برگردان: مهرداد هوشمند و غلامرضا رشیدی
جامعه شناس عملگرا |
Activist sociologist |
جامعه شناسی که معتقد است جامعه شناسی باید به بهبود شرایط بپردازد، نه اینکه تحقیق و دانش پژوهی را هدف خود قرار دهد. |
مفهوم |
Concept |
واحد کلی معنا |
پیوستار |
Continuum |
رابطه منطقی میان اموری که فقط از لحاظ میزان و درجه باهم تفاوت دارند. |
نظریه عامیانه |
Folk theory |
نظریهای برساخته از اعتقادی سنتی که بدون واسطه و اثبات پذیرفته شده است. |
چارچوب مرجع |
Frame of reference |
مجموعهای اکتسابی از معیارهای قضاوت. |
تعمیم |
Generalization |
بیان کلی مبتنی بر تعدادی مشاهدات خاص و نسبت داده شده به همه موارد مشابه. |
تعامل انسانی |
Human interaction |
فرآیندی که زمانی رخ میدهد که انسانها به اعمال همدیگر واکنش نشان میدهند. |
فرضیه |
Hypothesis |
نظریهای که هنوز ثابت نشده است. |
منطق |
Logic |
نظامی فکری که هدف آن شناخت روابط است و دانشمندان از آن برای مطالعه روابط میان پدیدهها استفاده میکنند. |
جامعه شناسی نوین |
(New sociology ) |
نهضتی که شامل تلاش گروهی از جامعه شناسان جهت تحقق توانایی بالقوه جامعه شناسی برای رویایی مستقیم با مشکلات اجتماعی و پیدا کردن راه حل آنهاست. |
مشاهده مشارکتی |
Participant observation |
روشی که در مورد مطالعه موردی تحقیق به کار میرود و به وسیلهی آن محقق با کسانی که تحت بررسی قرار داده از نزدیک معاشرت دارد، تا اعتماد آنان را جلب و در نتیجه نگرشها و رفتارهای آنان را درک نماید. |
جامعه شناسی افراطی |
Radical sociology |
نام دیگر جامعه شناسی نوین. |
تحقیق |
Research |
بررسی علمی که تحت شرایط کنترل شده به عمل میآید و طی آن مشاهدات دقیقی انجام میشود و رابطه میان عواملی خاص مشخص میگردد. |
علم |
Science |
مجموعهای از دانش که از طریق کاربرد شیوههایی که روی هم روش علمی نام دارد به دست آمده است. |
نظریهی علمی |
Scientific theory |
توضیحی موجه دربارهی یک رویداد، که از مشاهده حاصل میآید. |
جامعه شناس |
Sociologist |
دانشمند علوم اجتماعی که به مطالعه نظام مند جامعه انسانی میپردازد. |
جامعه شناسی |
Sociology |
بررسی علمی تعامل انسانی و مجموعه اطلاعات حاصل از این بررسی. |
نظریه |
Theory |
مجموعهای از مفاهیم که طوری مرتب شده تا پدیده یا رابطهی میان پدیدهها را توضیح دهد. |
قضاوت ارزشی |
Value judgement |
ارزیابی ذهنی که دربردارندهی تعصبی فرهنگی، گروهی یا شخصی است. |
متغیر |
Variable |
صفت یا ویژگی که دامنه آن ممکن است در موارد مختلف تغییر کند. |
الگوی فرهنگی |
Cultural pattern |
نظم و ترتیب در رفتار، اعتقادات و روابط اجتماعی هر جامعه. |
نسبیت فرهنگی |
Cultural Relativity |
این اصل که هر فرهنگی دارای ارزشها و معیارهای خاص خود است و نمیتوان از هیچ فرهنگی به عنوان الگو جهت قضاوت درباره فرهنگی دیگر استفاده کرد. |
فرهنگ |
Culture |
مجموعه مهارتها، اعتقادات، اطلاعات و دستاوردهای مشترک عدهای از مردم که به فرزندان آنان نیز منتقل میگردد. |
قوم مداری |
Ethnocentrism |
گرایش به کاربرد هنجارها و ارزشهای فرهنگ خودی به منزلهی معیار قضاوت درباره هنجارها و ارزشهای سایر فرهنگها. |
نظام اعتقادی |
Ideological system |
جزئی از فرهنگ که شامل افکار، اعتقادات، ارزشها و شیوههای استدلال است و انسانها، پذیرفتن آنها را برای تعریف آنچه مطلوب و نامطلوب است یاد میگیرند. |
نظام سازمانی |
Organizational system |
جزئی از فرهنگ که شامل همه معلوماتی میشود که انسانها را قادر میسازد به نحوی مؤثر رفتار خود را با اعمال دیگران هماهنگ کنند. |
مناسک |
Ritual |
الگوی رفتار تشریفاتی که سازنده محیطی اجتماعی، بخصوص محیطی با ماهیت مذهبی است. |
جامعه |
Society |
مردمی که در برخورداری از فرهنگی مشخص و پایدار سهیم هستند و خود را قومی واحد میدانند. |
خرده فرهنگ |
Subculture |
گروهی اجتماعی که هنجارها و ارزشهای آن از برخی لحاظ با هنجارها و ارزشهای فرهنگ غالب جامعه تفاوت دارد. |
تابو (محرمات) |
Taboo |
هنجارهای قومی اخلاقی که مانع بروز برخی از رفتارها میشود. |
نظام فنی |
Technological system |
جزئی از فرهنگ که شامل مهارتها، صنایع دستی و هنرهایی است که انسانها را قادر میسازد از مواد اولیهی برگرفته از محیط زیست، کالا تولید و مصرف کنند. |
نگرش |
Attitude |
تمایل اکتسابی فرد به دادن پاسخ به محرکی خاص با شیوهای خاص. |
تعصب |
Prejudice |
نگرشی که بدون بررسی حقایق شکل میگیرد. |
عقیده قالبی |
Stereotype |
تعمیمی اغراق آمیز یا بیش از حد ساده شده که بدون تمایز به همهی اعضای دستهای خاص از مردم نسبت داده میشود. |
ارزش |
Value |
قضاوت فرد دربارهی میزان مطلوبیت یا عدم مطلوبیت محرکی خاص که از جامعه آموخته شده است. |
اقتباس فرهنگی |
Cultural Borrowing |
پذیرش اجتماعی فن، رسم، عقیده یا مصنوعی دستی از جامعهای دیگر، که «اشاعه فرهنگی» هم خوانده میشود. |
تحول (تغییر) فرهنگی |
Cultural change |
تعدیل یا توقف آداب آزموده و امتحان شدهی موجود که از فرهنگ گذشته به ما منتقل شده است و همچنین عرضهی شیوههای جدید. |
تداوم فرهنگی |
Cultural Continuity |
گرایش به ادامه دادن به آداب آزموده و امتحان شده که از فرهنگ گذشته به ما منتقل شده است. «پایداری فرهنگی یا محافظه کاری فرهنگی» هم خوانده میشود. |
اختراع |
Invention |
ترکیب کردن عناصر فرهنگی فعلی به صورتی جدید خواه برای انجام کارهای قدیمی به نحوی مؤثرتر و خواه برای برآوردن مقاصد جدید. |
نظارت اجتماعی |
Social Control |
نیروی درونی شدهای که فرد را به رفتار کردن به شیوهای مشخص و پسندیده از لحاظ فرهنگی وامیدارد. |
همنوایی |
Conformity |
تمایل به رعایت معیاری که گروهی مقّرر کرده است. |
کشف |
Discovery |
یافتن حقایقی که پیشتر معلوم نبوده است. |
آداب عامیانه |
Folkways |
معیارها یا رسوم جامعهای خاص که بیانگر شیوههای مورد انتظار یا الزامی تفکر، احساس و رفتار تحت شرایطی خاص است. |
قوانین |
Laws |
مقرراتی که از راه قوهی مقننه یا به صورت رسمی دیگری در خصوص نحوهی رفتار تصویب و اعلام شده، تحت حمایت دولت سازمان یافته و برای نقض آنها جریمههایی مقرر شده است. |
آداب و رسوم |
Mores |
اصطلاح مترادف آداب عامیانه است. این اصطلاح ابتدا به هنجارهای اجتماعی اشاره میکرد که اکیداً اعمال میشوند و موازین اساسی رفتار را فراهم میکنند. |
نظام هنجاری |
Normative System |
مجموعه به هم مرتبطی از هنجارهای اجتماعی که هدایت گر رفتار اعضای جامعه است. همچنین به آن نظم هنجاری گفته میشود. |
معیار مجاز رفتار |
Permitted standard of behavior |
شیوهای رفتاری که فرد میتواند بدون تحمل سانسور یا جریمه از آن پیروی کند یا نکند. |
معیار مُرَجّح رفتار |
Prefereed standard of behavior |
شیوهای رفتاری که عموماً پذیرفته شده ومورد انتظار است، اما در موقعیّتی خاص افراد اکیداً ملزم به پیروی از آن نیستند. |
معیار الزامی رفتار |
Required standard of behavior |
شیوهای رفتاری که در موقعیّتی خاص افراد اکیداً ملزم به رعایت آن هستند. |
هنجار اجتماعی |
Social Norm |
معیاری رفتاری که منعکس کنندهی انتظارات یا الزامات گروهی اجتماعی است. |
تداعی |
Association |
فرآیندی که از طریق آن نیازهای قدیمی به مسیرهایی جدید هدایت و با نیازهای جدید مرتبط میشوند. |
بافت فرهنگی |
Cultural Context |
زبان، نقشها، ارزشها و هنجارهایی که مشخصهی جامعهاند. |
محیط زیست |
Environment |
همه شرایط و اوضاع خارجی که در زمانی معین ارگانیسمی را در احاطه دارند. |
ایما و اشاره (ژست) |
Gesture |
رفتار غیرکلامی برای ابلاغ منظوری خاص. |
وراثت |
Heredity |
خصوصیاتی که به صورت ژنتیک از والدین به فرزندان منتقل میشود. |
زبان |
Language |
همه نمادهایی که در برقراری ارتباط میان انسانها به کار میرود. |
یادگیری |
Learning |
به طور کلی یعنی تغییر در ماهیت یا قدرت پاسخ به محرک، که در انسانها به طور مشخص عبارت است از تعدیل رفتار برای برآوردن یک نیاز. |
جامعهپذیری مجدّد |
Resocialization |
جامعه پذیری بزرگسالان شامل جایگزین کردن هنجارها و الگوهای رفتاری قدیمی با اشکال جدید آنها. |
جامعه پذیری |
Socialization |
فرآیندی که فرد طی آن الگوها و هنجارهای رفتاری را که مناسب فرهنگ وی محسوب میشود یاد میگیرد و میپذیرد. |
کلام |
Speech |
کُنشی لفظی برای انتقال منظور. |
نماد |
Symbol |
هرگونه اظهار کلامی یا غیرکلامی که برای دلالت بر چیزی در نظر گرفته شده و برای انتقال منظور از فرستنده به گیرنده به کار میرود |
ادراک خود |
Conception of self |
دیدگاه شخص درباره خود که منبعث از تعامل اجتماعی است و برای ادامه تعامل اجتماعی ضرورت اساسی دارد. |
شرطی شدن |
Conditioning |
نوعی واکنش بازتابی اکتسابی به یک محرک. |
خود |
Ego |
بخش آگاه و عقلانی شخصیت. |
غدد درون ریز |
Endocrine glands |
غدههای مختلف در بدن که به دلیل ترشح هورمون بر رفتار اثر میگذارند. |
برداشت کلی از خود |
General impression of self |
دیدگاه شخص درباره خود که به تدریج در فرآیند پیش بینی انتظارات دیگران شکل میگیرد. |
دیگری تعمیم یافته |
Generalized other |
درونی سازی آنچه شخص انتظارات کلی جامعه خود تلقی میکند؛ تحکیم همه اشخاص خاص «دیگر» که شخص در جریان رشد خود با آن تعامل دارد. |
هورمونها |
Hormones |
مواد شیمیایی که از غدههای درون ریز ترشح میشوند و بر اندامهای مختلف اثر میگذارند. |
نهاد |
id |
مخزن امیال مهار نشدهای که اساس رفتار انسان را تشکیل میدهد. |
غریزه |
Instinct |
نوعی الگوی رفتاری آموخته نشده، ثابت و تحت تأثیر عوامل زیستی که مشترک همه اعضای یک گونه است و هرگاه شرایط خاصی ایجاد شود و خود را نشان میدهد. |
خود آینه سان |
Looking-glass self |
برداشت شخص از خود به عنوان ترکیبی از ارزیابیهای افراد دیگری که شخص با آن تعامل دارد، آن گونه که شخص تصویر خود را در آیینه میبیند. |
شخصیت |
Personality |
تمام گرایشهای آموخته شده رفتاری شخص که در جریان تعامل با دیگران فرا گرفته میشود. |
بازتاب |
Reflex |
نوعی واکنش ساده، غیرارادی و تحت کنترل عوامل زیستی به یک محرک که در همه اعضای یک گونه دیده میشود. |
خود |
Self |
همه افکار و احساساتی که شخص با کلماتی چون «من»، «مرا»، «به من» و «مال من» تداعی میکند. |
برداشت موقعیتی از خود |
Situational impression of self |
دیدگاه شخص درباره خود که از موقعیتی خاص و فوری ناشی میشود. |
فراخود |
Superego |
صدای درونی وجدان و خودانتقادی که عمدتاً در سطح خودآگاه ذهن فعالیت میکند. |
منزلت اکتسابی |
Achieved Status |
موقعیتی اجتماعی که فرد با رقابت یا تلاش فردی خود به آن دست مییابد. |
منزلت انتسابی |
Ascribed Status |
موقعیتی اجتماعی که هنگام تولّد شخصی به او اعطا میشود. |
نقش جنسیّتی |
Gender role |
الگوهای آموختهی رفتاری که زنان را از مردان در جامعه متمایز میکند. |
گروه مرجع |
Reference group |
دستهای از مردم که تأمین کنندهی معیاری هستند که شخص میتواند از روی آن موفقیت خود را بسنجد. |
نقش |
Role |
به نقش اجتماعی نگاه کنید. |
مجموعهی نقش |
Role complex |
کل نقشهای اجتماعی مختلف شخص. |
تعارض نقش |
Role conflict |
بن بست شخصی که نقشهایی ایفا میکند که لازمههای متضادی دربردارند. |
انتظار نقش |
Role expectancy |
شیوه رفتاری که از شخص در نقشی خاص انتظار میرود. |
عملکرد نقش |
Role performance |
رفتار واقعی هر شخص؛ واکنش او به انتظار نقش. |
نقش اجتماعی |
Social Role |
الگوی آموختهی رفتاری که برای فرد در موقعیّتی خاص، مناسب محسوب میشود. |
منزلت |
Status |
موقعیّت شخص در جامعه و حقوق و وظایف و انتظاراتی که با آن موقعیّت مرتبط است. |
پذیرش |
Acceptance |
پی بردن به وجود موقعیتی یأس آور و هماهنگ ساختن رفتار خود با آن موقعیت تا حد امکان. |
سازگاری |
Adjustment |
وضعیتی اجتماعی که در آن رفتار فرد نیازهای خود و انتظارات دیگران را برآورده میکند؛ حاصل توازن میان واقعیت شخصی و اجتماعی که از راه تعامل با دیگران آموخته میشود. |
پرخاشگری |
Aggression |
خصومت با دیگران؛ واکنشی در مقابل سرخوردگی. |
از خودبیگانگی |
Alienation |
احساس گسستگی فرد از جامعه یا از گروههای خاص اجتماعی. |
هنجارگسیختگی (آنومی) |
Anomie |
احساس عدم تعلق فرد به گروه؛ بی هنجاری نسبی. |
جبران |
Compensation |
جایگزینی نیازی جدید و قابل ارضا به جای نیازی قدیمی که قابل ارضا نیست؛ واکنشی در مقابل سرخوردگی. |
رفتار انحرافی |
Deviant Behavior |
رفتاری که از لحاظ جهت و میزان تفاوت زیادی با هنجار مربوط به آن رفتار دارد. |
گسستگی |
Dissociation |
فرآیندی که طی آن فرد ارزشهای ناهماهنگ را در ذهن خود جدا نگاه میدارد؛ واکنشی در مقابل سرخوردگی |
گریز |
Escape |
دوری کردن، به معنای واقعی یا مجازی از سرخوردگی. |
سرخوردگی |
Frustration |
بسته شدن راه ارضای یک نیاز. |
کژسازگاری |
Maladjustment |
وضعیتی اجتماعی که در آن فرد میکوشد نیازهای خود را طوری ارضا کند که به شدت انتظارات دیگران را نقض میکند. |
هنجارهای تحمل |
Norms of Tolerance |
هنجارهای اجتماعی مربوط به پذیرش رفتار ناهماهنگ. |
واقعیت عینی |
Objective Reality |
حقایق قابل مشاهده و تأیید دربارهی موقعیتی اجتماعی. |
واقعیت شخصی |
Personal Reality |
افکار و عقایدی که فرد دربارهی خود دارد. |
توجیه |
Rationalization |
یافتن دلیلی جامعه پسند برای ناتوانی خود در دستیابی به هدف خویش؛ واکنش در مقابل سرخوردگی. |
واقعیت اجتماعی |
Social Reality |
افکار و عقایدی که مردم عموماً برای قضاوت دربارهی دیگران به کار میگیرند. |
سازگاری نیافتگی |
Unadjustment |
موقعیتی اجتماعی که در آن نیازهای فرد هنوز ارضا نگشته، اما تلاش برای ارضای آنها باعث نشده که فرد انتظارات دیگران را به صورتی جدی زیرپا گذارد. |
سازش |
Accomodation |
فرآیندی تعاملی که طی آن دو یا چند نفر که در تعارض هستند توافق میکنند که خصومتهای خود را رها کنند. |
مجموعه |
Aggregation |
هر تعداد از افراد که در زمانی معین بسیار به هم نزدیکاند. |
ادغام |
Assimilation |
فرآیند تعاملی که طی آن دو یا چند گروه فرهنگی که در یک محله زندگی میکنند متحد شده و به یک گروه واحد فرهنگی تبدیل میشوند. |
رسته |
Category |
هر تعداد از افراد که چند صفت مشترک خاص دارند. |
رقابت |
Competition |
فرآیند تعاملی که طی آن دو یا چند نفر میکوشند چیزی را تصاحب کنند که مقدار آن، آن قدر نیست که همه را راضی کند. |
تعارض |
Conflict |
فرآیند تعاملی که در آن دو یا چند نفر تلاش میکنند مزاحم کارهای یکدیگر شوند، به هم صدمه بزنند یا همدیگر را از بین ببرند. |
همکاری |
Cooperation |
فرآیند تعاملی که در آن دو یا چند نفر با هم فعالیت میکنند تا به اهدافی برسند که به نفع همه است. |
دو عضوه |
Dyad |
گروهی دو نفره. |
گروه خودی |
Ingroup |
واحدی اجتماعی که فرد با آن همانندسازی میکند نسبت به آن احساس تعلق میکند و از آن انتظار تفاهم و وفاداری میرود. |
گروه اجتماعی داوطلبانه |
Involuntary Social group |
گروهی که افراد در نتیجهی عواملی خارج از کنترل خود و به دلخواه خود عضو آن میشوند. |
گروه غیر خودی |
Outgroup |
واحدی اجتماعی که فرد با آن همانندسازی نمیکند، نسبت به آن احساس تعلق ندارد و هیچ تفاهم و وفاداری از آن انتظار نمیرود. |
گروه اولیه |
Primary group |
گروهی شامل دو یا چند نفر دارای روابط شخصی صمیمانه و نسبتاً پایدار. |
گروه ثانویه |
Secondary group |
گروهی که در آن روابط اعضا با هم نسبتاً سرد است |
فاصله اجتماعی |
Social distance |
میزان نزدیکی یا مقبولیتی که عضو یک گروه نسبت به اعضای گروههای خاص دیگر احساس میکنند. |
گروه اجتماعی |
Social group |
تعدادی از مردم که دارای احساس مشترک همبستگی هستند که از تعامل آنان ناشی میشود. |
گروه اجتماعی داوطلبانه |
Voluntary Social group |
گروهی که افراد به دلخواه خود در آن عضو میشوند. |
انجمن |
Association |
سازمانی رسمی که در آن گروهی از مردم برای نیل به هدف مشترک خاصی یا برای رسیدن به اهداف یکسان کار میکنند. |
دیوان سالاری |
Bureaucray |
ترتیبات سلسله مراتبی درون هر سازمان که بر سلسله اقتدار و تقسیم کاری که بر این ترتیبات استوار بوده وابسته شده است. همچنین به سازمانی رسمی که این چنین اداره شود اطلاق میگردد. |
تقسیم کار |
Division of labor |
نظام یکپارچهای از تخصص حرفهای در چارچوب یک جامعه، گروه یا سازمان. تقسیم کار در سازمان رسمی کاملاً دقیق و صریح است. |
سازمان رسمی |
Formal organization |
واحدی اجتماعی که تعدادی از افراد برای پیشبرد هدف یا اهداف مشترک خود ایجاد میکنند. |
سلسله مراتب |
Hierarchy |
درجه بندی مقامها و موقعیتها در یک سازمان براساس معیارهایی که برای کارکرد سازمان مفید و مهم تلقی میشود. |
ساختار غیر رسمی |
Informal structure |
آن بخش از ساختار اجتماعی هر سازمان که صریحاً تحت اداره مقررات نیست و به وضوح مشاهده نمیگردد، اما در هر حال برای عملکرد سازمان اهمیت اساسی دارد. |
انجمن داوطلبانه |
Voluntary association |
یک واحد رسماً سازمان یافته اجتماعی متشکل از اعضایی که به میل و اراده خود عضو آن هستند. |
بورژوازی |
Bourgeoisie |
اصطلاح مارکس جهت تعریف طبقهای اجتماعی که مالک ابزار تولید است. |
تحرک شغلی (حرفهای) |
Career mobility |
به اصطلاح «تحرک اجتماعی بین نسلی» رجوع کنید. |
کاست |
Caste |
نوعی نظام قشربندی که در آن ترتیب روابط منزلتی نمیگذارد مردم به منزلتی بالاتر از آنچه هنگام تولد به آنان اعطا شده دست پیدا کنند؛ نظام طبقه بسته. |
طبقه |
Class |
به اصطلاح «طبقهی اجتماعی» رجوع کنید. |
آگاهی طبقاتی |
Class Consciousness |
همانندسازی با کسان دیگری که دارای موقعیت طبقهی اجتماعی مشابه هستند. |
مبارزهی طبقاتی |
Class Struggle |
مفهوم مورد نظر مارکس مبنی بر اینکه انقلاب جهانی پرولتاریا به دلیل تضاد آنان با بورژوازی، یعنی طبقهی حاکم، اجتناب ناپذیر است. |
نظام طبقه بسته |
Closed-Class System |
به اصطلاح «کاست» رجوع کنید. |
نظریهی تعارض |
Conflict theory |
نظریهای اجتماعی مبنی بر اینکه پدیدههای اجتماعی ناشی از تعارض میان گروههاست. |
کارگردگرایی |
Functionalism |
نظریهای اجتماعی مبنی بر اینکه جامعه موجودیتی است که اعضای آن به این دلیل همکاری میکنند که دارای نظام ارزشی مشترک، اهداف مشترک و هنجارهای مشترک هستند. |
هم ایستایی |
Homeostatis |
گرایش نظام اجتماعی به حفظ ثبات داخلی. |
تحرک افقی |
Horizontal mobility |
تغییر شغل بدون تغییر متناظر آن در طبقهی اجتماعی شخص. |
تحرک اجتماعی بین نسلی |
Intergenerational Social mobility |
تغییر عمودی منزلت اجتماعی از نسلی به نسل دیگر. |
تحرک اجتماعی میان نسلی |
Intragenerational Social mobility |
تغییر عمودی منزلت اجتماعی در زندگی یک فرد؛ تحرک شغلی هم خوانده میشود. |
نظام طبقه باز |
Open-Class System |
نوعی نظام قشربندی که حرکت از یک طبقه اجتماعی را به طبقهی اجتماعی دیگر ممکن میسازد و هیچ محدودیتی بر روابط میان اعضای طبقات مختلف اعمال نمیکند. |
قدرت |
Power |
طبق تعریف ماکس وبر، توانایی فرد یا گروهی از افراد جهت تحقق ارادهی خود حتی به رغم مقاومت دیگران. |
پرولتاریا |
Proletariat |
اصطلاح مارکس برای تعریف طبقهای ازمردم که مالک ابزار تولید نیست، بلکه کار خود را به بورژوا میفروشد. |
طبقه اجتماعی |
Social Class |
عدهی زیادی از مردم در درون یک نظام قشربندی اجتماعی با موقعیت اجتماعی اقتصادی یکسان و فرصتهای برابر در بازار. |
تمایز اجتماعی |
Social differtiation |
موقعیتها و نقشهای مشهودی که خاص همه جوامع است؛ تقسیم کار. |
تحرک اجتماعی |
Social mobility |
حرکت افراد از یک قشر جامعه به قشری دیگر. |
قشربندی اجتماعی |
Social stratification |
ارزشیابی، رتبه بندی و اهدای افتراقی سمتها و نقشها بر مبنای موازین مورد قبول جامعه. |
گروه موقعیتی |
Status group |
اجتماع عظیمی از مردم در چارچوب نظامی اجتماعی که مردم را بر طبق افتخارات و حیثیت ناشی از عواملی چون نژاد، تبار و الگوهای مصرف قشربندی میکند. اعضای این گروه دارای سبک زندگی مشابه هستند |
تحرک اجتماعی عمودی |
Vertical social mobility |
تغییر طبقه اجتماعی فرد بر اثر تحرک صعودی یا نزولی. |
اختلاط |
Amalgamation |
ازدواج متقابل میان گروههای نژادی یا قومی که در نتیجه، گروههایی که ابتدا مشخص بودند به واحد جدیدی تبدیل میشوند. |
جدایی نژادی، آپارتاید |
Apartheid |
جدایی نژادی رسمی و قانونی، آن طور که در آفریقای جنوبی اعمال میشد. |
جذب |
Assimilation |
فرآیندی که طی آن یک گروه نژادی یا قومی ارزشها، نگرشها و رفتار گروه غالب جامعه را میپذیرد. همچنین فرآیند تعامل که از طریق آن گروههای مختلف فرهنگی متحد شده تبدیل به گروه فرهنگی واحدی میشوند. |
کثرت گرایی (تکثر) فرهنگی |
Cultural Pluralism |
موقعیتی که در آن گروههای قومی و سایر گروههای اقلیت میراث فرهنگی خود را حفظ و در عین حال در فعالیتهای کل جامعه مشارکت میکنند. |
جدایی بالفعل |
Defacto Segregation |
آن نوع جدایی که در واقع وجود دارد، هر چند قانونی نیست. |
تبعیض |
Discrimination |
رفتار بی چون و چرا با سایر مردم به شیوهای ناعادلانه و نابرابر. |
تساوی طلبی |
Egalitarianism |
این اصل که همهی اعضای جامعه دارای حقوق برابر و استحقاق مساوی برای برخورداری از مزایا و منافع موجود برای اعضای جامعه هستند. |
گروه قومی |
Ethnic group |
دستهای از مردم با فرهنگی مشترک که آنان را از بقیه افراد جامعه متمایز میکند. |
قومی شدن |
Ethnicization |
رشد خودآگاهی و غرور در میان اعضای یک گروه قومی. |
نسل کشی |
Geno Cide |
نابودسازی منظم و عمدی کل یک نژاد یا گروه قومی. |
گروه اقلیت |
Minority group |
مجموعهای که از جهتی یا جهاتی با گروه غالب و با نفوذتر جامعه تفاوت دارد. |
تعصب |
Prejudice |
نگرشهای قالبی (کلیشهای) که مردم بی چون و چرا در قبال برخی دیگر از مردم دارند. |
نژاد |
Race |
طبقهای از مردم با میراث ژنتیکی مشترک. |
نژادگرایی |
Racism |
اعتقاد به اینکه مردمی دارای میراث ژنتیکی خاص به طور طبیعی از دیگران برتر هستند. |
جدایی |
Segregation |
جداسازی گروههای نژادی و قومی از جامعه، از راههای رسمی یا غیر رسمی. |
انجمن |
Association |
گروه سازمان یافتهای از افراد، وابسته به یک نهاد و انجام دهندهی کارکردهای آن. |
خانوادهی گسترده دوجانبه |
Bilateral extended family |
خانوادهای نسبی (همخون) که شامل اقوام زن و شوهر است. |
دوتباری |
Bilineal |
ریشه یابی تبار از طریق تبارهای مرد و زن هردو. |
چند زن و شوهری |
Cenogamy |
نوعی چند همسری که در آن چندین زن و مرد همزمان زن و شوهر هم هستند که ازدواج گروهی هم گفته میشود. |
خانوادهی متعارف یا هستهای |
Conjual, or nuclear, family |
واحد خانوادگی شامل زن، شوهر و فرزندان وابسته به آنها. |
خانوادهی نَسَبی یا گسترده |
Consanguine, or extended, family |
واحد خانوادگی شامل افراد همخون یا هم تبار. |
درون همسری |
Endogamy |
الزام اجتماعی مبنی بر اینکه افراد در چارچوب گروههای خاص اجتماعی ازدواج کنند. |
برابری گرا |
Equalitarian |
الگوی اقتدار خانوادگی که در آن زن و شوهر سهم مساوی از اقتدار دارند. |
برون همسری |
Exogamy |
الزام اجتماعی مبنی بر اینکه افراد خارج از گروههای خاص اجتماعی ازدواج کنند. |
خانوادهی گسترده |
Extended family |
به خانوادهی نَسَبی نگاه شود. |
حرمت زنای با محارم |
Incest taboo |
ممنوعیت تقریباً جهانی برقرار کردن رابطهی جنسی یا زناشویی میان اعضای خانواده. |
نهاد |
Institution |
سازمانی پایدار متشکل از روشها، مقررات و سیاستهایی که مردم جامعه را قادر میسازد نیازهای درازمدت خود را برآورده کنند. |
ازدواج |
Marriage |
پیوندی رسمی، نسبتاً پایدار و دارای سازماندهی اجتماعی میان دونفر از جنس مخالف هم. |
مادرسالارانه |
Matriarchal |
الگوی اقتدار خانوادگی که در آن زن مسلط است. |
مادر کانونی |
Matrifocal |
الگوی زندگی خانوادگی که بر اساس آن مادر دارای نفوذ غالب است؛ هر چند در خانواده لزوماً اقتدار نهایی در دست او نیست. |
مادرتبار |
Matrilineal |
ریشه یابی نَسَب از طریق تبار مادر. |
مادرمکان |
Matrilocal |
نوعی سکونت که در آن زوج تازه ازدواج کرده نزدیک یا در کنار خانوادهی زن زندگی میکنند. |
تک همسری |
Monogamy |
نوعی ازدواج که در آن همزمان فقط یک مرد و یک زن با هم ازدواج کردهاند. |
نومکان، جدامکان |
Neolocal |
نوعی سکونت که در آن زوج تازه ازدواج کرده از پدر و مادر خود جدا زندگی میکنند. |
تبارگماری |
Nepotism |
نوعی نظام اعطای امتیازات به اقوام خود، پارتی بازی. |
خانوادهی هستهای |
Nuclear family |
خانوادهی متعارف. |
پدرسالارانه |
Patriarchal |
الگوی اقتدار خانوادگی که در آن پدر مسلط است. |
پدرتبار |
Patrilineal |
ریشه یابی نَسَب از طریق تبار پدر. |
پدرمکان |
Patrilocal |
نوعی سکونت که در آن زوج تازه ازدواج کرده نزدیک یا در کنار خانوادهی شوهر زندگی میکنند. |
چندشوهری |
Polyandry |
نوعی چند همسری که در آن یک زن همزمان همسر چند مرد است. |
چند همسری |
Polygamy |
نوعی ازدواج که در آن یک شخص همزمان همسر چند نفر است. |
چند زنی |
Polygyny |
نوعی چند همسری که در آن یک مرد همزمان شوهر چند زن است. |
تک همسری متوالی |
Serial monogamy |
پیوند متوالی یک مرد با یک زن. |
کلیسا |
Church |
سازمان نهادینه و پایدار اعتقادات مذهبی با رهبری سلسله مراتبی. |
کیش |
Cult |
اجتماعی دینی که اعضای آن به دلیل پذیرش رهبری، اعتقادات و رسوم خاصی با هم متحد هستند. |
فرقه |
Denomination |
شاخهی فرعی یک سازمان مذهبی پر تعدادتر. |
بنیادگرایی |
Fundamentalism |
تفسیر انعطاف ناپذیر آموزهی دینی از زبان اعضای فرقهای پروتستان. |
دینِ نهادی |
Institutional religion |
نظامی که وظیفهی آن حفظ و جاودان ساختن اعتقادات مذهبی دربارهی نیروهایی است که مافوق طبیعی و مقدس تلقی میشوند و رهنمودهایی برای رفتار اخلاقی ارائه مینماید و روشهای نمادینی تجویز میکند که هماهنگ با اعتقادات در مورد امور مافوق طبیعی محسوب میشوند. |
دین |
Religion |
بنا به تعریف امیل دورکهایم (Emile Durkheim )، «نظام اعتقادی و رفتاری یکپارچهی مرتبط با امور مقدس، که تمام کسانی را که از آن اعتقادات و رفتارها پیروی میکنند به صورت جامعهی اخلاقی واحدی متحد میسازد». |
فرقه |
Sect |
گروه نسبتاً کوچکی از جدایی طلبان دینی که به نفی کلیسای رسمی گرایش دارد. |
محرومیت فرهنگی |
Cultural deprivation |
آشنایی ناکافی با زبان، ارزشها و اقلام مادی جامعه به دلیل تماس محدود با فرهنگ جامعه. |
انتقال فرهنگی |
Cultural transmission |
فرآیندی که طی آن فرهنگ جامعه از راههای رسمی و غیر رسمی از نسلی به نسل بعدی منتقل میشود. |
آموزش و پرورش |
Education |
نهاد اجتماعی مسؤول انتقال فرهنگ و دانش جامعه از نسلی به نسل دیگر. |
گروه همسال |
Per group |
کسانی که دارای موقعیت اجتماعی یکسان بوده و کم و بیش با هم تماس منظم دارند. |
جامعهی پیش سواد |
Preliterate Society |
جامعهای که دارای زبان مکتوب نیست. |
جامعهی پیش مدرن |
Premodern Society |
جامعهای که در آن صنعتی شدن ناچیز است یا اصولاً صورت نگرفته است. |
گروه بندی |
Tracking |
روش طبقه بندی دانش آموزان براساس نمرات آزمون پیشرفت و استعداد آنان و سپس گماردن آنان در کلاسهای درجه بندی شدهی یک سال تحصیلی واحد یا در برنامههای ویژه. |
اقتدار |
Authority |
قدرتی مشروع، که از سمت یا موقعیت در ساختار اجتماعی جامعه نشأت میگیرد. |
سرمایه داری |
Capitalism |
نظامی اقتصادی که مبتنی بر انباشت و سرمایه گذاری ثروت به دست افراد خصوصی بوده و ویژگی آن سودجویی شخصی، رقابت، تعیین قیمتها و دستمزدها از طریق عرضه و تقاضا، نظام اعتباردهی و بازار آزاد کار است. |
مردم سالاری |
Democracy |
نظامی سیاسی که حکومت را با ارادهی مردم معین میکند. |
دیکتاتوری |
Dictatorship |
نظامی سیاسی که در آن یک نفر یا گروهی کوچک از افراد تمام اختیارات حکومتی را در دست دارند. |
نهاد اقتصادی |
Economic institution |
نظام اجتماعی و فرهنگی جامعه که بی واسطه با تولید، توزیع و مصرف کالاها و خدمات سروکار دارد. |
بورژوایی شدن |
Embourgeoisement |
گرایش بیشتر افراد جامعه به پیروی از ارزشهای طبقهی متوسط و ثروتمند شدن نسبی. |
سرمایه داری صنعتی |
Industrial capitalism |
نظامی اقتصادی که ویژگی آن وجود شرکتهای سهامی عام با مسؤولیت محدود، نظارت مدیریتی، تخصصی شدن فراوان، تقسیم کار و کاربرد وسیع پول است. |
نفوذ |
Influence |
قدرت غیررسمی مبتنی بر صفات شخصیتی. |
اقتصاد آزاد |
Laissez faire |
فقدان مقررات دولتی بر تجارت و صنعت . |
اصل بازار |
Market Principle |
اصلی مبنی بر اینکه هم قیمت کالاها و هم دستمزد کارگران باید بر طبق کارآیی تولید و تقاضا برای چنین کالاهایی تغییر کند. |
همبستگی مکانیکی |
Mechanicaly Solidarity |
همبستگی اجتماعی مبتنی بر ارزشها و رفتار مشترک، وفاداری به سنت و خویشی، که عمدتاً در جوامع ابتدایی دیده میشود. |
سلطنت |
Monarchy |
نوعی حکومت که شخصی واحد در رأس آنان است. این شخص معمولاً حاکمی موروثی است. |
حکومت خواص (اولیگارشی) |
Oligarchy |
نوعی حکومت که گروه کوچکی از افراد در رأس آن قرار دارد. |
همبستگی ارگانیک |
Organic Solidarity |
همبستگی اجتماعی مبتنی بر وابستگی متقابل اعضای جامعهی صنعتی و بسیار تخصصی شده. |
نهاد سیاسی |
Politica Iinstitution |
نظامی اجتماعی و فرهنگی که برای کسب و اعمال قدرت در حوزه قضایی خاصی از راه مؤسساتی که قرار است اقتدار مشروع داشته باشند، روشهایی نسبتاً رسمی برقرار میکند. |
سیاست |
Politics |
کنترل و اعمال قدرت. |
جامعهی پساصنعتی |
Postindustrial Society |
نظامی اقتصادی که در آن بر بازارهای کوچک، تولید کالاهای خاص، تولید انبوه کمتر و تمرکز کمتر عملیات تولید و توزیع تأکید میشود. |
قدرت |
Power |
توانایی بالقوه یا بالفعل تأثیر گذاردن بر رفتار یا افکار دیگران. |
نخبگان قدرت |
Power elites |
اصطلاح برساختهی سی رایت میلز جهت توصیف ائتلاف دولت، تجارت و نظامیان که اهداف یکپارچه داشته، ایالات متحد را در کنترل خود دارند. |
مردم سالاری منتخب |
Representative democracy |
نوعی مردم سالاری در جوامع گستردهی امروزی که دولت در آن تحت ادارهی نمایندگان منتخب است نه رأی مستقیم مردم. |
سوسیالیسم |
Socialism |
نظامی اقتصادی که اشکال مختلفی دارد، اما عموماً بر مالکیت و کنترل دولت بر ابزار تولید و توزیع مبتنی است. |
گروه وِتو |
Veto group |
گروه صاحب منافع با قدرت کافی برای جلوگیری از تلاش سایر گروههایی که ظاهراً اقتدار واختیارات آن را تهدید میکنند. |
جبرگرایی زیستی |
Biological determinism |
عقیدهای مبنی بر اینکه نژادهایی خاص از تفاوتهای ذاتی برخوردارند که نوع جوامعی را که خواهند آفرید، توسعه خواهند داد و حفظ خواهند کرد، معین میکند. |
اشاعه فرهنگی |
Cultural diffusion |
فرآیندی که طی آن عناصر فرهنگی از جامعهای به جامعه دیگر سرایت میکند. |
خصلت فرهنگی |
Cultural ethos |
افکار، ارزشها و آرمانهای یک فرهنگ که آن را از فرهنگهای دیگر متمایز میکند. |
تأخر فرهنگی |
Cultural lag |
فشاری که بر اثر لزوم سازگاری با اختراعی جدید بر نظم اجتماعی موجود وارد میشود. |
نظریه دورهای |
Cyclical theory |
نظریهای که براساس آن جوامع به شیوه موجودیتهای مادی پدید میآیند، شکوفا میشوند و رو به زوال میروند. |
مدل تکاملی |
Evolutionary model |
یکی از نظریههای تغییر اجتماعی که بر اساس آن جوامع طی مراحل خاصی تکامل مییابند. |
گماینشافت |
Gemeinschaft |
سازمانی اجتماعی که در آن شیوههای زندگی اشتراکی و سنتی غالب است. |
جبرگرایی جغرافیایی |
Geographical determinism |
عقیدهای مبنی بر اینکه موقعیت جغرافیایی و آب و هوا، شخصیت یک قوم را معین میکند. |
گزلشافت |
Gesellschaft |
سازمانی اجتماعی که در آن روابط متقابل، اعضای سازمان را به هم پیوند میدهد. |
جامعه آرمانی |
Idealistic society |
اصطلاح مورد کاربرد سوروکین برای جامعهای که ترکیبی از شکلهای جمع گرا و فردگرای جامعه است. |
جامعه اندیشمند |
Ideational society |
اصطلاح مورد کاربرد سوروکین برای جامعهای که در آن رفاه مشترک اعضای جامعه اهمیت بیشتری از رفاه فرد دارد. |
جامعه «حسی» |
Sensate society |
اصطلاح سوروکین برای جامعهای که تحت سلطهی منافع فردی است. |
تغییر اجتماعی |
Social change |
دگرگونی در سازمان اجتماعی، نهادهای اجتماعی یا ساختار اجتماعی یک جامعه. |
بوم شناسی اجتماعی |
Social ecology |
مطالعه رابطه میان مردم و محیط زیست آنان. |
جماعت فعال |
Active Crowd |
جماعتی که حول هدفی خاص سازمان مییابد و رفتار آن هدایت شده است. |
عکس العمل |
Backlash |
واکنش علیه یک جنبش در حال تکوین اجتماعی از طرف گروههایی که جنبش را تهدیدی علیه ارزشهای خود میدانند. |
رفتار جمعی |
Collective behavior |
واکنشهای مرتبط و کم و بیش خودجوش جمعی از افراد به یک محرک. |
جمع |
Collectivity |
گروهی اجتماعی که دارای اعضای رسمی نیست، تقسیم ساختارمند کار ندارد و فاقد سلسله مراتب مشروع اقتدار است. |
جنون |
Craze |
هوسی کاملاً توسعه یافته. |
جماعت |
Crowd |
گروهی موقت و عمدتاً سازمان نیافته از افراد که از نظر فیزیکی به هم نزدیک هستند و متقابلاً تا حد زیادی بر همدیگر اثر میگذارند . |
جماعت احساساتی |
Expressive Crowd |
جماعتی اغلب مذهبی که ویژگی آن، رفتار افراط آمیز یا نوعی رقص است که اعضای گروه را به هیجان میآورد. |
هوس |
Fad |
الگویی فرهنگی که ناگهان ظاهر و ناگهان ناپدید میشود و علت مشخصی ندارد. |
مد |
Fashion |
الگویی فرهنگی که مدتی کوتاه ادامه مییابد. |
اوباش |
Mob |
جماعتی فعال که ویژگی رفتار آن تنش، عصبیّت، رهبری خودجوش و بی اعتنایی به عواقب رفتارهاست. |
هراس |
Panic |
ترس ناگهانی و فراگیر که باعث رفتار نامعقول میشود و بسرعت در میان جماعت یا اوباش گسترش مییابد. |
تبلیغات |
Propaganda |
اشاعهی عمدی اطلاعات گزینش شده از طرف دولت، گروه یا فرد به قصد تأثیرگذاردن برافکار عمومی. |
توده |
Public |
عدهی زیادی از افراد دور از هم که دارای علایق مشترکی هستند که حس وحدت و همانندی با دیگران به اعضا میدهد. |
نمونهی نماینده |
Representative Sample |
گروهی از مردم که به عنوان بخشی از کل یک جمعیّت انتخاب میشوند. |
شایعه |
Rumor |
گزارشی ناکامل یا غیر دقیق دربارهی افراد یا رخدادهای بسیار مورد توجه مردم؛ که معمولاً به طور غیر رسمی دهان به دهان منتشر میشود. |
تبعیض جنسی |
Sexism |
تبعیض بر مبنای جنسیّت. |
جنبش اجتماعی |
Social Movement |
اقدام عمدی از طرف عدهی زیادی از مردم برای ایجاد تغییر اجتماعی از راه تلاش گروهی. |
گروه خودمجری |
Vigilante group |
گروهی که خود رأساً اقدام به اجرای قانون میکنند. |
توان بالقوهی باروری زیستی |
Biological Fecundity potential |
تعداد فرزندانی که هر زن از لحاظ نظری میتواند به دنیا بیاورد. |
میزان موالید |
Birth rate |
تعداد کودکان متولد شده به ازای هر هزار نفر از جمعیت در هر سال، که میزان موالید ناخالص هم گفته میشود. |
دعوای حقوقی طبقهای |
Class action |
شکایتی که از طرف کل یک گروه در دادگاه مطرح میشود. |
میزان مرگ و میر |
Death rate |
تعداد کسانی که به ازای هر هزار نفر از جمعیت در یک سال میمیرند. |
جمعیت شناسی |
Demography |
بررسی اندازه، توزیع، ترکیب و میزان رشد جمعیتهای انسانی. |
بوم شناسی |
Ecology |
بررسی روابط میان موجودات زندهی دارای محیط زیست مشترک؛ و خود همین روابط. |
بوم سامانه، اکوسیستم |
Ecosystem |
محیط زیست فیزیکی و کل حیات حیوانی و گیاهی موجود در آن. |
میزان باروری |
Fertility Level |
تعداد فرزندانی که هر زن به دنیا میآورد. |
میزان منفی رشد |
Negative growth rate |
کاهش جمعیت، وضعیتی که در آن میزان مرگ و میر از میزان موالید بیشتر است. |
شهرنشینی مفرط |
Overurbanization |
افزایش جمعیت شهرنشین تا حدی که اقتصاد دیگر جوابگوی نیازهای همگان نیست. |
میزان درصدی رشد |
Percentage growth rate |
درصد افزایش جمعیت در سال. |
انفجار جمعیت |
Population explosion |
این عقیده که جمعیت جهان با سرعتی چنان در حال افزایش است که کره زمین قادر به تـأمین نیازهای حیاتی ساکنان خود نخواهد بود. |
میزان رشد جمعیت |
Population growth rate |
تفاوت میزان موالید و میزان مرگ و میر. |
میزان مثبت رشد |
Positive growth rate |
افزایش جمعیت؛ وضعیتی که در آن میزان موالید از میزان مرگ و میر بیشتر است. |
رشد جمعیتی صفر |
Zero Population growth |
وضعیت ثابت جمعیت که در آن میزان مرگ و میر و موالید تقریباً یکسان است و لذا جمعیت نه زیاد میشود نه کم. |
قیاس |
Extrapolation |
پیش بینی تحول فرهنگی آینده با استنباط از روند کنونی در نظام اجتماعی. |
کالا |
Goods |
محصولات مادی که به دست اعضای جامعه و برای مصرف خود آنها تولید میشود. |
صنعتی شدن |
Industrialization |
بروز تغییرات اساسی در شیوههای تولید، سازمان اقتصادی و زندگی اجتماعی که از روی آوردن انسان به استفاده از انرژی منابع طبیعی به جای انرژی انسان و حیوانات منتج میشود. |
طول عمر، امید به زندگی |
Life expectancy |
میانگین تعداد سالهای باقیمانده زندگی فرد در سنی خاص. |
خدمات |
Services |
محصولات ناملموس یک جامعه که نیازهای انسان را برآورده میکند. |
فن آوری |
Technology |
بخشی از فرهنگ جامعه که شامل دانش و ابزار لازم برای تغییر دادن محیط فیزیکی جهت دستیابی به اهداف مورد نظر است. |
شهرنشینی |
Urbanization |
حرکت جمعیت از مناطق روستایی به مناطق شهری و همراه با آن گسترش ارزشها و الگوهای رفتاری شهری. |
فقر مطلق |
Absolute Poverty |
وضعی که در آن فرد یا خانواری قادر نیست حتی نیازهای اولیه زندگی را تأمین کند. |
جرم و جنایت |
Crime |
نوعی انحراف خاص از هنجارهای اجتماعی که منع قانونی دارد و این ممنوعیت نتیجهی تصمیم مرجع سیاسی است. |
زمان دوبرابر شدن |
Doubling time |
تعداد سالهای مورد نیاز برای دوبرابر شدن جمعیت کشور. |
زیادی جمعیت |
Overpopulation |
وضعی که زمانی به وجود میآید که تعداد جمعیت بیشتر از ذخیره منابع لازم برای حفظ سطح قابل قبول زندگی آنان است. |
خط فقر |
Poverty line |
معیاری که دولت آمریکا از آن برای مشخص ساختن مرز میان فقر نسبی و فقر مطلق استفاده میکند. |
فقر نسبی |
Relative Poverty |
وضعی که در آن فرد یا خانوادهای قادر نیست به سطحی از زندگی دست یابد که در جامعهی مورد نظر معمولی محسوب میشود. |
مشکل اجتماعی |
Social Problem |
مسألهای با اهمیت عمومی که زمانی وجود دارد که تعداد زیادی از افراد معتقد باشند فاصلهای نامطلوب میان آرمانهای اجتماعی و واقعیتهای اجتماعی وجود دارد و این فاصله را میتوان با اقدام اجتماعی برطرف ساخت. |
منبع مقاله :
درسلر، دیوید؛ ویلیس، ویلیام ام؛ (1388)، جامعه شناسی «بررسی تعامل انسانها»، ترجمهی مهرداد هوشمند، غلامرضا رشیدی، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول