نام «غایب» (1)، بر حضرت مهدی (علیه السلام) از جدایی، غم و اندوه دیرینهی شیعه پرده برمیدارد.
شیعه در روزگار غیبت، از جدایی او، چشمی شناور در اشک، دلی لبریز از خون و قلبی آکنده از غم و درد دارد.
دوران هجرت و شب فراق عجب دورانی است! با این که انسان در طول تاریخ، از زمانهای بسیار دور و دراز همواره طعم تلخ هجران را بارها و بارها تجربه کرده، پیشوایان از پیروان خویش فاصله میگرفتند، عاشقان و والهها از محبوب خویشتن در محبس تنگ و تاریک جدایی گرفتار آمده و سرگذشت اینان هیچگاه به دست فراموشی سپرده نشده و همیشه هم پای زمانه پیش آمده و اینک همسایهی دیوار به دیوار ماست، بلکه درون خانه و کاشانهی ماست.
حضرت یونس و صالح (علیه السلام) از پیروان خویشتن غایب گشتند، حضرت ابراهیم (علیه السلام) قهرمان توحید، در غاری پنهان، چشم به دنیا گشود و سالیانی چند از بیم نمرود و نمرودیان مستور ماند. یوسف پیامبر (علیه السلام) بیست سال از پدر و برادرانش دور بود، موسی کلیم الله (علیه السلام) بیش از پنجاه سال از قوم خود در غیبت و دوری به سر برد و دوازده تن از اوصیا و جانشینانش از قومشان پنهان و جدا زندگی میکردند که غیبت آنان، چهار صد سال به طول انجامید. (2).
بدینسان روشن است که غیبت و هجران انبیا و اوصیا از قوم و پیروان خویشتن سنت و شیوهای است که پیشینهای کهن دارد و این رسم بین آنان حاکم بوده است و آنچه در امتهای سلف رخ داده، در امت رسول خاتم حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز به حقیقت بپیوندد و گویی تاریخ، تکرار گردد.
مردی یهودی بر پیامبر عزیز اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) افتخار حضور و تشرف یافت و از مسائلی چند سؤال نمود و پاسخ گرفت. [در پایان] رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به او فرمود:
لاوی بن اوحینا را میشناسی؟ جواب داد: بلی یا رسول الله! او کسی [پیامبری] بود که از بنی اسرائیل غایب گشت. سپس ظاهر شد و آیین خویش را پس از نابودی [بنیان نمود و] ترویج داد، [سرانجام] قرسیطای پادشاه او را کشت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به او فرمود: هر آنچه در بنی اسرائیل رخ داد، در میان امت من نیز روی دهد و تحقق یابد، مانند دو لنگه کفش و دو گوش [یک سان و هم سان] سپس حضرت قائم (علیه السلام) را یادآور شدند. (3)
امام صادق (علیه السلام) :
در قائم ما (علیه السلام) با حضرت موسی در تولد پنهانی و غیبت و دوری از قوم خویش، شباهت و همانندی است. (4)
بی تردید غیبت، مفهومی گسترده و ملموس دارد؛ از همین رو بر ماست به خدایی که به دیده نیاید و به پیامبر و پیامبرانی که ندیدهایم، ایمان بیاوریم؛ به امامت و ولایت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و خاندان معصومش (علیهم السلام) که اکنون از دیدگان ما غایب هستند و سالیانی پیش میزیستهاند با جان و دل سرسپریم و پیرو و فرمان بردار آنان باشیم... .
پس دیدن با چشم ظاهر، معیار و اساس نیست. در اطراف ما موجوداتی هستند که از نظر ما پنهاناند و هر لحظه و ساعت دور از چشم ما رویدادهایی رخ میدهد و ما نمیبینیم و از دیدگانمان غایباند و اینها همه و همه بدین معنا نیست که چون از دیدگان ما غایب و پوشیده است، وجود ندارند و کسی هم نمیتواند سر به انکار و رد آنها بردارد.
امام حسن عسکری (علیه السلام) در تفسیر آیهی شریف: (الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ) (5) فرمود:
[منظور آیه، ایمان آوردن است به] آنچه از نظرها نهان است و انسان باید به آن گردن نهد و باور کند، مانند ایمان به برانگیخته شدن، حساب، بهشت و جهنم، یگانگی خداوندگار و سایر آنچه انسان با چشم مادی نمیبیند. (6)
اما سخن از غیبت محبوب خالق و مخلوق، یوسف زهرا (علیه السلام)، آن عزیز از دیدگان دور مانده، آن فرخنده، آن شهد شیرین، سخنی دیگر است. مهدی از دیدگان غایب، به خورشید پشت ابر ماند، او همگان را بنگرد، گاه در دشت و صحرا باشد و زمانی میان مردم حضور یابد و با آنها رفت و آمد و داد و ستد کند، ولی کسی او را نشناسد. عشق به آن یار محمدی نگار از نظرها پنهان، با عشقهای دیگر بس متفاوت است و رنگ و جوهری دیگر دارد، اما این شیعهی شیفته است که در گذر زمان و سردی و گرمی زمانه هرگز از یاد زادهی زهرا (علیها السلام) غفلت نکند و برای حضور و دیدارش پیراسته گشته و سرگردان مانده است و لحظه شماری میکند تا شاید اذن تشرف صادر گردد و در آستان اقدسش بوسه بر خاک زند و بر قدسیان فخر فروشد و آنگه که روزگار غیبت و هجران و غم و اندوه دامان خود را برچیند و زخم کهنهی شیعه التیام بخشد و منادی حق ندا در دهد: «هذه بقیة الله»؛ این است بقیة الله»، به جهاد و پیکار برخیزد و مولای خویش را یاری رساند و خون و جان کمترین خویش را یک باره به آن سلیمان، به رسم موری هدیه فرستد، باشد که در نظر آفتاب جان پناهش مورد قبول و رضایت افتد.
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد *** زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
صبح امید که شد معتکف پردهی غیب *** گو برون آی که کار شب تار آخر شد
خداوند دانا از چهارده معصوم (علیهم السلام) سیزده تن را ظاهر گرداند تا مردمان آنان را ببینند و در رفتار و کردارشان بیندیشند و آنان را آرمان و الگوی خویش سازند، معارف و احکام خدا از آنها بیاموزند و قدر و منزلتشان را پاس دارند، اما دشمن کینه توز و خون ریز، بیدادگر و کفر پیشه دست ناپاک و پلید خود را در خون پاک سیزده نور الهی و بسیاری از شیعیان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) شناور ساخت و حق تعالی بنیان را بر آنان استوار نمود تا آخرین نور الهی، یعنی حضرت حجت (علیه السلام) به عنوان پیشوایی معصوم و ذخیرهای الهی از هر گزندی سالم بماند تا برای آفرینش مایهی نظم و برای بشریت، هدایتگر باشد و آن خصم دیرینه بر آن شد که دست شیطانی و پلید خود را به خون پاک آن حضرت آلوده سازد، بر زمین ریزد و لگدکوب نماید.
بدین سان هنوز از بهار زندگانی آن نور محمدی (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت مهدی (علیه السلام) پنج سال نگذشته بود که در پردهی غیبت محجوب و مستور شد و از سال 260 یا 261 ق غیبت کوتاه و پس از آن غیبت بلند (صغری و کبری) حضرت آغاز گشت. غیبت کوتاه هفتاد سال به طول انجامید و در آن دوران حضرت با سفیران خویش کم و بیش با مردم در ارتباط بود و پس از آن، غیبت بلند مدت آغاز گشت که اکنون نیز ادامه دارد، تا آن زمان که حکمت خدای متعال بر ظهور و فرج حضرتش استوار گردد. مهدی (علیه السلام) پس از آن که زمین از ظلم و ستم پر شود، خورشید وجودش ظاهر گردد، بتابد و برفروزد و ابر سیاه و ننگین ظلم و بیداد، ستمگری و کفرپیشگی را براندازد.
امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
هر که به همهی پیشوایان معصوم (علیهم السلام) اقرار کند و به [امامت حضرت] مهدی (علیه السلام) انکار ورزد، همانند کسی است که به [نبوت] تمام انبیا اعتراف دارد، ولی نبوت حصرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را منکر گشته است از حشرت سؤال شد: «ای زادهی رسول خدا! آیا مهدی از فرزندان توست؟ در پاسخ فرمود: او پنجمین امام هفتم است که از شما غایب و پنهان گردد و در آن زمان بر شما حرام است که نام [اصلی] او را بر زبان جاری سازید. (7)
یحیی فرزند ابوالقاسم از امام صادق (علیه السلام) از تفسیر آیهی شریف: (الم، ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَیبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ* الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ) (8) سؤال نمود. حضرت در پاسخ فرمود:
[منظور از] «المتقین» شیعیان و پیروان حضرت علی (علیه السلام) است و [منظور از] غیب [حضرت] حجت (علیه السلام) است که از دیدگان غایب است. (9)
جابر انصاری:
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: [حضرت] حجت (علیه السلام) از پیروان خویش غایب گردد و با نام [اصلی] خوانده نشود تا آن که ظاهر گردد. هنگامی که خدای سبحان، فرج او را نزدیک کند، زمین را چونان که از ستم و بیداد لبریز گشته، از عدل و داد آکنده سازد؛ خوشا به حال آنان که در غیبتش صبورند و بر راه و روش خویشتن استوار و مستحکم. خداوند متعال در کتابش آنان را چنین میستاید: (الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ) (10) و (أُولَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) (11)؛ شیعیان حضرت مهدی (علیه السلام) به غیبت ایمان دارند، آنان حزب خدایند و به راستی، حزب خدا رستگارانند. (12)
گرچه حضرت، پرده نشین زمانهاند و از دیدگان ناپیدا، اما فیض و عطای وجودش، آفرینش را سیراب و آبیاری کند و بسان خورشیدی ماند که ابری تیره چون شبی تار بر او حجاب افکنده، اما خورشید باز زندگانی بخشد و دیری نپاید که آن ابر تیره را پراکنده و نابود سازد.
سلیمان:
از امام صادق (علیه السلام) سؤال کردم: مردم از حجت نهان و مخفی چگونه بهره گیرند؟ فرمود: همان گونه که از خورشید [و فروغ] آنگه که در پس ابر باشد، بهره گیرند. (13)
پینوشتها:
1- نجم ثاقب، باب2، ص81، لقب شمارهی 94.
2- دار السلام، بخش 3، ص89.
3- همان، ص88، (به نقل از کفایة الأثر)، ص11.
4- همان، ص 91.
5- بقره، آیهی 3: « (پرهیزگاران) کسانی هستند که به غیب [= آن چه از حس، پوشیده و پنهان است] ایمان میآورند.»
6- تفسیر برهان، ج1، ص56، ذیل آیهی 3 بقره.
7- بحارالأنوار، ج51، ص 143، تاریخ الامام الثانی عشر، باب6، ما روی فی ذلک عن الصادق (علیه السلام)، ح4.
8- بقره، آیهی 2 و 3: «الم، آن کتاب با عظمتی است که شک در آن راه ندارد و مایه هدایت پرهیزگاران است، کسانی که به غیب ایمان میآورند.»
9- بحارالأنوار، ج51، ص 52، تاریخ الامانی الثانی عشر، باب5، الآیات السماویة بقیام القائم، ح29.
10- بقره، آیهی 3: «پرهیزگاران کسانی هستند که به غیب ایمان میآورند.»
11- مجادله، آیهی 22: «آنها "حزب الله" اند؛ بدانید "حزب الله" پیروزان و رستگارانند.»
12- بحارالأنوار، ج52، ص 143، تاریخ الامام الثانی عشر، باب22، فضل الانتظار، ح60.
13- همان، ج23، ص6، کتاب الامامة، باب5، الاضطرار الی الحجة، ح10.
عربان، رسول؛ (1386)، ترسیم آفتاب، قم: نشر خُلُق، چاپ دوم