مؤلف: محمدرضا افضلی
گه گه آن بیصورت از کتم عدم *** مر صور را رو نماید از کرم
تا مدد گیرد ازو هر صورتی *** از کمال و از جمال و قدرتی
باز بیصورت چو پنهان کرد رو *** آمدند از بهر کدّ در رنگ و بو
صورتی از صورت دیگر کمال *** گر بجوید باشد آن عین ضلال
پس چه عرضه میکنیای بیهنر *** احتیاج خود به محتاجی دگر
چون صور بند است بر یزدان مگو *** ظن مبر صورت به تشبیهش مجو
در تضرع جوی و در افنای خویش *** کز تفکر جز صور ناید به پیش
ور ز غیر صورتت نبود فره *** صورتی کآن بیتو زاید در تو به
منظور این است که کمال و جمال و قدرت مخلوقات، مدد و جلوهای از کمال و جمال و قدرت حق است. فاعل مطلق یقیناً از صورت مادی منزه است. صورت در ست او به منزلهی و آلت و وسیله است، چون فاعل مطلق باید مجرد از ماده و صورت باشد تا افاضه موجودات مادی (عالم عنصری) و موجودات مجرد (عالم عقول و نفوس) هر دو از وی ممکن باشد. خداوندِ بیصورت گاهی در نفس نفیس انبیا و اولیا تجلی میکند، تا بر اثر تجلی، هر صورت از او مدد گیرد و به کمال و جمال و اقتدار حقیقی رسد. هنگامی که حضرت حق پرتو افاضات کمالیهی خود را از مخلوقات بگیرد، آنان برای کسب آن به همنوعان خود التجا میبرند، غافل از آنکه آنان نیز چیزی در چنته ندارند که عطا کنند. این کار، گمراهی محض است و مخلوق ذاتاً نمیتواند به مخلوق دیگر کمال بخشد، زیرا کمال از خالق است. پسای بیاصل و ریشه چرا نیاز خود را به نیازمندی دیگر عرضه میداری؟!
مولانا میگوید: در شناخت حق، تفکر موجب تصور و اطلاق اوصاف صوری میشود و گمراه کننده است، باید با «تضرع و زاری» و با افنای خودها و خودپرستیها به سوی او رفت: «تفکروا فی آلاء الله و لاتفکروا فی ذات الله». یعنی یافتن خدا از طریق ذوق و شکستهحالی و شکستهبالی، نه از طریق اندیشهورزیهای حرفهای که موجب صورتهای فکریه و قالبهای خیالیه میگردد، چون خداوند سبحان منزه از چنین اوصافی است. اگر نمیتوانی هستی بیصورت و غیبی را درک کنی بگذار تا در تو صورتی بیتو و بدون دخالت قوه فکریه و تخیّلیه پدید آید؛ یعنی تجلی پروردگار بیآنکه تو و تلاش و طلب تو در میان باشد.
صورت شهری که آنجا میروی *** ذوق بیصورت کشیدتای روی
پس به معنا میروی تا لامکان *** که خوشی غیر مکان است و زمان
صورت یاری که سوی او شوی *** از برای مونسیاش میروی
پس به معنا سوی بیصورت شدی *** گرچه زآن مقصود غافل آمدی
در حقیقت حق بود معبود کل *** کز پی ذوق است سیران سبُل
لیک بعضی رو سوی دم کردهاند *** گرچه سر اصل است سر گم کردهاند
لیک آن سر پیش این ضالان گم *** میدهد داد سری از راه دم
آن ز سر مییابد آن و این ز دم *** قوم دیگر پا و سر کردند گم
برای مثال، آنچه حقیقتاً تو را به سوی فلان شهر میکشد، خود آن شهر نیست بلکه ذوقی است که در تو برای دیدن آن است و ذوق، امر معنوی است. پس جاذبه و زیبایی صورت موجودات از ذات صورت نیست، بلکه پرتو افاضات و جلوههای معنوی حق است. باز برای مثال، تو ظاهراً نزد دوستی میروی که دارای شکل و صورت محسوسه است، اما برحسب باطن مجذوب مقولهای فراحسی شدهای و آن ذوق و انس با اوست. بنابراین تو باطناً به سوی عالم بیصورت و عالم معنا رفتهای، هر چند که نسبت بدان عالم آگاهی نداشتهای. از مقدمات پیشین این نتیجه مهم در دینشناسی حاصل آمد که حضرت حق، معبود کلّ خلایق است، چه از او باخبر باشند و چه باخبر نباشند. اما بعضی از مردم به جای آنکه به سر توجه کنند به دم توجه کردهاند؛ یعنی به جای آنکه حضرت حق را معبود خود سازند، صورتهای محسوسه را معبود و مطلوب خود میدانند. یا به جای آنکه جوهر دین و حاقّ پیام آن را اصل بدانند، قشر و پوسته دین را اصل میپندارند. در ابیات بعدی جان کلام این است: هر حرکتی مآلاً به سوی حق است، زیرا همهی عوامل حرکت، غیر مادی و منبعث از عالم غیب است، تمام خواستهها از معبود حقیقی برآورده میشود؛ گرچه گمراهان، آن خواستهها را از معبودهای ناپایدار بخواهند. البته موحد حقیقی عطایای الهی را از سر اخذ میکند و آن بتپرست این عطایا را از دم (مجاری معبودهای ساختگی) دریافت میکند. اما جمعی دیگر مجذوبان مست و عشاق حقپرست چنان در توحید و افاضات توحیدیه پیش رفتهاند که پا و سر خود را گم کرده، به مقام سر و بیخویشی رسیدهاند. وقتی که ماسویالله در شهود این عارفان عاشق به کلی محو شد و حتی وجود موهوم خود را نیز محو کردند، حقیقت همه چیز را به دست آوردند.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول
تا مدد گیرد ازو هر صورتی *** از کمال و از جمال و قدرتی
باز بیصورت چو پنهان کرد رو *** آمدند از بهر کدّ در رنگ و بو
صورتی از صورت دیگر کمال *** گر بجوید باشد آن عین ضلال
پس چه عرضه میکنیای بیهنر *** احتیاج خود به محتاجی دگر
چون صور بند است بر یزدان مگو *** ظن مبر صورت به تشبیهش مجو
در تضرع جوی و در افنای خویش *** کز تفکر جز صور ناید به پیش
ور ز غیر صورتت نبود فره *** صورتی کآن بیتو زاید در تو به
منظور این است که کمال و جمال و قدرت مخلوقات، مدد و جلوهای از کمال و جمال و قدرت حق است. فاعل مطلق یقیناً از صورت مادی منزه است. صورت در ست او به منزلهی و آلت و وسیله است، چون فاعل مطلق باید مجرد از ماده و صورت باشد تا افاضه موجودات مادی (عالم عنصری) و موجودات مجرد (عالم عقول و نفوس) هر دو از وی ممکن باشد. خداوندِ بیصورت گاهی در نفس نفیس انبیا و اولیا تجلی میکند، تا بر اثر تجلی، هر صورت از او مدد گیرد و به کمال و جمال و اقتدار حقیقی رسد. هنگامی که حضرت حق پرتو افاضات کمالیهی خود را از مخلوقات بگیرد، آنان برای کسب آن به همنوعان خود التجا میبرند، غافل از آنکه آنان نیز چیزی در چنته ندارند که عطا کنند. این کار، گمراهی محض است و مخلوق ذاتاً نمیتواند به مخلوق دیگر کمال بخشد، زیرا کمال از خالق است. پسای بیاصل و ریشه چرا نیاز خود را به نیازمندی دیگر عرضه میداری؟!
مولانا میگوید: در شناخت حق، تفکر موجب تصور و اطلاق اوصاف صوری میشود و گمراه کننده است، باید با «تضرع و زاری» و با افنای خودها و خودپرستیها به سوی او رفت: «تفکروا فی آلاء الله و لاتفکروا فی ذات الله». یعنی یافتن خدا از طریق ذوق و شکستهحالی و شکستهبالی، نه از طریق اندیشهورزیهای حرفهای که موجب صورتهای فکریه و قالبهای خیالیه میگردد، چون خداوند سبحان منزه از چنین اوصافی است. اگر نمیتوانی هستی بیصورت و غیبی را درک کنی بگذار تا در تو صورتی بیتو و بدون دخالت قوه فکریه و تخیّلیه پدید آید؛ یعنی تجلی پروردگار بیآنکه تو و تلاش و طلب تو در میان باشد.
صورت شهری که آنجا میروی *** ذوق بیصورت کشیدتای روی
پس به معنا میروی تا لامکان *** که خوشی غیر مکان است و زمان
صورت یاری که سوی او شوی *** از برای مونسیاش میروی
پس به معنا سوی بیصورت شدی *** گرچه زآن مقصود غافل آمدی
در حقیقت حق بود معبود کل *** کز پی ذوق است سیران سبُل
لیک بعضی رو سوی دم کردهاند *** گرچه سر اصل است سر گم کردهاند
لیک آن سر پیش این ضالان گم *** میدهد داد سری از راه دم
آن ز سر مییابد آن و این ز دم *** قوم دیگر پا و سر کردند گم
برای مثال، آنچه حقیقتاً تو را به سوی فلان شهر میکشد، خود آن شهر نیست بلکه ذوقی است که در تو برای دیدن آن است و ذوق، امر معنوی است. پس جاذبه و زیبایی صورت موجودات از ذات صورت نیست، بلکه پرتو افاضات و جلوههای معنوی حق است. باز برای مثال، تو ظاهراً نزد دوستی میروی که دارای شکل و صورت محسوسه است، اما برحسب باطن مجذوب مقولهای فراحسی شدهای و آن ذوق و انس با اوست. بنابراین تو باطناً به سوی عالم بیصورت و عالم معنا رفتهای، هر چند که نسبت بدان عالم آگاهی نداشتهای. از مقدمات پیشین این نتیجه مهم در دینشناسی حاصل آمد که حضرت حق، معبود کلّ خلایق است، چه از او باخبر باشند و چه باخبر نباشند. اما بعضی از مردم به جای آنکه به سر توجه کنند به دم توجه کردهاند؛ یعنی به جای آنکه حضرت حق را معبود خود سازند، صورتهای محسوسه را معبود و مطلوب خود میدانند. یا به جای آنکه جوهر دین و حاقّ پیام آن را اصل بدانند، قشر و پوسته دین را اصل میپندارند. در ابیات بعدی جان کلام این است: هر حرکتی مآلاً به سوی حق است، زیرا همهی عوامل حرکت، غیر مادی و منبعث از عالم غیب است، تمام خواستهها از معبود حقیقی برآورده میشود؛ گرچه گمراهان، آن خواستهها را از معبودهای ناپایدار بخواهند. البته موحد حقیقی عطایای الهی را از سر اخذ میکند و آن بتپرست این عطایا را از دم (مجاری معبودهای ساختگی) دریافت میکند. اما جمعی دیگر مجذوبان مست و عشاق حقپرست چنان در توحید و افاضات توحیدیه پیش رفتهاند که پا و سر خود را گم کرده، به مقام سر و بیخویشی رسیدهاند. وقتی که ماسویالله در شهود این عارفان عاشق به کلی محو شد و حتی وجود موهوم خود را نیز محو کردند، حقیقت همه چیز را به دست آوردند.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول