Taste

ذوق

توانایی درک و قضاوت درباره‌ی آن‌چه زیبا، ممتاز، نیک یا برازنده است، و کشش و گرایش به تولید یا مصرف چیزهایی که تجسم ویژگی‌های فوق باشد (مانند آثار هنری) و روی سکه‌ی ذوق را تشکیل می‌دهند. با این که مفهوم ذوق گذشته‌ی
پنجشنبه، 15 بهمن 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ذوق
 ذوق

 

نویسنده: لوئا ژ. د. وَکان
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی


 

Taste

توانایی درک و قضاوت درباره‌ی آن‌چه زیبا، ممتاز، نیک یا برازنده است، و کشش و گرایش به تولید یا مصرف چیزهایی که تجسم ویژگی‌های فوق باشد (مانند آثار هنری) و روی سکه‌ی ذوق را تشکیل می‌دهند. با این که مفهوم ذوق گذشته‌ی طولانی و تابناکی در تفکر اجتماعی غربی دارد که از کانت تا هیوم و پیش از آن‌ها به افلاطون می‌رسد، جای تعجب است که در علوم اجتماعی نادیده گرفته شده است. در واقع تا همین اواخر، غیر از ملاحظات ماکس وبر درباره‌ی سبک زندگی و نظریه‌ی تورستاین وبلن درباره‌ی مصرف نمایشی، ذوق تقریباً به طور دربست قلمرو فیلسوفان و متخصصان تاریخ هنر یا نقد هنری (Osborn, 1970) بوده است- اگر ذکری از زیست‌شناسان به میان نیاوریم؛ خلاصه، ذوق و ذائقه یا قلمرو فرهنگ سطح بالا دانسته می‌شد یا قلمرو طبیعت. بر همین مبناست که دایرةالمعارف بین‌المللی علوم اجتماعی (Wenzel, 1968) در ذیل عنوان ذوق، ذائقه را همراه با بویایی پدیده‌ای صرفاً فیزیکی- شیمیایی معرفی می‌کند و حتی یک سطر درباره‌ی ابعاد اجتماعی آن مطلبی ندارد.
نگرش علم مدرن اقتصاد مظهر بی‌توجهی سنتی علوم اجتماعی به ذوق است. نظریه‌ی اقتصاد نوکلاسیک ترجیحات را متغیری «برون‌زا» به شمار می‌آورد و به این ترتیب نیاز به مطالعه‌ی تکوین اجتماعی، ساختار و تغییر اجتماعی آن‌ها را برطرف می‌سازد و ذوق را به محصول فرایند کاملاً فردی یادگیری درونی فرومی‌کاهد، مانند فرضیه «پرورش» تیبور اسکیتووسکی. استیگلر و بکر (Stigler and Becker, 1977) تا آن جا پیش می‌روند که ذوق را برای تحلیل اجتماعی کردارهای بشر مطلقاً بی‌ربط می‌دانند و مدعی‌اند که برای تبیین هرچه بهتر تفاوت‌های رفتاری باید فقط بر اساس تفاوت قیمت‌ها و درآمدها اندیشید. حتی به ادعای آن‌ها، بهتر است پدیده‌های «ذوق‌بنیاد» مانند اعتیاد، رفتارهای عادتی، تبلیغات و مد در پرتو «فرضیه‌ی ترجیحات ثابت و همشکل» مطالعه شوند.
بنابراین، کاوش و اکتشاف در سرزمین ذوق وظیفه‌ی فلسفی و زیبایی‌شناسی بود. تفکر فلسفی قرن بیستم درباره‌ی موضوع ذوق به نقد کانت متکی است و می‌توان آن را جست و جو در پی جوهر فراتاریخی ذوق توصیف کرد. کانت در نیمه‌ی اول نقد حکم (Kant, 1790)، که به حکم زیبایی‌شناسانه اختصاص دارد، «مسئله‌ی ذوق» را به این صورت مطرح می‌کند: ما چگونه می‌توانیم احکامی صادر کنیم که ادعای «اعتبار عام» دارند وقتی که «مبانی تعیین‌کننده‌ی آن‌ها» خصوصی‌ترین واکنش‌ها در مقابل امور این جهان، یعنی لذت است؟ به عبارت دیگر، آیا در مورد ذوق، که به صورت خودجوش از احساسات ذهنی ما سرچشمه می‌گیرد، این امکان هست که «تصمیم‌گیری بر اساس دلیل و مدرک» را کنار بگذارد ولی باز هم به «توافق ضروری دیگران» برسد؟ پاسخ کانت جدا کردن «ذوق محض» از «لذت تفننی» بود تا تمایل بی‌طرفانه به «تمیزدادن» و «درک و تحسین» زیبایی را استنتاج کند (Cohen and Guyer, 1982)؛ این تمایل بی‌طرفانه، اطاعت و پیروی سهل‌الوصول حواس از امور همگانی و عامیانه را انکار می‌کند تا کمال غایی شکل را ستایش کند. یقیناً همه‌ی فیلسوفان مفهوم کانتی قوه‌ی محض درک و تمیز را نپذیرفتند. اگر فقط از یک نفر نام ببریم، باید به ویتگنشتاین (درس‌ها و گفت و گوها؛ Wittgenstein, n.d., p. 8) اشاره کنیم که صریحاً به تلقی انسان‌شناختی از ذوق در مقابل تلقی کاریزماتیک اشاره می‌کرد و اصرار داشت که «برای توصیف معنای ذائقه‌ی فرهیخته، شما ناچارید ابتدا یک فرهنگ را توصیف کنید».
فقط در دهه‌های 1970 و 1980 است که شاهد شکسته‌شدن انحصار مبحث ذوق در زیبایی‌شناسی فلسفی و ادبی با شروع پژوهش‌های جامعه‌شناسی فرهنگ هستیم، که در آن‌ها مفهوم ذات‌گرایانه‌ی ذوق را کنار می‌زنند و به جای آن مفهوم نسبی ذوق را مطرح می‌کنند که در آن ذوق پیوند محکمی با پویش‌های نابرابری طبقاتی پیدا می‌کند. با این که هدف اصلی زیبایی‌شناسی محض این بوده است که ذوق را به مبحثی هستی‌شناختی تبدیل کند و در جست و جوی دنیایی افلاطونی برآید که تاریخ مختص به خویش دارد، جامعه‌شناسی در تکاپوی تاریخی‌کردن مبحث ذوق است. از نظر نوربرت الیاس (Elias, 1939)، معیارهای ذوقی ما محصول تاریخی «فرآیند متمدن شدن» است که قرن‌های قرن قدمت دارد و شامل تکثیر و تزاید پیش رونده‌ی قید و بندها و ممنوعیت‌هایی است برای کارکردهای جسمانی بدن (خوردن و دفع کردن، خوابیدن، رابطه‌ی جنسی و خشونت). دگرگونی در حساسیت و ذائقه‌ی اروپایی که در این معیارهای ذوقی به ثبت رسیده است، ابتدا در دربارهای شاهان ظاهر می‌شد و سپس از طریق اشراف به طبقه‌ی متوسط و از آن‌جا به طبقه‌ی کارگر سرایت می‌کرد که این امر در نتیجه‌ی استقرار دولت‌های نیرومند و در پی آرامش فیزیکی جامعه رخ داد. کوربن (Corbin, 1982) استدلال مشابهی را در زمینه‌ی بویایی مطرح ساخته و نشان داده است که چگونه تغییر در معیارهای بویایی- چه چیزی معطر و خوشبو تلقی می‌شود، چه بوهایی قابل تحمل دانسته می‌شود، و چه گروه‌هایی «بوی نامطبوع» می‌دهند- در فرانسه‌ی قرن نوزدهم تجلی تضاد رو به رشد میان طبقات در تصرف و مسکونی کردن اماکن شهرهای صنعتی بود.
در واقع، همان مقوله‌هایی که ما برای ایجاد مراتب ذوقی از آن‌ها استفاده می‌کنیم مثل «سطح بالا» در برابر «سطح پایین»، از فرایند تاریخی تقدس فرهنگ ریشه می‌گیرند که طی آن شیوه‌ها و امور هنری طبقات ممتاز به صورت اصول عام داوری‌های ذوقی یا احکام زیبایی‌شناسانه تبدیل به نهاد می‌شود. لوین از مبارزه‌ی طولانی‌مدتی که در امریکا «برای به کرسی نشاندن معیارهای زیبایی‌شناسانه و جدا ساختن هنر حقیقی از مطالب صرفاً عامیانه» وجود داشت سخن می‌گوید، به نحوی که در آغاز قرن بیستم،
"ذوق ... رایج و حاکم در واقع ذوق آن بخش از طیف اجتماعی و اقتصادی بود که هم خود و هم همه‌ی ملت را متقاعد کرده بود که این شیوه‌ی دیدن، فهمیدن و تحسین کردن موسیقی، تئاتر و هنر، تنها شیوه‌ی مشروع است. (Levine, 1988, p. 231)"
به وجودآوردن مصرف‌کنندگان فرهنگی به صورت مجموعه اشخاصی که تک‌تک آن‌ها واکنش‌های «ذوقی» نسبت به یک محصول فرهنگی نشان دهند، مستلزم تلاش فعالانه برای تجزیه کردن، رام کردن و تفکیک کردن مخاطبان، بازیگران، سبک‌ها و ژانرها بود که مستلزم تحقیر سیستماتیک تفریحات و سرگرمی‌های «عامیانه» بود. ذوق هنری به ابزاری برای جداسازی اجتماعی تبدیل شده بود که با پیدایش طبقات متوسط و بالای جدید همراه بود.
اما فقط در تمایز، اثر پی یر بوردیو، است که پاسخ کاملاً جامعه‌شناسانه به معنای کانتی ذوق را می‌یابیم. بوردیو در این کتاب (Bourdieu, 1979) به انقلاب کپرنیکی در علم ذوق اقدام می‌کند و راه خود را از سه اصل محوری دیدگاه مسلط جدا می‌کند. نخست، او حد و مرزهای مقدسی را که فرهنگ مشروع را به سپهر جداگانه و متعالی تبدیل می‌کنند از میان برمی‌دارد و مصرف زیبایی‌شناسانه را وارد حوزه‌ی مصارف روزمره می‌کند: مجموعه تمایلات و گرایش‌های همگونی- که بوردیو آن‌ها را habitus (ریختار) می‌نامد- انتخاب فردا را در زمینه‌ی موسیقی، ورزش، نقاشی، آرایش مو، تئاتر و غذا رقم می‌زند. دوم، بوردیو در برابر ایدئولوژی کاریزماتیک این ملاحظه را مطرح می‌کند که نیازها و استعدادهای فرهنگی نه تنها محصول تربیت و آموزش طبقاتی است، بلکه بین سلسله‌مراتب اقلام و اجناس و سلسله‌مراتب مصرف‌کنندگان نیز همسانی وجود دارد به نحوی که سازمان ترجیحات زیبایی‌شناسانه آینه‌ی تمام‌نمای ساختار فضای اجتماعی است. در نتیجه، ذوق را فقط می‌توان به صورت نسبی و در درون نظام تقابل‌ها و مکمل‌بودگی‌ها میان سبک‌های زندگی و نیز میان موقعیت‌های اجتماعی متناظر با این سبک‌ها در ساختار طبقاتی درک کرد.
"در امور ذوقی، بیش از هر جای دیگر، هر اثباتی لزوماً نفی هم هست: ذوق و سلیقه‌ها بدون شک پیش و بیش از هر چیز به معنای اکراه و بیزاری از ناخوشایندی‌ها و زشتی‌های چندش‌آور و غیرقابل تحمل (بیماری‌زای) ذائقه و سلیقه‌ی دیگران است. (Bourdieu, 1979, p. 56)"
بنابراین «ذوق آزادمنش» طبقات بالا که بر مبنای فاصله‌گیری گزینشی از ضرورت اقتصادی، اولویت را به منش می‌دهد تا به ماده، خود را با امتناع از پیروی غریزه‌‌های اساسی تعریف می‌کند؛ تن‌دادن به این غریزه‌ها ذوق و سلیقه‌ی طبقات کارگر دانسته می‌شود. این ذوق طبقات کارگر نشان‌دهنده‌ی «ذائقه‌ی ضرورت» است که بیانگر خلق و خویی طبقاتی است، و به بیان دقیق، نوعی زیبایی‌شناسی به حساب نمی‌آید چون از جداساختن هنر و زندگی پرهیز می‌کند و فایده و کارکرد را تابع شکل می‌داند. در میان این دو، ذائقه‌ی خرده بورژوازی جلوه‌گاه فرهنگ‌دوستی است که با فاصله‌ای میان پذیرش دربست مشروعیت فرهنگ بورژوایی و توانایی نازل در درک این فرهنگ تعیین می‌شود. سومین ابتکار بوردیو نشان دادن این مطلب است که راه و رسم‌های فراگرفتن رمزهای لازم برای رمزگشایی آثار فرهنگی- از طریق تلقین در محیط خانوادگی یا آموزش‌های صریح در مدرسه- به شکلی ادامه پیدا می‌کند که این رمزها در مورد همه‌ی کردوکارهای فرهنگی مورد استفاده قرار می‌گیرند و بر آن‌ها تأثیر می‌گذارند. مهم‌تر این‌که، وقتی این رمزها به صورت مقوله‌های شناختی درمی‌آید که ظاهراً فردی است اما به صورت نابرابر بین گروه‌ها توزیع شده است، خودبه خود مزیت‌های تمایز و تشخص اجتماعی را به بار می‌آورد: یعنی در مقام سرمایه‌ی فرهنگی عمل می‌کند که تفاوت‌های طبقاتی را طبیعی جلوه می‌دهد.
به این ترتیب، ذوق فاصله‌ی زیادی با منبع غایی فردیت خودجوش دارد و شکلی از تقدیر اجتماعی و «فرهنگ طبقاتی است که به طبع و سرشت تبدیل شده، یعنی جسمیت یافته است» (Bourdieu, 1979, p. 190) و محکوم است که به عنوان رمز یا نشانه‌ی قدرت عمل کند. با برملاساختن این نکته که ذوق و سلیقه در آن واحد هم جنگ‌افزار و هم غنیمت مبارزه‌های طبقه‌بندی کردن است که در آن‌ها گروه‌های اجتماعی در پی حفظ یا ارتقای موقعیت خویش در جامعه با تحمیل سبک زندگی‌شان به عنوان یگانه هنر زندگی مشروع هستند، بوردیو انسان زیبایی‌شناس را به دنیای زمینی روزمره، همگانی و پرستیز، یعنی به سرزمین مادری علوم اجتماعی بازمی‌گرداند.
منبع مقاله :
آوتویت، ویلیام؛ باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمه حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط