هزارهگرایی مسیحی (1)
اینکه عامل تاریخ و گذشت زمان تا چه حد میتواند در محتوا و ماهیت عقاید دینی، اخلاقی، سیاسی و اجتماعی اثرگذار باشد، خود موضوعی قابل توجه - والبته تأملبرانگیز - میتواند باشد. در حوزه عقاید و باورهای دینی گفته شده است که آموزه یا آموزههایی توانستهاند در زمانی خاص منشأ تحولات ودگرگونیهای چشمگیری واقع شوند، در حالی که همان آموزهها در زمانی دیگر بیاثر شده یا مورد غفلت قرار گرفتهاند. همچنین برخی محققان برآنند که بخش یا عناصری از پیکره باورهای دینی از آغاز پیدایش یک دین خاص پدید نیامدهاند، بلکه در مقطعی معین از تاریخِ آن دین ظاهر شده و بنابراین نمیتوانند ناظر به تمامی گذشته آن دین باشند. در مقابل این دیدگاه نیز دیدگاه دیگری وجود دارد که معتقد است آموزههای شناخته شده و اصلی هر دین، ریشه در ساختار و ماهیت جهانشناسی آن دین دارد، ولی در هر زمان بالنسبه صورت آشکار یا نهفتهای پیدا میکند.
دیدگاهها و فرضیات مذکور در خصوص مفهوم «هزارهگرایی» و وجوه مختلف آن کاملاً صادق است. امروزه افراد یا گروههایی مثلاً در دنیای مسیحیت وجود دارند که معتقدند اندیشه هزارهگرایی ریشهای عمیق در تاریخ بشر و پیشینهای معادل پیشینه ادیان الهی دارد. از این گروهها مبلغانی هستند که مدعیاند هر فرد مؤمن به عیسی مسیح باید صورتی از هزارهگرایی را بپذیرد؛ گویی باور به این معنا، از لوازم ایمان مسیحی به شمار میرود. در مقابل این افراد و گروهها نیز کسانی هستند که معتقدند «هزارهگرایی» ریشه تاریخی ندارد و به ویژه اگر صورت متأخر آن را در نظر بگیریم، این معنا یا نظریه عمری کمتر از دو هزار سال دارد؛ یعنی آموزه هزارهگرایی از متن اناجیل و گفتار عیسی مسیح بر نمیآید. اینان منشأ چنین عقیدهای را به آیینهای غیرالهی و احیاناً سنتهای شرکت نسبت میدهند. بدین ترتیب مطابق دیدگاه مذکور، ریشه هزارهگرایی را باید بیشتر شدر ذهن و وضع روحی انسانها جستجو کرد، نه در آموزهها و تعالیم اصلی ادیان الهی.
باری، به نظر برخی محققان نظیر ویلیام کاکس، ریشهها و مبادی هزارهگرایی را نباید به استناد شواهد تاریخی مورد ارزیابی قرار داد، بلکه صرف نظر از اعتقادات گروههای مذهبی، شعارها و برخی حرکتهای اجتماعی، باید به خود کتاب و متون مقدس رجوع کرد واز مطالب و مظامین آن کمک گرفت (1) و بنابراین صحت و سُقم نظریات هزارهگرایانه را بایستی با قراین و شواهد کلام خداوند بسنجیم. دیگر محققانی هم هستند که معتقدند پرسش از هزارهگرایی و نظریات مربوط به بازگشت و رستاخیز و...، اساساً پرسشهایی است در حوزه اعتقادات کلامی و بنابراین بدون پیشداوری خاصی باید پاسخ آن را از کتاب مقدس و متون اصیل دینی دریافت کرد. (2) اما در عین حال نباید وجه تاریخی و تحول تدریجی این نظریات را نادیده گرفت و بنابراین شایسته است هم کتاب مقدس و مضامین آن و هم عنصر تطوّر تاریخی در این بررسی و پژوهش مورد توجه قرار گیرد.
الف) هزارهگرایی در سنت یهودی
عقیده به ادوار هزار ساله - و به تعبیری هزارهگرایی - در سنت یهودی در اساس به آموزه چگونگی خلقت عالم در تورات باز میگردد. در نخستین کتاب از اسفار پنج گانه تورات، یعنی سفر پیدایش (3) (یا سفر تکوین) به مراحل آغازین پدید آمدن موجودات و اعیان اشاره شده و بر اساس آن هر کدام از طبقات موجودات در وقت و مقام معینی از عدم به وجود درآمدهاند. این کتاب اختصاصاً از آغاز خلقت تا زمان فوت یعقوب را روایت میکند. به اختصار میتوان گفت کتاب پیدایش به دو بخش اصلی تقسیم میشود: بخش اول شامل بیانی در خصوص ایجاد ممکنات و آفرینش مخلوقات میباشد (4) و بخش دوم شامل بیانی در خصوص خلقت انسان و جریان هبوط او به زمین و نیز داستان حضرت ابراهیم (علیه السلام) تا احوالات یعقوب نبی (علیه السلام) میگردد، (5) به نحوی که بخش دوم به مثابه شرحی بر بخش نخست تلقی شده است. در بخش نخست پیدایش زمین و آسمان به دست خداوند در خلال شش روز به قرار زیر توصیف گردیده است:روز اول: پیدایش نور؛ روز دوم: پیدایش آسمانها، نظم و جداسازی آن از زمین؛ روز سوم: جداسازی آبها از خشکی و پدید آمدن علفها؛ روز چهارم: پیدایش نور آفتاب و سایر کواکب؛ روز پنجم: پیدایش حیوانات و مرغان هوا؛ روز ششم: پیدایش حیوانات صحرا و حشرات و بالاخره پیدایش انسان به صورت الهی؛ روز هفتم: روز استراحت خداوند پس از پیدایش آسمانها و زمین و انسان.
در باب استعمال واژه «روز» در این کتاب باید گفت که از نظر غالب مفسران و محققان کتاب مقدس، مراد از این واژه فاصله متعارف طلوع تا غروب خورشید و یا ساعات یک شبانه روز نیست، بلکه تمثیلی است از یک مقطع زمانی که به مراتب از تلقی رایج طولانیتر و دامنهدارتر است، چنان که در همین کتاب بارها از واژههایی چون «روز بیداری»، «روز اشرار» و «روز انتقام» یاد شده و آن گونه که از برخی فقرات کتاب مقدس بر میآید، هزار سال در حضور خداوند همچون یک روز در نظر آدمیان است؛ (6) و از همین جا عقیده به وقوع احوالات خاص کیهانی و پدید آمدن امور نو و خارقالعاده در هر یک هزار سال شکل گرفته است. در سنت یهودی و پس از آن در سنت مسیحی، پایان هر هزار سال و آغاز هزاره بعدی به مثابه نقطه عطفی در کل عالم و تقدیر همه جانبه آن تلقی میشود و با گسترش تاریخی این دو سنت و بروز نگرشهای تأویلی و استعاری در قرائت کتاب مقدس، تدریجاً جریان کلی حوادث عالم - و به ویژه ظهور منجی و مسیحا - و تحقق وعدههای کتاب مذکور در قالب هزارهباوری و اندیشههای هزارهگرایی توصیف و توجیه گردید. با توجه به آنچه که در فصول پیشین مطرح گردید، مقوله مهم و بنیادی «موعودگرایی» و «اندیشه نجات» در دو سنت یهودی و مسیحی، با ادبیات مکاشفهای و دعاوی هزارهگرایانه پیوند یافته و در نتیجه این مقوله از محدوده یک باور کلامی محض به صورتی از اندیشه اجتماعی، سیاسی و اخلاقی در مذاهب مختلف یهودیت و مسیحیت مبدل گردیده است. در اینجا میتوان پرسید آیا قرینه این باور را میتوان در دیگر سنتهای آیینی و دینی نیز مشاهده کرد یا خیر؟
شاید گزافه نباشد که بگوییم هزارهباوری وتمایلات هزارهگرایانه تنها به دو دین یهودیت و مسیحیت محدود نشده و در اکثر ادیان و آیینهای مشهور عالم ریشه دارد. در غالب این ادیان عنصر کلیدی آن است که در زمانی - دور یا نزدیک - نیروها و عوامل خیر بر نیروها و عوامل شر غلبه خواهند کرد و به دنبال آن دورهای طولانی سرشار از صلح و آرامش پدید خواهد آمد. با این وصف میتوان گفت به رغم جنبهها و عناصر قومی و منطقهای در ایدههای هزارهگرایانه، از دیگر معانی یا مفاد هزارهباوری، جهانشمول بودن آن است؛ هر چند نقطه آغازین آن منطقه یا محدوده خاصی از عالم باشد. شاید بتوان گفت اعتقاد به دوره هزار ساله صلح و رهایی از نیروهای شر نخستین بار در آموزههای دینی زردشت مطرح شده، زیرا اعتقاد بر این است که این دین قبل از دوره اسارت بابلی یهودیان ظاهر شده و در درون اسارت در منطقه بینالنهرین، مورد استقبال آنان واقع گردیده است. زردشتیان خود معتقدند نخستین مردمانی بودهاند که مفهوم خدای قادر مطلق (همه توان) (7) و ظهور منجی (سوشیانت) (8) را به منظور صیانت عالم از نیروهای شری که همه جا را فرا میگیرند، طرح کرده و تعلیم داده اند. (9) در آینیهای هندو - چینی نیز قراین متعددی از حرکت دوری زمان و گردش منظم و هدفمند حوادث و رویدادها وجود دارد که بعضاً با فواصل زمانی صد، هزار یا چند هزار سال از یکدیگر متمایز میشوند. به جهت اختصاص بحث حاضر به هزارهگرایی سنت مسیحی - و قبل از آن سنت یهودی - مرور تاریخی موضوع را از همین نقطه آغاز میکنیم.
