ضربه پيامبر(ص)
نويسنده: محمد محمدي اشتهاردي
ابي بن خلف از سران قلدر شرك و كفر بود، به پيامبر (ص) گفت : من اسبي دارم كه او را هر روز علف مي خورانم تا چاق و چالاك شود، و سرانجام سوار بر آن شده و ترا مي كشم . پيامبر (ص) در پاسخ فرمود: بلكه بخواست خدا، من تو را مي كشم . هنگامي كه جنگ احد بروز كرد، ابي بن خلف مي گفت : محمد كجاست ؟ اگر او نجات يابد من نجات نيابم . سرانجام آن حضرت را شناخت و به سوي او حمله كرد، گروهي از مسلمين جلو او را گرفتند، پيامبر به مسلمين فرمود: بگذاريد جلو بيايد، آنها رد شدند او به پيش آمد، پيامبر (ص) نيزه حارث بن صمّه را گرفت و سپس به سوي ابي بن خلف حمله كرد،و نيزه را بر گردن او فرو آورد، خراشي در گردن او پديد آمد و او بر اثر وحشت از اسب بر زمين افتاد، و همچون صداي گاو نعره مي كشيد و مي گفت : محمد مرا كشت . ياران او دور او را گرفتند و به او دلداري دادند و گفتند: اين زخم ، خراشي بيش نيست ، چرا بي تابي مي كني ؟ او گفت : آري ، اگر اين زخم از ناحيه دو دودمان ربيعه و مضر بر من وارد مي شد، حق با شما بود. و طبق روايت ديگر گفت : اگر آن خراشي كه محمد (ص) بر من وارد ساخت ، بر همه مردم وارد مي شد، همه را مي كشت ، چرا كه او (در بر خوردي در مكه) به من گفت : من تو را مي كشم (او دروغ نمي گويد) او را اگر بعد از اين سخن ، آب دهان خود را به من مي رسانيد، همان مرا مي كشت . ابي بن خلف ، پس از اين ضربه ، يك روز بيشتر زنده نبود، و سپس به هلاكت رسيد.
منبع:داستان دوستان
منبع:داستان دوستان