شناخت معیارهای اخلاق

وقتی قرآن اهداف رسالت را تشریح می‌کند می‌گوید انبیا آمده‌اند مخصوصاً خاتم آن‌ها (علیه‌السلام) مبعوث شده است تا مردم را تزکیه و تهذیب کند. یزکیهم، تا آن‌ها را پاک کند و به آن‌ها نمو بدهد، ‌تهذیب نفس و تزکیه جان که از مهم‌ترین
جمعه، 30 بهمن 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شناخت معیارهای اخلاق
شناخت معیارهای اخلاق

 

نویسنده: آیت الله عبدالّه جوادی آملی




 
وقتی قرآن اهداف رسالت را تشریح می‌کند می‌گوید انبیا آمده‌اند مخصوصاً خاتم آن‌ها (علیه‌السلام) مبعوث شده است تا مردم را تزکیه و تهذیب کند. یزکیهم، تا آن‌ها را پاک کند و به آن‌ها نمو بدهد، ‌تهذیب نفس و تزکیه جان که از مهم‌ترین هدف‌های رسالت بشمار می‌رود وقتی روشن خواهد شد که اخلاق و هدف اخلاق و درجاتی که برای اهداف اخلاقی است مطرح شود،‌ اخلاق قابل تغییر و قابل تبدیل و تحویل است، خلق را تا حدی می‌شود عوض کرد و ملکات نفسانی را تا حدودی می‌شود اصلاح کرد وگرنه انبیا به منظور اصلاح نفوس مأموریت پیدا نمی‌کردند، و دستورات الهی نقش سازنده‌ای نمی‌داشت. وصفی که در نهاد انسان است و با او می‌تواند کاری را به آسانی انجام دهد، ملکه خلقی او به شمار می‌رود خواه در فضیلت خواه در رذیلت. انسان با داشتن یک وصف درونی که با آن صفت بتواند کار مناسب آن صفت را به آسانی انجام بدهد دارای خلقی خاص است، برای اینکه این خلق به راه صحیح رهبری و درست تنظیم بشود و متخلق به این خلق، هدف را درست بیندیشد و برای هدف والا گام بردارد. دین برنامه‌های سازنده و عمیقی را طرح کرده است و برای اخلاق هدف‌های متفاوتی است که در اثر جهان‌بینی‌های گوناگون و درجات مختلف معرفت فرق‌های فراوانی با هم دارند قسم اول آنکه انسان هدف‌های مادی را بر‌ای فضائل اخلاقی در نظر بگیرد، یعنی برای عالم شدن یا عادل شدن یا شجاع شدن یا قانع بودن یا عفیف بودن و مانند آن هدف‌های مردمی را مطرح کند، و بگوید، فایده‌ی علم آنست که انسان عالم در بین مردم از حرمت خاصی برخوردار است، یا فضیلت عدل اینست که انسان عادل در جامعه، از احترام ویژه‌ای برخوردار است، یا فایده‌ی قناعت آنست که انسان قانع در بین مردم با کرامت روبرو می‌شود و مانند آن که هدف فضائل اخلاقی برای این گروه آن باشد که انسان متخلق پیش مردم موجه بشود این روش اخلاقی است در مکتب‌های مادی، در بین افراد عادی هم مطرح است که منظور از فراهم کردن اخلاق خوب آنست که انسان بین مردم از عزت خاصی برخوردار باشد و در جامعه خوشنام و در تاریخ سرفراز باشد و برای آیندگان هم آبرویی باشد، با این مسلک و با این روش انسان به سراغ بعضی از فضائل اخلاقی می‌رود و برای نیل به آن هدف‌های مردمی و مادی و عادی این روش را انتخاب می‌کند، قسم دوم هدفی است که در کتاب‌های آسمانی مطرح است و انبیای گذشته آن هدف را تعقیب کرده‌اند و برای رسیدن به آن هدف مردم را وادار به تحصیل فضائل اخلاقی می‌کردند، می‌گفتند: اگر عادل و قانع و فداکار در راه عقیده‌ی دینی و عفیف و پاکدامن و وارسته و پارسا شدید، از بهشت برخوردارید و از دوزخ برکنارید انجام دستورات دینی، شما را به اخلاق حسنه می‌رساند و با رسیدن به اخلاق خوب از بهشت برخوردار خواهید شد. این مسلک و راه دوم را در ادیان آسمانی می‌بینیم و در قرآن کریم هم مطرح است و در کلمات معصومین (علیهم‌السلام) شواهدی دارد که کوشیده‌اند مردم را با تشویق به بهشت و ترساندن از دوزخ، به فضائل اخلاقی دعوت کنند. قسم سوم مقصدی است که قرآن کریم به عنوان عالی‌ترین هدف اخلاقی مطرح می‌کند و آن اینکه انسان فضائل اخلاقی را نه به خاطر جاه و حرمت اجتماعی باید فراهم بکند، نه برای اینکه فخر تاریخ بشود یا به آیندگان آبرو ببخشد، نه برای آنکه در چشم مردم محترم باشد، و همچنین نه برای آنکه از لذت بهشت برخوردار شود و از رنج جهنم برکنار بماند بلکه اخلاق نیکو و فضائل نفسانی را برای آن تهیه کند که جانش از شوق به بهشت و ترس از جهنم بالاتر بیاید و در حد شوق و خوف و بیم و هراس و لذت و رنج نباشد. نه چیزی او را مسرور کند و نه حادثه‌ای او را متألم، نه از چیزی لذت ببرد و نه از چیزی رنج. زیرا آنچنان جانش بالا رفته که در دسترس علل نشاط یا عوامل اندوه نیست و آنچنان روحش اوج گرفته که علل سرور نمی‌توانند در قلبش اثر کنند یا عوامل اندوه نمی‌توانند به جانش راه یابند. و آنچنان رفعت یافته است که در دسترس هیچ عاملی نیست. این انسان کامل، اخلاق را نه تنها برای حرمت پیش مردم و جاه تاریخی فراهم نمی‌کند، بلکه برای رفتن بهشت و محفوظ بودن از جهنم هم به راه تحصیل فضائل اخلاقی قدم برنمی‌دارد، و تنها برای آن است که مظهر مبدئی بشود که همه‌ی این فضائل اخلاقی در حد بی‌انتها در آنجاست. هیچ حدی ندارد مگر اینکه « لاحد له»، هیچ نشانه‌ای ندارد مگر بی‌نشان بودن، هیچ علامتی ندارد مگر بی‌علامت بودن، قرآن این راه را نشان می‌دهد و مخصوص اوحدی از رونده‌های راه اخلاق می‌داند. نمونه‌هایی از مسلک دوم و مسلک سوم در قرآن کریم هست، اما مسلک اول که راه دین نیست زیرا با توحید سازگار نیست، انبیا هرگز نیامدند که تهذیب جان و تحصیل فضائل اخلاقی را به خاطر حرکت اجتماعی ترویج کنند بطوریکه انسان متخلق در چشم مردم معزز باشد یا در تاریخ مکرم و در جامعه گرانقدر و گرامی باشند آن‌ها کار را در مسیر خدا انجام می‌دادند و جانی را که در مسیر الهی حرکت می‌کند متکامل می‌دانند. آنکس که به فکر طبیعت و مردم و تاریخ و مانند آن است، هدف الهی ندارد. گرچه کسی که هدف الهی دارد خدا او را پیش مردم مکرم و معزز و او را در تاریخ گرامی می‌کند و برای او لسان صدق قرار می‌دهد. ولی این امر غیر از آن است که هدف انسان متخلق این باشد که، من فضائل اخلاقی را به خاطر فراهم کردن حرمت اجتماعی و جاه مردمی تحصیل می‌کنم؛ این غیر از آن است که انسان برای عزت پیش مردم کار خیر کند. اگر کسی کار خیر کرد خدا به او الطافی می‌بخشد که برخی از آن الطاف عزت پیش مردم است، لسان صدق داشتن است، در تاریخ مکرم بودن است و مانند آن، پس انبیا راه اول را هرگز نمی‌پذیرفتند که: انسان کار خیر را برای این انجام بدهد که در بین مردم از حرمت خاصی برخوردار باشد چون این نه با توحید سازگار است و نه با تهذیب و تزکیه نفس. با توحید سازگار نیست زیرا غیر خدا را هدف قرار دادن با توحید مبدأ غائی منافی است با تهذیب و تزکیه نفس سازگار نیست زیرا روح مجرد و جان ملکوتی را به یک امر مادی و ملکی مشغول کردن راه انحرافی است و این تخدیر نفس است نه تهذیب نفس. نفس را به امور یاوه سرگرم کردن است نه به امور عالی بالا بردن. و از رسول الله (صلوات الله و سلامه علیه) نقل شده که فرمود: (ان الله یحب معالی الامور و یکره سفسافها) خدا کارهای بلند، همت‌های والا، افکار بلند، هدف‌های والا را دوست دارد. خدا همت‌های پست، فکرهای نازل، هدف‌های فرومایه را دوست ندارد. پس راه اول بیراهه است. ممکن است یک انسان مادی که به فضایل اخلاقی تن در می‌دهد برای این باشد که در تاریخ یا بین مردم از حرمت خاصی برخوردار شود ولی این راه، راه انبیا نیست زیرا انبیا به الله دعوت می‌کنند و هدف، مستقیماً خدا است. خدا برکاتی که می‌دهد ممکن است یکی از آن برکات حرمت و وجهه‌ی مردمی داشتن در دنیا باشد. رسول الله فرمود: « أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلَى‏ بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی» (1).
من و پیروانم، مردم را با بینائی به الله دعوت می‌کنیم. پس دعوت به غیر الله از مسیر رسالت انبیا دور است. هدف عمده در مسائل اخلاقی مسلک دوم و مسلک سوم است، در اخلاق، انسانی که متخلق به اخلاق می‌شود یا برای رسیدن به بهشت و محفوظ بودن از جهنم است، یا برای آن است به مقامی برسد که دست بهشت و جهنم به او نرسد. این بیان که از بسیاری از ائمه معصومین (علیهم‌السلام) رسید. که فرمودند: « عبادت سه قسم است: بعضی خدا را عبادت می‌کنند برای اشتیاق به بهشت و بعضی خدا را عبادت می‌کنند برای ترس از دوزخ. و بعضی خدا را عبادت می‌کنند برای ثنای او و برای لقای او و برای محبت او نه برای بهشت و نه برای برکناری از جهنم. و این عبادت آزاد مردان الهی است (2) این بیان نه تنها در عبادت بلکه در کل مسائل اخلاقی هم مطرح است. گرچه فراهم کردن فضائل اخلاقی از کارهای عبادی است، و تحصیل خلق بدون عبادت نخواهد بود و تحصیل فضائل اخلاقی، بدون بندگی الله میسر نیست، بنابراین اخلاق همان عبادت به معنای گسترده‌اش است. لکن عبادت اصطلاحاً در برابر مسائل اخلاقی مطرح می‌شود. خلاصه آنکه تحصیل اخلاق در اسلام دو راه دارد راه اول، هدف اخلاق و فراهم کردن فضائل اخلاقی لذت بردن از بهشت و محفوظ بودن از جهنم است راه دوم هدف اخلاق به مقام حب و لقاء الهی رسیدن است یعنی از بهشت و جهنم بالاتر آمدن، به فکر نفس و لذت و اندوه نفس نبودن، به فکر نشاط و غم نبودن و به جایی اوج گرفتن است که غم و نشاط به آنجا راه ندارد. و به جایی رسیدن که انسان در آنجا از دسترس غم و شادی بالاتر باشد که آن هدف اوحدی از انسان‌هاست که در تخلق به اخلاق نیک، آن هدف را تعقیب می‌کند، قرآن کریم برای هر دو راه نمونه‌ها و شواهدی نازل کرده، در سوره‌ی توبه فرمود « إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» (3) خدا در عین حال که مالک جان ماست مالک مال ما است. تنزل رحمت وسیعش به قدری است که حتی با ما پیمان تجاری می‌بندد، می‌گوید: مال خودتان را به خدا بفروشید و از او بها دریافت نمائید. جانتان را که ملک خداست به خدا بدهید و در برابر، بهشت دریافت کنید، مگر جان و مال ما، مال خود ماست؟ یعنی مگر انسان در برابر الله مالک جان و مالک مال است؟ هرگز انسان در برابر خدا مالک هیچ چیزی نیست. فرمود: (أَمَّن یَمْلِكُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ) (4) آنکه مالک چشم و گوش شماست خداست، همان کسی که (أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَكْشِفُ السُّوءَ) (5) یعنی کسی که قدرت اجابت مضطر و وامانده در اختیار اوست و لا غیر، خداست، چشم و گوش ما مال اوست، لذا گاهی خدای سبحان اجازه‌ی بستن چشم را نمی‌دهد. انسان با همان چشم باز می‌میرد و اگر کسی در آن حال نباشد که چشم او را به بندد همین انسان منظره‌ی هولناکی پیدا خواهد کرد و بسیار بد منظر خواهد شد. هرگز انسان مالک چشم و گوش خود نیست. تمام هستی ما مال خداست. منتها رحمتش به قدری گسترده است که مال خودش را از ما می‌خرد تا به ما بهشت عطا کند. اینکه گفته شد انسان در برابر الله مالک هیچ چیزی نیست، دلیلش در سوره یونس است که خدا به رسول الله می‌فرماید: (قُل لاَ أَمْلِكُ لِنَفْسِی ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً) (6) من هیچ سود و زیانی را برای خود مالک نیستم، پس انسان مالک هیچ چیزی نیست. بیانی از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) رسیده است در تفسیر (إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ) (7) فرمود: (انا لله اقرار بالملک و انا الیه راجعون اقرار، بالهلک) (8) اینکه می‌گوئیم: انا لله اعتراف می‌کنیم که ملک و ملک خداوندیم، تمام هستی ما ملک اوست و انا الیه راجعون، اقرار و اعتراف به هلاکت است که هالکیم و به سوی او برمی گردیم. پس کسی مالک چیزی نیست. و اما اینکه موسی کلیم به خدا عرض کرد: (إِنِّی لاَ أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِی وَأَخِی) (9) آن، در کارهای تشریعی و اختیاری است نه تکوینی. یعنی، به خدای متعال عرض کرد: در پذیرش دین من فقط مالک خودم هستم این اختیاری که به من دادی من می‌توانم با اختیار دینت را بپذیرم و برادر من هم مالک خودش است. « إِنِّی لاَ أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِی» من جز اختیار خود، اختیار کسی را ندارم و اخی و برادر منهم لایملک الا نفسه او هم جز بر خود اختیار احدی را ندارد. من با اختیار خود ایمان آوردم، برادرم با اختیار و انقیاد خودش ایمان آورد، من جز اختیار خودم، و برادرم جز اختیار خودش، اختیار احدی را نداریم « إِنِّی لاَ أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِی وَأَخِی» نه اینکه من فقط مالک خودم و مالک برادرم. نه، در تکوین، انسان مالک خودش هم نیست چه رسد به اینکه مالک برادرش هم باشد. این، مسائل تشریعی و تکلیفی است که هر کس اختیار خودش را دارد. برادر او اختیار خودش را دارد و لاغیر من هم اختیار خودم را دارم و لا غیر. پس آنچه که موسی کلیم فرمود با آنچه که خداوند به رسول خود دستور می‌دهد، از یکدیگر ممتاز می‌باشند، در نظام تکوینی احدی مالک چیزی نیست. خدا به رسول خود فرمود: (قُل لاَ أَمْلِكُ لِنَفْسِی ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً) (10) در مسائل تشریعی موسی کلیم به خدا عرض کرد: برای پذیرش و قبول دعوت تو من فقط مالک اختیار خودم هستم و برادر من هم مالک اختیار خودش هست از نظر تشریع. انی لااملک الا نفسی و اخی هم لایملک الا نفسه بنابراین احدی تکوینا مالک چیزی نیست، معذلک آنقدر رحمت خدا وسیع است که مال خودش را از ما می‌خرد، جان ما که مال اوست از ما می‌خرد فرمود: (وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاكُمْ) (11) مال ما که مال اوست از ما می‌خرد. قرآن این نثار و ایثار را داد و ستد می‌داند به انسان می‌گوید بیعت کنید، یعنی بفروشید. با خدا بیع کنید، جان و مالتان را بعنوان بیع بخدا بفروشید. شما بایع و خدا مشتری، کسیکه بیعت کرد یعنی جان و مالش را به خدا فروخت. دیگر مالک جان و مال خود نیست و نمی‌تواند بدون اذن خدا که خریدار است در جان و مالش تصرف کند. (إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ) (12) در برابر کالای جان و مال، بهشت می‌دهد. فضیلت جهاد یک فضیلت اخلاقی است برای رسیدن به بهشت. شجاعت هم یک فضیلت اخلاقی است برای رسیدن به بهشت. شجاعت هم یک فضیلت اخلاقی است. هدف فضیلت اخلاقی نیل به بهشت است. وقتی انسان جان و مالش را به خدا فروخت باید در جان و مالش به دستور خدا عمل کند. خدا چنین دستور می‌دهد که: (یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ) (13)، می‌کشند و کشته و شهید می‌شوند (وَعْداً عَلَیْهِ حَقّاً فِی التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِیلِ وَالْقُرْآنِ) (14) این وعده‌ای است که خدا می‌خواهد. و این وعده در تمام کتاب‌های آسمانی نظیر تورات، انجیل، قرآن ثبت است و احدی به عهد و پیمانش باوفاتر از خدا نیست (وَمَنْ أَوْفَى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِكُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ) (15) این بیعتی که کردید این بیع و فروشی که انجام دادید بشارت به شما باد (وَذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ) (16) به تعبیر استاد علامه طباطبائی (رضوان الله علیه) در خرید و فروش مهم، شش امر ملحوظ است اول تعیین فروشنده، دوم تعیین خریدار، سوم تعیین کالا، چهارم تعیین بها، پنجم تنظیم قباله، ششم گواهی شهود عادل. این شش امر در داد و ستدهای مهم مطمح نظر است در این داد و ستد بین بنده و مولا، فروشنده، مؤمن، خریدار خدا، کالا، جان و مال، بها بهشت، قباله تورات و انجیل و قرآن، و شاهد، انبیای الهی هستند که تورات و انجیل و قرآن آورده‌اند. قباله‌ی این داد و ستد آیه‌ی سوره‌ی توبه است که فضیلت اخلاقی را از راه رسیدن به بهشت در ما احیا و تهذیب نفس را از این راه شروع می‌کند. چه اینکه در قسمت‌های دیگر هم نظیر سوره‌ی زمر باز وعده‌های الهی مطرح است (قُلْ یَاعِبَادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیَا حَسَنَةٌ وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا یُوَفَّی الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَیْرِ حِسَابٍ) (17) صحبت اجر و مزد است انسان در عین حالی که برای خود کار می‌کند معذلک از خداوند مزد دریافت می‌کند در قرآن کریم اینگونه تعبیرات فراوان است که اگر کسی به اخلاق نیک متخلق شد جایگاه او بهشت است (یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ) (18) اگر به اخلاق بد آلوده شد، دوزخ در انتظار اوست. این قسم از تهذیب و تزکیه‌ی نفس در بسیاری از آیات قرآن و جوامع روایی ما به چشم می‌خورد که برای تهذیب نفوس اوساط مردم نقش سازنده دارد. اما مسلک سوم در تهیه کردن فضائل اخلاقی این است که انسان به جائی برسد که برای او این مسأله هضم و حل بشود که جریان، خرید و فروش نیست. انسان چیزی از خود ندارد که به خدا بفروشد. او اگر شجاع است و جهاد می‌کند نه به این امید است که جان بدهد و بهشت بگیرد، جانی ندارد که بدهد تا بهشت بگیرد زیرا چیزی مال او نیست. (لاَ یَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ یَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَیَاةً وَلاَ نُشُوراً) (19).
هیچ موجود امکانی خواه بت و خواه غیر آن مالک چیزی نیست. و این مطلب برای انسانی که بالا و فراتر رفت حل می‌شود و می‌یابد که مالک چیزی نیست تا آن را به الله بدهد و بهایی را دریافت کند. اگر او به این مرحله‌ی والا رسید، طبق آیه‌ی سوره‌ی نحل (مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ) (20) برای او حل می‌شود که نعمت جان و نعمت آشنایی با فضایل اخلاقی و نعمت تحصیل فضائل اخلاقی و نعمت تخلق به خلق حق، همه از ناحیه‌ی خداست و خود چیزی ندارد تا به خدا بدهد و از او چیزی دریافت کند. کاری برای سود خدا نمی‌کند تا اجرت و مزد دریافت کند. تعبیر به بیع، تعبیر به شرا و اشترا و تعبیر به اجر، برای اوساط مردم و افرادی است که از نظر ایمان متوسطند آن‌ها در مرحله‌ای هستند که با بیع و شرا و اشترا و اجر، راه را ادامه می‌دهند و در مرحله‌ای هستند که می‌گویند ما کار کردیم اجر می‌خواهیم و مزد می‌طلبیم. و اما اوحدی از بشر وقتی به جایی رسید که برای او حل شد که مالک چیزی نیست و او فقط مجرای فیض قرار گرفت نه مبدأ و منشأ آن اگر برای او حل شد که او فاعل فیض نیست و ممر فیض است، اگر برای او روشن شد که او عامل عمل نیست و مسیر رحمت است، اگر برای او به خوبی هضم شد که او جهاد نکرد ولی مسیر نصرت دین قرار گرفت، اگر برای او کاملاً روشن شد او کارگر نیست مسیر و ادامه‌ی کار حق است و او چیزی نفروخت تا از خدا چیزی بگیرد، کاری نکرد تا از خدا مزد طلب کند، چنین کسی بالاتر از بهشت و جهنم است. بهشت برای او خلق شد و او به جایی رسیده است که (قسیم الجنة و النار) است، او به مرحله‌ای رسیده است که بهشت و جهنم را با ولای او توزیع و تقسیم می‌کنند. او نظیر علی ابن ابی‌طالب (علیه‌السلام) است که مهر و قهر او سامان‌بخش بهشت و جهنم است، او نظیر حسین بن علی (علیه‌السلام) است که تولی و تبری او میزان بهشتی شدن و جهنمی شدن است. او مانند بقیة الله ارواحنا له الفدا به جایی رسیده است که بهشت و جهنم را با او می‌شود توزیع کرد و سنجید. بیانی را مرحوم ابن‌بابویه قمی (رضوان الله علیه) در معانی الاخبار دارد که وقتی یکی از شاگردان امام صادق (سلام الله علیه) ظاهراً از حضرتش پرسید که چرا رسول الله را می‌گویند ابوالقاسم و این کنیه برای چیست؟ فرمود: پیامبر گرامی پسری داشت به نام قاسم و حضرت، ابوالقاسم بود. عرض کرد یا ابن رسول الله، می‌خواهم برای این لقب، معنای پربارتری را از شما بیاموزم. فرمود: مگر نه آن است که علی ابن ابی‌طالب (علیه‌السلام) شاگرد برومند رسول اکرم بود؟ (چون در نهج‌البلاغه هست که امیرالمؤمنین فرمود: رسول الله مرا در کودکی در آغوش داشت، در دامن پیغمبر تربیت شدم، بوی خاصش را استشمام می‌کردم، رسول الله در کامم غذا می‌گذاشت من در حجر رسالت تربیت شدم) سپس فرمود: مگر نه آن است که شاگرد فرزند استاد است و استاد پدر شاگرد؟ (حق تعلیم از حق تولید کمتر نیست: وقتی از حکیم متألهی پرسیدند آیا به استادت علاقه‌مندتری یا به پدرت؟ گفت: به استادم. زیرا پدرم مرا از عالم پاک به عالم خاک آورد ولی استادم کوشید که مرا از عالم خاک به عالم پاک بالا برد) بنابراین پیامبر به منزله‌ی پدر علی بن ابی‌طالب است: مگر نه آن است که علی بن ابی‌طالب قاسم و قسیم الجنة و النار است یعنی قسمت کننده بهشت و جهنم است؟) جهنم و بهشت با ولای او توزیع می‌شود، دوستی او و پیروی او و اطاعت از رهبری او، معیار بهشت رفتن، و دشمنی با او قهر او، نشانه‌ی جهنم رفتن است او میزانی است که معیار تقسیم جنت و نار می‌باشد. در نهج‌البلاغه آمده: درباره‌ی شخصی که از مسیر دین فاصله گرفت چنین فرمود (لاضربنک بسیفی الذی ماضربت به احداً الادخل النار) (21) من ترا به شمشیری می‌زنم که هیچکس با شمشیر من از بین نرفت مگر اینکه به جهنم می‌رود. هر کس با شمشیر علی کشته شد اهل جهنم است، فرمود: (لاضربنک بسیفی الذی ماضربت به احداً الادخل النار) روی این اصول علی بن ابی‌طالب شاگرد پیغمبر است و شاگرد، فرزند استاد است. پس علی بن ابی‌طالب فرزند پیغمبر است و چون علی بن ابی‌طالب قاسم بهشت و جهنم است بنابراین پیغمبر ابوالقاسم است. او در حدی است که فوق تقسیم کننده‌ی بهشت و جهنم است. انسان نه تنها با فضایل اخلاقی به جایی می‌رسد که بهشت و جهنم زیر نظر اوست و نه تنها متصدی توزیع جنت و نار است، بلکه فوق تصدی است. رسول الله فوق تصدی است علی بن ابی‌طالب متصدی است. گرچه در مقام والا « کلهم من نور واحد» هستند قرآن فضائل اخلاقی را که مطرح می‌کند با این دید سوم هم مطرح می‌کند. به انسان می‌گوید تو اگر برای چیزی یا برای کسی بخواهی اخلاق تحصیل کنی بدان که (لِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ) چرا هدفت بالاتر از بهشت و جهنم نباشد؟ اگر بخاطر عزت است بدان که عزت برای هیچ موجودی جز خداوند نیست. (فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً) (22) پس او باید عمل را لله انجام دهد و اگر به امید قدرت است (أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً) (23) باز هم نمی‌شود انسان برای فراهم کردن قدرت، اخلاق تحصیل کند زیرا (أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً) پس اخلاق را نه برای عزت تحصیل کند و نه برای قدرت انبیا هم که آمدند مردم را تزکیه و تهذیب کنند هرگز تهذیب نفس آن‌ها با راه اول نیست که راه عادی و مادی است. بلکه تهذیب نفس، یا از طریق دوم است که بهره‌ی اوساط از مؤمنین است یا از راه سوم است که نصیب اوحدی از متخلقین به اخلاق الهی است زیرا او می‌کوشد مظهر اسمای حسنای حق شود و خود را مظهر عالی‌ترین اسمای الهی قرار بدهد که بهشت و جهنم از آنجا نشأت می‌گیرد و مهر و قهر از آنجا ناشی می‌شود، تولی و تبری از آنجا سرچشمه می‌گیرد و قرب و بعد از آنجا پیدا می‌شود. امیدواریم که خدای متعال آن توفیق را به همه مرحمت کند که به بهترین وجه به معارف عالی اسلامی آشنا بشویم.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره‌ی یوسف، آیه‌ی 108.
2. نهج‌البلاغه صبحی صالح ص 510.
3. سوره‌ی توبه، آیه‌ی 111.
4. سوره‌ی یونس، آیه‌ی 31.
5. سوره‌ی نمل، آیه‌ی 62.
6. سوره‌ی یونس، آیه‌ی 49.
7. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 156.
8. نهج‌البلاغة، کلمات قصار.
9. سوره‌ی مائده، آیه‌ی 25.
10. سوره‌ی یونس، آیه‌ی 49.
11. سوره‌ی نور، آیه‌ی 33.
12 و 13 و 14. سوره‌ی توبه، آیه‌ی 111.
15 و 16. سوره‌ی توبه، آیه‌ی 111.
17. سوره‌ی زمر، آیه‌ی 10.
18. سوره‌ی مؤمنون، آیه‌ی 11.
19. سوره‌ی فرقان، آیه‌ی 3.
20. سوره‌ی نحل، آیه‌ی 53.
21. نهج‌البلاغه فیض، صفحه 957.
22. سوره‌ی نساء، آیه‌ی 139.
23. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 165.

منبع مقاله :
جوادی آملی، عبدالّه؛ (1366)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 2)، بی‌جا، مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط