برزخ و تجرد روح و گذر از متغیّر به ثابت

قیامت همانطور که قبلاً بیان شد از نظر قرآن کریم روز ظهور حق است. « ذلِكَ الْیَوْمُ الْحَقُّ» جایی که حق ظهور می‌کند نه درباره‌ی خود او اختلاف صحیح است و نه درباره‌ی امور دیگری که در آن روز واقع می‌شوند اختلاف ممکن است
دوشنبه، 3 اسفند 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
برزخ و تجرد روح و گذر از متغیّر به ثابت
برزخ و تجرد روح و گذر از متغیّر به ثابت

 

نویسنده: آیت الله عبدالّه جوادی آملی




 
قیامت همانطور که قبلاً بیان شد از نظر قرآن کریم روز ظهور حق است. « ذلِكَ الْیَوْمُ الْحَقُّ» (1) جایی که حق ظهور می‌کند نه درباره‌ی خود او اختلاف صحیح است و نه درباره‌ی امور دیگری که در آن روز واقع می‌شوند اختلاف ممکن است زیرا ظهور حق همانطور که انکار یا تردید را درباره‌ی خودش نفی می‌کند،‌انکار یا تردید را درباره‌ی هر امر دیگری که در آن یافت می‌شود هم نفی می‌کند. لذا به تعبیر قرآن کریم، قیامت ریب‌بردار نیست: « لاَ رَیْبَ فِیهِ» (2) نام متعلق ریب است نه ظرف ریب. نه درباره‌ی قیامت می‌شود شک کرد، چون حق است، و نه در قیامت جائی برای شک و انکار درباره مطلبی از مطالب آن روز می‌باشد، چون روز ظهور حق است. و از این جهت قرآن در سوره‌ی نبأ از قیامت به عنوان یوم حق نام می‌برد و یاد می‌کند: (ذلِكَ الْیَوْمُ الْحَقُّ) نه به این معنی که قیامتی هست، نه به این معنی که روز قیامت حق است و نه به این معنی که این روز، حق است. بلکه به این معنا که قیامت روز ظهور تام حق است. لذا نه درباره‌ی خود قیامت جای شک و تردید است و نه در ظرف قیامت می‌شود راجع به مطلبی شک کرد. قیامت به هر اختلافی خاتمه می‌دهد. هم اختلافی که درباره‌ی خود اوست و هم اختلافی که درباره چیزهای دیگر است و این مهم‌ترین خبر جهان است. قرآن قیامت را نبأ عظیم می‌داند: (عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ الَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ) (3). این خبر مهمی که آن‌ها در پیرامونش اختلاف دارند، بعضی اصلش را نمی‌پذیرند، بعضی برخی از ابعاد و شؤونش را منکرند یا تردید دارند، این نبأ عظیم چون حق است، حق ظهور می‌کند و با ظهورش هم اختلافی که راجع به خود اوست برطرف می‌گردد و هم اختلافی که در چیزهای دیگر است با ظهور حق برطرف می‌شود. اگر کسی خواست راهی برای رسیدن به حق اتخاذ کند زمینه‌اش در دنیا فراهم است: (فَمَن شَاءَ اتَّخَذَ إِلَى‏ رَبِّهِ مَآباً) (4) چون دو حق در جهان نیست. برهان توحید می‌گوید در عالم دو حق نیست، حق بالذات یکی است، در جهان دو مبدأ حق، دو حق بالذات، نیست و حق محض نمی‌تواند دو باشد، لذا معاد غیر از مبدأ نیست، بازگشت انسان و غیر آن به غیر خدا نیست. و قیامت غیر از ظهور تام الله، چیز دیگری نیست. آن‌ روز خدا ظهور خاص دارد و همه‌ی موجودات از زمین و آسمان و انسان در عین آنکه حقائق آن‌ها محفوظ است با نظام مخصوص به آخرت تدبیر می‌شوند. و همانطوری که نور نه اختلاف درباره‌ی خودش را می‌پذیرد و نه اختلاف در مورد مستنیر را روا می‌دارد، بلکه با ظهور نور هر تردیدی که درباره‌ی خود نور است برطرف می‌شود و هرگونه تردیدی را درباره‌ی مستنیر طرد می‌کند قیامت نیز چنین است چون روز ظهور حق است این حق عظیم و نبأ مهم جهان، که مردم درباره‌اش اختلاف داشتند و دارند با ظهورش، به عمر هرگونه اختلافی خاتمه می‌دهد، خواه اختلافاتی که درباره‌ی خود قیامت باشد، خواه اختلاف‌هایی که درباره‌ی مطالب دیگر باشد و این امر دفعة پیدا می‌شود تدریجی نیست. خدا قیامت را یک امر تدریجی نمی‌داند. در قرآن می‌گوید: قیامت ناگهانی ظهور می‌کند تدریجی در ظهور قیامت نیست. امری است دفعی یعنی تدریج بردار نیست. در سوره‌ی مبارکه‌ی یوسف وقتی جریان قیامت را مطرح می‌کند می‌فرماید: (أَفَأَمِنُوا أَن تَأْتِیَهُمْ غاشِیَةٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ) (5) فرمود: این‌ها در امانند؟ چه امان کاذبی! و چه امن دروغینی! ممکن است عذاب خدا یا قیامت دفعة فرابرسد و این‌ها آگاه نباشند. امر تدریجی شعورانگیز و آگاه کننده است چون تدریجاً می‌آید و کم‌کم ظهور می‌کند لذا زمینه برای آگاهی فراهم می‌شود ولی قیامت دفعة ظهور می‌کند، یعنی تدریج نیست جهان حرکت و کشتی عظیم ماده و لوازم آن لنگرگاهی دارد چنانکه قبلاً بحثش گذشت (أَیَّانَ مُرْسَاهَا) (6) یعنی: قیامت کی لنگر می‌اندازد؟ این کشتی جهان، لنگرگاهش کی هست؟ این طوفان کی آرام می‌شود؟ این کشتی دریای توفنده طبیعت و متحرک هرگز در حال حرکت لنگر ندارد بلکه در حال آرامش لنگر دارد. این جهان حرکت در حال تدریج که قیامت ندارد جهان حرکت به هدف متوجه است، با رسیدن به هدف لنگر می‌اندازد آنگاه نه طوفانی است، نه تدریج بلکه آرام است. لذا دفعة ظهور می‌کند زمان بمقصد می‌رسد و تدریج هم آرام می‌شود. گرچه ممکن است متحرک که هدف دارد احیاناً به هدف شخصی و خاص خود نرسد چون نظام طبیعت، نظام تزاحم است و همه موجودات آن در سیلان و حرکتند لذا ممکن است در اثر اصطکاک آسیبی ببیند، بعضی‌ها وامانده و ره‌مانده باشند و به مقصد نرسند. اما کل نظام که یک واحد حقیقی است، در سیلان و حرکت است، این مجموعه یقیناً به هدف و مقصد می‌رسد، زیرا برای کل نظام حرکت مزاحمی نیست. مزاحمت امری است نسبی، یعنی چند متحرک که در تلاش و تکاپویند ممکن است برخی به برخی آسیبی برسانند و از یکدیگر آسیب ببینند. و این آسیب دیده به مقصد نرسد و اما برای کل نظام که یک واحد حقیقی است و نیز در سیلان و حرکت است مزاحمی فرض نمی‌شود؟ چه چیز مانع رسیدن این مجموعه به هدف است؟ مزاحمت مقطعی و موسمی در جهان حرکت برای اجزای آن راه دارد، ولی مزاحمت برای کل جهان فرض ندارد. به تعبیر استاد علامه طباطبایی قدس سره چون این نظام یک واحد حقیقی است و این واحد حقیقی هدفی را تعقیب می‌کند و بیرون آن چیزی نیست که با حرکت کاری داشته باشد و آسیب‌پذیر کند و آسیب بپذیرد یا آسیب برساند، پس مانعی در بین راه نیست. وقتی مانعی در بین راه نبود یقیناً کل جهان طبیعت و عالم حرکت به مقصد می‌رسد و باطل نخواهد بود لذا خداوند سبحان قیامت را به عنوان اینکه آینده تردیدناپذیر است نام می‌برد. (أَنَ السَّاعَةَ لاَ رَیْبَ فِیهَا) (7) منتهی دفعة می‌رسد چون تدریج تمام می‌شود آیا تدریج که تمام شد به دفعه‌ای که در مقابل تدریج است می‌رسد یا به ثباتی که در قبال مادیت است؟ آیا جهان حرکت به هدف می‌رسد؟ آیا آن هدف، دفعی است در برابر تدریجی؟ یا دفعی، یعنی تدریج‌پذیر نیست و شأنیت تدریج هم ندارد. به هر صورت قیامت دفعة ظهور می‌کند. (تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً) (8) قرآن کریم در تعبیرات دیگر می‌فرماید: قیامت دفعة می‌آید و مبهوتشان می‌کند نه آنکه به تدریج بیاید تا آن‌ها خود را آماده سازند بلکه دفعة ظهور می‌کند و آن‌ها را مبهوت می‌سازد آن‌ها دفعة می‌بینند عوض شدند و اینها دفعة می‌بینند نظام، نظامی دیگر و عالم عالمی دیگر شده است. دفعة می‌بینند، تمام ابعاد باطل و خلاف، رخت بربست و آنچه در نهان و نهادشان بود و قبلاً کتمان می‌کردند اکنون آشکار می‌کنند: (لاَ یَكْتُمُونَ اللّهَ حَدِیثاً) (9) این خبر مهم، تدریجی نیست و دفعی و ثابت است. رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) که انسان‌ها را به حق دعوت می‌کرد چون حق بیش از یکی نیست و آن خداست لذا هم مردم را به مبدأ جهان دعوت می‌کرد و هم به معاد آن. زیرا خدا با یک ظهور جهان را آفرید و گستراند و با ظهوری دیگر، این جهان گسترده را جمع می‌نماید و جهان دیگر را طرح می‌کند. خدا با یک ظهور آسمان‌ها و زمین را آفرید: (طَبَقاً عَن طَبَقٍ) (10) و زمین را گستراند: (إِلَى الْأَرْضِ كَیْفَ سُطِحَتْ) (11) و با یک ظهور دیگر بساط آسمان و زمین را جمع می‌کند و آن را به آسمان و زمین دیگر تبدیل می‌نماید امروز با نام دیگر ظهور کرد، فردا با نام دیگر ظهور می‌کند. رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) این قافله‌ی بشری را، هم به آغازشان دعوت می‌کند و هم به انجامشان. می‌فرماید: (إِلَیْهِ أَدْعُوا وَإِلَیْهِ مَآبِ) (12) من، دعوتم به سوی خداست. چرا؟ چون (إِلَیْهِ مَآبِ) هدف او است، بازگشت به سوی اوست. چون عود و رجوع این قافله به سوی اوست لذا بسوی او دعوت می‌کنم. (أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ) ممکن نیست پیامبران انسان را به چیزی دعوت بکنند که سیر تکاملی انسان‌ها در آن نباشد و جامعه بشری به سمت دیگر برود بلکه فقط به چیزی دعوت می‌کنند که آن چیز، سمت حرکت و سیر جوامع بشری را تعیین می‌کند و این دعوت با بصیرت را رسول اکرم به این دو امر اختصاص می‌دهد اگر می‌گوید: (أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلَى‏ بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی) (13) می‌گوید: (إِلَیْهِ أَدْعُوا وَإِلَیْهِ مَآبِ) نه اینکه به دو حق صرف دعوت کند (در بحث‌های قبل گفته شد که حق محض تعددپذیر نیست). پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به حق صرف دعوت می‌کند، حق محض هم یکی است و آن یکی، هم مبدأ جهان است و هم معاد آن و اگر قیامت، روز حق است تمام شؤون آن روز حق است وزنش، صراطش، حسابش، نشر کتابش، بهشتش، جهنمش و همه شؤون دیگرش حق است و باز در جلسه قبل روشن شد که آن روز ابدی است و جز حق چیزی ابدی نخواهد بود، پس آن روز جز ظهور کامل حق چیز دیگر نخواهد بود. هرگز در قلمرو قیامت جا برای غیر حق نیست زیرا باطل ابدی نخواهد بود. قرآن کریم، انسان را هم یک موجود ابدی می‌داند. به آن‌ها که پنداشتند انسان با مرگ نابود می‌شود فرمود: هرگز از بین نمی‌روید. آن‌ها که منکر قیامت بودند دلیلی برای نفی آن اقامه نکردند. منکران قیامت همانطوری که گفتارشان در قرآن کریم آمده است در حد تعجب و استبعاد معاد را انکار می‌کنند نه در حد استدلال الآن هم همینطور است منکر قیامت دلیلی بر نفی آن ندارد تا اقامه کند، تعجبش این است می‌گوید آیا می‌شود دوباره این مرده‌ها را زنده کرد؟ گمانش این است که انسان با مرگ نابود می‌شود. لذا قرآن وقتی سخن آن‌ها را نقل می‌کند می‌گوید این‌ها در حد یک استبعاد و تعجب منکرند: (و ما هم بمستیقنین) آن‌ها یقین به عدم معاد ندارند، سخنشان، سخن یقینی و برهانی نیست. بلکه فقط تعجب می‌کنند، می‌گویند این یک امر عجیب و شگفت‌انگیز است که دوباره مرده‌ها زنده شوند، غافل از اینکه انسان‌ها از اول هم چیزی نبودند، خدا به آن‌ها حیات و هستی داد: (هَلْ أَتَى‏ عَلَى الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَكُن شَیْئاً مَذْكُوراً) (14) یعنی در یک مرحله‌ی انسان شیء نبود و در مرحله دوم شیء قابل ذکر نبود و خدا به این‌ها حیات و هستی داد. چگونه می‌توان فکر کرد و پنداشت که این امر نسبت به قدیر محض و قادر مطلق تعجب‌آور و سؤال‌انگیز باشد؟ قرآن می‌فرماید: شما با مردن گم نمی‌شوید، مأمورین الهی و پیک مرگ تمام حقیقت شما را توفی می‌کنند و مرگ شما فوت نیست، بلکه وفات است. یعنی فرشته‌های مرگ تمام حقیقت شما را توفی می‌کنند و شما می‌شوید متوفی از بین نمی‌روید و چیزی هم ضایع نمی‌شود، نه آنکه وقتی مردید، از بین می‌روید و بعد از عدم صرف خدا شما را از نو احیا می‌کند بنابراین هرگز از بین نمی‌روید اما از عالمی به عالم دیگر منتقل می‌شوید. خدای متعال اگر بخواهد در قیامت دوباره افراد را برگرداند و احیا کند، قادر است. اما انسان هرگز از بین نمی‌رود و ابدی است در قرآن آیاتی است که دلالت می‌کند که شهید زنده است آن آیات، روشنگر این مسئله است که انسان جانی زوال‌ناپذیر و نامردنی دارد و این تن است که متلاشی می‌شود. جان انسان بالاتر از آن است که از بین برود و متلاشی بشود. قرآن کریم درباره‌ی شهید چنین باین می‌فرماید که (وَلاَ تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاءٌ وَلَكِن لاَ تَشْعُرُونَ) (15) درباره‌ی شهدا نگوئید که آن‌ها مرده‌اند، بلکه زنده‌اند و شما آگاه نیستید، شما این مطلب دقیق را که همانند مو باریک است (باریک‌بینی را شعور می‌نامند) درباره‌ی بقای روح شهید ندارید. و هم‌چنین وقتی بقای جاودانه‌ی روح شهید را نقل می‌کند،‌ می‌فرماید: (وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ) (16) نپندارید که شهیدان مرده‌اند آن‌ها در حضور خدا و در پیشگاه حق زنده‌اند و از آن رزق خاص برخوردارند. شهید خواه در شعله سوخته شود، خواه پیکرش با گلوله آسیب ببیند و از دنیا رخت بربندد و خواه طعمه امواج طوفان دریا گردد و غرق بشود و با هر عامل دیگری شربت شهادت بنوشد، زنده است آیات یاد شده دلیل تجرد روح شهید است ولی آیا زندگی بعد از مرگ مخصوص شهدا است یا نه؟ و چون انبیاء الهی بالاتر از شهدا هستند و ائمه معصومین (علیهم‌السلام) نیز این چنین هستند آن‌ها هم حتماً بعد از مرگ زنده‌اند و در نزد خدا روزی می‌خورند؟ پس یقیناً ارواح آن‌ها هم زنده است. بنابراین شهدا و انبیا و اولیای الهی همه زنده‌اند. مؤمنان دیگر چطور؟ آیا شهادت موجب تجرد روح می‌شود؟ آیا کسی که شربت شهادت نوشید تا لحظه‌ی قبل از شهادت روحش مادی بود با شربت شهادت روحش مجرد شد تا گفته شود که شهید زنده است و غیر او با مرگ از بین می‌رود. دو نفر که به میدان جنگ می‌روند روح یکی مادی است و روح دیگری مجرد، یا روح هر دو مادی است ولی آنکه شهید شد روحش مجرد می‌شود یا نه، روح شهید مانند روح غیر شهید مادی است ولی این روح که مادی است بعد از مرگ حیات دارد؟ آیا این چنین است یا هیچیک از فرض‌های یاد شده روا نیست بلکه روح هر انسان مجرد است اگر انسانی طعمه‌ی شعله‌های سوزان آتش شد نظیر مؤمنین اصحاب اخدود که در کانال آتش قرار گرفتند و سوختند و خاکستر شدند آیا چیزی از ذرات بدنشان باقی ماند که حقیقت‌شان باشد و آن ذره مادی در نزد خدا زنده بماند و روزی بخورد یا نه؟ این جسم که تمام ذراتش شعله‌ور شد،‌ اثری به جانش نمی‌رساند و جانش زنده است و آن جان مجرد در نزد خدا زنده است و روزی می‌خورد؟ مثلاً جان شهید در برزخ است و در قیامت کبری دوباره به بدن برگشت می‌کند و حیات مجددی می‌یابد عین بدن دنیایی، آیا این روح که بعد از مرگ زنده است مادی است و در نزد خداست؟ اگر چنین باشد پس لازمه‌اش این است که آن ساحت و نزد، هم مادی باشد و لازمه‌اش این است که معاذ الله، الله هم مادی باشد. اگر چیزی مادی بود قرب و نزدش، نزد مادی خواهد بود. این آیات می‌گوید روح شهید زنده است یعنی با از بین رفتن تمام ذرات بدن او کمترین آسیبی به حرم جان و حریم روح او وارد نمی‌شود. هرگاه انسان با هر عاملی از عوامل طبیعت، خواه آب، خواه آتش و خواه عوامل مرگ‌آفرین دیگر، شهید بشود، جانش زنده است، اگر تمام ذرات بدن او مشتعل بشود باز جان وی زنده است و این نظیر شبهه‌ی آکل و مأکول نیست که کسی جواب بدهد اجزاء اصلیه کسی جزء بدن هیچ مغتذی نمی‌شود. نه، تمام ذرات بدن اگر سوخته و خاکستر شد نمی‌شود گفت: که حقیقت انسان یک سلسله ذراتی است که نمی‌سوزد، این، با مشاهدات و محسوسات و بدیهیات طرف شدن است. پس با از بین رفتن تمام ذرات بدن هم، جان شهید زنده است، در نتیجه روحش مجرد است. و این بقای بعد از مرگ اختصاص به شهدا ندارد، بالاتر از شهدا که انبیاء و ائمه (علیهم‌السلام) می‌باشند آن‌ها هم روحشان مجرد است. و باز اختصاصی به شهید ندارد زیرا شهادت باعث تجرد روح انسان نیست که روحش تا لحظه قبل از شهادت مادی باشد و از لحظه شهادت به بعد مجرد شود این هم قابل قبول و پذیرش نیست. بلکه انسان دارای روح مجرد است. انسان با مرگ، یا در روضه‌ای از ریاض جنت است، یا در گودالی از گودال‌های جهنم. در برزخ، یا جانش با این بدن برزخی متنعم است و یا جانش با آن بدن برزخی معذب. تا به قیامت کبری برسد که خدای متعال دوباره همان حالت اولی را احیا کند. اگر کافر بداندیشی، طعمه‌ی طوفان دریا بشود و در همان دل دریا هم جسدش سرد بشود، جانش در آتش است. آتش برزخ آتشی است که در درون طوفان دریا زبانه می‌کشد خداوند درباره‌ی قوم نوح فرمود: (مِمَّا خَطِیئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً) (17) قوم نوح در اثر تبهکاری‌های دیرین، غرق شدند و پس از غرق شدن با آتش سوخته شدند و این ترتب را با « فاء» تعبیر کرده نه با « ثم». یعنی پس از غرق شدن سوخته شدند. این کفاری که طعمه‌ی طوفان خروشان دریا شدند، در همان دل امواج سهمگین طوفان، بعد از سرد شدن بدن، طعمه آتش شدند. این نار برزخی در دریا هم هست. اگر کسی در دریا بمیرد و کافر تبهکار و بداندیش باشد این چنین نیست که گودال آتش آنجا نباشد. همانطور که مؤمنینی که با شعله‌های اصحاب اخدود در کانال لبریز از آتش خاکستر شدند این چنین نیست که بوستان بهشتی برای آن‌ها در همانجا نباشد: (انما القبر روضة من ریاض الجنة او حفرة من حفر النیران) (18) و قبر که همان برزخ است یا بوستانی از مرغزارهای بهشت است یا گودالی از حفره‌های جهنم. هم در سوره‌ی نوح راجع به تبهکاران طوفان‌زده فرمود: این‌ها بعد از غرق شدن وارد آتش شدند و هم درباره‌ی مؤمنین سوخته‌ی اصحاب اخدود با کانال آتش، برای آن‌ها است که برزخشان و قبرشان: (روضة من ریاض الجنة) این چنین نیست که انسان تمام هستیش همین پیکری باشد که تمام اجزاء او در تالار تشریح خلاصه می‌شود و یا همین پیکری باشد که ذراتش در زمین گم بشود تا منکران معاد بگویند: (أ اذا ضللنا فی الارض أ انا لمبعوثون) و خدا در جواب بگوید: شما با مردن گم نمی‌شوید: (قُلْ یَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِی وُكِّلَ بِكُمْ) (19) آن فرشته‌ی مرگ که موکل قبض ارواح است تمام حقیقت شما را توفی می‌کند. شما وفات می‌کنید، نه اینکه فوت نمائید. فوتی در عالم نیست. آن توفی کننده، تمام حقیقت شما را گرفت چیزی از شما نماند: (تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لاَیُفَرِّطُونَ) (20) فرشتگان مرگ، آنچنان حقیقت مرده را قبض می‌کنند که چیزی از آن فروگذار نمی‌شود و به جا نمی‌ماند. پس طبق آیات سوره بقره و آل عمران تجرد روح انسان حق است و این مخصوص به شهید نیست. هم بالاتر از شهدا هم پایین‌تر از شهدا و هم، هم‌درجه با شهدا همه دارای روح مجردند منتهی تجرد مراتب و اقسامی دارد. و انسان که بعد از مرگ مهمان سفره ره‌آورد خودش است یا در بوستان بهشتی بسر می‌برد گرچه توسط کفار در آتش دنیایی شربت شهادت بنوشد و یا گرفتار گودالی از گودال‌های جهنم است، گرچه در بوستان‌های شادمان طبیعت جان سپرد، یا در دل دریا و درون آب بمیرد گرفتار زبانه‌های شعله‌ی برزخی است. این نشان می‌دهد که انسان همین پیکر و همین بدنی که در تالار تشریح خلاصه‌اش می‌کنند، نیست. قرآن کریم برای آنکه ثابت کند انسان با مرگ گوشه‌ای از جهان را پشت سر گذاشت و گوشه دیگری را ادراک کرد و وارد شد فرمود: (مِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ) (21) بعد از مرگ و رهایی طبیعت و دنیا، حیات میانگینی است که بین دنیا و قیامت کبری است یک قیامت صغری است تا روز قیامت و بعث همگانی و آن در حد حیات برزخ است پس همه انسان‌ها زنده‌اند و در هر حالی زنده‌اند و انسان دائماً در سیر و سلوک است و هرگز قافله‌ی انسانی که متحرک، است در وسط راه نابود نمی‌شود، و مرگ به معنی تخلل عدم بین متحرک و هدف نیست که این قافله در وسط راه نابود بشود و بعد از عدم سر از هدف در بیاورد یعنی مرز عدمی بین این قافله و هدف او نیست که مرگ دره‌ای باشد که قافله انسانیت در این طرف دره باشد و هدف در آن طرف دره قرار داشته باشد. بلکه مرگ سیر‌ این قافله است به سوی هدف. اگر در روایت‌ها این تعبیر است: (انما تنتقلون من دار الی دار) ریشه‌های قرآنیش این است که قرآن می‌فرماید: (إِلَى‏ رَبِّكَ یَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ) (22) قرآن که هنگام احتضار انسان را تشریح می‌کند می‌فرماید: (كَلاَّ إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِیَ وَقِیلَ مَنْ رَاقٍ وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ إِلَى‏ رَبِّكَ یَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ) (23) یعنی هنگامی که جان به گردن و نفس به حلقوم برسد وقتی ساق‌های محتضر به هم بپیچد و باز و بسته شود و محتضر بفهمد که رفتنی است: (إِلَى‏ رَبِّكَ یَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ) لحظه مرگ و روز رفتن از جهان به برزخ سوق به الله و سیر به سمت الله است پس نابودی و فوت اصلاً در بین نیست بلکه توفی و وفات است. انسان در لحظه احتضار و رها کردن تن، به سمت الله سوقی دارد. این حرکت هست تا دارالقرار. تا پیش الله، که (إِلَى‏ رَبِّكَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ) (24) قرارگاه حضور خداست. و دنیا گذرگاه و جای عبور است. در بیانات امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هست که دنیا دار مجاز و جای عبور و آخرت دار قرار است: (خذوا من ممرکم لمقرکم) (25) از جای تجاوز و عبور و فرار برای دار قرار و آرامش، ذخیره‌ای تهیه کنید در آن حال این جهان ناآرام، آرام می‌شود. دار قراری در پیش است. این عالم دار عبور است. آرامگاه آنجاست که هر انسانی به آنجا می‌رسد و آرام می‌شود و این تعبیر که قرار و مستقر آنجاست و در حال احتضار سوق شما به آنجاست، نشان می‌دهد که انسان نابود نمی‌شود. مرگ به معنای نابودی و فاصله‌ی بین این قافله انسانیت که در حرکت می‌باشد و هدف او نیست بلکه این سیر همچنان ادامه دارد و روشن است که تداوم سیر و ادامه‌ی حیات جز با تجرد روح انسان سازگار نیست که با مرگ این بدن دنیایی را رها می‌کند، و خدای متعال در برزخ بدنی که مناسب با او و آرام باشد، به او مرحمت می‌کند که همین شخص است تا دوباره در قیامت کبری به همین بدن اولیش به اذن الله تعلق بگیرد و ارتباطی برقرار کند. اگر چنانچه این پیوند ناگسسته است و تداوم دارد، نمی‌تواند با مادیت روح سازگار باشد. در قرآن کریم برای تجرد ارواح انبیا و اولیای کریم ادله‌ی دیگری است. آنجا که فرشته‌ی امین نزول می‌کند، آنجا که جای دریافت وحی خداست که قلب مطهر رسول اکرم است: (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلَى‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ) (26) قلب و جان رسول اکرم، جایگاه فرود فرشته‌ی علم است، نمی‌تواند مادی باشد. آن قلب که لطیفه‌ی الهی است و حقیقت هر انسانی به او مرتبط است و گناه را، او می‌کند و عقیده‌ی خلاف را او دارد، اگر شهادت صدق را در محکمه عدل کتمان کرد گناه می‌کند: (وَمَن یَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ) (27) گناه یک امر مادی نیست، قلب گناهکار هم نمی‌تواند یک امر مادی باشد. عقیده‌ی خلاف، اندیشیدن و علم پیدا کردن و راه را دگرگون کردن، همه این امور کارهای فکر و عقل و قلب است که نمی‌توانند مادی باشند خلاصه چون قرآن کریم همه این امور را به عنوان بین راه می‌داند، پس هیچ نابودی در کار نیست و چون هیچگونه نابودی در کار نیست و این جاودانگی با مادیت حقیقت انسان سازگار نیست. پس انسان گذشته از یک بدن مادی، روحی مجرد دارد. مسائل عقلی که برای تجرد روح اقامه شده از نظر قرآن کریم و در بیانات معصومین (علیهم‌السلام) غیر از بحث‌های عقلی و اصطلاحی است که محل کلام در آن‌ها جداست و بحث تفسیر موضوعی از آن جدا می‌باشد. اگر قرآن کریم نظر شریفش این است که برای هر انسان برزخی است، اگر قرآن کریم ارواح شهدا را زنده می‌داند و اگر قرآن کریم روح مجردی که برای شهدا اثبات می‌کند بالاتر از آن‌را برای اولیا و انبیا و ائمه (علیهم‌السلام) قائل است و اگر معقول نیست که شهادت باعث تجرد روح باشد که یک روح در لحظه‌ی قبل از شهادت مادی بوده و بعد از شهادت مجرد شود و مانند آن، هیچ یک از این‌ها راه ندارد همه این‌ها نشان دهنده‌ی تجرد روح انسانی است و این روح مجرد است که هر کس که آن را بهتر شناخت خدای خودش را بهتر می‌شناسد. نه تنها (من عرف نفسه عرف ربه) (28) بلکه (اعرفکم بربکم اعرفکم بنفسکم) هر کس خود را بهتر شناخت خدایش را بهتر می‌شناسد که این هم با برهان انی مطابق است و هم با برهان لمی. یعنی هر کس که خدای خود را بهتر شناخت خودش را بهتر می‌شناسد. یا هر کس که خود را بهتر شناخت خدایش را بهتر می‌شناسد. این‌ها همه نشان دهنده‌ی بقاء و جاودانگی روح انسان است و آن هم ملازم با تجرد روح می‌باشد. امیدواریم که این معارف قرآن کریم برای جان مجرد ما آنچنان ظهور کند که باعث شرح صدر شود و با شرح صدر خاصی با قرآن کریم روبرو بشویم و چون همه این برکت‌ها در پرتو خون شهدای انقلاب شکوهمند اسلامی است. از خدای سبحان می‌خواهیم که بعد از پذیرش این مباحث، به عنوان بهترین هدیه به ارواح انبیا و اولیای الهی و هدیه به ارواح تابناک شهدای انقلاب شکوهمند اسلامی اهدا کند. غفرالله لنا ولکم.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره‌ی نبأ، آیه‌ی 39.
2. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 2.
3. سوره‌ی نبأ، آیه‌ی 1-3.
4. سوره‌ی نبأ، آیه‌ی 39.
5. سوره‌ی یوسف، آیه‌ی 107.
6. سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 187.
7. سوره‌ی کهف، آیه‌ی 21.
8. سوره‌ی یوسف، آیه‌ی 107.
9. سوره‌ی نساء، آیه‌ی 42.
10. سوره‌ی انشقاق، آیه‌ی 19.
11. سوره‌ی غاشیه، آیه‌ی 20.
12. سوره‌ی رعد، آیه‌ی 36.
13. سوره‌ی یوسف، آیه‌ی 108.
14. سوره‌ی انسان، آیه‌ی 1.
15. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 154.
16. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 169.
17. سوره‌ی نوح، آیه‌ی 25.
18. جامع صغیر ج 1 صفحه 63.
19. سوره‌ی سجده، آیه‌ی 11.
20. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 61.
21. سوره‌ی مؤمنون، آیه‌ی 100.
22. سوره‌ی قیامت، آیه‌ی 26.
23. سوره‌ی قیامت، آیات 26-30.
24. سوره‌ی قیامت، آیه‌ی 12.
25. نهج‌البلاغه صبحی صالح صفحه 493.
26. سوره‌ی شعرا، آیات 193 و 194.
27. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 283.
28. غررالحکم و دررالکلم ج 5، صفحه‌ی 194.

منبع مقاله :
جوادی آملی، عبدالّه؛ (1366)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 2)، بی‌جا، مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما