قواعد فهم قرآن
مقدمه
از سوى دیگر، جامعه اسلامى در آن عصر، جامعهاى بسیط بود؛ از جهت فکرى رشد نیافته و باسوادان آن انگشت شمار بودند. از جهت اجتماعى نیز روابط مسلمانان در سطحى بسیار ساده شکل یافته و ازپیچیدگىهاى موجود در روابط اجتماعى عصر ما، که نظریههاى گوناگون انسانى، اجتماعى را در پى داشت، خبرى نبود.
طبیعى است که در چنین جامعهاى، مردم نه با سؤالات عمیق فکرى مواجه بودند و نه قابلیت دریافت و هضم مسائل ظریف نظرى را داشتند. تنها اندکى محرم اسرار پیامبراکرم (صلّى اللّه علیه و آله) بودند که توان دریافت اندیشههاى بلند و معانى عمیق قرآنى را داشتند. پس از رحلت پیامبراکرم (صلّى اللّه علیه و آله)، صحابه در شهرهاى اسلامى اسکان گزیدند و تابعان، از آنان علم کتاب خدا و سنت رسول او (صلّى اللّه علیه و آله) را فرا مىگرفتند. به تدریج، با گذشت زمان، در پى فتوحات مسلمانان، سرزمینهاى اسلامى توسعه یافت و اقوام دیگر فوج فوج به اسلام پیوستند و با قوم عرب اختلاط یافتند. بسیارى از آنان هیچ سابقهاى نسبتبه زبان عربى نداشتند، اما شیفتگى آنان به اسلام و قرآن، ایشان را به فراگیرى زبان عربى فرا مىخواند، اما این آمیختگى بازتابى دیگر نیز داشت و آن تاثیرى منفى بود که بر قوم عرب گذاشت و موجب شد اصالت زبانشان رااز دستبدهند.
عهد تابعان نیز به سرآمد، اما توسعه سرزمینهاى اسلامى همچنان ادامه داشت و به همان نسبت، آمیختگى با فرهنگهاى دیگر روز به روز افزون گشت. این آمیختگى در عصر خلافتبنىعباس به دلیل ترجمه کتب یونانى و طرح بحثهاى فلسفى و عقیدتى و بروز شبهات فکرى، شدیدتر و عمیقتر شد.دیگر نه از آن شفافیت اجتماعى، فرهنگى و فکرى عصر بعثتخبرى بود و نه از بساطت فکر و اندیشه مردم. این مساله همچنان تداوم یافت و عوامل مثبت و منفى مورد اشاره دستبه دست هم داده، دستیابى به مفاهیم حیاتبخش قرآن را مشروط به بهرهمندى و اعمال اصول و قواعدى گرداند که فقدان آنها مانع از درک صحیح قرآن است.
قواعد فهم قرآن
مراد از این قواعد تنها قواعد فهم زبان عربى نیست، اگرچه خداوند متعال از آن براى بیان مقاصد خود بهره جسته است و در نتیجه، فهم کلام او اقتضا دارد که مفسر به قواعد زبان عربى آشنا باشد. اما علاوه بر آن، چون گوینده در کلام خود معانى و مفاهیمى متعالى و متافیزیکى را مطرح ساخته که نه تنها براى انسان عصر نزول قرآن بکر بوده، بلکه براى بشریت همواره نو و در بردارنده پیایى تازه است، در نتیجه، الفاظ و عبارات وضع شده براى معانى محسوس و اعتبارى زبان عرب، در اداى روشن این معانى بلند ناتوان بوده است، ناگزیر، مفاهیم خود را در قالب تمثیلات، تشبیهات، استعارات و کنایات بیان نموده و براى مجذوب ساختن عرب شیفته شعر و ادب، از سبکى خاص در گفتار بهره گرفته که نه نثر بوده، نه نظم اگرچه از امتیازات جمیع آنها نیز بهرهمند است.این زیبایى سبک و بلنداى معناست که بشریت را مسحور و مجذوب خود ساخته است.
این عوامل و عوامل دیگر موجب گردید فهم معانى قرآن به قواعدى فراتر از قواعد زبان عربى نیازمند گردد. از اینرو، دانشمندان علوم قرآنى و مفسران درصدد برآمدند که قواعد یاد شده را با تحقیق و تامل کشف کنند و آن را نظاممند سازند. نتیجه این تلاشهاى ارزنده را مىتوان در کتب علوم قرآنى و مقدمه برخى از کتب تفسیر به دست آورد. این نوشتار به شمهاى از این مطالب اشاره کرده و در آن به شش قاعده، که اساسىتر به نظر مىرسد، نگاهى افکنده است:
1- در نظر گرفتن قواعد ادبى و لغت عرب
به دلیل ویژگى نخست، باید با علم لغت، اشتقاق و صرف و نحو زبان عربى در حد مطلوب آشنا بود؛ زیرا در فهم واژگان قرآن، باید چند مرحله را پیمود که متناسب با هر مرحله، باید از علم خاصى برخوردار بود و به منبع خاصى رجوع نمود:
مرحله نخست: دستیابى به معانى واژهها - به طور کلى - است که باید بر علم اشتقاق تسلط داشت تا ریشه اصلى لغات را تشخیص دهیم و معانى احتمالى را که بر اثر تفاوت ریشههابراى یک واژه وجود دارد، به دست آوریم، با وجود آنکه آن معنا ممکن است از معانى مورد نظر در آیه باشد. به عنوان مثال، واژه «مسیح» ممکن است از «سیاحت» و یا از «مسح» مشتق شده باشد. در فرض اول، به معناى «سیاح» و در فرض دو، به معناى «ممسوح» (مالیده شده به روغن) است. در اینجاست که پس از پى بردن به ریشه لغت، در منابع لغوى به دنبال معانى آن مىرویم.
مرحله دوم: آگاهى از معانى حقیقى و مجازى است که شناخت این دو در تفسیر نقشى اساسى دارد. محقق باید با قواعد تشخیص معانى حقیقى از مجازى آگاه باشد تا از میان معانى متعددى که در کتب لغت آمده، معانى حقیقى را از معانى مجازى متمایز سازد؛ زیرا در بسیارى از کتب لغت، معانى ذکر شده در ذیل یک واژه اعم از معانى حقیقى و مجازى است. مفسر باید از انواع علاقههایى که براى اراده معانى مجازى ذکر شده،آگاهى یابد تا هم معانى مجازى را دریابد و چنان که در کلام، قرینهاى وجود دارد بتواند معناى مجازى مورد نظر را بشناسد و هم در صورتى که در آیه، هیچ قرینهاى بر معناى مجازى نیست، معناى حقیقى را مورد نظر قرار دهد.
مرحله سوم: تعیین معناى مورد نظر در آیه است. در این مرحله، مفسر باید از قواعد محاوره عقلایى که بیشتر در علم اصول و تا حدودى، در علم معانى مطرح شده، آگاهى یابد و با تامل در آیه و در نظر گرفتن مجموعه قراین به دست آمده، از میان معانى مجازى و حقیقى، معناى مورد نظر را تشخیص دهد.«آشنایى با علم صرف و نحو ضرورى است؛ زیرا در پرتو علم صرف، ابنیه کلمات و صیغههاى آنها شناخته مىشود و به کمک علم نحو، روشن مىگردد که کلمات با اعرابهاى مختلف از چه معانىاى برخوردارند.» [3]
ویژگى دوم قرآن فصاحت آن است - قرآن کلامى فصیح، بلکه افصح کلام است و در آن، تمثیلات، تشبیهات، استعارات، کنایات و... بسیار به کار رفته که فهم دقیق آنها در گرو آشنایى با علوم معانى، بیان وبدیع است.
علم معانى روشن مىسازد که ترکیبهاى گوناگون کلام چه خواصى دارند و چه معنایى افاده مىکنند. علم بیان از چگونگى خواص ترکیبات کلام از حیث وضوح دلالت و خفاى آنها سخن مىگوید. علم بدیع [4] وجوه نیکوسازى کلام را تعلیم مىدهد. این علوم را علوم بلاغت مىگویند و مفسر به منظور درک جنبههاى اعجاز بیانى قرآن، شدیدا بدانها نیازمند است. [5] ویژگى سوم قرآن مطابقتبا زبان عصر بعثت است. قرآن به زبان عربى عصر بعثت نازل شده و زبان عربى چون هر زبان دیگرى دچار تحولمىگردد. برخى لغات درعصر بعثت، معنایى داشته که امروز دیگر از آن معانى خبرى نیست و معنایى دیگر پیدا کرده و یا آن معانى حفظ شده، ولى معانى جدید دیگرى نیز پیدا کردهاند. باید بررسى کرد که هر لفظ در زمان بعثت معناى رایجش چه بوده و معنایى که ما انتخاب مىکنیم، مطابق با معناى رایج آن عصر باشد. شهید بهشتى در این زمینه مىگویند:
«شخصى واژه "کفات" را در لغتبه معناى "پرنده تیز پرواز" دیده و بعد آیه «الم نجعل الارض کفاتا» را چنین معنا کرده: «آیا زمین را به صورت یک موجود تیز پرواز قرار ندادیم و استدلال کرده بود که از نظر قرآن،زمین پرواز (حرکت) مىکند و حال آنکه "کفات" معناى اصلیش عبارت است از در برگیرنده؛ یعنى، آیا زمین را در برگیرنده قرار نداریم؟ دنبالهاش مىگوید: براى زندهها و مردهها - که این معناى دوم با آیات بعد سازگار است.» [6]
هرچند برخى در این مثال مناقشه کردهاند، ولى سخن بر سر اصل مساله است. ما نمىتوانیم واژگان قرآن را طبق معانىاى که سالهاى بعد براى آن واژهها پدید آمده تفسیر کنیم. براى تشخیص معانى عصر نزول، باید به منابع لغوى کهن مانند العین و کتبى که به صورت مستند معانى را ذکر مىکنند، مانند لسان العرب مراجعه نمود و آنها را مبنا قرار داد. علاوه بر آن، باید قدرت استنباط معانى لغت را مطابق با عصر نزول داشت تا در مواردى که کتب لغت معانى متفاوت و متعارضى ارائه مىدهند، بتوان با توجه به کاربردهاى هر واژه، در قرآن و روایات و فرهنگ عامه عصر نزول که در روایات و منابع تاریخى است - معناى عصر نزول را تشخیص داد.
2- در نظر گرفتن روایات تفسیرى
اگر به کتب روایى رجوع کنیم، روایات بسیارى درباره تفسیر آیات قرآن خواهیم یافت که از پیامبراکرم و ائمه معصومعلیهمالسلام و صحابه آنها روایتشده؛ از آن جمله است این روایات:
احمد بن حنبل، ترمذى و دیگران از عدى بن حیان نقل مىکنند که رسولاکرم (صلّى اللّه علیه و آله) فرمودند: «ان المغضوب علیهم هم الیهود وان الضالین هم النصارى» [10] ؛ آنانکه مورد غضب قرار گرفتند یهود؛ و گمراهان، نصارى هستند.
در روایتى دیگر، شخصى اعرابى از پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله) درباره آیه کریمه «و لم یلبسوا ایمانهم بظلم» (انعام:82)؛ کسانى که ایمان آوردند و ایمان خویش را به ستم نیالودند، سؤال مىکند و مىگوید: «اینالم یظلم نفسه؟»؛ کدامیک از مإ؛ هه به خود ستم نکرده است؟ پیامبراکرم (صلّى اللّه علیه و آله) به استناد آیه کریمه «ان الشرک لظلم عظیم» «لقمان:130)، مىفرمایند: مراد از ظلم شرک است. [11] در روایتى دیگر، رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) درباره آیه کریمه «واعدوالهم مااستطعتم من قوة» (انفال 60)، مىفرمایند: مراد از «قوة» تیراندازى است. [12]
در ایمان به حقانیت روایات تفسیرى و لزوم تبعیت از آن، هیچ تردیدى نیست، اما این سخن نسبتبه روایاتى صادق است که از نظر سند و دلالت، قطعى باشند، لکن متاسفانه چنین روایاتى بسیار نادر است؛ زیرا روایات تفسیرى یا یکى از دو ویژگى مذکور را ندارند یا هر دو را فاقدند؛ یعنى، یا سندشان مخدوش استیا دلالتشان و یا هر دو. ذهبى در این باره مىگوید: جاعلان، احادیث جعلى بسیارى بر روایات تفسیرى افزودند و احادیثى به رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) نسبت دادند که ایشان نفرمودند. بدین دلیل، علما بسیارى از احادیثى را که منسوب به رسول الله (صلّى اللّه علیه و آله) است، مردود شمردهاند تا جایى که احمد بن حنبل مىگوید: سه چیز اصل و ریشهاى ندارد: تفسیر، جنگنامهها و شرح حال جنگجویان. مراد او - همانگونه که پیروان محققش گفتهاند - این است که غالب این احادیثسندى صحیح و متصل ندارند.در نتیجه، باید به دو نکته توجه داشت:
اولا: همانگونه که رجوع به احادیث در مقام فهم و برداشت از قرآن لازم است، تفحص از سند و دقت در دلالت آنها نیز ضرورت دارد و این کار متوقف بر چند مساله است:
الف- آشنایى با علم رجال - به منظور توان یافتن بر ارزیابى سند حدیث؛
ب- علاوه بر مطالعه احوال افرادى که در سند احادیث مذکورند، باید محیط آنها و اوضاع سیاسى، اجتماعى آن محیط ، تاثیر و تاثراتشان و سیر تاریخى آنها را نیز مورد مطالعه قرار داد؛ زیرا این موارد در روشن ساختن جهت صدور روایت و اینکه آیا روایتبه دلیل رعایت تقیه صادر شده یا حال شنونده و یا جهات دیگرى نیز لحاظ گردیده، بسیار مؤثراست.
ج- آشنایى با اصول اسلام و مبانى تفکر شیعه تا بتوان دلالت حدیث را ارزیابى نمود و صحت و سقم مفاد آن را محک زد.
ثانیا: باید توجه داشت که اگر حدیثى از حیثسند و دلالت هم بىعیب باشد، در نهایت، خبر واحد صحیح است که مفید ظن خواهد بود. چنین چیزى اگرچه در فقه معتبر است، اما در تفسیر، میزان کارآیى آن مورد بحث و بررسى است، [13] بویژه باید این روایات با روایات دیگرى سازگار باشند و با صراحت آیات نیز معارض نباشند.
اما اقوال صحابه، علماى عامه نسبتبه اقوال صحابه نظر واحدى ندارند. بعضى مثل ابن کثیر به اجمال و بدون تفصیل، ضرورت رجوع به اقوال صحابه را پس از رجوع به قرآن و سنت مطرح کردهاند. او مىگوید: وقتى در تفسیر آیهاى، مطلبى در قرآن و سنت رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) نیافتیم، به اقوال صحابه رجوع مىکنیم؛ زیرا آنان به قرآن آگاهترند؛ به دلیل آنکه قراین و شرایط آیات را مشاهده کرده و از فهم تام، علم صحیح و عمل صالح برخوردار بودند.
بعضى تفصیل قایل شده، مىگویند: اگر اقوال صحابه نسبتبه سبب نزول یا مسالهاى باشد که اجتهادشان در آن دخالت نداشته باشد، رها کردن سخن آنان و رجوع به دیگرى جایز نیست؛ زیرا آنان آنچه گفتهاند از نبىاکرم (صلّى اللّه علیه و آله) شیندهاند.
این بیان تلویحا اشاره دارد به اینکه اگر راى صحابه زاییده اجتهادشان باشد، پذیرش آن واجب نیست.
ذهبى در التفسیر و المفسرون، به این دو دیدگاه اشاره کرده، مىگوید:
بعضى پذیرش راى صحابه را واجب نمىدانند؛ زیرا بر این باورند که آنان در اجتهاد مثل سایر مجتهدان، ممکن است خطا کنند، اما بعضى دیگر مىگویند: پذیرش آن واجب است؛ زیرا
اولا: این احتمال وجود دارد که آنچه گفتهاند از رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) شنیده باشند.
ثانیا: اگر اجتهاد و راى شخصى خودشان هم باشد، چون آنان اهل زبان قرآن بوده و از برکت همنشینى پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله) برخوردار شده و به اخلاق او تخلق یافته بودند و در زمان نزول آیات، قراین و شرایط آیات را مشاهده مىکردند، پس اجتهاد آنها نزدیکتر به صحت است. بنابراین، پذیرش راى آنها واجب مىباشد. [14] به اعتقاد علماى شیعه، اقوال صحابه و تابعان، اصالتا اعتبارى ندارد و اعتبار قول آنها در گرو آن است که کاشف از قول معصوم (علیهمالسلام) باشد. پس اگر قول آنها به معصوم منتهى نگردد و یا مفید یقین نباشد مثل خبر واحد، در تفسیر نقش تعیین کننده ندارد، بلکه تنها ارزش مطالعه تاریخى را داراست.
نکته شایان توجه دیگر آن است که معلم و مبین بودن پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله) و ائمه علیهمالسلام را نباید به معناى عدم اعتبار فهم ما از قرآن دانست، بلکه بیانات آن بزرگواران گاهى جنبه تفسیرى داشته و بیان معناى ظاهر آیات است؛ مانند روایات پیشین. این دسته از روایات روش تفسیر آنان را تعلیم داده و به مفسر توجه مىدهند که چگونه مفاد ظاهرى آیات را به دست آورد و با دقت در آنها، باید روش فهم و تفسیر آیات را بیاموزد.
ولى گاهى بیانات آن بزرگواران بیان قیود و شرایطى است که از آیات دیگر به دست نمى آید؛ از آن جمله، توضیحات مربوط به آیات الاحکام و یا بیان معانى بطنى قرآن است که در این موارد، باید همان بیانات را مورد نظر قرار داد و از آن بهره برد.
در هر صورت، فهم ظواهر قرآن بر اساس قواعد محاوره عقلایى، در جاى خود محفوظ و معتبر است.
3- در نطر گرفتن سازگارى تفسیر آیات با یکدیگر
قاعده مذکور در ارتباط با همه آیات قرآن مطرح است، چه آیاتى که از سنن الهى سخن مىگویند، چه آیاتى که از لقتبحث مىکنند و چه آیات احکام و یا آیات تاریخى. اما حساسیت و اهمیت این قاعده نسبتبه آیات معارف به دلیل نقش حیاتى معارف در زندگى انسان و به دلیل ظرافت، دقت و عمق آنها، شدیدتر است. به عنوان نمونه، در آیات بسیارى، خداى متعال به علم، قدرت، اراده، سمع، بصر، حیات، تکلم و دیگر صفات جمالى توصیف شده و از صفات جلالى منزه دانسته شده است. حضرت على علیهالسلام در نهج البلاغه، مىفرمایند: «من وصفه فقد حده و من حده فقد عده و من عده فقد ابطل ازله»؛ هر که او را با صفتى توصیف کند، او را محدود ساخته است و هر کس او رامحدود سازد، او را شماره کرده است و هر که او را شماره کند ازلیت و تقدم او را بر همه چیز از بین برده است.
در نتیجه، باید تمام آیاتى را که درباره صفات خداى متعال سخن مىگویند به گونهاى تفسیر نمود که با حفظ هماهنگى و تعاضد و به دور از هر نقیصهاى چون ترکیب و حدوث، جمیع صفات کمال را براى خداوند متعال اثبات کند؛ مثلا، آیه کریمه «قد احاط بکل شىء علما» (طلاق:12) اشاره به علم مطلق الهى دارد. این علم باید به گونهاى اثبات شود که ملازم با حدوث و تغییرى در ذات الهى نباشد. این مهم نیازمند آشنایى با مباحث کلامى و فلسفى مىباشد. آلوسىاز آن به علم کلامى یاد مىکند و در ضرورتآن، مىگوید:«فقدانآن مفسر را به هلاکت مىاندازد.»
4- در نظر گرفتن مبانى تفسیر قرآن
چنانچه میزان گستردگى قلمرو قرآن که در بحث جامعیت قرآن مطرح مىشود و مطابقتبیانات قرآن با واقع، به مفسر نشان مىدهد که آیات قرآن را چگونه تفسیر کند. بهعنوان مثال، اینکه آیات ناظر به پدیدههاى اینجهانى و زندگى دنیوى انسان و نیز آیات ناظر به مسائل علمى را چگونه تفسیر کند و چه مفاهیمى از آنها برداشت نماید.
5- در نظر گرفتن قواعد علم اصول و منطق
براى تطبیق و مقایسه صحیح این آیات، باید ویژگى هریک را بشناسیم، چگونگى ارائه و مقایسه آنها با یکدیگر را بیابیم و ضابطه تقدم و تاخر هر یک و نوع تاثیرى را که هر یک بر دیگرى مىگذارد، بهدست آوریم. بخشى از علم اصول متکفل بحث درباره این امور مىباشد. بنابراین، بر مفسر قرآن لازم است که با این ضوابط و قواعد آشنا باشد تا توانایى برداشت و فهم صحیح از آیات را پیدا نماید، چنانچه وجود براهین عقلى و مجادلات کلامى در خلال آیات قرآن آشنایى و تسلط بر علم منطق و قواعد منطقى را به منظور کشف مدلول آیات لازم دارد. قاعده جرى و اطباق در آیات اگرچه در نظر داشتن شان نزول آیات هنگام برداشت از قرآن نکتهاى ضرورى است. اما این بدان معنا نیست که مدلول و معناى آیه را در چهارچوب آن منحصر سازیم؛ زیرا در عین اینکه قرآن کلامى است که در زمان و شرایط خاص و به ملاحظه حوادثى مشخص نازل شده، اما همانگونه که قبلا بیان شد، این کتاب حیاتى جاوید رسالتى جهانى برعهده دارد. بنابراین، نمىتوان معانى آن را به زمان نزول محصور کرد، بلکه باید به زمانها و مکانهاى دیگر گسترش داد؛ زیرا قرآن مانند امثال، اختصاص به مورد خود ندارد، بلکه بر هر مصداقى که با مورد نزول از حیث ملاک متحد باشد، جریان مىیابد.
در اینباره ، مرحوم علامه طباطبائى مىفرماید: «اگر در شان نزول آیات، روایاتى آمده است، نباید حکم آیه را مخصوص آن واقعه بدانیم تا پس از انقضاى واقعه و از بین رفتن آن حکم، آیه نیز ساقط شود؛ زیرا بیان آیه عام است و علت آن را مطلق مىکند. پس اگر در حق افرادى از مؤمنان مدحى مىکند و یا نسبتبه غیر مؤمنان مذمتى مىنماید، مدح و ذم خود را به صفاتى از آنها تعلیل کرده و نباید حکم را منحصر به آنها دانست، بلکه هر که داراى آن اوصاف باشد مشمول حکم آیه مىگردد.»
از این ویژگى آیات یعنى قابلیت انطباق بر مصادیق متعدد در همه زمانها و مکانها به «جرى و اطباق» تعبیر مىشود. البته این تعبیر - همانگونه که مرحوم علامه طباطبائى مىگویند - متخذ از بیانات معصومان است علیهمالسلام «جرى اصطلاحى است که از کلمات ائمه اهلالبیت علیهمالسلام گرفته شده است؛ مثلا، در تفسیر عیاشى از فضیل بن سیار روایتشده که گفت: من از امام باقرعلیهالسلام درباره این روایت پرسیدم که فرمودهاند: هیچ آیهاى در قرآن نیست، مگر اینکه ظاهرى دارد و باطنى، فرمود: ظاهر قرآن تنزیل آن و باطنش تاویل آن است. بعضى از تاویلهاى آن گذشته وبعضى هنوز نیامده است. هر وقت چیزى از آن تاویلها آمد، مصداقى از آن است.»
از اینجا، روشن مىگردد که آنچه در بعضى از روایات بهعنوان تفسیر آیه آمده و آیه را بر معناى شخصى یا اشخاصى منطبق ساخته است، از باب جرى و اطباق و بیان مصداق است، نه از باب انحصار.
6- تعارض قواعد
در فرض دوم، دلیل ظن کنار گذاشته مىشود و دلیل قطعى اخذ مىگردد.و در فرض سوم، باید دید مرحجات کدام بیشتر است. (در علم اصول، توضیحات لازم در این باب آمده است.) در صورت رجحان یافتن هر یک، نتیجه آن تنها ترجیح مقتضاى آن است، به تعین یافتن مدلول آن.
ضابطه کلى تفسیر
چنانچه مفهوم آیه ظاهر باشد، نه صریح، اگر دلیل قطعى (چه عقلى و چه نقلى متواتر) بر آن معنا دلالت نماید، اخذ آن واجب است و اگر دلیل قطعى منافى با آن باشد، ظاهر آیه را تاویل مىناییم.
اما اگر دلیل ظنى مطابق و موافق با ظاهر آیه بود (چه دلیل عقلى و چه نقل واحد) - هرچند خبر صحیح باشد - تنها موجب ترجیح معناى ظاهر گردیده، اما سبب تعین آن نیست، «اگرچه در فقه، اخذ به خبر واحد لازم و عمل بر اساس آن واجب است، اما در تفسیر چنین نیست.» [15] اگر با ظاهر آیه مخالف باشد، دلیل ظنى کنار گذاشته مىشود.
اما آیات متشابه قرآن باید به محکمات ارجاع داده شوند و تفسیر گردند؛ زیرا متشابه آیهاى است که استقلال در اقاده مدلول خود نداشته باشد و به واسطه رد به سوى محکمات روشن خواهد شد، نه اینکه هیچ راهى براى فهم مدلول آن در دسترس نباشد. [16]
پى نوشتها:
[1]. ( کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتدکر اولواالالباب» (ص:29)
[2]. «وان کنتم فى ریب مما نزلنا على عیدنا فاتوا بسورة من مثله و ادعوا شهداءکم من دون الله ان کنتم صادقین» (بقره:23)
[3]. جلال الدین سیوطى، الاتقان، ج 2، ص 128
[4]. علم بدیع هرچند به جنبههاى زیباسازى ظاهرى آیات نظر دارد، ولى آگاهى از آن سبب مىشود تا مفسر در فهم آیات، به توجیهتراشى مبتلا نشود و بداند که گاهى اختلاف در تعابیر ممکن است براى زیباسازى جنبه لفظى آیات باشد و از سوى دیگر، بدون دلیل، تفاوتها و تغییر لحنها و بیانها را حمل بر تفنن در عبارت نکند.
[5]. جلال الدین سیوطى، همان، ج 2، ص 128
[6]. محمدحسین بهشتى، روش برداشت از قرآن، نشر هادى، ص 15
[7]. سید محمدحسین طباطبائى، قرآن در اسلام، ص 32
[8]. جلال الدین سیوطى، همان ، ج 2، ص1197
[9]. الشیخ خالد عبداالرحمن العک، اصول التفسیر و قواعده، ص 32
[10]. محمدحسین ذهبى، التفسیر و المفسرون، ج 1، ص47
[11]. الشیخ خالد عبدالرحمن العک،همان ص 32
[12]. جلال الدین سیوطى، همان، ج 2، ص 192
[13]. محمدحسین بهشتى، همان، ص 35/ سیدمحمد حسین طباطبایى، همان، ص 101 تفسیرابن کثیر، ج 1، ص3
[14]. مقدمه ابنالصلاح، ص 24 به نقل از کامل موسى، کیف نفهم القرآن، ص 194-195
[15]. سید محمدحسین طباطبایى، همان، ص 101،/ محمدحسین بهشتى، همان ص 38
[16]. محمدحسین طباطبایى، همان، ص 52
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله