طبقاتی زمانی بیشتر خواهد شد که جامعه با مسائل جدیدی رو به رو شود و حل آن مسائل مشارکت همه قشرها را طلب کند. نظیر مسائل مربوط به محیط زیست، زباله اتمی، آلودگی هوا و آب و نظایر آن. اگر دانش عمومی نسبت به مسائل زباله اتمی و دفن آنها به حد نصاب
نرسد و شکاف اطلاعاتی بین قشرهای جامعه یا میان مسؤولان و مردم زیاد باشد، طبیعی است که اتخاذ راه درست و دخالت آحاد مردم و همکاری و همیاری آنان با دست اندرکاران ناممکن مینماید. مسائل مربوط به کنترل جمعیت، جلوگیری از اسراف و تأمین مصالح عمومی، هوشیاری صحیح و وسیع برای خنثی کردن تبلیغات دشمن و در نتیجه تضمین حاکمیت ملی و فرهنگی، مسائل دیگری است که شکاف دانش عمومی و فاصله طبقاتی امکان آن را دشوارتر خواهد ساخت.
این روند تا آنجا پیش خواهد رفت که به قول پوپر (Poper)مشروعیت نظام دموکراسی و سازمانهای آن را با خطر جدی مواجه خواهد ساخت. (8)
عامل دیگری که فاصله طبقاتی را در یک جامعه افزایش میدهد و باعث میشود رسانههای ارتباط جمعی تتوانند مانع شکاف سطح دانش عمومی بین قشرهای یک جامعه گردند، وجود تعلقات خانوادگی، گروهی، اقلیمی و عقیدتی و نظایر آن است. مشاهدات پژوهشگران نشان میدهد، کودکان خانوادههایی که پدران و مادران آنها ارتباط تنگاتنگ و مستمری با کتاب و رسانههای نوشتاری دارند، قدرت فهم و درک بالاتری نسبت به کودکان خانوادههای دارای سطح دانش پائینتر از خود نشان میدهند. انسانهایی که در گروههای بسته اقلیمی نظیر روستاها و اقلیتهای دیگر زندگی میکنند از درک و فهم مساوی، چه به لحاظ سطح اندیشه و چه به لحاظ زبان تبیین مطلب، با دیگر انسانها برخوردار نیستند.
حال تصور کنیم اگر قرار باشد رسانههای تصویری نسبت به یك موضوع اجتماعی به روشنگری بپردازند، وجود همین اختلافات باعث تفاوتهای بارز در درک قشرهای مختلف از این موضوع خواهد شد.
عدم درک صحیح گروههایی از اجتماع، طبعاً نمیتواند علاقه و انگیزه را در آنان نسبت به مشکل مطروحه ایجاد و یا بیدار کند. خود همین امر موجب ایجاد ناهمگونیهای رفتاری و کرداری قشرهای مختلف خواهد شد.
تجربه کشورهای صنعتی نشان میدهد که اطلاعات و قدرت درک کسانی که در حوزه مسائل اجتماعی، از رسانههای نوشتاری بهره میگیرند تفاوت اساسی با قدرت درک و سطح دانش و علاقه به مشارکت در مسائل سیاسی و اجتماعی گروههای دیگر دارد که اساساً و انحصاراً با تلویزیون دمسازند.
در ایالات متحده آمریکا، که تلویزیون گستردهترین و بانفوذترین رسانه ارتباط جمعی است و با آنکه ظاهراً و علیالاصول مطلبی نیست که از تلویزیون پخش نگردد، بی اطلاعترین و سطحیترین و کم علاقهترین مردم را میبینیم که علیرغم احساسات کاذب و غرور بی اساس ملی از ابتداییترین حد و طرز فهم و درک بی بهرهاند. در همین جامعه فاصله طبقاتی به لحاظ سطح اندیشه و شعور میان آشنایان با علم و کتاب و اکثریت عظیم جامعه بسیار عظیم است. این فاصله و شکاف طبقاتی نیز روزبه روز گستردهتر خواهد شد. اکثریت عظیم کودکان در ایالات متحده به دلیل استفاده بی وقفه از تلویزیون قدرت درک و قدرت فراگیری را از دست دادهاند. آینده چنین کودکانی از هم اکنون روشن است.
مسأله دیگری که شکافهای طبقاتی موجود را عمیقتر میکند، رشد و گسترش تکنولوژی ارتباطات و بهرهمندی گروههایی معین از جامعه از این وسائل است. فراگرفتن کاربرد و استفاده از کامپیوتر به عنوان مثال و ایجاد پل ارتباطی با بانکهای اطلاعاتی و یا سرگرمی و بازیهای پیچیده کامپیوتری باعث شکافهای جدید خواهد شد. در نظامهای پیچیده جوامع امروز با ابعاد بسیار متنوع دانش و مسائل اجتماعی، رفته رفته بی اطلاعی و بی علاقگی و عدم درک و فهم مسائل در میان اقشار مختلف تضادهایی را در فکر و عمل برای دست اندرکاران ایجاد خواهد کرد. بویژه اگر جامعهای بخواهد براساس ضوابط و معیارهای معین فرهنگی، عقیدتی و سیاسی حرکت و رشد کند، ایجاد هماهنگی و همدلی میان قشرهای گوناگون آن روز به روز مشکلتر و بحرانهای اجتماعی، عاطفی و خانوادگی و طبعاً همیاریهای سیاسی و مشارکت عمومی مردم روز به روز افزونتر خواهد شد.
از هم اکنون شاهد این تفاوتها در جامعه خود هستیم. روشن است که وجود پارهای تفاوتها در جامعهای نظیر جامعه ما امری است طبیعی و اجتناب ناپذیر. اقوام مختلف در سرزمینی به وسعت ایران، وجود آب و هوای گوناگون و شرایط اقلیمی متفاوت، آداب و رسوم گوناگون، تعلقات مذهبی و سنتی غیر یکسان، سطوح متنوع و مختلف مالی و اجتماعی، نظایر اینها امری است بدیهی و طبیعی، ولی آنچه مورد بحث است، تفاوتها و شکافهایی است که رسانههای ارتباطی موجد آن هستند. این شکافها اگر دست به دست هم دهند، تفاوتهای طبیعی موجود را عمیقتر ساخته و موجبات بحرانهای اجتماعی خواهند شد.
به عنوان مثال در جامعهای که مسلمان شیعه و سنی در کنار اقلیتهای دینی دیگر زندگی میکنند، انسانها سخت پایبند به سنتها و عادات قدیم در کنار کسانی که به شدت دلبند زندگی جدید و مدرن شدهاند، جوانانی که در خانوادههای اصیل و پایبند مذهب بالیدهاند، در کنار جوانانی که در هوای مد روز و فراوردههای فرهنگ غرب روزگار میگذرانند، دختران پایبند به حجاب و تقوای مذهبی در آمیزش و گذران عمر با کسانی که از این ارزشها دوری گزیدهاند، انسانهای دارای بینشهای افراطی سیاسی در کنار دارندگان عقاید اعتدالی، سطوح مختلف تفکر و سلیقه و آداب در فکر و در عمل، همه و همه مسائلی هستند که کار را بر سیاستگزاران امور فرهنگی و احیاگران نظام ارزشی و عقیدتی دشوار ساخته است. هدایت همه این انسانها و به راه مشترک درآوردنِ این گروههای متفاوت اجتماعی، ضمن پر کردن و برطرف ساختن شکافهای طبقاتی، چه به لحاظ اقتصادی و چه به لحاظ سطح بینش و دانش، توجهی وسیع و گسترده و سعه صدری به فراخی دریا طلب میکند. پیروی رسانههای ارتباط جمعی از راه و روش و برنامهای یکدست نمیتواند این شکافها را برطرف سازد. به عنوان مثال در ایام سوگواری نظیر عاشورا، زمانی که هر پنج شبکه سیمای جمهوری اسلامی به پخش مراسم عزاداری آن روز میپردازند، طبیعی است که فقط نیازهای روحی و عاطفی قشری مشخص را تأمین میکنند. در حالی که پرداختن به مسأله عاشورا و تشریح ابعاد گوناگون آن برای قشرها و گروههای دیگر باید با سبک و سیاق دیگر و از دیدگاههای دیگر صورت گیرد. در غیر این صورت نه تنها اثر مطلوب عاید نخواهد شد، بلکه به شکافهای موجود ژرفای بیشتری نیز خواهد داد. نکته دیگری که در ارتباط با شکافهای طبقاتی و عواقب آن باید مد نظر قرار گیرد مسأله اعتماد یا عدم اعتماد قشرهای اجتماع یا گروههایی از اجتماع به اخبار و اطلاعات منتشره توسط رسانههای ارتباطی است.
م. ل. کیفر (M.L. Kiefer) در پژوهشهایی که در این زمینه در جامعه آلمان انجام داده است مینویسد:
«... دگرگونی در ارزشهای اجتماعی جامعه آلمان طی سالهای اخیر و در نتیجه تغییر در انگیزههای عمومی نسبت به ارزش دانش اندوزی، یکی از عوامل ایجاد و تعمیق شکافهای طبقاتی است. گروههایی که به طبقات بالای اجتماع وابستهاند و از دانش و آموزش برتری نیز برخوردارند، رفته رفته با بهرهگیری از منابع اطلاعاتی نوشتاری و نیز تعمیق علاقه و انگیزههای سیاسی و شرکت در دستجات و گروههای نزدیک به خود، به نوعی بی اعتنایی به رسانههای جمعی تصویری دست یافتهاند که سرانجام، بی اعتمادی آنان را به محتوای برنامهها و اطلاعات این رسانهها باعث شده است. طی سالهای دهه 80 شاهد حداکثر بهرهگیری مردم از رسانههای نوشتاری به ویژه روزنامهها بودهایم. از آن به بعد این روند کاهش مییابد و به روزانه حداکثر نیم ساعت مطالعه روزنامه توسط علاقه مندان به مسائل سیاسی میرسد. در عوض استفاده از رسانههای تصویری افزایش مییابد که بیشترین سهم را نسبت به رادیو و روزنامهها در تماس با مخاطبان به خود اختصاص میدهد. اخیراً شاهد رویگردانی تحصیل کردگان و قشرهای بالای اجتماع از تلویزیون هستیم و از سوی دیگر عدهای از نوجوانان به رادیو به عنوان کانال پخش موسیقی روی آوردهاند، ولی اکثریت عظیم جامعه همچنان به بهرهگیری و اشتغال با تلویزیون آنهم روزافزون سرگرمند. در حالی که تلویزیون نیز کار اطلاع رسانی و آموزش همگانی را از دست داده است و صرفاً وسیلهای برای سرگرمی و پیامهای بازرگانی محسوب میگردد و از سویی دیگر با دیده بی اعتنائی و بی اعتمادی گروههای سطوح بالای اندیشه و اندوخته علمی مواجه است، زمینههای شکاف طبقاتی و بدنبال آن عواقب بحرانهای اجتماعی آن روز به روز بیشتر نمودار میگردد...» (9). اگر دیگر عوارض و ضایعات ناشی از تلویزیون را که موجبات کُندآموزی و کاهش قدرت تفکر و عامل زوال اندیشه و رأی در انسانها میشود. به این مشکل اضافه کنیم چشم انداز دلهرهآوری را نسبت به بحرانهای آتی در جامعه خود و جماعات مشابه انسانی شاهد خواهیم بود.
الی هوکاتس (Elihu Katz) در پژوهشهای خود پیرامون اثرات تاریخی و تدریجی و روند دگرگونیهای اجتماع در مسیر تحولات رسانههای ارتباط جمعی نقطه نظریات جالب توجهی را عرضه میدارد. (10)
او معتقد است که نوعی توازن قدرت میان افراد جامعه- با حفظ تشخص فردی- و سلیقهها و علاقههای فردی هر کدام و نیز کل جامعه به عنوان مجموعهای از این افراد که در مسیر و جریان رودخانه اطلاعاتی رسانههای ارتباط جمعی قرار میگیرند از یک سو و مجموعه رسانههای ارتباط جمعی از سویی دیگر وجود دارد. این قدرت در شرایط مختلف گاه بدین سو و گاه به سویی دیگر متمایل شده و از حالت توازن خارج میگردد.
«آن چه امروز در بررسی ابتدایی، جلب توجه میکند این واقعیت است که رسانهها و پیامهای آنها به هیچ وجه بیانگر افکار عمومی جامعه ما نیستند؛ در حالی که در تئوری کلاسیک نظام دموکراسی این دو مقوله با هم عجین بوده و بازتاب یکدیگر بودند. به عبارت واضحتر تصویر واقعی جامعه و افکار عامه براساس الگویی بود که در فلسفه سیاسی و اظهارات ناقدان اجتماعی تجلی مییافت. و آن بدین ترتیب که پیشنهادها از جانب حکومت مطرح میشد، در پارلمان مورد بحث و تبادل نظر قرار میگرفت، توسط مطبوعات به میان جامعه برده میشد و مردم به بحث و ارزیابی آنها میپرداختند و افکار عمومی ساخته و پرداخته میشد و آنگاه از مجاری گوناگون به نهادها و ارگانهای تصمیم گیری بازمیگشت. لازمهی چنان جامعهای وجود افکار عمومی فعال و حاکمیت ارزشهایی چون عقل و خرد، برابری و کرامت انسانی، دانش و آموزشهای علمی و سیاسی و نیز برخورداری از اوقات لازم فراغت فرد و جامعه بود.
در یک چنین جامعهای که عنوان مدرن به خود میگیرد نقش و وظیفه دولت علاوه بر اداره جامعه، هدایت جامعه نیز میباشد. بدین ترتیب پیشنهادها همراه با اطلاعات و زمینههای لازم توسط دولت مطرح میگردد. نقش و رسالت رسانهها در انتقال این پیشنهادها به محافل و مجامع مردمی و خانوادهها و گروههای اجتماعی است. در این جاست که نظریات و آراء مختلف شکل میگیرد، افکار عمومی تضارب پیدا میکند، و آموزش میبیند، ساخته میشود و در نهایت به شکل گیری عقاید و آراء جامعه ختم میگردد و سرانجام به دست ارگانهای تصمیم گیری و اجرایی میرسد.» (11)
چه وقت و در چه مقطع تاریخی یک چنین الگوی ایده آلی تحقق یافته است؟ کاتس میگوید شرط اولیه و لازمه یک چنین رابطه ای وجود ساعات محدود اشتغال، امکان گردهمایی و تجمع افراد و گروهها، وجود تفاهم و احترام متقابل میان انسانها که ریشه در زبان و عقاید و فرهنگ مشتری داشته باشد و نیز توجه خاص و علاقه به سرنوشت خود و جامعه خود و دنیای پیرامون خود و بالاخره آینده خود است. چنین جامعهای را میتوان جامعهای خواند که «پویا و گویا» است؛ برخلاف جامعه سنتی گذشته که «منفعل و شنوا» است.
وی ادامه میدهد که از همان آغاز قرن بیستم در توانایی مردم و جامعه آلمان نسبت به نقشی که فلسفه دموکراسی برای آنان قائل است تردیدهایی بروز کرد. دوری و گریز از عقل و خرد در اجتماعات مردمی نمودار شد و سرانجام به ظهور فاشیسم منتهی گشت. تعادل و برابری، به دست گروههایی معین از میان رفت و آزادی و عدالت استقرار نیافت. هیچکس حتی دموکراتهای واقعی نتوانستند پیچیدگیهای جامعه مدرن را دریابند. تحولات سیاسی و اجتماعی در این دوران مقارن شد با ظهور و گسترش سریع رادیو در اوائل دهه سی قرن حاضر. پیوند هولناک رسانه ارتباط جمعی و قدرت مستبد جبار واقعیت یافت. مؤلفه مطبوعات -گفتگوها و مباحثات- افکار عمومی، جای خود را به رادیو-تبلیغات قدرت حاکمه- و تبعیت داد. بدین ترتیب جامعه مدرن، جامعهای شد «شنوا و مطیع» و «گویایی و پویایی» ترجیع بند و ردیف و قافیههایی شد در شرح و مدح جامعه «سنتی».
«اندک زمانی از رواج رادیو سپری نشده بود که سنجش افکار و شکلگیری عقاید عامه وارد فرایند و مکانیسمی شد که طی آن رسانهی صاحب اقتدار، پیام خود را به وجدانها و افکار بی دفاع تحمیل کرد. جامعه و جماعت به مجموعهای از افراد از هم گسیخته و بریده از مذهب و کلیسا و جدا از گروههای قومی و اقلیمی تبدیل گشت. به وضوح مشاهده شد که رسانه ارتباط جمعی با ارتباط مستقیم (با هر چشم و گوش) و بدون واسطه (بی زحمت) و همزمان (به منظور ایجاد احساسات جمعی) خود با تک تک مردم، از مجموعه جامعه یک واحد انسانی ساخته است. اینجاست که توازن قدرت از جامعه و اجتماع به طرف رسانه و آنهم یک جانبه معطوف گشته بود. رسالت رسانهی ارتباط جمعی ایجاد فکر و عقیده و تعیین وظیفه و حیطه عمل و نوع رفتار تک تک انسانها بود و کمتر نقش سرگرمی و پر کردن اوقات فراغت و تفریح داشت و به آثار کوتاه مدت تبلیغات بیشتر میاندیشید تا اثرات درازمدت آن. روان شناسان و جامعه شناسان و دانشمندان علوم سیاسی متفقاً به قدرت سحرآفرینی رادیو و ابزار اداره و کنترل از راه دور خود و جامعه واقف شدند. آن چه امروز میتوان گفت این است که این تأثیر جادویی رادیو به مرور تضعیف گشته و دیگر در زمان حاضر کارآیی آن روزگار را ندارد. پارهای از پژوهشگران رسانههای ارتباط جمعی حتی بر این عقیدهاند که نه تنها این قدرت و کارآیی رسانهها از میان رفته است، بلکه در همین جماعات، انسانها با نوعی بدبینی و بی اعتمادی به پیامدهای این رسانهها مینگرند و اغلب آن را ناصحیح و غلوآمیز و هدایت شده میانگارند.
الی هوکاتس در حین گزارش به اثرات کوتاه مدت و درازمدت رسانهها اشاره کرده و ضمن آن که بر آثار درازمدت آنها در زمینههای عقیدتی، تغییرات بافت اجتماعی و انحرافهای روحی و بدآموزیهای اخلاقی تأکید میکند، موضوع مهم ایجاد یا تعمیق شکافهای طبقاتی را سخت مورد توجه قرار میدهد. او نیز مانند تی شه تور معتقد است که خوش باوران و پیامبران ستایشگر تلویزیون دائماً اظهار میکردند که رسانههای تصویری نیازهای نیازمندان به اطلاعات را برآورده ساخته و قشرهای کم اطلاع را روشن و آگاه خواهند ساخت. آنچه در عمل مشاهده میشود اینست که فاصله میان دانایان و نادانان روز به روز بیشتر شده است. مسئله خطرناک و قابل تعمق در اینست که افراد بی اطلاع و کسانی که عادت به تفکر و اندیشه را از دست دادهاند به راحتی تحریک میشوند و به آسانی تحت تأثیر القائات رسانهها قرار میگیرند. به عنوان مثال در جریان انتخابات پارلمان فدرال آلمان (بوندستاگ) در سال 1966.م رسانههای تصویری به گونهای اخبار مربوط به مبارزات انتخاباتی را نشر میدادند و تفسیر میکردند که گویی سوسیال دموکراتها به پیروزی رسیدهاند. گرچه در همان روزها بررسیها و سنجش افکار نشان از حداقل، برابری دو حزب نیرومند دموکرات مسیحی و سوسیال دموکرات داشت. همین تبلیغات و شیوه گزارشها سبب شد که کاندیداهای دموکرات مسیحی از پیروزی خود ناامید شده و تحرک خود را از دست بدهند و این خمودگی القایی، گروههایی را که هنوز نمیدانستند به چه کسی رأی دهند، به طرف سوسیال دموکراتها هدایت کرد. اغلب پژوهشگران وسائل ارتباط جمعی بر تئوری «نادانی اکثریت» تأکید داشتند و مسأله تحریک پذیری و اثرپذیری آنان را توسط سیستمهای خبری عنوان میکردند.
الیزابت نوئل نویمان (Elisabeth Noel-Neumann) با بررسی مطالعات آماری منتشره در سال 1983.م در آلمان مینویسد: به سؤال «آیا گهگاه در مورد مسائل سیاسی گفتگو میکنید؟» 9 درصد در سال 1953.م و 21 درصد در سال 1979.م پاسخ مثبت دادند و نیز به سؤال «آیا به مسائل سیاسی علاقه مند هستید؟» 27 درصد مردم در سال 1953. م و 50 درصد در سال 1981. م پاسخ آری دادند. طی سالهای دهه 60 جمعی به این باور کشانده شدند که تلویزیون عامل رشد علائق و تمایلات سیاسی مردم است. پژوهشهای تکمیلی مسأله را نگران کننده ساخت. زمانی که از مردم در مورد مسائل مشخص سیاسی سؤال شد، نظیر نام سیاستمداران، حوادث معین و رویدادهای مهم و نظایر آن، تأثیر منفی و درازمدت تلویزیون ظاهر گشت. سواد عمومی و دانش سیاسی مردم در سال 1979.م به مراتب ضعیفتر از سال 1953. م نمودار شد. نتیجهی رشد علاقه سیاسی و کاهش دانش عمومی امری جز تحریک پذیری و گمراهی جمع و جامعه نمیتواند باشد.» (12) گزارشهایی که در سال 1970.م در ایالات متحده آمریکا انتشار یافت نتیجهای غیر از این نداشت: «به میزانی که سیستم خبری در رسانهها گسترش یافتهاند و میزان اخبار و اطلاعات نشر یافته فزونی یافته است، فاصله میان دانش عمومی در بین دانایان و نادانان بیشتر شده است.» (13)
دانستن علاقه را تحریک میکند و علاقه کار آموزشی را آسان میسازد و آموزش، موجب فزونی دانش میگردد. این گردونه قدیمی در آثار درازمدت رسانههای تصویری نیز مصداق دارد. لذا کسانی که در موضوعی بی اطلاع هستند، هرگز توسط رسانهها و از طریق آنها با اطلاع نخواهند شد. الیزابت نوئل در ادامه گزارش خود میگوید: «... این واقعیت که گسترش شکاف طبقاتی را نمودار میسازد، واقعیتی است عام که هم در کشورهای پیشرفته صنعتی وجود دارد و هم در کشورهای در حال رشد مشاهده میشود. در کنار رشد فاصله مادی طبقات اجتماعی، شاهد رشد «فقر روشنگری و روشنفکری» نیز هستیم. این شکاف طبقاتی با رشد روزافزون بیکاری که قهراً زمان بیشتری را در پای تلویزیون نشستن سبب خواهد شد، آمیزهای نامبارک را نشان میدهد.» (14)
بون فادلی (Bonfadelli) در پژوهشهای سال 1978 م. خود مینویسد: «...مطالعات آماری در سویس نشان میدهد، انسانهایی که دانش کلاسیک بالایی ندارند ولی روزنامه خوان هستند، نسبت به انسانهایی که مقاطع عالی تحصیلی را پشت سر گذاشتهاند ولی با تلویزیون سروکار دارند، از دانش سیاسی و اجتماعی بیشتر و نیز قدرت بحث و گفتگویی بالاتر برخوردارند...» (15)
توجه به این نکته ضروری است که مسأله، به کم اطلاعی یا ندانستن خلاصه نمیشود. دانستن و دانش اندونزی موجب تقویت قدرت تصور و خیال، خلاقیت مضاعف و گسترش حوزه اندیشه و حافظه نهایتاً ثروت معنوی است، در حالی که در طرف مقابل، کم تحرکی و بی علاقگی و کم حوصلگی و خمودی و عدم رضایت باطنی، عاقبت کار میباشد.
الیزابت نوئل در گزارش مذکور پس از ذکر آزمایشهایی که بر روی کودکان سنین مختلف و بزرگسالان مقاطع گوناگون سنی و دارنده آموزشهای متفاوت انجام داده است و تأثیر تلویزیون را در سطح فکر و نوع اندیشه و شیوه تفکر و نحوه رفتار فردی و اجتماعی و حتی کیفیت گذراندن اوقات فراغت و ایام تعطیل انسانها بررسی کرده است، هشدار میدهد که: «همانطور که نسبت به از بین رفتن جنگلها و تخریب محیط زیست، آیندهنگری و طراحی میکنیم لازم است در مورد فرهنگ آینده جامعه خود نیز بیندیشیم. فرهنگ ما که بر اساس کتابت و رشد سواد عمومی و شکوفایی و گسترش دانش استوار بوده است. در اثر گسترش تلویزیون رو به ویرانی و انحطاط گذارده است.» (16)
در جای دیگر میگوید: «باید با این تفکر عوامانه به مبارزه برخاست که میگوید: دیگر لزومی به فراگرفتن و آموختن مطلبی یا موضوعی وجود ندارد. کافی است بدانیم چگونه و به چه منابع و مراجعی باید مراجعه و مطلب را استخراج کرد. زیرا در چنین حالتی نمیتوان با بکار گرفتن آن چه در ذهن است، به افکار و اندیشهها و راه حلهای جدید راه یافت. این شعار، کاهش تفکر و قدرت اندیشه را بدنبال خواهد داشت... در حالی که میبینیم در بعضی مدارس، علیه از برکردن و حفظ کردن مطالب و قرائت شعار داده میشود، در کلینیکهای روانی شاهد روشهای درمانی بلند خواندن و به خاطر سپردن و تقویت حافظه از این راه و روش هستیم...» (17)
در جای دیگر این گزارش به تأثیر تلویزیون در قدرت نگارش و انشاء پرداخته و با آزمایشهایی که بر روی انسانهای مختلف و دانش آموزان مقاطع گوناگون انجام داده است، رابطه مستقیمی میان تماشای تلویزیون و کاهش قدرت نگارش و سبک عبارات و ساختار دستوری و تنوع موضوعات و قدرت خیالپردازی مشاهده کرده است، و اضافه میکند: «آیا دلیلی برای نگرانی وجود ندارد؟... در حالی که صحبت از 15 کانال و 50 کانال و کانالهای اجارهای و دولتی و کابلی و کانالهای ویدئویی و ماهوارهای، و اطلاعاتی در میان است، آیا فکری برای آینده فرهنگ خود کردهایم که این چنین آن را دستخوش آزمایشها و گسترشهای غیرقابل کنترل رسانههای ارتباط جمعی خصوصأ تلویزیون ساختهایم؟ در حالی که برای تأمین سلامت جسمانی خود و فرزندانمان تلاش میکنیم و طرحهایی برای سلامت محیط زیست خود بکار میگیریم آیا نباید به سلامت فکر و فرهنگ و آینده خود پرداخته و آن را از خطرات حتمی مصون نگاه داریم؟» (18)
پینوشتها:
1- رابینسون Robinson.J. (1972):
Mass Communication and Information Diffusion. Beverly Hills.
2- زاک سر و گروسن باخر (1987)
Saxer. U./Grossenbacher, R. (1987). Medien und EntwicklungsproBess. Koln.
3- تی شه نور (1970)
Tichenor, P./ Donohue, G./Olien, C. (1970): Mass Media
Flow and Differential Grawth in Knaowledge.
In: Public Opinior Quarterly, Bd. 35. S. 159-170.
4- همان مرجع.
5- گزارش بن فادلی، سال 1978 صص 90-71.
Bonfadelli, H. (1978). Tur increasing knowledge gap Hypothese. In: Buch und Lesen. Guttersloh, s.71-90.
6- زاک سر (1978)، صص 70-35
Saxer, U. (1978). Medienverhalten und Wissensstan and zur Hypothese der wachsenden Wissenskluft. In: Buch und Lesen. Guttersloh, S. 35-70.
7- همان مرجع.
8- پوپر، کارل، همان مرجع.
9- کی فرم. ل. (1987).
Kiefer, M.L., Media Prespektiven, (1978), Bd. 9. S. 169
10- دنیای واژگون، صص 214-190 و نیز گزارش جامع کاتس در فصل نامه:
Katf, E/Foulkes, D. (1992). On The Uses of the Mass Media As Escape.
Claritication of a concept.
Public Opinion Quarterly, Bd. 26, S. 377-388
11- همان مرجع.
12- دنیای واژگون، صص 222 به بعد.
13- همان مرجع.
14- همان مرجع.
15- همان مرجع.
16- همان مرجع.
17- همان مرجع.
18- همان مرجع.
طباطبایی، صادق؛ (1388)، طلوع ماهواره و افول فرهنگ (چه باید کرد؟)، تهران: نشر اطلاعات، چاپ پنجم.
/م