جامعه شناسی سیاسی ایران(7)

در واقع مجموعه¬ای از سازمان¬های مدرن دولتی است كه به وسیله یك یا چند دولت نوسازی سالیان متمادی ایجاد شده است اما بعد از انقلاب اسلامی به دست نیروهایی افتاد، كه آن را از محتوا و روح روابط كاركردی بین اجزا تهی كرده ازاین رو ویژگی¬های این دولت دیوان سالار بر عكس ویژگی¬هایی است كه ماكس وبر برای یك دولت توسعه گرا ذكر می¬كند. دولت كنونی به نحوی مدلی از دیوانسالاری ضد وبری و ضد توسعه گرا است
سه‌شنبه، 19 شهريور 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جامعه شناسی سیاسی ایران(7)
جامعه شناسی سیاسی ایران(7)
جامعه شناسی سیاسی ایران(7)

نويسنده:علی رضا ازغندی
منبع:سایت دانش سیاسی اسلام
جامعه شناسی سیاسی ایران به دو دوره جامعه شناسی سیاسی سنتی/ غیر دانشگاهی؛ و جامعه شناسی سیاسی دانشگاهی تقسیم می‌گردد. جامعه شناسی سیاسی دانشگاهی ایران، خود دارای رویكردهای توصیفی و نظری است ( كه رویكرد نظری خود به رویكرد نظری اثبات گرایی و رویكرد نظری ماركسیستی تقسیم میشود).
در واقع مجموعه¬ای از سازمان¬های مدرن دولتی است كه به وسیله یك یا چند دولت نوسازی سالیان متمادی ایجاد شده است اما بعد از انقلاب اسلامی به دست نیروهایی افتاد، كه آن را از محتوا و روح روابط كاركردی بین اجزا تهی كرده ازاین رو ویژگی¬های این دولت دیوان سالار بر عكس ویژگی¬هایی است كه ماكس وبر برای یك دولت توسعه گرا ذكر می¬كند. دولت كنونی به نحوی مدلی از دیوانسالاری ضد وبری و ضد توسعه گرا است كه خاصیت تحصیل دار بودن صرف و پدر سالار بودن گویای كامل وضعیت آن نیست. بلكه یك دولت توسعه گرای نیم بند و درحال شكل گیری بوده كه درمیانه راه محتوای خود را از دست داده است. البته خاص بودن دولت جمهوری اسلامی درنیم قرن اخیر را می¬توان پذیرفت اما این امر به معنی بی¬نظیر بودن این پدیده نیست چرا كه بدون تردید می¬توان درطول تاریخ حكومت¬های دینی بسیاری را شناسایی كرد كه از جهاتی نزدیك جمهوری اسلامی بودند.
روی هم رفته می¬توان گفت كه دولت مدرن یكی از اشكال دولت است كه مقدمات نظری و عینی آن درنیمه دوم قرون وسطا فراهم شد واز اواخر قرن هفده ابتدا درقالب دولت¬های مطلقه و سپس در شكل¬های دموكراتیك تداوم یافت و بدین ترتیب دولت مدرن به مثابه شكل جدیدی از دولت، خصلتی جهان شمول یافت. یك دولت مدرن سعی در گسترش تنوع و پذیرش تفاوت¬ها دارد ضمن آن كه گسترش تنوع مستلزم افزایش مادی ومعنوی جامعه است. در این جوامع دولت پیش از آن كه حكومت كند سعی در مدیریت و افزایش بهره وری و آزاد سازی و ایجاد ظرفیت¬های مادی و معنوی جدید دارد. دراین وضعیت دولت به رغم برخورداری از دانش مدیریتی كافی دامنه اختیارات خود را برهمه شوون فرد قرار نداده و هدف خود را یكسان سازی عقاید و باورهای افراد نمی-داند. دولت مدرن كه قدرت خود را از حمایت مردم كسب می¬كند، علاقه¬ای به نظارت تمامی بر امور و جزییات ندارد چون آن¬ها را تهدید تاقی نمی¬كند. دولت محمد رضا شاه كه درشرایط تعارض گونه توسعه یافتگی صنعتی و عقب ماندگی سیاسی دست و پا می¬زد آیا با ماهیت اقتصادی تحصیل داری و یا سرشت دینی دولت جمهوری اسلامی كه با در دست داشتن ابزار نامحدود خشونت و كنترل اجتماعی دولت گذشته را در الگوی رفتاری خود قرار داده و در عمل تحت تاثیر جهان دست خوش دگرگونی مجبور است گوشه چشمی به آینده داشته باشد می-توان دولت قدرتمند شمرد؟ در دوره مشروطیت طبقات حاكم ساخت دولت مدرن را بر عناصر پدر سالاری و اقتدارگونه بنا كردند و با توسل به ایدئولوژی ناسیونالیسم ایرانی اقدامات خود را توجیه كردند.
دولت جمهوری اسلامی نیز ساخت دولت مدرن را بر عناصر مذهب تشیع بنا كرده است كه عناصریك دولت مدرن را برنمی¬تابد ضمن این كه تلقی دولت جمهوری اسلامی به عنوان دولت ایدئولوژیك بر اساس قانون اساسی و كاركردهای نظام بیانگر بازسازی قدرت روحانی به عنوان طبقه حاكم با محوریت ولایت وسرشت پوپولیستی و مانند گذشته متكی بر منابع رانتی است. نكته جالب توجه دیگر كه درآسیب شناسی دولت باید بدان در جوامع مختلف در ایران توجه كرد این است كه تحت تاثیر جهانی شدن فرهنگ و اقتصاد در دو دهه اخیر و كاهش نقش دولت¬ها در اداره امور سیاسی و انتقال بسیاری از مسولیت های دولت به انجمن های غیر دولتی و سازمان¬های جهانی مقوله دولت دچار تحول اساسی شده است، از این رو دولت ملی و دولت مدرن معانی قدیم خود را از دست داده اند و این به معنی آن است كه می¬توان ادعا كرد كه نادیده گرفتن نقش تاثیر گذار عوامل مختلف داخلی به ویژه نقش¬های فرهنگ، موقعیت جغرافیایی، جامعه، ساختار طبقاتی در آسیب شناسی دولت درایران موجب شده است بیشتر نظریه پردازان الگوی حاصل از دولت در جوامع غربی را به عنوان تنها نسخه شفا بخش برای ایران و جوامع جهان سوم بپیچند. به نظر نویسنده ، ملاكات سنجش و ارزیابی دولت در جوامع غربی برای جهان سوم با توجه به معیارهای اجتماعی، اقتصادی، تاریخی، وآثار بنیادی تحول دولت اعتبار و كارآیی لازم را ندارد.

●نیروهای اجتماعی

برخی از نویسندگان ، جامعه شناسی سی سیاسی ایران را از دولت آغاز می¬كنند- همان گونه كه دراین كتاب چنین است – در مقابل، عده¬ای دیگر آن را با مطالعه طبقات اجتماعی شروع می¬كنند. با توجه به تنوع قومیت¬ها و تكثر اجتماعی در جامعه ایران نمی¬توان مانند دولت، درایران از طبقات اجتماعی صحبت كرد؛ اما درسنجش و ارزیابی قشربندی اجتماعی می¬توان به چند معیار ودیدگاه توجه كرد: معیار اقتصادی یعنی توجه به شیوه و ابزار تولید، مالكیت ابزار تولید، درآمد و روابط اجتماعی. بیشترمنابع غربی از معیار اقتصادی برای بررسی ساختار طبقاتی و قشربندی اجتماعی استفاده می¬كنند. در منابع درسی وزارت آموزش و پرورش در مقطع دبیرستان بر مالكیت آب و زمین تاكید می¬شود. معیار بهتر وبلكه بهترین معیار دراین زمینه، معیار و دیدگاه ماكس وبر است كه بر عوامل سیاست، سازمان و منزلت تاكید می¬كند. سومین معیار و دیدگاه، دیدگاهی است كه بر عوامل سیاسی ، یعنی میزان تاثیر گذاری نیروها بر فرایند سیاست گذاری دستگاه حكومت توجه می¬كند.
هواداران به دیدگاه ماكس وبر،. معتقد هستند كه در بررسی جوامع در حال تغییری مانند ایران می¬توان دیدگاه ماكس وبر را مورد استفاده قرار داد. آن¬ها با اتخاذ رویكرد جامعه شناسی تاریخی و سازمانی ، بر طبقاتی بودن جامعه ایران تاكید می¬كنند. این عده جامعه ایران را به لحاظ سازمانی و تاریخی دارای سه طبقه می¬دانند، درحالی كه دیدگاه¬های سیاسی واقتصادی برای جامعه ایران بیش از سه طبقه درنظر می¬گیرند.
اما قشربندی اجتماعی را چگونه می¬توان پذیرفت؟ و كدام دیدگاه ازآن مناسب جامعه كنونی ایران است؟ بدون تردید ادعای علوم اجتماعی و جامعه شناسی را نمی توان با تكیه بر یك علت و در چارچوب یك نظریه خاص تدوین كرد، از این رو تاریخی تر، علمی¬تر و عقلانی تر آن است كه برای پاسخ گویی به مسایل اجتماعی مانند قشربندی اجتماعی عناصرو عوامل خاص را با عنایت به عناصر زمان و مكان به كمك گرفت. بنابه تعریف های ارایه شده كه جنبه تك ساحتی دارند نقد هم برآن¬ها وارد می¬شود.
از مهم ترین و عمومی¬ترین دیدگاه¬ها، رویكرد اقتصادی است كه با تاكید بر نظرات ماركس مطرح شده است و تمام تحولات اجتماعی را برخاسته از عوامل اقتصادی می¬داند. ماركس و هوادارن ابزار تولید را معیار تعارضات طبقاتی و تشخیص طبقات اجتماعی می¬دانند. ماركس در بیانیه مانیفست كه خلاصه مقلات او در روزنامه شهر كلن بود به این دیدگاه اشاره می¬كند. او تاریخ جوامع امروز را تاریخ مبارزه طبقاتی می¬داند و می¬گوید با پیدایش سرمایه داری ستم گری طبقه جدید بر ستمگری طبقات دیگر افزوده شد. ماركس تاریخ را به پنج مرحله تقسیم می¬كند اما دگرگونی درساختارهای اجتماعی را مورد توجه قرار نمی¬دهد و همه این مراحل را طبقاتی می¬داند،تنها استثنای ماركس جوامع آسیایی است می¬داند،در حالی كه دیگر اندیشمندان تنها استقرار بورژوازی را در جوامع طبقاتی می¬دانند. برخلاف نظریات ماركس ماركسیست¬های روسی میان جوامع آسیایی و اروپایی تفاوتی قایل نیستند اما ماركسیست¬های مستقل شیوه تولید آسیایی را می¬پذیرند. درعین حال پیدایش جوامع پنج مرحله¬ای یا آسیایی را زاییده تعارضات نهفته و آشكار میان طبقات می¬دانند. در صورت بندی فئودالیته، ارباب دربرابر رعیت و در صورت بندی سرمایه داری بورژوا در برابر كارگر قرار می¬گیرد. براین اسا س در هر جامعه و شرایط اجتماعی و اقتصادی می¬توان نیروهایی را شناسایی كرد كه بر اثر نقش شان در تولید، میزان درآمد، روابط با فرایند تولید و دستگاه حكومتی متفاوتند. مفهوم طبقه از نظرماركس اولا گردهمایی و تجمع افرادی است كه درسازمان تولید وظیفه یكسانی دارند، ثانیا دارای منافع مادی مشتركی هستند و ثالثا از همبستگی طبقاتی برخوردار می¬باشند، و رابعا دارای آگاهی طبقاتی ¬اند كه بربنیاد ستیز وایدئولوژی طبقاتی شكل می¬گیرد. هر چند در یك سده اخیر رخدادهای بنیادینی در جوامع رخ داده است ومتاثر از این تحولات، تغییراتی در ساختار طبقاتی و قشربندی اجتماعی صورت گرفته است، اما عقاید ماركس هنوز درباب مفهوم طبقه جایگاه خاص خود را حفظ كرده است. گرچه استدلال¬ها ونظرات فلسفی ماركس و هواداران اولیه و بعدی او دردفاع از خصلت زیربنایی اقتصادی درتبیین و بررسی ساختار اجتماعی جوامع مختلف، نه تازگی دارد و نه به آن¬ها اختصاص، سال¬هاست كه دانشمندان غیر ماركسیست وجامعه شناسان واقع گرا و نظریه پردازانی مانند گیدنز، دراندروف، بوریك ضمن پذیرش واقعیت تاثیرنابرابری ¬های اجتماعی ، به بررسی مسایل اجتماعی ناشی از چگونگی تقسیم درآمدها، شیوه ابزار تولید، واقعیت معیشتی مردم و حرفه¬های مختلف به عنوان عوامل ایجاد كننده تاریخ و پیدایش طبقات توجه می¬كنند. ذكر این نكته نیز ضروری است كه از یاد نبریم كه دیدگاه اقتصادی مزبور صرفا ماركسیستی نیست، بلكه علاوه بر عامل اقتصاد به عوامل دیگر نیز نظر دارد.
دومین دیدگاه كه دراین جا مورد بررسی قرار می¬گیرد، دیدگاه لیبرالی وبری است. ماكس وبر به عنوان اقتصاددان و جامعه شناس( دین، حقوق، طبقات، نخبگان و...) نظریه پردازی كرده است. وبر شخصیتی است كه توجه جامعه دانشگاهی به ویژه پس از انقلاب ایران را به خود جلب كرده است. از میان دلایل این امر می-توان به مطالعه تاریخ ادیان به وسیله وبر و شانی كه به پیامبر اسلام ابراز می¬دارد، مواضع انتقادی اواز ماركسیسم، و توان نظریه او برای تحلیل ساختار بندی و قشربندی اجتماعی جوامع جهان سوم و ایران ( به دلیل چند عاملی بودن نظریه او) نام برد.
موارد تفاوت دیدگاه¬های وبر و ماركس را می¬توان درموارد ذیل خلاصه كرد:
۱. ماركس و ماركسیست¬ها طبقات را براساس مناسبات تولید و درآمد ارزیابی می¬كنند در حالی كه وبر و هواداران او عمدتا درنگاه به طبقه براساس مناسبات بازار به این مقوله توجه می¬كنند و موقعیت هر فرد را براساس شناسایی اواز انواع سازو كارهایی كه موجب نابرابری¬ها از نظر قدرت می¬گردد مورد توجه قرار می¬دهند.
۲. محدود كردن طبقه به مناسبات بازار از دیدگاه وبری به معنای آن است كه طبقات در دوره سرمایه داری به وجود می¬آیند در حالی كه ماركسیست¬هامعتقد هستند كه طبقات پیش از نظام سرمایه داری وجود داشته¬اند. یعنی د رچارچوب مناسبات سرمایه داری و وجود دو طبقه مالك ابزارتولید و كارگران.
۳. وبر دررد دیدگاه ماركس حاضر به پذیرش بهره كشی طبقات به ویژه در تاریخ معاصر نمی¬باشد و به جای تعارض میان این دو گروه از وفاق سخن می¬گوید.
۴. وبر ایده¬های ماركسیستی را برای تاریخ معاصر اروپا و امریكا از بعد طبقاتی وسیاسی ( حاكمیت حزب سوسیالیست) رویایی بیش نمی¬داند و از این رو معتقد است ایده زوال دولت اعتبار خود را از دست داده است. او می¬گوید برپا كردن جامعه بدون طبقه ماركس براساس ایدئولوژی پرولتاریا مانند دیگر ایدئولوژی¬ها تنها امری به منظور سرپوش نهادن بر منافع سیاست مداران و حاكمان و صاحبان قدرت است.
۵. ماركس به نقش تعیین كننده طبقه متوسط جدید درتعیین سرنوشت جوامع جدید بها نمی¬دهد و پیش بینی می¬كند بورژوازی در روند تاریخی در درون طبقه كارگر حل خواهد شد در حالی كه وبر چنین چیزی را محتمل نمی¬داند و می¬گوید این امر اتفاق نیفتاده و درآینده نیز پیش نخواهد آمد.
۶. وبر مطالعه تاریخی- اجتماعی جوامع را مورد توجه قرار می¬دهد و عقلایی تر شدن این جوامع و تاثیر آن بر روندهای سیاسی- اجتماعی را مورد بررسی قرار می¬دهد. عقلایی شدن یعنی سازمان دادن به زندگی به وسیله تقسیم و سهم سازی فعالیت¬های گوناگون برپایه شناخت دقیق روابط میان انسان¬ها با ابزارها و محیط شان با هدف دستیابی به كارآیی و بازده بیشتر. به اعتقاد او هر اندازه جامعه سازمان یافته تر، با نظم تر و عقلایی ترشود شرایط بروز جنگ و ستیز كاهش می¬یابد و با اصلاح دیوانسالاری و شیوه¬های اجرایی برعمر كارآمدی دولت به مثابه كارگزار ملت افزوده می¬شود.
خلاصه آن كه از نظر وبر طبقه اجتماعی از مجموعه¬ای از افراد تشكیل شده است كه از نظر فرصت یابی و نفوذ اقتصادی و جنبه قدرت سیاسی و حزبی و منزلت اجتماعی – شان – مشترك هستند. عضویت طبقاتی به میزان قدرت شخص درنظام اقتصادی دلالت دارد اما یك طبقه اقتصادی الزاما نباید از منابع اقتصادی گروه آگاهی داشته باشد بلكه همبستگی آن¬ها از ویژگی¬های ابزاری مشابه است. طبقات اقتصادی زمانی به طبقات اجتماعی تبدیل می¬شوند كه از بیگانگی گروهی به آگاهی از موقعیت¬های طبقاتی دست یابند. به نظر وبر گروه-های منزلتی نیز بر حسب قدرت ترسیم می¬شوند این گروه¬ها از آبروی اجتماعی یا حیثیت توزیع شده در نظام منزلتی سرچشمه می¬گیرند ضمن این كه این گروه¬ها از سبك و سیاق زندگی و شیوه رفتاری خاص خود برخوردار هستند كه آن¬ها را از دیگران جدا می¬كند. اعتبار اجتماع هر شخص و گروه ، بازتابی از زندگی گروهی اوست وبراین اساس روابط گروهی و طبقاتی شكل می¬گیرد و قدرت سیاسی به معنای تشكل¬هایی است كه داوطلبانه به طور منظم و به صورت عقلایی برای پیگیری منافع جمعی سازمان دهی می¬شوند و به میزان قدرت و نفوذ خود دیگران را واردار به پیروی از خود می¬كنند. سازمان¬ یافتگی و احساس همبستگی جمعی یا نبود آگاهی نیروها به سازمان یافتگی عامل سومی است كه قشرها و طبقات اجتماعی جامعه را از هم جدا می-كند.
خبرگزاری فارس




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط