چشم انداز فرهنگ ديني در قرن 21
نويسنده:داود فیرحی
منبع: سایت باشگاه اندیشه
منبع: سایت باشگاه اندیشه
نوشتار حاضر متن سخنرانی دکتر داوود فيرحي در همایش ایران در قرن 21 می باشد که در كتاب ايران در قرن 21 نوشته حميد هاشمي ، اكبر عباس زاده انتشارات دانشگاه تهران به چاپ رسیده است.
من هم خدمت حضار محترم سلام عرض ميكنم عنوان بحثي كه من انتخاب كردهام چشم انداز فرهنگ ديني ايران در قرن بيست و يكم هست. چنانكه همة حاضران محترم استحضار دارند دين به عنوان يك منبع فرهنگي همواره تاثير مهمي در تحولات جهاني به جاي گذاشته اما تحولات فرهنگ ديني هم خود متاثر از اين تحولات هست يعني تحولات جهاني هم تا حد زيادي بر تحولات فرهنگ ديني تاثير زيادي بر جاي گذاشته است. من سعي ميكنم در اين بحث، خيلي كوتاه به دو بخش بيشتر اشاره كنم؛ يكي اينكه اساسا وضعيت فرهنگ ديني در قرن بيست و يكم از بسياري جهات متاثر از فرهنگ ديني در قرن بيستم است.نكتة دومي كه من سعي ميكنم طرح كنم اين است كه به هر حال نشانههايي وجود دارد كه فرهنگ ديني در قرن بيست و يكم برخي وجوه جديدي را هم تجربه خواهد كرد كه من راجع به اين دو موضوع هم خلاصهوار بحث خواهم كرد.
اصولا نوشتن تاريخ آينده آن هم در حوزة فكر ديني كار دشواري است اما از بررسي تحولات قرن بيستم در ايران و جهان اسلام به گونهاي شايد بتوان آينده را تخمين زد. فرهنگ ديني در قرن بيستم در واقع يك تجربة بسيار مهمي را پشت سر گذاشته و آن تجربه اين بود كه بعد از جنگ جهاني اول، خلافت عثماني به عنوان يك نماد حكومت ديني در دنياي اهل سنت ،و همين طور نظام سلطنت قاجاريه به مثابة يكي از مهمترين سلطنتهاي اسلامي در دوران استقرار فرهنگ شيعه با پيروزي نهضت مشروطيت كنار گذاشته شدند؛ ما امروز با پديدة بسيار مهمي در جهان اسلام مواجه هستيم و آن اين هست كه تفكر سنتي مسلمانها در واقع با بروز اين دو رويداد بسيار بزرگ به گونهاي با چالشهاي بسيار جدي مواجه شد يا حتي ميشود گفت كه بخشهاي مهمي از سنت فكري اسلامي دچار يك گسست اساسي در نظام معنايي خودشان شد. بعد از اين مساله يعني مواجهه فرهنگ اسلامي با فروپاشي خلافت عثماني و مشروطيت در ايران ما شاهد شكلگيري سه جريان بزرگ فكري در قرن بيستم در جهان اسلام هستيم كه عبارتند از:
1. اولين جرياني كه خيلي جديتر بود و تا همين امروز هم آثار خودش را بر جاي ميگذارد ظهور نوعي راديكاليسم اسلامي بود و نگرش راديكاليسم اسلامي در دين از زمان اخوان المسلمين در 1924 شروع شده تا آنجا كه ما در گذشته نه چندان دور نمونة آن را در دولت طالبان ديديم و در ايران هم تا حدي نمادهايي از راديكاليسم اسلامي وجود داشت.
2. نوع ديگري از جريان فكري كه در جهان اسلام وجود داشت و در واقع توليد فرهنگ ميكرد؛ گرايشي بود كه به تجددگرايي اسلامي معروف بود كه تلاش ميكرد تفسيري دمكراتيك از نظامهاي ديني جهان اسلام ارائه كند. اين نظام، نظام معنايي بسيار مهمي بود چنانكه ميدانيد در ايران هم به شدت شكل گرفت و همچنان كه تاريخ ما نشان ميدهد تفكر ديني را با مشروطه و سپس با نظام جمهوري اسلامي در ايران پيوند داد.
3. تفكر سومي كه در جهان اسلام شكل گرفت كه من از آن به تسامح سكولاريزم اسلامي ياد ميكنم تفكري بود كه تا حدي تلاش ميكرد به گونهاي نظام فرهنگ ديني را با پرهيز از مفهوم سياست دنبال كند.
بيترديد اين سه جريان فكري در قرن بيست و يكم هم ادامه خواهد داشت و تلاقي اين جريانهاي فكري جامعة ما را هم با بحرانها و با رهيافتهاي متفاوتي مواجه خواهد كرد. من به ماهيت اين نوع جريانهاي فكري در قرن بيستم اشارة خيلي كوتاهي ميكنم و سپس به آنچه كه احتمالا در قرن بيست و يكم به ويژه در دهههاي اول قرن بيست و يكم ممكن است كه ما شاهد آن باشيم؛ ميپردازم. جريانهاي سه گانهاي كه من خدمت حضار محترم عرض كردم ظاهرا جريانهايي هستند كه در مواجهه با مفهوم تجدد غربي شكل گرفتهاند؛ جريانهايي كه در قرن بيستم با مفهوم بسيار محكم تجدد مواجه بودند اما اين جريانها در قرن بيست و يكم ظاهرا چنين حريف بسيار محكمي نخواهند داشت و بنابراين تجربة متفاوتي را شاهد خواهيم بود. متفكراني كه در اين فرضيه تحليل ارائه ميدهند بيشتر به مساله بسيار مهم رابطة دين و تجدد در قرن بيستم توجه كردهاند. راديكاليسم اسلامي در واقع نوعي از تفكر اسلامي بود كه در قرن بيستم و در قرن بيست و يكم هم، ما تا حدي شاهدش خواهيم بود – حضور دولتهاي ملي مدرن يا شبه مدرن را در جهان اسلام با ديدة ترديد نگاه ميكند و در واقع به گونهاي درصدد كنار گذاشتن اين نوع نظامهاي سياسي بوده و هستند. راديكاليسم اسلامي در مصر هنوز هم فعال است و ميتوان گفت ادامة تفكر مرحوم سيد قطب در تونس است.
به هر حال راديكاليسم اسلامي به دنياي مدرن نگاه سلبي دارد و بيترديد ميتوان گفت كه دنياي مدرن را با تمام ظاهرش مانند عقلگرايي، تكنولوژي و به ويژه فرهنگ سياسي مورد طرد و نفي قرار ميدهد و در عمل عمل در قرن بيستم بيشترين حركتهاي آن خشونتاميز يا تدافعي بود. به نظر ميآيد كه با روندي كه امروز در افغانستان و در جاهاي ديگر شاهدش هستيم اين گرايش در آينده كم رونقتر خواهد شد؛ بنابراين، اين گرايش هر چند در قرن بيستم قوي بود، در قرن بيستم و يكم ضعيف خواهد شد. در عين حال همواره اين ديدگاه، ديدگاه غير قابل پيشبيني هست. اين ديدگاه دومي كه در جهان اسلام به آن اشاره شد و ما به شدت با آن مواجه هستيم ديدگاه تجدد گرايي اسلامي است كه بسياري از مظاهر تمدن جديد را نه تنها قبول ميكند، بلكه آن را از ديدگاه تفكر ديني قابل استنباط ميداند؛ براي نمونه نظام شورا، انتخابات پارلمان، آزاديهاي مدني وهمة مسائل ديگر را تحت عناوين اسلامي تحليل ميكند. اين نظريه به احتمال زياد در آينده بيشتر رشد خواهد كرد با دلايلي كه در قسمت دوم بحثم سعي ميكنم به آنها اشاره كنم. چنانكه ميدانيد اين نظريه در ايران به شدت رونق پيدا كرده و در كشورهاي عربي به ويژه در مصر، لبنان، در الجزاير، درتونس و تا اندازهاي در پاكستان تحت تاثير آثار متفكر بزرگ پاكستاني به نام مودودي رشد كرده است؛ گرايشي است كه تفكر جديد غرب را ميپذيرد و به پالايش بحثهايي از تفكر جديد غرب در ميان مجموعة تفكر غرب دست ميزند. پالايشي كه تا اندازهاي با مظاهر تفكر اسلام سازگار باشد.
گرايش ديگري كه در قرن بيستم شروع شد و ما از آن تحت عنوان سكولاريزم اسلامي ياد ميكنيم متفكران مسلماني بودند كه نگاه سردي به رابطة دين و دولت داشتند. اين نظريه در اوايل دهة سوم قرن بيستم حول و حوش سالهاي 1924 تا 1926 به شدت رونق پيدا كرد و در كشورهاي اسلامي آثارش به جهان شيعه هم كشيد. ديدگاههايي هم مطرح شد، ولي چنانكه اطلاع داريد اين ديدگاهها بعد از مدتي تحت تاثير راديكاليسم اسلامي و همين طور تحت تاثير تجددگرايي اسلام تا حدي فروكش كرد اما دوباره در حول و حوش سال 1994 به بعد دوباره در ايران و همين طور در كشورهاي اسلامي مطرح شده و آثارش را نشان ميدهد اما ظاهرا نظريه ضعيفي است؛ چون كشورهاي اسلامي كمتر به اين نظريه توجه كردند و همواره كساني كه اين نظريه را مطرح ميكردند به گونهاي با عدم اقبال همگاني مواجه ميشدند.
مقصود اين است كه اين سه جريان بزرگ كه در قرن بيستم شكل گرفتند؛ ناشي از اين بود كه تحولات جديد بر مسير شكلگيري سنتهاي محكم ديني گذشته مسلط شده است و سه نظام معنايي كه با نامهاي راديكاليسم اسلامي، تجددگرايي و سكولاريسم در كشورهاي جهان شيعه و هم اهل سنت مطرح گشته است. چنانكه ميدانيد در قرن بيستم مهمترين مساله اساسي مسلمانها مواجه با دو رويكرد تجددگرايي و راديكاليسم اسلامي بود. دو رويكردي كه ظاهرا هيچ كدام نتوانستند در قرن بيستم توفيقي كسب كنند. اما همواره جهان اجتماعي و حوزههاي مدني را با يك سري جر و بحثها، اختلافات، مناقشات و مسائل ديگر مواجه كردند و احتمالا ما در دو دهة اول قرن و بيست و يكم همچنان اين مواجهات را خواهيم داشت اما اين جريانها در قرن بيست و يكم و به ويژه در دو دههاي كه قابل پيشبيني هست به احتمال زياد با وضعيت خاصي مواجه خواهند بود. وضعيتي كه ناشي از چند پديدة بزرگ جهاني است. مثلا رشد گرايشهاي پساتجددگرايي هست، بعد نوعي جهان گرايي هست كه تاثيرش هم در جهان اسلام خيلي زياد است و همين طور رشد گرايشهاي فرهنگي منطقهاي و سنتي كه باعث خواهد شد در قرن بيست و يكم آرزوهاي بازگشت به سنت را داشته باشند. اين ديدگاهها را نيز سعي ميكنم توضيح بدهم.
تفكر اسلامي در قرن بيست و يكم محصول تلاقي اين سه جريان خواهد بود. اين سه جريان با هم تلاقي خواهند كرد و تلاش ميكنند كه نصوص ديني را به نفع خودشان تحليل كنند و در نتيجه اختلافات، مواجهات و ديدگاههاي زيادي را طرح خواهند كرد. دومين نكتهايكه در قرن بيست و يكم شاهد آن خواهيم بود؛ اين است كه اين سه نظام معنايي هيچ كدام قادر به حفظ برتري خودشان برديگري نيستند يعني در واقع نميتوانند نظام مسلط باشند و بقيه را طرد كنند.به دلايلي كه ميدانيد ديدگاههاي مربوط به سكولاريزم اسلامي شايد چندان قوي نباشد اما همچنان دو ديدگاه عمده را شاهد خواهيم بود كه تا حدي توازن نسبي را در يكي دو دهة آينده ابعاد خواهند كرد. توازن نسبي كه ممكن است چند روزي به نفع جريانهاي تجدد خواه و چند روز ديگر هم به نفع رايكالها باشد ولي در مجموع اين مساله وجود خواهد داشت و در نتيجه جهان اسلام در قرن بيست و يكم از لحاظ فرهنگ ديني سياسي تجربة نسبتا پرتلاطمي را خواهد آموخت. تجربهاي كه ممكن هست آثار اجتماعي داشته باشد. اين نكته را من به اين دليل عرض ميكنم كه صاحبنظران و انديشمندان از هم اكنون به اين جور مسائل فكر كنند و چارهاي بيابند. در غير اين صورت جامعة ما با عمل انجام شده مواجه خواهد بود. اگرچه در قرن بيستم و يكم راديكاليسم اسلامي رشد كمتري خواهد داشت اما در واقع ما با تجربه افغانستان، الجزاير، مصر و همين طور بخشي از تونس، روبرو هستيم كه در آنها، راديكاليسم اسلامي هر روز به سمتي حركت ميكند كه حضور در انتخابات و دولت و هم دانشگاهها را تحريم ميكند. اين مراكز همچنان كه در قرن بيستم خيلي قوي بودند باز هم ممكن است كه آثار زيادي در آينده به جاي بگذارند، اما همواره با مشكل مواجه خواهند بود. تفكر سكولاريستي در جهان اسلام ومباني اسلامي، ميدان مناسبي براي طرح اين ديدگاه نداشت يعني هيچ كس نميتوانست بگويد كه مباني اسلامي براي جدايي دين از سياست تاكيد دارد. به همين دليل هر گونه ادعا دربارة جدايي دين از سياست با نوعي غرب زدگي مواجه بود. و همين طور هم مورد نظر و طرد و اذكار متفكران مسلمان قرار ميگرفت. همچنين در قرن بيست و يكم هم اين نظريه با مشكل مواجه خواهد بود.
به دليل اينكه از 1968 به اين سو، عقل تجددگرايي غربي تا اندازة زيادي دچار تزلزلهاي اساسي شده و اين تزلزلهاي اساسي در واقع كمك كرده كه عقل گرايي نوع غربي در جهان اسلام با ترديدهاي بسيار زياد مواجه شد. بنابراين چنانكه اطلاع داريد امروز در جهان اسلام، از مدرنيته و عقل مدرن خيلي دفاع نميكنند. اما از يك گونة عقل گرايي دفاع ميكنند كه نوعي خصلت فرهنگي و محيطي دارد، خصلتش اين است كه تا حدي آميخته با احساسات ديني، عواطف ديني، و استدلالهاي ديني و منابع ديني خواهد بود. به همين دليل چندان به نظر نميآيد كه در اين زمينه در قرن بيست و يكم مشكلي از اين زاويه وجود داشته باشد. اما مساله اساسي كه در ذهن من ميآمد دربارة تجددگرايي اسلامي است. ظاهرا در چند دهة آينده تجددگرايي اسلامي رونق پيدا ميكند. تفكري كه در قرن بيستم به عنوان يك توهم به آن نگاه ميكردند. در قرن بيستم (صد سالة گذشته) ادعاي هر كس كه از تجدد اسلامي صحبت ميكرد اين بود كه تجددگرايي اسلامي دچار نوعي توهم شده است. يعني غرب را به درون اسلام برده است. چنين ادعايي در آن موقع مطرح بود، اما اخيرا اين مساله هر روز جديتر ميشود. مثلا فرض بفرمانيد ديدگاههايي دربارة تجددگرايي اسلامي به ويژه حوزة مطالعات فكر عربي لبنان، در حدود يك ماهة اخير، بيشترين توليد و انتشار كتاب را در كشورهايي مثل لبنان، مصر و … داشت. آمار انتشاراتيها نشان ميدهد كه نشريات و كتابهايي كه به گرايشهاي تجددگرايانه اسلامي پرداختهاند، از پر مشتريترين كتابهايي روبرو است. اولين مشكل اين است كه تجددگرايي اسلامي هر چند كه از شورا و دموكراسي صحبت ميكند و اين مباحث را به دولت پيامبر باز ميگرداند، اما يك مشكل اساسي دارد و آن مشكل اساسي اين است كه مفاهيماش تازه و ترد و شكننده است و هيچ سابقة تاريخي ندارد، و اين براي منتقدان آن يك امتياز است.
اين نظريه براي مدافعان آن نيز دشوار است. همان گونه كه ميدانيد هنگامي كه يك نظرية علمي ميتواند قابل دفاع باشد كه مشتي از استدلالها پشت سرش وجود داشته باشد اما در تجددگرايي اسامي چنين سنتي وجود ندارد. بنابراين همواره نظرية تجددگرايي اسلامي با اقدامات اجتماعي در جامعه و اعتراضهاي استدلالي در حوزههاي سنتي مواجه هست.
دومين مشكلي كه نوگرايي اسلامي يا تجددگرايي اسلامي با آن روبرو است، مشابهت مفاهيم اين نظريهها با انديشههاي غربي است. يعني يك همانندي صوري بين دموكراسي اسلامي و دموكراسي غربي وجود دارد و اين شباهت صوري همواره باعث ميشود يك نوع يكسان انگاري بين اين دو گانه دموكراسي و يا مردم سالاري اسلامي و غربي پيدا ميشود و از بسياري جهات متفكران و توليد كنندگان اين نظريه را با مشكل و اشتباه روبرو ميكند. در چند سال اخير تجددگرايي اسلامي در ايران و در كشورهايي مثل تونس و الجزاير و مصر مجموعهاي از نقاط قوت را هم نشان داد. مثلا نوگرايان مسلمان توانستند نظريههاي نوگرايي خودشان را با بعضي از مهمترين دستاوردهاي حوزة تفكر اسلامي پيوند زنند. آنها توانستند تمام مفاهيمي را كه فلسفة غربي در بحثهاي دموكراسي مشورتي طرح كرده بود، به حوزة تفكر اسلامي هم سوق دهند و اين يكي از نقاط قوت بود. ابزارهاي استدلاي را در اختيار نظريهپردازان دموكراسي مشورتي مثل «شاقي» در سوريه، «ابوزيد» در مصر، و شخصيتهاي ديگر قرار داد. به همين دليل در قرن بيست و يكم، تجددگرايي اسلامي با مشكل بسيار بزرگي مواجه نيست يعني يك نظام معنايي بيگانه و خرد كننده كه توانايي مقاومت نداشته باشد. بنابراين به نظر ميرسد كه تجددگرايي اسلامي در اوايل قرن بيست و يكم در خلاء خاصي رشد خواهد كرد. اما مشكلاتي هم دارد و آن اين است كه اولا گرايشهاي خيلي سلفيگري نخواهد داشت. و ثانيا گرايشهاي نزديك به تجدد غربي مشتري زيادي در جهان اسلام پيدا نميكند.
من در اين مجموعه كوشيدم تا با استفاده از روش قياسي يعني مقايسة آنچه در قرن بيستم اتفاق افتاده با آنچه را كه ممكن است در قرن بيست و يكم صورت بگيرد، با همة قوت و ضعف آن، عرض كنم.
من هم خدمت حضار محترم سلام عرض ميكنم عنوان بحثي كه من انتخاب كردهام چشم انداز فرهنگ ديني ايران در قرن بيست و يكم هست. چنانكه همة حاضران محترم استحضار دارند دين به عنوان يك منبع فرهنگي همواره تاثير مهمي در تحولات جهاني به جاي گذاشته اما تحولات فرهنگ ديني هم خود متاثر از اين تحولات هست يعني تحولات جهاني هم تا حد زيادي بر تحولات فرهنگ ديني تاثير زيادي بر جاي گذاشته است. من سعي ميكنم در اين بحث، خيلي كوتاه به دو بخش بيشتر اشاره كنم؛ يكي اينكه اساسا وضعيت فرهنگ ديني در قرن بيست و يكم از بسياري جهات متاثر از فرهنگ ديني در قرن بيستم است.نكتة دومي كه من سعي ميكنم طرح كنم اين است كه به هر حال نشانههايي وجود دارد كه فرهنگ ديني در قرن بيست و يكم برخي وجوه جديدي را هم تجربه خواهد كرد كه من راجع به اين دو موضوع هم خلاصهوار بحث خواهم كرد.
اصولا نوشتن تاريخ آينده آن هم در حوزة فكر ديني كار دشواري است اما از بررسي تحولات قرن بيستم در ايران و جهان اسلام به گونهاي شايد بتوان آينده را تخمين زد. فرهنگ ديني در قرن بيستم در واقع يك تجربة بسيار مهمي را پشت سر گذاشته و آن تجربه اين بود كه بعد از جنگ جهاني اول، خلافت عثماني به عنوان يك نماد حكومت ديني در دنياي اهل سنت ،و همين طور نظام سلطنت قاجاريه به مثابة يكي از مهمترين سلطنتهاي اسلامي در دوران استقرار فرهنگ شيعه با پيروزي نهضت مشروطيت كنار گذاشته شدند؛ ما امروز با پديدة بسيار مهمي در جهان اسلام مواجه هستيم و آن اين هست كه تفكر سنتي مسلمانها در واقع با بروز اين دو رويداد بسيار بزرگ به گونهاي با چالشهاي بسيار جدي مواجه شد يا حتي ميشود گفت كه بخشهاي مهمي از سنت فكري اسلامي دچار يك گسست اساسي در نظام معنايي خودشان شد. بعد از اين مساله يعني مواجهه فرهنگ اسلامي با فروپاشي خلافت عثماني و مشروطيت در ايران ما شاهد شكلگيري سه جريان بزرگ فكري در قرن بيستم در جهان اسلام هستيم كه عبارتند از:
1. اولين جرياني كه خيلي جديتر بود و تا همين امروز هم آثار خودش را بر جاي ميگذارد ظهور نوعي راديكاليسم اسلامي بود و نگرش راديكاليسم اسلامي در دين از زمان اخوان المسلمين در 1924 شروع شده تا آنجا كه ما در گذشته نه چندان دور نمونة آن را در دولت طالبان ديديم و در ايران هم تا حدي نمادهايي از راديكاليسم اسلامي وجود داشت.
2. نوع ديگري از جريان فكري كه در جهان اسلام وجود داشت و در واقع توليد فرهنگ ميكرد؛ گرايشي بود كه به تجددگرايي اسلامي معروف بود كه تلاش ميكرد تفسيري دمكراتيك از نظامهاي ديني جهان اسلام ارائه كند. اين نظام، نظام معنايي بسيار مهمي بود چنانكه ميدانيد در ايران هم به شدت شكل گرفت و همچنان كه تاريخ ما نشان ميدهد تفكر ديني را با مشروطه و سپس با نظام جمهوري اسلامي در ايران پيوند داد.
3. تفكر سومي كه در جهان اسلام شكل گرفت كه من از آن به تسامح سكولاريزم اسلامي ياد ميكنم تفكري بود كه تا حدي تلاش ميكرد به گونهاي نظام فرهنگ ديني را با پرهيز از مفهوم سياست دنبال كند.
بيترديد اين سه جريان فكري در قرن بيست و يكم هم ادامه خواهد داشت و تلاقي اين جريانهاي فكري جامعة ما را هم با بحرانها و با رهيافتهاي متفاوتي مواجه خواهد كرد. من به ماهيت اين نوع جريانهاي فكري در قرن بيستم اشارة خيلي كوتاهي ميكنم و سپس به آنچه كه احتمالا در قرن بيست و يكم به ويژه در دهههاي اول قرن بيست و يكم ممكن است كه ما شاهد آن باشيم؛ ميپردازم. جريانهاي سه گانهاي كه من خدمت حضار محترم عرض كردم ظاهرا جريانهايي هستند كه در مواجهه با مفهوم تجدد غربي شكل گرفتهاند؛ جريانهايي كه در قرن بيستم با مفهوم بسيار محكم تجدد مواجه بودند اما اين جريانها در قرن بيست و يكم ظاهرا چنين حريف بسيار محكمي نخواهند داشت و بنابراين تجربة متفاوتي را شاهد خواهيم بود. متفكراني كه در اين فرضيه تحليل ارائه ميدهند بيشتر به مساله بسيار مهم رابطة دين و تجدد در قرن بيستم توجه كردهاند. راديكاليسم اسلامي در واقع نوعي از تفكر اسلامي بود كه در قرن بيستم و در قرن بيست و يكم هم، ما تا حدي شاهدش خواهيم بود – حضور دولتهاي ملي مدرن يا شبه مدرن را در جهان اسلام با ديدة ترديد نگاه ميكند و در واقع به گونهاي درصدد كنار گذاشتن اين نوع نظامهاي سياسي بوده و هستند. راديكاليسم اسلامي در مصر هنوز هم فعال است و ميتوان گفت ادامة تفكر مرحوم سيد قطب در تونس است.
به هر حال راديكاليسم اسلامي به دنياي مدرن نگاه سلبي دارد و بيترديد ميتوان گفت كه دنياي مدرن را با تمام ظاهرش مانند عقلگرايي، تكنولوژي و به ويژه فرهنگ سياسي مورد طرد و نفي قرار ميدهد و در عمل عمل در قرن بيستم بيشترين حركتهاي آن خشونتاميز يا تدافعي بود. به نظر ميآيد كه با روندي كه امروز در افغانستان و در جاهاي ديگر شاهدش هستيم اين گرايش در آينده كم رونقتر خواهد شد؛ بنابراين، اين گرايش هر چند در قرن بيستم قوي بود، در قرن بيستم و يكم ضعيف خواهد شد. در عين حال همواره اين ديدگاه، ديدگاه غير قابل پيشبيني هست. اين ديدگاه دومي كه در جهان اسلام به آن اشاره شد و ما به شدت با آن مواجه هستيم ديدگاه تجدد گرايي اسلامي است كه بسياري از مظاهر تمدن جديد را نه تنها قبول ميكند، بلكه آن را از ديدگاه تفكر ديني قابل استنباط ميداند؛ براي نمونه نظام شورا، انتخابات پارلمان، آزاديهاي مدني وهمة مسائل ديگر را تحت عناوين اسلامي تحليل ميكند. اين نظريه به احتمال زياد در آينده بيشتر رشد خواهد كرد با دلايلي كه در قسمت دوم بحثم سعي ميكنم به آنها اشاره كنم. چنانكه ميدانيد اين نظريه در ايران به شدت رونق پيدا كرده و در كشورهاي عربي به ويژه در مصر، لبنان، در الجزاير، درتونس و تا اندازهاي در پاكستان تحت تاثير آثار متفكر بزرگ پاكستاني به نام مودودي رشد كرده است؛ گرايشي است كه تفكر جديد غرب را ميپذيرد و به پالايش بحثهايي از تفكر جديد غرب در ميان مجموعة تفكر غرب دست ميزند. پالايشي كه تا اندازهاي با مظاهر تفكر اسلام سازگار باشد.
گرايش ديگري كه در قرن بيستم شروع شد و ما از آن تحت عنوان سكولاريزم اسلامي ياد ميكنيم متفكران مسلماني بودند كه نگاه سردي به رابطة دين و دولت داشتند. اين نظريه در اوايل دهة سوم قرن بيستم حول و حوش سالهاي 1924 تا 1926 به شدت رونق پيدا كرد و در كشورهاي اسلامي آثارش به جهان شيعه هم كشيد. ديدگاههايي هم مطرح شد، ولي چنانكه اطلاع داريد اين ديدگاهها بعد از مدتي تحت تاثير راديكاليسم اسلامي و همين طور تحت تاثير تجددگرايي اسلام تا حدي فروكش كرد اما دوباره در حول و حوش سال 1994 به بعد دوباره در ايران و همين طور در كشورهاي اسلامي مطرح شده و آثارش را نشان ميدهد اما ظاهرا نظريه ضعيفي است؛ چون كشورهاي اسلامي كمتر به اين نظريه توجه كردند و همواره كساني كه اين نظريه را مطرح ميكردند به گونهاي با عدم اقبال همگاني مواجه ميشدند.
مقصود اين است كه اين سه جريان بزرگ كه در قرن بيستم شكل گرفتند؛ ناشي از اين بود كه تحولات جديد بر مسير شكلگيري سنتهاي محكم ديني گذشته مسلط شده است و سه نظام معنايي كه با نامهاي راديكاليسم اسلامي، تجددگرايي و سكولاريسم در كشورهاي جهان شيعه و هم اهل سنت مطرح گشته است. چنانكه ميدانيد در قرن بيستم مهمترين مساله اساسي مسلمانها مواجه با دو رويكرد تجددگرايي و راديكاليسم اسلامي بود. دو رويكردي كه ظاهرا هيچ كدام نتوانستند در قرن بيستم توفيقي كسب كنند. اما همواره جهان اجتماعي و حوزههاي مدني را با يك سري جر و بحثها، اختلافات، مناقشات و مسائل ديگر مواجه كردند و احتمالا ما در دو دهة اول قرن و بيست و يكم همچنان اين مواجهات را خواهيم داشت اما اين جريانها در قرن بيست و يكم و به ويژه در دو دههاي كه قابل پيشبيني هست به احتمال زياد با وضعيت خاصي مواجه خواهند بود. وضعيتي كه ناشي از چند پديدة بزرگ جهاني است. مثلا رشد گرايشهاي پساتجددگرايي هست، بعد نوعي جهان گرايي هست كه تاثيرش هم در جهان اسلام خيلي زياد است و همين طور رشد گرايشهاي فرهنگي منطقهاي و سنتي كه باعث خواهد شد در قرن بيست و يكم آرزوهاي بازگشت به سنت را داشته باشند. اين ديدگاهها را نيز سعي ميكنم توضيح بدهم.
تفكر اسلامي در قرن بيست و يكم محصول تلاقي اين سه جريان خواهد بود. اين سه جريان با هم تلاقي خواهند كرد و تلاش ميكنند كه نصوص ديني را به نفع خودشان تحليل كنند و در نتيجه اختلافات، مواجهات و ديدگاههاي زيادي را طرح خواهند كرد. دومين نكتهايكه در قرن بيست و يكم شاهد آن خواهيم بود؛ اين است كه اين سه نظام معنايي هيچ كدام قادر به حفظ برتري خودشان برديگري نيستند يعني در واقع نميتوانند نظام مسلط باشند و بقيه را طرد كنند.به دلايلي كه ميدانيد ديدگاههاي مربوط به سكولاريزم اسلامي شايد چندان قوي نباشد اما همچنان دو ديدگاه عمده را شاهد خواهيم بود كه تا حدي توازن نسبي را در يكي دو دهة آينده ابعاد خواهند كرد. توازن نسبي كه ممكن است چند روزي به نفع جريانهاي تجدد خواه و چند روز ديگر هم به نفع رايكالها باشد ولي در مجموع اين مساله وجود خواهد داشت و در نتيجه جهان اسلام در قرن بيست و يكم از لحاظ فرهنگ ديني سياسي تجربة نسبتا پرتلاطمي را خواهد آموخت. تجربهاي كه ممكن هست آثار اجتماعي داشته باشد. اين نكته را من به اين دليل عرض ميكنم كه صاحبنظران و انديشمندان از هم اكنون به اين جور مسائل فكر كنند و چارهاي بيابند. در غير اين صورت جامعة ما با عمل انجام شده مواجه خواهد بود. اگرچه در قرن بيستم و يكم راديكاليسم اسلامي رشد كمتري خواهد داشت اما در واقع ما با تجربه افغانستان، الجزاير، مصر و همين طور بخشي از تونس، روبرو هستيم كه در آنها، راديكاليسم اسلامي هر روز به سمتي حركت ميكند كه حضور در انتخابات و دولت و هم دانشگاهها را تحريم ميكند. اين مراكز همچنان كه در قرن بيستم خيلي قوي بودند باز هم ممكن است كه آثار زيادي در آينده به جاي بگذارند، اما همواره با مشكل مواجه خواهند بود. تفكر سكولاريستي در جهان اسلام ومباني اسلامي، ميدان مناسبي براي طرح اين ديدگاه نداشت يعني هيچ كس نميتوانست بگويد كه مباني اسلامي براي جدايي دين از سياست تاكيد دارد. به همين دليل هر گونه ادعا دربارة جدايي دين از سياست با نوعي غرب زدگي مواجه بود. و همين طور هم مورد نظر و طرد و اذكار متفكران مسلمان قرار ميگرفت. همچنين در قرن بيست و يكم هم اين نظريه با مشكل مواجه خواهد بود.
به دليل اينكه از 1968 به اين سو، عقل تجددگرايي غربي تا اندازة زيادي دچار تزلزلهاي اساسي شده و اين تزلزلهاي اساسي در واقع كمك كرده كه عقل گرايي نوع غربي در جهان اسلام با ترديدهاي بسيار زياد مواجه شد. بنابراين چنانكه اطلاع داريد امروز در جهان اسلام، از مدرنيته و عقل مدرن خيلي دفاع نميكنند. اما از يك گونة عقل گرايي دفاع ميكنند كه نوعي خصلت فرهنگي و محيطي دارد، خصلتش اين است كه تا حدي آميخته با احساسات ديني، عواطف ديني، و استدلالهاي ديني و منابع ديني خواهد بود. به همين دليل چندان به نظر نميآيد كه در اين زمينه در قرن بيست و يكم مشكلي از اين زاويه وجود داشته باشد. اما مساله اساسي كه در ذهن من ميآمد دربارة تجددگرايي اسلامي است. ظاهرا در چند دهة آينده تجددگرايي اسلامي رونق پيدا ميكند. تفكري كه در قرن بيستم به عنوان يك توهم به آن نگاه ميكردند. در قرن بيستم (صد سالة گذشته) ادعاي هر كس كه از تجدد اسلامي صحبت ميكرد اين بود كه تجددگرايي اسلامي دچار نوعي توهم شده است. يعني غرب را به درون اسلام برده است. چنين ادعايي در آن موقع مطرح بود، اما اخيرا اين مساله هر روز جديتر ميشود. مثلا فرض بفرمانيد ديدگاههايي دربارة تجددگرايي اسلامي به ويژه حوزة مطالعات فكر عربي لبنان، در حدود يك ماهة اخير، بيشترين توليد و انتشار كتاب را در كشورهايي مثل لبنان، مصر و … داشت. آمار انتشاراتيها نشان ميدهد كه نشريات و كتابهايي كه به گرايشهاي تجددگرايانه اسلامي پرداختهاند، از پر مشتريترين كتابهايي روبرو است. اولين مشكل اين است كه تجددگرايي اسلامي هر چند كه از شورا و دموكراسي صحبت ميكند و اين مباحث را به دولت پيامبر باز ميگرداند، اما يك مشكل اساسي دارد و آن مشكل اساسي اين است كه مفاهيماش تازه و ترد و شكننده است و هيچ سابقة تاريخي ندارد، و اين براي منتقدان آن يك امتياز است.
اين نظريه براي مدافعان آن نيز دشوار است. همان گونه كه ميدانيد هنگامي كه يك نظرية علمي ميتواند قابل دفاع باشد كه مشتي از استدلالها پشت سرش وجود داشته باشد اما در تجددگرايي اسامي چنين سنتي وجود ندارد. بنابراين همواره نظرية تجددگرايي اسلامي با اقدامات اجتماعي در جامعه و اعتراضهاي استدلالي در حوزههاي سنتي مواجه هست.
دومين مشكلي كه نوگرايي اسلامي يا تجددگرايي اسلامي با آن روبرو است، مشابهت مفاهيم اين نظريهها با انديشههاي غربي است. يعني يك همانندي صوري بين دموكراسي اسلامي و دموكراسي غربي وجود دارد و اين شباهت صوري همواره باعث ميشود يك نوع يكسان انگاري بين اين دو گانه دموكراسي و يا مردم سالاري اسلامي و غربي پيدا ميشود و از بسياري جهات متفكران و توليد كنندگان اين نظريه را با مشكل و اشتباه روبرو ميكند. در چند سال اخير تجددگرايي اسلامي در ايران و در كشورهايي مثل تونس و الجزاير و مصر مجموعهاي از نقاط قوت را هم نشان داد. مثلا نوگرايان مسلمان توانستند نظريههاي نوگرايي خودشان را با بعضي از مهمترين دستاوردهاي حوزة تفكر اسلامي پيوند زنند. آنها توانستند تمام مفاهيمي را كه فلسفة غربي در بحثهاي دموكراسي مشورتي طرح كرده بود، به حوزة تفكر اسلامي هم سوق دهند و اين يكي از نقاط قوت بود. ابزارهاي استدلاي را در اختيار نظريهپردازان دموكراسي مشورتي مثل «شاقي» در سوريه، «ابوزيد» در مصر، و شخصيتهاي ديگر قرار داد. به همين دليل در قرن بيست و يكم، تجددگرايي اسلامي با مشكل بسيار بزرگي مواجه نيست يعني يك نظام معنايي بيگانه و خرد كننده كه توانايي مقاومت نداشته باشد. بنابراين به نظر ميرسد كه تجددگرايي اسلامي در اوايل قرن بيست و يكم در خلاء خاصي رشد خواهد كرد. اما مشكلاتي هم دارد و آن اين است كه اولا گرايشهاي خيلي سلفيگري نخواهد داشت. و ثانيا گرايشهاي نزديك به تجدد غربي مشتري زيادي در جهان اسلام پيدا نميكند.
من در اين مجموعه كوشيدم تا با استفاده از روش قياسي يعني مقايسة آنچه در قرن بيستم اتفاق افتاده با آنچه را كه ممكن است در قرن بيست و يكم صورت بگيرد، با همة قوت و ضعف آن، عرض كنم.