ساختارها، پندارها و همبودیها
کنش سیاسی پیوسته در میان گروه سازمان یافته انسانی انجام میگیرد. برای کالبدشکافی آن لازم است که نخست مفهوم سازمان و ساختار را که امروزه کاربرد آنها در علوم خیلی رواج یافته است تعیین و تبیین کنیم. برای تسهیل بیان کالبد انسانی (کشورتن) را مثال میزنیم: طرز قرار گرفتن اندامهای بیرونی مانند پا، دست، تنه، سینه و سر و درون مایه آنها و پیوند حیاتی موجود بین اندامها سازمان کالبد یا ساختار تن را تشکیل میدهند. از چنین ساختاری، یعنی طرز قرار گرفتن اندام به محور استخوانبندی تن، کارها و پویشهای خاصّی بر میخیزند. برای تجرید این تمثیل ما تعریف آندره لالاند را بازگو میکنیم تا تأکیدی برای تفهیم سازمان و ساختار بوده باشد: «طرز قرار گرفتن و آرایش اجزاء که کلاً در جمع ترکیب واحدی را به وجود میآورند ساختار نامیده میشود. ساختار یک کالبد، یا هیبت، از کارکردهای آن کاملاً مستقل و قابل تمییز میباشد، به همین سبب در بیولوژی تشکیلات کالبدی را از فیزیولوژی هریک از دستگاهها باید تمییز داد. در معماری، صرفنظر از کارکرد فضاها، سازمان و ساختارخانه را در پیوند چهار دیوار، سقف، در و پنجره... و تقسیم فضایی درون آن باید جست. هریک از این اجزاء، بدون پیوستگی و اندر بستگی، معنا و نقش خود را از دست میدهد.در قالی ایرانی، اگر به جای ساختار بافتار را به کار بریم، آن عبارت از تاروپودها و گرههای رنگارنگ سوار بر آنهاست که در سطح قالی پراکنده شده، مبین آرایش و معرّف تکوین و تشکّل آن میباشد. تفاوتهای ساختاری تاروپود، نوع، کیفیّت و ماهیّت آن (پشمی، پنبهای یا ترکیب صنعتی) طول و عرض، اختلاف بافتاری، طرز گرهبندی یا «گلاندازی» نقشه، انواع الوان و پراکندگی موزون آنها در یک زمینهی سرخ و سفید و سرمهای... یک قالی را از قالی دیگر متمایز میسازد و ارزش و هویّت آن را معین میکند. بافتار (ساختار) قالی در تعیین نقش، یا کاربرد آن، اهمیّت به سزایی داراست. مسلم است که قالی زربافت ابریشمین، تصویر شخصیت و طبیعت ریزبافت برای زیر پا انداختن نیست، بلکه بیشتر در میان قابی از گوش و گوشهی دیواری، به عنوان کالای زیبا و زینتی، آویزان کردن است؛ در صورتی که قالیهای پشمین و پنبهای، بافت درشت و کم هنر، با عرض و طول دراز و ضخامتی زمخت، برای پوشاندن کف اطاقها، تالارها، مساجد و حتی منابر به کار میرود.
سازمان نماهای وزارتی (اورگانیگرام) با شبکههای مستطیلی، با ارتباطات افقی و عمودی، نمونه سادهی تجرید ساختار تشکیلاتی یک وزارتخانه را به نمایش میگذارند. آشکار است که در هر یک از مستطیلها مجموعهای از وظایف و حقوقی نهفته است که از کارکرد مقامات مسئول آن بر میخیزد؛ ولی یک سازماننما، یا ساختار، عملکرد آنان را بیان نمیکند. بنابراین، نقاشی و کاربرد اشیاء، نهادها و افراد را باید از ساختار و بافتار (به ویژه در بافتار جامعوی) آنها تمیز داد و درهم نیامیخت. (1)
در ایران، برخیها به تبع ترجمهی متون مارکسیستی "infra- Structure" را زیرساخت ترجمه و آن را با بن یا شالوده، که ساختار بر روی آن قرار میگیرد، اغلب همسان دانستهاند. مثلاً اقتصاد را «زیرساخت» تلقی کرده، بنیادی را که اقتصاد بر روی آن قرار میگیرد از دیده و ذهن پنهان داشتهاند؛ در صورتی که طبیعت (انسان هم بخشی از طبیعت و یکی از عاملهای آن) بین، تکیهگاه و سازندهی اقتصاد را تشکیل میدهد. بدون طبیعت و عاملهای طبیعی «ابر و باد و مه و خورشید و فلک، خاک و نمک... انسان» اقتصاد مفهوم ندارد.
به معنای سادهتر، جامعه و طبیعت محیط بر ان بن اقتصاد شمرده میشود.
ساختارها با دوام، بقا، وابستگی و اندر بستگی عناصر تشکیل دهندهی یک واحد یا نظام (سیستم) مشخصی و متمایز میشوند، مانند: وابستگی و اندر بستگی اندام اعضا، اعصاب ریز و درشت بدن.
در مورد جامعه باید دانست که ساختارها، یا بافتارهای آن، ابعاد دیگری دارند و لازم است که برای طبقهبندی، درک و دریافت آنها دقیقاً مورد بررسی و شناسایی قرار گیرند. تشخیص مهمترین وجه تمایز ساختارهای جامعوی و تعمیم آن به تاریخ و تبلیغ آن در جوامع، در صد و پنجاه سال اخیر، مدیون کار کارل مارکس و فردریک انگلس و سپس پیروان ایشان است. این دو اندیشهورز متعهد و مبارز تحلیل دکارت را «دستمایه»، یا دقیقتر مغزمایه قرار داده، بُعد اندیشه وی او را به کنار گذاشتند و جوامع را مانند «ساختمانی» پنداشتند که از دو بخشی اساسی انتزاعی محققساز و یا مجازی تشکیل میشود:
1- زیرساخت (یا ساختار زیرین).
2- روساخت (یا ساختار زبرین).
ساختار زیرین را مادّی نیز نامیدند. در عصر مارکس منظور از «مادّی» عبارت بود از مجموعهی عوامل دهری، غیر روحی و غیر ربی و یزدانی. (برخی از کژخوانان و کژدانان آن را فقط به «پول» تعبیر کردهاند!)
ساختار زیرین (2) یا روساخت، مجموعهای عوامل و عناصر نهادی، اخلاقی، روانی، فرهنگی و معرفتی معنوی را در بر میگیرد. البته چنین تقسیمی، مثل بسیاری از تقسیمات و کالبد شکافیهای ذهنی علماء، صوری و پنداری است و فقط به خاطر تسهیل تحلیل و دستیابی به درجهی اهمیّت عناصر در تقدم و تأخر کارکردهای نهادی است. در واقعیت، در فراشد پویایی پیگیر جامعه، ساختارهای زیرین و زبرین پیوسته بهم بسته و اندر بستهاند و در هیچ مکانی و زمانی از تاریخ از هم جدا نبوده و نخواهد بود و همیشه تأثیر متقابل روی هم گذاشته و خواهند گذاشت. (3)
ساختارهای زیرین (4)
ساختار جغرافیایی یا طبیعی
شالودههای مادی- دهری هستند که در وهلهی نخست در حیطهی جغرافیا قرار دارند، مانند: آب و هوا (اقلیم)، پستی و بلندیهای زمین، نباتات و منابع آبی، دستیابی به رودها و دریاها (یا اقیانوسها) این عوامل را بن، یا ساختارهای زیرین طبیعی، میتوان نامید.به تدریج که فنون و شیوههای تولید پیشرفت میکنند انسانها بر طبیعت تسلط یافته، آن را، به توازی خود، دگرگون کرده، مهار میزنند و به خدمت خویش- تن میگمارند؛ به معنای دیگر، آنان در نوعی مبارزه و کشمکش بین جوامع و شرایط زیستی آنان درگیر میشوند.
هنگامی که به علل تغییرات جوی، یا آفات و سوانح طبیعی، منابع حیاتی تقلیل مییابند، کم- یابی یا کم- آبی بروز میکند؛ انسانهای بدوی، همانند جانوران دیگر، چارهای جز گریز نمیجویند. به همین روند، جماعات عهد کهن، پس از این که به شیوهی نابود کنندهای (مانند زرزادگان و صنعتزدگان کنونی) از زمین بهره بر میداشتند، یا شکاری برای تغذیه در محیط خویش به جا نمیگذاشتند، ناچار میشدند که مهاجرت کنند.
دورهی پیش از تاریخ از حدود پنجاه هزار سال تا پنج هزار سال پیش از میلاد را شامل میشود. (به خاطر داشته باشیم که نسبت زمان تاریخی به زمان پیش از تاریخ مانند نسبت یک روز است به یک سال. در مورد برخی از ملل متمدن کنونی گویی تاریخ از دیروز آغاز شده است و برای تعداد اندکی از مردم پراکنده در جنگلها، کویرها و جزایر دورافتاده، تاریخ هنوز هم آغاز نشده، شاید در فرداهای آیندهی تاریخی شروع شود!) (5) تحرک و جابهجایی جمعیت از نقطهای به نقطهای دیگر، در پی معاش، خوراک، پوشاک و مسکن امن، سپری شده است.
مهاجرتهای انبوهی گاهی همراه با امحاء و نابودی کامل ساکنان اولیه یک سرزمین، یا قرنها بعد، بردگی و تبدیل مغلوبان به بازوی کار، ابزار لذّت و تولید نسل بوده است. در جریان جنگها، وقتی که دستبردهای بختکی عشایر و غزوات قبایل تداوم مییافت و در کمیّت و کیفیت جنبهی تشکیلاتی و اداری پیدا میکرد، به صورت جنگهای میان - قبیلهای در میآمد. یا سرانجام، به گونه اتحادها، پیمانها و بیعتها بین ایلات و قبایل تظاهر مینمود یا از برکت تمرکز قدرت و نیروی انبوه در قالب مهاجرتهای تهاجمی نظامی تحقق مییافت. هونها، ژرمنها، اسلاوها، تازیان، تاتارها و ترکها... بدین شیوه به جهان آباد عصر خویش تاخته، آن را ویران کرده، مردمان را از دم شمشیر گذرانده، دستآوردهای ایشان را به تاراج برده، گاهی به جای آنان نشستهاند و زمانی نیز از دسترنج ماندگاران باج و خراج ستانده، سفرههای خویشان و همکیشان خود را رنگین ساختهاند.
با انباشت تجارب، پیشرفتهای فنی، اطلاعات، معلومات و گسترش نهادها، عوامل جغرافیایی (طبیعی) عمدتاً در برابر عوامل فنی- تجربی نقش درجه دوم ولی بنیادی (بن) را به عهده گرفتند. دگرگونیهای عمیقی از انباشت ابزار و معرفت در پهنه و شیوه زندگی جوامع پدید آمد. در نظر یونانیان باستان فراتر از مدار معتدلهی، که حدّ آن را زیتون کاری معین میکرد، رشد و بالیده شدن تمدن غیرممکن جلوه مینمود. فراتر از آن حدّ به سوی شمال، شدت سرما نوعی زندگی ابتدایی بدوی و حیوانواره را به مردمان تحمیل کرده، آنان را وامیداشت که در غارها یا کلبههای دودزده به سر برند. اختراع شیشه و پنجره و بخاری امکان داد که زندگی انسانی و تمدن در نقاط سرد و یخبندان نیز گسترش یابد.
چنین پیشرفتهایی که با ارتباطات (اهلی کردن اسب، الاغ و شتر...) همراه بود به دور افتادگی و کنار مانی ایلات و قبایل مرکب از انسانهای بدوی پایان داد. در پی پیوستگی به همبستگی و اندربستگی ایلات و قبایل و امکان تأمین خوراک و پوشاک بیشتر، تجمعات و همبودیهای انسانی بزرگتری پدید آمدند و در نتیجه، نظامات (سیستمها) بزرگ سیاسی، یا دولتواره، برای اداره امور جمعی، دفاع از منابع حیاتی یا «سرزمین اجدادی» امنیت تغذیه، تربیت، عبادت، اطاعت... پدیدار گشتند و تشکیلات، قواعد و قوانین مفصلتری بنیاد گذاشتند. همبودیها با جماعات دوروبر خویش، به جای جنگ و ستیز، به مبادله کالا و اطلاعات پرداختند و در نتیجه روابط خارجی ایجاد کردند.
ساختار جمعیتی
تراکم، چگونگی انبوهی جمعیت، پیری یا برنایی، کارآیی یا ناکاری آن در تولید و تولّد، زایایی، مانایی و میرایی نیز از شاخصهای عمده ساختار زیرین جامعه در زمینهی جمعیت محسوب میشود.یادآوری میکنیم که ما شاخص ترکیبی تمدن و بهزیستی را عمر متوسط بقای انسانها میپنداریم، زیرا که این شاخص نشانگر و بیانگر تمام امکانات رفاهی و امنیتی مربوط به یک همبودی است. در ضمن، نباید تصور کرد که وجود قریب 8300 نفر صد ساله در میان مردم داغستان و سایر نقاط قفقاز مبین بهزیستی و رفاه کلی همهی مردم و اقوام ساکن قفقاز میتواند باشد. در این باره باید «امید زندگی» متوسط را بر پایه زایش در کل جمعیت حساب کرد.
(سوئدیان گرچه از رفاه و امنیت فراوانی برخوردار هستند ولی اخیراً در پی افزایش درصد خودکشیهای ناشی از بیهدفی، خود خرمّی افزون، تصادفات اتوموبیل، انباشت لذت، زیادهروی در آزادی، روابط جنسی، مواد مخدّر و عواقب آن، مانند بیماری ایدز...، عمر متوسط سوئدیان به نسبت سابق در حال کاهش است.)
توزیع جمعیت در رشتههای فعالیت اقتصادی، و نیز توزیع آن برحسب تقسیمات کشوری، از دادههای ساختار زیرین به شمار میآیند. به رغم عامل انسانی بودن، چنین ویژگیهای جمعیتی را «مادی» یا به قول اعراب «هیولایی» تلقی میکنند نه از عوامل اثیری و روحی یا روانی.
یکی از تقسیمبندیهای رایج جمعیت برحسب فعالیتهای اقتصادی تقسیم آن به سه بخش کشاورزی، دامداری و صید (بخش یکم)، صنایع و تولید صنعتی و پیشهوری (بخش دوم) و خدمات: شامل کارکنان اداری، مالی (اعم از دولتی و غیردولتی) تعلیماتی، درمانی، بهداشتی، تفریحی، ارتباطی و نظامی است (بخش سوم) به واسطه گسترش بیکناره این بخش اخیراً آن را به زیر بخشهای مالی (بانکداری) اداری، تعلیماتی، دینی، نظامی و تفریحی نیز تقسیم میکنند. با توجه به این که رشته نظامیگری از تولید جنگ افزارها گرفته تا تربیت جنگندگان و اهمیّت روزافزون آن در به کام کشیدن سهم مهمی از دست رنج مردم در جهان غنی و فقیر (فقرا بیشتر از اغنیاء، به نسبت درآمد و نیاز خویش!)، برای جنگ بالفعل یا بالقوه خرج میکنند. گاستون بوتول، جامعهشناس فقید فرانسوی، پیشنهاد میکند که زیر بخش نظامی از بخش سوم جدا شده خود به بخش مستقلی به نام بخش نظامی یا (ستیزشناسی)"Polémologie" مورد پذیرش قرار گیرد. این بخش میتواند علاوه بر افراد زیر پرچم، تمام افراد ذخیره و مجموعهی امکانات انسانی و مادی را در بر بگیرد که برای تربیت کشوروندان جهت نبرد با دشمن حقیقی یا خیالی و نیز همهی کارگران، یعنی سرمایه انسانی، و سرمایه مالی بسیج میشوند که در تولید، نگهداری، استعمال و اخیراً امحاء جنگافزارهای خرد و بزرگ، از گلوله گرفته تا هواپیماهای غول پیکر، مواد شیمیایی، بمبهای ناپالم، آتمی، هیدروژنی، انواع موشکهای دوربرد، ضد موشکهای بالستیک و سرانجام «جنگ ستارگان» کارائی دارند. این بخش یکی از کهنترین، مهمترین، پرخرجترین، بیبار و بیبهرهترین بخشهایی است که یا مستقیماً زیرنظر دولتها به تولید، توزیع، انبار مرگ افزارها دوام میدهد و یا این که به صورت شرکتهای غیردولتی، خدمات خود را، اگر انحصاراً هم نبوده باشد، اکثراً به دولتها عرضه میدارد.
به همین سبب است که برخیها معتقدند که یکی از عمدهترین وظایف دولت، که در ضمن قدیمیترین و بدویترین آنها نیز محسوب میشود، کشتار میباشد. دولتها حق کشتن را از افراد سلب و انحصاراً به خود اختصاص دادهاند و در پیآمد آن، دولتها قانونیترین ماشین کشتار یا سرکوب را در اختیار دارند، اعم از این که چنین ماشینی خودی یا بیگانه را به کام کشد.
پس از مخاصمات و فروکش کردن نبردها، بخش چهارم یا بخش نظامیگری وارث عواقب آن شده، علیلهای جنگی یا جان بازان، تن بازان، دست، پا، چشم و گوش باختگان بر عوامل انسانی به صورت جیرهبگیر افزوده میشوند. بعد از پایان غائله، دهها سال لازم است که نیروی حیاتی و مالی یک جامعه برای بازسازی ویرانیهای جنگ بسیج شوند. به قول فرزانهای دورهی بعد از جنگ، از نظر کاری، بهشت معماران، فخّاران، نجّاران... است»!
ساختارهای زبرین یا (روساختها)
مجموعهی دریافتهها، دانستهها، بینشها و دانشهایی که از طریق آنها مردمان نظر خود را بیان کرده، وقایع، حوادث، مشهودات و محسوسات را توصیف، تعبیر یا تجسم میکنند و یا در قالب جامعهی بومی یا جامعهی انسانی بازآفرینی، تنظیم، تقنین، تهذیب... مینمایند، ساختارهای زبرین (یا Super-structure) مینامند.برخی از محسوسات، تجربیات و معلومات تدریجاً درونی گشته، در پی یک فراشد ویژهی ذهنی، به شکل اندیشه و پندار افراد متبلور میشوند. به همین سبب آنها را به زبان فرانسه «مانتالیته» (منتالیتی در انگلیسی mentality) یا ذهنیات و عقلیات مینامند. (6)
بخشی از این پندارها و اندیشهها از ذهن برون تراویده، به صورت نظاماتی، سازمان یافتهاند که امروزه آن را در اصطلاح جامعهشناسی نهادهای جامعوی نام دادهاند. (در آغاز رواج جامعهشناسی در ایران به جای «نهاد»، «مؤسسه» به کار میبردند که معادل با اصطلاح فرانسوی و انگلیسی"institution" میباشد). معمولاً دیری نمیپاید که نهادها نه تنها به صورت مجموعهای از کنش جامعوی، بلکه به معنای واقعی کلمه، در مکانی نیز «نهاده» میشوند و جای خاصی را در بافتار جامعوی- فضایی جامعه اشغال میکنند. بناهای تاریخی عظیم دولتی و دینی، بازمانده از اعصار، گواه بر این فراشد است. امروزه نیز دولت مدرن، به عنوان بزرگترین صاحب مستغلات کشور، انواع و اقسام کاخها و ساختمانهای عظیم را برای کارکردهای خود ساخته یا در اختیار گرفته است.
تجدّد نهادهای دولتی، نه تنها با تقسیم کار بین دولتمردان، دولتزنان بلکه با تقسیم فضایی و ایجاد بناهای ویژه در خور و شأن دولت مشخص شده است.
یکی از وجوه تمایز دولت در عهد سلسله قاجار و سلسله پهلوی این است که در زمان قدرت- مداری خاندان اخیر، دولت به جای «تکیه» صاحب خانه شد و دولتسراهایی»، «دیوانخانه» برای وزارتخانههای متعدد و شعبات آنها، با معماری ویژهای، ملهم از نمادهای ایران باستان، بر پا گشتند. در گذشته، در پی بیسرایی دولت، اغلب دولتمردان دولت را در خانه خود مینشاندند و آن را در خود و چهاردیواری خانه خویش مینمایاندند. ولی در عصر جدید، با خانهدار شدن دولت، دولتورزان، بنا به تصویب و تأیید (خانه ملت) در (خانه دولت) کار و جا گرفتند و در مواقع عزل و استعفا، یا جدایی از دولت، جا و کار دولت را به دیگری واگذاشتند. در ایران، همانند بسیاری از کشورهای دنیای سوم، به واسطه جوانی دولتِ «پیمانی»، هنوز خانه و سرای بسنده و شایسته برای کنشهای جامعوی و جادهی نهادهای دولتی، به طور اختصاصی، ساخته نشده است. به همین سبب، بسیاری از ادارات دولتی، به ویژه قضایی و فرهنگی، در خانههایی که برای سکونت خانوادگی ساخته شدهاند مستقر گشتهاند. در پی گرانی اجاره بها، اخیراً برخی از موجران دولتِ مستأجر را از خانههای شخصی خود بیرون راندهاند! به توازی دولت یا حتی پیش از آن نهاد دینی نیز مکان خاصی در بافتهای شهری اشغال میکند و برخلاف دولت، محله، کوی و روستایی نیست که در آن جا مسجدی و نیایشگاهی برپا نشده باشد؛ در اغلب دهات ایران مسجد در کانون و منازل مسکونی در پیرامون آن قرار گرفتهاند.
از طریق نهادهای دینی، دولتی و اخیراً وسایل ارتباط جمعی و نهادهای مدنی است که انسانها از واقعیت و وقایع جامعوی آگاهی مییابند، از آنها متأثر میشوند، قیدوبندهایی دلبخواه یا به زور به خود میپذیرند و یا در آنها اثر میگذارند. در پی کنش و واکنشهای فردی و جمعی درون مایه نهادها و شیوه کارکرد آنها نیز دگرگون شده یا واژگون و بازسازی میشوند.
فرهنگ غیرمادی: پندارها، باورها و اندیشهها یا (ایدهئولوژیها)
در تمدن معینی، در دوره مشخصی، معمولاً افراد درگیر در آن دارای اندیشهها، باورها و پندارهای تقریباً مشابهی هستند. اگر بنای روانی تمدنی بازتاب ذهنیات، عقلیات و خلقیات مردمان نباشد آن تمدن دوام نیآورده، واژگون گشته، فرو میریزد و چنین تمدنی، پس از مدتی، به فراموشی سپرده میشود، یا در بهترین شرایط، در یادمان فرزانهها، در دل کتب یا در سینه موزهها جای میگیرد و جزو «متوفیّات» مبین ادوار تاریخی، سیر تحول اندیشه و شیوهی باور و پندار میشود.ذهنیّات و تعقّلات یک قوم به طور متوسط، دارای یک ساختار منطقی میباشند، به گونهای که اجزاء و پارههای درهم تنیده شده، توسط اعتقادات و ایمان درهم میآمیزند. ذهنیّات و تعقّلات ترکیبات و تشکیلات روانی هستند که دوام و بقای آن دیرپا و ماناست به نحوی که ظاهراً «ایستا» به نظر میرسند. دشوار است که در مدت محدود، حتی با زور تلقین و القاء عقیده، بتوان باورها و اعتقادات درون نهادهی مردم را دگرگون کرد. اگر بنا باشد ما زاد و بوم خود را نیز ترک گوییم باز هم ذهنیّات، عقلیّات و خلقیّات ما همراه و هم سفر ما شده و از ما به آسانی کنده نمیشوند، حتی، اگر شخصاً نیز در این فراشاد «خودپالایی» مجدّانه بکوشیم. یکی از اشتباهات، یا سادهانگاریهای اکثر مارکسیستهای صوری این بود که گمان میکردند با تغییر ساختار زیرین، ساختار زبرین، یعنی ذهنیّات، باورها و پندارها، نیز سریعاً دگرگون میشوند. (7) غافل از این که پیوستگی زیرساختهای پیشین با اندیشههای کهنه چنان جایگاه معرفتی- عاطفی داراست که اگر زیرساخت نابود هم شود روساخت یا ساختار زبرین، برای قرنها هم نبوده باشد، حداقل به مدت دهها سال، به دوام خود ادامه میدهد. این فراشدِ دیرپایی ساختار زبرین، اگر اغراق نباشد، مانند پدیده ستارگانی است که قرنها پیش نابود شدهاند و دیگر وجود خارجی ندارند، ولی پرتو آنها هنوز در راه است و شاید صدها سال بعد به دیده زمینیان برسد!
از سوی دیگر، به سبب اندرتنیدهگی، تأثیر و تأثر، کنش، واکنش و اندرکنش که دائماً بین ساختارهای زیرین و زبرین وجود دارند به تدریج، طی زمان، زیرساخت نیز در عمل با روساخت تطابق منطقی و کارکردی مییابد و متقابلاً اندک اندک ساختار زبرین نیز به کندی در گروههای مستعد و نوپذیر جامعه دگرگون شده، در راستای ساختار زیرین نیمه جان، یعنی نیم نو و نیم کهنه، یا برآیند نیروها، قرار میگیرد.
اگر بهترین و پیشرفتهترین ماشینهای جهان را در ایران کار بگذارند به علت نحوهی مدیریت، خوی و خصلت، بینش و باور ایرانیان در به کارگیری زمان، مکان، ابزار و طرز تلقی، کار چنین ماشینی نمیتواند با حداکثر بازده، تعیین شده توسط سازندگان در ساختگاه و زادگاهش به کار پردازد.
تصادفی نیست که عمر ماشینهای صنعتی در کشورهای دنیای سوم اندک و بهرهوری آنها حداقل 30 درصد کمتر از کشورهای سازنده است. اخیراً در پی فروپاشی سوسیالیسم در شوروی معلوم شده است که اگر در روسیه کنونی برای تولید A متر پارچه 60 نفر را به کار گمارند در فرانسه فقط ده نفر همان پارچه را با کیفیت بهتر در زمان برابر تولید خواهند کرد!
«ماشینها یا دستگاههای دولتی» به مثابه تجلی پندار مدیریت عام و تبلور بیرونی و نهادی شده سازمان امور مردم، «مدل»های متعددی در جهان داراست. به رغم «برچسب»های مشابه، به علت تعلق به خاستگاههای مختلف و سازندگان متفاوت کاربرد و کارسازیهای آنها، برحسب هر کشوری، از هم متمایز میباشند.
در جهان غیرصنعتی، و نیز در بلوک مبتنی بر سرمایهداری دولتی (سوسیالیسم سابق)، شیوه زورمداری، پرخاشی حکومتگران و دولتورزان سابقهی باستانی دارد. اجرای قوانین برخاسته از ارادهی مردم و حرمت و پیروی از عقاید عمومی و تمایلات ملّت پیشینه چندان درازی ندارند و بیشتر «برچسب» ظاهری و قالبی، نظیر «انواع جمهوری دموکراتیک...» روی نظامهای دیرپا و کهنهکار نشانده بودند. اگر اراده و ادعای دستاندرکاران بر وارد کردن یا کپیبرداری، استقرار و راهاندازی «دستگاه دولتی دموکراتیک» شبه غربی راست و صادقانه هم بوده باشد، به سبب خوگیری دولتمردان سلطهگر و مردمان ناآگاه سلطهپذیر، باز هم نظیر ماشینهای صنعتی، حتی بدون سوءنظر، بازده کاروری آن، در مقایسه با «ماشینهای دموکراتیک دیرپایهی غرب»، بیش از 50 درصد نخواهد بود. تنها خواست صادقانه کافی نیست معرفت، تجربه، خوگیری به رعایت حق و وظیفه از سویی و آگاهی به رموز کارکرد افزارها و فنون دستگاهها تنظیم زمان از سوی دیگر، برای بازده بیشتر ضروری است.
راهانداختن ماشین پیچیده و چند بعدی و پر از تعارض و تضاد دولت ملت- مدار (قراردادی نه اکتسابی) و دوام بخشیدن بدان کار یلان آزموده و مجهز به کارافزار، فنون و نظم ویژه است که نخست خود پالایی کرده، زمین و زمان را حداقل از زیر پای خود، از زور و تزویر... بزدایند و برای بردن بار ملتسالاری هموار گردانند. پس از پاشیدن بذر آزادی فردی و حرمت جمعی، پیوسته مراقب باشند تا «مور و ملخ» شبانه آن را از ریشه برنیاندازند یا آفتاب تند، باران سیلآسا و باد خشک بوته آن را، هنوز قد برنیافراشته، بر زمین نیافکنند. کار راهاندازی ماشین ملت سالاری یک کار مبتنی بر پیش شرطها و یک فراشد مداوم و پیگیر مهندسان (دولتورزان) و کارگران (مردم آگاه و کوشنده) هوشیار، بیدار، ورزیده، مؤمن و معتقد بدان است که جمعاً در ذهنیات و بینشهای سیاسی خلاصه میشوند.
تمام ذهنیّات از عامیانهترین تا عالمانهترین آنها، دارای قالب واحدی هستند، تنها محتوای آنها با هم فرق میکند: نخستین قالب این ذهنیات جهان بیرونی یا «جهانبینی» است و آن عبارت از مجموع دانشی است که ما از محیط زیست خود، (اعم از این که حقیقی یا خیالی بوده باشد) کسب میکنیم؛ به معنای دیگر «جهانبینی» بازتاب تعبیر، تفسیر و توجیهی است که ما از آغاز و فرجام جهان، زندگی، حرکات و تحوّلات میان آن دو نقطه برای خود و دیگران ارائه میدهیم.
دومین قالب عبارت از معرفت، یعنی مجموعهی فنون، تجارب علمی و ذهنی، (اعم از این که جنبه علم راستین یا اسطوره و جادو... داشته باشد)، است که از برکت آنها ما ماده را تغییر صورت میدهیم و آن را دگرگون میسازیم.
سومین قالب، که از نظر جامعهشناسی سیاسی دارای اهمیت شایانی است، اخلاقیات نامیده میشود و آن، برخلاف معمول در زبان فارسی، به معنای اصطلاحی و اختصاصی کلمه، شامل مجموع قواعد، قوانین، ارزشها، باورها، اعتقادات، عادات، خوی و خصلتهاست که رابطهی ما را با هموندان ما، یا با خودی، بومی و غیربومی، تنظیم میسازند و جایگاه ما را در انواع همبودیهائی خرد و کلان معین میکنند و فراز و نشیب ما را در طول زمان، به اعتبار شرایط مکان، در یک نظام پویا و ساختارآن مشخص مینمایند.
تصویری که هموندهای (اعضاء) یک همبودی ملّی از کشور، از دولت، از ملت، از دین، از سازمان درونی گروههای حاکم، از جایگاه خود در مرز و بوم خویش و در جهان بزرگ، و مرتبه و منزلتی که شخص احساس میکند داراست... همه بخشی از ذهنیات و تعقلات است که ارزشها، رواییها و نارواییهای الگوهای رفتاری و مدلهای برتر و تیپهای مجازی... را نیز در بر میگیرند.
با تمام این تفصیل، در زمینهی اخلاقیات باید یک نکتهی «اخلاقی» را به خاطر بسپاریم: بدینمعنا که اخلاقیات، به عنوان دست آورد، و ره آوردی جامعه، مطلق و جدا از زمان و مکان نیستند و به رغم ایستایی ظاهری و دوام و تعمیم نسبی آنها، اخلاقیّات زمان صلح با اخلاقیّات زمان جنگ، اخلاقیّات تهاجمی با اخلاقیّات تدافعی، اخلاقیات دورهی وفور نعمت با اخلاقیّات مرحله قلّت و محنت... فرق فراوان دارند. ظاهراً جنگی یک دنیای اخلاقی ویژهای با خود به همراه میآورد: به محض این که این بلا به جان مردمان میافتد در اندک مدتی بسیاری از ارزشها و معیارهای معتبر زمان صلح در درون همبودی خودی یا بیگانه بهم میریزند و بسیاری از مناهی و محرّمات حلال و مباح شناخته میشوند، به نحوی که آدمکشی، یغما و تجاوز... به حدّ «قهرمانی» ارتقاء مییابند.
همبودیهای سیاسی
بازتاب ذهنیات و تعقّلات سیاسی را به عنوان یک روساخت، باید در تشکّلات و تشکیلات انواع همبودیها جست که به صورت ساختاری سازمان یافته، بر حسبقلّت و کثرت، کیفیت و کنش صورت متفاوتی مییابند.
الف- همبودیهای خُرد سیاسی:
انواع اشکال گردهمآییهای ابتدایی در عهد کهن، تظاهر قدرت در زندگی قبیلهای پراکنده از هم، یا در جوامع شهرهای کوچک عهد باستان، یا گروهکهای سرکش، که به طور منزوی، در نقاط دورافتاده، برکنار از دسترس، پاسرس، و در نتیجه تیررس، عاملهای دولت مرکزی، برحسب مدیریت ویژهی خود زندگی میکنند، در طبقهبندی، همبودیهای خُرد سیاسی مینامیم.این همبودی نقطه مقابل همبودیهای کلان سیاسی است. بعضی مواقع، به رغم خُردی، برخی از این همبودیها نقش بسیار مهمی ایفاء کردهاند؛ به طوری که گروههای حادثهجو، مصمم، معتقد و از جان گذشته، با تبعیت از یک قطب، مرشد، پیشوا و رهبر، توانستهاند با عدهی قلیل دولتهای کثیری را به هراس اندازند و یا به تشکیل دولتواره و سپس دولتهایی نائل آیند. در تاریخ ایران، نهضت عیاران (یا، ای یاران) را، به رهبری یعقوب لیث صفاری، میتوان مثال زد که از «راهزنی» به راهبری رسید و سپس چنان توانمند شد که به بغداد تاخت تا خلیفه و خلافت را به یک باره براندازد. بعد از صفاریان، اسماعیلیه، به رهبری حسن صباح، را نام میبریم که به پایمردی و جاننثاری «فدائیان» خویش در قلعه الموت «دولتواره دژنشین» را تأسیس کرد و به بهای جان جانبازان خود، یکی از نیرومندترین گروههای بیمزای (تروریستی) زمان را به وجود آورده، بسیاری از ناموران و دولتمردان کاردان، نظیر نظامالملک را به کام مرگ فرستاد. مدتها بعد از حسن صباح، بازماندههای او رهبری دولتوارههای دژنشین را، که در نقاط متعدد ایران پراکنده بودند، به مدت دو قرن به عهده گرفتند. یک نگرش اجمالی به ساختار تشکیلاتی اسماعیلیه نشان میدهد که تا چه حدّ هرم قدرت و رهبری بهم تنیده و عمودی آن تمام عناصر لازم روانی- معرفتی (اعتقاد و باور و فرّ ایزدی ... به اضافه مواد مخدر، مانند حشیش) را دارا بوده است:
«... سلسله مراتب نزاریان (نو اسماعیلیان) از پایان قرن پنجم تا اواسط قرن ششم هجری (از بالا به پایین) به شرح زیر بوده است: «امام»، «داعی الدعاة»، «داعیالاکبر»، «داعی»، «رفیق»، «لاحق»، (یعنی وابسته) و «فدائی». اعضای دو درجه پایین فقط از احکام و قواعد «ظاهری» فرقه اطلاع داشتند و میبایست کورکورانه از مقامات بالاتر فرقه اطاعت کنند. عضو درجه دوم، یعنی «لاحق» میبایست با امام بیعت کند، یعنی سوگند یاد کند. عضو درجه سوم یا رفیق» تا حدی بر بعضی از اسرار «باطنی» فرقه واقف و از آنها آگاه میگشت.
این سه درجه مراتب پایین شمرده میشدند. عضو درجه چهارم یا «داعی» کاملاً به تعالیم «باطنی» اسماعیلیت آشنا میشد. اعضای سه درجه عالی- یعنی «داعی» و «داعی اکبر» و «داعی الدعاة»- سران برگزیده فرقه و اشراف حاکمهی آن شمرده میشدند و برای ایشان مراعات تعالیم «ظاهری» (نماز گزاردن و اجرای تشریفات دینی) و موازین حقوقی و مراعات اخلاقیات ابتدایی اجباری محسوب نمیشد. بدیهی است که درجه عالی، یعنی «امامت» برای هیچ کسی جز... نزار، برای اخلاف «کیا بزرگ امید»، که رسماً از اعقاب نزار شناخته شده بودند، قابل وصول نبوده، عامّه افراد فرقه علىالرسم بالاتراز درجه اول و دوم ارتقاء نمییافتند.» (8)
بعد از جریان سیاسی- جنایی اسماعیلیه از جریان سیاسی- مذهبی معروف صفویه نیز میتوان نام برد. در این جریان عدهای از صوفیان اردبیل توانستند، به نیروی اعتقاد و استواری ایمان (ساختار ذهنی) و بهرهگیری از بحران سیاسی زمان و خالی بودن میدان، جوان کم سن وسالی مانند اسماعیل را از «مرشدی» به شاهی رسانند و بتدریج مذهب شیعه دوازده امامی را در ایران رسمیّت داده، به عنوان وجه تمایز ایران از خلافت سُنی مذهب عثمانی آن را کشور شمول و واجبالرعایه اعلام کنند. در آغاز قرن شانزدهم، به هنگامی که به زحمت فقط ده سال از کشف قاره آمریکا توسط کریستف کلمب میگذشت، سرسلسله صفویان شاه اسماعیل و سپس شاه طهماسب و شاه عباس، از ایران پاره پاره توانستند امپراتوری عظیمی بسازند که از ساحل فرات تا کنارههای جیحون در شرق کشیده شده، به عنوان یک کشور با هویت جغرافیایی، سیاسی و نفوسی معین، در برابر خلافت سنی مذهب عثمانی، که ابرقدرت زمان بود، قرار گیرد.
در غرب دور، در فراسوی اقیانوس اطلس، تعداد معدودی از «فاتحان» (Conquistadors)، یا اشغالگران اسپانیایی، توانستند در اندک مدتی تمدنهای درخشان آزتک و مایا وانکا را در آمریکای جنوبی، با تأیید کلیسا، درهم فرو ریزند و این اقوام و دولتهای آنان را به تزویر از زر و زور و سیاست ساقط گردانند و به زاری نابود سازند. بعدها، متصرفات این جویندگان «الدورادو» (سرزمین خیالی طلاخیز) به صورت دولتها و کشورهای کنونی آمریکای لاتین درآمدند.
مثالهای فوق نشان میدهند که چگونه پس از تشکّل گروهها و تحرّک آنها، به تدریج همبودیهای خُرد درهم میآمیزند و استوار میشوند و خطّه خاصّی (ساختار جغرافیایی) را پهنه پویایی خود قرار میدهند. همین خطّه است که به عنوان بستر آغازین دولتوارهها، پاره دولتها و دولتها (اکتسابی، زوری یا ارثی) سپس به حد «کشور» یا به مفهوم سیاسی (قلمرو) ارتقاء مییابد.
واژهای فارسی «قلم رو» (9) از جمله اصطلاحات ظریف سیاسی است که در زبانهای دیگر نظیر ندارد. منظور از «قلم رو» حوزه یا حریم عملیاتی (امیری) یا «فرمانروایی» است که امر یا فرمان او در آن حوزه برش و کنش دارد. امروزه، چنین «امری» را در کشورهای دولت (قراردادی) مبتنی بر اراده ملت «قانون» مینامند. بُرد امر «امیر» و روایی فرمان «فرمانروا» بیکناره نیست؛ بلکه سرانجام در حدّ و مرزی از قاطعیت و تبعیّت میافتد و حکم حاکمی یا امر امیر دیگری جای آن را میگیرد. مثلاً در گذشته، در اروپای فئودالی، که بر مبنای حق و وظیفهی تابعان و متبوعان کار میکرد، امیران به عنوان سرگروههای همبودیهای خُرد، مانند یک موزائیک، دور هم جمع میشدند و با حفظ استقلال در حوزه عملیاتی خود نسبت به سروران بالاتر از خود، از جمله شاه مرکزی (سرور سروران) اطاعت و تمکین خاصی، با آئینهای ویژهای، به انجام میرسانیدند.
امروزه، دولتهای فدرال کوچک (نظیر سوئیس، آلمان و یوگسلاوی) از نظر عملکردهای افقی و عمودی، یعنی در رابطه با هم و در ارتباط با دولت مرکزی، شباهتهای اصولی به دولتوارههای فئودالی غربی و خانخانی شرقی دارند و شاید در آینده نزدیکی جمهوریهای کنونی شوروی از چنین خصوصیاتی برخوردار گردند.
وراتر از پهنه ارضی (ساختار جغرافیایی) همبودیهای خُرد دیگری هستند که در تشکّل آنها زمین نقشی ایفا نمیکند. فارغ از مکان، وجه تشخیص و تشکیل آنها ضوابط و معیارهای اجتماعی است: مانند برهمنها، مردم عادی و گروه ناپاکان حاشیه نشین در هند و برخی از کشورهای دین و نژادمدار و قوم ستای دیگر.
حسین واعظ کاشفی، نظریهپرداز سیاسی- جامعوی، که در سال 900 هجری قمری (شانزدهم میلادی) میزیسته است، جامعه ایرانی و اسلامی معاصر خود را در کتابی به نام «اخلاقی محسنی» به چهار طبقه تقسیم میکند:
نظامیان، دیوانسالاران، بازرگانان و پیشهوران- کشاورزان.
در عصر انقلاب کبیر فرانسه، در قرن هجدهم میلادی، طبقات سه گانه دینوران، سروران و پایوران: تودههای مردم از جمله تجّار، پیشهوران، دیوانیان و نظامیان دونپایه که کلاً بورژوا یا «شهرنشین» لقب گرفته بودند. همین «بورژوازی» نیز به همبودیهای لایهواری مانند اصنافِ پیشهوری، مشاغل دیوانی، سندیکاها، گروههای محدود و مسدود (کاست) دینی- حرفه ای، «هیئات دولت» یا کارکنان دولتی، تقسیم میشدند. چنان که پیداست وجه مشخصه این قبیل همبودیهای خُرد حرفه، مقام و منزلت جامعوی بوده است.
همانند همبودیهای دینی، در تشکیل همبودیهای حزبی- سیاسی، به جای زمین، زبان، فرهنگ و آئین، پندار و باور (ایدهئولوژی) نقش ادغام و پیوندگر و گاهی افتراق را ایفا میکند.
با توجه به نقش مهمی که احزاب در دولتسازی، دولتزدایی و قیّمی دولت و ملت در قرن بیستم بازی کردهاند، اما در بخشهای آینده دربارهی فراز و نشیب آنها سخن خواهیم گفت.
همبودیهای کلان سیاسی
کلانترین همبودیهای سیاسی تمدنهای متعددی هستند که هریک توسط ویژگیهای مربوط به ذهنیّات متفاوت و بازتاب آنها در نهادهای سیاسی از یکدیگر قابل تفکیک و تشخیص میباشند. چنان که در زمینشناسی لایهها و چینخوردگی آنها سرگذشت تحول زمین و درون مایه آن را برملا میسازند در تاریخ تمدن نیز لایه های» فرهنگی را میتوان انگاشت که نشانگر فراز و نشیب نهادهای جامعوی متعلق به یک جامعه، به ویژه نهادهای سیاسی، میتواند باشد. اغلب گذر از لایهای به لایه دیگر با ابهام و ایهام همراه است. هنگامی که تمدنی خصایص خود را بروز میدهد و ذهنیات و بینشهای ویژهی را میپروراند اندکی نمیگذارد که نوع جدیدی از سازمانهای جامعوی، دولتواره یا دولت را از درون خود برون میتراود.دولتهای تک شهری در میان رودان» (بابلی، اکدّی، آسوری...) و یونان، سپس امپراتوریهای عظیم شرقی، مانند: هخامنشی، پارتی، ساسانی و صفوی در ایران، امپراتوی چین، امپراتوری (یا خلافت عثمانی در قسطنطنیه (اسلام پول) (10) امپراتوریهای یونانی- رومی در عهد باستان، امپراتوری اسلام عهد خلفای اموی و عباسی، امپراتوری استعماری انگلستان، امپراتوری تزاری و سپس «امپراتوری سوسیالیستی» و فروپاشی اجتماعی آن و تشکیل جمهوریهای جدید، هریک به مثابه لایهای از تاریخ تحول سیاسی، تمدن خاصّی را در پی داشته و نهادهای ویژهای از خود به جا گذاشتهاند.
پیدایش نظام شاهی، فرعونی، خاقانی...؛ اعم از این که بر قدرت شمشیر (اکتسابی) یا گزینش ریش سفیدان یا متکی بر ادیان و باورها بوده باشد، ابتکار و اختراع بزرگ سیاسی انسانیت بوده است. مورخان بر این باورند که نخستین نظامات شاهی و فرعونی در دره نیل، در کنارههای رودهای بزرگ، مانند دجله، فرات، سند، گنگ، یانگ تسه، آمودریا و امثال آنها در آسیا بوده است. این نظامات تمدنهای مصبّی (دلتایی) یا تمدنهای مبتنی بر آب «هیدرولیک» یا «ین آب» را برپا داشتند.(11) تصادفی نیست که هنوز هم در ایران نام هر آبادی از آب بر میخیزد و اکثر شهرها در کناره رودی برپا شده است. ضرورت ایجاد قنوات، یا پاسداری و دایر نگه داشتن راههای آبرسانی، توزیع زمینهای محصولخیز، نگهبانی از امنیت کشاورزان و دهقانان (به معنای اصلی یعنی زمینداران) قدرت شاهی و تعبیر سازمانی آن، یعنی تشکیلات دولتی را به وجود آورد.
در این فراشد، در تولید و تولّد دولت، ایرانیان از مردمان پیشگام در منطقه و در جهان بودهاند؛ به طوری که در عهد امپراتوری ایلامی یکی از بزرگترین تشکیلات سیاسی جهان، در حدود هزاره سوم پیش از میلاد، در جنوب ایران پدیدار شد. سپس در پی نفوذ آریاییها به فلات ایران و به قدرت رسیدن کوروش پارسی، در قرن ششم (550 پ. م.)، بزرگترین و نخستین امپراتوری جهان آباد برپا گشت. کوروش نظام شاهی را به حد ابرشاهی یا شاهنشاهی و چندشاهی ارتقاء داده، خود، به عنوان شاه شاهان، یا «پَت شاه» (بزرگ شاه) بر تارک آن نشست. جهان متمدن تا بدان عصر مدیریتی در زمینه لشگری و کشوری، داوری و دادگستری، به سان نظامات اداری هخامنشی به خود ندیده بود. هرچند که ظاهراً در آن عصر این نظامات تدوین نشده، به صورت کتاب و در نتیجه «دانش سیاسی» درنیامد؛ ولی کنش سیاسی، یا سیاست در عمل، به طرز بارز و داهیانهای به مدت دو قرن، تا حمله و تجاوز اسکندر (سدهی چهارم پیش از میلاد)، اندرکار بوده، سپس جانشینان اسکندر نیز از آن نظامات سود جستند. واژه «ساتراپ» و نظام «ساتراپی»، که هنوز هم در زبانهای غربی مصطلح است، یادمان این عصر میباشد. ساتراپ واژه یونانی- رومی شده «شهردار»، کنونی یا «شَتراپ» پهلوی به معنای «کشوردار» است. در عهد هخامنشی نمایندگان شاهنشاه را در استانها و سرزمینهای اشغالی «شَتردار = شهراپ» یا ساتراپ مینامیدند. امروزه در فرهنگهای واژگان مانند «لاروس بزرگ» (ساتراپ) و نظام ساتراپی را چنین تعریف میکنند: «ساتراپها (به عنوان استاندار) از قدرت زیادی در سرزمینهای پهناور برخوردار بودند ولی پیوسته تحت مراقبت مأمورانی به نام «چشم» و «گوش» شاه قرار داشتند. به تدریج قدرت آنان افزون شده، مقامشان ارثی گشت. برای درهم کوبیدن قدرت ساتراپهای سرزمینهای غربی شاه دستور داد که قلمرو آنان را به قطعات کوچکتر تقسیم کنند و مزدوران یونانی را به خدمت گمارند. در زمان داریوش 20 ساتراپی و ساتراپنشین) وجود داشته سلوکیها آنها را به 35 ساتراپنشین تقسیم کردند و به جای ساتراپ عنوان رسمی «استراتژی» را به کار بردند. (12)
پینوشتها:
1- برای احتراز از پیچیدگی ما عمداً بحث ساختار را به حدّ مثالهای ساده مادی تقلیل میدهیم. برای اطلاع بیشتر از تئوری ساختارگرائی و پیشگامان این مکتب به مقاله غلامعباس توسلی در نامه علوم اجتماعی، شماره 1، دوره جدید، پائیز 1368، از انتشارات دانشگاه تهران، مراجعه کنید و نیز احمد اشرف، استروکتورالیسم، نامه علوماجتماعی، شماره 4، تهران 1342.
2- اخیراً این اصطلاح را به جای «زیرساخت» «ابرساخت» نیز ترجمه کردهاند که احتمالاً از "uber" آلمانی و "over" انگلیسی متأثر شدهاند. به نظر نویسنده برابر نهاد اخیر در زبان فارسی سبب اشتباه تعبیر میشود.
3- ر. ک. به مقاله فردریک انگلس در مقدمهی «جنگ داخلی در فرانسه» (متن فرانسه).
4- این اصطلاح رادر زبان عربى «بنیةالتحتیه) و مکتب استروکتورالیسم را «بنیویّه» ترجمه کردهاند.
5- برخی از دانشوران معتقدند که تاریخ یک قومی با تشکیل دولت توسط آن قوم آغاز میشود.
6- در زبان پهلوی بهمن، به من یا و هومن به معنای اندیشهی پاک یا اندیشهی نیک است. در واقع «من» در اصل به معنای «اندیشه» است. بعدها این واژه وارد زبان لاتین شده و به صورت mens،mentis درآمده سپس در قرون اخیر از آن mentality به انگلیسی و mentalité به فرانسه ساختهاند. تشابه "mind" انگلیسی یا "mentis" لاتین و «من» پهلوی اندیشهبرانگیز است و چه بسا که humain انگلیسی و "man" از «هومن» پهلوی به معنای موجود نیک اندیش یا اندیشنده برخاسته باشد.
7- Henri Lefebre, The Explosion, Marxism and the French upheaval, Edi. Modern Reader, New York, London, 1969.
8- سید ضیاءالدین الموتی، قیام دهقانان الموت، تهران، 1359، ص 30.
برای اطلاع بیشتر درباره اسماعیلیه ر.ک. ای، پ، پطروشفسکی، اسلام در ایران، ترجمه: کریم کشاورز، انتشارات پیام، تهران 1351.
9- royaume،. principauté
10- قسطنطنیه معرّب نام لاتینی (کنستانتینوپل) "Costantinople" است که به معنای «شهر کنستانتین» (امپراتور روم شرقی) میباشد. پس از این که در سال 1454 این شهر به دست ترکان مسلمان فتح شد در جریان رومی زدائی و اسلامگرائی نام این شهر به اسلام پول (اسلامبول یا استانپول) تبدیل شد.
11- ر.ک. به ویتفوگل، شیوه تولید آسیائی، انتشارات 18-10، پاریس، 1974/ (متن به زبان فرانسه) و نامه مارکس به انگلس در پیوست.
دربارهی نقد نظریات ویتفوگل ر.ک. به «دولت و فئودالیته در ایران» نوشته پل ویی، ترجمه: منوچهر هزارخانی، از انتشارات «مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی» تهران، 1350.
12- Grand Dictionnaire Encyclopedique, Larousse, Tome XIII, Paris, 1982. -
شاید هم در ایران پیش از اسلام کتب متعددی در کشورداری یا آئین شهریاری تدوین شده بوده،
ولی در جریان کتاب و کشور سوزانی تازیان و ترکان... نابود گشتهاند و جز آجرپارههای سوختهای به جا نماندهاند که اخیراً تعدادی از آنها در دانشگاه شیکاگو خوانده شده و به چاپ رسیدهاند.
شیخاوندی، داور: (1393)، جامعهشناسی سیاسی شناخت دولت، تهران: نشر قطره، چاپ دوم