تفاسير عرفاني نجم الدين رازي

سخنانم را در اين مبحث در سه بخش كوتاه خلاصه مي كنم ابتدا گزارشي مختصر درباره شرح حال و زندگاني نجم الدين رازي معروف به نجم دايه عرضه خواهم كرد؛ سپس درباره صحت انتساب اين تفسير به اين مفسر و چند و چونهايي كه در اين باره بوده و تأثيرهايي كه اين تفسير بر كتاب‏هاي تفسيري پس از خود گذاشته سخناني به ميان خواهد آمد و در پايان نيز اندكي درباره نگرش حاكم بر اين تفسير و آراي عرفاني نجم دايه در اين تفسير مطالبي عرضه خواهد شد.
شنبه، 11 آبان 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تفاسير عرفاني نجم الدين رازي
تفاسير عرفاني نجم الدين رازي
تفاسير عرفاني نجم الدين رازي

نويسنده:دكتر محمدرضا موحدي
سخنانم را در اين مبحث در سه بخش كوتاه خلاصه مي كنم ابتدا گزارشي مختصر درباره شرح حال و زندگاني نجم الدين رازي معروف به نجم دايه عرضه خواهم كرد؛ سپس درباره صحت انتساب اين تفسير به اين مفسر و چند و چونهايي كه در اين باره بوده و تأثيرهايي كه اين تفسير بر كتاب‏هاي تفسيري پس از خود گذاشته سخناني به ميان خواهد آمد و در پايان نيز اندكي درباره نگرش حاكم بر اين تفسير و آراي عرفاني نجم دايه در اين تفسير مطالبي عرضه خواهد شد.
نجم رازي از نويسندگان پركار نيمه دوم قرن ششم و نيمه اول قرن هفتم هجري است و پركار بودنش از اين جهت است كه هم به عربي و هم به فارسي كتاب نوشته است؛ يعني هم در نثر تجربه‏هاي موفقي داشته و هم در نظم. يكي از كتاب‏هاي بسيار معروف او ـ كه شايد نام او به واسطه اين كتاب شناخته شده باشد ـ كتاب «مرصاد العباد من المبداء الي المعاد» است كه يك دوره عرفان نظري به فارسي و به نثر روان و مرسل است. اين كتاب سال هاست مورد توجه اهل تحقيق و مورد استناد در مباحث عرفاني بوده و به عنوان كتاب درسي در دانشگاه‏ها مورد استفاده بوده است.
كتاب ديگر نجم الدين كه آن را به فارسي نگاشته «رساله عقل و عشق» است كه به شكلي بسيار زيبا نزاع ميان عقل و عشق را از آغاز پيدايش عقل و آغاز شكل‏گيري عشق در نهاد آدمي بررسي مي‏كند و به نيكي از عهده آن بر آمده است. «مرموزات اسدي» نام ديگر اثر اوست كه همه اين كتابها چاپ شده و كتاب اخير (مرموزات اسدي) را جناب آقاي دكتر شفيعي كدكني تصحيح كرده‏اند. «مرموزات اسدي» كتابي است در بيان مباحثي از عرفان عملي و نظري و اشعاري پراكنده نيز دارد. او همچنين دو كتاب به زبان عربي دارد يكي به نام «منارات السائرين» كه به تازگي در كويت به چاپ رسيده است و آخرين كار ـ كه خاتمه فعاليتهاي پژوهشي او بوده است ـ همين تفسيري است كه درباره آن سخن خواهيم گفت يعني كتاب «بحرالحقايق و المعاني في تفسير سبع مثاني».
متأسفانه اطلاعات ما درباره اين مفسر بسيار اندك است، يعني مسائل مهمي از زندگاني او را نمي‏دانيم و همين اندازه مي‏دانيم كه به سال 573 در ري ـ تهران امروز ـ به دنيا آمده، در دوران جواني به خوارزم رفته و سعي كرده است در سلك مريدان و شاگردان شيخ بزرگ خوارزم يعني شيخ نجم‏الدين كبرا در آيد. نجم‏الدين كبرا بنا به دلايلي ارشاد و تربيت او را به يكي از شاگردان خود يعني شيخ مجدالدين بغدادي سپرده است. شيخ مجدالدين بغدادي چند سال پس از پذيرش تربيت شيخ دايه به دستور پادشاه روزگار يعني محمد خوارزمشاه، در جيحون غرق مي‏شود و شيخ نجم‏الدين دايه، دلشكسته از خوارزم به سوي ري و همدان باز مي‏گردد. در ري به سال 618ـ617 هجري قمري حمله مغول رخ مي‏دهد و مجبور به ترك ديار و خانمان خويش مي‏شود و از راه اربيل به سوي عراق و از آنجا به شامات مي‏گريزد. دو ـ سه سالي در شام قديم زندگي مي‏كند و براي دومين بار تحريري از مرصادالعباد خويش را به علاءالدوله علاءالدين كيقباد، پادشاه سلجوقي، هديه مي‏كند. نجم‏الدين نيمه دوم و تقريباً سي سال انتهايي عمر خود را در بغداد سپري مي‏كند. مفسر تهراني پس از حمله مغول در بغداد است و در كنجي خودخواسته نشسته و به نوشتن تفسير قرآن و تأويلات خود بر قرآن مشغول است. متأسفانه كتابهاي تاريخي و منابع و مآخذ ايراني درباره اين مفسر كه بيشتر عمر خود را در آن سوي مرزها يعني در بلاد عرب بوده است، ناقص است. يعني ما براي به دست آوردن اطلاعاتي درباره او بايد به منابع عربي رجوع كنيم. قديمي‏ترين منابعي كه از تاريخ اسلام براي دستيابي به اطلاعاتي درباره او به ما كمك مي‏كند دو كتاب بسيار مهم در تاريخ اسلام است، يكي از شمس‏الدين ذهبي مفسر مشهور قرن هشتم كه كتابي به نام «تاريخ الاسلام» دارد كه چاپ آن چند سالي است كه به اتمام رسيده و بيش از 53 جلد است و يكي ديگر كتاب «الوافي بالوفيات» نوشته صلاح الدين الصفدي است كه آن هم اطلاعات خوبي درباره اين مفسر ايراني ساكن بغداد به ما مي‏دهد. از تأثير گذاري‏هايي كه كتاب اين مفسر، تنها 50 سال يا كمي بيش از 50 سال بر كتاب‏ها و تفسيرهاي ديگر داشته به خوبي پيداست كه او در تفسير خود موفق بوده است. نجم‏الدين نويسنده و مفسر تهراني ساكن بغداد تفسيري نوشته كه مورد توجه همه مفسرانِ تقريباً
هم روزگار خود قرار گرفته است. بنده در پژوهشي كه داشتم نشان دادم كه بيش از 15 تفسير پس از نجم‏الدين رازي همه به گونه‏اي از كتاب او تأثير پذيرفته‏اند. گاه به نام از او اسمي به ميان آورده‏اند و گاه بدون ذكر مأخذ و بدون ذكر نام، مطالبي از او نقل كرده‏اند. درباره زندگي نجم‏الدين بيش از اين سخن نمي‏گويم اما آنچه درباره او به شكل موثق مي‏توان گفت بسيار اندك است و از همين منابعي كه گفتم مي‏توان انتخاب كرد. بيشتر درباره نام شاگردان و استادان حديث او اطلاعاتي به ما داده‏اند، اما اين كه چه مناسباتي با قدرت حاكمه داشته، با خليفه هم روزگار خود يعني الناصرلدين الله خليفه عباسي و بعد المستنصر بالله چه نسبت هايي داشته واين كه آيا ميانه خوبي داشتند يا نه، بايد از لابلاي متون خود او چيزهايي يافت. اين كتاب با همه اهميت و شهرتي كه در ميان مفسران هم روزگار و بنام خود داشته است، متأسفانه در روزگار ما بسيار مغفول افتاده و مجهول مانده است. كسي اصلاً به اين نام و به اين كه چنين مفسر بزرگي و چنين عارف مشهوري، تفسيري داشته توجهي نكرده است. از ايراني‏ها مرحوم مجتبي مينوي در مقدمه‏اي كه بر يكي از كتاب‏هاي او دارد، يعني «رساله عقل و عشق» از اين تفسير صحبت مي‏كند و مي‏گويد ما نمي‏دانيم اين تفسير به راستي از نجم‏الدين رازي است يا نه و در نهايت با چند پرسش بحث را تمام مي‏كند.
به هر حال بحث دوم من در اين باره است كه آيا به راستي تفسيري با اين اهميت يعني تفسير بحرالحقايق و المعاني از نجم‏الدين رازي است يا نه؟ در اين باره بنده به تفصيل پژوهشي كرده‏ام، نسخه‏هاي خطي فراواني را مقابله كرده‏ام و قبل از آن كه نظر نهايي خودم را عرض كنم، سه ـ چهار نظريه‏اي كه در اين زمينه بوده را يادآور مي‏شوم: مفصل‏ترين بحثي كه در اين باره شده و نظري كه داده شده از آنِ يكي از مستشرقان سوئدي به نام «فريتس ماير» است كه در سال 98 فوت كرده است. ماير مقاله‏اي به زبان آلماني دارد كه تحقيقي مفصل درباره تفسير او كرده است و حاصل نظر او ـ در خلاصه‏ترين شكلي كه ممكن است ادا كنم ـ اين است كه او معتقد است تفسير بحرالحقايق و المعاني از آنِ نجم‏الدين كبرا استاد نجم‏الدين رازي است. فريتس ماير معتقد است كه اين تفسير از آن كبراست و او موفق به اتمام اين تفسير نشده و شاگرد كبرا يعني نجم‏الدين دايه اين تفسير را به اتمام رسانده است.
نظريه فريتس ماير درباره اين تفسير تقريباً نزد اكثر محققان معاصر به سمع قبول شنيده شده، يعني كساني همچون مرحوم دكتر زرين كوب و حتي «بروكلمان» از فريتس ماير اين نظريه را نقل كرده‏اند و در واقع پذيرفته‏اند كه اين تفسير از آنِ كبرا بوده است و او به سه چهارم تفسير رسيده و مابقي را نجم‏الدين دايه شاگرد مع الواسطه او به پايان آورده است.
نظريه دومي كه در اين باره هست نظريه مرحوم مجتبي منيوي است كه او ادعا كرده است در باب تفسر نجم‏الدين دايه بايد قائل به توقف شد، تا زماني كه همه نسخه‏ها و نسخه بدلها را نتوانيم به دست بياوريم و مقابله كنيم نمي‏توان درباره صحت انتساب اين تفسير سخني گفت. حتماً مقام و جايگاه مرحوم مينوي را در مباحث تحقيقي مي‏شناسيد، سخن او در بسياري موارد، سند است.
نظريه سومي هم هست كه از آنِ دكتر محمد حسين الذهبي نويسنده و قرآن‏پژوه معروف مصري و نويسنده كتاب التفسير و المفسرون است كه درباره اين كتاب هم نظر داده و ادعا كرده كه بحرالحقايق از آن رازي است، اما هيچ دليل و مدركي ارائه نداده است. هانري كربن و همكار عرب او يعني عثمان يحيي هم نظر داده و گفته‏اند كه اين تفسير، تفسير بسيار مهمي است و اي كاش بتوان آن را پيدا كرده و به چاپ رسانيد و خلاصه اظهار نظر آنها اين است كه تا سوره‏هاي چهارم يا پنجم اين تفسير ـ يعني احتمالاً تا سوره نساء يا انعام ـ بايد از آن نجم‏الدين كبرا باشد، از سوره پنجم به بعد تا انتهاي سوره طور از آن نجم‏الدين دايه است و پس از آن را عارفي ديگر به نام علاءالدوله سمناني تكميل كرده و به اتمام رسانده است. يعني در واقع از نظر هانري كربن، يك كار گروهي روي اين تفسير انجام گرفته كه سه مفسر عارف روي اين كتاب كار كرده‏اند و كار كيويگر را ادامه داده‏اند: ابتدا نجم‏الدين كبرا بعد شاگرد او نجم‏الدين رازي و سپس شاگرد او علاءالدوله سمناني. البته اين رأي، رأي زيبايي است اما دليلي براي آن ذكر نشده است.
بنده پس از بررسي‏هاي فراواني كه در اين باره داشته‏ام بخصوص پيدا كردن اصل نسخه‏ها از مصر، عربستان، پاكستان، و اكثر سخني كه در ايران بوده است، به دست آورده‏ام و پس از مقابله آنها و پژوهش درباره آنها، اين نظريه را اعلام و اثبات كرده‏ام كه تفسيري كه به نام بحرالحقايق و المعاني معروف است از ابتداي آن تا انتهاي سوره طور از آن نجم‏الدين رازي معروف به نجم‏دايه است و هيچ نسبتي به نجم‏الدين كبرا ندارد و از سوره طور به بعد را مفسران ديگري ـ نه يك نفر ـ تكميل كرده‏اند، زيرا تفسير، تفسير بسيار مهمي بوده و به ذائقه بسياري خوش نشسته است و بسياري از مفسران عارف تصميم گرفته‏اند بخش ناتمام آن يعني از ذاريات تا انتهاي قرآن را تكميل كنند. يكي از اين مكمل‏ها شيخ عارف بزرگ انتهاي قرن هشتم يعني شيخ علاءالدوله سمناني است كه خوشبختانه نسخه خطي تفسير او در كتابخانه ملي وجود دارد و مي‏توان به اساس آن سخن گفت. بنده براي صحت اين ادعا كه اين تفسير بر خلاف رأي فريتس ماير، مينوي، ذهبي، هانري كربن و همكار او در پژوهشي كه داشتم ادعا كرده‏ام از ابتداي قرآن تا سوره طور از آن خود نجم‏الدين دايه، است. ده دليل و قرينه ذكر كرده‏ام و خلاصه اين ادله ـ كه البته ذكر تفصيلي آنها در اين جا ضرورت چنداني ندارد ـ اين است كه: برخي از اين دليل‏ها از درون متن پيدا مي‏شوند و برخي از بيرون متن يعني ادله من به دو بخش تقسيم مي‏شود ادله
درون‏متني و ادله برون‏متني. نظر من اين بوده است كه هر كس اين نسخه خطي را به دست آوَرَد و از ابتدا تا انتهاي اين تفسير عرفاني را بخواند بي‏شك پي مي‏برد كه اين قلم، قلم نجم الدين رازي صاحب مرصاد العباد است. دلايل فراوان است و يكي از آنها اين است كه در چند جا نام شيخ خود را ذكر كرده است. اين مفسر در سروه نساء و سوره زمر نام شيخ خود را ذكر كرده است: «و كان شيخي سلطان وقته شرف الدين المجدالدين البغدادي...» نام مجدالدين بغدادي را به عنوان شيخ خود ذكر كرده است و هيچ يك از نجم‏الدين كبرا و ديگر مفسران بي‏شك شاگرد مجدالدين بغدادي نبوده‏اند. در اين نسخه از كتاب‏هاي ديگر خود اسم برده است مثلاً از منارات السائرين كه كتاب خود اوست و كسي در اين باره شك ندارد و از مضامين و اشعاي كه خود در مرصاد العباد سروده است در تفسير عربي ذكر كرده است. به هر حال ادله درون‏متني به خوبي بيانگر اين است و به خوبي اثبات مي‏كند كه اين تفسير از آن نجم‏الدين رازي است و نه نجم‏الدين كبرا استاد او. در يك نگاه بسيار كوتاه و گذرا به اين تفسير در مي‏يابيم كه تفسير اصلاً به شيوه اهل ظاهر ارائه نشده، يعني به هيچ وجه نخواسته است به مضامين ظاهري قرآن توجه كند و اين كه معناي لغوي اين آيه چيست و در چه باب و چه شأن نزولي آمده است، داستان تاريخي آيه يا ثواب قرائت اين آيه يا اين سوره چه بوده است؛ به هيچ وجه وارد مباحث ظاهري آيات نمي‏شود و مستقيماً به بواطن مي‏رسد. مي‏دانيد كه عرفا ـ شايد همه عرفا ـ بر اساس اين عبارت معروف كه به گونه روايت آمده اعتقاد دارند كه: «ان للقرآن بطناً و لبطنه بطناً الي سبعة ابطُن الي سبعين بطناً»: براي قرآن دروني است، براي آن درون نيز دروني است تا هفت درو نمايه و در برخي عبارت‏ها تا هفتاد درو نمايه عرفا بر اساس چنين نظريه‏اي به بواطن قرآن مي‏پردازند. تكيه كلام نجم‏الدين دايه اين است كه: «ظاهر آيت شنوده باشي اينك باطن آن بشنو» و شروع به معناي باطني مي‏كند. خود عرفا اين معناي باطني را براي اين كه شبهه تفسير به رأي پيدا نكند نام تأويلات داده‏اند، براي همين هم اين كتاب در بسياري از كتاب‏هاي ديگر در السنه علما و عرفاي قرون گذشته به نام تأويلات نجميه معروف بوده است. به هر حال نجم‏الدين در اين تفسير همان طور كه پيش از اين نيز اشاره شده تا انتهاي سوره الطور آن را آورده و بعد فوت كرده و تكمله آن را شيخ علاءالدوله سمناني تا سوره ناس به پايان آورده است. در اين تفسير براي هر معنايي ظاهر و باطني قائل است. براي همه چيز: آب، كوه، حتي حضرت يوسف و حضرت موسي. معني ظاهري داستان حضرت موسي چنين است، اما موسي سمبلي است از يك معناي ديگر؛ يوسف سمبلي است از معنايي ديگر و مدام به حكايت نزاع نفس و عقل، عقل و عشق و درگيريهاي قواي باطني انسان با يكديگر مي‏پردازد و براي تبيين چنان مضاميني ـ يعني مضامين عرفاني ـ از مفاد قرآني بهره مي‏گيرد.
يكي از نگرش‏هاي كلي نجم‏الدين در اين تفسير مخالفت با فلاسفه و متكلمين است و البته از يك عارف جز اين نيز انتظار نمي‏رود. او در جاي جاي تفسير با اهل كلام و فلاسفه به نزاع پرداخته است و هر جا كه مي‏تواند طعنه‏اي به آنها مي‏زند و مباحث قرآني را طبق برداشت فلاسفه رد مي‏كند و باطل بودن انديشه‏هاي آنها را نشان مي‏دهد. شايد بدانيد يكي از قديمي‏ترين مآخذي كه درباره خيام نيشابوري به ما اطلاعاتي مي‏دهد همين كار نجم‏الدين رازي است. او جزو نزديكترين كساني است كه درباره او و درباره دوره او به ما گزارش داده است. ما همچنان امروز مايليم كه دو خيام داشته باشيم خيامي رياضيدان، حكيم و منجم كه تقويم جلالي را پايه نهاد و خيامي شاعر و احياناً لاابالي كه لذت جوست و به آخرت اعتقادي ندارد. بسياري از ما در روزگاري كه زندگي مي‏كنيم مايليم دو خيام درست كنيم و ساحت مضامين كفرآميز را از دامن آن خيام الهي پاك كنيم اما نجم‏الدين رازي يكي از قديمي‏ترين كساني است كه در آثار خود به ما ثابت مي‏كند كه اين شعرها را همان خيام حكيم و فيلسوف گفته است و از قديمي‏ترين منابعي كه رباعيات خيام را براي ما نقل كرده اثر نجم‏الدين رازي است؛ البته نه اثر عربي او اثر فارسي او به نام مرصادالعباد كه در آنجا مي‏گويد: ما عرفا از طريق شهود همه اين چيزها را ثابت مي‏كنيم، بي‏چاره فلسفي و دهري و طبايعي كه پس از كلي بحث‏هاي عقلاني آخر به اينجا مي‏رسد كه يكي از هم‏روزگاران ما كه نامش عمر خيام است با اين همه ذكاوت و كياست پس از تلاشهاي علمي، چنين ابياتي مي‏گويد كه: در دايره‏اي كامدن و رفتن ماست/آن را نه بدايت نه نهايت پيداست/كس مي‏نزند دمي در اين عالم راز/كاين آمدن از كجا و رفتن به كجاست. دو ـ سه رباعي از خيام نقل مي‏كند و مي‏خواهد بگويد كه فلاسفه، آخر كارشان به حيرت و پوچي مي‏رسد.
به هر حال يكي از نگرش‏هاي حاكم بر اين تفسير مخالفت و عناد با فلاسفه و متكلمين است. همچنين با صوفيه كاسبكار روزگار خود جدال مي‏كند. در چندين مورد در اين تفسير صوفيه كاسبكار و صوفيه‏اي كه به نوعي به دربار و به قدرت منصوب شده‏اند را ملامت مي‏كند و مي‏گويد اينها اهل خرقه نيستند اهل حرفه‏اند و مضاميني را كه علما و صوفيه درباري روزگار او داشته‏اند را مفصل به باد طعن مي‏گيرد.
در اينجا بد نيست برخي از مضامين عرفاني او را از تفسيرش نقل كنيم تا دريابيم نگاه اين عارفِ انتهاي قرن ششم و ابتداي قرن هفتم به مضامين قرآني چگونه بوده است. به داستان ذبح بقره وارد مي‏شود و مي‏گويد بقره، نفس است يعني نفس را بكشيد (و معاني ظاهر را به هيچ وجه انكار نمي‏كند. فرق تأويل و تفاسير عرفاني با تفسير به رأي اين است كه مي‏گويد دريافت من چنين است و دريافت ظاهري را نيز پاس مي‏دارم. براي تفاسير ظاهري، خود به تفاسير ظاهري ارجاع مي‏دهد، مي‏گويد تفاسير ظاهري را مي‏پذيرم اما بطني را كه من برداشت كرده‏ام اين است، شما بطن ديگري را ارائه دهيد. چيزي كه تقريباً امروز به زبان معاصر به هرمنوتيك در فهم متون تعبير مي‏كنند يعني «آزادي من در فهم متن و كنارزدن تعلقات بيروني متن»؛ نجم‏الدين به خوبي به اين شيوه عمل كرده و سعي كرده است استنباط‏هاي دروني خود را نقل كند. براي مثال در بحرالحقايق همه مفاهيم ديني داراي مدارج اند، تسبيح درجه دارد، محبت درجه دارد، مسافر، شغل و...
در اين جا براي نمونه تنها به يك مورد از نگرشهاي كلي نجم دايه نسبت به نظام آفرينش نظر مي‏افكنيم و آن نمونه را با عبارت نجم دايه در مرصاد مي‏سنجيم. نجم دايه در بحرالحقايق مي‏گويد: «لولاك لما خلقت الكون و كان العالم مرآة يظهرفيه آيات كمال الحق و الانسان هو المشاهد لآيات الجمال» نجم‏الدين همواره اين را ذكر مي‏كند كه انسان آيينه جمال الهي است. شاه‏بيت سخنان نجم‏الدين هم در آثار فارسي و هم عربي او اين است كه: اي نسخه نامه الهي كه تويي/واي آينه جمال شاهي كه تويي/بيرون ز تو نيست هر چه در عالم هست/ در خود بطلب هر آنچه خواهي، كه تويي.
اين مضمون را بسياري از عرفاي هم روزگار او گرفته‏اند و به گونه‏هاي ديگر نقل كرده‏اند. اين كه انسان آينه تمام نماي جمال و جلال شاهي است، اين را فراوان در تفسير ذكر مي‏كند و در عبارت فارسي مي‏گويد «چون نفس انسان كه مستعد آيينگي است تربيت يابد و به كمال خود رسد ظهور جملگي صفات حق در خود مشاهده كند، نفس خود بشناسد كه او را از بهر چه آفريده‏اند آنگاه حقيقت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» براي او محقق گردد. نجم الدين درباره صفا و مروه نيز همين را مي‏گويد، مي‏گويد اين از جنبه ظاهري است كه صفا و مروه از شعائر خداست اما از لحاظ باطني، صفاهمان سر است و مروه، روح و سالك بين روح و سرّ در سعي و گردش است. در باب روزه نيز به همين گونه است و مي‏گويد «روزه زبان اجتناب از كذب و فحش و غيبت است، روزه چشم اجتناب از نظر كردن غافلانه است، روزه گوش اجتناب از استماع مناهي است، روزه نفس اجتناب از تماناي حرص و شهوات و روزه قلب اجتناب از حب دنيا و زخارف آن و روزه روح دوري از نعيم آخرت و روزه سر امساك از روءيت وجود غير خداست».
قبول دارم كه نقل مضامين عرفاني او بخصوص با بار اصطلاحي كه اين مضامين دارند شايد مناسب يك جمع عمومي نباشد اما هدف اين بود كه با برخي از اصطلاحات او آشنا شويد و ببنيد كه او چگونه به هر چيز كه مي‏نگرد ظاهري و باطني براي آن قائل مي‏شود و تقريباً به نيكي از عهده اين امر بيرون مي‏آيد كه بواطن اشيا را معرفي كند. بالطبع خواندن چنين تفسيري نيازمند مقدماني است و بايد برخي از اصطلاحات او را در كتاب‏هاي ديگر يا از عرفاي ديگر قبلاً گرفته باشيم و بدون آن اصطلاحات شايد درك اين تفسير نه تنها روشنگر و لذت‏آور نباشد بلكه گاهي انسان را دچار شبهه هايي خواهد كرد.
در خاتمه باز به بخشي از يكي از متن‏هاي ديگر نجم‏الدين كه به نوعي به تأويل قرآن مربوط است اشاره مي‏كنم و سخن خود را خاتمه مي‏دهم. مي‏دانيد كه حافظ ـ با تحقيقي كه از سوي محققان شده ـ از نجم‏الدين رازي و از كتاب مرصاد العباد او بسيار تأثير پذيرفته است. افراد زيادي در روزگار ما تحقيق كرده‏اند و جاپاي آثار نجم‏الدين را در انديشه‏هاي حافظ نشان داده‏اند؛ حتي عبارت‏ها و تكيه كلام‏هاي او شاه بيت‏هاي فكري اوست، يعني شاه بيت‏هاي فكري نجم‏الدين رازي را در حافظ نشان داده‏اند كه يكي از آن موارد اين است؛ نجم‏الدين مي‏گويد: و لكن روح انساني به شرف اختصاص اضافت «من روحي» مخصوص است. خداوند به هيچ كس اين افتخار را نداد كه بگويد «و نفخت فيه من روحي» يعني روح را به ياي متكلم اضافه كند اما انسان به اين شرف اختصاص يافته است و از اينجا كرامت «و لقد كر منا بني آدم و حملنا هم في البر و البحر» يافت. بعد مي‏گويد: «معني ظاهر آيت شنوده باشي و لكن معني باطنش بشنو: مي‏فرمايد كه آدميزاد را ما برگرفتيم، او محمول عنايت ماست در بر و بحر و بر بحر، آدمي را نتواند گرفت، زيرا كه او بار امانت ما دارد، آن بار كه بر و بحر نمي‏تافت و برنمي‏گرفت چون آدمي آن بار برگرفت بر و بحر او را با آن بار چگونه بر توانند گرفت؟ چون او با همه عجز و ضعف بار ما كشد ما با همه قوت و قدرت و كرم اولي‏تر كه بار او كشيم، زيرا كه ما عاشقيم و معشوقيم؛ آنچه ما را با آدمي و آدمي را با ماست، نه ما را با ديگري و نه ديگري را با ما افتاده است. «گردل به هواي لوليي بر جوشد/صد ترك بر او عرضه كني ننيوشد» و آن بيت معروف را نقل مي‏كند كه: «از شبنم عشق خاك آدم گل شد/صد فتنه و شور در جهان حاصل شد/ سرنشتر عشق بر رگ روح زدند/يك قطره فرو چكيد و نامش دل شد،».
نجم‏الدين حتي در اين بيت، دل را تأويل عرفاني مي‏برد: قلب و دل قطره‏اي است خونين كه از رگ روح چكيده است. ذهني بسيار خيالپرور مي‏خواهد كه اولاً بتواند عشق را به نشتر تشبيه كند و اين كه كسي با سرنشتر عشق بر رگ روح بزند و از رگ روح خوني بچكد و نامش دل شود.
بحث مفصل‏تر درباره آراي عرفاني و تفصيلي نجم‏الدين دايه در تفسير او به نام بحرالحقايق و المعاني فرصتي ديگر مي‏طلبد اما خلاصه سخن اين شد كه عارفي از عرفاي قرن ششم و هفتم (متولد 573 و متوفاي حدود 6ـ654 هـ.ق) كه از همين آب و خاك (ري) برخاسته بود دست روزگار او را به خوارزم و شهرهاي ديگر انداخت و در نهايت، خاتمه عمر را در بغداد گذراند، در پايان عمر تصميم گرفت بر قرآن ـ به شيوه عرفان ـ تفسير بنگارد، اما متأسفانه اجل او را مهلت نداد و تا انتهاي سوره طور يعني سوره 53ـ52 قرآن آمد و بعد از دنيا رفت. پس از او شيخ علاءالدوله سمناني با بياني بسيار سنگين تفسير او را به پايان رساند و اين تفسير ميراث يك دوره از عرفان ايراني است و از اهميت بسياري برخوردار است. آنها كه مباحث تاريخ عرفان ايراني را پي مي‏گيرند مي‏دانند كه بعد از قرن هفتم سيطره ابن‏عربي اين مدرس و نظريه پرداز بزرگ عرفان بر همه زواياي ممالك اسلامي نشست. عرفان نظري ابن عربي سلطه و تفوق پيدا كرد و ما تقريباً عرفان خراساني خود را گم كرديم. جالب است بدانيد نجم‏الدين رازي معاصر محي‏الدين است و همچنان از آبشخورهاي اصلي عرفان خراسان مايه گرفته است و هيچ تأثيري از محي‏الدين در اين تفسير نگرفته است. مطالعه چنين تفاسيري مي‏تواند براي بررسي حلقه‏هاي مفقوده فكرعرفاني ايران ثمربخش باشد. متأسفانه اين تفسير با همه شهرت و اهميتي كه داشته هنوز به چاپ نرسيده و اميد مي‏رود در يكي دو سال آينده اين تفسير كه بين سه تا چهار مجلد خواهد شد به بازار عرضه شود و از آنجا به بعد فرصتي براي محققان بعدي ايجاد شود تا آن را بخوانند و با نظريات عرفاي آن روزگار مقايسه كنند و به غناي فرهنگ ايراني و اسلامي بيشتر پي ببرند.<

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط