سقوط اصفهان

شورشیان افغان با قطع همه‌ی راه‌های مواصلاتی، محاصره‌ی اصفهان را تنگ‌تر کردند، اما برای تصرف آن پیشروی نمی‌کردند. افغانان گاهی به حمله‌ای محدود دست می‌زدند، اما خطری که از جانب آنان شهر را تهدید می‌کرد، چندان به جد
يکشنبه، 6 تير 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
سقوط اصفهان
 سقوط اصفهان

 

نویسنده: سیدجواد طباطبایی




 

شورشیان افغان با قطع همه‌ی راه‌های مواصلاتی، محاصره‌ی اصفهان را تنگ‌تر کردند، اما برای تصرف آن پیشروی نمی‌کردند. افغانان گاهی به حمله‌ای محدود دست می‌زدند، اما خطری که از جانب آنان شهر را تهدید می‌کرد، چندان به جد گرفته نمی‌شد، چندان که این حمله‌ها مایه‌ی تفنن مردم شهر می‌شد و آنان، با خونسردی، از بالای پنجره‌ی خانه‌ی خود، به تماشای این منظره می‌پرداختند. نخستین ماه‌های محاصره‌ی اصفهان به گونه‌ای گذشت که گویی اتفاقی نیفتاده است، اما شکست‌های پی در پی نیروی‌های کمکی که به اصفهان می‌آمدند، سرانجام اهالی شهر را از خواب گران بیدار کرد و موجب نگرانی شهر و دربار شد. (1) واختانگ، سردارگرجی، از قبول فرماندهی سپاه سرباز زد و دربار متوجه شد که تا زمانی که سرداری لایق در مقام فرماندهی قرار نگیرد، کوشش برای نجات کشور به جایی نخواهد رسید. در این موقع، نظرها به سوی طهماسب میرزا سومین فرزند ارشد شاه جلب شد. دو پسر دیگر شاه نیز پیش از طهماسب میرزا به ولایت عهدی انتخاب شده بودند. میرزا صفی، فرزند ارشد، پس از یک ماه از مقام خود کناره‌گیری کرده بود، اما دومین پسر شاه را که کاردانی او به رونق بازار خواجه سرایان لطمه وارد می‌کرد، اینان بر کنار کردند و به حرمسرا فرستادند. ولایت عهدی طهماسب میرزا را شاه خود اعلام و او را به مقام جانشینی فرماندهی نیروهای مسلح منصوب کرد. قرار شد ولیعهد از اصفهان خارج شود: پانصد سرباز ورزیده از ایل قاجار همراه او کردند و به رغم این که این شهر در محاصره قرار داشت، طهماسب میرزا توانست با گذر از بیراهه‌ها اصفهان راترک کند و پس از یک شبانه روز به منطقه‌ی امنی رسید. (2)
کار سازمان‌دهی پایداری در برابر شورشیان آسان نبود. شمار بسیاری از روستاییان، به دنبال شکست‌های پی در پی سپاهیان حکومتی، خانه‌های خود را ترک و برخی از آنان نیز به ترکان و لزگیان تمایل پیدا کرده بودند. عده‌ای نیز به بهانه‌ی این که شاه عباس آنان را تنها به مرزبانی گماشته بوده است، از خدمت در ارتش سرباز می‌زدند، اما شمار بسیاری به دنبال شکست‌های مداوم روحیه‌ی خود را از دست داده و به گوشه‌ی عزلت خزیده بودند تا توفان بگذرد. به گفته‌ی کروسینسکی، «آنان با بی‌خیالی ناظر جاری شدن سیلابی بودند که قرار بود به زودی در کام آن فرو روند.» (3) طهماسب میرزا فرمان‌هایی صادر می‌کرد، اما نتیجه‌ای نمی‌گرفت. کروسینسکی می‌نویسد:
از آن جاکه کسی از او ترسی به دل راه نمی‌داد، به فرمان‌های او نیز وقعی نمی‌گذاشتند و با هر بهانه‌ای از فرمان او سرپیچی می‌کردند. بدین سان، اگر چه پنجاه هزار مرد در ارتشی منظم به مرزبانی گماشته شده بودند... اما طهماسب میرزا نتوانست کمکی از آنان دریافت کند. (4)
سپاهی از شاهسون‌ها نیز وجود داشت که در زمان شاه عباس تشکیل شده بود، اما در زمان جانشینان او توجهی به آنان نشده و در زمان شاه سلطان حسین نیز رتق و فتق امور این سپاه یکسره متروک مانده بود. وانگهی، بیش از صد سال بود که در عوض دفاع از کشور، زمین‌هایی در اختیار آنان گذاشته شده بود و آنان فراموش کرده بودند که وظیفه‌ای در قبال حکومت دارند. شمار اندک سربازانی نیز که به ولیعهد سپرده شده بودند، چنان نامنظم و به سبب عدم پرداخت مواجب، فاقد ساز و برگ بودند، که از نیمه راه برگشتند. (5) والیان شهرها نیز با سوء استفاده از نابسامانی‌های کشور، سر از چنبر اطاعت حکومت مرکزی بیرون کرده بودند و طهماسب میرزا نمی‌توانست انتظار یاری از آنان داشته باشد. به گفته‌ی کروسینسکی، «از خروج ولیعهد از اصفهان نیز نتیجه‌ای عاید تختگاه کشور نشد و شاه تنها توانست شخصی از خاندان سلطنت را برای روز مبادا حفظ کند.» (6)
طهماسب میرزا در اوایل خرداد ماه از اصفهان خارج شده بود و سقوط اصفهان در اوایل آبان اتفاق افتاد و در این مدت سپاه چندانی بر او گرد نیامده بود. (7) پدر دُو سِرسو می‌گوید، برخی بر آن‌اند که طهماسب میرزا در پیشبرد کارها اهتمام کافی مبذول نمی‌داشت، زیرا گمان می‌کرد که با پایان محاصره بر او همان خواهد رفت که بر دو برادر مهترش رفته بود. به نظر دُو سِرسو، آن چه این نظر را تأیید می‌کند، این است که زمانی که شاه در اصفهان در محاصره‌ی شورشیان افغان بود، طهماسب میرزا از خوشباشی دل نمی‌کند. (8) سرانجام، اهالی اصفهان که به تنگ آمده بودند، به سوی قصر شاه - که با آغاز محاصره معتکف حرمسرا نبود - هجوم بردند و از او خواستند آنان را به جنگ اعزام کند، اما بررسی این درخواست نیز به یکی از سرداران احاله شد و او به بهانه‌ی این که ساعت سعد نیست، از این کار طفره رفت. (9) کار شورش اهالی اصفهان بالا گرفت و آنان از شاه خواستند از قصر بیرون بیاید و خود فرماندهی را بر عهده گیرد.
با هجوم مردم به قصر شاهی و شورش آنان خواجه سرایان به نگهبانان دستور دادند از پنجره‌های قصر به روی شورشیان تیراندازی کنند. اگر چه این تیراندازی به شورش پایان داد، اما اثری نامطلوب بر تحول آتی حوادث گذاشت، زیرا مردم اصفهان از ترس جان فرار را بر قرار ترجیح دادند و کسانی که حتی به دنبال شیوع قحطی اصفهان را ترک نگفته بودند، با موافقت ضمنی افغانان شهر را ترک گفتند، چندان که شهر از جمعیت خالی و همین امر موجب شد که ادامه‌ی پایداری در برابر افغانان ممکن نشود. (10) در این زمان، دو اشتباه اساسی صورت گرفت: نخست این که کارگزاران حکومتی مجبور شدند برای جلوگیری از خالی شدن شهر، خارج شدن اهالی اصفهان را از شهر ممنوع اعلام کنند و دیگر آن که ورود ساکنان روستاها و شهرهای پیرامون اصفهان را به تختگاه آزاد اعلام کردند. پدر دُو سِرسو می‌نویسد که اگر چه اصفهان شهر بزرگی است، اما به سبب ازدحام مردم بیکاره در شهر جای سوزن انداختن نبود. (11)
بهای مواد غذایی تا پایان ماه اردیبهشت مناسب بود. در خرداد ماه اندکی گران‌تر شد، اما باز هم قابل تحمل بود. مردم اصفهان، در ماه‌های تیر و مرداد مجبور شدند از گوشت شتر، قاطر، اسب و الاغ تغذیه کنند، اما از آن پس گوشتی در بازار دیده نشد. در پایان این دوره، هر شقّه گوشت اسب بر هزار سکه بالغ شد. در ماه‌های شهریور و مهر، به خوردن سگ و گربه قناعت شد و چندان خوردند که نسل این حیوانات منقرض شد. (12)
پدر کروسینسکی می‌گوید، زنی را دیدم که گربه‌ای را گرفته بود و می‌خواست او را خفه کند. گربه که تلاش می‌کرد خود را از چنگال او رها کند، با ناخن‌های خود دست‌های او را پاره کرده بود، اما آن زن با هر چنگ و دندانی که گربه به او می‌زد، خطاب به حیوان می‌گفت: کوشش تو نتیجه‌ای نخواهد داد؛ من ترا خواهم خورد! در مهر ماه، گندم نایاب و در فاصله‌ی یک ماه بهای نان دو برابر شد. برگ و پوست درختان را وزن کرده، می‌فروختند. حتی ریشه‌ی خشک شده‌ی درختان را نیز آرد، با جو مخلوط و از آن نان تهیه می‌کردند. چرم کفش‌های کهنه را در آب جوشانده و می‌خوردند و مدت زمانی، یکی از غذاهای رایج به شمار می‌آمد. از آن پس، نوبت به خوردن گوشت انسان رسید. کوچه‌ها پر از اجساد مردگان بود و برخی در خفا گوشت آن‌ها را بریده، می‌خوردند (13) و به گزارش کروسینسکی حتی مادرانی بچه‌ی خود را خورده بودند. وضع در اصفهان چنان وخیم بود که مرده‌ها را دفن نمی‌کردند، بلکه آن‌ها را در کوچه‌ها رها می‌کردند و مردم مجبور بودند از روی اجساد در حالی متلاشی شدن گذر کنند و به گفته‌ی پدر دُو سِرسو، به تدریج، این نیز امری عادی تلقی شد. (14) هم او می‌افزاید که درهر شهر دیگری، این وضع می‌توانست به نابودی کامل شهر بینجامد، اما نزهت هوای اصفهان مانع از این امر شد. شمار کثیری از اجساد مردگان را نیز در زاینده رود انداختند و شمار آنان چنان زیاد بود که آب رودخانه به کلی آلوده شد تا جایی که تا یکسال تمام قابل استفاده نبود.
در کتاب تاریخ واپسین انقلاب ایران، در کنار گزارش‌های کلی درباره‌ی اوضاع اصفهان، دو داستان جالب توجه نیز آمده است. کروسینسکی می‌گوید که یکی از بزرگان شهر، به تدریج، همه‌ی دارایی خود را برای رفع نیازهای خانواده‌ی خود فروخته بود. زمانی که دیگر آهی در بساط نمانده بود، او تصمیم گرفت دست به کاری بزند که خانواده‌ی او دچار عسرت نشود: غذایی لذیذ فراهم آورد و بی‌آنکه کسی از خانواده‌ی او به مطلب پی ببرد، سمّی بسیار در آن وارد کرد و همه‌ی اعضای خانواده بر اثر خوردن آن غذا از میان رفتند. (15) کروسینسکی می‌گوید که پیش از محاصره‌ی اصفهان، مردی را می‌شناخته است که درکوچه‌های شهر به گدایی مشغول بود. پس از آن که محاصره به پایان رسید و مردمان بسیاری به هلاکت رسیدند، همان گدا هم چنان به گدایی مشغول بود و راهب مسیحی می‌افزاید: «این نمونه دست کم گواهی است بر این که حرفه‌ی گدایی از امکاناتی برخوردار است که ثروت‌های بزرگ فاقد آن‌اند». (16) شمار ساکنان اصفهان، که پیش از یورش افغانان بالغ بر یک میلیون نفر بود، پس از سقوط شهر، به صد هزار نفر نمی‌رسید و این در حالی بود که در جنگ تنها بیست هزار نفر کشته شده بود. (17) از میان افغانان با وجود این که آنان در تیررس سربازان حکومتی قرار داشتند، از زمان محاصره‌ی اصفهان کسی کشته نشده بود. کروسینسکی شمار توپ‌های سپاهیان ایران را چهار صد عرّاده برآورد می‌کند و می‌گوید با این که خدمه‌ی هر یک از آن‌ها چهار صد توپ شلیک کرده بودند و شمار گلوله‌های پرتاب شده به صد و شصت هزار توپ بالغ می‌شد، اما استفاده‌ی سربازان از توپ با چنان ناشی‌گری همراه بود که حتی چهار صد سرباز افغانی را نیز نتوانست از میان بردارد. (18)
شاه سلطان حسین حاضر به تسلیم شد، اما محمود افغان برای این که شهر را در حالت فقر و فلاکت باقی بگذارد، به وقت‌گذرانی پرداخت. (19) محمود می‌توانست در آبان ماه اصفهان را به تصرف خود درآورد. حتی سرداران او نیز توصیه کرده بودند که اصفهان را تصرف کند، اما محمود وقت‌گذرانی را ترجیح داد. او به خوبی می‌دانست که خطری او را تهدید نمی‌کند. محمود هدف دیگری را دنبال می‌کرد و آن این بود که با انتقال مسالمت‌آمیز قدرت، همه‌ی گنجینه‌های شاه و بزرگان را دست نخورده به چنگ خود درآورد. (20) محمود افغان، از سویی، از اصرار سرداران خود برای تصرف اصفهان طفره می‌رفت، اما از سوی دیگر، مذاکرات با دربار در خفا ادامه داشت و چون قحطی به دربار نیز رسوخ پیدا کرده بود، شاه پیشنهاد کرد از سلطنت کناره‌گیری کند. پدر دُو سِرسو می‌نویسد که «علاقه‌ی شاه به پایین آمدن از تخت سلطنت بیشتر از علاقه‌ی محمود به جلوس بر تخت سلطنت بود». (21) سرانجام، در آخرین روز مهر ماه، شاه، سراسیمه، لباس سیاه بر تن کرد و پیاده از قصر خود بیرون آمد. او در کوچه‌های اصفهان به گشت وگذار پرداخت، با صدای بلند ندبه و زاری و از مردم طلب عفو کرد. این رفتار شاه مایه‌ی تسلی مردم شد و همه بر حال او رقت آوردند و گریه سر دادند. آن گاه شاه به قصر بازگشت و روز بعد، رسولی به اردوگاه افغانان گسیل داشت تا درباره‌ی مواد مقاوله نامه با آنان مذاکره کند. قرار شد، روز دوم آبان ماه، شاه برای کناره‌گیری از سلطنت به اردوگاه شورشیان برود، اما از آن جا که بر اثر محاصره، در دربار اسبی باقی نمانده بود، اسبی از اردوگاه افغانان به دربار فرستاده شد و شاه سلطان حسین برای واپسین بار به عنوان شاه از قصر بیرون آمد. کروسینسکی درباره‌ی این چشم‌انداز رقت‌انگیز می‌نویسد:
اگر چه ذهن مردم برای چنین مراسمی آمادگی لازم را پیدا کرده بود، اما آنان تاب تماشای آن را نیاوردند. در حقیقت، مردم مانند دو روز پیش از آنکه به گریه و زاری پرداخته بودند، از خود بی‌خود نشدند: سکوتی سنگین و مرگبار که رقت‌انگیزتر و پر معناتر بود، جانشین گریه و زاری شده بود و در نگاه سرگردان و بهت‌زده‌ی انبوه مردم که قلبشان فشرده شده بود و از شکایت دم فرو بسته بودند، شگفتنی، ترحّم، درماندگی و ناامیدی خوانده می‌شد. (22)
شاه سلطان حسین، در نهایت سرافکندگی به سوی فرح‌آباد رهسپار شد. اطرافیان شاه و بزرگان کشور کوشش کردند محمود را قانع کنند که بهتر است برای ادای احترام به پیشواز شاه برود، اما او نپذیرفت. آن گاه که شاه به قصر رسید، محمود در یکی از تالارهای فرح‌آباد منتظر ورود او بود. شاه به محض دیدن محمود، دست‌های خود را گشود، به سوی محمود شتافت و روی او را بوسید. آنگاه، تاج شاهی را بر سر او گذاشت و محمود را رسماً جانشین خود اعلام کرد. شاه از محمود خواست او را پدر خود بداند، زنان او را محترم دارد، شاهزادگان را برادران خود بداند، برابر رسم دربار ایران، حرمسرا را در رفاه نگاه دارد و کشور را به خوبی اداره کند. (23) رفتار شاه موجب ملایمت محمود افغان شد و به گفته‌ی پدر دُو سِرسو «حالتی انسانی به خود گرفت» (24) و از شاه خواست روی نیمکتی در کنار او بنشیند. در این موقع، شاه فرمانی را مبنی بر این که حکومت کشور خود را به محمود افغان و خانواده‌ی او تفویض می‌کند، از آستین درآورد که به توشیح خود او و امضای وزیران رسیده بود. آن گاه، بزرگان کشور و قوم در برابر شاه جدید سر فرود آوردند و برابر رسوم دربار ایران بر زانوی او بوسه دادند. همان روز، اصفهان به تصرف سربازانی افغانی درآمد و افغانان بی‌آنکه در جنگی تمام عیار درگیر شده باشند، بر شهر دست یافتند. (25) روز سوم فروردین، شاه جدید در معیت وزیران و بزرگان کشور، به اصفهان وارد شد، در حالی که شاه سلطان حسین همراه گروهی از نگهبانان افغانی از مسیر دیگری به تختگاه برگشت. محمود افغان با شکوه تمام وارد تختگاه ایران شد؛ آن گاه به قصر شاه رفت و بر تخت شاهی نشست و همه‌ی وزیران، خواجه‌سرایان و بزرگان سوگند وفاداری یاد کردند. (26) محمود پس از نشستن بر تخت سلطنت برای حسن اجرای عدالت فرمانی صادر کرد، که به گفته‌ی کروسینسکی، «از غاصبی چون او انتظار نمی‌رفت»، و سپس دستور داد اموال کسانی را که برای او جاسوسی کرده بودند، مصادره کنند؛ خود آنان را به قتل آوردند و جسد آنان را به عنوان خائن به کشور در کوچه‌های اصفهان انداختند. او تنها محمد ولی خان، حاکم هویزه و سردار شاه را بخشید، زیرا گویا سوگند یاد کرده بود که او را نکشد، اما او را به حبس ابد محکوم و اموال او را مصادره و حکومت هویزه را به عمو زاده‌ی او تفویض کرد که در سپاه افغانان خدمت کرده بود. (27) کروسینسکی می‌نویسد:
محمود افغان در این باره آشکارا اعلام کرد که از کسانی که به شاه خود خیانت کرده بودند، انتظاری نمی‌توانست داشته باشد و اگر شرایط مقتضی باشد، به خود او نیز خیانت خواهند کرد. (28)
محمود افغان پی برده بود که برای حسن اداره‌ی امور نباید به ترکیب حکومت دست بزند، زیرا اطرافیان او قادر به اداره‌ی کشور نبودند و ایرانیان نیز بیگانگان را در رأس امور قبول نمی‌کردند. او اعتمادالدوله و دیگر وزیران را در مقامات خود ابقاء کرد، اما برای هر یک از آنان معاونی از افغانان گماشت و به نظر کروسینسکی از این کار دو نفع می‌برد: نخست، نظارت دائم بر امور و اطلاع از جریان آن‌ها از طریق افغانان و دیگر، آموزش دادن به افغانان. (29) محمود تنها دیوان بیگی را که مردی فاسد بود، از کار بر کنار کرد. تنها مانعی که بر سر راه سلطنت محمود در ایران وجود داشت، طهماسب میرزا بود. محمود سرداری به نام امان‌الله را با سپاهی که از هشت هزار مرد جنگی تشکیل شده بود، به قزوین گسیل داشت تا آن شهر را که پیش از آن پایتخت صفویان بود، به تصرف درآورد و در این صورت تسلط او بر بخش بزرگی از ایران گسترش می‌یافت. این لشکر در مهرماه عازم قزوین شد. (30) طهماسب میرزا با شنیدن این خبر شهر را ترک گفت و به تبریز عقب‌نشینی کرد. مردم قزوین که بلادفاع مانده بودند، تن به تسلیم دادند و امان‌الله که خود را حاکم بلامنازع می‌دید، دست به غارت گشود و در این کار افراط کرد. مردم که به جان آمده بودند، طرحی را آماده کردند تا افغانان را از دم تیغ بگذرانند. قرار شد پیش از سپیده‌دم با صدای نخستین شیپوری که خبر از باز شدن حمام‌ها می‌داد، در نقاط مختلف شهر بر سر آنان ریخته و همه را به قتل برسانند، اما شبی که قرار بود قتل عام افغانان عملی شود، به نظر رسید که در میان افغانان تحرکات مشکوکی وجود دارد. اهالی قزوین به گمان این که آنان به توطئه پی برده‌اند، پیش از موعد بر سر آنان ریختند و چهار هزار تن از افغانان را که غافلگیر شده بودند، به دم تیغ سپردند و دیگران با بر جا گذاشتن اموالی که به غارت برده بودند، فرار کردند. (31)
مردم قزوین، کسانی را مأمور کرده بودند که در صورت فرار احتمالی افغانان راه را بر آنان ببندند، شاید، طهماسب میرزا هم در جریان توطئه قرار داشت و بر سر راه آنان کمین کرده بود و این جمع توانستند به موقع بقیة‌السیف شورشیان افغانی را از دم تیغ بگذرانند و آن گاه طهماسب میرزا با سپاهیان خود راه اصفهان را در پیش گرفت. این شاهزاده گمان می‌برد که با نزدیک شدن او به حوالی تختگاه مردم اصفهان بر افغانان شوریده و آنان را بیرون خواهند کرد. (32) از گروه امان‌الله که از زبده‌ی سربازان محمود افغان تشکیل شده بود، چهار هزار تن در قزوین کشته شدند و از چهار هزار نفرِ بقیه، پانصد نفر راه قندهار را در پیش گرفتند و اکثر سربازان باقی مانده نیز بر اثر جراحات و سرما جان سپردند و تنها به زحمت هزار نفر به اصفهان بازگشتند. خود امان‌الله زخمی شده بود، اما پزشکی فرانسوی او را معالجه کرد، ولی همه‌ی آن چه را که به غارت برده بود، از دست داد. (33) کروسینسکی می‌نویسد:
سر درگمی ناشی از انتشار خبر شکست افغانان، و مشاهده‌ی وضع رقّت‌انگیز شمار اندک سربازانی که نجات پیدا کرده بودند، چنان بود که اگر ایرانیان اصفهان با استفاده از فرصت، به قیامی همگانی دست زده بودند، می‌توانستند بر دشمن خود فایق آیند، اما از آن جا که کسی نبود که رهبری مردم را بر عهده بگیرد و هر کسی نسبت به دیگران سوء ظن داشت و حتی هر کسی به دیگری خیانت می‌کرد، فرصتی به افغانان داد که قوای خود را تجدید و بار دیگر به خود اعتماد پیدا کنند و محمود توانست فاجعه‌ای خونین و خشونت‌بار بیافریند که از آن پس اتفاق افتاد. (34)
محمود افعان پی برده بود که با شمار اندک افغانانی که در اصفهان مانده بودند و شمار آنان به یکدهم ساکنان اصفهان - پس از آن همه مهاجرت‌ها، قتل‌ها و قحطی‌ها - نمی‌رسید، بقا و دوام او در اصفهان ممکن نخواهد شد، بنابراین، تصمیم گرفت، اکثر اهالی اصهفان را از دم تیغ بگذراند. او کس فرستاد تا سیصد تن از بزرگان و اعیان شهر را به مهمانی دعوت کند و آن گاه همه‌ی آن سیصد تن را به محض ورود به قصر شاهی کشت و جسد آنان را در میدان شاه انداخت و دستور داد فرزندان همان کسان را نیز خفه کنند. دویست تن از جوانان خاندان‌های بزرگ ایرانی و گرجی را که در مدرسه‌ای تعلیم داده می‌شدند، به بیرون شهر آوردند، آن گاه آنان را به حال خود رها کردند تا فرار کنند و وقتی آن جوانان پا به فرار گذاشتند، افغانان آنان را به قصد شکار مانند حیوانات وحشی دنبال کردند. بدین سان، افغانان پیکر همه‌ی آن جوانان را با تیر سوراخ کردند و کسی از آنان نتوانست جان سالم به در ببرد. کروسینسکی می‌نویسد که شایع کردند که آن جوانان دسیسه‌ای چیده بودند، اما به گفته‌ی هم او هیچ قرینه‌ای بر این امر وجود نداشت. محمود افغان که کروسینسکی او را بیشتر «محمود غاصب» می‌خواند، تصمیم گرفته بود، برای بقای خود اهالی اصفهان را قتل عام کند. از میان گارد شاهی و دیگر سربازان ایرانی سه هزار نفر سوگند وفاداری به محمود یاد کرده و به سپاهیان او پیوسته بودند. محمود غاصب، در ادامه‌ی اجرای نقشه‌ی خود برای قتل عام اهالی اصفهان، آنان را برای صرف غذا به قصر شاهی دعوت کرد و آن گاه سربازان افغانی بر سر آنان ریختند و همه‌ی سه هزار نفر را در حال صرف غذا به قتل آوردند. کروسینسکی می‌نویسد:
تردیدی نیست که در چنین موقعیتی، محمود غاصب به کاری پر مخاطره دست می‌زد و اگر قربانیان نگون‌بخت او با دیدن این که آنان را خلع سلاح می‌کنند، از خود دفاع می‌کردند، می‌توانستند به شورشی دامن بزنند که در سایه‌ی آن اهالی شهر قیام کنند و بر همه‌ی افغانان فائق آیند. (35)
در جریان این قتل عام، شورشیان افغان چندان از اهالی اصفهان را کشتند که خانه‌های بسیاری خالی از سکنه ماند و از آن جا که جسدها را در باغچه‌ی خانه‌ها می‌انداختند، حتی در دوردست‌ترین محله‌های شهر نیز باغچه‌ای خالی پیدا نمی‌شد. به گفته‌ی کروسینسکی، «شمار کسانی که در این قتل عام کشته شد، از مجموع کسانی که در فاصله‌ی شکست گُلناباد تا پایان محاصره‌ی اصفهان کشته شده بودند، بیشتر بود.» (36) و هم او می‌افزاید که توطئه‌ی قزوین، اگر در هماهنگی با اصفهان تهیه دیده شده بود، می‌توانست نابودی افغانان را به دنبال داشته باشد، اما کاری را که ایرانیان می‌بایست انجام می‌دادند، ندادند و افغانی غاصب فرض را بر انجام آن گذاشت. (37)
حتی این قتل عام نیز موجب اطمینان محمود افغان نشد و خواست بقایای جمعیت اصفهان را کوچانده و بیگانگان را در شهر ساکن کند. در آغاز، فرمان داد مانع خروج اهالی اصفهان از شهر نشوند، اما در خفا طرح کشتار عمومی را دنبال می‌کرد. اهالی بِنِ اصفهان به اقداماتی علیه شورشیان افغانی دست زدند و کروسینسکی بر آن است که اگر طهماسب میرزا که مشغول خوشگذرانی و خوشباشی بود، به یاری آنان شتافته بود، می‌توانست در اصفهان «انقلابی بزرگ» ایجاد کند. (38)
شورشیان افغان بر اثر کمبود مواد غذایی مجبور شدند برای تهیه‌ی آذوقه به روستاها رو کنند و شخصی به نام نذیرالله که راهزنی کار آزموده بود، مأمور شد تا با سه هزار مرد به روستاهای ایالت اصفهان سرکشی و روستاییان را مجبور به ارسال آذوقه به شهر کند. (39) ساکنان برخی از روستاها به اختیار خود آن چه در توان داشتند، تسلیم کردند، اما روستاهایی که اهالی آن‌ها اندک پایداری از خود نشان دادند، به بردگی فروخته شدند. زمانی که نذیرالله با مقاومت بیشتری مواجه شد، تصمیم گرفت ناحیه‌ی شمال غربی اصفهان را در پیش گیرد و پس از طی مسافتی بالغ بر دویست فرسخ به دهات و شهرهایی رسید که خبر سقوط اصفهان به گوش ساکنان آن نرسیده بود و این جماعت از دیدن راهزنان افغانی دچار وحشت شدند و آن چه در اختیار داشتند به رهبر آنان تسلیم کردند. نذیرالله پس سه ماه قتل، راهزنی و غارت، با پنجاه هزار نفر شتر که بار آن‌ها آذوقه و غنیمت‌های دیگر بود، به اصفهان بازگشت و بدین سان به گفته‌ی کروسینسکی اصفهان از «قحطی دوم» نجات پیدا کرد و عجب این که در مسافت بالغ بر چهار صد فرسخ رفت و برگشت با مقاومت جدی رو به رو نشد. (40) کروسینسکی می‌نویسد:
... هر کس می‌کوشید خود را به جای امنی برساند و از آن جا بی‌خیال، غارت اموال خود را که به دست مشتی وحشی انجام می‌شد و کسی را یارای مقاومت در برابر آنان نبود، تماشا می‌کرد. (41)
تنها کسی که به خود جرأت داد در برابر چپاول‌گران مقاومت کند، مردی بود که سرپرستی اسب‌های شاهی را بر عهده داشت. او که دو هزار نفر را زیر فرمان خود داشت و مأمور پرورش اسب‌های شاه بود، به افغانان حمله برد و شترهای بسیاری را با بار آن‌ها به غنیمت گرفت. یکی از مهم‌ترین فایده‌های لشکرکشی نذیرالله برای محمود افغان این بود که این راهزن کسان بسیاری را مجبور کرده بود با او به اصفهان بیایند و بدین سان اصفهان که خالی از سکنه شده بود، ساکنان جدیدی پیدا کرد، (42) اما با وصف این، جمعیت شهر بسیار کاهش پیدا کرده بود. وانگهی، به تدریج، سربازان افغانی که بر اثر غارت به رفاهی دست یافته بودند و وظیفه‌ی خود را تمام شده می‌دانستند، هوای یار و دیار به سرشان زد و گروه‌هایی از آنان راه قندهار را در پیش گرفتند. محمود که با خطری جدی مواجه شده بود، برای جلوگیری از فرار سربازان دستور داد خانواده‌های آنان را به اصفهان منتقل کنند. هشت هزار نفر شتر به قندهار فرستادند و قرار شد با شترهایی که در قندهار وجود داشتند و نفرات دیگری که می‌توانستند بر سر راه به قندهار به غنیمت بگیرند، خانواده‌های افغانی به تختگاه انتقال داده شوند. به گفته‌ی کروسینسکی، نخستین کاروان مرکب از سی هزار نفر شتر بود که پس از سه ماه راه پیمایی به اصفهان وارد شد. (43) در دو سال آتی نیز مهاجرت‌هایی به اصفهان صورت گرفت، اما باز هم کمبود جمعیت اصفهان جبران نشد. واپسین کاروانی که در زمان حیات محمود به اصفهان رسید، مرکب از سه هزار شتر بود و مادر محمود نیز همراه این کاروان به اصفهان آمد. این زن که پس از مرگ میرویس، پدر محمود افغان، به عقد امیری از ینی‌چریان به نام عثمان پاشا درآمده بود، در قندهار مانده بود، اما سرانجام او نیز تصمیم به مهاجرت گرفت. او مانند دیگر مهاجران بر شتری سوار بود و تنها فرقی که این شتر با دیگر شتران داشت، این بود که روی کوهان حیوان را با پارچه‌ای ارغوانی پوشانده بودند. کروسینسکی درباره‌ی چشم‌انداز رقت‌انگیز ورود مادر محمود افغان که خود در میدان شاه شاهد عینی آن بوده است، می‌نویسد:
مادر شاه جدید، نیمه برهنه و بسیار ژولیده، در لباس کمی که بر تن داشت، بی‌آن که همراهانی، اعم از زنان، امیران سپاه و خدمه، داشته باشد، سوار بر مرکبی، در حالی که با حرص و ولع بسیار کلمی را که با دو دست گرفته بود گاز می‌زد، از میدانی که درِ ورودی قصر در آن قرار داشت، گذر کرد؛ او بیشتر به عجوزه‌ای هزار داماد می‌مانست تا به مادر شاهی بزرگ! (44)
کروسینسکی بر آن است که اقدام محمود افغان در کوچاندن گسترده‌ی خانواده‌های سربازان افغانی به تختگاه صفویان به معنای این بود که او خود را از جانب ایرانیان در خطر نمی‌دید، زیرا در فاصله‌ی قندهار تا اصفهان افغانان حتی بر یک وجب از خاک ایران تسلط نداشتند و سیستان و دژ مستحکم آن نیز در مسیر کاروان‌ها قرار داشت، اما ایرانیان در چنان وضع روحی اسفناکی بودند که هرگز جرأت نکردند به کاروان‌های مهاجران افغانی آسیبی برسانند. بدین سان، بر شمار سربازان افغانی افزوده شد و همین امر موجب شد آنان به لشکرکشی‌های جدیدی بپردازند.

پی‌نوشت‌ها:

1. II, 154.
2. II, 154-7.
3. II, 149.
4. II, 159.
5. II, 162.
6. II, 163.
7. II, 164.
8. II, 165-6.
9. II. 167-8.
10. II, 168-170.
11. II, 176-7.
12. II, 178.
13. II, 179.
14. II, 180-1.
15. II, 182.
16. II, 183.
17. II, 184-5.
18. II, 186.
19. II, 188.
20. II, 189.
21. II, 190.
22. II, 193-4.
23. II, 194-7.
24. II, 197.
25. II, 199.
26. II, 200.
27. II. 202.
28. II, 202-3.
29. II, 205.
30. II, 206-7.
31. II, 210-1.
32. II, 212.
33. II, 213.
34. II, 214.
35. II, 219.
36. II, 220.
37. II, 222.
38. II, 223.
39. II, 226.
40. II, 227-8.
41. II, 228.
42. II, 229.
43. II, 233.
44. II, 233.

منبع مقاله :
طباطبایی، سیدجواد، (1390)، سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی، تهران: نشر نگاه معاصر، چاپ چهارم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما