معنويت و هويت در قرن 21
نوشتار حاضر متن سخنرانی دکتر مصطفی ملکیان در همایش ایران در قرن 21 می باشد که در كتاب ايران در قرن 21 نوشته حميد هاشمي ، اكبر عباس زاده انتشارات دانشگاه تهران به چاپ رسیده است.
با عرض سلام و ادب به محضر حضار گرامي، خواهران و برادران محترم و در دقايقي كه در محضر همة پژوهندگان و اساتيد هستيم سعي ميكنم با كمال افتخار و به روشني نكات اصلي موضوع هماي را كه قابل اندراج است عرض كنم. شكي نيست كه در اين فرصت اندك نه قصد تفصيل گويي و نه مجال تفصيل گويي براي بنده هست. از نظر بنده تنها امكان زندگي موفق، اعم از زندگي فردي و موفق و زندگي جمعي موفق و موفقيت چه به لحاظ موفقيت در زمينة مسائل اين جهاني و چه در زمينة روحاني جز در ساية جمع و تلفيق دو امر عقلانيت و معنويت امكان پذير نيست.
به نظر ميرسد كه همه تمدنهايي كه در گذشته آمدهاند و رفتهاند و يا در حال رفتناند در هيچ كدام از اينها توازن و تعادل در خوري دربارة معنويت و عقلانيت وجود نداشته است. يك ناظر بيگانه در برخي از اين تمدنها تفوّق و عقلانيت بر معنويت را ميبيند و در برخي از تمدنهاي ديگر چيرگي معنويت و عقلانيت، و به اين حساب ميشود گفت كه يك راه تبيين شكست تمدنهاي گذشته، اين است كه بگوييم كه شكست آنها به اين دليل بوده است كه نتوانستهاند ميان عقلانيت و معنويت توازن درخوري پديد بياورند.
البته بحث امروز بنده دربارة عقلانيت نيست كه به شدت مورد تاكيد است؛ بلكه امروز به مؤلفه دوم يعني معنويت ميپردازيم.
از روزگار گذشته بدون شك نياز به معنويت همواره نياز فوري، فوتي وعميقي بوده است. اما امروزه به نظر ميرسد كه لااقل به سه لحاظ نياز به معنويت از هر زمان ديگري بيشتر است.
اين سه عامل سبب شده است كه كساني پيش گويي كنند كه قرن آينده، قرن معنويت است، عامل اول اين است كه امروزه ما در جهاني به سر ميبريم كه جهاني مدرنيته است و آخرين فرآوردة آن، جهاني شدن است كه ظاهرا اجتناب ناپذير است حتي اگر بپذيريم كه امر مطلوبي نيست. ولي ما به سوي جهاني شدن و جهانيتر شدن پيش ميرويم. مراد من از جهاني شدن وصف جهاني است كه در آن دو پديدة كاملا جدا از هم تحقق مييابند، نخست اينكه هر حادثهاي، هر چند خرد و كوچك در هر گوشه از جهان ميتواند تأثيرات كلاني بر رويدادهاي ساير نقاط جهان داشته باشد كه در گذشته جهان ما چنين جهاني نبود، يعني كاملا متصور بود و امكان پذير و محقق بود و هر حادثهاي در گوشهي از جهان رخ ميداد اين حادثه تقريبا هيچ تاثيري بر هيچ گوشه و منطقه ديگر از جهان نداشت.
و پديدة دوم اينكه، هر كس در هر گوشهاي از جهان زندگي ميكند ميتواند از هر موضوعي در نقاط ديگر جهان باخبر شود. اين امكان باخبر شدن بيشتر، مؤلفه دوم جهاني شدن است. جهاني شدن يعني بزرگتر شدن هر چه بيشتر جهاني انفسي يا (Subjective) و كوچكتر شدن جهاني آفاقي يا (Objective)، در واقع اين جهان آفاقي است كه همواره كوچكتر ميشود؛ و مراد از اينكه هر حادثهاي در هر گوشهاي از جهان تاثير ميگذارد؛ اين است كه جهان به قدري كوچك شده است كه اجزايش ميتوانند با هم كنش و واكنش و ترابط علي – معلولي داشته باشند و جهان ما امروزه نسبت به هر زمان ديگر، جهان آفاقي كوچكتري شده ولي جهان انفسي ما، نسبت به قبل بزرگتر شده است. ما امروزه از بسياري از مسائل اطلاع داريم كه گذشتگان ما امكان اطلاع از آن را نداشتهاند. اين موضوع، نشان دهندة بزرگتر شدن جهان انفسي و كوچكتر شدن جهان آفاقي است كه باعث شده موقعيت فعلي ما با گذشته، غير قابل قياس باشد. امروزه به جهت اينكه ما در جهان مدرنيته هستيم دو عامل مدرنيته و فرآوردههاي آن باعث شدهاند كه ما سه تفاوت عمده با قبل داشته باشيم كه اين سه تفاوت نياز ما را به معنويت تشديد ميكند:
نخست اينكه، امروزه وسايلي كه در اختيار بشر قرار گرفته است به هيچ وجه قابل قياس با وسايل حقير و كوچكي كه در اختيار بشر قديم بوده است، نيست. لازمة اين سخن اين است كه اگر امروزه انسان قصد تخريب و آزار رساندن به ساحت اجتماعي و قصد ضرر رساندن به همنوعان خود را داشته باشد، امكانات و وسايل اين ضرر رساندن بيش از هر زمان ديگري ميسر است و ناگفته پيداست كه هر چه اين وسايل و امكانات ضرر رساندن، بيشتر در اختيار انسان قرار بگيرد، نياز به نيروي مهار كنندة انسان كه از اين وسايل و امكانات سوء استفاده ننمايد، بيشتر است. يعني اگر من شخصي بودم با سوء سليقه، با سوء نيست و ظالم پيشه، اگر در گذشته ميخواستم به ساحت اجتماعي ضرر برسانم؛ ضرر رساني من به لحاظ (Objective) خيلي كمتر ميشد. چون امكانات ضرر رساندن من كم بود. ولي امروزه با فشار دادن يك دكمه من ميتوانم ضرري برسانم كه در قديم براي همين ضرر آفاقي بايد سالها تلاش ميشد. ما امروزه مسلحتر از گذشته هستيم و طبعا به ضبط و مهار بيشتري نياز است و اين ضبط و مهار نميتواند بيروني باشد، بنابراين ما حاجت داريم كه ضبط مهار دروني داشته باشيم، تا بتوانيم از اين امكانات گسترده حسن استفاده را بنماييم.
فرق دومي كه امروزه ما نسبت به گذشته پيدا كردهايم اين است كه ما امروزه باز به همين دليل، يعني به دليل امكانات و وسايل بيشتري كه در اختيار داريم نارضايتي ما نيز بيشتر شده است،در واقع هر چه بيشتر امكان بهرهبرداري از لذات و خوشايندهاي جهاني را پيدا ميكنيم نارضايتي ما نيز بيشتر ميشود. براي نمونه امتانيس لاولم، در مقدمة كتاب سولاريس يك مثال بسيار گويا از اين نكته ارائه ميكند. ميگويد: زماني را در نظر بگيريد، تلويزيونها يك كاناله بودند، درآن زمان وقتي انسان تلويزيون را روشن ميكرد، اگر فيلم سينمايي، طبيعت يا فيلم مستند و هر چه نشان ميداد، اگر لذت ميبرديم تلويزيون را روشن نگه ميداشتيم، و اگر لذت نميبرديم تلويزيون را خاموش ميكرديم. اما امروزه با دستگاه گيرندة تلويزيون چهل شبكه را ميتوان گرفت. يك كانال را روشن ميكنيم و از برنامه آن خوشمان آمد لذت هم ميبريم ولي در هر آن به خودمان ميگوييم كه لذت بردن من از اين كانال به قيمت لذت نبردنم از 39 كانال ديگر است. يعني توجه داريد كه اين لذت به قيمت فدا كردن 39 لذت ديگر، به دست آمده است. اگر كانال بعدي را نيز روشن كنيم وضع به همين شكل است.
وقتي انسان ميبيند كه تا چه اندازه لذات ديگر را براي يك لذت از دست ميدهد، التزامش از اين لذت كم خواهد شد يعني ميزان لذتمان از يك امر لذتبخش ،كاملا متناسب با اين مهم است كه اين امر لذتبخش، جزء معدود امور لذت بخشي است كه در اختيار ماست.حتي يگانه امر لذتبخشي است كه در اختيار ماست. اما اگر معلوم شد كه من در آن واحد در يك مختصة زماني و مكاني خاص امكان لذت بردن از صد تا چيز را دارم و طبعا در مقام عمل نميتوانم به بيش از يك لذت مشتغل باشم. وقتي به اين يك چيز واحد مشتعل هستم، به ياد آوردن و استذكار، ارتكازي اينكه اين چيز در واقع مرا از صد چيز ديگر محروم ميكند لذت من از آن چيز هم كم ميشود. اين باعث بروز نوعي نارضايتي ميشود. وقتي امكانات و وسايل استذكار فراهم شده است همة وقت خودمان را در فداكاري ميبينيم. فرويد دركتاب تمدن و نارضايتيهاي آن نزديك شده به اين مرز كه تمدن براي رضايت بيشتر ايجاد شده است ولي بصورت ناآگاهانه و ناخواسته ما را به سوي نارضاييهاي بيشتر خواهد برد. امروزه ما اين ادعا را بهتر ميفهميم كه هر چه امكانات كمتر ميبود ازآن امكانات كمتر، لذت بيشتري ميبرديم، در اين حالت شكي نيست كه انسان دير يا زود به نوعي نارضايي و دل زدگي و حتي نوعي نفرت از بسياري چيزها كه براي نياكان ما اسباب خوشدلي بود ميرسد. اين نارضايي را چگونه بايد جبران كرد، اين موضوع نشان ميدهد كه انسان با گسترش امكانات به نوعي دل زدگي رسيد است،بنابراين براي جبران اين دل زدگي، انسان امروز، چارهاي جز عطف توجه به درون و يا عالم انفسي و مؤلفههاي اميدوار كنندة دروني وجود ندارد.
تفاوت سوم اينكه در گذشته دين و مذهب، بسياري از كاركردهايي را كه ما امروزه بيشتر از گذشته به آن احتياج داريم، برآورده ميساخت.
امروزه دين و مذهب به عنوان دين و مذهب تاريخي، نهادينه و رسمي، كمكم، سيطره و نفوذ خود را در اذهان و نفوذ مردم از دست داده است. عوامل مختلفي باعث شده كه اديان تاريخي امروزه كمتر از گذشته بر اذهان و نفوس سطوت و سيطره داشته باشند، در اين ميان ميتوان به دو عامل مهم آن اشاره كرد: عامل اول اين است كه قوام اديان به تعبد است و امروزه عقلانيت مدرن تعبد گريز است. براي عقلانيت مدرن اين فرم استدلالي خيلي آزار دهنده است كه كسي بگويد الف، ب است، چون ج ميگويد. اين به نظر انسان مدرن آزاردهنده و اين يعني تعبد. همة اديان نهادينه چنين هستند حتي دين بودا كه بنيان گذارش به كرات و مرات ميگفت من انساني خطاپذيرم و بنابراين همه سخنان مرا بر اساس تجارب خودم تلقي كنيد و باز اينها را به محك و آزمون بزنيد و اگر از محك و آزمون شخصيتان بيرون آمد بپذيريد والا وا بزنيد، حتي اين دين امروزه قوامش بر اساس تعبد است و اگر شما تعبد كامل به «ذمه پده» نداشته باشيد، شما را بودايي و ارتدكس به حساب نميآورند، امروزه اين تعبد با عقلانيت مدرن ناسازگار است و به اين جهت افراد مدرن اندكي هستند، كه به معناي قبلي ميتوانند متعبد و متدين باشند. نكتة بعدي اينكه متافيزيك و مابعدالطبيعه اديان نهادينه و تاريخي، تكيه بر فرهنگ عمومي دوران پيشامدرن دارد. اين متافيزيك امروزه چه به حق و نه چه ناحق در اذهان ما فرو ريخته است. امروزه ديگر نميتوانيم بسياري از اين مؤلفههاي مابعدالطبيعي را بپذيريم. وقتي كه تامل ميكنيم در متافيزيك ميبينيم كه واقعا قابل دفاع نيست، لااقل قابل دفاع براي اين ذهن مدرن نيست. حق و باطل داستان ديگري است؛ اگر بشود سخن از حق و باطل فارغ از ذهنيتها گفت كه الان براي ما قابل پذيرش نيست. بسياري از مشكلاتي كه امروزه طرفداران حقوق بشر با بنيادگرايان ديني دارند، دراين است كه، كسي كه طرفدار حقوق بشر است ميگويد ذهنيت ما با نگاه نامتساوي داشتن به زن و مرد ناسازگار است و نگاه نامساوي به هم كيش را نيز ناسازگار ميدانند. از طرفي اديان و مذاهب تاريخي ، چه به حق و چه به ناحق ميگويند. اين سخن براي ما قابل فهم نيست و به طريقي اولي قبول هم نميكنيم كه كسي به صرف جنسيت و يا هم كيش و يا ناهم كيش بودن با ما داراي حقوق مساوي باشد و حتي من موظف باشم نسبت به او عاطفه مساوي داشته باشم. بسيار از عناصر مابعدالطبيعي اديان گذشته ابهت خود را از دست دادهاند، چه بسا براي رد آنها دليل قانعكنندهاي هم نداشته باشيم. اين موضوع سبب از بين رفتن احتشام دين و مذهب شده است و بعضي از كاركردهاي خود را از دست داده است. ما براي آن خلاء ناشي از كنار رفتن دين نياز بسياري از اديان و مذاهب براي پيروان خودشان، بازدارندگي جدي داشتهاند و وادارندگي جدي كه باعث ميشد كه انسجام اجتماعي و نظم امنيت عمومي تضمين گردد و حال كه امروزه نيروي بازدارندة مذاهب تصعيف شده است،طبيعتا بايد نيروي بازدارندة و وادارندة ديگري وجود داشته باشد كه از آن ميتوان به معنويت تعبير نمود كه در اينجا مراد من از معنويت، دين و مذهب نيست،چون اگر مراد من دين و مذهب بود نميتوانستم بگويم كه دين و مذهب ضعيف شده و نياز امروز، معنويت است كه در اين صورت سخن پارادوكسيكال ميشد. البته اين امر باعث عدول ما از دين و مذهب نيست. بلكه به اين معني است كه ما بايد به گوهر اديان و مذاهب، به جنبة يونيورسال و جهاني اديان و مذاهب توجه كنيم و همة ظهور اديان و مذاهب در مقطعهاي خاص بوده است و امروزه به همان جهت لوكاليتهشان براي ما قابل قبول نيستند و در واقع بايد به آنها بيالتفاتي بكنيم، براي اينكه اگر بخواهيم آنها را هم داشته باشيم – جنبههاي يونيورسال را قرين و همراه با جنبههاي لوكال داشته باشيم – با همين وضع به وجود آمده روبرو ميشويم كه نوعي بياعتنايي نسبت به اديان است. به عبارت ديگر اگر گوهر اديان و مذاهب را كه همان معنويت است حفظ كنيم چارهاي جز اين نيست كه از بسياري از اين صدفها دست برداريم. وگرنه اگر بگوئيم كه صدف و گوهر را با هم ميفروشيم، خيليها از خريد هردوشان با هم صرفنظر ميكنند. اين معنويت محل حاجت است. البته مؤلفههايي دارد و ميشود گفت كه معنويت به لحاظ عنايتي كه دارد غايتش اين است كه فرد زندگياي داشته باشد كه اولا معنادار، ثانيا اصيل يعني عاريتي يا (Vicarious) نباشد بلكه زندگي (Othenric) اصيل، ثالثا قرين آرامش، شادي، اميد و رضايت باطن، يعني تعطيل شدن جنگ انسان با خودش، تعطيل شدن كشاكشهايي كه انسان با درون خودش دارد؛ يك همچنين چيزي غايت معنويت است. اما از چه راهي ميشود به اين غايت رسيد بحث ديگري است. نتيجة عرض بنده اين است كه ما امروز به صورت مضاعفي نياز به معنويت داريم. به جهت اينكه مدرنيته و جهاني شدن سه وجه حاجت شديدتري براي ما ايجاد كرده است. تا اينجا بنده از اين سخن ميگفتم كه نياز ما به معنويت امروزه بيشتر از هر زمان ديگري است ولي به يك معنا هم بايد گفت كه امكان معنويشدن هم از هر زمان ديگري كمتر است. ما امروزه درست وضع كسي را داريم كه در نيمههاي شب نياز به پزشك دارد. در آن شرايط نياز به پزشك از ساير اوقات شديدتر است اما در عين حال پزشك هم كمتر از ساير ساعات شبانه روز است. يك سلسله از امور سبب شده است كه معنويشدن انسان دشوارتر از گذشته شود و توجه به اين موانع معنويشدن هم، توجه به مطلب مهمي است. نكتهاي كه من عرض كردم ممكن است به نظر بيايد كه نكتهاي در سطح جهاني است و ما در ايران شاهد اين وضع نيستيم و در ايران هنوز دين سنتي و تاريخي ماهيت خود را داراست، ولي با اين وضع در حال حاضر، دين تاريخي و سنتي ما ابهت خود را از دست داده است كه نمونة آن را ميتوانيم در واكنشهاي جوانان و نوجوانان نسبت به تعاليم ديني و مذهبي بسنجيم. البته اينها معلول سوء مديريتها يا معلول بدبيني به نظام هم نيست.
البته سوء مديريتهاي نظام و بد فعليهايي كه نظام جمهوري اسلامي در اين سالها شاهد آن بودهايم اصلا محل افكار بنده نيست و خود بنده هم از كساني هستم كه شديدا بر اين سوء نيتها، جهل و خطاهايي كه در اين سالها صورت گرفته تاكيد ميورزم ولي اين همة داستان نيست؛ نميتوان همهاش گفت كه در واقع جوانان ما واكنش منفي به نظام سياسي نشان ميدهند، يك بخش از اين واكنش منفي كه نسبت به تعاليم سنتي و مذهبي نشان ميدهند متاثر از وضع كلي جهان است و وضع كلي اين است كه عقلانيت مدرن از تعبد گريزان است و علاوه بر اين، بخش زيادي از متافيزيك اديان و مذاهب در ذهن ما فرو ريخته است و نميشود چندان بر آن تاكيد و اصرار ورزيد. خوب اگر بخواهيم، همة جوانب بحث را بررسي كنيم بايد چهار نكته را در نظر بگيريم: نخست نياز امروز ما هر چه بيشتر به معنويت است؛ نكتة دوم امكان كمتر ما نسبت به گذشته براي معنوي شدن است؛ نكتة سوم غايت قصواي معنويت و زندگي معنوي چيها هستند و اينها بايد تحديد حدود بشود و مخصوصا به لحاظ روان شناختي بايد مورد بحث قرار بگيرد؛ و چهارم اينكه چه مؤلفههايي ما را به غايت قصوا ميرساند. يعني ما اولا در ساحت باور، دوما در ساحت احساسات و عواطف و سوما در ساحت ارادههايمان بايد چگونه باشيم تا به آن غايت برسيم. كه هيچ كدام از موضوعهاي ياد شده در وسع من نيست كه در اينجا توضيح بدهم.
با عرض سلام و ادب به محضر حضار گرامي، خواهران و برادران محترم و در دقايقي كه در محضر همة پژوهندگان و اساتيد هستيم سعي ميكنم با كمال افتخار و به روشني نكات اصلي موضوع هماي را كه قابل اندراج است عرض كنم. شكي نيست كه در اين فرصت اندك نه قصد تفصيل گويي و نه مجال تفصيل گويي براي بنده هست. از نظر بنده تنها امكان زندگي موفق، اعم از زندگي فردي و موفق و زندگي جمعي موفق و موفقيت چه به لحاظ موفقيت در زمينة مسائل اين جهاني و چه در زمينة روحاني جز در ساية جمع و تلفيق دو امر عقلانيت و معنويت امكان پذير نيست.
به نظر ميرسد كه همه تمدنهايي كه در گذشته آمدهاند و رفتهاند و يا در حال رفتناند در هيچ كدام از اينها توازن و تعادل در خوري دربارة معنويت و عقلانيت وجود نداشته است. يك ناظر بيگانه در برخي از اين تمدنها تفوّق و عقلانيت بر معنويت را ميبيند و در برخي از تمدنهاي ديگر چيرگي معنويت و عقلانيت، و به اين حساب ميشود گفت كه يك راه تبيين شكست تمدنهاي گذشته، اين است كه بگوييم كه شكست آنها به اين دليل بوده است كه نتوانستهاند ميان عقلانيت و معنويت توازن درخوري پديد بياورند.
البته بحث امروز بنده دربارة عقلانيت نيست كه به شدت مورد تاكيد است؛ بلكه امروز به مؤلفه دوم يعني معنويت ميپردازيم.
از روزگار گذشته بدون شك نياز به معنويت همواره نياز فوري، فوتي وعميقي بوده است. اما امروزه به نظر ميرسد كه لااقل به سه لحاظ نياز به معنويت از هر زمان ديگري بيشتر است.
اين سه عامل سبب شده است كه كساني پيش گويي كنند كه قرن آينده، قرن معنويت است، عامل اول اين است كه امروزه ما در جهاني به سر ميبريم كه جهاني مدرنيته است و آخرين فرآوردة آن، جهاني شدن است كه ظاهرا اجتناب ناپذير است حتي اگر بپذيريم كه امر مطلوبي نيست. ولي ما به سوي جهاني شدن و جهانيتر شدن پيش ميرويم. مراد من از جهاني شدن وصف جهاني است كه در آن دو پديدة كاملا جدا از هم تحقق مييابند، نخست اينكه هر حادثهاي، هر چند خرد و كوچك در هر گوشه از جهان ميتواند تأثيرات كلاني بر رويدادهاي ساير نقاط جهان داشته باشد كه در گذشته جهان ما چنين جهاني نبود، يعني كاملا متصور بود و امكان پذير و محقق بود و هر حادثهاي در گوشهي از جهان رخ ميداد اين حادثه تقريبا هيچ تاثيري بر هيچ گوشه و منطقه ديگر از جهان نداشت.
و پديدة دوم اينكه، هر كس در هر گوشهاي از جهان زندگي ميكند ميتواند از هر موضوعي در نقاط ديگر جهان باخبر شود. اين امكان باخبر شدن بيشتر، مؤلفه دوم جهاني شدن است. جهاني شدن يعني بزرگتر شدن هر چه بيشتر جهاني انفسي يا (Subjective) و كوچكتر شدن جهاني آفاقي يا (Objective)، در واقع اين جهان آفاقي است كه همواره كوچكتر ميشود؛ و مراد از اينكه هر حادثهاي در هر گوشهاي از جهان تاثير ميگذارد؛ اين است كه جهان به قدري كوچك شده است كه اجزايش ميتوانند با هم كنش و واكنش و ترابط علي – معلولي داشته باشند و جهان ما امروزه نسبت به هر زمان ديگر، جهان آفاقي كوچكتري شده ولي جهان انفسي ما، نسبت به قبل بزرگتر شده است. ما امروزه از بسياري از مسائل اطلاع داريم كه گذشتگان ما امكان اطلاع از آن را نداشتهاند. اين موضوع، نشان دهندة بزرگتر شدن جهان انفسي و كوچكتر شدن جهان آفاقي است كه باعث شده موقعيت فعلي ما با گذشته، غير قابل قياس باشد. امروزه به جهت اينكه ما در جهان مدرنيته هستيم دو عامل مدرنيته و فرآوردههاي آن باعث شدهاند كه ما سه تفاوت عمده با قبل داشته باشيم كه اين سه تفاوت نياز ما را به معنويت تشديد ميكند:
نخست اينكه، امروزه وسايلي كه در اختيار بشر قرار گرفته است به هيچ وجه قابل قياس با وسايل حقير و كوچكي كه در اختيار بشر قديم بوده است، نيست. لازمة اين سخن اين است كه اگر امروزه انسان قصد تخريب و آزار رساندن به ساحت اجتماعي و قصد ضرر رساندن به همنوعان خود را داشته باشد، امكانات و وسايل اين ضرر رساندن بيش از هر زمان ديگري ميسر است و ناگفته پيداست كه هر چه اين وسايل و امكانات ضرر رساندن، بيشتر در اختيار انسان قرار بگيرد، نياز به نيروي مهار كنندة انسان كه از اين وسايل و امكانات سوء استفاده ننمايد، بيشتر است. يعني اگر من شخصي بودم با سوء سليقه، با سوء نيست و ظالم پيشه، اگر در گذشته ميخواستم به ساحت اجتماعي ضرر برسانم؛ ضرر رساني من به لحاظ (Objective) خيلي كمتر ميشد. چون امكانات ضرر رساندن من كم بود. ولي امروزه با فشار دادن يك دكمه من ميتوانم ضرري برسانم كه در قديم براي همين ضرر آفاقي بايد سالها تلاش ميشد. ما امروزه مسلحتر از گذشته هستيم و طبعا به ضبط و مهار بيشتري نياز است و اين ضبط و مهار نميتواند بيروني باشد، بنابراين ما حاجت داريم كه ضبط مهار دروني داشته باشيم، تا بتوانيم از اين امكانات گسترده حسن استفاده را بنماييم.
فرق دومي كه امروزه ما نسبت به گذشته پيدا كردهايم اين است كه ما امروزه باز به همين دليل، يعني به دليل امكانات و وسايل بيشتري كه در اختيار داريم نارضايتي ما نيز بيشتر شده است،در واقع هر چه بيشتر امكان بهرهبرداري از لذات و خوشايندهاي جهاني را پيدا ميكنيم نارضايتي ما نيز بيشتر ميشود. براي نمونه امتانيس لاولم، در مقدمة كتاب سولاريس يك مثال بسيار گويا از اين نكته ارائه ميكند. ميگويد: زماني را در نظر بگيريد، تلويزيونها يك كاناله بودند، درآن زمان وقتي انسان تلويزيون را روشن ميكرد، اگر فيلم سينمايي، طبيعت يا فيلم مستند و هر چه نشان ميداد، اگر لذت ميبرديم تلويزيون را روشن نگه ميداشتيم، و اگر لذت نميبرديم تلويزيون را خاموش ميكرديم. اما امروزه با دستگاه گيرندة تلويزيون چهل شبكه را ميتوان گرفت. يك كانال را روشن ميكنيم و از برنامه آن خوشمان آمد لذت هم ميبريم ولي در هر آن به خودمان ميگوييم كه لذت بردن من از اين كانال به قيمت لذت نبردنم از 39 كانال ديگر است. يعني توجه داريد كه اين لذت به قيمت فدا كردن 39 لذت ديگر، به دست آمده است. اگر كانال بعدي را نيز روشن كنيم وضع به همين شكل است.
وقتي انسان ميبيند كه تا چه اندازه لذات ديگر را براي يك لذت از دست ميدهد، التزامش از اين لذت كم خواهد شد يعني ميزان لذتمان از يك امر لذتبخش ،كاملا متناسب با اين مهم است كه اين امر لذتبخش، جزء معدود امور لذت بخشي است كه در اختيار ماست.حتي يگانه امر لذتبخشي است كه در اختيار ماست. اما اگر معلوم شد كه من در آن واحد در يك مختصة زماني و مكاني خاص امكان لذت بردن از صد تا چيز را دارم و طبعا در مقام عمل نميتوانم به بيش از يك لذت مشتغل باشم. وقتي به اين يك چيز واحد مشتعل هستم، به ياد آوردن و استذكار، ارتكازي اينكه اين چيز در واقع مرا از صد چيز ديگر محروم ميكند لذت من از آن چيز هم كم ميشود. اين باعث بروز نوعي نارضايتي ميشود. وقتي امكانات و وسايل استذكار فراهم شده است همة وقت خودمان را در فداكاري ميبينيم. فرويد دركتاب تمدن و نارضايتيهاي آن نزديك شده به اين مرز كه تمدن براي رضايت بيشتر ايجاد شده است ولي بصورت ناآگاهانه و ناخواسته ما را به سوي نارضاييهاي بيشتر خواهد برد. امروزه ما اين ادعا را بهتر ميفهميم كه هر چه امكانات كمتر ميبود ازآن امكانات كمتر، لذت بيشتري ميبرديم، در اين حالت شكي نيست كه انسان دير يا زود به نوعي نارضايي و دل زدگي و حتي نوعي نفرت از بسياري چيزها كه براي نياكان ما اسباب خوشدلي بود ميرسد. اين نارضايي را چگونه بايد جبران كرد، اين موضوع نشان ميدهد كه انسان با گسترش امكانات به نوعي دل زدگي رسيد است،بنابراين براي جبران اين دل زدگي، انسان امروز، چارهاي جز عطف توجه به درون و يا عالم انفسي و مؤلفههاي اميدوار كنندة دروني وجود ندارد.
تفاوت سوم اينكه در گذشته دين و مذهب، بسياري از كاركردهايي را كه ما امروزه بيشتر از گذشته به آن احتياج داريم، برآورده ميساخت.
امروزه دين و مذهب به عنوان دين و مذهب تاريخي، نهادينه و رسمي، كمكم، سيطره و نفوذ خود را در اذهان و نفوذ مردم از دست داده است. عوامل مختلفي باعث شده كه اديان تاريخي امروزه كمتر از گذشته بر اذهان و نفوس سطوت و سيطره داشته باشند، در اين ميان ميتوان به دو عامل مهم آن اشاره كرد: عامل اول اين است كه قوام اديان به تعبد است و امروزه عقلانيت مدرن تعبد گريز است. براي عقلانيت مدرن اين فرم استدلالي خيلي آزار دهنده است كه كسي بگويد الف، ب است، چون ج ميگويد. اين به نظر انسان مدرن آزاردهنده و اين يعني تعبد. همة اديان نهادينه چنين هستند حتي دين بودا كه بنيان گذارش به كرات و مرات ميگفت من انساني خطاپذيرم و بنابراين همه سخنان مرا بر اساس تجارب خودم تلقي كنيد و باز اينها را به محك و آزمون بزنيد و اگر از محك و آزمون شخصيتان بيرون آمد بپذيريد والا وا بزنيد، حتي اين دين امروزه قوامش بر اساس تعبد است و اگر شما تعبد كامل به «ذمه پده» نداشته باشيد، شما را بودايي و ارتدكس به حساب نميآورند، امروزه اين تعبد با عقلانيت مدرن ناسازگار است و به اين جهت افراد مدرن اندكي هستند، كه به معناي قبلي ميتوانند متعبد و متدين باشند. نكتة بعدي اينكه متافيزيك و مابعدالطبيعه اديان نهادينه و تاريخي، تكيه بر فرهنگ عمومي دوران پيشامدرن دارد. اين متافيزيك امروزه چه به حق و نه چه ناحق در اذهان ما فرو ريخته است. امروزه ديگر نميتوانيم بسياري از اين مؤلفههاي مابعدالطبيعي را بپذيريم. وقتي كه تامل ميكنيم در متافيزيك ميبينيم كه واقعا قابل دفاع نيست، لااقل قابل دفاع براي اين ذهن مدرن نيست. حق و باطل داستان ديگري است؛ اگر بشود سخن از حق و باطل فارغ از ذهنيتها گفت كه الان براي ما قابل پذيرش نيست. بسياري از مشكلاتي كه امروزه طرفداران حقوق بشر با بنيادگرايان ديني دارند، دراين است كه، كسي كه طرفدار حقوق بشر است ميگويد ذهنيت ما با نگاه نامتساوي داشتن به زن و مرد ناسازگار است و نگاه نامساوي به هم كيش را نيز ناسازگار ميدانند. از طرفي اديان و مذاهب تاريخي ، چه به حق و چه به ناحق ميگويند. اين سخن براي ما قابل فهم نيست و به طريقي اولي قبول هم نميكنيم كه كسي به صرف جنسيت و يا هم كيش و يا ناهم كيش بودن با ما داراي حقوق مساوي باشد و حتي من موظف باشم نسبت به او عاطفه مساوي داشته باشم. بسيار از عناصر مابعدالطبيعي اديان گذشته ابهت خود را از دست دادهاند، چه بسا براي رد آنها دليل قانعكنندهاي هم نداشته باشيم. اين موضوع سبب از بين رفتن احتشام دين و مذهب شده است و بعضي از كاركردهاي خود را از دست داده است. ما براي آن خلاء ناشي از كنار رفتن دين نياز بسياري از اديان و مذاهب براي پيروان خودشان، بازدارندگي جدي داشتهاند و وادارندگي جدي كه باعث ميشد كه انسجام اجتماعي و نظم امنيت عمومي تضمين گردد و حال كه امروزه نيروي بازدارندة مذاهب تصعيف شده است،طبيعتا بايد نيروي بازدارندة و وادارندة ديگري وجود داشته باشد كه از آن ميتوان به معنويت تعبير نمود كه در اينجا مراد من از معنويت، دين و مذهب نيست،چون اگر مراد من دين و مذهب بود نميتوانستم بگويم كه دين و مذهب ضعيف شده و نياز امروز، معنويت است كه در اين صورت سخن پارادوكسيكال ميشد. البته اين امر باعث عدول ما از دين و مذهب نيست. بلكه به اين معني است كه ما بايد به گوهر اديان و مذاهب، به جنبة يونيورسال و جهاني اديان و مذاهب توجه كنيم و همة ظهور اديان و مذاهب در مقطعهاي خاص بوده است و امروزه به همان جهت لوكاليتهشان براي ما قابل قبول نيستند و در واقع بايد به آنها بيالتفاتي بكنيم، براي اينكه اگر بخواهيم آنها را هم داشته باشيم – جنبههاي يونيورسال را قرين و همراه با جنبههاي لوكال داشته باشيم – با همين وضع به وجود آمده روبرو ميشويم كه نوعي بياعتنايي نسبت به اديان است. به عبارت ديگر اگر گوهر اديان و مذاهب را كه همان معنويت است حفظ كنيم چارهاي جز اين نيست كه از بسياري از اين صدفها دست برداريم. وگرنه اگر بگوئيم كه صدف و گوهر را با هم ميفروشيم، خيليها از خريد هردوشان با هم صرفنظر ميكنند. اين معنويت محل حاجت است. البته مؤلفههايي دارد و ميشود گفت كه معنويت به لحاظ عنايتي كه دارد غايتش اين است كه فرد زندگياي داشته باشد كه اولا معنادار، ثانيا اصيل يعني عاريتي يا (Vicarious) نباشد بلكه زندگي (Othenric) اصيل، ثالثا قرين آرامش، شادي، اميد و رضايت باطن، يعني تعطيل شدن جنگ انسان با خودش، تعطيل شدن كشاكشهايي كه انسان با درون خودش دارد؛ يك همچنين چيزي غايت معنويت است. اما از چه راهي ميشود به اين غايت رسيد بحث ديگري است. نتيجة عرض بنده اين است كه ما امروز به صورت مضاعفي نياز به معنويت داريم. به جهت اينكه مدرنيته و جهاني شدن سه وجه حاجت شديدتري براي ما ايجاد كرده است. تا اينجا بنده از اين سخن ميگفتم كه نياز ما به معنويت امروزه بيشتر از هر زمان ديگري است ولي به يك معنا هم بايد گفت كه امكان معنويشدن هم از هر زمان ديگري كمتر است. ما امروزه درست وضع كسي را داريم كه در نيمههاي شب نياز به پزشك دارد. در آن شرايط نياز به پزشك از ساير اوقات شديدتر است اما در عين حال پزشك هم كمتر از ساير ساعات شبانه روز است. يك سلسله از امور سبب شده است كه معنويشدن انسان دشوارتر از گذشته شود و توجه به اين موانع معنويشدن هم، توجه به مطلب مهمي است. نكتهاي كه من عرض كردم ممكن است به نظر بيايد كه نكتهاي در سطح جهاني است و ما در ايران شاهد اين وضع نيستيم و در ايران هنوز دين سنتي و تاريخي ماهيت خود را داراست، ولي با اين وضع در حال حاضر، دين تاريخي و سنتي ما ابهت خود را از دست داده است كه نمونة آن را ميتوانيم در واكنشهاي جوانان و نوجوانان نسبت به تعاليم ديني و مذهبي بسنجيم. البته اينها معلول سوء مديريتها يا معلول بدبيني به نظام هم نيست.
البته سوء مديريتهاي نظام و بد فعليهايي كه نظام جمهوري اسلامي در اين سالها شاهد آن بودهايم اصلا محل افكار بنده نيست و خود بنده هم از كساني هستم كه شديدا بر اين سوء نيتها، جهل و خطاهايي كه در اين سالها صورت گرفته تاكيد ميورزم ولي اين همة داستان نيست؛ نميتوان همهاش گفت كه در واقع جوانان ما واكنش منفي به نظام سياسي نشان ميدهند، يك بخش از اين واكنش منفي كه نسبت به تعاليم سنتي و مذهبي نشان ميدهند متاثر از وضع كلي جهان است و وضع كلي اين است كه عقلانيت مدرن از تعبد گريزان است و علاوه بر اين، بخش زيادي از متافيزيك اديان و مذاهب در ذهن ما فرو ريخته است و نميشود چندان بر آن تاكيد و اصرار ورزيد. خوب اگر بخواهيم، همة جوانب بحث را بررسي كنيم بايد چهار نكته را در نظر بگيريم: نخست نياز امروز ما هر چه بيشتر به معنويت است؛ نكتة دوم امكان كمتر ما نسبت به گذشته براي معنوي شدن است؛ نكتة سوم غايت قصواي معنويت و زندگي معنوي چيها هستند و اينها بايد تحديد حدود بشود و مخصوصا به لحاظ روان شناختي بايد مورد بحث قرار بگيرد؛ و چهارم اينكه چه مؤلفههايي ما را به غايت قصوا ميرساند. يعني ما اولا در ساحت باور، دوما در ساحت احساسات و عواطف و سوما در ساحت ارادههايمان بايد چگونه باشيم تا به آن غايت برسيم. كه هيچ كدام از موضوعهاي ياد شده در وسع من نيست كه در اينجا توضيح بدهم.