مراتب و مراحل جهاد اکبر (قسمت اول)
نويسنده: احمدرضا بسيج
جهاد اکبر مراتب و مراحلي دارد که به توضيح مهم ترين آن ها بسنده مي کنيم:
در اين مورد امام خميني (ره) مي فرمايد: «بس است براي انسان بيدار، همين حديث شريف و کفايت مي کند براي اين خطيئه ي مهلک؛ همين که سرچشمه ي تمام خطاها و ريشه و پايه ي جميع مفاسد است. با قدري تأمل معلوم مي شود که تقريبا تمام مفاسد اخلاقي و اعمالي، از ثمرات اين شجره ي خبيثه است. هيچ دين و مذهب باطلي تأسيس در عالم نشده و هيچ فسادي در دنيا رخ نداده، مگر به واسطه ي اين موبقه ي عظيمه. قتل و غارت و تعدي، نتايج اين خطيئه است. فجور و فحشا و دزدي و ساير فجايع، زاييده ي اين جرثومه ي فساد است. انسان داراي اين حب، از جميع فضايل معنويه برکنار است. شجاعت، عفت، سخاوت، عدالت که مبدأ تمام فضائل نفسانيه است، با حب دنيا جمع نمي شود. معارف الهيه، توجه در اسما و صفات و افعال و ذات، و حق جويي و حق بيني با حب دنيا متضادند. طمأنينه ي نفس و سکون خاطر و استراحت قلب، که روح سعادت دو دنيا است، با حب دنيا مجتمع نشود. غناي قلب و بزرگواري و عزت نفس و حريت و آزاد مردي، از لوازم بي اعتنايي به دنياست. چنان چه فقر و ذلت و طمع و حرص و رقيت و چاپلوسي، از لوازم حب دنياست. عطوفت، رحمت، مواصلت، مودت، محبت، با حب دنيا مخالف اند. بغض و کينه و جور و قطع رحم و نفاق و ديگر اخلاق فاسد، از وليده هاي اين ام الامراض است» [آداب الصلوه، ص 50-49].
از جنبه ي عملي، شرک يعني جز خدا را پرستيدن و يا ديگري را نيز در پرستش، شريک خدا قرار دادن که جنبه هاي گوناگوني دارد؛ از جمله: شرک در عبادت، يعني اظهار عجز و بندگي در برابر غير خدا؛ شرک در اطاعت، يعني اطاعت کردن کسي يا چيزي غير از خدا؛ شرک در استعانت، يعني مددجويي و کمک خواستن از کسي يا چيزي غير از خدا. در قرآن مي فرمايد: «اتبعوا ما انزل اليکم من ربکم و لاتتبعوا من دونه اولياء قليلا ما تذکرون» [الاعراف / 3]: آن چه را از جانب پروردگارتان به سوي شما فرو فرستاده شده است، پيروي کنيد و جز او از معبودان ديگر پيروي نکنيد. و چه اندک پند مي گيرند.
علي (ع) فرمود: تقواي الهي داشته باش و فرمان برداري خدا کن به وسيله ي تقواي او [غرر الحکم و دررالکلم آمدي، ج 2 : 33].
اکنون اگر کسي بتواند با بهره گيري از هدايت و پيامبر (ص) و الگوپذيري از ائمه اطهار (ع) که الگوي عملي دين و هادي انسان هستند، با نفس خود مبارزه کند، مي تواند به خواسته هاي معنوي خويش پاسخ بگويد، راه حق را بپيمايد و به آرامش و کمال برسد. در يک عبارت کلي مي توان گفت، اگر انسان از ميل هاي غريزي و کشش هاي کور که تنها ارضاي خود را مي خواهند، پيروي کند، به فرجام آن نينديشد و هدفش تنها بهره مندي از لذايذ آني باشد، هواي نفس بر او حاکم مي شود و او تابع خواسته هاي نفس خويش است. ليکن اگر تأثير هر کار را در روح و سرنوشت خود و رابطه با خدا مورد ملاحظه قرار دهد و آن گاه تصميم بگيرد و کاري را انجام دهد، ديگر پپرو هواي نفس خويش نخواهد بود.
حاصل آن که دو دسته از گرايش ها در وجود آدمي با هم در تزاحم و تعارض اند و عقل حکم مي کند که عمل بر اساس گرايش هاي متعالي به سود سعادت آدمي است. اما نفس تنها به ارضاي غرايز و حظ بردن از لذايذ مسرور مي گردد؛ هر چند لذت او ماندگار نيست و سرورش به زودي به غم و اندوه و در نهايت به خسران و عذاب منتهي مي شود. انساني که هواي نفس بر او غالب است، هر چند حقايق هستي بر او مسلم باشد، از عمل به آن ها سر باز مي زند. چنين کسي بي گمان داراي بيماري است و از تعادل، انحراف دارد. خداوند مي فرمايد:
«الذين في قلوبهم مرض» [المائده / 52]: کساني که در دل هايشان بيماري است.
«الذين في قلوبهم زيغ» [آل عمران / 7]: کساني که در دل هايشان ميلي به باطل هست.
اول: «قوه ي ناطقه» که آن را نفس ملکي گويند و مبدأ فکر، تشخيص و علاقه ي نظر در حقايق امور است.
دوم: «قوه ي غضبي» که آن را نفس سبعي گويند و مبدأ غضب، دليري و اقدام به کارهاي پرخطر، و شوق تسلط و استيلاست.
سوم: «قوه ي شهواني» که آن را نفس بهيمي نامند و مبدأ شهوت و طلب غذا، و شوق لذت بردن از خوردني ها، نوشيدني ها و زناشويي است.
پس تعداد فضايل نفس مي تواند به تعداد اين قوا باشد. چرا که هر گاه حرکت نفس ناطقه به اعتدال باشد در ذات خويش، و به کسب معارف يقيني اشتياق داشته باشد، از آن حرکت، فضيلت «علم» حادث مي شود که به تبعيت آن، فضيلت «حکمت» به وجود مي آيد. هر گاه حرکت نفس سبعي به اعتدال باشد و از نفس عاقله پيروي کند و بر آن چه نفس عاقله امر مي نمايد، تجاوزي نداشته باشد، فضيلت «حلم» حادث مي شود که به تبع آن فضيلت «شجاعت» به وجود مي آيد. هرگاه حرکت نفس بهيمي به اعتدال باشد و از نفس عاقله متابعت کند، از آن حرکت، فضيلت «عفت» به وجود مي آيد و فضيلت «سخا» (جوانمردي) به تبع آن حاصل مي شود. و وقتي اين سه جنس فضيلت حاصل شود، از ترکيب هر سه، حالتي مشابه به وجود مي آيد که کمال و تمام آن فضايل به آن حالت است. آن فضيلت را «عدالت» خوانند. به همين دليل است که همه ي فلاسفه ي متأخر و متقدم معتقدند، اجناس فضايل چهار قسم است: حکمت، شجاعت، عفت و عدالت.
اين است که امام صادق (ع) مي فرمايد: «هر گاه آدمي گناهي کند، در دلش نقطه ي سياهي برآيد. پس اگر توبه کند، محو شود و اگر بر گناه بيفزايد، آن سياهي افزايش يابد تا بر دلش غالب شود؛ پس هرگز رستگار نشود» [اصول کافي، ج 3، کتاب الايمان و الکفر: 373].
نفس انسان به اعتبار صفا و لطافتي که دارد، به حسب اصل فطرت، صلاحيت قبول آثار ملکيه و شيطانيه در آن يکسان است. ترجيح يکي از اين دو به اعتبار پيروي کردن از هوا و شهوت و يا اعراض و دوري از آن ها حاصل مي شود. پس اگر انسان پيروي مقتضاي شهوت و غضب کند، تسلط شيطان بر او ظاهر مي شود. به واسطه پيروي کردن از هوا و شهوات، به اوهام و خيالات فاسد و کاذب مبتلا مي گردد و دل، آشيانه ي شيطان و معدن آن مي شود؛ چون هوا و هوس چراگاه شيطان است، به دليل مناسبتي که در ميان شيطان و هوا و هوس وجود دارد. اگر انسان با شهوات مجاهده کند و آن ها را بر نفس خود مسلط نگرداند، بلکه به قوت برهان با شهوات مبارزه کند و به اخلاق ملائکه تشبه جويد، قلبش مستقر ملائکه و محل نزول آن ها خواهد شد. و چون مردم از غضب، شهوت، حرص، طمع، طول آرزو و امثال آن ها که از هوا و هوس منشعب هستند، خالي نيستند، پس هيچ باطني از آن که شيطان به وسوسه در آن جولان نمايد، خالي نخواهد بود؛ مگر آن کسي که حق تعالي او را نگه دارد.
بنابراين، وقتي که ذکر دنيا و هوا و شهوت بر نفس غالب شود، براي شيطان مجال وسوسه فراهم مي آيد و چون نفس ميل به ذکر خدا کند، شيطان از او دور مي شود. پس نفس بر حسب وجود بالقوه، قابل ارتباط و اتحاد با هر يک از ملک و شيطان است و اين تنازع در ميان اين دو هميشه پابرجاست. اگر تابع قوه ي عقليه باشيم، نفس ما اتحاد با ملک پيدا مي کند و اگر تابع قوه ي وهميه باشيم، نفس ما با شيطان اتحاد پيدا مي کند. اکثر نفوس را جنود ابليس مسخر کرده اند و مالک شده اند و از وسوسه هايي که دعوت کننده به اختيار دنيا و ترک آخرت است، مملو ساخته اند. و چنان که شهوات به گوشت و خون آدمي آميخته اند، سلطنت شيطان نيز در آن ها ساري است.
حاصل کلام آن که وجود وسوسه ها به مشاهده و وجدان معلوم است و براي هر خاطري که در دل مي گذرد، علتي هست: يا شيطان يا ملک. خاطري که از جانب شيطان باشد، «وسواس» نام دارد و خاطري که از جانب ملک باشد، «الهام». اختلاف مردم به اعتبار نافرماني شيطان يا پيروي از اوست. امام صادق (ع) مي فرمايد: «قلبي نيست جز آن که دو گوش دارد، بر سر يکي از آن دو، فرشته اي است راهنما و بر سر ديگري شيطاني است فتنه انگيز. اين فرمانش دهد و آن بازش دارد. شيطان به گناهان فرمانش دارد و فرشته از آن ها بازش دارد» [اصول کافي، ج 3، کتاب الايمان و الکفر: 366].
دل آدمي هرگز خالي از فکر و خيالي نيست، بلکه پيوسته محل خطور خواطر و ورود خيالات و افکار است؛ هر چند ممکن است، کسي متوجه آن نشود. ولي در هر صورت، هر فکر و خيالي سبب و علتي دارد. منشأ خيالات باطله، شيطان است و منشأ خيالات محمود و افکار خوب ملک. افکاري که در دل آدمي مي گذرند، دو قسم هستند:
اول افکاري که محرک آدمي بر عمل هستند که خود نيز بر دو نوع اند؛ زيرا فعلي که فکر آدمي محرک انجام آن است، يا خير است يا شر.
دوم افکاري که محرک بر انجام عمل نيستند، بلکه محض خيال و مجرد فکر و تصورند، اگرچه به واسطه ي آن ها، نفس را يا صفا يا کدورت حاصل مي شود و ممکن است به افعال خير يا شر بينجامند و خود بر دو قسم هستند: اول خيالات محمود و افکار نافع، دوم افکار فاسد و خيالات کاذب.
پس کليه ي خواطر نفسانيه و خيالات قلبيه بر چهار قسم هستند. از اين ها، دو قسم را که افکار محرک بر عمل خير و خيالات پسنديده باشند، «الهام» گويند، و دو قسم ديگر را که افکار محرک بر عمل شر و افکار نادرست باشند، «وسوسه» گويند. دو قسم وسوسه اثر شيطان و دو قسم الهام از فيض ملائکه است.
نفس آدمي در ابتداي امر قابليت هر دو اثر را به طور يکسان دارد و هيچ کدام را بر ديگري رجحان نمي دهد. بلکه ظهور اثر هر يک و رجحان آن، به واسطه ي امور ديگري از قبيل متابعت هوس و هوا يا ملازمت تقوا و مانند آن مي شود. پس هر وقت آدمي به مقتضاي شهوتي يا غضبي ميل پيدا کرد، شيطان فرصت مي يابد و لشکرش داخل خانه ي دل مي شود. و هرگاه دل متوجه ذکر خدا و نفس مايل به ورع و تقوا شد، مجال شيطان تنگ مي شود و از مملکت دل بيرون مي رود و لشکر ملائکه در آن جاي مي گيرد.اين دو لشکر، پيوسته در ساحت دل در رفت و آمد و گير و دار هستند. گاهي ساحت دل منزلت خيريت اثر فرشتگان، و زماني محل جولان سپاه شيطان است تا اين که با مدد و ياري امري خارجي، يکي از اين دو سپاه غلبه کند و مملکت دل را به تسخير درآورد و آن را وطن خود سازد و در آن رحل اقامت بيفکند. در اين هنگام، راه آمد و شد ديگري بسته مي شود.
پس اگر هوا و هوس، و غضب و شهوت امداد کند، لشکر شيطان غالب مي شود و خانه ي دل منزلگاه آن مي گردد، و اگر قوه ي عاقله امداد کند، سپاه ملک غالب مي شود و هر لحظه نوري از آن مي رسد و هر ساعت فيضي مي رساند.
ضمن اين که بايد دانست، راه هاي شيطان براي نفوذ در دل انسان بسيارند، ولي راه حق و فرشتگان يکي است. به همين دليل فهميدن راه راست مشکل است و نياز به راهنمايي دارد: ارسال رسل و انزال کتب و ولايت ائمه (ع)، به خاطر همين راهنمايي و دستگيري است. اما راه هاي باطل بر هر کس روشن و واضح است و نفس به راحتي و آساني، و با ميل و شوق مي تواند به آن سمت برود. با اطمينان است که شيطان گفت: «و لا غوينهم اجمعين الا عبادک منهم المخلصين» [الحجر / 40-39]: قسم به عزتت که همه ي فرزندان آدم را گمراه مي کنم، مگر بندگان مخلصت را. و خداوند فرموده است: همه ي انسان ها در ضرر و زيان هستند، مگر کساني که ايمان آورند و عمل نيک و مطابق با فطرت انجام دهند و يکديگر را به پيروي از حق و تحمل سختي ها و پرهيز از خطاها سفارش نمايند [والعصر / 3-1].
دوم، نفوسي که مملو از اخلاق رذيله اند و بدين سبب، راه هاي ملائکه بر دل هاي آن ها بسته و درهاي شياطين باز است. چراغ ايمان در آن ها خاموش است و هرگز خيال خيري پيرامون آن ها نمي گردد. بلکه پيوسته محل وسوسه هاي شيطان ها و محل رفت و آمد آن ها هستند. چنين دل هايي موعظه و نصيحت را نمي پذيرند و چون سخن حقي را بشنوند، ديده ي بصيرتشان از فهم آن کور و گوش هوششان از شنيدن آن کر است. اين ها کساني هستند که خداوند در موردشان مي فرمايد: «خداوند بر دل ها و گوش ها و ديده هاي آن ها پرده ي غفلت انداخته است که حق را نمي فهمند، نمي شنوند و نمي بينند» [البقره / 7].
و مي فرمايد: «سواء عليهم ءأنذرتهم ام لم تنذرهم لايؤمنون» [البقره / 6]: اين ها را بترساني يا نترساني، ايمان نخواهند آورد. در واقع اينان چون خداوند را فراموش کرده اند، خداوند هم آن ها را از ياد خودشان برده است. و نيز مي فرمايد: «و لا تکونوا کالذين نسوا الله فانساهم انفسهم» [الحشر / 19]: مانند کساني نباشيد که خداوند را فراموش کرده اند و او هم آن ها را از خودشان غافل کرد.
سوم، نفوسي که ميانه ي اين دو نفس هستند؛ نه در سعادت مانند گروه اول و نه در شقاوت مانند دسته ي دوم. اکثر نفوس عوام مسلمين و غير مسلمين از افراد اين قسم اند.
و تفصيل آن اجمال اين که انسان همان طور که در اين دنيا يک صورت ملکي دنياوي دارد و خداوند تبارک و تعالي آن را در کمال حسن، نيکويي و ترکيب بديع خلق فرموده و عقول تمام فلاسفه و بزرگان در آن متحير است، و علم و معرفه الاعضا و تشريح تاکنون نتوانسته است، معرفت درستي در حال آن پيدا کند و خداوند انسان را از بين مخلوقات، امتياز داده است به حسن ترکيب و جمال نيکو منظر، کذالک از براي او، يک صورت و شکل ملکوتي غيبي است که تابع ملکات نفس و خلق باطن است، در عالم بعد از موت؛ چه برزخ باشد چه قيامت. انسان اگر خلق باطن و ملکه و سريره اش انساني باشد، صورت ملکوتي او نيز صورت انسان است. ولي اگر ملکاتش غير ملکات انساني باشد، صورتش انساني است. ولي اگر ملکاتش غير ملکات انساني باشد، صورتش انساني نيست و تابع آن سريره و ملکه است. مثلا اگر ملکه ي شهوت و بهيميت بر باطن او غلبه کند و حکم مملکت باطن، حکم بهيمه شود، صورت ملکوتي انسان، صورت يکي از بهايم است متناسب با آن خلق، و اگر ملکه ي غضب و سبعيت بر باطن و سريره اش غلبه کند، و حکم مملکت باطن و سريره، حکم سبع شود، صورت غيبيه ملکوتيه، صورت يکي از سباع است و اگر وهم و شيطنت ملکه شد و باطن و سريره ملکات شيطانيه، از قبيل خدعه، تقلب، نميمه و غيبت يافت، صورت غيب و ملکوتي اش يکي از شياطين است به مناسبت آن.
گاهي هم ممکن است، ترکيب دو ملکه يا چند ملکه، منشأ صورت ملکوتي شود. آن وقت به شکل هيچ يک از حيوانات نمي شود، بلکه صورت غريبي پيدا مي کند که آن صورت مدهش و موحش بد ترکيب در اين عالم هيچ سابقه ندارد. از پيغمبر خدا (ص) نقل شده که: «بعضي مردم در قيامت محشور مي شوند به صورت هايي که نيکوست پيش آن ها، ميمون ها و انترها.» بلکه ممکن است از براي يک نفر در آن عالم، چند صورت باشد، زيرا که آن عالم، مثل اين عالم نيست که يک چيز بيش از يک صورت قبول نکند. و اين مطلب مطابق با برهان نيز هست و در محل خود مقرر است.
و بدان که ميزان در اين صور مختلفه که يکي از آن ها انسان است و باقي چيزهاي ديگر، وقت خروج نفس است از اين بدن، و پيدا شدن مملکت برزخ و غلبه ي سلطان آخرت که اولش در برزخ است در وقت خروج از بدن و با هر ملکه اي از دنيا رفت، آن ملکه صورت آخرتي مي گيرد و چشم ملکوتي برزخي او را مي بيند. خود او هم، وقت گشودن چشم برزخي، خود را به هر صورتي هست، مي بيند؛ اگر چشم داشته باشد. لازم نيست کسي در اين دنيا به صورتي هست، آن جا هم به همان صورت باشد. نقل است که بعضي در وقت حشر مي گويند: «خدايا چرا مرا کور محشور کردي، با آن که در دنيا چشم داشتم؟» جواب مي فرمايد: «چون تو آيات ما را فراموش کردي، امروز فراموش شدي. اي بيچاره! تو چشم ملکي ظاهر بين داشتي، ولي باطن و ملکوتت کور بود. کوري خودت را حالا ادراک کردي، والا از اول کور بودي و چشم بصيرت باطني که آيات خدا را به آن مي بينند، نداشتي. اي بيچاره! تو قامت مستقيم، صورت خوش ترکيب ملکي داري. ميزان ملکوت و باطن، غير از اين است. بايد استقامت باطني پيدا کني تا مستقيم القامه، در قيامت باشي. بايد روحت، روح انساني باشد تا صورت عالم برزخ و آخرتت، صورت انسان باشد. تو گمان مي کني که عالم غيب و باطن که عالم کشف سراير و ظهور ملکات است، مثل عالم ظاهر و دنياست که اختلاط و اشتباه در کار باشد. چشم و گوش و دست و پا و ساير اعضايت، همه با زبان ملکوتي - بلکه به قول بعضي ها با صورت هاي ملکوتي - به هر چه کردي شهادت مي دهند» [امام خميني. چهل حديث: 14-13].
معرفی سایت مرتبط با این مقاله
رهايي از حب دنيا
در اين مورد امام خميني (ره) مي فرمايد: «بس است براي انسان بيدار، همين حديث شريف و کفايت مي کند براي اين خطيئه ي مهلک؛ همين که سرچشمه ي تمام خطاها و ريشه و پايه ي جميع مفاسد است. با قدري تأمل معلوم مي شود که تقريبا تمام مفاسد اخلاقي و اعمالي، از ثمرات اين شجره ي خبيثه است. هيچ دين و مذهب باطلي تأسيس در عالم نشده و هيچ فسادي در دنيا رخ نداده، مگر به واسطه ي اين موبقه ي عظيمه. قتل و غارت و تعدي، نتايج اين خطيئه است. فجور و فحشا و دزدي و ساير فجايع، زاييده ي اين جرثومه ي فساد است. انسان داراي اين حب، از جميع فضايل معنويه برکنار است. شجاعت، عفت، سخاوت، عدالت که مبدأ تمام فضائل نفسانيه است، با حب دنيا جمع نمي شود. معارف الهيه، توجه در اسما و صفات و افعال و ذات، و حق جويي و حق بيني با حب دنيا متضادند. طمأنينه ي نفس و سکون خاطر و استراحت قلب، که روح سعادت دو دنيا است، با حب دنيا مجتمع نشود. غناي قلب و بزرگواري و عزت نفس و حريت و آزاد مردي، از لوازم بي اعتنايي به دنياست. چنان چه فقر و ذلت و طمع و حرص و رقيت و چاپلوسي، از لوازم حب دنياست. عطوفت، رحمت، مواصلت، مودت، محبت، با حب دنيا مخالف اند. بغض و کينه و جور و قطع رحم و نفاق و ديگر اخلاق فاسد، از وليده هاي اين ام الامراض است» [آداب الصلوه، ص 50-49].
رهايي از شرک
از جنبه ي عملي، شرک يعني جز خدا را پرستيدن و يا ديگري را نيز در پرستش، شريک خدا قرار دادن که جنبه هاي گوناگوني دارد؛ از جمله: شرک در عبادت، يعني اظهار عجز و بندگي در برابر غير خدا؛ شرک در اطاعت، يعني اطاعت کردن کسي يا چيزي غير از خدا؛ شرک در استعانت، يعني مددجويي و کمک خواستن از کسي يا چيزي غير از خدا. در قرآن مي فرمايد: «اتبعوا ما انزل اليکم من ربکم و لاتتبعوا من دونه اولياء قليلا ما تذکرون» [الاعراف / 3]: آن چه را از جانب پروردگارتان به سوي شما فرو فرستاده شده است، پيروي کنيد و جز او از معبودان ديگر پيروي نکنيد. و چه اندک پند مي گيرند.
علي (ع) فرمود: تقواي الهي داشته باش و فرمان برداري خدا کن به وسيله ي تقواي او [غرر الحکم و دررالکلم آمدي، ج 2 : 33].
رهايي از وسواس نفساني
اکنون اگر کسي بتواند با بهره گيري از هدايت و پيامبر (ص) و الگوپذيري از ائمه اطهار (ع) که الگوي عملي دين و هادي انسان هستند، با نفس خود مبارزه کند، مي تواند به خواسته هاي معنوي خويش پاسخ بگويد، راه حق را بپيمايد و به آرامش و کمال برسد. در يک عبارت کلي مي توان گفت، اگر انسان از ميل هاي غريزي و کشش هاي کور که تنها ارضاي خود را مي خواهند، پيروي کند، به فرجام آن نينديشد و هدفش تنها بهره مندي از لذايذ آني باشد، هواي نفس بر او حاکم مي شود و او تابع خواسته هاي نفس خويش است. ليکن اگر تأثير هر کار را در روح و سرنوشت خود و رابطه با خدا مورد ملاحظه قرار دهد و آن گاه تصميم بگيرد و کاري را انجام دهد، ديگر پپرو هواي نفس خويش نخواهد بود.
حاصل آن که دو دسته از گرايش ها در وجود آدمي با هم در تزاحم و تعارض اند و عقل حکم مي کند که عمل بر اساس گرايش هاي متعالي به سود سعادت آدمي است. اما نفس تنها به ارضاي غرايز و حظ بردن از لذايذ مسرور مي گردد؛ هر چند لذت او ماندگار نيست و سرورش به زودي به غم و اندوه و در نهايت به خسران و عذاب منتهي مي شود. انساني که هواي نفس بر او غالب است، هر چند حقايق هستي بر او مسلم باشد، از عمل به آن ها سر باز مي زند. چنين کسي بي گمان داراي بيماري است و از تعادل، انحراف دارد. خداوند مي فرمايد:
«الذين في قلوبهم مرض» [المائده / 52]: کساني که در دل هايشان بيماري است.
«الذين في قلوبهم زيغ» [آل عمران / 7]: کساني که در دل هايشان ميلي به باطل هست.
تقسيم قواي نفس و فضايل
اول: «قوه ي ناطقه» که آن را نفس ملکي گويند و مبدأ فکر، تشخيص و علاقه ي نظر در حقايق امور است.
دوم: «قوه ي غضبي» که آن را نفس سبعي گويند و مبدأ غضب، دليري و اقدام به کارهاي پرخطر، و شوق تسلط و استيلاست.
سوم: «قوه ي شهواني» که آن را نفس بهيمي نامند و مبدأ شهوت و طلب غذا، و شوق لذت بردن از خوردني ها، نوشيدني ها و زناشويي است.
پس تعداد فضايل نفس مي تواند به تعداد اين قوا باشد. چرا که هر گاه حرکت نفس ناطقه به اعتدال باشد در ذات خويش، و به کسب معارف يقيني اشتياق داشته باشد، از آن حرکت، فضيلت «علم» حادث مي شود که به تبعيت آن، فضيلت «حکمت» به وجود مي آيد. هر گاه حرکت نفس سبعي به اعتدال باشد و از نفس عاقله پيروي کند و بر آن چه نفس عاقله امر مي نمايد، تجاوزي نداشته باشد، فضيلت «حلم» حادث مي شود که به تبع آن فضيلت «شجاعت» به وجود مي آيد. هرگاه حرکت نفس بهيمي به اعتدال باشد و از نفس عاقله متابعت کند، از آن حرکت، فضيلت «عفت» به وجود مي آيد و فضيلت «سخا» (جوانمردي) به تبع آن حاصل مي شود. و وقتي اين سه جنس فضيلت حاصل شود، از ترکيب هر سه، حالتي مشابه به وجود مي آيد که کمال و تمام آن فضايل به آن حالت است. آن فضيلت را «عدالت» خوانند. به همين دليل است که همه ي فلاسفه ي متأخر و متقدم معتقدند، اجناس فضايل چهار قسم است: حکمت، شجاعت، عفت و عدالت.
اثر اعمال در نفس
اين است که امام صادق (ع) مي فرمايد: «هر گاه آدمي گناهي کند، در دلش نقطه ي سياهي برآيد. پس اگر توبه کند، محو شود و اگر بر گناه بيفزايد، آن سياهي افزايش يابد تا بر دلش غالب شود؛ پس هرگز رستگار نشود» [اصول کافي، ج 3، کتاب الايمان و الکفر: 373].
نفس انسان به اعتبار صفا و لطافتي که دارد، به حسب اصل فطرت، صلاحيت قبول آثار ملکيه و شيطانيه در آن يکسان است. ترجيح يکي از اين دو به اعتبار پيروي کردن از هوا و شهوت و يا اعراض و دوري از آن ها حاصل مي شود. پس اگر انسان پيروي مقتضاي شهوت و غضب کند، تسلط شيطان بر او ظاهر مي شود. به واسطه پيروي کردن از هوا و شهوات، به اوهام و خيالات فاسد و کاذب مبتلا مي گردد و دل، آشيانه ي شيطان و معدن آن مي شود؛ چون هوا و هوس چراگاه شيطان است، به دليل مناسبتي که در ميان شيطان و هوا و هوس وجود دارد. اگر انسان با شهوات مجاهده کند و آن ها را بر نفس خود مسلط نگرداند، بلکه به قوت برهان با شهوات مبارزه کند و به اخلاق ملائکه تشبه جويد، قلبش مستقر ملائکه و محل نزول آن ها خواهد شد. و چون مردم از غضب، شهوت، حرص، طمع، طول آرزو و امثال آن ها که از هوا و هوس منشعب هستند، خالي نيستند، پس هيچ باطني از آن که شيطان به وسوسه در آن جولان نمايد، خالي نخواهد بود؛ مگر آن کسي که حق تعالي او را نگه دارد.
بنابراين، وقتي که ذکر دنيا و هوا و شهوت بر نفس غالب شود، براي شيطان مجال وسوسه فراهم مي آيد و چون نفس ميل به ذکر خدا کند، شيطان از او دور مي شود. پس نفس بر حسب وجود بالقوه، قابل ارتباط و اتحاد با هر يک از ملک و شيطان است و اين تنازع در ميان اين دو هميشه پابرجاست. اگر تابع قوه ي عقليه باشيم، نفس ما اتحاد با ملک پيدا مي کند و اگر تابع قوه ي وهميه باشيم، نفس ما با شيطان اتحاد پيدا مي کند. اکثر نفوس را جنود ابليس مسخر کرده اند و مالک شده اند و از وسوسه هايي که دعوت کننده به اختيار دنيا و ترک آخرت است، مملو ساخته اند. و چنان که شهوات به گوشت و خون آدمي آميخته اند، سلطنت شيطان نيز در آن ها ساري است.
حاصل کلام آن که وجود وسوسه ها به مشاهده و وجدان معلوم است و براي هر خاطري که در دل مي گذرد، علتي هست: يا شيطان يا ملک. خاطري که از جانب شيطان باشد، «وسواس» نام دارد و خاطري که از جانب ملک باشد، «الهام». اختلاف مردم به اعتبار نافرماني شيطان يا پيروي از اوست. امام صادق (ع) مي فرمايد: «قلبي نيست جز آن که دو گوش دارد، بر سر يکي از آن دو، فرشته اي است راهنما و بر سر ديگري شيطاني است فتنه انگيز. اين فرمانش دهد و آن بازش دارد. شيطان به گناهان فرمانش دارد و فرشته از آن ها بازش دارد» [اصول کافي، ج 3، کتاب الايمان و الکفر: 366].
دل آدمي هرگز خالي از فکر و خيالي نيست، بلکه پيوسته محل خطور خواطر و ورود خيالات و افکار است؛ هر چند ممکن است، کسي متوجه آن نشود. ولي در هر صورت، هر فکر و خيالي سبب و علتي دارد. منشأ خيالات باطله، شيطان است و منشأ خيالات محمود و افکار خوب ملک. افکاري که در دل آدمي مي گذرند، دو قسم هستند:
اول افکاري که محرک آدمي بر عمل هستند که خود نيز بر دو نوع اند؛ زيرا فعلي که فکر آدمي محرک انجام آن است، يا خير است يا شر.
دوم افکاري که محرک بر انجام عمل نيستند، بلکه محض خيال و مجرد فکر و تصورند، اگرچه به واسطه ي آن ها، نفس را يا صفا يا کدورت حاصل مي شود و ممکن است به افعال خير يا شر بينجامند و خود بر دو قسم هستند: اول خيالات محمود و افکار نافع، دوم افکار فاسد و خيالات کاذب.
پس کليه ي خواطر نفسانيه و خيالات قلبيه بر چهار قسم هستند. از اين ها، دو قسم را که افکار محرک بر عمل خير و خيالات پسنديده باشند، «الهام» گويند، و دو قسم ديگر را که افکار محرک بر عمل شر و افکار نادرست باشند، «وسوسه» گويند. دو قسم وسوسه اثر شيطان و دو قسم الهام از فيض ملائکه است.
نفس آدمي در ابتداي امر قابليت هر دو اثر را به طور يکسان دارد و هيچ کدام را بر ديگري رجحان نمي دهد. بلکه ظهور اثر هر يک و رجحان آن، به واسطه ي امور ديگري از قبيل متابعت هوس و هوا يا ملازمت تقوا و مانند آن مي شود. پس هر وقت آدمي به مقتضاي شهوتي يا غضبي ميل پيدا کرد، شيطان فرصت مي يابد و لشکرش داخل خانه ي دل مي شود. و هرگاه دل متوجه ذکر خدا و نفس مايل به ورع و تقوا شد، مجال شيطان تنگ مي شود و از مملکت دل بيرون مي رود و لشکر ملائکه در آن جاي مي گيرد.اين دو لشکر، پيوسته در ساحت دل در رفت و آمد و گير و دار هستند. گاهي ساحت دل منزلت خيريت اثر فرشتگان، و زماني محل جولان سپاه شيطان است تا اين که با مدد و ياري امري خارجي، يکي از اين دو سپاه غلبه کند و مملکت دل را به تسخير درآورد و آن را وطن خود سازد و در آن رحل اقامت بيفکند. در اين هنگام، راه آمد و شد ديگري بسته مي شود.
پس اگر هوا و هوس، و غضب و شهوت امداد کند، لشکر شيطان غالب مي شود و خانه ي دل منزلگاه آن مي گردد، و اگر قوه ي عاقله امداد کند، سپاه ملک غالب مي شود و هر لحظه نوري از آن مي رسد و هر ساعت فيضي مي رساند.
ضمن اين که بايد دانست، راه هاي شيطان براي نفوذ در دل انسان بسيارند، ولي راه حق و فرشتگان يکي است. به همين دليل فهميدن راه راست مشکل است و نياز به راهنمايي دارد: ارسال رسل و انزال کتب و ولايت ائمه (ع)، به خاطر همين راهنمايي و دستگيري است. اما راه هاي باطل بر هر کس روشن و واضح است و نفس به راحتي و آساني، و با ميل و شوق مي تواند به آن سمت برود. با اطمينان است که شيطان گفت: «و لا غوينهم اجمعين الا عبادک منهم المخلصين» [الحجر / 40-39]: قسم به عزتت که همه ي فرزندان آدم را گمراه مي کنم، مگر بندگان مخلصت را. و خداوند فرموده است: همه ي انسان ها در ضرر و زيان هستند، مگر کساني که ايمان آورند و عمل نيک و مطابق با فطرت انجام دهند و يکديگر را به پيروي از حق و تحمل سختي ها و پرهيز از خطاها سفارش نمايند [والعصر / 3-1].
گروه بندي انسان ها در برابر وسوسه هاي شيطاني
دوم، نفوسي که مملو از اخلاق رذيله اند و بدين سبب، راه هاي ملائکه بر دل هاي آن ها بسته و درهاي شياطين باز است. چراغ ايمان در آن ها خاموش است و هرگز خيال خيري پيرامون آن ها نمي گردد. بلکه پيوسته محل وسوسه هاي شيطان ها و محل رفت و آمد آن ها هستند. چنين دل هايي موعظه و نصيحت را نمي پذيرند و چون سخن حقي را بشنوند، ديده ي بصيرتشان از فهم آن کور و گوش هوششان از شنيدن آن کر است. اين ها کساني هستند که خداوند در موردشان مي فرمايد: «خداوند بر دل ها و گوش ها و ديده هاي آن ها پرده ي غفلت انداخته است که حق را نمي فهمند، نمي شنوند و نمي بينند» [البقره / 7].
و مي فرمايد: «سواء عليهم ءأنذرتهم ام لم تنذرهم لايؤمنون» [البقره / 6]: اين ها را بترساني يا نترساني، ايمان نخواهند آورد. در واقع اينان چون خداوند را فراموش کرده اند، خداوند هم آن ها را از ياد خودشان برده است. و نيز مي فرمايد: «و لا تکونوا کالذين نسوا الله فانساهم انفسهم» [الحشر / 19]: مانند کساني نباشيد که خداوند را فراموش کرده اند و او هم آن ها را از خودشان غافل کرد.
سوم، نفوسي که ميانه ي اين دو نفس هستند؛ نه در سعادت مانند گروه اول و نه در شقاوت مانند دسته ي دوم. اکثر نفوس عوام مسلمين و غير مسلمين از افراد اين قسم اند.
بعضي قواي باطنيه
و تفصيل آن اجمال اين که انسان همان طور که در اين دنيا يک صورت ملکي دنياوي دارد و خداوند تبارک و تعالي آن را در کمال حسن، نيکويي و ترکيب بديع خلق فرموده و عقول تمام فلاسفه و بزرگان در آن متحير است، و علم و معرفه الاعضا و تشريح تاکنون نتوانسته است، معرفت درستي در حال آن پيدا کند و خداوند انسان را از بين مخلوقات، امتياز داده است به حسن ترکيب و جمال نيکو منظر، کذالک از براي او، يک صورت و شکل ملکوتي غيبي است که تابع ملکات نفس و خلق باطن است، در عالم بعد از موت؛ چه برزخ باشد چه قيامت. انسان اگر خلق باطن و ملکه و سريره اش انساني باشد، صورت ملکوتي او نيز صورت انسان است. ولي اگر ملکاتش غير ملکات انساني باشد، صورتش انساني است. ولي اگر ملکاتش غير ملکات انساني باشد، صورتش انساني نيست و تابع آن سريره و ملکه است. مثلا اگر ملکه ي شهوت و بهيميت بر باطن او غلبه کند و حکم مملکت باطن، حکم بهيمه شود، صورت ملکوتي انسان، صورت يکي از بهايم است متناسب با آن خلق، و اگر ملکه ي غضب و سبعيت بر باطن و سريره اش غلبه کند، و حکم مملکت باطن و سريره، حکم سبع شود، صورت غيبيه ملکوتيه، صورت يکي از سباع است و اگر وهم و شيطنت ملکه شد و باطن و سريره ملکات شيطانيه، از قبيل خدعه، تقلب، نميمه و غيبت يافت، صورت غيب و ملکوتي اش يکي از شياطين است به مناسبت آن.
گاهي هم ممکن است، ترکيب دو ملکه يا چند ملکه، منشأ صورت ملکوتي شود. آن وقت به شکل هيچ يک از حيوانات نمي شود، بلکه صورت غريبي پيدا مي کند که آن صورت مدهش و موحش بد ترکيب در اين عالم هيچ سابقه ندارد. از پيغمبر خدا (ص) نقل شده که: «بعضي مردم در قيامت محشور مي شوند به صورت هايي که نيکوست پيش آن ها، ميمون ها و انترها.» بلکه ممکن است از براي يک نفر در آن عالم، چند صورت باشد، زيرا که آن عالم، مثل اين عالم نيست که يک چيز بيش از يک صورت قبول نکند. و اين مطلب مطابق با برهان نيز هست و در محل خود مقرر است.
و بدان که ميزان در اين صور مختلفه که يکي از آن ها انسان است و باقي چيزهاي ديگر، وقت خروج نفس است از اين بدن، و پيدا شدن مملکت برزخ و غلبه ي سلطان آخرت که اولش در برزخ است در وقت خروج از بدن و با هر ملکه اي از دنيا رفت، آن ملکه صورت آخرتي مي گيرد و چشم ملکوتي برزخي او را مي بيند. خود او هم، وقت گشودن چشم برزخي، خود را به هر صورتي هست، مي بيند؛ اگر چشم داشته باشد. لازم نيست کسي در اين دنيا به صورتي هست، آن جا هم به همان صورت باشد. نقل است که بعضي در وقت حشر مي گويند: «خدايا چرا مرا کور محشور کردي، با آن که در دنيا چشم داشتم؟» جواب مي فرمايد: «چون تو آيات ما را فراموش کردي، امروز فراموش شدي. اي بيچاره! تو چشم ملکي ظاهر بين داشتي، ولي باطن و ملکوتت کور بود. کوري خودت را حالا ادراک کردي، والا از اول کور بودي و چشم بصيرت باطني که آيات خدا را به آن مي بينند، نداشتي. اي بيچاره! تو قامت مستقيم، صورت خوش ترکيب ملکي داري. ميزان ملکوت و باطن، غير از اين است. بايد استقامت باطني پيدا کني تا مستقيم القامه، در قيامت باشي. بايد روحت، روح انساني باشد تا صورت عالم برزخ و آخرتت، صورت انسان باشد. تو گمان مي کني که عالم غيب و باطن که عالم کشف سراير و ظهور ملکات است، مثل عالم ظاهر و دنياست که اختلاط و اشتباه در کار باشد. چشم و گوش و دست و پا و ساير اعضايت، همه با زبان ملکوتي - بلکه به قول بعضي ها با صورت هاي ملکوتي - به هر چه کردي شهادت مي دهند» [امام خميني. چهل حديث: 14-13].
پي نوشت :
1- اصول کافي، ج 4، کتاب الايمان و الکفر، ص 2.
معرفی سایت مرتبط با این مقاله
تصاویر زیبا و مرتبط با این مقاله