در میان کتابها و نوشتههای دین یهود به غیر از رسایل و نوشتههای عهد عتیق، مجموعه کتابهای فرعیِ (مجعول) (10) این سنت نیز مشحون از عبارات و آموزههایی درباره آینده عالم و صلح جهانشمولی است که توسط بندگان خداوند برقرار میشود. (11) تفاوت عمده و مهم میان این دو دسته از نوشتهها (کتابهای قانونی و کتابهای قانونی ثانی) این است که در متون عهد عتیق، اراده خداوند است که مدار و محور چگونگی آینده بشر است ولی در متون مربوط به کتابهای ثانی، به نظر میرسد این اراده انسانها - به ویژه انسانهای برگزیده، قهرمان و اساطیر - است که مسیر تاریخ و چگونگی سرنوشت بشر را رقم میزند. به هر روی، مهم آن است که در این نوشتهها دیدگاه هزارهگرایی جایگاه مهمی دارد و چنانچه به شرایط زمانی نگارش این نوشتهها توجه کنیم، در مییابیم که آن دوران، دوران اغتشاش دینی و احیاناً محدودیتهای اعمال شده در مورد پیروان این دین بوده است. بدین ترتیب علاوه بر تأثیر آشکار هزاره باوری زردشتی در دیگر سنتهای دینی، وجود شرایط خاص اجتماعی هم زمینه را برای امید به اینکه اراده خداوند دخالت کرده، دشمنان را نابود و صلح جهانی را برقرار خواهد ساخت نیز فراهم ساخته بود. (12)
در مورد سنت یهودی باید اضافه کنیم که مفهوم هزارهگرایی عمیقاً با فرجامشناسی (13) و مفهوم رستاخیز و چگونگی پایان عالم در این سنت پیوند دارد. در زمین مبادی و عناصر فرجام شناسانه سنت مذکور پژوهشهای گستردهای صورت گرفته و میگیرد و گروهی از محققان را به این برداشت سوق داده که مفهوم «رستاخیز و معاد» در یهودیت تاریخی، از سنتهای غیر دینی و مشرک حوزه فلسطین و یونان و بینالنهرین متأثر گردیده و طبعاً از صورت اولیه دینی و وحیانی خودخارج گردیده است. (14) خاستگاههای معادشناسی یهودیت نشان میدهد که از زمان انبیای عهد عتیق، چهرهها، قهرمانان و رهبران این دین همواره در میان دو قطب الوهیت و جسمانیت در نوسان قرار داشته و خواننده متون مربوط به آنها در این زمینه با یک تصویر دوگانه مواجه میگردد:
از یک سو نظم و ساختار نهایی عالم (آخر الزمان) با ظهور چهرهای به عنوان «پادشاه مسیحایی» (15) تکوین و قوام مییابد واز سویی دیگر نظم یاد شده به واسطه ظهور و دخالت خود خداوند پدید میآید. بنابر این در این مرحله دو مفهوم متقابل و ناسازگار «پادشاه مسیحایی» و «سلطنت خداوند» (16) ظاهر میگردند، بدون آنکه تلاشی برای سازگاری و رفع تعارض آنها صورت گیرد. اگر به دقت بررسی شود، در آنجا که سخن از پادشاه مسیحایی به میان آمده، جنبههای ناسوتی و عناصر انسان گونه بر مفاهیم الوهی غلبه دارد و لذا این تردید مطرح میشود که معادشناسی یهود - به ویژه در آنجا که به مجموعه کتابهای ثانی (فرعی) مربوط میگردد - به شدت از عناصر برون دینی تأثیر پذیرفته است؛ هر چند برخی از محققان تلاش میکنند این جنبه را نیز به گونهای موجه جلوه دهند و ادعا کنند که عقاید و باورهای اقوام مشرک تنها در حاشیه سنت یهودی حضور داشته اند، نه در متن و نوشتههای اصلی دینی این سنت. (17)
به نظر میرسد بر مبنای نوشتهها و رسایل عهد جدید، عیسی مسیح با همین وجه از باورهای شرکآلود درباره هزارهگرایی و سلطنت دنیوی مبارزه میکرده است و البته یهودیان عصر او نیز با اعتقاد به همین وجه دنیوی، با عیسی مسیح مقابله میکرده اند. مدارک فراوانی در دست است که یهودیان عصر عیسی مسیح از اینکه پیامبر خدا به جای تبلیغ و گسترش «قدرت»، منادی «رأفت» و مهربانی است ناخشنود بودهاند. بر طبق مضامین عهد جدید، برخی از اطرافیان و نوکیشان دین مسیح به غلبه عیسی بر دشمنانش و بر پایی حکومت این جهان وی اعتقاد داشتهاند. مثلاً در اناجیل آمده است که در هنگام عروج عیسی مسیح، یکی از رسولان از وی سؤال میکند که آیا در همین زمان است که حکومت و سلطنتاش را بر پا خواهد کرد؟ (18)؛ ولی تا زمان فرا رسیدن «عید پنجاههی» (19) یهودیان، آنها درنیافتند که سلطنت و حکومت او کاملاً روحانی و نه جسمانی است. اما در عین حال با دقت و تأمل در مطاوی کتاب مقدس، به نظر میرسد امید به سلطنت مسیحایی از دل سنت یهودی به مضامین عهد جدید راه یافته است، به طوری که بر اساس گزارش این کتاب، پطرس (20) در زمان عید مذکور اعلام میکند که عیسی مسیح در کنار خداوند بوده و او همان مسیحای موعود است. با این وصف پیشگوییها درباره سلطنت عیسی مسیح در هنگام معراج و رستاخیز او به واقعیت خواهد پیوست:
... ولی چون پیامبر بود، میدانست خداوند قول داده و سوگند یاد کرده که از نسل او، مسیح را بر تخت سلطنت او بنشاند؛ او این مطلب را پیش از رستاخیز مسیح دیده بود ... (21)
ب) ریشههای هزارهگرایی در کتاب مقدس
امروزه التهاب ناشی از هزارهباوری بر بسیاری از شئون زندگی دنیای مسیحیت سایه افکنده است، اما شاید عموم مسیحیان به این امر وقوف ندارند که منشأ تصور ادوار هزار ساله ریشه در شش آیه باب بیستم مکافشه یوحنا دارد؛ به گونهای که نویسنده پنج بار در آن از ادوار هزار ساله سخن گفته است:و دیدم فرشتهای را که از آسمان نازل میشود و کلید هاویه را دارد و زنجیری بزرگ بر دست وی است. و اژدها یعنی مار قدیم را که ابلیس و شیطان میباشد، گرفتار کرده، او را تا مدت هزار سال در بند نهاد. و او را به هاویه انداخت و در را بر او بسته، مُهر کرد تا امتها را دیگر گمراه نکند تا مدت هزار سال به انجام رسد؛ و بعد از آن میباید اندکی خلاصی یابد.
و تختها دیدم و بر آنها نشستند و به ایشان حکومت داده شد و دیدم نفوس آنانی را که به جهت شهادت عیسی و کلام خدا سر بریده شدند و آنانی را که وحش و صورتش را پرستش نکردند و نشان او را بر پیشانی و دست خود نپذیرفتند که زنده شدند و با مسیح هزار سال سلطنت کردند، و سایر مردگان زنده نشدند تا هزار سال به اتمام رسید. این است قیامت اول. خوشحال و مقدس است کسی که از قیامت اول قسمتی دارد. بر اینها موت ثانی تسلط ندارد، بلکه کاهنان خدا و مسیح خواهند بود و هزار سال با او سلطنت خواهند کرد. (22)
باید توجه داشت هزار سالی که در مکاشفه یوحنا آمده با هیچ هزار سال خاصی در تجربه بشر مطابقت ندارد، بلکه تنها میتوان گفت منظور، آن هزار سال پایانی است که به رستاخیز مردگان و روز داوری عظیم (23) ختم میشود اما برای پی بردن به منشأ تقسیم زمان به ادوار هزار ساله باید به ادبیات مکاشفهای (24) یهود در نوشتهها و رسایل عهد عتیق و نیز کتابهای قانونی ثانی (فرعی) (25) مراجعه کرد؛ ادبیات و نوشتههایی که بنابر عقیده برخی مورخان غربی، در زمان تبعید بابلی و نیز اواخر دوره دوم بنای بیتالمقدس (و بنابر گفته یهودیان «معبد سلیمان») و در فاصله سالهای 200 تا 70 پیش از میلاد تکوین یافته است. در این میان حتی مضامین و محتوای مزامیر (26) - که به داود نبی (علیه السلام) نسبت داده میشود - نیز مورد توجه و استناد قرار گرفته است. به احتمال زیاد مفهوم هزارهگرایی را گروهی از مسیحیان اولیه به عنوان یک اصل دینی مسلم پذیرفته و با استناد به مطالب عهد جدید، صورتی نظاممند و مکاشفهای به آن دادند.
اگر میان رسایل و نوشتههای عهد عتیق بتوان نوعی تقدم و تأخر زمانی تشخیص داد، ایده تقسیم زمان به ادوار هزار ساله نخستین بار در مزامیر داود نبی آمده است، آنجایی که درباره خداوند چنین توصیفی را میخوانیم:
... زیرا که هزار سال در نظر تو مثل دیروز است که گذشته باشد و مانند پاسی از شب. (27)
در عهد جدید و در ضمن یکی از رسالههای پطرس نیز به نحو صریح و روشنتری میخوانیم:
لکنای حبیبان، این یک چیز از شما مخفی نماند که یک روز نزد خداوند چون هزار سال است و هزار سال چون یک روز. (28)
برخی از مفسیران کتاب مقدس ریشه مفهوم هزاره را به قبلتر از این زمان نیز برده و اصل آن را در سفر پیدایش میدانند. همانگونه که پیش از این گفتیم، اینان جریان شش روز خلقت در این رساله و به دنبال آن روز هفتم - یوم السبّت - یعنی روزی که خداوند دست از کار کشید (29) را مطابق با ادوار تاریخ بشر که دقیقاً شش هزار سال به درازا میکشد تعبیر کرده و بر این باورند که در پایان تاریخ عالم، پایان «روز» یا «هزاره» هفتم میآید که همانند «یوم السبّت»، دوره صلح و آرامش عالم است. در سنت مسیحی، «یوم السبت» به معنای رهایی و آرامش و خلاصی از وسوسه و سیطره شرور و شیاطین در زمین است. در میان مسیحیان، هزارهگرایی اساساً به «سلطنت هزار ساله مسیح» و به طور کلی به هر دیدگاه آرمانی درباره دورهای جدید و متحول اشاره دارد.
از شواهد و قراین دیگری که در سنت یهودی به عنوان منشأ مفهوم هزاره بدان استناد میشود، گفتوگویی است که میان دو روحانی یهود در باب تقسیم تاریخ شش هزار ساله بشر جریان یافته و در ضمن آن به نابودی جهان در هزاره هفتم اشاره گردیده است. (30) بسیاری از جمعیتهای یهودی در قرن نخست میلادی بر این اعتقاد بودند که ظهور «مسیحا» و «منجی» قریبالوقوع است. در برخی فقرات تلمود که در حدود قرن ششم میلادی به نگارش درآمده، ادعا شده است که به تعویق افتادن ظهور مسیح، نتیجه نابودی یهودیان به دست رومیها بوده و نمونه بارز آن تخریب بیتالمقدس در سال 70 میلادی و پس از آن سرکوب شورش گروهی از یهودیان به دست رومیها در سال 135 میلادی میباشد. بر مبنای این شواهد و دیگر قراین تاریخی میتوان گفت اساس مفهوم هزاره از سنت یهودی به سنت مسیحی راه یافته، هر چند که عموم یهودیان به «مسیحا» (31) بودن «عیسی» (32) اعتقاد نداشتند و هنوز هم بر این اعتقاد ماندهاند. با وجود این، باورها و نوشتههای سنت یهود چنان تأثیری را در سنت مسیحی گذاشت که «هزارهباوری» نزد مسیحیان به مفهومی بنیادین مبدل شد؛ چنان که تاریخ هزاره محور بشر امروز عمدتاً به شخص عیسی مسیح و ظهور مجدد او ختم میگردد. قدیمیترین شرح مختصر و نظاممند مسیحی شدر باب تقسیم هزارهای تاریخ که در نهایت به روز داوری خداوند ختم میشود در نامه بارنابا (33) آمده است که تاریخ نگارش آن به اواخر قرن اول و اوایل قرن دوم میلادی باز میگردد. این نوشته نزد بسیاری از مسیحیان «مقدس» شمرده شده و حتی برخی آن را جزو رسایل اصلی و قانونی (34) کتاب مقدس میدانند. در بخشی از این اثر نویسنده نامه مینویسد:
او درباره یوم السبّت در آغاز خلقت سخن به میان آورده است: و خداوند در شش روز کارهایش را به اتمام رساند و روز هفتم را روز پایان کار قرار داد و در آن روز به استراحت پرداخت و آن روز را تطهیر کرد.
اما ای دوستان! توجه داشته باشید که معنای به پایان رساندن در شش روز چیست؟ مراد از آن این است که خداوند همه امور را در شش هزار سال به اتمام میرساند، زیرا هر روز برای او مطابق هزار سال میباشد ... بنابراین دوستان بدانید که در شش روز، یعنی در شش هزار سال است که تمامی امور عالم به اتمام میرسد. و خداوند در روز هفتم دست از کار میکشد، این بدان معنا است که هنگام آمدن فرستادهاش آنچه را در شش روز خلقت انجام داده، ویران خواهد کرد و کافران را محاکمه و خورشید و ماه و ستارگان را دگرگون خواهد ساخت و سپس واقعاً در هفتیمن روز استراحت میکند. (35)
این دیدگاه که بر طبق آن خداوند، عالم مادی را در شش روز خلق کرده و در «یوم السبت» دست از کار کشیده و به استراحت پرداخته است، و اینک در یک دوره شش هزار ساله میخواهد عالم روحانی جدیدی را خلق کند که از هر جهت کامل باشد، دیدگاهی معمول در آغاز کار کلیسا به شمار میآمد که بارها آباء کلیسا آن را تکرار کردهاند. در عالم ما نمادگرایی مکاشفهایِ (36) «شش»، عدد فعالیتهای نوع بشر بدون کمک مبدأ الوهی است و عدد هفت نماد کمال یا تمامیتی است که سلطنت خداوند (=یوم السبّت) به وجود آورده است. در میان رسایل عهد عتیق، کتاب دانیال نمادگرایی قابل ملاحظهای در مورد عدد شش عرضه کرده است. در این کتاب از ساخت مجسمهای به دستور پادشاه بابل - بخت النّصر - خبر داده میشود که اندازه آن با عدد شش و مضربهایی از آن مطابق است. (37) به نظر میرسد نویسنده مکاشفه یوحنا با آگاهی از این تصویر عرضه شده در کتاب دانیال، شرحی از اوصاف و خصوصیات پیامبری دروغین یا شخصیت مسیح دروغین (=دجّال) را بیان میکند که در روزهای پایانی عالم، مجسمه یا تندیسی از یک حیوان پدید آورده و نمایانگر سلطنت پایانی عالم است. در این رساله، عدد شش کلید پی بردن به هویت اوست:
... در اینجا حکمت است. پس هر که فهم دارد، عدد وحش را بشمارد، زیرا که عدد انسان است و عددش ششصد و شصت و شش است. (38)
فصل سیزدهم مکاشفه یوحنا شخصیت نهایی «دجّال» (39) را با عدد نمادین 666 مشخص کرده که در پایان ششمین هزاره تاریخ بشری، جهان را به پرستش تصویر یا تندیسی از یک حیوان دعوت میکند و در واقع با این عمل بار دیگر فرمانروایی بابلیهای مشرک را احیا میکند، ولی نزد مسیحیان بابل مبدل به روم شده است. (40) در طی قرون متمادی تبینهای گوناگون درباره نماد 666 و معانی رمزی آن عرضه شده که ظاهراً یکی از آنها به نحو خاصی مورد توجه جامعه علمی قرار گرفته است. در این خصوص گفته شده که نویسنده رساله مکاشفه یعنی یوحنای رسول که در فاصله میان فرمانروایی دو امپراتور رومی یعنی نرون (41) و دامیتین (42) زندگی میکرده (68-69 م)، نرون را به منزله تجّسمی از خصایص حیوانی و خشونت در نظر داشته است. ظاهراً میان نام نرون و عدد 666 بر اساس حروف الفبای عبری نوعی ارتباط مفهومی قابل تشخیص است. نگارش نام نرون به زبان یونانی هم گویای ارتباطی میان نام عددی خاص است.
... اگر نام نرون (Nero) را بخواهیم به یونانی بنویسیم، شبیه به این خواهد بود: Nεpwv Kxōxp=Nero Ceasar . مجموع ارزش عددی این حروف در یونانی معادل 1332 است که اگر ندانیم 1332 در واقع حاصل 1332=2×666 است، عددی کاملاً عادی به نظر میرسد. مؤلف مکاشفه یوحنا آشکارا به خواننده زیرک خود یادآور شده که نرون نماد دجّال است، اگرچه نرون آمده و رفته است، ا ما نرون دوم در راه است، در عین حال احتمال اندکی وجود دارد که امپراتور دامیتین، کسی که مسیحیان را شکنجه و اذیت میکرده است، مدنظر او باشد.
شاید این امر تصادفی نباشد که اعداد رومی - (500) D و (100) C و (50) L و (10) X و (5) V و (1) I - در مجموع معادل 666 میشوند! روم و اکثر فرمانروایان فاسدش به نظر میرسد نمایانگر تمامی حیوانات فصل سیزدهم مکاشفه یوحنا باشند. در مقابل، یقیناً نزد مسیحیان اولیه پوشیده نبوده است که مجموع ارزش عددی نام و لقب عیسی مسیح (43) در یونانی: Lesous = 888 میشود، که در این دیدگاه، چیزی ورای عدد هفت یا کمال و مانند آن را نشان میدهد. (44)
اگرچه متنی را که از مکاشفه یوحنا در دست داریم، تنها به هفتمین دوره هزار ساله اشاره دارد، اما مؤلف آن آشکارا مخاطبینی را فرض کرده که با این تصور به عنوان امری کلی آشنا هستند و از این رو به سادگی میتواند نقایص و کاستیهای آن را پر کند. در متون و نوشتههای مکاشفهای دو سنت یهودی و مسیحی، این تصور که شش هزار سال تاریخ بشری مطابق با طرح و نقشهای الهی و سلسلهای از رویدادهای متوالی و منظم میباشد که البته با طرح و اراده الهی هماهنگی دارد، امری رایج و قانع کننده است، اما این تصور به مفهوم حساستری پیوند خورده که در نظر بسیاری از پیروان این دو دین وقوع آن نزدیک است. این چیزی نیست جز مفهوم آخرالزمان! البته اگر کسی بتواند تعیین کند که در کجای این سلسله هزارهها، آخرالزمان معنای عینی و ملموس - یعنی تعیّن عددی - مییابد یقیناً توجه میلیونها انسان را به خود جلب مینماید و این چیزی بود که در پایان هزاره دوم و آغاز هزاره سوم بسیار رونق گرفته بود.
در پایان قرن بیستم نوشتهها و سخنرانیهای متعددی به این موضوع اختصاص داشت، حتی برخی بر آن شدند که بر مبنای تقویم عبری یا رومی و محاسبه اعداد و ارقامی که در عهد عتیق در خصوص پیدایش حضرت آدم (علیه السلام)، توفان نوح (علیه السلام)، نبوت ابراهیم (علیه السلام) و مهاجرت و تبعید بنیاسرائیل ذکر شده، به محاسبه زمان پیدایش آدم (علیه السلام) تا زمان حاضر بپردازند و بر این مبنا تاریخ جهان را از زمان پیدایش بشر تا سال 1999 معادل 5999 سال تعیین کردند! با این وصف با آغاز سال 2000، هزاره ششم از تاریخ جهان نیز سپری شده و هفتمین هزاره آغاز میگردد. (45)
اما از سویی دیگر، اکثر انسانها معتقد نیستند که عمر این جهان و حتی پیشینه خلقت آدم تنها 6000 سال باشد. به یقین میتوان گفت انسان صاحب فکر (46) از دهها هزار سال پیش تا کنون بر روی زمین میزیسته و عدد 6000 سال در مقابل تحولات این جهانی بشر همانند یک پلک بر هم زدن میباشد. در واقع پیروان این نگرش راه درازی را برای رسیدن به نقطه نهایی تحولات این جهان قایلاند و بر این مبنا معتقدند که سخن گفتن از «پایان تاریخ» بسیار زود هنگام است.
با این حال، میلیونها نفر در جهان هستند که این اعداد و ارقام مطرح شده در کتاب مقدس را مطلق وحقیقی دانسته و معتقدند خلقت نخستین انسانها - یا نخستین موجودات برخوردار از نفس انسانی - به زمان آدم و حوا، یعنی 4000 سال پیش از میلاد باز میگردد. اما در مقابل، بسیاری از مؤمنان به کتاب مقدس نیز هستند که تاریخ حیات و زندگی انسان بر روی کره خاکی را برابر با میلیونها سال میدانند و روزها و اوقات مطرح شده در سفر پیدایش را به ادوار زمانی استعارهای - یعنی فواصل چند هزار ساله یا حتی میلیون سال - تفسیر میکنند، اما با وجود این، تاریخ ظهور تمدنهای کهن - تمدنهای مصر، سومر، چین و ایران - حدوداً به 4000 سال قبل از میلاد باز میگردد. بدین ترتیب، کسانی که ارقام موجود در کتاب مقدس را به گاه شماری استعارهای در مقابل گاه شماری علمی تحویل میکنند، هنوز هم میتوانند باور داشته باشند که تاریخ بشری مسیر قهری خود را طی میکند. البته آنچه که درباره این طرح گاه شماری 6000 ساله قابل توجه است و به منزله شاخص و معیار اخذ شده - یعنی اینکه سال 2000 میلادی برابر است با 6000 سال پس از خلقت حضرت آدم (علیه السلام) - این است که گاه شماری مذکور ارتباط نزدیکی با تاریخ تولد حضرت عیسی (علیه السلام) دارد. البته باید توجه داشت که تمامی این اعداد و ارقام مأخوذ از کتاب مقدس نسخه عبری است و لذا هنوز هم شاهد ارتباط تنگاتنگ میان تقویمهای عبری و مسیحی میباشیم.
با تمامی این ملاحظات باید توجه داشت که اساساً پایان دو هزارمین سال پس از تولد عیسی مسیح هیچ برجستگی خاصی در کتاب مقدس ندارد. به علاوه هیچ عبارتی در عهد جدید که به نحو خاصی به ظهور «عصر مسیح» (47) در پایان سال 2000 میلادی اشاره داشته باشد، به چشم نمی خورد. تنها عبارت مورد استناد هزارهگرایان در عهد جدید، همان باب بیستم مکاشفه یوحنا است که اگر آغاز هفتمین هزاره عالم مصادف با دو هزار سال پس از میلاد مسیح باشد، آنگاه آغاز «عصر مسیح» امری حتمی خواهد بود! اما مشکل دیگری که در خصوص ارتباط «تاریخ تولد حضرت عیسی» با «تاریخ ظهور مسیح» در پایان چهارمین هزاره جهان وجود دارد این است که اکثر محققان معاصر بر این باورند که عیسی مسیح دقیقاً 2000 سال پیش متولد نشده است. ظاهراً این تردید و اشتباه به خطایی باز میگردد که دیونوسیوس کوچک، (48) راهب و متکلم قرن ششم میلادی در محاسبهاش دچار آن شده است.
بنابر گزارشهای مورخان، دیونوسیوس به زمان فرمانروایی امپراتور رومی، دیوکلتیان (49) (245-313 م. فرمانروایی: 284-305 م) که دشمن سرسخت مسیحیان بوده، توجه داشته است. دیونوسیوس معتقد بود که تقویم موجود باید بر طبق تاریخ تولد عیسی مسیح مجدداً تنظیم شود، از این رو سال 754 تقویم رومی - که بر مبنای تاریخ تأسیس امپراتوری روم تنظیم شده بود - مبدأ سال میلادی قرار گرفت و به همین خاطر آن را «سال خداوند» (50) نامید؛ یعنی نخستین سال تولد عیسی مسیح که قبل از هیچ سال دیگری نیست. تدریجاً این تقویم و مبدأ تاریخی رونق گرفت و در زمان فرمانروایی شارلمانی (51) (قرن نهم میلادی) به تقویم رسمی عالم مسیحیت تبدیل شد.
اما نکته اینجاست که «تقویم گرگوری» (52) که امروزه مورد استفاده غربیهاست، بر مبنای محاسبات دیونوسیوس در خصوص تعیین تاریخ تولد عیسی مسیح شکل گرفته و به عنوان مبدأ تاریخ میلادی که توسط پاپ گرگوری هشتم (53) در قرن شانزدهم اعلام گردید، تنظیم شده است. به هر حال، امروزه خطای دیونوسیوس مذکور روشن شده است: او در محاسباتش در خصوص تاریخ مرگ حاکم رومی هرودوس (54) که فیالواقع در سال چهارم قبل از میلاد رخ داده، چندین سال را نادیده گرفته است. محاسباتی که امروزه درباره تاریخ تولد عیسی مسیح انجام میگیرد بر مبنای ارجاعات موجود در انجیل متی است و بر این مبنا اعتقاد دیگری شکل گرفته که اعلام میدارد تولد عیسی مسیح قبل از مرگ هرودوس بوده است. روی هم رفته، اکثر محققان بر این اعتقادند که عیسی مسیح چندین سال قبل از سالی که به عنوان نخستین سال میلادی شهرت یافته، به دنیا آمده است و غالباً سالهای 7 تا 5 پیش از میلاد و برخی نیز سالهای 3 تا 2 پیش از میلاد را تاریخ تولد واقعی او میدانند. (55) با این اوصاف، اگر هزارهها را بر مبنای تولد عیسی مسیح، به شویهای که امروزه مورد توجه اغلب محققان قرار گرفته است، محاسبه کنیم، در واقع چندین سال است که وارد هزاره جدید سلطنت مسیح شدهایم. در خوشبینانهترین حالت، ورود بشر به هزاره جدید در سالهای 1994 تا 1998 به وقوع پیوسته است، اما در هر صورت همچنان این ابهام باقی میماند که چه تاریخ دقیقی میان سالهای سوم تا هفتم قبل از میلاد را میتوان به عنوان سال تولد عیسی مسیح تعیین کرد. از سوی دیگر برخی محققان بر این اعتقادند که محاسبه هزاره را نه بر اساس سال تولد، بلکه بر مبنای تاریخ مصلوب شدن عیسی مسیح (یعنی سال 28 یا 33 میلادی) باید در نظر گرفت و بدین ترتیب هزاره سوم در سال 2028 یا 2033 میلادی آغاز خواهد شد. اما به رغم تمامی این ملاحظات، سال 2000 آن چنان معنای نمادینی را پیدا کرد که در میان قاطبه مسیحیان، باید سرفصل تحولات بزرگ و چشمگیری در کل جهان تلقی شود و به طور قطع به عنوان سومین هزاره پس از تولد عیسی مسیح لحاظ گردیده است. این بدان معناست که مفسران مکاشفه یوحنا خود را در موقعیت منحصر به فردی میبینند، زیرا برای نخستین بار در تاریخ، امکان مشاهده تمامی وقایع در پایان هزاره ششم تمدن بشری، یعنی همان موقعیت وزمان معینی که تمامی یهودیان و مسیحیان باستان به آن میاندیشیدند و در رؤیای رسیدن به آن بودند، بر ایشان فراهم آمده است. چیزی حدود 1900 سال بود که مفسران به اصطلاح «آیندهگرا» (56) در تلاش برای رسیدن به موقعیتی بودند که پیشگوییهای رمزی مکاشفه یوحنا لباس واقعیت بر تن کند. در نظر بسیاری از مسیحیان، کنایات و استعارات به کار رفته در رساله مذکور، مصادیق معینی داشت و برای نمونه و مظهر «حیوانیت»، امپراتوری روم بود و بعدها نیز میتوانست تدریجاً دامنهای از خود دستگاه کلیسای رُم تا آلمان نازی در قرن گذشته را در بر بگیرد.
با توجه به آنچه که درباره ریشههای هزارهگرایی در کتاب مقدس گفته شد، میتوان نتیجه گرفت که مجموعهای از قراین صریح و مبهم در این کتاب در ظهور و استمرار هزاره باوری نقش داشته است، اگر چه قراین صریح هم بینیاز از تفسیر و حتی تأویل معنا نمیباشند. نخستین قراین مربوط به این امر در عهد عتیق و کتاب پیدایش آمده، یعنی آنجا که مراحل مختلف خلقت و تکوین موجودات اشاره شده است؛ اما در آنجا نیز واژه اصلی به کار رفته همانا «روز» است، نه کلمه «هزار»؛ و این مفسیران بعدی در سنتهای یهودی و مسیحی بودند که از واژه «روز»، معنای «هزار» و «هزاره» را استنتاج کردند. مهمترین دلالت این تفسیر و تعبیرها چنان بود که در پایان هر هزاره و آغاز هزاره بعدی، رویداد یا رویدادهای عظیمی پدید خواهد آمد، آن چنان که گویی روند عالم را به جهتی دیگر هدایت میکند. با توجه به زمینههای فرهنگی و اجتماعی دنیای مسیحیت در خصوص مسئله نجات و موعودگرایی، مفهوم هزاره به این زمینه الحاق گردید وحاصل آن برداشتی از مسئله نجات در قالب ادبیات مکاشفهای و هزارهگرایی شد. در اینجا به منظور عرضه تصویری دقیقتر از چگونگی طرح مفهوم هزارهگرایی و هزاره باوری در عهد جدید، به نوعی دستهبندی در میان آیات این کتاب قائل شده و بر اساس مشابهتهای میان آنها، مفروضات و دلالتهای مطرح شده در خلال آنها را مورد بررسی قرار میدهیم.
درباره اندیشه موعودگرایی و منجی و همچنین علائم و نشانههای وقوع «آخرالزمان» اقوال و روایتهای گوناگونی در عهد جدید دیده میشود که به اجمال به برخی از آنها اشاره میشود: (57)
1. عیسای تعمیدیافته به دست یحیی، در آغاز کار خود مردمان را به «توبه» و بازگشت به خدا و تحقق «ملکوت خداوند» دعوت میکرد و میگفت که تنها کسانی بخشوده و رستگار خواهند بود که پیش از رسیدن روز موعود خود را از گناه پاک کرده و شایسته برخورداری از رحمت الهی باشند. (58) بنابر روایت اناجیل مرقس ومتی، آن کس که باید پیش از آمدن مسیح بیاید همانا الیاس است، کسی که ظهور عیسی مسیح و وقوع داوری بزرگ را اعلام میکند. نحوه بیان در این موارد به گونهای است که گویا این امر در آیندهای نزدیک تحقق خواهد یافت.
2. بعد از مرگ عیسی و رستاخیز و صعود او، این آینده نزدیک طبعاً به آینده دورتری، یعنی به بعد از رجعت و به زمانی که هنوز برخی از شاگردان او زنده خواهند بود موکول میشود:
هر آینه به شما میگویم برخی از ایستادگان در اینجا میباشند که تا ملکوت خدا را که به قوت میآید نبینند، ذائقهی موت را نخواهند چشید. (59)
گاهی نیز از رجعت او در آیندهای بسیار دور، پس از ظهور مسیحیان دروغین و وقوع جنگها وقحطیها و حوادث دیگر سخن میرود، (60) و در مواردی دیگر به آیندهای نامعلوم که هیچ کس جز خداوند (= پدر) از آن آگاه نیست، اشاره میشود. (61) به گفته پطرس رسول این تأخیر نشانه رحمت الهی است و نباید موجب شک و تردید شود، زیرا که خداوند به بندگان خود مهلت داده است تا توبه کنند و از گناه پاک شوند. (62)
3. رجعت عیسی مسیح و آغاز روز بزرگ و داوری نهایی، واقعهای است ناگهانی و هیچ نشانهای از وقوع آن خبر نمی دهد. (63)
کمرهای خود را بسته، چراغهای خود را افروخته بدارید ... مستعد باشید، زیرا در ساعتی که گمان نمیبرید پسر انسان میآید. (64)
4. در موارد دیگر از علائمی که رجعت عیسی و وقوع آخرالزمان را خبر میدهد و از حوادثی که پیش از آن روی خواهد داد، به تفصیل سخن میرود: بشارت عیسی مسیح به سراسر جهان خواهد رسید، پیامبران و مسیحیان دروغین ظاهر خواهند شد، قحطیها و وباها و زلزلههای بزرگ و جنگها و بلاهای سخت روی خواهد داد، آفتاب و ماه تاریک میشوند و ستارگان فرو میریزند، اساس افلاک متزلزل میشود، برادر برادر را و فرزند پدر را به هلاکت میسپارد و نیز فرزند به دست پدر به هلاکت میرسد، «اما همه اینها آغاز دردهای زه است». (65) در پایان این احوال، علامت پسر انسان بر آسمان پدیدار و مسیح «در جلال خود در ابرها» (66) و یا «با فرشتگان قدرت خود و در آتش مشعل» (67) ظهور خواهد کرد، دشمنان خدا و دجّال فریب کار را که معجزههای دروغین میآورد و مردم را به گمراهی و ارتداد میکشاند نابود خواهد کرد (68) و آخرین دشمن که همانا مرگ است نابود خواهد شد. (69)
سپس مردگان با پیکری روحانی زنده خواهند شد (70) و مسیح داوری بزرگ را برقرار خواهد کرد؛ بدکاران در آتش خواهند سوخت و مؤمنان و پاکان «چون آفتاب رخشان خواهند بود». (71) زمین و آسمان نو میشود و خلق جدید آغاز خواهد گردید. (72)
5. شرح وقایع آخرالزمان در عهد جدید از همه جا مفصلتر و نزدیکتر به فرجامشناسی یهود در رساله مکاشفه یوحنا انعکاس یافته است. این رساله مشتمل بر رؤیاها و مکاشفاتی است درباره نشانههای پایان جهان و تصویری را از شهر آسمانی (به اصطلاح اورشلیم سماوی) که جایگاه مؤمنان و رستگاران خواهد بود، عرضه میکند. (73) ادبیات این رساله کاملاً صورت استعاری و تمثیلی داشته و راه را برای شماری از تفاسیر و برداشتهای حقیقی و مجازی هموار کرده است و همانگونه که پیش از این اشاره کردیم، مهمترین نوشته عهد جدید است که تماماً مشتمل بر مضامین پیشگویانه مطابق با مضامین رسالههای عهد عتیق همانند اشعیاء، ارمیاء، دانیال و مانند آن میباشد. به طور فشرده و فهرستوار میتوان گفت برابر مدعای این رساله، پیش از رجعت عیسی مسیح «تحولات عظیم کیهانی واقع میشود (تحولاتی نظیر باریدن خون و آتش از آسمان، خونین و زهرآگین شدن دریاها و رودها، تاریک شدن خورشید و ماه و ستارگان ... که در پی دمیدن هفت فرشته در صورهای خود ظاهر میگردد)، و نیز فتنهها و بلاهای عظیمی چون بیماری و مرگ، جنگ و کشتار، قحطی و خشکسالی که بروز میکند. (74) سپس مسیح با سپاهی از فرشتگان از آسمان فرود میآید، حیوان عجیبی که نماد قدرتهای شیطانی حاکماند و جهان را به فساد کشیدهاند و نیز دجّال و پیروانش مغلوب و نابود میشوند؛ دجّال در دریای آتش افکنده میشود و پرندگان از خون و گشت جبّاران و بدکاران سیر میشوند. (75) چون قدرتهای شیطانی نابود شدند، شیطان خود به زنجیر کشیده میشود و برای «هزار سال» در قعر هاویه محبوس میماند. (76) در این هزار سال شهیدان زنده میشوند و مسیح بر جهان حکومت میکند و صلح و خیر و برکت در جهان برقرار میگردد. رنج و بیماری و مرگ نیست؛ ماه چون خورشید تابناک و خورشید هفت بار از ماه تابناکتر میگردد. در پایان این هزاره، شیطان از بند رها میشود و سپاه یأجوج و مأجوج، اورشلیم را محاصره میکند، ولی آتشی از آسمان فرو میریزد که نیروهای شیطانی را نابود کرده و شیطان در دریای آتش سوخته میشود. پس از آن رستاخیز همگانی برپا و داوری بزرگ آغاز میشود؛ فرشتگان کتاب اعمال را میگشایند، گنهکاران به دریای آتش انداخته میشوند و نیکوکاران که نامشان در «دفتر حیات» ثبت است، در جهانی نو که ملکوت الهی است به حیات جاوید میرسند. (77)
6. در مواردی دیگر، این تحول امری است تدریجی و تکاملی که هم اکنون آغاز شده است؛ همچون افتادن دانه در خاک و رشد و نمو گیاه و به ثمر رسیدن آن در پایان این سیر و فرایند. عیسی خود این سیر تکاملی را به صورت تمثیلی باز گفته است. «ملکوت خدا» همانند دانه خردلی است که وقتی آن را در زمین میکارند کوچکترین تخمهای زمینی باشد، لیکن چون کاشته شد میروید و شاخههای بزرگ میآورد، چنان که مرغان هوا زیر سایهاش میتوانند آشیانه گیرند. (78) طلیعه این جریان تکاملی، ظهور عیسی و انتشار بشارت اوست (79) و سرانجام با او به غایت خویش خواهد رسید. (80) هنگامی که فریسیان از عیسی میپرسند که ملکوت خداوند چه زمانی میآید؟ او در جواب میگوید که ملکوت خداوند هم اکنون «در میان شماست». (81)
7. در بخشهای دیگری از عهد جدید، «ملکوت الهی» امری است باطنی و ایمانی که همه کس بالقوه در آن سهیم است و این تنها زمانی تحقق و فعلیت مییابد که ایمان درست و استوار در دل حاصل شود و حیات روحی و اخلاقی مؤمن را دگرگون سازد. در برخی از اقوال و تمثیلاتی که از عیسی نقل کردهاند، این نکته به روشنی ظاهر میشود. کلمه ملکوت مانند بذری است که در سنگلاخ و درخاک خوب کاسته شود. آنچه که بارور شده برخی صد، برخی شصت و برخی سی ثمر میآورد؛ کسی که به کلام خداوند ایمان نیاورد، شیطان بذری را که در دل او کاشته شده است میرباید. (82) کسی که به مسیح ایمان آورد، در غسل تعمید با او یکی میشود؛ (83) از گناه میمیرد و به خدا زنده میگردد. این «زایش دوباره» و حیات جدید در مسیح آغاز نجات غایی و وصول به ملکوت الهی است. (84)
8. بنابر نظر دیگری که در بخشهایی از عهد جدید، خصوصاً در آخرین رسالههای پولس رسول و در انجیل یوحنا دیده میشود و در حقیقت مکمّل نظر پیشین است، مسیح یک شخص معین نیست، بلکه اصلی است الهی و فوق طبیعی؛ فراتر از تاریخ و زمان که پیش از آفرینش جهان بوده و پس از پایان آن نیز خواهد بود. مسیح علت فاعلی و علت غایی هستی است و آفرینش عالم به واسطه او و برای اوست. (85) همانگونه که همه در آدم مردهاند، همه در مسیح زنده خواهند شد؛ (86) مسیح خود «قیامت و حیات» است، (87) «راه و دروازه نجات» است؛ (88) اصلاً او خود آخرالزمان است: رنج کشیدن ومصلوب شدناش رنج ومرگ همگان است، از گور برخاستناش رستاخیز همگانی است و به آسمان رفتناش تحقق ملکوت الهی؛ و مؤمنان او که با او یکی شدهاند در او میمیرند و در او زنده میشوند و در او به حیات جاویدان میرسند. (89)
نکته قابل توجه درباره رستاخیز عیسی این است که دربارهی زمان رجعت عیسی برداشتهای متفاوتی از کتاب مقدس صورت گرفته است.
کلیسای کاتولیک مدر کتاب اعتقادنامه رسمی خود اخروی بودن بازگشت مسیح را تأیید میکند، بدین صورت که قبل از داوری نهایی همه مردگان برخواهند خاست؛ و این زمانی است که همه اهل قبور صدای انسان را میشنوند و از قبور خود خارج میشوند، پس کسانی که اعمال ناپسند انجام دادهاند برای داوی برخواهند خاست. در این هنگام «مسیح در جلال خود با جمیع ملائکه مقدس خویش آید، آن گاه بر کرسی جلال خواهد نشست ...». (90)
بر اساس این دیدگاه قبل از قیامت و داوری نهایی، یک دوره هزار ساله آرمانی در زمین تحقق خواهد یافت که در خلال آن عدالت و صلح حکمفرماست و مسیح پس از این دوره و مقارن با قیامت بازخواهد گشت. اما دیدگاهی دیگر ترتیب وقایع را به صورتی متفاوت، برگرفته از کتاب مقدس روایت میکند: نخست آمدن مسیح با مقدسان، (91) سپس وقوع نبرد هارمجدّون (یا آرماگدون)، (92) بسته شدن و به زنجیر در افتادن شیطان، (93) بر تخت نشستن مقدسان و قیامت نخست، (94) آزاد شدن شیطان پس از هزار سال، (95) داوری در مورد شیطان و وقوع قیامت دوم و داوری بزرگ (96). بنابراین خداوند قبل از دوره هزار ساله به زمین خواهد آمد تا سلطنت هزار ساله را برقرار سازد. در واقع این دیدگاه برآمدن مسیح قبل از دوره هزار ساله تأکید میکند و با این اوصاف میتوان نتیجه گرفت که مسیحیان متفقاند عیسی مسیح در روز داوری عظیم در مقام یک داور الهی عمل میکند، اما در اینکه بازگشت و حکومت جهانی وی در این دنیاست یا دنیایی دیگر اختلاف است، زیرا مسیح در پاسخ به پرسش کنندگان، حکومت خویش را در آن جهان میداند. (97) با این حال در مجموع عقیدهی به اخروی بودن بازگشت و حکومت مسیح طرفداران بیشتری دارد.
چنان که ملاحظه میشود موضوع آخرالزمان و وقوع ملکوت الهی به چند صورت ناهمسان در بخشهای مختلف عهد جدید مطرح شده و این خود از نخستین ادوار تاریخ مسیحیت موجب اختلاف نظر در میان اصحاب کلیسا گردیده و پیروان آنان رجعت عیسی مسیح و وقوع آخرالزمان را با همهی علائمی که در مکاشفه یوحنا - و در دیگر رسایل پیشگویانه کتاب مقدس - آمده بسیار نزدیک میدیدند؛ گروهی دیگر خود را در هزاره آخر (هزاره ششم) که پایان آن آغاز هزاره مسیح و شهدا (هزاره هفتم) خواهد بود میپنداشتند و گروه سوّمی که اکثریت مسیحیان را شامل میشدند، کلیسای اولیه - یعنی جامعه مؤمنان مسیحی را که از آن به پیکر عیسی تعبیر شده بود - حضور مسیح و نیز روحالقدس را مقدمه تحقق ملکوت الهی میدانستند. گرایش نخست با گذشت زمان و بینتیجه ماندن انتظارها، به انتظار رجعت و وقوع آخرالزمان در آیندهای نامعلوم تبدیل شد و از آن هنگام تا کنون هر حادثه بزرگ طبیعی یا غیرطبیعی، جنگهای شدید، رواج بیدینی و همانند این گونه رویدادها از علائم رجعت و ظهور مسیح تصور میشده است. گرایش دوم، یعنی امید به آمدن هزاره مسیح گرچه در آغاز طرفدارانی داشت و در دورههای بعدی نیز گهگاه ظاهر میشد، لیکن هیچگاه به صورت عقیدهای رایج و شایع تبدیل نشد. اما گرایش سوم اساس فکر مسیحیت در کلیسای کاتولیک روم و کلیسای ارتدوکس شرقی قرار گرفت. از نظر آنان کلیسا (جامعه مؤمنان) مظهر ملکوت الهی است و روحالقدس در آن یعنی در جامعه مؤمنان و در روح هر مؤمن حضور دارد و تأسیس کلیسا آغاز و طلیعه تحقق حکومت خداوند است. جهان بیرون از کلیسا قلمرو شیطان و عرصه گناه است و هر که به جامعه مؤمنان بپیوندد، خود را از سیطره شیطانی رها کرده و نجات یافته است. به عقیده آنان کلیسا در حال گسترش است و سرانجام به کمال خواهد رسید و تمامی جهان را فرا خواهد گرفت و آن گاه ملکوت الهی بیرون از این جهان و بیرون از تاریخ، در جهانی نو برقرار خواهد شد. این نظر با رسمی شدن و قدرت یافتن کلیسا در امپراتوری روم (پس از سده چهارم به بعد) و با آثار و آرای کسانی چون آگوستینوس قوت و سیطره تمام گرفت و در شوراهای متعدد کلیسایی تأیید شد و امروزه از اصول اعتقادی کلیسای کاتولیک روم و کلیسای ارتدوکس شرقی است و کلیساهای پروتستان نیز غالباً با تفاوتهایی از برخی جهات، به طور کلی آن را پذیرفتهاند. به دنبال جریان نهضت اصلاح دینی در قرن شانزدهم و به سبب پیشرفتهای علمی و صنعتی جدید سده نوزدهم و غلبه خردگرایی نشئت گرفته از قرن هیجدهم، بسیاری از مبانی اعتقادی مسیحیت مورد بازبینی و حتی انکار قرار گرفت و طبعاً در میان متفکران مسیحی کوششهایی در جهت سازگار کردن دین با علم و توجیه توافق میان آنها آغاز شد. محققان کتاب مقدس به پژوهش و نقادی متون آن از لحاظ موضوعی، تاریخی و زبانشناختی پرداختند و از آن زمان تا کنون آرا و برداشتهای گوناگونی در باب مسائل مختلف کلامی، اعتقادی و تاریخی و نیز توجیه مسائل مربوط به فرجام شناسی عهد جدید پدید آمده است.
متکلمان و مفسرانی چون شلایر ماخر (98) معتقد بودند که تعلیمات عیسی مسیح کلاً پیام صلح و دوستی است و صرفاً جنبهی اخلاقی و روحانی دارد و آنچه در کتاب مقدس از قول او دربارهی آخرالزمان و قیامت و همانند این گونه مطالب آمده است، ساخته نویسندگان اناجیل است و عیسی در این باب سخنی نگفته است. در پایان قرن گذشته کسانی نیز چون آلبرت شوایتزر (99) به رد نظریات پیش گفته پرداختند و اظهار کردند که محور و مرکز تعلیمات عیسی مسیح بشارت نجات و فرجامشناسی اوست و بدون آن مسیحیت فاقد معنا و محتوای اصیل است. امروزه در اینکه جوهر پیام عیسی، نوید مو بشارت تحقق ملکوت خداست توافق کلی برقرار است، لیکن در چگونگی تفسیر اقوالی که در این باب از قول او نقل شده، اختلاف نظر وجود دارد. برخی معتقدند که عیسی مسیح تنها از آمدن ملکوت و نجات نهایی سخن گفته و آنچه درباره علائم آخرالزمان (چون تحولات عظیم کیهانی، خروج دجّال و غیره) در بخشهای مختلف عهد جدید دیده میشود، همه را نویسندگان اناجیل از مکاشفات و فرجامشناسی یهودی از پیش آشنایی داشتند و از این رو عیسی سخنان خود را در قالب تصورات وانتظارات و مقولات فکری آنان عرضه نمود. امات عیسی مسیح هنگامی که با شاگردان خاص خود سخن میگفته، مقاصد خویش را صریح وخالی از آرایههای اسطورهای و قالبهای مکاشفهای اظهار میداشته است. در نظر بولتمان، (100) متفکر معاصر و مؤسس مکتب «اسطوره گشایی» جوهر فرجامشناسی مسیحیت که در قالب تعبیرات و تصورات اسطورهای بیان شده است، دعوت به «انتخاب» و اخذ تصمیم غایی و نهایی است. همچنین به عقیده کسانی چون تیاردوشاردن متفکر مسیحی معاصر، عالم هستی در جریان یک سیر تحولی و تکاملی کلّی و مداوم قرار دارد که غایت و سرانجام آن تحقق کامل اراده الهی و یکی شدن با خداست.
پینوشتها:
1. Cox, William, A Millennialism Today, p. 9
2. Vos, G. The Pauline Eschatology, p. 226
3. Genesis («برشیث» در لغت عبری)
4. پیدایش، 1/1 تا 14/2.
5. پیدایش، 15/2 تا 25/2.
6. مزامیر، 4/90؛ دوم پطرس، 8/3.
7. Omnipotent
8. Redeemer
9. بنگرید به: نجات بخشی در ادیان، گفتار نخست.
10. Apocrypha
11. برای نمونه در کتابهای اخنوخ، باروک، یشوع و دانیال.
12. The Pauline Eschatology, p. 230
13. Eschatology
14. در این زمینه میتوان از متن و کتابشناسی اثر زیر بهره گرفت:
-Jacobs, Louis, A Companion to Jewish Religion.
15. Messianic King
16. Kingdom of God
17. The Pauline Eschatology, pp. 230-232.
18. اعمال رسولان، 1/6.
19. Pentecost
20. St. Peter
21. اعمال رسولان، 30/2-31.
22. مکاشفه یوحنا، 1/20-6.
23. Great Judgment
24. Apocalyptic
25. Apocrypha
26. The Psalm
27. مزامیر، 4/90.
28. دوم پطرس، 8/3.
29. پیدایش، 31/1 و 2/2.
30. Babylonian Talmud, Sanhedrin, B 93
31. Messiah
32. Jesus
33. The Lettere of Barnabas
34. Canon
35. Letter of Barnabas, 15/3-5
36. Apocalyptic Sumbolism
37. دانیال، 1/3.
38. مکاشفه، 18/13.
39. Anti -Christ
40. همان، باب سیزدهم.
41. Nero
42. Domitian
43. Jesus Christ
44. Tabor, J., The Biblical Roots of Millennialism, in "Bible Review", p. 17
45. Ibid, p. 19
46. Homo Sapiens
47. Age of the Messiah
48. Dionysius Exiguss
49. Diocletian
50. Anno Domini
51. Charlemagne
52. Gregorian Calender
53. Pope Gregory VIII
54. Herodus
55. Finegan, J., Handbook of Biblical Chronology, p. 102
56. Futurist
57. مطالب این قسمت تا پایان فصل حاضر، اقتباسی است از دو منبع زیر:
- مجتبایی، فتح ا...، «آخرالزمان» در: دائرهالمعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر کاظم بجنوردی، ج 1، صص140-144.
- هوردن، ویلیام، راهنمای الهیات پروتستان، ترجمه طاووس میکائیلیان.
58. مرقس، 14/1-15؛ متی، 2/3-6.
59. مرقس، 1/9؛ متی، 28/16؛ لوقا، 27/9.
60. متی، 3/24-24.
61. مرقس، 32/13؛ متی، 36/24 و 13/25.
62. متی، 9/3.
63. مرقس، 35/13؛ متی، 1/25-13؛ لوقا، 35/12-46.
64. لوقا، 35/12-40.
65. مرقس، 4/13؛ متی، 3/24-31؛ لوقا، 8/21-28.
66. متی، 3/24-64.
67. دوم تسالونیکیان، 7/1-8؛ اول قرنتیان، 13/3.
68. دوم تسالونیکیان، 8/1-9؛ 3/2-9.
69. همان، بابهای اول و دوم.
70. اول قرنتیان، 44/15-45.
71. متی، 14/13.
72. متی، 28/19؛ دوم پطرس، 13/3.
73. مکاشفه، 9/21-5/22.
74. همان، بابهای 6، 15 و 16.
75. همان، 1/13-18.
76. همان، 1/20-10.
77. همان، باب 20.
78. متی، 31/13.
79. متی، 28/12؛ لوقا، 20/17-21.
80. اول قرنتیان، 24/15 به بعد.
81. لوقا، 20/17-21.
82. متی، 19/13 به بعد.
83. اول قرنتیان، 12/12.
84. یوحنا، 3/3-8.
85. کولسیان، 15/1-18.
86. اول قرنتیان، 22/15.
87. یوحنا، 25/11.
88. همان، 6/14 و 9/10.
89. کولسیان، 12/2 و 1/13-4؛ رومیان، 3/6 - 11.
90. متی، 31/25-33، 46.
91. مکاشفه، 11/19-16.
92. همان، 17-21.
93. همان، 1/20-3.
94. همان، 4-6.
95. همان، 7-9.
96. همان، 11-15.
97. یوحنا، 36/18.
98. Schleiermacher (1768-1834)
99. Albert Schweitzer (1875-1965)
100. Bultmann (1884-1976)
کلباسی اشتری، حسین؛ (1388)، هزارهگرایی در سنت مسیحی، تهران: انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول.
/ج