امپراتوري آمريكا در تاريخ

پنجاه و يكمين ايالت رسمي آمريكا در كدام نقطه دنيا خواهد بود؟ اين سوالي است كه در ذهن برخي از نخبگان امروزي آمريكا مطرح شده است. اكثر قريب به اتفاق مردم آمريكا نمي دانند كه نظام آنها يك امپراتوري بزرگ و جديد است. سالها است كه نخبگان آمريكا از استعمال لغت امپراتوري و امپرياليسم در صحبت هاي مربوط به كشور خود يعني ايالات متحده منع شده اند.
شنبه، 20 مهر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
امپراتوري آمريكا در تاريخ
امپراتوري آمريكا در تاريخ
امپراتوري آمريكا در تاريخ

نويسنده:حمید مولانا
پنجاه و يكمين ايالت رسمي آمريكا در كدام نقطه دنيا خواهد بود؟ اين سوالي است كه در ذهن برخي از نخبگان امروزي آمريكا مطرح شده است. اكثر قريب به اتفاق مردم آمريكا نمي دانند كه نظام آنها يك امپراتوري بزرگ و جديد است. سالها است كه نخبگان آمريكا از استعمال لغت امپراتوري و امپرياليسم در صحبت هاي مربوط به كشور خود يعني ايالات متحده منع شده اند. كتاب هاي درسي روابط بين المللي نوشته شده در آمريكا هميشه از اين سيستم به عنوان «ابر قدرت» نام مي برد و گرچه تاريخ روابط بين الملل آمريكا، به ويژه در اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بيستم دوره بسيار آشكاري از امپراتوري و امپرياليسم دارد، معمولا اين دوره توسط بسياري از نويسندگان و استادان و دانشجويان به فراموشي سپرده شده است.
آمريكائي ها اغلب از امپرياليسم و امپراتوري ديگران صحبت مي كنند. اگر واژه امپراتوري به همراه آمريكا يا ايالات متحده در مدارس و دانشگاه ها به كار برده شود حاضران شگفت زده مي شوند چرا كه استعمال اين گونه واژه ها يك نوع تهمت و انتقاد به آمريكا محسوب مي شود.
«امپراتوري» و «پروپاگاندا» دو واژه و مفهوم قديمي و مرسوم هستند كه تا جنگ جهاني اول معاني پسنديده در غرب و در سطح فرهنگي و مذهبي داشتند. امپراتوري به نظامي اطلاق مي شد كه از جنبه جغرافياي سياسي و ديوان سالاري ممالك و سرزمين و فرهنگ هاي مختلف را دربرداشت و بر آنان حكومت مي كرد و نشانه قدرت و استيلاي نظامي و اقتصادي به شمار مي رفت. اتحاد امپراتوري با كليسا يا وابستگي آن به يك مكتب ديني يك نوع مشروعيت همراه با صيانت فرهنگي و زباني را همراه داشت.
امپراتوري روم، و امپراتوري هاي اسپانيا، بريتانيا، آلمان، فرانسه، پرتغال، اتريش، مجارستان و روسيه نمونه نظام ها و قدرت هاي امپراتوري غرب به شمار مي رفتند.
پروپاگاندا نيز تا قبل از جنگ جهاني اول در ادبيات غرب به روش تبليغ و ترويج عقايد مذهبي و تعليم و تربيت ميسيونرهاي مذهبي از طرف كليساي كاتوليك معروف بود. از جنبه تاريخي، روش پروپاگاندا به عنوان تبليغ ديني در اروپا از قرن شانزدهم توسط پاپ كليساي مسيحيت آن زمان ترويج مي شد. جنگ جهاني اول به هر دو مفهوم امپراتوري و پروپاگاندا يك تصوير منفي بخشيد. نه تنها امپراتوري هاي قرن نوزدهم و اوائل قرن بيستم مانند انگلستان، فرانسه، اسپانيا و روسيه با سلطه گرائي و استعمار خود مورد نفرت مردم و ساكنان بومي مستعمرات خود قرار گرفتند بلكه فساد اين نظام ها بالاخره به سقوط و انهدام آنها منجر شد: جنگ جهاني اول پايان امپراتوري هاي روسيه، اتريش مجارستان و عثماني و پايان جنگ جهاني دوم سقوط امپراتوري هاي انگلستان، فرانسه و آلمان و ايتاليا و ژاپن را همراه داشت.
با ظهور ايالات متحده امريكا و اتحاد جماهير شوروي به عرصه جهاني در دوران به اصطلاح جنگ سرد عنوان «ابرقدرت» جايگزين نام امپراطوري گرديد ولي در ماهيت و كيفيت آمريكا و روسيه (شوروي سابق) با اقمار خود امپراطوري هاي جديد اواسط قرن بيستم را تشكيل دادند. با توسعه صنايع فرهنگي و رسانه هاي مدرن مانند مطبوعات، راديو، تلويزيون و فيلم، روش پروپاگاندا به عنوان جنگ رواني و به منظور تبليغ و آگهي هاي سياسي جهت كنترل افكار عمومي در سطح بين المللي به كار برده شد و طولي نكشيد كه پروپاگاندا به عنوان روش هاي مختلف توسط دولت ها و بنگاه هاي بازرگاني و اقتصادي جهت پيشرفت سياست هاي آنان توسعه پيدا كرد.
براي جلوگيري از تصوير منفي پروپاگاندا، دولتمردان و كارگزاران و كارشناسان تبليغات و پروپاگاندا، عناوين پسنديده و نسبتا بي طرف مانندي را جهت نام تبليغات و پروپاگانداي خود انتخاب كردند: روابط عمومي، آگهي هاي تجارتي، اطلاع رساني عمومي، ترويج دموكراسي، ديپلماسي عمومي و اطلاعات و ارتباطات بين المللي نقاب هاي جديدي شدند كه پروپاگانداي وسيع قرن بيستم سازمان دهي و مشروعيت پيدا مي كرد. حيله گري، دروغ گوئي، تحريف و تزوير و انتخاب اطلاعات و كنترل آن جهت تغيير عقايد و رفتار عمومي و افراد وگروه ها هميشه در تاريخ وجود داشت ولي استفاده منظم و علمي آن توسط دولت ها، سازمان ها، افراد و گروه ها جهت رسيدن به آمال و اهداف سياسي و اقتصادي و فرهنگي و مذهبي با استعمال لغت پروپاگاندا در غرب و سپس در ساير كشورها معمول شد.
استعمال واژه «ابرقدرت»، جريان و نظامي كه با امپراتوري و امپرياليسم بيشتر شباهت دارد، در واقع خود يك نوع پروپاگانداي هوشمندانه و نيمه پنهان محسوب مي شد. همان طوري كه مفاهيم پسنديده اي چون «دموكراسي»، «مشاركت»، «دموكراتيك»، «توسعه» و «آزادي» معاني عميق تري مانند غربي شدن، به دنيا گرويدن، صنعتي شدن و مصرف گرائي و دين زدائي و فردگرائي را شامل بود. در قرن نوزدهم و بيستم واژه امپرياليسم بيشتر در حوزه سلطه گرائي اقتصاد و سياست به كار برده مي شد. همان طوري كه اقتصاد امپرياليسم با صدور كالا و سرمايه و انحصار از ويژگي هاي امپراتوري به شمار مي رفت، همان گونه نيز توسعه گري جغرافيائي از اهداف سياسي امپراتوري به شمار مي آمد.
واژه «ابرقدرتي اين اهداف را با ملحوظ داشتن ويژگي هاي سياسي واقتصادي امپرياليسم يعني اعمال قدرت از طريق دولت هاي دست نشانده و ازطريق تسلط بر طبقات جديد در كشورهاي به اصطلاح در حال توسعه و جهان سوم دنبال كرد. تعجب نيست كه در اواسط قرن بيستم در حالي كه مفهوم ابرقدرت به جاي امپراتوري در گفتمان بين المللي رايج بود معهذا ويژگي هاي فرهنگي سلطه گرائي بيش از هر موقع ديگر مورد توجه قرار گرفته و در نتيجه عنوان «امپرياليسم فرهنگي» در سطح بين المللي متداول شد. امپرياليسم اين بار با تسلط بر حوزه هاي فرهنگي از جمله رسانه ها با اعمال گرايش خود بر ملل دريافت كننده پيام، جهت گيري فرهنگي و فكري اين جوامع را تعيين كرد.
از خاتمه جنگ جهاني دوم تا فروپاشي شوروي، نظام بين المللي در حقيقت دو امپراتوري بزرگ را در برداشت يكي امپراتوري سرمايه داري آمريكا و ديگري امپراتوري سوسياليستي شوروي. هر دو امپراتوري در جهان سوم نقش مخربي ايفا كرده و در وابستگي سيستم هاي استعماري با ملل عقب نگه داشته شده سهيم شدند.
سرمايه داري و امپراتوري امريكا و امپراتوري شوروي هر زمان كه با مقاومت مردم در جهان روبرو شدند خصلت هاي ميليتاريستي به خود گرفته و با هدايت سرمايه در بخش نظامي به توليد سلاح مبادرت كردند. فروش سلاح از يكسو و سركوبي جنبش هاي آزادي بخش از سوي ديگر زمينه ساز حمايت اين دو امپراتوري از حكومت هاي وابسته به خود در اروپاي شرقي و جهان سوم گرديد. اين امپرياليسم جديد به مثابه تعميم زورمدارانه رهبري يك دولت و استفاده از روش هاي پروپاگانداي سياسي، جامعه شناسي، رواني، مردم شناسي مدرن به قلمروهايي كه قبلا متعلق به آن دولت نبوده است، دامنه رقابت قدرت هاي بزرگ را به ميادين تازه نبرد در جهان كمتر صنعتي كشاند.
امپراتوري آمريكا و شوروي هر دو وجه مشترك داشتند:
1- هر دو بر پايه نظام عالي «ملت- دولت» يا سيستم فدراليستي دولت ملي كه «ابرقدرتي» سياسي امپراتوري را تشكيل مي داد پايه گذاري شده بودند و هر دو مادي گرائي و مدرنيسم را ترويج مي كردند؛
2- هر دو مليت ها و فرهنگ هاي مختلف را در اين سيستم ايدئولوژيك سياسي و حزبي ذوب كرده بودند؛
3- هر دو به جهان بيني و تشكيلات مدرن سكولار (غيرديني) اعتقاد داشته و تكيه كرده بودند؛
4- هر دو اقمار سياسي و رژيم هاي دست نشانده خود را داشته و از آنها حمايت مي كردند؛
5- هر دو به تسليحات نظامي و سلطه گرائي ايدئولوژيك و فرهنگي خود مي پرداختند؛
6- هر دو از تشكيلات وسيع ديوان سالاري و مديريت و مركزيت در امور داخلي و بين المللي برخوردار بودند؛
7- هر دو دستور روز سازمان هاي بين المللي و گفتمان جهاني را كنترل و اداره مي كردند؛
8- و هر دو قسمت مهمي از مستعمرات سابق خود را حفظ كرده و بر آن مناطق تسلط و قيمومت داشتند: آمريكائي ها به برخي از جزائر درياي كارائيب و اقيانوس آرام مانند پورتوريكو و جزائر ويرجين و ساموآ، و روسيه (شوروي سابق) به كشورهاي آسياي مركزي و قفقاز از تركمنستان گرفته تا چچن تسلط مستقيم پيدا كرده بودند.
به مدت بيش از نيم قرن و در طول دوره به اصطلاح جنگ سرد واژه امپراتوري از لغت نامه سياسي روز قدرت هاي بزرگ حذف شده بود. امپراتوري براي نسل هاي جديدي كه پس از جنگ جهاني دوم در غرب متولد شده بودند، چيزي بود كه به گذشته تعلق داشت. پروپاگانداي مدرن عصر، اصطلاح «ابرقدرت» را اختراع كرده بود.
فروپاشي شوروي سابق نه تنها آمريكا را به عنوان «تنها ابرقدرت دنيا» تجلي داد بلكه تا حدودي افكار عمومي دنيا و به ويژه مردم اين كشور و نخبگان آن را متوجه صفات امپراتوري و امپرياليسم كرد. عنوان امپراتوري و امپرياليسم كه در گذشته تنها توسط نويسندگان «راديكال» و منتقد از سيستم آمريكا استعمال مي شد اين بار استفاده از آن بين برخي از نخبگان حاكم آمريكا و به ويژه مطبوعات رايج شد.
امروز حملات تروريستي و واقعه شهريور سال گذشته در واشنگتن و نيويورك، بيش از همه حس امپراتوري بودن و ديدگاه امپرياليستي را كه مدت ها نيمه پنهان بود، در بين نخبگان آمريكا و تا حدودي در ميان مردم عادي آشكار كرده است. چندي است كه بتدريج مانند اواخر قرن نوزدهم بحث و صف آرائي بين امپرياليست ها و آنتي امپرياليست ها در آمريكا شروع شده است و اين برخورد و رويارويي سياسي و استراتژيكي را به خوبي مي توان در مباحث و تصميم گيري هاي مربوط به جنگ در افغانستان و دخالت و حمله احتمالي نظامي به عراق و در نامگذاري كشورها به عنوان «محور شرارت» و در سياست گذاري يك جانبه نظامي و سياسي واشنگتن ملاحظه كرد. بار ديگر استعمال واژه پروپاگاندا در تبليغات دامنه دار سازماني دولتي و غيردولتي آمريكا به ويژه در مبارزه با عوامل «خارجي و فرامرزي» متداول شده است.
ظهور امپراتوري آمريكا پس از جنگ جهاني دوم به عنوان يك ابرقدرت جهاني و سهم ايالات متحده در شكل گيري نظام بين المللي كنوني در حقيقت داستان ورود آمريكا به يك دوره نويني از امپراتوري و امپرياليستي است كه اين روزها مورد بحث صاحبنظران قرار گرفته است. امپراتوري آمريكا امروز به قدري آشكار بوده و در عين حال آينده آن به قدري نامعلوم شده است كه يكي از مجلات نخبه گراي آن كشور، «آتلانتيك مانثلي» در گزارش روي جلد خود درباره «پيروزي اجتناب ناپذير جنگ در عراق» و اشغال طولاني آن كشور اين سؤال را عنوان مي كند كه آيا امكان دارد كه عراق به پنجاه و يكمين ايالت آمريكا تبديل شود؟




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط