نویسنده: محمّد جواد حجّتی
اشاره:
این مقاله در سه بخش اصلی تنظیم شده است. در بخش اول که دارای دو بند است، در مورد اسلام به معنای عام و اسلام به معنای خاص بحث شده که در بند اول، اسلام به معنای عام، «تسلیم» در برابر خدا معرفی شده که شامل کسانی میشود که این حالت قلبی را داشته باشند؛ و در بخش دوم در مورد اسلام به معنای خاص، یعنی دین مبین اسلام که پیامبر آن، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و کتاب آن قرآن است، بحث شده و به اختلاف مذاهب اسلامی و نیز اختلاف دیدگاهها در قلمرو هر یک از مذاهب اشاره شده؛ مقصود از این بحث، آن است که نشان داده شود وقتی میگوییم «اسلام»، منظور، کدام اسلام و کدام مذهب اسلامی و کدام قرائت از مذاهب اسلامی است؟بخش دوم در چهار بند، از «مدرنیسم تاریخی»، «مدرنیسم الحادی»، «مدرنیسم بیطرف» یا «لائیک» و «مدرنیسم پالایش یافته» سخن میگوید. نویسنده در این چهار بند، سعی کرده چهار وجه اصلی از پدیدهی مدرنیسم را ارائه کند که در گذر زمان و شرایط و اوضاع و احوال مختلف جوامع گوناگون، هر یک از این چهار وجه، تحقق خارجی یافته است. مدرنیسم در وجه اول، یک پدیدهی اجتناب ناپذیر و دارای وجه جستجوگر علمی و فنی ترقیخواهی بوده و در وجه دوم، رو در روی با دین و مذهب و معنویت و مقولات ماورای مادی است و در وجه سوم، بیطرف است و در وجه چهارم که وجه پالایش یافتهی مدرنیسم است، دستیار و همکار و ابزار بسیار ارزنده و مفیدی در اختیار دین و معنویت و اخلاق و احکام الهی است.
بخش سوم متکفل بیان این مطلب است که هر کدام از قرائتهایی که در مورد اسلام یا مدرنیسم صورت میگیرد، میتواند ما را به وجوه افتراق یا هماهنگی، نزدیکی یا دوری، ضدیت یا همزیستی این دو مقوله با یکدیگر، آشنا گرداند.
متن اولیهی این مقاله، متن سخنرانی نویسنده است که بخشی از آن، در گردهمایی اسلام و مدرنیسم در نیشابور، که به همت ریاست محترم دانشگاه پیام نور این شهر برگزار شد، ایراد گردید. در اینجا یادآوری دو نکته خالی از لطف نیست: نخست آنکه خوب بود به توصیهی مرحوم «دکتر معین» عمل میشد و از استعمال این واژهی خارجی اجتناب کرد و به جای آن، واژهی مأنوس و آشنا و قدیمی «تجدد» به کار میرفت و دیگر آنکه در حالی که «پسامدرنیسم» دارد مدرنیسم را پشتسر میگذارد، بحث تطبیقی پسامدرنیسم و اسلام، بحثی دیگر میطلبد که البته نیاز زمان است.
کدام اسلام، کدام مدرنیسم؟
طرح مسأله: الف- اسلام
1- اسلام به معنای عام
از آنجا که اسلام در «نص» قرآنی به مفهوم عامتر و شاملتر از آیین خاصی که توسط پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده و کتاب مقدس آن «قرآن» است و دارای شریعت معین و مشخصی است، به کار گرفته شده، پارهای برآنند که این نصوص عامّ قرآنی که در آیات بسیار فراوانی آمده است، هر انسان حقیقتجو و حقیقتخواهی را که قلباً و وجداناً در برابر حق و حقیقت تسلیم باشد، شامل میشود. از این دیدگاه، اسلام میتواند آیین هر انسان حقیقتخواه و واقعیتطلب و خداجویی باشد و مسلمان یا مسلم، بر هر شخصی اطلاق شود که جان تسلیمگر در برابر خدا و حقیقت داشته باشد، هرچند یهودی یا مسیحی یا زرتشتی یا پیرو سایر ادیان الهی جهان باشد. برخی از این فراتر میروند و میگویند منکران خدا و ادیان الهی نیز، اگر انکارشان، نه از سر عناد و جمود و کفرورزی و پردهپوشی، بلکه معلول بیخبری و بیاطلاعی و شرایط محیطی و وراثتی و در یک کلمه راه نیافتن به حقیقت باشد؛ نه آنکه حقیقت را یافته باشند و از سر عناد و استکبار، آن را انکار کنند. اینها چون جان و روان و قلبی تسلیم در برابر حقیقت دارند، هر چند حقیقت را نیافته باشند یا در تعیین مصداق حق و حقیقت، دچار اشتباه شده باشند، اینها را نیز میتوان و بلکه باید از نظر ریشهی لغوی کلمهی اسلام و حتی اصطلاح قرآنی آن، مسلمان نامید، هر چند از لحاظ اصطلاحی و به معنای تاریخی و دینی و خصوصاً فقهی کلمه، از قلمرو اسلام و مسلمین خارج باشند... در حقیقت از این دیدگاه، اسلام در اصل لغت و در اصطلاح قرآنی، معنایی شاملتر و عامتر از «دین اسلام» به معنای تاریخی و دینی خود دارد.البته این یادآوری ضروری است که نصوص قرآنی، صراحت تام دارد که شریعت و دینی که در زمان و مکان خاص، بر پیغمبر خاص نازل شده، یعنی همین دین اسلام تاریخی که از بعثت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) در تاریخ معین آغاز شده و کتاب شناخته شدهی آن، قرآن است، این دین، دین اسلام است؛ اما اینکه اسلام منحصراً همین دین تاریخی باشد، آیات قرآن- یا لااقل پارهای از آیات که بسیار هم فراوان است- این را نمیگوید و به طوری که اشاره شد، اسلام در اصطلاح قرآنی بیشتر نظر به حالت تسلیم انسان در برابر خدا دارد که محض حق و تمام حقیقت است اما شریعت خاص و مراسم و مناسک و اعمال عبادی خاص، نمادها و مظاهر حقیقت واقعی اسلام هستند نه خود آن! بنابراین، در عین اینکه این نمادها و مظاهر که در شریعت خاص اسلام، یعنی نماز و روزه و حج و امثال آن متبلور است و یا مظهر و نماد مجسم آنکه کعبه مشرفه است که قبلهی مسلمین جهان است، اینها قطعاً نمادها و مظاهر اسلام به همان معنای عام نیز هستند؛ اما به عنوان مصداق اتم و اکمل، بیآنکه این واژه را از شمول عام، تهی سازد.
اطلاق واژهی «مسلم» یا «مسلمان» در مورد انسانهای مشخصی که آیین خاصی را به نام اسلام پذیرفته و به پیغمبر خاصی، یعنی حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان آوردهاند و به کتاب خاصی که همانا قرآن شریف است اعتقاد دارند، اطلاقی است صددرصد مطابق با اصطلاح قرآنی؛ اما با این همه، نمیتوان انسانهای بیشمار و تودههای انبوهی را- که در سراسر تاریخ، میلیاردها انسان را تشکیل میدهند که عناد نداشته و ندارند و قلبی جویای حقیقت و تسلیم در برابر خدا داشته و دارند- را از دایرهی بندگی خدا و تسلیم در برابر خدا خارج دانست؛ خصوصاً آنکه مشاهدات عینی ما در رابطه با متدینان سایر ادیان موجود جهان و نیز آنچه در تاریخ، از معاریف و بزرگان شناخته شدهی اینان که در همهی ادیان و مذاهب و ملل و نحل جهان از قدیم تاکنون وجود داشته و دارند- به گونهای تردیدناپذیر نشان میدهد که در میان همهی انسانهای حقیقتجو دارای هر مکتب و نحله و دین و آیینی که بوده و هستند- حالت خلوص و ایمان به خدا و تواضع و عبادت و خدمت به خلق و احسان و گذشت و هر آنچه در قرآن و دین مقدس اسلام- اسلام اصطلاحی و تاریخی ما- مقدس و محترم است، در آنها وجود داشته و دارد و این مفاهیم متعالی دینی نزد آنها بسیار معتبر و مقدس است. نتیجه آنکه اسلام به معنای عام، عبارت است از حالت قلبی و روحی انسانی که در برابر حق و حقیقت خاضع و تسلیم است، هر چند در معنای خاص، دینی است که پیغمبر آن حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و کتاب آن قرآن و قبلهی آن کعبه است و دارای شریعت و شعائر و مناسک ویژهای است.
2- اسلام به معنای خاص
با این همه، ما فرض میکنیم استنباط فوق از اصطلاح اسلام به معنای عام آن اشکال و ایراد داشته باشد و اسلام و مسلم در قرآن شریف و در آموزشهای سنت که از لسان حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و آموزگاران اولیه و نخستین اسلام به دست ما رسیده، تنها بر پیروان حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و معتقدان به قرآن شریف اطلاق شود و اطلاق حقیقی این واژه، بر منتحلین به سایر ادیان و نحل از باب مجاز و یا از دیدگاه فراتاریخی و امثال آن باشد... (که این بحث را در جای خود باید تنقیح کرد)... باری، بر این فرض، اسلام با همین خصوصیاتی که میدانیم و توضیح آن زاید به نظر میرسد، یعنی همین دین اسلام که اصول آن را توحید و نبوت و معاد میدانیم و پیغمبر آن، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و کتاب آن، قرآن و قبلهی آن، کعبه است و فرایض و مناسک و عبادات خاصی دارد؛ از قبیل نماز و روزه و حج و... دارای احکام و قوانین خاصی است که پارهای از آن در قرآن آمده و بیشتر آن در سنت بیان شده است. همان طوری که میدانیم، اسلام دارای مذاهب متعددی است که پنج مذهب اصلیش برای همه معروف است و ما- شیعیان اثنی عشری- که بیشتر مردم ایران را تشکیل میدهیم، پیرو مذهب جعفری (علیه السلام) هستیم که از سوی سایر مذاهب اسلامی، یعنی شافعی، مالکی، حنفی و حنبلی، به رسمیت شناخته شدهایم؛ اما نه به طور عام و کامل؛ یعنی پارهای از سایر مذاهب اسلامی، ما شیعیان را مسلمان نمیدانستند و اکنون نیز نمیدانند و در میان ما شیعیان نیز کسانی- حتی در میان علما و بزرگان- بودهاند و هستند که غیر شیعه را مسلمان نمیدانسته و نمیدانند!با این بیان، روشن است که محتوای واقعی و عام و شامل اسلام، یعنی واقعیت اسلامی که حضرت محمد (صلی الله علیه وآل وسلم) پیامبر آن بوده و قرآن، کتاب آن است، با وصف وضوح و روشناییای که دارد، در میان خود مسلمانان نیز، مورد وفاق نیست و همهی مسلمانها از این اصطلاح، یک معنی اراده نمیکنند... و هر فرقه و مذهب، به دلایلی که بسیار مفصل است و در کتب کلامی فرق مختلف اسلامی آمده، فرقههای دیگر را یا خارج از اسلام میداند و یا لااقل منحرف از اسلام واقعی میشمارند. بر اثر تحولات تاریخی و آمیزش بیشتر فرق اسلامی با یکدیگر و تهاجمات و حملات طولانی دشمنان اسلام به مسلمانان به خصوص در جنگهای صلیبی و در قرون اخیر و با ظهور داعیان بزرگ وحدت اسلامی از قبیل سید جمالالدین اسدآبادی، محمد عبده، کاشف الغطاء، شرفالدین، آیتالله بروجردی، شیخ شلتوت و امام خمینی، ایدهی وحدت اسلامی و تکیه بر مبانی عقیدتی مشترک و سعی در رفع اختلافات مذهبی، زنده شده است؛ اما با این همه، وحدت اسلامی به هیچ رو به معنای از بین رفتن مذاهب مختلف اسلامی و تفسیر و تأویلهای بسیار متفاوت از اصول و مبانی و نصوص دینی، (حتی در قلمرو مذهب خاص) نیست؛ چرا که ناگفته پیداست که قرائتهای مختلف و حتی متضاد از ابعاد عقیدتی و اخلاقی و عملی دین اسلام به خصوص در سدهی اخیر و بالاخص در دهههای اخیر، در میان جوامع حوزوی و دانشگاهی ممالک اسلامی به شدت رواج دارد. برای ارائهی مصادیق عینی و ملموس از این واقعیت (و هم برای نزدیک شدن به مقصد مقاله) کافی است که آنچه میان علمای اسلام در مواجهه با پدیدههای نوین تمدن غرب در یکی دو سدهی اخیر گذشته است، مورد عنایت قرار گیرد که از نفی مطلق و طرد همه جانبهی همهی دستاوردهای مادی و معنوی عصر جدید آغاز شده است و تا پذیرش موردی و گام به گام بسیاری از راه کارهای عملی در قلمروهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و نظامی و جز اینها، تحول و تکامل یافته است که میتوان در ذکر مصادیق به مواجههی دانشمندان مسلمان با مقولاتی مثل دموکراسی، حاکمیت ملی، سوسیالیسم، روابط دین و سیاست، حقوق زن، حقوق بشر، روابط بینالملل، استقلال و عدم دخالت دولتهای مستقل در امور یکدیگر، آزادی اجتماعی و سیاسی و صدها... از این قبیل مفاهیم عصر جدید اشاره کرد.
این اشارات گذرا برای کوتاه کردن راه و نزدیک شدن به هدف این گفتارست وگرنه اشاره به دیدگاههای متفاوت و متضاد فلسفی و کلامی و فقهی، نه تنها میان مذاهب مختلف اسلامی بلکه حتی در محدودهی مذهب خاص، افزون از شمار است. نمونهوار به مسألهی «دین و سیاست» و «حدود دخالت دین در سیاست» و «جایگاه علمای دین در ادارهی سیاسی و دنیوی امور مردم» اشاره میکنم که در جوامع اسلامی اعم از شیعه و سنی از دیرباز، بحثهای بسیار برانگیخته و هنوز این بحثها ادامه دارد و در میان معتقدان به عدم تفکیک دین از سیاست نیز در شکلهای گوناگون حکومت دینی اختلاف فراوان است. از آن جمله میتوان به مسألهی حاد کشور پس از انقلاب اسلامی و تأسیس نظام جمهوری اسلامی بر پایهی ولایت فقیه اشاره کرد. به نظر میرسد که در چارچوب مذهبی از مذاهب اسلامی که در مورد ما مذهب جعفری است، پیرامون مقولات گوناگون از جمله مسألهی محوری حکومت، دیدگاهها و قرائتهای بسیار متفاوت و متضاد وجود دارد که همه، با حفظ اعتقاد به اصول مشترک دینی و مذهبی است؛ یعنی نمیتوان دارندهی یک نظریه را در این مقولات و مثلاً در مقولهی حکومت خارج از قلمرو دین و مذهب شمرد و یا یک نظریه را عین دین و مذهب، قلمداد کرد. پس اسلام و مسلمان به معنای خاص نیز انواع و اقسام فراوان دارد و ما که میخواهیم در مورد اسلام و مدرنیسم سخن بگوییم، باید بدانیم که از کدام قرائت از اسلام و در چارچوبهی کدام مذهب و مسلک و نحلهی دینی و مذهبی سخن میگوییم؟
از آنچه گذشت، پرسش اصلی ما در عنوان این مقاله، خودنمایی میکند و آن اینکه: در مقولهی اسلام و مدرنیسم از کدام اسلام (اسلام به معنای خاص)، یعنی از کدام قرائت اسلامی در چارچوبهی عقیدهی عام اسلامی، سخن میگوییم؟ آیا از قرائتی سخن میگوییم که اصولاً هرگونه پدیدهی نو را نفی میکند و بر آن است که کمال دین اسلام به معنای بینیازی تام و تمام، از همهی دستاوردهای علمی و فکری بشر- خصوصاً غیرمسلمانها- است؟ و یا مراد از اسلام، آن قرائت از اسلام است که آن را آئینی صرفاً در رابطهی فردی / شخصی با خدا میداند و هرگونه دخالت دین را در امر دنیا و منجمله در امر سیاست، خارج از قلمرو وظایف دین میداند؟ و میان این دو قرائت کاملاً متضاد که از یکسو، افراط کامل و در سوی دیگر تفریط کامل است، طیفهای رنگارنگ و متفاوتی از برداشتها و نظریههاست که سر به هزاران میزند و تحقیق و بررسی آنها، دهها جلد کتاب قطور را، در برمیگیرد.
ب- مدرنیسم (تجدد)
1- مدرنیسم تاریخی
از مقولهی «اسلام که بگذریم، به مقولهی «مدرنیسم» میرسیم که آن نیز دارای تفسیر و تأویلهای متفاوت است و بدون توجه به تفاوت و حتی تضاد این تفسیرها، نمیتوان در مورد اسلام و مدرنیسم به درستی سخن گفت.در این بخش از سخن، ناگزیر از ارائهی تعریف اجمالی از آنچه از واژهی «مدرنیسم» یا «تجدد» درمییابیم، هستیم و از این رو مدرنیسم را مقولهای اجتماعی تاریخی تعریف میکنیم که در برههای از زمان و مشخصاً در جریان «رنسانس» در اروپا پدید آمد و تا کنون ادامه دارد. این پدیده که در قلمرو زندگی عقیدتی و اخلاقی و فردی و اجتماعی بشریت، تحولات و دگرگونیهای بنیادین بوجود آورده، بر پایهی تردید و تشکیک و ویرانسازی سازمانهای عقیدتی و اخلاقی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی دیرینهی بنی نوع انسان بنا نهاده شده است. واقعیت آن است که مدرنیسم، از انسان و جهان و به خصوص در مسائل کهن عقیدتی در تفسیر جهان، زلزلهای بنیادین افکنده است.
مدرنیسم با ارائهی تصور و تصویری نو از واقعیت انسان و جهان، دنیای کهن را پشت سر گذاشته است، چرا که با تصرف و تسخیر بسیاری از نیروهای طبیعت و ایجاد تحول اساسی در شناخت همراه با تغییر جهان، تصویر کهن از افلاکث و ستارگان و منظومه شمسی و موقعیت زمین در این منظومه- که بر اساس تصوری نادرست برپا شده بود- به افسانهها پیوسته است و با کشفیات امثال «گالیله» و «کپرنیک» و پیافکنی دستگاه علمی نوین و متقن، شناخت سپهر و کیهان، وارد مرحلهی تازهای شده و با تسخیر قوهی بخار و الکتریسته و کشفیات و اختراعات امثال «پاستور» و «پاپن»، زندگی مادی انسان از بن، تحولی ماهوی و بنیادین یافته است.
این دگرگونیهای شگرف و بهتآور که همراه و یا در پی نهضت «پروتستانیزم» در اروپا پدید آمده و تاکنون ادامه دارد، از ابعاد گوناگون فردی و اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، عقیدتی و اخلاقی، انسان را دچار تغییر و تحول کرده است. اما آنچه مورد بحث ما، در این گذار کوتاه است، به بخش عقیدتی آنچه مدرنیسم میخوانیم، مربوط میشود که از دو ناحیه، مورد تزلزل و تشکیک قرار گرفته است:
یکی فرو ریختن مشهود و هویدای تصور طبیعی و مادی انسان، از زمین و آسمان و کشف هندسهای جدید از عالم خلقت بر مبنای تجربهی علمی و استقرای پیگیر و مداوم که کلّ یافتههای هیأت قدیم را به بافتههای موهوم و باطل، بدل ساخته است.
دیگری موضعگیری سرسختانهی ارباب کلیسا و حاملان لوای دین مسیح (علیه السلام) که با شدت و حدّت هرچه تمامتر، هر فرآوردهی جدید اندیشهی بشری را در تفسیر جدید طبیعت و تصرف و تسخیر طبیعت از ناحیهی انسان، محکوم میکردند و پیشقراولان نهضت جدید را به اشدّ مجازات میرساندند. این دو عامل اثباتی و سلبی، یعنی دستیابی به دانشهای مسلم و روشن جدید، از راه استقراء و تجربه که با آموزشهای کهن صددرصد منافات داشت و بر آنها قلم بطلان میکشید، از لحاظ اثباتی و مخالفتهای مستبدانه و متکبرانه و مرتجعانه و ستمگرانهی ارباب کلیسا و به زندان و زنجیر کشیدن و اعدام منادیان عصر جدید از لحاظ سلبی، نهضت جدید علمی بشر را از آغاز کرده و به موضعی ضد دینی سوق داد و علی رغم آنکه بانیان این نهضت، که رنسانس را پدید آورده و پروتستانیزم را پی نهادند؛ خود، عمدتاً از آباء کلیسا و از رجال دین بودند یا از زمرهی موحدان و متدینان به شمار میرفتند اما وجه غالب نهضت جدید که در معنای عام و شامل مدرنیسم میشناسیم، خروج و عصیان در برابر تعلیمات دینی بود!
2- مدرنیسم الحادی
این عصیان و طغیان در آغاز، سلطهی پاپ و ارباب کلیسا را هدف گرفت و به اصل دین و آیین و خدا و پیامبر، کاری نداشت. دیری نپایید که دامنهی مخالفت را توسعه داد و به خصوص در قرون 18 و 19 میلادی، به الحاد و انکار خدا و دین، بال و پر فراوان داد و کم کم الحاد به صورت یکی از مشخصات و مقارنات و لوازم مدرنیسم در آمد! و اینچنین مدرنیسم الحادی با قدرت و صلابتی وصف ناپذیر شکل گرفت که تکامل آن را در اواخر قرن 19 و آغاز قرن بیستم در تعلیمات «مارکس» و «انگلس» و پیدایش «ماتریالیسم دیالکتیک» و بر پایهی آن، فلسفهی کمونیسم و تشکیل دولتهای کمونیستی شاهد بودیم.این گذار، به اجمال به ما میآموزد که وجه «الحاد» ی مدرنیسم، بسان یک همزاد، از بدو پیدایش مدرنیسم، با آن همراه نبوده بلکه با توجه به خصلت ضد پاپ و ضد کلیسایی آن، وجه الحادیاش به طور سنتی طرد میشده؛ اما در واقع، در ذات نهضت جدید الحاد وجود نداشته و با الحاد از لوازم عرضی یا ملحقات تاریخی و اجتماعی- و سرانجام سیاسی- این نهضت بوده و این نکتهی بسیار مهمی است که رابطهی ادیان و منجمله دین اسلام را با مدرنیسم روشن میکند.
به شهادت تاریخ، بنیانگذاران دنیای نو و طراحان و مبتکران پرتلاش و سختکوشی که پایههای علم و دانش نوین را استوار ساختند، نه تنها ملحد و منکر خدا و دین نبودند؛ بلکه- چنانچه به اشاره گذشت و شواهد تاریخی موجود، از آن حکایت دارد- غالباً از موحدان و خداپرستان و دینداران بودند. و حتی از میان کشیشان و ارباب کلیسا برخاسته بودند. پس اینکه در تلقی پارهای از متفکران و نویسندگان، مدرنیسم با الحاد و انکار خدا و معنویت و درافتادن با ارزشهای اخلاقی و مراسم و مناسک دینی ملازم شده، به ماهیت مدرنیسم، یعنی شاکلهی اصلی نهضت علمی و تجربی بشر ربطی نداشته، بلکه به شرایط و مقتضیات سیاسی و دینی و موقعیت و موضع گیری ارباب ادیان مقابل پیشرفتهای اجتناب ناپذیر و محتوم اندیشهی بشری مربوط میشده، به عبارتی مدرنیسم در ذات خود، محصول تکاپوی بیوقفهی اندیشهی بشری در قلمروهای گوناگون عقیدتی، اخلاقی، سیاسی و اجتماعی در شئون فردی و اجتماعی بود اما از آنجا که طبع بشری در قلمرو فردی و اجتماعی، تمایل به طغیان و سرکشی دارد و از آنرو که پدیدههای نو، دائماً خطری بنیان کن برای نظامهای کهن و مقدسات (آمیخته از مقدسات راستین و دروغین) که قرنها در ذهن افراد و جماعات سنتی و متدین رسوب کرده به حساب میآمد، و از آنرو که ارباب ادیان، برای دفاع از «کلیتِ» موجودیت خود و آیین خود ونظامات روحانی و دینی و دنیایی مبتنی بر باورهای پیشین، عمدتاً با کلیت اندیشههای نو، اعم از آنکه مربوط به دین و آیین و معتقدات و مقدسات مذهبی میشد یا نمیشد، مقاومتی آشتی ناپذیر و خشن و تند میکردند؛ به مقتضای طبیعت فردی و اجتماعی بشری، چنین موضعگیریهای کلی تند و خشن ارباب سنت، واکنشهای کلی تند و خشن مدرنیستها را در پی داشته است که همچنان از دوسو، ادامه دارد...
باری- این عوامل و امثال آن، زمینهی پیدایش یک الحاد تند و پیشرونده را در متن مدرنیسم وجود آورد و این الحاد در پارهای از افراد و جماعات و در مقاطعی معین از تاریخ- خصوصاً تاریخ مغرب زمین- چنان با آنچه مدرنیسم و نوگرایی و تجددطلبی و خردگرایی و علم گرایی خوانده میشد، درآمیخت که الحاد، نه «لازم عرضی» که «لازم ذاتی» مدرنیسم پنداشته شد! و بدینسان، مدرنیسم الحادی، بخشی از تاریخ و حتی شاید در پارهای موارد، مشخصهی مدرنیسم شد! و- به طوری که گذشت- مدرنیسم، لزوماً الحادی نبود و میتوانست غیرالحادی باشد، چنانکه این وجه مدرنیسم، یعنی وجه غیرالحادی آن نیز، در گذشته و حال، با قدرت و شوکت تمام در پارهای از قلههای علم و معرفت بشری در سطح فردی و اجتماعی، رخ نموده است. در سطور زیر، از آن بُعد سخن خواهیم گفت.
3- مدرنیسم بیطرف و یا لائیک
مدرنیسم تاریخی به مقتضای شرایط و اوضاع، در میان پارهای افراد و جوامع بشری با الحاد و نفی خدا و دین و معنویت درآمیخت؛ اما مدرنیسم، در ذات خود میتواند نسبت به قلمرو و عقاید و معنویات و ادیان و مذاهب، بیطرف و ساکت و یا حتی در مواردی مؤید و معاضد باشد. درست است که مدرنیسم به معنای رایج و افراطی آن به خصوص در زادگاه خود- غرب- اگر نه به صراحت، اما برحسب مقتضای طبع نوآوری و نفی گذشته، گاه، کل عقاید و مذاهب و هرآنچه در قلمرو و ماورای ماده و خارج از قلمرو و تجربه و آزمایش بشری بود، نفی میکرد، اما:- از سویی به دلیل پیدایش صاحبنظران و ارباب فکر برجسته و نیز پیدایش و استحکام جوامع مدرن و پیشرفتهای که در عین زندگی در متن مدرنیسم و با التزام به لوازم آن، اندیشه و احساس دینی خود را رها نکرده و بلکه بر آن پای فشرده و حتی برای ترویج و تبلیغ آن، به راه کارهای مدرن، یعنی با بهرهگیری از مدرنیسم و دستاوردهای آن، دست یازیدهاند...؛
- از سوی دیگر با دقت منصفانه و خارج از تعصب به پیام اصلی و خالص مدرنیسم که تجدید بنای زندگی انسان بر مبنای شناخت جدید از جهان و انسان و تغییر و تصرف و استخدام آن در حدّ اعلای طاقت بشری و پیشرفت بیوقفه در این شناخت و دخل و تصرف است...؛ درخواهیم یافت که مدرنیسم را با نفی خدا و دین و معنویت یکی دانستن، بیانصافی است. النهایه باید بدین واقعیت- هرچند تلخ- معترف شد که مدرنیسم بیطرف نیز در وجه غالب، در به رسمیت شناختن دین و معنویت به عنوان عنصری اصیل و مقدس و بایسته در زندگی بشر، سرباز زده است! مدرنیسم را در این وجه، میتوان «مدرنیسم لائیک» خواند، بدین معنی که نسبت به دین و مذهب، بیطرف است. مدرنیسم در این وجه میتواند با اعتراف و عنایت به قدسیت دین و معنویت، در قلمرو بیرون از زندگی اجتماعی و سیاسی انسانها، گرایش به دین یابد و با خدا و معنویت از در آشتی و حتی تسلیم و عشق و کرنش و عبادت درآید؛ اما در همین مرحله متوقف میماند. مدرنیسم بیطرف برای دین و معنویت در عرصهی زندگی سیاسی و اجتماعی، نقشی قائل نیست و این- پدیدهای است که در- غرب- به خصوص در دهههای اخیر، به وضوح به چشم میخورد.
در این زمینه توضیح بیشتری بایسته است تا در پی آن، به جمعبندی و نتیجهگیری از گفتار دربارهی اسلام و مدرنیسم برسیم:
بسیار گفتهاند و بازمیگویند که قلمرو دین و معنویت، از قلمرو زندگی اجتماعی و سیاسی انسان جداست و دین و معنویت، امری شخصی است که به رابطهی خدا و انسان کار دارد و زندگی مادی انسانها، ربطی به دین ندارد و در این بخش، انسانها آزادند که هر گونه که بخواهند و تشخیص دهند و مقتضای صلاح و کمال مادی خود بدانند، در رابطهی میان خود به تأسیس نهادها بپردازند و قوانین وضع کنند و قرارداد ببندند. الی غیرذلک...
باز گفتهاند و میگویند که اخلاق و روابط فردی و اجتماعی، یعنی آنچه با روابط میان افراد جامعه با خودشان و روابط حکومت و جامعه سروکار دارد، از هیچ الگوی مشخص و پیشساختهای پیروی نمیکند و این، به عهدهی انسانها است که با تعقل و خردورزی و تکیه بر مصالح و خواستهای افراد جامعه به تأسیس نهادها و گذراندن قوانین مناسب بپردازند که البته در ذات این قوانین و نهادها، تحول و تغییر و عدم ثبات و نسبیت وجود دارد.
باری- این همه، با آنکه در بادی نظر، نفی دین و معنویت و تقدس و شئون و معارف و اوامر و نواهی دینی به شمار میآید، اما با دقت نظر میتوان دریافت که لزوماً گویندگان چنین سخنانی، «بیدین»، «ملحد»، «ضد خدا»، «کافر» و «مشرک» شمرده نمیشوند چرا که این دید و نگرش را میتوان با مقیاسهای پذیرفته شدهی دینی، غلط و نادرست دانست- چنانکه میدانیم- اما نمیتوان چنین مدرنیسمی را مدرنیسم الحادی و ضد دین شمرد. هر چند چنین مدرنیسمی- چنانکه گذشت- البته لائیک است و غیرمذهبی، اما نه لزوماً ضدمذهبی؛ و وجه اینکه ما مدرنیسم بیطرف و مدرنیسم لائیک را در یک سیاق آوردهایم، همین است.
4- مدرنیسم پالایش یافته
در این بخش از سخن، بدین موضوع میپردازیم که مدرنیسم با آنکه از آغاز پیدایش شرایط و احوال و اوضاع ویژهی قرون آغازین عصرجدید در اروپا که با آمیزهای از احساس و گرایشهای غیردینی و ضد دینی روبرو بوده و یا بهتر است بگوییم معلول این شرایط و اوضاع و احوال بود و با آنکه نوگرایی و تجدد، از آغاز پیدایش تاکنون داعیهی دگرگونی در تمام شئون اعتقادی و اخلاقی و سیاسی و اقتصادی و همهی مظاهر زندگی مادی و معنوی بشر را دارد؛ اما به همان دلایلی که به اجمال گذشت، ذاتاً پدیدهای مثبت و حتی گریزناپذیر و در یک دید عام عرفانی باز، مقتضای حکمت الهی و بخشی از رسالت بشریت به شمار میرود.اینک نیازی به اثبات ندارد که دستاوردهای اندیشههای بشر در قلمروهای گوناگون علوم انسانی و طبیعی، حاصل تکاپو و پیگیری و تلاش مداوم و روبه تکامل دانشمندان و فلاسفه، مخترعان، مکتشفان، هنرمندان، نویسندگان و رجال علم و سیاست و روانشناسی و حقوق و جامعه شناسی در طول قرون بوده که چهرهی زندگی انسانها را از بن و بنیاد، دگرگون ساخته و از ابزارهای زندگی مادی از هواپیماهای سریعالسیر مافوق صوت گرفته تا تسخیر فضا و تسخیر امواج لیزر و هزاران هزار پدیدهی حیرتانگیز که دنیا را به صورت واحد مرتبط با هم، درآورده و رایانهها و اینترنت، در زندگی فردی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و روابط ذوابعاد ملی/ قومی/ اقلیمی و موازین پیوندهای بین المللی، دگرگونی شگفتیآوری بخشیده و این همه، زلزلهای هولناک در فضای آرام زندگی سنتی و بیدغدغهی کهن افکنده است. جان سخن اینکه این همه تغییر و تحول چشمگیر و خیره کننده نمیتواند خارج از اراده و مشیت الهی باشد! پس پیشرفت و تکامل علمی و مادی انسان در قرون اخیر، در ماهیت و ذات، پدیدهای الهی است و باید این پدیده را در این منظر، هدیهای الهی به کاروان در تکاپو و تکامل بشریت دانست.
مقصود آن است که با همهی لازم و ملزومهای به ظاهر غیردینی یا ضد دینی مدرنیسم، ذات ابن پدیده در این نگرش، ماهیتی پاک و انسانی و الهی دارد و چه چیز از این واضحتر که اکنون پیامهای الهی ادیان اعم از اسلام و مسیحیت و سایر ادیان الهی با بهرهگیری و استخدام همین دستاوردهای میمون و مبارک، سراسر جهان را درنوردیده و همهی جهانیان در چنان وضعی هستند که در هر گوشهی جهان، امکان دریافت پیامهای انسانساز و جاودانهی دین و خدا و معنویت را دارند... نهادهای اجتماعی و سیاسی و شاکلههای حکومتی و حقوقی و رشد اندیشهها در مقولات معرفتی و مطرح شدن جامعهی بشری با شخصیت و کرامت انسانی که در شعار جهانی حقوق بشر منعکس شده است و پیشرفتهایی که در علوم طبیعی بوجود آمده و مقولات حقوقی و سیاسی و اجتماعی مدرنیسم، همه پدیدههایی مثبت و سازنده و تکامل جو و پیشرونده به شمار میآیند. این نگرش که مدرنیسم را از شرایط و اوضاع و احوال غیردینی یا ضد دینی خود، پالایش یافته میبیند و دست کم سعی دارد آن را از پیرایهها و زنگارها و آلودگیهای مادی و الحادی پاک سازد، نه تنها در آن، جهتی خلاف دین و معنویت و تعالیم احکام اسلامی و دینی نمییابد، بلکه آن را در خدمت حقایق ازلی و ابدی میپندارد.
مدرنیسم پالایش یافته در این دیدگاه، از کلیهی نقاط ضعف و گرایشهای ماده گرایانه و نازل و انحرافی و غیراخلاقی و عصیانآمیز و کفر آلود، پاک میشود و با همهی ابعاد پیشرو و تکاملجو و علمگرا و سازنده و پوینده، در اختیار انسان متدین و تکامل جو و معنویت خواه و ابدیت طلب قرار میگیرد.
مدرنیسم پالایش یافته، ناظر به آن وجه از پدیدهی مدرنیسم است که اندیشهی بشری را ارج مینهد، به آزادی فردی و اجتماعی احترام میگذارد؛ به وحدت نوع انسانی میاندیشد و در راه صلح و آرامش و ترقی و پیشرفت و کمال معنوی و مادی انسان، همت میگمارد.
مدرنیسم پالایش یافته به ابعاد انحرافی و واپسگرا و حیوانی و شهوانی و ضدالهی و ضداخلاقی مدرنیسم، به دیدهی بیماریهایی مینگرد که باید از بدنه و شاکلهی آن زدوده شود تا بعد الهی و انسانی و تکامل جو و پیش روندهی این پدیده، بیعیب و نقص و عاری از امراض واگیر و کشنده، روز به روز، هویداتر گردد تا بتواند به عطش فطری انسان در کشف عوالم ماورای مادی و تقرب به ذات اقدس الهی و اعتلای روحی و معنوی و اخلاقی، پاسخ گوید و مراتب تهذیب اخلاقی و کسب فضایل انسانی را هرچه آسانتر و پیشرفتهتر طی کند.
... بدین سان، مدرنیسم پالایش شده، نه تنها ضدارزشهای انسانی و دینی نخواهد بود بلکه تمام و کمال در خدمت این ارزشها و همراه و همکار و هم پیمان آنها خواهد بود و این، حقیقت شیرین و امید آفرینی است که در بخش پایانی، از آن سخن میگوییم.
ج- کدام اسلام و کدام مدرنیسم
قبلاً یادآور شدیم که مدرنیسم در زادگاهش، با مقابلهی شدید ارباب کلیسا و حافظان شاکلهی سنتی جوامع غربی روبرو شد. این مقابله چنان شدید بود که به صورت انکار علم و اندیشهی بشری در آمد و بر اساس توهم ویران شدن مبانی عقیدتی مسیحیت با کشفیات جدید که بر اساس تفسیری ایستا از متون کتاب مقدس یا بنابر نظری دیگر، نادرستی این متون داشت، نوآوران و منادیان تجدد را تحت شدیدترین اقدامات سرکوبگرانه قرار داد و آنچه دستاورد اندیشه و کوشش علمی و تجربی بشر بود، ضدخدا و معنویت و دین و تقدسات مسیحیت اعلام شد؛ با آنکه رائدان عصر جدید، خداپرست و در مواردی دارای سمتهای دینی بودند. این مواجههی شدید و تند، بعدی دیگر نیز داشت که نباید آن را نادیده گرفت و یکسویه به داوری پرداخت و اینکه در مقطعی از زمان، بعضی از منادیان و داعیان مدرنیسم، با عکسالعملی تند، زبان به زندقه و کفر و انکار الهیات گشودند و این بار، این متجددان و مدرنیستها بودند که یکسره آنچه را که بویی از معنویت داشت، از اصول و فروع همهی ادیان و مذاهب، زیر شدیدترین حملات تند و زننده و جسارت آمیز خود گرفتند.- مدرنیسم با این شاکه و سابقه، طی یک روند طولانی و به مقتضای پیشرفت مادی و تسهیلاتی که در زندگی بشر بوجود آورده بود، وارد کشورهای اسلامی شد.
مدرنیسم در جهان اسلام جز آنکه با شاکله و سابقهای که داشت، ایجاد بسی اضطراب کرد، از آن جهت که از «بلاد کفر» و از سوی «اعدای اسلام» آمده بود، با ذهنیتی که در زعمای مسلمین و علمای دین از دشمنی و خصومت دیرینهی کفار با مسلمین وجود داشت و بهخاطر روح استعماری و سلطهگری رایج و مسلط کشورهای غربی که با تحقیر دین و آیین و کرامت و شخصیت مسلمین همراه بود، از سوی علمای دین و جامعهی مسلمین، با مواجههای سخت و تند مواجه شد که اگر به جوّ فکری و ذهنی موجود در این شخصیتها و جوامع دینی و نیز واقعیت موجود جهان اسلام در مقایسه با دنیای کفر بازنگری کنیم، این واکنش را طبیعی و عادی و حتی مقدس و محترم میشماریم زیرا روح این مواجهه، حفظ دین و شرف و کرامت و حیثیت و احترام مسلمین در برابر کفار بود.
اما... در این محله نیز زعما و علمای مسلمان و جوامع اسلامی، بعد دیگر مدرنیسم را همان گونه که مورد غفلت یا تغافل اولیای کلیسا قرار گرفته بود، مورد غفلت یا تغافل قرار دادند و مظاهر و نمودهای مدرنیسم یا آنچه نشانی از «فرنگ» داشت و بویی از تجدد میداد را نفی کردند. این نفی و طرد، دستاوردهای علمی بشر را که هدیهی الهی و معلول به کارگیری فکر و اندیشه و کار و تلاش مقدس خادمان بشریت بود، در برگرفت و در آغاز، هرچه از غرب آمده بود، چه وسایل تسهیل کنندهی زندگی مانند دوچرخه و موتور و اتومبیل و هواپیما و چراغ برق و تلگراف و تلفن یا پوششهای جدید از قبیل کت و شلوار و یا طرز نشستن و غذاخوردن چون صندلی و کارد و چنگال تا برسد به قوانین و مقررات و نهادهای اجتماعی از قبیل دادن شناسنامه به افراد یا ثبت احوال و املاک یا سرشماری و بسیاری از این قبیل... و بالأخره تأسیس پارلمان و دولت و تفکیک قوا و بوجود آوردن تشکیلات دولتی و اداری که سبک و سیاق غربی داشتند، همه از اصل و فرع مورد انکار و طعن و لعن قرار گرفت و همه به عنوان رهآوردهای دنیای کفر و به معنای زوال اسلام و مسلمین و لطمه به موجودیت و شوکت و عزت اسلام و مسلمین تلقی شد. اگر از انصاف نگذریم، این ذهنیت چندان هم دور از واقعیت نبود و اینک که دست غرب و استعمار غربی در همهی جهان «رو» شده است، اثبات اینکه بعدی از ابعاد مقابلهی علمای دین و دنیای مسلمین با مدرنیسم، پُر بیراه نبوده، چندان دشوار به نظر نمیرسد.
این مواجهه، بعد دیگری نیز داشت و آن این بود که علم و کمال و پیشرفت مادی از آغاز زندگی بشر تا امروز، همیشه در کار بوده و کاروان بشریت، یکدَم از پیشرفت علمی بازنمانده است. نهایتاً، در برهههایی از زمان تغییر و تحول بسیار کند بوده و سالها و قرنها بشریت از این نظر، گاه «درجا» زده است، اما با آغاز دوران کشف و تسخیر نیروهای ناپیدای طبیعت و اختراع ماشین بخار و نیز کشف جدید واقعیت منظومهی شمسی و قوانین حاکم بر آن و کشف و تسخیر الکتریسیته و مهار میکروب و هزاران اکتشاف و اختراع دیگر، بشریت، به ارادهی الهی دوران درخشان و شگفت انگیزی را آغاز کرده بود که مواجههی با آن، در حقیقت، مواجهه با قضای الهی خرد و اندیشهی انسانی بود و متأسفانه این چیزی بود که به وقوع پیوست! علم و اندیشهی جدید بشری در تمام قلمروها، در وسایل زندگی، در سبک و سیاق زندگی، تأسیس نهادهای حکومتی، ایجاد قوانین و مقررات جدید، سنگرهای معارضان سنتگرای غافل از سنت الهی را گیرم که به نیت پاک و مقدس دفاع از دین و کیان مسلمین بود، فتح کرد و چنان شد که به تدریج علمای دین از تحریم آنچه حرام پنداشته بودند، صرفنظر کردند؛ زیرا برایشان معلوم شد که در تشخیص موضوع حرمت مثلاً تشابه به کفار یا اعتلای کفار بر مسلمین یا ذلت مسلمین در برابر کفار اشتباه کرده بودند. در واقع، آنچه حرام بود و حرام است به اشتباه و غفلت، مصداقش را برق و ماشین یا میز و صندلی یا صدور شناسنامه یا تأسیس پارلمان و تفکیک قوای ثلاثه میدانستند، اما جبر زندگی و پیشرفت آن و سلطهی اجتناب ناپذیر فناوری و نیز لزوم تأسیس نهادهای جدید حکومتی، هر کدام در برههای از زمان، خود را بر ذهنیت و عینیت جوامع و علما و زعمای مسلمین تحمیل کرد و چنان شد که بالأخره مثلاً در ایران پس از جنگ و جدالهای مفصل قبل از مشروطیت و بحثهای طولانی کتبی و شفاهی- که آنچه از اسناد باقیمانده، شاید یک صدم مباحث غیرمکتوب و جدالهای بسیار مفصل کلامی و دینی هم نباشد- برای حضرات فقها و دانشمندان اسلامی روشن شد که بسیاری- شاید 99 درصد- از آنچه خلاف دین و شرع و اخلاق و حیثیت و شرافت و کرامت اسلام و مسلمین شمرده میشد، هیچ ربطی به نفی قدسیت دین و ابدیت و ازلیت ماوراءالطبیعه و ابدیت حلال و حرام الهی نداشته است! امروزه هم مثل آنروزها، همهی علمای اسلام و حتی همهی مردم رنج دیده و استعمارزدهی جهان، سلطهی بیگانگان و ذلت پذیری در برابر آنان را، حرام میدانند هرچند این امر، در هر جامعهای به اقتضای عرف و اصطلاح خاص خود ادا میشود.
باری- مسلمین در مواجهه با مدرنیسم، در آغاز، مهر بطلان بر سراپای این پدیده زدند، اما در گذر زمان و مرحله به مرحله، به زبان حال و قال در برابر پرسش از مواجههی اسلام و مدرنیسم، میپرسیدند: «کدام اسلام» و «کدام مدرنیسم؟»...
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، بسیاری از مسائل حقوقی، اجتماعی و سیاسی و وارداتی غربیِ در عرصهی داخلی و خارجی با تفسیری موافق با تعلیمات اسلامی پذیرفته شده اما در میان اهل نظر، در مقابل بسیاری از مبانی و اصول و مبادی تفکر جدید که در یک تعبیر فراگیر «مدرنیته» نامیده میشود، موضعگیریهای منفی جدی وجود دارد؛ از قبیل آنچه این روزها در مورد «دموکراسی»، «حاکمیت ملی»، «پلورالیسم دینی»، «اومانیسم» و حقوق بشر و امثال آنها در جریان است...
اینجا با استشهاد به آنچه در تاریخ از مواجهه و مقابلهی تند و منفی با همه دستاوردهای مدرنیسم، تا پذیرش بسیاری از نمودها و مظاهر مادی و حتی تشکیلاتی و حکومتی و حقوقی آن شاهد بودیم، میتوانیم به این نتیجه برسیم که برای داوری در مورد اسلام و مدرنیسم، یعنی رابطهی این دو مقوله با یکدیگر، شناخت علمی و درست ماهیت و ذات این دو مقوله از ضرورت عینی و فوری برخوردار است. آنچه امروزه در جوامع علمی، حوزوی و دانشگاهی و در میان علمای دین و متفکران مسلمان و نیز آنچه در میان متجددان و مدرنیستها، در دو سوی متعارض در جریان است، همانند گذشته معلول نشناختن مدرنیسم از یکسو و نشناختن اسلام از سوی دیگر است که هر کدام از این شناختها، یعنی شناخت اسلام و مدرنیسم، «مقول به تشکیک» (1) است و این در هر دو سوی علما و متفکران سنتی اسلام و مدرنیست های نوآور- چه دارای عقاید اسلامی باشند یا نباشند- صادق است.
به تعبیر دیگر، هم شناخت علمای دین از دین، «مقول به تشکیک» و دارای شدت و ضعف است و هم شناخت مدرنیستها از مدرنیسم، دارای چنین خصوصیتی است و این است که در طیف وسیع و گسترده از این سو و آن سو، نظریات متفاوت و متضاد و متعارض مشاهده میکنیم و به وضوح «مقول به تشکیک» بودن شناخت اسلام و شناخت مدرنیسم در هر دو سوی هواداران این و آن صادق است. به تعبیر دیگر، با معیار شناخت این دو مقوله است که مرزبندی و حدود تعارض و تضاد یا هماوایی و هماهنگی این دو مقوله که باز، نسبی و نه مطلق است، باید مورد بررسی قرار گیرد...
این نکته را شرح بسیار مفصلی بایسته است ولی در این مقال، به اجمال، باید تصریح کرد که با توجه به ذو وجوه و ذو ابعاد بودن دین مبین اسلام در مذاهب و نحلههای گوناگون و حتی متضاد و نیز تفاوت و تضاد نحلهها و گرایشها و قرائتها در چارچوب یک مذهب خاص- مثلاً مذهب ما شیعیان اثنیعشری- (چنانکه در بخش اول این گفتار گذشت) و نیز با توجه به ابعاد چهارگانهی مدرنیسم، حدود تطابق و تعاطی یا تنافر و تضاد این دو مقوله، از نظر کلی و مفهومی و نیز از لحاظ جزئی و مصداقی، معرکهی آرای دانشمندان و متفکران و نویسندگان و گویندگان و صاحبنظران مسلمان و مدرنیست است.
آنچه در این فرصت و در پایان این بحث به عنوان جمع بندی اجمالی میتوان مطرح کرد، این است که با عنایت به اشارات کوتاهی که از مواجهههای نخستین ارباب ادیان، در زادگاه مدرنیسم و مواجهههای مشابه با آن در بلاد اسلامی که از نفی و طرد مطلق تا پذیرش تدریجی و مقطعی و موردی پارهای از مظاهر مدرنیسم که با حرکتی بسیار بطئی و لنگ لنگان همراه بود، میتوانیم این آموزش را برای نگرشی به آیندهی این چالش دیرپا و تاریخی فرا روی خود قرار دهیم که به طور کلی، ارتباط مثبت یا منفی، تطابق یا تنافی و توافق یا تضاد این دو مقوله، بسته به شرایط فکری و ذهنی و تاریخی و اقلیمی متفاوت، از نوساناتی شدید حکایت میکند، به طوری که سنت گرایان دینی، از نفی مطلق مدرنیسم آغاز کردند و مدرنیستها، گاه به نفی مطلق دین و معنویت پرداختند و ما در عصر کنونی با قاطعیت و تکیه به براهین روشن میتوانیم اثبات کنیم و یا حتی این امر از واضحات و مسلمات به شمار میآید و نیاز به برهان و استدلال ندارد که هر دو جریان فکری نامبرده، بر اثر عدم شناخت متقابل، هرازگاهی صددرصد به خطا رفته بودهاند و خطای این دو، در بسیاری موارد نزاعها و درگیریها و حتی جنگها و خونریزیها را باعث شده است.
جان کلام آنکه از آنرو که «گذشته، چراغ راه آینده است» اکنون بر همهی اندیشمندان و متفکران دانشگاهی و حوزوی و پیشروان نهضت فکری و سیاسی اسلامی و نیز هواداران نوجو و آیندهنگر مدرنیسم که گاه، شخصیتهای یگانه مییابند (2)، فرض بر این است که در یک تعاطی عالمانه و همدلانه و در جوّی آرام و حقیقت جو، مناسبات این دو مقوله را از نو مورد بررسی و بحث و گفتگو قرار دهند تا بر غنای آنچه پیشینیان پیش روی ما نهادند، افزوده شده و راه پیشرفت برای نسلهای آینده ما هموارتر گردد...
اکنون زمان آن فرا رسیده است که اندیشمندان و دانشمندان انساندوست و جامعنگر و بلندنظر برای برنهادن راهی نو فرا روی میلیونها انسان حقیقتطلب و نوجو در سراسر جهان، به پا خیزند و به هدف آشتی دادن معنویت و مادیت، دنیا و آخرت، علم و فناوری و دین و عرفان، در پی یافتن گوهر حقیقتی باشند که در هیاهوی سنت گرایان و مدرنیستهای افراطی، گم شده است. اکنون وقت آن رسیده که همهی اهل فکر و نظر، گردهم آیند و طرحی نو و جامع بریزند که اشتباهات دوسویهی سنت گرایان افراطی و نوگرایان افراطی را در درازای تاریخ چند قرنهی اخیر، جبران کنند.
یافتن و برنهادن این راه، باید با تکیه بر تجارب سنگین و سهمگین گذشته و پیش و بیش از هر چیز، در یک فرایند وسیع و بلند نظرانهی تفکر جمعی و هماهنگ از سوی اندیشمندان، انجام شود.
پینوشتها:
1- مقولاتی مانند «نور» که مراتب قوی و ضعیف دارند، «مقول به تشکیک» نامیده میشوند.
2- در میان جوامع اسلامی کنونی، شخصیتهایی یافت میشوند که هم مسلمان و سنت گرایند و هم هوادار مدرنیسم و نوگرایی و دریغ است، نگویم که یکی از مظاهر جالب و جذاب این شخصیتها که منشأ پیدایش جنبشی نو در انقلاب مقدس اسلامی شده است، برادر عزیز و دانشمند ما، روحانی متعهد و متدین جناب سید محمد خاتمی رئیس جمهور (سابق) جمهوری اسلامی است. خدایش یار و مددکار باد!
حجتی کرمانی، محمدجواد، (1389)، در حاشیهی سنت و تجدد (گسستگیها و پیوستگیها)، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول.