ضعف فلسفه و یأس و هراس

با اینکه سال‌های زیادی است تندترین انتقادات درباره‌ی علم مطرح می‌شود؛ شاید هنوز پرسیدن بعضی از پرسش‌ها درباری علم، گران و سنگین باشد. از جمله‌ی آنها این سؤال ساده و عجیب است که آیا واقعاً علم کمکی به فهم ما می‌کند؟ و
سه‌شنبه، 27 بهمن 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ضعف فلسفه و یأس و هراس
 ضعف فلسفه و یأس و هراس

 

نویسنده: علی نجات غلامی




 

با اینکه سال‌های زیادی است تندترین انتقادات درباره‌ی علم مطرح می‌شود؛ شاید هنوز پرسیدن بعضی از پرسش‌ها درباری علم، گران و سنگین باشد. از جمله‌ی آنها این سؤال ساده و عجیب است که آیا واقعاً علم کمکی به فهم ما می‌کند؟ و البته حادتر اینکه آیا علم‌ورزی درباره‌ی هر پدیده‌ای ما را نسبت به آن پدیده نادان‌تر نمی‌کند؟ هر ناسزایی ممکن است نثار این پرسش یا پرسش‌گر آن شود، اما وقتی پرسشی پیش بیاید چه باید کرد؟ شاید برای مواجهه با این پرسش باید دید چرا جهان با طرح علم از زندگی جدا می‌شود؟ چرا علم و علم‌ورزی جهان را بی‌معنا می‌کند؟ و آیا در جهان بی‌معنی و جدا شده از زندگی سخن گفتن از امید و ناامیدی منتفی نیست؟ و سرانجام اینکه چه جنس معرفت‌جویی و شناختی ما را به جهان و جهان را به زندگی و امید را به ما نزدیک می‌کند؟
در بسیاری از حالات برای فهم یک مفهوم، فهم ضد آن مفهوم بسیار یاری‌رسان است. مفهوم امید در ادبیات قارسی عمدتاً در مقابل دو مفهوم به کار می‌رود «بیم» و «یأس» (بنگرید به ابیات فراوانی از ادبایی همچون مولوی و بیدل). اینکه چرا این دو مفهوم در تضاد با یک مفهوم به کار می‌روند می‌تواند محل مباحث بسیاری باشد، خاصه اگر این پرسش مطرح شود که آیا چیزی مشترک در بیم و یأس وجود دارد که مفهوم امید در وحدت معنایی‌اش در مقابل آن باشد؟ یا نه بپذیریم که مفهوم امید اشتراکی لفظی است بر دو مفهوم «نهراسیدن» و «مأیوس نبودن»؟ به هر حال این سئوال منطقی را باید اساساً پرسید که آیا می‌شود یک چیز دو نقیض داشته باشد؟
به هر جهت، مباحث صرفاً صوری راه به جایی نخواهند برد. زیرا در نهایت در تله‌های زبانی گرفتارمان خواهند کرد. ما باید امید را چونان یک کنش آگاهی در نظر بگیریم، کنشی روی آوردی که وجهی از معنای جهان را به مثابه افق معنا‌بخشی‌ها قوام می‌بخشد. امید داشتن، بر افقی پرتوافکنی می‌کند که در مرزهای آن افق، کنش‌های متقابل آن نیز آشکار می‌شوند و در این بر هم کنش بین کنش‌‌هاست که می‌توان فهمید چرا نحوه‌ای از آشکارگی کنش «امید» در ادبیات فارسی توانسته است در مرز خودش کنش‌های «بیم» و «یأس» را پدیدار کند. این نحوه‌های آشکارگی صرفاً کلماتی دل‌بخواهی نیستند؛ بلکه نشانگرهای زیست جهان ما و دست‌کم جهان‌بینی ما هستند. ما جهانی تاریخی را آنگونه آشکار کرده‌ایم که هر مفهومی در پیوستاری درهم تنیده، طیفی از مفاهیم را در سطح زبانی چونان متقابل، متعارض، مترادف، مشابه، هم خاستگاه و غیره در معیت خود ، آشکار می‌کند که با تکیه برآنهاست که وحدت مفهومی و این همانی خود را برجسته می‌سازد.
تحلیل‌های زبانی منطقی گسسته از زیست‌جهان چنین پیوستاری را فراموش می‌کنند. هر مفهومی را در یکی صوری سازی مفرط به نحوی مهندسانه در چینشی قرار می‌دهند که قواعد صوری، به ناگزیر برگزینش و چینش آن‌ها حاکم‌اند. با تصوری که این قواعد صوری از «دقت» ایجاد می‌کنند مفاهیم، به طور مداوم از وجوه زیسته‌ی خود تمیز شده و در قله‌های انتزاع مرتب‌سازی می‌شوند. صد البته خود این قواعد نیز با تأمل در تجربه‌های زیسته آشکار شده‌اند. مثلاً قاعدهای تناقض» با «تأمل» در تجربه‌ای اولیه درباره‌ی اینکه یا چیزی هست یا نیست، فهم شده است. این قاعده، تناقض هست و نیست را بر دیگرحالات تقابل تحمیل کرده است و از این روست که برای ما دو ضد داشتن یک مفهوم عجیب می‌شود. زیرا این اضداد و تقابلات در ذات خود نقیض بودگی را ملحوظ داشته‌اند. یعنی ماً محکومیم که بگوییم که امید یا در مقابل بیم است یا در مقابل یأس، قواعد مبنایی صوری، بدینگونه مفاهیم را مسخ می‌کنند. آنها از افق زیسته، مفاهیم را استخراج کرده و با تکیه بر قواعد صوری، شبکه‌ای از تقابلات و ترادفات و غیره را که مرز «تعریف، و تحدید، آنها را روشن می‌سازند، ایجاد کرده‌اند. همچنانکه در باب مفهوم امید می‌توان دید. بسیاری از مفاهیم بدین‌سان ناگزیر شده‌اند مثلاً چند ضد را قربانی یکی ضد کنند. به کتاب متافیزیک ارسطو اگر بنگریم متوجه نکات بسیار مهمی خواهیم شد. ارسطو در پی این پرسش، این کتاب را نوشته است: در هر علمی مفاهیمی به کار می‌رود که خود آن علم آنها را ضرورتاً توضیح نمی‌دهد؛ بلکه از علمی پایه‌ای‌تر آنها را وام گرفته است، لذا چگونه می‌توان سلسله مراتبی از علوم را ترسیم کرد که بتواند سلسله مراتب مفاهیم را توضیخ دهد و در عین حال به پایه‌ای‌ترین علمی دست یافت که پایه‌ای‌ترین مفاهیم را توضیح می‌دهد؟ اگر با دقت به متن کتاب نگاه کنیم می‌بینیم که ارسطو درگیر بازی فوق‌الذکر؛ یعنی برچینش مفاهیم و ساختن شبکه‌های مفهومی است. شبکه‌هایی که بر متخصصین هویداست که 2500 سال است بر هرگونه تصور علمی سیطره داشته‌اند و و در بنیان‌های این شبکه‌ها هیچ علمی حتی یک قدم از آناتومی سلسله مراتبی مفهومی ارسطوو به عبارت بهتر شیوه‌ی آناتومی سازی او پیش روی نکرده است. اگر چه نمی‌توان نفس کار ارسطو را بدواً محکوم دانست؛ چرا که ‌ای بسا کار دانستن [آیدانای] جز این نباشد که مفاهیم کلی‌تر وکلی را استخراج کند اما این ایراد بر ارسطو و در نتیجه بر تاریخ علم- که مقهور مشی ارسطویی است- به طور کلی وارد است که در نحوی رسیدن به این مفاهیم کلی بیش از حد «میانبر» زده است و با صوری‌سازی، کاری که طبعاً باید هزاران سال طول بکشد را سریعاً انجام داده است و بسیاری از ابعاد مفاهیم قربانی و قلع و قمع شده‌اند. اینکه باید آناتومی مفاهیم آنگونه که زیست می‌شوند استخراج شود امری بدیهی است اما نه با چنین شیوه‌ای، شیوه‌ای که خاصه چونانکه از متافیزیک بر می‌آید، مقهور دایره‌ی زمانمند امکان‌های زبان یونانی بوده است (بنگرید به فصول کتاب دلتا از متافیزیک).
حال می‌توان عقیده‌ی «پل ناتورپ» را دریافت که چرا «هرگونه فرمول‌سازی علمی‌ای چیزی را از خود زندگی از دست می‌دهد»؟ علم آنگونه که به طور تاریخی تاکنون محقق شده است، با چنین تکانه‌ی صوری سازانه‌ای، دترمینسیمی را بر شناختن و دانستن به طور کلی تحمیل کرده است و تنها وجوهی از حقایق را که می‌توانستند ذیل سلسله مراتب مفاهیم حاکمه تببین شوند به رسمیت شناخته است. علم این سلسه مراتب را در دوران مدرن تحت هدایت یک ریاضی سازی گالیله‌ای از طبیعت، به سمت یک نگرش صلب مکانیستی هدایت کرد. چیزی که فشار کمرشکن آن از قرن نوزدهم به بعد احساس شد. علم همان‌طور که هوسرل می‌گوید با فراموش کردن خاستگاه خود در زیست‌جهان، یک جهانِ دقیقه را پیش روی ما گذاشت که اساساً با دعوی عینی‌انگاری، با زندگی ما بیگانه شد و دیگر هیچ علمی از «چرایی»‌ها نمی‌پرسد؛ بلکه صرفاً دل‌مشغول «چیستی‌ها است. با تبیین مکانیستی عالم، معنای زندگی از کف رفت و بشر تجربه‌ای بسیار تلخ از «نومیدی» با احساس کرد، یعنی نومیدی در هردو معنای کلمه، ترس و یأس. «عصرترور» و «عصر نهیلیسم» هردو بر زمانه‌ی ما صادق‌اند. اینجاست که باید فهمید که چرا زیست‌جهان برای مفهوم «امید» در زیسته‌ترین تجاریش که در شعر تبلور می‌یابند دو نقیض عرضه کرده بود. از یک سو علم در دستاوردهایش این امکان را گشوده است که هرآن، انفجاری عظیم، زمین را از انسان و دیگر حیوانات پاک کند و وحشتی بر سرتاسر جهان افکنده است و از سوی دیگر حتی اگر با هزار و یک ترفند از چنین انفجاری جلوگیری شود و ترس‌ها فرو بریزند، در جهنم سردی که امروز بر این زندگی ماشینی در این نظام مضحک سرمایه حاکم است، از یأس نمی‌توان جلوگیری کرد. ترس و یأس هر دو ناشی از انسداد افق امکان‌ها برای مسیرآتی خود زندگی هستند. و امید اساساً ناشی از گشودن امکانی است.
وقتی می‌گوییم «علم» آیا مردمان فیزیک و شیمی است؟ آیا آنقدر ساده‌دلیم که می‌پنداریم مذاهب، سیاست‌‌ها، و انواع باورها در بحران مأیوس کننده و هول‌انگیز امروز نه تنها دخلی ندارند؛ بلکه اگر علم کنار برود، اینها شاخه گل‌های امیدوارکننده نثارمان خواهند کرد؟ آیا ما نیز ناگزیر شده‌ایم بپذیریم که تفکر چیزی بجز معامله با ایدئولوژی‌ها نیست؟ خاصه اکنون که در بازی‌های شرقی- غربی علم و دین از هر دستاویزی برای خالی کردن زیر پای یک دیگر سود می‌جویند تا در چینش قدرت امتیازگیری کنند، آیا ما را نیز فریفته‌ی این استدلالات شده‌ایم؟ قطعاً چنین نیست. وقتی می‌گوییم «علم» مرادمان هرگونه تلاش نظام‌مندی است که در تاریخ برای «دانستن [آیدنای]» روی داده است، اعم از علم و دین و هر چیز دیگری. و وقتی نقدش می‌کنیم مرادمان سوء فهم‌هایی است که این نظام‌ها در دانستن [آیدنای] پیش آورده‌اند. این جمله‌ی اول متافیزیک ارسطو است که «همه‌ی انسانها بنا به طبع خویش دوستدار آیدانای‌اند». آیدانای جزو لاینفک گوهره‌ی انسانی است و هر کس که انکارش کند، به خود دروغ می‌گوید نه دیگران. آیدانای معنای اولیه‌ی دانستن است؛ مثلاً در همین معنای اولیه‌ای که می‌خواهید بدانید کیست که پشت در دارد در می‌زند. همین، تکانه‌ی اولیه زندگی انسان و اصلی‌ترین معنای عقل اوست. همه چیز آدمی از همین نیروی هستی شناسانه‌اش برای فهم در دل زندگی آغاز می‌شود. امید در اصلی‌ترین معنایش خصیصه‌ای از همین آیدنای است. ترس و یأس آنجایی که هست مانعی عبور‌ناپذیر بر سر راه آیدانای دیده می‌شود. هر نظامی برای شناختن اعم از علم و دین و اسطوره و حتی هنر، از همین آیدانای سرچشمه گرفته است. و اگر امیدی در آنها جسته می‌شود به خاطر این است که هنوز رگه‌هایی از آیدانای در آنها دیده می‌شود. خود واژه‌ی «دین» آنگونه که در متون پهلوی و عربی می‌آید با واژه‌ی «آیدنای» هم ریشه است. اما برای همه‌ی اینها امکان انحراف از خود ایدنای و سرکوب آن وجود دارد. آنجا که این‌‌ها، نظام و خاصه روش خود را بر خود آیدنای تحمیل می‌کنند. اگر چه همیشه در نهان خانه‌ی خود بارقه‌ای از آیدانای را حفظ کرده‌اند.
مثلاً علم آیا واقعاً امید‌بخش نیست؟ فرضاً اگر کسی احتجاج کند که اگر علم موفق شود چاره‌ای برای غذای آدمی بیابد یا انرژی خورشیدی را مهار کند یا بیماری‌ها را کنترل کند، امیدوار کننده است، آیا نباید امیدش را جدی گرفت؟ قطعاً آری. علم نقاط امیدوارکننده‌ی بسیاری دارد. اما مسئله این است که قوانینی که یک دانشمند کشف می‌کند که بر طبق آن‌ها می‌توان انرژی خورشیدی را مهار کرد، همان قوانینی هستند که می‌توان براساس آن‌ها سلاح‌های مهلک نیز تولید کرد؛ یعنی آن دانشمند بسته به «علاقه»‌اش قوانین مکشوفه‌ی علمی را هدایت می‌کند. اینجا دو نکته مهم در میان است؛ نخست اینکه خود آن قوانین از «درستی» و «غلطی» پیروی می‌کنند؛ یعنی می‌گوییم که گفته‌ای زمانی علمی است که «درست» باشد، مراد از این درست بودن این است که بایست حاکی از «چیستی» خود جهان باشد. اما نکته دوم این است که می‌گوییم استفاده از آن قوانین هم باید «درست» باشد و این درست بودن حاکی از «چرایی» است. در بالا نشان دادیم که نقاط امیدوارکننده در همین وجه چرایی هستند. اولاً که هردو منطق درستی و غلطی، در وجوه چیستی و چرایی بدواً متعلق آیدنای هستند آنجا که انسان دوست دارد بداند؛ یعنی هم دوست دارد ساز وکارهای عالم را بداند و هم بداند چرا در کارند و چرا باید به کار روند. ثانیاً اولویت در امیدبخشی حتی در خود علم بر وجه چرایی استوار است، یعنی وقتی می‌گوییم علم امیدوارکننده است به آن جهت‌های علاقه‌ای اشاره داریم که علم برای آنها و تحت هدایت آن‌‌هاست که خودشان باید درست باشند. این درستی دوم است که وجه «نورماتیو» شناخت است، یعنی وجه هنجاری آنکه عبارت است از ارزش‌‌ها، معانی و جهت‌هایی که ما به دانسته‌‌هایمان می‌بخشیم. اینها را عقل تنظیم می‌کند، چونانکه در زبان متعارف می‌گوییم هدف و جهت یک علم باید معقول باشد. عقل اینجا منشأ معنابخش به علم است نه مترادف با محتوای علم. فهم چرایی‌های جهان کار عقل است نه صرف علم. اما چرا در بازی‌های ایدئولوژیک امروزه، اهل علم دعوی عقلانیت در مقابل مثلاً اهل دین می‌کنند؟ ما بی‌آنکه بخواهیم وارد مشاجرات بی‌حاصل شویم بحثی پایه‌ای را مطرح می‌کنیم.
سئوالی را باید مطرح کرد: آیا انسان برای آیدانای به «کمک» نیاز دارد؟ آیدنای چونان معنای اولیه‌ی دانستن از درکی اولیه بر می‌خیزد که انسان از نحوه‌ی هستندگی خودش دارد: در- اعماق- جهان بودن. انسان همواره در هر مکان و هر زمانی خودش را در اعماق می‌یابد. از همه سو دور دست‌های جهان به نحو هم فاصله‌ای در تاریکی محو می‌شوند. حرکت او از اعماق کوه به اعماق جنگل، از اعماق جنگل به اعماق شهر، از اعماق شهر به اعماق قاره‌‌ها، از اعماق قاره‌ها به اعماق کیهان بوده است و آنچه تاکنون به یاری آیدنای دیده است، مدام این عمق را ژرف‌تر کرده است. بر انسان همواره جهانی آشکار می‌شود که گرداگرد او را فرا گرفته است و مرزهایش را در تاریکی فرو می‌برد. او برای درک نزدیکی‌ها نیازمند فهمی از دوردست‌هاست، چه در غیر این صورت نمی‌تواند فهمی از دم‌دست‌ترین امور، هم در چیستی و هم در چرایی‌شان داشته باشد. او باید نظم جهانی که در آن است را دریابد تا امور را در آن منتظم سازد. او به فهمی از آستانه‌ی پدیدارها برای فهم خود پدیدارها نیازمند است. بنابراین پرسش این است که این آستانه‌های هستی را از کجا در می‌یابد؟ خودش می‌تواند یا کسی باید به او کمک کند؟ دین دعوی کمک دارد. و علم باور دارد که می‌تواند خود انسان بدان برسد. دین به ما می‌گوید که وحی، دانستن حقایقی به لطف خداوندی است که مرزها را به ما نشان می‌دهد و از دانستن همین مرزهاست که می‌توان هرگونه دانستنی در درون مرزها را انتظام بخشید. علم در آغاز مشکلی با این مسئله نداشت، اما کمی که در کار خود ژرفانگری کرد و از درون که به بیرون پرتو افکند، در نحوه‌ی انتظام بخشی‌هایی که دین دعوی‌اش را داشت، خاصه آنجا که دعوی آشکار کردن آستانه‌های چیستی جهان را داشت، مشکلاتی دید. به خصوص مسیحیت بیش از دیگر ادیان درباره‌ی چیستی جهان دعوی داشت. علم چونان فهمی برای آیدنای [دانستن] چیستی با دعاوی مسیحیت به تضاد افتاد. خاصه چشم علم، از مرزهای کیهان شناختی‌ای که مسیحیت باور داشت با وحی منکشف ساخته است، دور دست‌تر را دید، بی‌آنکه دعوی دیدن دور دست‌ترین را داشته باشد. از همینجا تضاد علم و دین بر سر «آستانه‌های چیستی» جهان آغاز شد. تضادی که به آستانه‌های چرایی جهان نیز کشانیده شد. دین دعوی داشت که مرزهای کیهان «آنجاست» و علم مشاهده کرد که مرزهای کیهان «دورتر از آنجاست» اگر چه نمی‌داند کجاست. شکست مسیحیت در این آستانه‌ی انتظام‌بخش چیستی جهان، علم را مغرور ساخت که می‌تواند «آستانه‌های چرایی» را نیز دریابد، و چرایی که اساس عقلانیت است را به درون خود کشانید، حال آنکه به هیچ وجه نمی‌توانست از تبیین «چیستی» فراتر رود. و به زودی در بحرانی عظیم گرفتار شد. بحرانی که هم خود علم و هم دین را در کام خود فرو برد. ادیان آرام آرام از دعاوی‌شان درباره‌ی آستانه‌های چیستی جهان به نفع دعاوی‌شان درباره‌ی آستانه‌های چرایی جهان عقب‌نشینی کردند و در این میان علم عهده‌دار تبیین آستانه‌های دائم دورشونده‌ی چیستی جهان شد. و بنا به روش خود «آستانه‌های چیستی جهان» را به صرف «آستانه‌های چیستی طبیعت» تقلیل داد. در حالی که طبیعت خودش پدیداری در جهان است نه خود جهان (دوباره نظر کنید به مباحث آغازین این یادداشت درباره‌ی چگونگی شکل‌گیری سلسله مراتب صوری‌سازانه‌ی مفاهیم). از آن سو دین آستانه‌های چیستی جهان را چونان «عرصه‌ی هست‌‌ها» به علم واگذاشت و خودش را عهده‌دار تببین آستانه‌های چرایی جهان، چونان «عرصه‌ی بایدها» دانست. در این میان اتفاقی تلخ روی داد آنجا که «عرصه‌ی بایدها» از ساحت «آیدنای» دور شد. دیگر بایدها چیزی برای دانستن نبودند؛ بلکه صرف مفروضات از پیش بدیهی انگاشته‌ای برای «باور کردن» بودند. همین اتفاق تلخ سرمنشأ هراس و یأس او شده است؛ یعنی ناامیدی.
شاید بزرگ‌ترین مشکلی که زندآگاهان ادیان داشته‌اند در فهم‌شان از معنای «کمک» بوده است. وحی چگونه کمکی است؟ بوعلی در داستانی که در باب سفر مرغان نقل می‌کند، می‌گوید که وقتی که مرغان بندها را گسستند وبه سوی حق شتافته و او را دیدند، از حق خواستند بندهای‌شان را باز کند و حق پاسخ داد که نه ! بندهای‌تان را باید همان‌هایی بگشایند که بر پای‌تان زدند، من فقط نبی‌ای با شما می‌فرستم که کمکتان کند بندهای‌تان را خودتان بدهید به همان‌هایی که زدند، بگشایند. این تمثیل بوعلی رساتر از آنی است که شرحی بخواهد. جز اینکه ‌اشاره کنم که آنچیزی که چرایی‌ها را توضیح می‌داد و آیدنای آستانه‌های چرای جهان را چونان به روشنا آوردن ممکن می‌کند، روزگاری نامش «فلسفه» بود. فلسفه‌ای که می‌خواست «بدون دخالت خدایان» «چرای» جهان را بداند، چه این «چرای» نهایی خدای جهان باشد یا ناخدای جهان.
امروز هراس و یأس اساساً ناشی از فقدان چنین فلسفه‌ای است. به قول هوسرل «جنگ جهانی [اول] یک مصیبت بود، نه به خاطر ضعف اخلاقی و دینی‌مان، بلکه به خاطر ضعف فلسفی‌مان». امید، چه به علم و چه به دین و چه به هر چیز دیگری ناشی از ایده‌هایی است که وظیفه‌ی فلسفه است که روشن‌شان سازد.

پی‌نوشت‌:

1- کارشناسی ارشد فلسفه از دانشگاه علامه طباطبایی

منبع مقاله :
ماهنامه سوره اندیشه 84 و 85



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
تصاویر دلجویی رئیس پلیس تهران از خانواده شهدای پلیس نارمک
play_arrow
تصاویر دلجویی رئیس پلیس تهران از خانواده شهدای پلیس نارمک
حضور رئیس قوه قضائیه در منزل شهید امیرعبداللهیان
play_arrow
حضور رئیس قوه قضائیه در منزل شهید امیرعبداللهیان
رئیس جمهور از آخرین سفر استانی خود به تهران باز می گردد
play_arrow
رئیس جمهور از آخرین سفر استانی خود به تهران باز می گردد
اجتماع ورزشکاران در سوگ رئیس‌جمهور شهید و همراهان
play_arrow
اجتماع ورزشکاران در سوگ رئیس‌جمهور شهید و همراهان
مصاحبه کمتر دیده شده از شهید ابراهیم رئیسی در سال ۱۳۷۲
play_arrow
مصاحبه کمتر دیده شده از شهید ابراهیم رئیسی در سال ۱۳۷۲
جزئیات تازه از زمان کشف مختصات دقیق محل حادثه بالگرد حامل رئیسی؛ ساعت چند؟
play_arrow
جزئیات تازه از زمان کشف مختصات دقیق محل حادثه بالگرد حامل رئیسی؛ ساعت چند؟
تصاویر منتشر نشده از حضور شهید آیت‌الله آل‌هاشم در یگان‌های ارتش
play_arrow
تصاویر منتشر نشده از حضور شهید آیت‌الله آل‌هاشم در یگان‌های ارتش
نماهنگ | خادم الرضا علیه‌السلام
play_arrow
نماهنگ | خادم الرضا علیه‌السلام
گزیده‌ای از سخنان حجت‌الاسلام والمسلمین آل هاشم در دیدار ۲۹ بهمن ۱۴۰۲ مردم تبریز با رهبر انقلاب
play_arrow
گزیده‌ای از سخنان حجت‌الاسلام والمسلمین آل هاشم در دیدار ۲۹ بهمن ۱۴۰۲ مردم تبریز با رهبر انقلاب
قرارگیری پیکر رئیس جمهور و همراهان داخل تریلی مخصوص در مراسم تشییع و بدرقه
play_arrow
قرارگیری پیکر رئیس جمهور و همراهان داخل تریلی مخصوص در مراسم تشییع و بدرقه
رزمنده فاطمیون در حال رجزخوانی در حضور آیت الله شهید رئیسی
play_arrow
رزمنده فاطمیون در حال رجزخوانی در حضور آیت الله شهید رئیسی
روایت تولیت آستان قدس از درخواست شهید رئیسی
play_arrow
روایت تولیت آستان قدس از درخواست شهید رئیسی
گریه یوسف‌ سلامی در تلویزیون
play_arrow
گریه یوسف‌ سلامی در تلویزیون
انتقال پیکر مطهر شهید رئیسی و همراهان از معراج شهدای تبریز
play_arrow
انتقال پیکر مطهر شهید رئیسی و همراهان از معراج شهدای تبریز
رئیس دفتر رهبر انقلاب: سر خم می سلامت شکند اگر سبویی
play_arrow
رئیس دفتر رهبر انقلاب: سر خم می سلامت شکند اگر سبویی