در امريکا چگونه رئيس جمهور مي شوند (2)
● نام گفت و گو شونده: فريد - مرجايي
سياست خارجي دموکرات ها و مخصوصاً اين دو کانديدا چگونه تعبير مي شود؟
در زمان رياست جمهوري بيل کلينتون، هيلاري سفري به خاورميانه داشت و با همسر «ياسر عرفات» ملاقاتي کرد. در بازگشت به امريکا هيلاري مورد انتقاد شديد صهيونيست ها قرار گرفت. هيلاري بعد از سه سال از زمان سناتور شدن، به حمايت از صهيونيست ها و اسرائيل پرداخت و همين طور ادامه داده است. اوباما در زماني که در شيکاگو فعال بود، با NGO امريکايي هاي عرب تبار نزديک بود و آنها براي انتخاب و کرسي وي فعال بودند. وقتي خود را براي کانديدا شدن آماده مي کرد، فاصله را حذف کرد. يک سال پيش اوباما به آيپک (لابي اسرائيل در واشنگتن) رفت و مذاکراتي انجام داد و آنها را خاطرجمع کرد. هر کسي مي خواهد براي انتخابات جدي گرفته شود خود را بايد وفق دهد و با پارادايم قدرت بيعت کند. اخيراً اوباما يک نامه به زلماي خليل زاد نماينده بوش در سازمان ملل فرستاد و از وي خواست مبادا شوراي امنيت به خاطر محاصره غزه اسرائيل را محکوم کند. بين همه کانديداهاي رياست جمهوري انتخابات امريکا اوباما تنها کانديدايي بود که اين قدم را برداشت و اين اقدام مورد توجه ناظران سياست خارجي قرار گرفت. در صورت پيروزي يکي از اين دو نفر در مقايسه با دولت بوش قطعاً سياست خارجي امريکا معتدل تر و بهتر خواهد شد، به خصوص رابطه امريکا با اروپا و نهادهاي بين المللي مثل سازمان ملل متحد و غيره. ولي از نظر تاريخي ساختار حزب دموکرات به اقليت يهود و همين اسرائيل نزديک بوده است. ماجراي رئيس جمهور «هري ترومن» دموکرات و پيدايش اسرائيل و اشغال سرزمين فلسطين معروف است. يک دولت دموکرات، چه هيلاري چه باراک، براي سياست خارجي از گروه معين ديپلمات هاي حزب دموکرات و شناخته شده استفاده خواهند کرد. خيلي غيرمترقبه نخواهد بود. دموکرات ها هم ديپلمات عقاب (تهاجمي) دارند و هم غيرعقاب. بايد ببينيم آرايش ديپلمات آنها چه ترکيبي خواهد داشت.
هر دو اينها قول داده اند که دولت دموکرات قسمت عمده نيروهاي نظامي امريکا را در عرض چند ماه از عراق خارج کند. ولي پايگاه هاي نظامي و قانون نفت براي هيات حاکمه امريکا اهميت خواهد داشت. متخصصان معترفند که توافقنامه اسلو در زمان بيل کلينتون پيمان يک طرفه و بي موردي بود. بايد ديد که آيا آنها مي توانند برنامه هاي بهتر از اسلو ارائه دهند؟ در رابطه با ايران فشار بر مساله هسته يي احتمالاً ادامه پيدا خواهد کرد. ولي در روش نومحافظه کاران تهديدات نظامي و دخالت در ايران و تشنج در استان هاي مرزي از طرف امريکا کمتر خواهد شد. با کم شدن دخالت و تشنج از خارج جامعه مدني ايران فرصت پيدا مي کند به چالش توسعه سياسي، دموکراسي و حقوق بشر بازگردد. اجازه دهيد يک مثال سمبليک بزنم. در بين نومحافظه کاران هفته نامه New Republic با اينکه جهت و خط نومحافظه کاري دارد ولي خود را به حزب جمهوريخواه محدود نمي کند و با ادعاي فضاي فرهنگي ليبرال پلي را به حزب دموکرات باز نگاه مي دارد که در صورت انتخاب يک دولت دموکرات نومحافظه کارها نفوذ فکري را در آن کابينه حفظ کنند. ولي تا تشکيل کابينه يک دولت دموکرات نمي شود حدس زد.
- به طور خلاصه ساختار و سازوکار انتخاباتي امريکا را توضيح دهيد.
بنا به تئوري دموکراسي و سنت تاريخي هدف اين بوده که هر ايالت در حد خود در انتخاب کانديداي يک حزب مشارکت داشته باشد. بر اين اساس ساختار سياسي دولت امريکا يک فدراسيون است که ايالت در مقابل دولت فدرال (مرکزي) حقوقي دارد. در زمان رقابت انتخاباتي در يک ايالت به کانديداي برنده تعداد معيني نماينده تعلق مي گيرد. تعداد نماينده ها بستگي به جمعيت هر ايالتي دارد. در انتهاي اين پروسه هر کانديدايي که نماينده بيشتري داشته باشد پيروز شده و در کنگره نهايي حزب کانديداي رسمي حزب دموکرات يا جمهوريخواه خواهد شد که در مرحله بعدي اين دو کانديدا براي مقام رياست جمهوري با هم رقابت مي کنند. براي انتخابات رياست جمهوري گروه «الکتروال کالج» مطرح مي شود. اين گروه نمايندگان در تابستان قبل از انتخابات رياست جمهوري که در پائيز است (4 يا 5 نوامبر) در هر ايالت انتخاب مي شوند که به نمايندگي از مردم هر ايالت در روز انتخابات راي دهند. پس راي مستقيم مردم به تنهايي نقش ندارد. اين ساختار از نظر دموکراتيک چند اشکال عمده دارد؛ اول اينکه افراد خيلي کمي در انتخابات نمايندگان الکتروال کالج در ايالت ها مشارکت دارند و اکثر مردم به آن آگاه نيستند. در سطح کل جامعه مردم در مورد الکتروال کالج اطلاعاتي ندارند. اشکال ديگر اينکه چرا اين نمايندگان براي انتخاب رئيس جمهور بايد از جانب مردم راي دهند؟ ثالثاً نه تنها بيش از 90 درصد مردم در انتخاب الکتروال کالج نقش ندارند بلکه با ساختار الکتروال کالج آشنا نبوده و نمي دانند چگونه عمل مي کند. در انتخابات سال 2000 بين ال گور دموکرات و بوش جمهوريخواه، ال گور تعداد راي بيشتري از طرف مردم داشت ولي به خاطر الکتروال کالج انتخابات را باخت. نمايندگان الکتروال کالج يا دموکرات هستند يا جمهوريخواه، اين سيستم مشارکت و حضور يک کانديداي سوم و مستقل را خيلي مستقل مي سازد چرا که کانديداي مستقل بايد نمايندگان الکتروال کالج را متقاعد کند که به حزب خود راي دهند.
- براي اينکه گفتمان سياسي و فرآيند و عمل انتخابات براي «عموم» عينيت پيدا کند، نيازمند يک ظرف است. پديده رسانه به عنوان ظرف عمل مي کند. پس براي انتخابات دموکراتيک، رسانه بايد دموکراتيک بوده و نبايد به طور کامل در دست «سيستم قدرت» باشد. نظر شما در اين مورد چيست؟
در رابطه با پديده رسانه بايد گفت رسانه هاي رسمي در امريکا شرکت هاي بزرگ سرمايه داري بوده، در «مناسبت قدرت» سهم و نقش دارند. آنها فقط يک کانال اطلاع رساني نيستند و نمي شود گفت فقط منعکس کننده شفاف وقايع هستند. رسانه ها پارامترهايي براي ذهنيت عموم ايجاد مي کنند که گفتمان اجتماعي خارجي از حريم پارادايم قدرت فراتر نرود. به همين جهت رسانه ها بيشتر به جنبه مسابقه، سرگرمي و هيجان مي پردازند. در همين راستا رسانه ها موضوعات را نمي شکافند و بيشتر به خصوصيات شخصي و تصوير فرد مي پردازند. بدين صورت در نهايت مردم امريکا به اندازه کافي با سياست ها و مواضع کانديداها آشنا نمي شوند.
- امريکا کشوري سرمايه داري است، اشاره يي به نقش قدرت سرمايه در فرآيند سياسي انتخاباتي کنيد.
در درجه اول ما بايد واقعيات سيستم قدرت را بشناسيم و پروسه کانديداتوري و انتخابات رياست جمهوري را در مناسبات امريکايي ببينيم. ببينيد در حزب دموکرات داوطلب زياد بود. حدود 8 نامزد وجود داشت. فردي که مورد قبول سيستم قدرت نباشد به مرحله نهايي نمي رسد. بين 8 کانديداي دموکرات ما «دنيس کوسونيچ» نماينده اهايو را داشتيم. «مايک گراول» فرماندار سابق آلاسکا و «ريچاردسون» فرماندار نيومکزيکو را داشتيم. کوسونيچ و گراول واقعاً مترقي و تحول خواه بودند و نظرات خود را در مورد سياست داخلي و خارجي تا فرصت داشتند منعکس مي کردند. به طور کلي کانديداها بايد خود را در دايره يي قرار دهند که مورد قبول سيستم قدرت باشد. اگر مورد قبول نباشند حمايت نشده و کم کم حذف مي شوند. رسانه هاي رسمي نظرات آنها را افراطي جلوه مي دهند و تدريجاً به حاشيه کشيده مي شوند. آنهايي که به مرحله رقابت نهايي مي رسند تصادفي نيست. پشتوانه سياسي و ملي تعيين کننده است. بيش از 100 ميليون دلار به کيسه انتخاباتي هيلاري کلينتون و باراک اوباما ريخته شده است. نفر سوم جان ادواردز فقط 12 ميليون توانست جمع کند. سيستم قدرت با مقدار پولي که به خزانه انتخاباتي يک نامزد انتخاباتي مي ريزد جدي بودن کانديداتوري وي را تعيين مي کند. پس يک سناريوي ديگر که خوب رويت نمي شود در عمل است و بازيگر آن سرمايه يي است که منتقل مي شود. يک کانديداي جدي قبل از اعلام نامزدي خود به گونه يي با جلساتي يا اعلان نظرات به طور عمومي ثابت مي کند که در آن دايره قابل قبول قدم مي زند. به هر حال يک کانديدا براي انتخابات رياست جمهوري ناشناخته نيست، معمولاً يا فرماندار است يا سناتور يا نماينده کنگره يا شهردار يک کلانشهر. به طور استثنا اتفاق افتاده کسي که در دايره مورد قبول قدرت نباشد از زير رادار و فيلتر نامرئي رد شود و به راي مستقيم مردم به کنگره راه يابد مثل سناتور «جيمز ابورزک» از ايالت داکوتاي جنوبي در 25 سال پيش يا کوسونيچ از ايالت اهايو. ولي براي مرحله بالاتر، رياست جمهوري، فشار بيشتر است. به عبارت ديگر «ناظم قدرت» با يک سيستم ظريف و نامرئي نامزدها را غربال مي کند. در قرن 20 حزب جمهوريخواه با قدرت گره خورده پس کم اتفاق مي افتد که يک نامزد جمهوريخواه در دايره تعيين شده قرار نگيرد. امسال بين 8 نامزد جمهوريخواه «ران پائول» يک استثنا است. ران پائول هم از نظر اقتصادي و هم سياست خارجي دولت بوش و کاخ سفيد را مورد انتقاد شديد قرار مي دهد به همين جهت از نظر مالي به وي کمک نشده و تنها از حمايت جوانان برخوردار است و طبيعتاً شانسي ندارد. مي شود گفت در دوران بعد از جنگ جهاني دوم فقط جرج مک گاورن توانست کانديداي حزب دموکرات براي انتخابات رياست جمهوري در سال 1975 شود که در عين حال مترقي بوده و در دايره تعيين شده قرار نمي گرفت. دقيقاً در واکنش به پيروزي مک گاورن در حزب دموکرات بود که نطفه اوليه نومحافظه کاران در حزب دموکرات شکل گرفت. البته وي انتخابات را به ريچارد نيکسون جمهوريخواه باخت. از طرف جمهوريخواهان هم جرالد فورد انسان صادقي بود. وي تصادفاً رئيس جمهور شد و از فيلتر قدرت و پروسه غربال انتخاباتي رد نشده بود چون معاون نيکسون آقاي «اسپيرو آگنيو» مشکل حقوقي داشت مجبور به استعفا شد. بدين صورت جرالد فورد به سمت معاونت نيکسون رسيد. چون نيکسون به خاطر ماجراي رسوايي واترگيت مجبور به استعفا شد فورد که معاون رئيس جمهور بود در مقام رياست جمهوري نشست.
سياست خارجي دموکرات ها و مخصوصاً اين دو کانديدا چگونه تعبير مي شود؟
در زمان رياست جمهوري بيل کلينتون، هيلاري سفري به خاورميانه داشت و با همسر «ياسر عرفات» ملاقاتي کرد. در بازگشت به امريکا هيلاري مورد انتقاد شديد صهيونيست ها قرار گرفت. هيلاري بعد از سه سال از زمان سناتور شدن، به حمايت از صهيونيست ها و اسرائيل پرداخت و همين طور ادامه داده است. اوباما در زماني که در شيکاگو فعال بود، با NGO امريکايي هاي عرب تبار نزديک بود و آنها براي انتخاب و کرسي وي فعال بودند. وقتي خود را براي کانديدا شدن آماده مي کرد، فاصله را حذف کرد. يک سال پيش اوباما به آيپک (لابي اسرائيل در واشنگتن) رفت و مذاکراتي انجام داد و آنها را خاطرجمع کرد. هر کسي مي خواهد براي انتخابات جدي گرفته شود خود را بايد وفق دهد و با پارادايم قدرت بيعت کند. اخيراً اوباما يک نامه به زلماي خليل زاد نماينده بوش در سازمان ملل فرستاد و از وي خواست مبادا شوراي امنيت به خاطر محاصره غزه اسرائيل را محکوم کند. بين همه کانديداهاي رياست جمهوري انتخابات امريکا اوباما تنها کانديدايي بود که اين قدم را برداشت و اين اقدام مورد توجه ناظران سياست خارجي قرار گرفت. در صورت پيروزي يکي از اين دو نفر در مقايسه با دولت بوش قطعاً سياست خارجي امريکا معتدل تر و بهتر خواهد شد، به خصوص رابطه امريکا با اروپا و نهادهاي بين المللي مثل سازمان ملل متحد و غيره. ولي از نظر تاريخي ساختار حزب دموکرات به اقليت يهود و همين اسرائيل نزديک بوده است. ماجراي رئيس جمهور «هري ترومن» دموکرات و پيدايش اسرائيل و اشغال سرزمين فلسطين معروف است. يک دولت دموکرات، چه هيلاري چه باراک، براي سياست خارجي از گروه معين ديپلمات هاي حزب دموکرات و شناخته شده استفاده خواهند کرد. خيلي غيرمترقبه نخواهد بود. دموکرات ها هم ديپلمات عقاب (تهاجمي) دارند و هم غيرعقاب. بايد ببينيم آرايش ديپلمات آنها چه ترکيبي خواهد داشت.
هر دو اينها قول داده اند که دولت دموکرات قسمت عمده نيروهاي نظامي امريکا را در عرض چند ماه از عراق خارج کند. ولي پايگاه هاي نظامي و قانون نفت براي هيات حاکمه امريکا اهميت خواهد داشت. متخصصان معترفند که توافقنامه اسلو در زمان بيل کلينتون پيمان يک طرفه و بي موردي بود. بايد ديد که آيا آنها مي توانند برنامه هاي بهتر از اسلو ارائه دهند؟ در رابطه با ايران فشار بر مساله هسته يي احتمالاً ادامه پيدا خواهد کرد. ولي در روش نومحافظه کاران تهديدات نظامي و دخالت در ايران و تشنج در استان هاي مرزي از طرف امريکا کمتر خواهد شد. با کم شدن دخالت و تشنج از خارج جامعه مدني ايران فرصت پيدا مي کند به چالش توسعه سياسي، دموکراسي و حقوق بشر بازگردد. اجازه دهيد يک مثال سمبليک بزنم. در بين نومحافظه کاران هفته نامه New Republic با اينکه جهت و خط نومحافظه کاري دارد ولي خود را به حزب جمهوريخواه محدود نمي کند و با ادعاي فضاي فرهنگي ليبرال پلي را به حزب دموکرات باز نگاه مي دارد که در صورت انتخاب يک دولت دموکرات نومحافظه کارها نفوذ فکري را در آن کابينه حفظ کنند. ولي تا تشکيل کابينه يک دولت دموکرات نمي شود حدس زد.
- به طور خلاصه ساختار و سازوکار انتخاباتي امريکا را توضيح دهيد.
بنا به تئوري دموکراسي و سنت تاريخي هدف اين بوده که هر ايالت در حد خود در انتخاب کانديداي يک حزب مشارکت داشته باشد. بر اين اساس ساختار سياسي دولت امريکا يک فدراسيون است که ايالت در مقابل دولت فدرال (مرکزي) حقوقي دارد. در زمان رقابت انتخاباتي در يک ايالت به کانديداي برنده تعداد معيني نماينده تعلق مي گيرد. تعداد نماينده ها بستگي به جمعيت هر ايالتي دارد. در انتهاي اين پروسه هر کانديدايي که نماينده بيشتري داشته باشد پيروز شده و در کنگره نهايي حزب کانديداي رسمي حزب دموکرات يا جمهوريخواه خواهد شد که در مرحله بعدي اين دو کانديدا براي مقام رياست جمهوري با هم رقابت مي کنند. براي انتخابات رياست جمهوري گروه «الکتروال کالج» مطرح مي شود. اين گروه نمايندگان در تابستان قبل از انتخابات رياست جمهوري که در پائيز است (4 يا 5 نوامبر) در هر ايالت انتخاب مي شوند که به نمايندگي از مردم هر ايالت در روز انتخابات راي دهند. پس راي مستقيم مردم به تنهايي نقش ندارد. اين ساختار از نظر دموکراتيک چند اشکال عمده دارد؛ اول اينکه افراد خيلي کمي در انتخابات نمايندگان الکتروال کالج در ايالت ها مشارکت دارند و اکثر مردم به آن آگاه نيستند. در سطح کل جامعه مردم در مورد الکتروال کالج اطلاعاتي ندارند. اشکال ديگر اينکه چرا اين نمايندگان براي انتخاب رئيس جمهور بايد از جانب مردم راي دهند؟ ثالثاً نه تنها بيش از 90 درصد مردم در انتخاب الکتروال کالج نقش ندارند بلکه با ساختار الکتروال کالج آشنا نبوده و نمي دانند چگونه عمل مي کند. در انتخابات سال 2000 بين ال گور دموکرات و بوش جمهوريخواه، ال گور تعداد راي بيشتري از طرف مردم داشت ولي به خاطر الکتروال کالج انتخابات را باخت. نمايندگان الکتروال کالج يا دموکرات هستند يا جمهوريخواه، اين سيستم مشارکت و حضور يک کانديداي سوم و مستقل را خيلي مستقل مي سازد چرا که کانديداي مستقل بايد نمايندگان الکتروال کالج را متقاعد کند که به حزب خود راي دهند.
- براي اينکه گفتمان سياسي و فرآيند و عمل انتخابات براي «عموم» عينيت پيدا کند، نيازمند يک ظرف است. پديده رسانه به عنوان ظرف عمل مي کند. پس براي انتخابات دموکراتيک، رسانه بايد دموکراتيک بوده و نبايد به طور کامل در دست «سيستم قدرت» باشد. نظر شما در اين مورد چيست؟
در رابطه با پديده رسانه بايد گفت رسانه هاي رسمي در امريکا شرکت هاي بزرگ سرمايه داري بوده، در «مناسبت قدرت» سهم و نقش دارند. آنها فقط يک کانال اطلاع رساني نيستند و نمي شود گفت فقط منعکس کننده شفاف وقايع هستند. رسانه ها پارامترهايي براي ذهنيت عموم ايجاد مي کنند که گفتمان اجتماعي خارجي از حريم پارادايم قدرت فراتر نرود. به همين جهت رسانه ها بيشتر به جنبه مسابقه، سرگرمي و هيجان مي پردازند. در همين راستا رسانه ها موضوعات را نمي شکافند و بيشتر به خصوصيات شخصي و تصوير فرد مي پردازند. بدين صورت در نهايت مردم امريکا به اندازه کافي با سياست ها و مواضع کانديداها آشنا نمي شوند.
- امريکا کشوري سرمايه داري است، اشاره يي به نقش قدرت سرمايه در فرآيند سياسي انتخاباتي کنيد.
در درجه اول ما بايد واقعيات سيستم قدرت را بشناسيم و پروسه کانديداتوري و انتخابات رياست جمهوري را در مناسبات امريکايي ببينيم. ببينيد در حزب دموکرات داوطلب زياد بود. حدود 8 نامزد وجود داشت. فردي که مورد قبول سيستم قدرت نباشد به مرحله نهايي نمي رسد. بين 8 کانديداي دموکرات ما «دنيس کوسونيچ» نماينده اهايو را داشتيم. «مايک گراول» فرماندار سابق آلاسکا و «ريچاردسون» فرماندار نيومکزيکو را داشتيم. کوسونيچ و گراول واقعاً مترقي و تحول خواه بودند و نظرات خود را در مورد سياست داخلي و خارجي تا فرصت داشتند منعکس مي کردند. به طور کلي کانديداها بايد خود را در دايره يي قرار دهند که مورد قبول سيستم قدرت باشد. اگر مورد قبول نباشند حمايت نشده و کم کم حذف مي شوند. رسانه هاي رسمي نظرات آنها را افراطي جلوه مي دهند و تدريجاً به حاشيه کشيده مي شوند. آنهايي که به مرحله رقابت نهايي مي رسند تصادفي نيست. پشتوانه سياسي و ملي تعيين کننده است. بيش از 100 ميليون دلار به کيسه انتخاباتي هيلاري کلينتون و باراک اوباما ريخته شده است. نفر سوم جان ادواردز فقط 12 ميليون توانست جمع کند. سيستم قدرت با مقدار پولي که به خزانه انتخاباتي يک نامزد انتخاباتي مي ريزد جدي بودن کانديداتوري وي را تعيين مي کند. پس يک سناريوي ديگر که خوب رويت نمي شود در عمل است و بازيگر آن سرمايه يي است که منتقل مي شود. يک کانديداي جدي قبل از اعلام نامزدي خود به گونه يي با جلساتي يا اعلان نظرات به طور عمومي ثابت مي کند که در آن دايره قابل قبول قدم مي زند. به هر حال يک کانديدا براي انتخابات رياست جمهوري ناشناخته نيست، معمولاً يا فرماندار است يا سناتور يا نماينده کنگره يا شهردار يک کلانشهر. به طور استثنا اتفاق افتاده کسي که در دايره مورد قبول قدرت نباشد از زير رادار و فيلتر نامرئي رد شود و به راي مستقيم مردم به کنگره راه يابد مثل سناتور «جيمز ابورزک» از ايالت داکوتاي جنوبي در 25 سال پيش يا کوسونيچ از ايالت اهايو. ولي براي مرحله بالاتر، رياست جمهوري، فشار بيشتر است. به عبارت ديگر «ناظم قدرت» با يک سيستم ظريف و نامرئي نامزدها را غربال مي کند. در قرن 20 حزب جمهوريخواه با قدرت گره خورده پس کم اتفاق مي افتد که يک نامزد جمهوريخواه در دايره تعيين شده قرار نگيرد. امسال بين 8 نامزد جمهوريخواه «ران پائول» يک استثنا است. ران پائول هم از نظر اقتصادي و هم سياست خارجي دولت بوش و کاخ سفيد را مورد انتقاد شديد قرار مي دهد به همين جهت از نظر مالي به وي کمک نشده و تنها از حمايت جوانان برخوردار است و طبيعتاً شانسي ندارد. مي شود گفت در دوران بعد از جنگ جهاني دوم فقط جرج مک گاورن توانست کانديداي حزب دموکرات براي انتخابات رياست جمهوري در سال 1975 شود که در عين حال مترقي بوده و در دايره تعيين شده قرار نمي گرفت. دقيقاً در واکنش به پيروزي مک گاورن در حزب دموکرات بود که نطفه اوليه نومحافظه کاران در حزب دموکرات شکل گرفت. البته وي انتخابات را به ريچارد نيکسون جمهوريخواه باخت. از طرف جمهوريخواهان هم جرالد فورد انسان صادقي بود. وي تصادفاً رئيس جمهور شد و از فيلتر قدرت و پروسه غربال انتخاباتي رد نشده بود چون معاون نيکسون آقاي «اسپيرو آگنيو» مشکل حقوقي داشت مجبور به استعفا شد. بدين صورت جرالد فورد به سمت معاونت نيکسون رسيد. چون نيکسون به خاطر ماجراي رسوايي واترگيت مجبور به استعفا شد فورد که معاون رئيس جمهور بود در مقام رياست جمهوري نشست.