تفاسير عرفاني نجم الدين رازي
نويسنده:دكتر محمدرضا موحدي
سخنانم را در اين مبحث در سه بخش كوتاه خلاصه مي كنم ابتدا گزارشي مختصر درباره شرح حال و زندگاني نجم الدين رازي معروف به نجم دايه عرضه خواهم كرد؛ سپس درباره صحت انتساب اين تفسير به اين مفسر و چند و چونهايي كه در اين باره بوده و تأثيرهايي كه اين تفسير بر كتابهاي تفسيري پس از خود گذاشته سخناني به ميان خواهد آمد و در پايان نيز اندكي درباره نگرش حاكم بر اين تفسير و آراي عرفاني نجم دايه در اين تفسير مطالبي عرضه خواهد شد.
نجم رازي از نويسندگان پركار نيمه دوم قرن ششم و نيمه اول قرن هفتم هجري است و پركار بودنش از اين جهت است كه هم به عربي و هم به فارسي كتاب نوشته است؛ يعني هم در نثر تجربههاي موفقي داشته و هم در نظم. يكي از كتابهاي بسيار معروف او ـ كه شايد نام او به واسطه اين كتاب شناخته شده باشد ـ كتاب «مرصاد العباد من المبداء الي المعاد» است كه يك دوره عرفان نظري به فارسي و به نثر روان و مرسل است. اين كتاب سال هاست مورد توجه اهل تحقيق و مورد استناد در مباحث عرفاني بوده و به عنوان كتاب درسي در دانشگاهها مورد استفاده بوده است.
كتاب ديگر نجم الدين كه آن را به فارسي نگاشته «رساله عقل و عشق» است كه به شكلي بسيار زيبا نزاع ميان عقل و عشق را از آغاز پيدايش عقل و آغاز شكلگيري عشق در نهاد آدمي بررسي ميكند و به نيكي از عهده آن بر آمده است. «مرموزات اسدي» نام ديگر اثر اوست كه همه اين كتابها چاپ شده و كتاب اخير (مرموزات اسدي) را جناب آقاي دكتر شفيعي كدكني تصحيح كردهاند. «مرموزات اسدي» كتابي است در بيان مباحثي از عرفان عملي و نظري و اشعاري پراكنده نيز دارد. او همچنين دو كتاب به زبان عربي دارد يكي به نام «منارات السائرين» كه به تازگي در كويت به چاپ رسيده است و آخرين كار ـ كه خاتمه فعاليتهاي پژوهشي او بوده است ـ همين تفسيري است كه درباره آن سخن خواهيم گفت يعني كتاب «بحرالحقايق و المعاني في تفسير سبع مثاني».
متأسفانه اطلاعات ما درباره اين مفسر بسيار اندك است، يعني مسائل مهمي از زندگاني او را نميدانيم و همين اندازه ميدانيم كه به سال 573 در ري ـ تهران امروز ـ به دنيا آمده، در دوران جواني به خوارزم رفته و سعي كرده است در سلك مريدان و شاگردان شيخ بزرگ خوارزم يعني شيخ نجمالدين كبرا در آيد. نجمالدين كبرا بنا به دلايلي ارشاد و تربيت او را به يكي از شاگردان خود يعني شيخ مجدالدين بغدادي سپرده است. شيخ مجدالدين بغدادي چند سال پس از پذيرش تربيت شيخ دايه به دستور پادشاه روزگار يعني محمد خوارزمشاه، در جيحون غرق ميشود و شيخ نجمالدين دايه، دلشكسته از خوارزم به سوي ري و همدان باز ميگردد. در ري به سال 618ـ617 هجري قمري حمله مغول رخ ميدهد و مجبور به ترك ديار و خانمان خويش ميشود و از راه اربيل به سوي عراق و از آنجا به شامات ميگريزد. دو ـ سه سالي در شام قديم زندگي ميكند و براي دومين بار تحريري از مرصادالعباد خويش را به علاءالدوله علاءالدين كيقباد، پادشاه سلجوقي، هديه ميكند. نجمالدين نيمه دوم و تقريباً سي سال انتهايي عمر خود را در بغداد سپري ميكند. مفسر تهراني پس از حمله مغول در بغداد است و در كنجي خودخواسته نشسته و به نوشتن تفسير قرآن و تأويلات خود بر قرآن مشغول است. متأسفانه كتابهاي تاريخي و منابع و مآخذ ايراني درباره اين مفسر كه بيشتر عمر خود را در آن سوي مرزها يعني در بلاد عرب بوده است، ناقص است. يعني ما براي به دست آوردن اطلاعاتي درباره او بايد به منابع عربي رجوع كنيم. قديميترين منابعي كه از تاريخ اسلام براي دستيابي به اطلاعاتي درباره او به ما كمك ميكند دو كتاب بسيار مهم در تاريخ اسلام است، يكي از شمسالدين ذهبي مفسر مشهور قرن هشتم كه كتابي به نام «تاريخ الاسلام» دارد كه چاپ آن چند سالي است كه به اتمام رسيده و بيش از 53 جلد است و يكي ديگر كتاب «الوافي بالوفيات» نوشته صلاح الدين الصفدي است كه آن هم اطلاعات خوبي درباره اين مفسر ايراني ساكن بغداد به ما ميدهد. از تأثير گذاريهايي كه كتاب اين مفسر، تنها 50 سال يا كمي بيش از 50 سال بر كتابها و تفسيرهاي ديگر داشته به خوبي پيداست كه او در تفسير خود موفق بوده است. نجمالدين نويسنده و مفسر تهراني ساكن بغداد تفسيري نوشته كه مورد توجه همه مفسرانِ تقريباً
هم روزگار خود قرار گرفته است. بنده در پژوهشي كه داشتم نشان دادم كه بيش از 15 تفسير پس از نجمالدين رازي همه به گونهاي از كتاب او تأثير پذيرفتهاند. گاه به نام از او اسمي به ميان آوردهاند و گاه بدون ذكر مأخذ و بدون ذكر نام، مطالبي از او نقل كردهاند. درباره زندگي نجمالدين بيش از اين سخن نميگويم اما آنچه درباره او به شكل موثق ميتوان گفت بسيار اندك است و از همين منابعي كه گفتم ميتوان انتخاب كرد. بيشتر درباره نام شاگردان و استادان حديث او اطلاعاتي به ما دادهاند، اما اين كه چه مناسباتي با قدرت حاكمه داشته، با خليفه هم روزگار خود يعني الناصرلدين الله خليفه عباسي و بعد المستنصر بالله چه نسبت هايي داشته واين كه آيا ميانه خوبي داشتند يا نه، بايد از لابلاي متون خود او چيزهايي يافت. اين كتاب با همه اهميت و شهرتي كه در ميان مفسران هم روزگار و بنام خود داشته است، متأسفانه در روزگار ما بسيار مغفول افتاده و مجهول مانده است. كسي اصلاً به اين نام و به اين كه چنين مفسر بزرگي و چنين عارف مشهوري، تفسيري داشته توجهي نكرده است. از ايرانيها مرحوم مجتبي مينوي در مقدمهاي كه بر يكي از كتابهاي او دارد، يعني «رساله عقل و عشق» از اين تفسير صحبت ميكند و ميگويد ما نميدانيم اين تفسير به راستي از نجمالدين رازي است يا نه و در نهايت با چند پرسش بحث را تمام ميكند.
به هر حال بحث دوم من در اين باره است كه آيا به راستي تفسيري با اين اهميت يعني تفسير بحرالحقايق و المعاني از نجمالدين رازي است يا نه؟ در اين باره بنده به تفصيل پژوهشي كردهام، نسخههاي خطي فراواني را مقابله كردهام و قبل از آن كه نظر نهايي خودم را عرض كنم، سه ـ چهار نظريهاي كه در اين زمينه بوده را يادآور ميشوم: مفصلترين بحثي كه در اين باره شده و نظري كه داده شده از آنِ يكي از مستشرقان سوئدي به نام «فريتس ماير» است كه در سال 98 فوت كرده است. ماير مقالهاي به زبان آلماني دارد كه تحقيقي مفصل درباره تفسير او كرده است و حاصل نظر او ـ در خلاصهترين شكلي كه ممكن است ادا كنم ـ اين است كه او معتقد است تفسير بحرالحقايق و المعاني از آنِ نجمالدين كبرا استاد نجمالدين رازي است. فريتس ماير معتقد است كه اين تفسير از آن كبراست و او موفق به اتمام اين تفسير نشده و شاگرد كبرا يعني نجمالدين دايه اين تفسير را به اتمام رسانده است.
نظريه فريتس ماير درباره اين تفسير تقريباً نزد اكثر محققان معاصر به سمع قبول شنيده شده، يعني كساني همچون مرحوم دكتر زرين كوب و حتي «بروكلمان» از فريتس ماير اين نظريه را نقل كردهاند و در واقع پذيرفتهاند كه اين تفسير از آنِ كبرا بوده است و او به سه چهارم تفسير رسيده و مابقي را نجمالدين دايه شاگرد مع الواسطه او به پايان آورده است.
نظريه دومي كه در اين باره هست نظريه مرحوم مجتبي منيوي است كه او ادعا كرده است در باب تفسر نجمالدين دايه بايد قائل به توقف شد، تا زماني كه همه نسخهها و نسخه بدلها را نتوانيم به دست بياوريم و مقابله كنيم نميتوان درباره صحت انتساب اين تفسير سخني گفت. حتماً مقام و جايگاه مرحوم مينوي را در مباحث تحقيقي ميشناسيد، سخن او در بسياري موارد، سند است.
نظريه سومي هم هست كه از آنِ دكتر محمد حسين الذهبي نويسنده و قرآنپژوه معروف مصري و نويسنده كتاب التفسير و المفسرون است كه درباره اين كتاب هم نظر داده و ادعا كرده كه بحرالحقايق از آن رازي است، اما هيچ دليل و مدركي ارائه نداده است. هانري كربن و همكار عرب او يعني عثمان يحيي هم نظر داده و گفتهاند كه اين تفسير، تفسير بسيار مهمي است و اي كاش بتوان آن را پيدا كرده و به چاپ رسانيد و خلاصه اظهار نظر آنها اين است كه تا سورههاي چهارم يا پنجم اين تفسير ـ يعني احتمالاً تا سوره نساء يا انعام ـ بايد از آن نجمالدين كبرا باشد، از سوره پنجم به بعد تا انتهاي سوره طور از آن نجمالدين دايه است و پس از آن را عارفي ديگر به نام علاءالدوله سمناني تكميل كرده و به اتمام رسانده است. يعني در واقع از نظر هانري كربن، يك كار گروهي روي اين تفسير انجام گرفته كه سه مفسر عارف روي اين كتاب كار كردهاند و كار كيويگر را ادامه دادهاند: ابتدا نجمالدين كبرا بعد شاگرد او نجمالدين رازي و سپس شاگرد او علاءالدوله سمناني. البته اين رأي، رأي زيبايي است اما دليلي براي آن ذكر نشده است.
بنده پس از بررسيهاي فراواني كه در اين باره داشتهام بخصوص پيدا كردن اصل نسخهها از مصر، عربستان، پاكستان، و اكثر سخني كه در ايران بوده است، به دست آوردهام و پس از مقابله آنها و پژوهش درباره آنها، اين نظريه را اعلام و اثبات كردهام كه تفسيري كه به نام بحرالحقايق و المعاني معروف است از ابتداي آن تا انتهاي سوره طور از آن نجمالدين رازي معروف به نجمدايه است و هيچ نسبتي به نجمالدين كبرا ندارد و از سوره طور به بعد را مفسران ديگري ـ نه يك نفر ـ تكميل كردهاند، زيرا تفسير، تفسير بسيار مهمي بوده و به ذائقه بسياري خوش نشسته است و بسياري از مفسران عارف تصميم گرفتهاند بخش ناتمام آن يعني از ذاريات تا انتهاي قرآن را تكميل كنند. يكي از اين مكملها شيخ عارف بزرگ انتهاي قرن هشتم يعني شيخ علاءالدوله سمناني است كه خوشبختانه نسخه خطي تفسير او در كتابخانه ملي وجود دارد و ميتوان به اساس آن سخن گفت. بنده براي صحت اين ادعا كه اين تفسير بر خلاف رأي فريتس ماير، مينوي، ذهبي، هانري كربن و همكار او در پژوهشي كه داشتم ادعا كردهام از ابتداي قرآن تا سوره طور از آن خود نجمالدين دايه، است. ده دليل و قرينه ذكر كردهام و خلاصه اين ادله ـ كه البته ذكر تفصيلي آنها در اين جا ضرورت چنداني ندارد ـ اين است كه: برخي از اين دليلها از درون متن پيدا ميشوند و برخي از بيرون متن يعني ادله من به دو بخش تقسيم ميشود ادله
درونمتني و ادله برونمتني. نظر من اين بوده است كه هر كس اين نسخه خطي را به دست آوَرَد و از ابتدا تا انتهاي اين تفسير عرفاني را بخواند بيشك پي ميبرد كه اين قلم، قلم نجم الدين رازي صاحب مرصاد العباد است. دلايل فراوان است و يكي از آنها اين است كه در چند جا نام شيخ خود را ذكر كرده است. اين مفسر در سروه نساء و سوره زمر نام شيخ خود را ذكر كرده است: «و كان شيخي سلطان وقته شرف الدين المجدالدين البغدادي...» نام مجدالدين بغدادي را به عنوان شيخ خود ذكر كرده است و هيچ يك از نجمالدين كبرا و ديگر مفسران بيشك شاگرد مجدالدين بغدادي نبودهاند. در اين نسخه از كتابهاي ديگر خود اسم برده است مثلاً از منارات السائرين كه كتاب خود اوست و كسي در اين باره شك ندارد و از مضامين و اشعاي كه خود در مرصاد العباد سروده است در تفسير عربي ذكر كرده است. به هر حال ادله درونمتني به خوبي بيانگر اين است و به خوبي اثبات ميكند كه اين تفسير از آن نجمالدين رازي است و نه نجمالدين كبرا استاد او. در يك نگاه بسيار كوتاه و گذرا به اين تفسير در مييابيم كه تفسير اصلاً به شيوه اهل ظاهر ارائه نشده، يعني به هيچ وجه نخواسته است به مضامين ظاهري قرآن توجه كند و اين كه معناي لغوي اين آيه چيست و در چه باب و چه شأن نزولي آمده است، داستان تاريخي آيه يا ثواب قرائت اين آيه يا اين سوره چه بوده است؛ به هيچ وجه وارد مباحث ظاهري آيات نميشود و مستقيماً به بواطن ميرسد. ميدانيد كه عرفا ـ شايد همه عرفا ـ بر اساس اين عبارت معروف كه به گونه روايت آمده اعتقاد دارند كه: «ان للقرآن بطناً و لبطنه بطناً الي سبعة ابطُن الي سبعين بطناً»: براي قرآن دروني است، براي آن درون نيز دروني است تا هفت درو نمايه و در برخي عبارتها تا هفتاد درو نمايه عرفا بر اساس چنين نظريهاي به بواطن قرآن ميپردازند. تكيه كلام نجمالدين دايه اين است كه: «ظاهر آيت شنوده باشي اينك باطن آن بشنو» و شروع به معناي باطني ميكند. خود عرفا اين معناي باطني را براي اين كه شبهه تفسير به رأي پيدا نكند نام تأويلات دادهاند، براي همين هم اين كتاب در بسياري از كتابهاي ديگر در السنه علما و عرفاي قرون گذشته به نام تأويلات نجميه معروف بوده است. به هر حال نجمالدين در اين تفسير همان طور كه پيش از اين نيز اشاره شده تا انتهاي سوره الطور آن را آورده و بعد فوت كرده و تكمله آن را شيخ علاءالدوله سمناني تا سوره ناس به پايان آورده است. در اين تفسير براي هر معنايي ظاهر و باطني قائل است. براي همه چيز: آب، كوه، حتي حضرت يوسف و حضرت موسي. معني ظاهري داستان حضرت موسي چنين است، اما موسي سمبلي است از يك معناي ديگر؛ يوسف سمبلي است از معنايي ديگر و مدام به حكايت نزاع نفس و عقل، عقل و عشق و درگيريهاي قواي باطني انسان با يكديگر ميپردازد و براي تبيين چنان مضاميني ـ يعني مضامين عرفاني ـ از مفاد قرآني بهره ميگيرد.
يكي از نگرشهاي كلي نجمالدين در اين تفسير مخالفت با فلاسفه و متكلمين است و البته از يك عارف جز اين نيز انتظار نميرود. او در جاي جاي تفسير با اهل كلام و فلاسفه به نزاع پرداخته است و هر جا كه ميتواند طعنهاي به آنها ميزند و مباحث قرآني را طبق برداشت فلاسفه رد ميكند و باطل بودن انديشههاي آنها را نشان ميدهد. شايد بدانيد يكي از قديميترين مآخذي كه درباره خيام نيشابوري به ما اطلاعاتي ميدهد همين كار نجمالدين رازي است. او جزو نزديكترين كساني است كه درباره او و درباره دوره او به ما گزارش داده است. ما همچنان امروز مايليم كه دو خيام داشته باشيم خيامي رياضيدان، حكيم و منجم كه تقويم جلالي را پايه نهاد و خيامي شاعر و احياناً لاابالي كه لذت جوست و به آخرت اعتقادي ندارد. بسياري از ما در روزگاري كه زندگي ميكنيم مايليم دو خيام درست كنيم و ساحت مضامين كفرآميز را از دامن آن خيام الهي پاك كنيم اما نجمالدين رازي يكي از قديميترين كساني است كه در آثار خود به ما ثابت ميكند كه اين شعرها را همان خيام حكيم و فيلسوف گفته است و از قديميترين منابعي كه رباعيات خيام را براي ما نقل كرده اثر نجمالدين رازي است؛ البته نه اثر عربي او اثر فارسي او به نام مرصادالعباد كه در آنجا ميگويد: ما عرفا از طريق شهود همه اين چيزها را ثابت ميكنيم، بيچاره فلسفي و دهري و طبايعي كه پس از كلي بحثهاي عقلاني آخر به اينجا ميرسد كه يكي از همروزگاران ما كه نامش عمر خيام است با اين همه ذكاوت و كياست پس از تلاشهاي علمي، چنين ابياتي ميگويد كه: در دايرهاي كامدن و رفتن ماست/آن را نه بدايت نه نهايت پيداست/كس مينزند دمي در اين عالم راز/كاين آمدن از كجا و رفتن به كجاست. دو ـ سه رباعي از خيام نقل ميكند و ميخواهد بگويد كه فلاسفه، آخر كارشان به حيرت و پوچي ميرسد.
به هر حال يكي از نگرشهاي حاكم بر اين تفسير مخالفت و عناد با فلاسفه و متكلمين است. همچنين با صوفيه كاسبكار روزگار خود جدال ميكند. در چندين مورد در اين تفسير صوفيه كاسبكار و صوفيهاي كه به نوعي به دربار و به قدرت منصوب شدهاند را ملامت ميكند و ميگويد اينها اهل خرقه نيستند اهل حرفهاند و مضاميني را كه علما و صوفيه درباري روزگار او داشتهاند را مفصل به باد طعن ميگيرد.
در اينجا بد نيست برخي از مضامين عرفاني او را از تفسيرش نقل كنيم تا دريابيم نگاه اين عارفِ انتهاي قرن ششم و ابتداي قرن هفتم به مضامين قرآني چگونه بوده است. به داستان ذبح بقره وارد ميشود و ميگويد بقره، نفس است يعني نفس را بكشيد (و معاني ظاهر را به هيچ وجه انكار نميكند. فرق تأويل و تفاسير عرفاني با تفسير به رأي اين است كه ميگويد دريافت من چنين است و دريافت ظاهري را نيز پاس ميدارم. براي تفاسير ظاهري، خود به تفاسير ظاهري ارجاع ميدهد، ميگويد تفاسير ظاهري را ميپذيرم اما بطني را كه من برداشت كردهام اين است، شما بطن ديگري را ارائه دهيد. چيزي كه تقريباً امروز به زبان معاصر به هرمنوتيك در فهم متون تعبير ميكنند يعني «آزادي من در فهم متن و كنارزدن تعلقات بيروني متن»؛ نجمالدين به خوبي به اين شيوه عمل كرده و سعي كرده است استنباطهاي دروني خود را نقل كند. براي مثال در بحرالحقايق همه مفاهيم ديني داراي مدارج اند، تسبيح درجه دارد، محبت درجه دارد، مسافر، شغل و...
در اين جا براي نمونه تنها به يك مورد از نگرشهاي كلي نجم دايه نسبت به نظام آفرينش نظر ميافكنيم و آن نمونه را با عبارت نجم دايه در مرصاد ميسنجيم. نجم دايه در بحرالحقايق ميگويد: «لولاك لما خلقت الكون و كان العالم مرآة يظهرفيه آيات كمال الحق و الانسان هو المشاهد لآيات الجمال» نجمالدين همواره اين را ذكر ميكند كه انسان آيينه جمال الهي است. شاهبيت سخنان نجمالدين هم در آثار فارسي و هم عربي او اين است كه: اي نسخه نامه الهي كه تويي/واي آينه جمال شاهي كه تويي/بيرون ز تو نيست هر چه در عالم هست/ در خود بطلب هر آنچه خواهي، كه تويي.
اين مضمون را بسياري از عرفاي هم روزگار او گرفتهاند و به گونههاي ديگر نقل كردهاند. اين كه انسان آينه تمام نماي جمال و جلال شاهي است، اين را فراوان در تفسير ذكر ميكند و در عبارت فارسي ميگويد «چون نفس انسان كه مستعد آيينگي است تربيت يابد و به كمال خود رسد ظهور جملگي صفات حق در خود مشاهده كند، نفس خود بشناسد كه او را از بهر چه آفريدهاند آنگاه حقيقت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» براي او محقق گردد. نجم الدين درباره صفا و مروه نيز همين را ميگويد، ميگويد اين از جنبه ظاهري است كه صفا و مروه از شعائر خداست اما از لحاظ باطني، صفاهمان سر است و مروه، روح و سالك بين روح و سرّ در سعي و گردش است. در باب روزه نيز به همين گونه است و ميگويد «روزه زبان اجتناب از كذب و فحش و غيبت است، روزه چشم اجتناب از نظر كردن غافلانه است، روزه گوش اجتناب از استماع مناهي است، روزه نفس اجتناب از تماناي حرص و شهوات و روزه قلب اجتناب از حب دنيا و زخارف آن و روزه روح دوري از نعيم آخرت و روزه سر امساك از روءيت وجود غير خداست».
قبول دارم كه نقل مضامين عرفاني او بخصوص با بار اصطلاحي كه اين مضامين دارند شايد مناسب يك جمع عمومي نباشد اما هدف اين بود كه با برخي از اصطلاحات او آشنا شويد و ببنيد كه او چگونه به هر چيز كه مينگرد ظاهري و باطني براي آن قائل ميشود و تقريباً به نيكي از عهده اين امر بيرون ميآيد كه بواطن اشيا را معرفي كند. بالطبع خواندن چنين تفسيري نيازمند مقدماني است و بايد برخي از اصطلاحات او را در كتابهاي ديگر يا از عرفاي ديگر قبلاً گرفته باشيم و بدون آن اصطلاحات شايد درك اين تفسير نه تنها روشنگر و لذتآور نباشد بلكه گاهي انسان را دچار شبهه هايي خواهد كرد.
در خاتمه باز به بخشي از يكي از متنهاي ديگر نجمالدين كه به نوعي به تأويل قرآن مربوط است اشاره ميكنم و سخن خود را خاتمه ميدهم. ميدانيد كه حافظ ـ با تحقيقي كه از سوي محققان شده ـ از نجمالدين رازي و از كتاب مرصاد العباد او بسيار تأثير پذيرفته است. افراد زيادي در روزگار ما تحقيق كردهاند و جاپاي آثار نجمالدين را در انديشههاي حافظ نشان دادهاند؛ حتي عبارتها و تكيه كلامهاي او شاه بيتهاي فكري اوست، يعني شاه بيتهاي فكري نجمالدين رازي را در حافظ نشان دادهاند كه يكي از آن موارد اين است؛ نجمالدين ميگويد: و لكن روح انساني به شرف اختصاص اضافت «من روحي» مخصوص است. خداوند به هيچ كس اين افتخار را نداد كه بگويد «و نفخت فيه من روحي» يعني روح را به ياي متكلم اضافه كند اما انسان به اين شرف اختصاص يافته است و از اينجا كرامت «و لقد كر منا بني آدم و حملنا هم في البر و البحر» يافت. بعد ميگويد: «معني ظاهر آيت شنوده باشي و لكن معني باطنش بشنو: ميفرمايد كه آدميزاد را ما برگرفتيم، او محمول عنايت ماست در بر و بحر و بر بحر، آدمي را نتواند گرفت، زيرا كه او بار امانت ما دارد، آن بار كه بر و بحر نميتافت و برنميگرفت چون آدمي آن بار برگرفت بر و بحر او را با آن بار چگونه بر توانند گرفت؟ چون او با همه عجز و ضعف بار ما كشد ما با همه قوت و قدرت و كرم اوليتر كه بار او كشيم، زيرا كه ما عاشقيم و معشوقيم؛ آنچه ما را با آدمي و آدمي را با ماست، نه ما را با ديگري و نه ديگري را با ما افتاده است. «گردل به هواي لوليي بر جوشد/صد ترك بر او عرضه كني ننيوشد» و آن بيت معروف را نقل ميكند كه: «از شبنم عشق خاك آدم گل شد/صد فتنه و شور در جهان حاصل شد/ سرنشتر عشق بر رگ روح زدند/يك قطره فرو چكيد و نامش دل شد،».
نجمالدين حتي در اين بيت، دل را تأويل عرفاني ميبرد: قلب و دل قطرهاي است خونين كه از رگ روح چكيده است. ذهني بسيار خيالپرور ميخواهد كه اولاً بتواند عشق را به نشتر تشبيه كند و اين كه كسي با سرنشتر عشق بر رگ روح بزند و از رگ روح خوني بچكد و نامش دل شود.
بحث مفصلتر درباره آراي عرفاني و تفصيلي نجمالدين دايه در تفسير او به نام بحرالحقايق و المعاني فرصتي ديگر ميطلبد اما خلاصه سخن اين شد كه عارفي از عرفاي قرن ششم و هفتم (متولد 573 و متوفاي حدود 6ـ654 هـ.ق) كه از همين آب و خاك (ري) برخاسته بود دست روزگار او را به خوارزم و شهرهاي ديگر انداخت و در نهايت، خاتمه عمر را در بغداد گذراند، در پايان عمر تصميم گرفت بر قرآن ـ به شيوه عرفان ـ تفسير بنگارد، اما متأسفانه اجل او را مهلت نداد و تا انتهاي سوره طور يعني سوره 53ـ52 قرآن آمد و بعد از دنيا رفت. پس از او شيخ علاءالدوله سمناني با بياني بسيار سنگين تفسير او را به پايان رساند و اين تفسير ميراث يك دوره از عرفان ايراني است و از اهميت بسياري برخوردار است. آنها كه مباحث تاريخ عرفان ايراني را پي ميگيرند ميدانند كه بعد از قرن هفتم سيطره ابنعربي اين مدرس و نظريه پرداز بزرگ عرفان بر همه زواياي ممالك اسلامي نشست. عرفان نظري ابن عربي سلطه و تفوق پيدا كرد و ما تقريباً عرفان خراساني خود را گم كرديم. جالب است بدانيد نجمالدين رازي معاصر محيالدين است و همچنان از آبشخورهاي اصلي عرفان خراسان مايه گرفته است و هيچ تأثيري از محيالدين در اين تفسير نگرفته است. مطالعه چنين تفاسيري ميتواند براي بررسي حلقههاي مفقوده فكرعرفاني ايران ثمربخش باشد. متأسفانه اين تفسير با همه شهرت و اهميتي كه داشته هنوز به چاپ نرسيده و اميد ميرود در يكي دو سال آينده اين تفسير كه بين سه تا چهار مجلد خواهد شد به بازار عرضه شود و از آنجا به بعد فرصتي براي محققان بعدي ايجاد شود تا آن را بخوانند و با نظريات عرفاي آن روزگار مقايسه كنند و به غناي فرهنگ ايراني و اسلامي بيشتر پي ببرند.<
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
نجم رازي از نويسندگان پركار نيمه دوم قرن ششم و نيمه اول قرن هفتم هجري است و پركار بودنش از اين جهت است كه هم به عربي و هم به فارسي كتاب نوشته است؛ يعني هم در نثر تجربههاي موفقي داشته و هم در نظم. يكي از كتابهاي بسيار معروف او ـ كه شايد نام او به واسطه اين كتاب شناخته شده باشد ـ كتاب «مرصاد العباد من المبداء الي المعاد» است كه يك دوره عرفان نظري به فارسي و به نثر روان و مرسل است. اين كتاب سال هاست مورد توجه اهل تحقيق و مورد استناد در مباحث عرفاني بوده و به عنوان كتاب درسي در دانشگاهها مورد استفاده بوده است.
كتاب ديگر نجم الدين كه آن را به فارسي نگاشته «رساله عقل و عشق» است كه به شكلي بسيار زيبا نزاع ميان عقل و عشق را از آغاز پيدايش عقل و آغاز شكلگيري عشق در نهاد آدمي بررسي ميكند و به نيكي از عهده آن بر آمده است. «مرموزات اسدي» نام ديگر اثر اوست كه همه اين كتابها چاپ شده و كتاب اخير (مرموزات اسدي) را جناب آقاي دكتر شفيعي كدكني تصحيح كردهاند. «مرموزات اسدي» كتابي است در بيان مباحثي از عرفان عملي و نظري و اشعاري پراكنده نيز دارد. او همچنين دو كتاب به زبان عربي دارد يكي به نام «منارات السائرين» كه به تازگي در كويت به چاپ رسيده است و آخرين كار ـ كه خاتمه فعاليتهاي پژوهشي او بوده است ـ همين تفسيري است كه درباره آن سخن خواهيم گفت يعني كتاب «بحرالحقايق و المعاني في تفسير سبع مثاني».
متأسفانه اطلاعات ما درباره اين مفسر بسيار اندك است، يعني مسائل مهمي از زندگاني او را نميدانيم و همين اندازه ميدانيم كه به سال 573 در ري ـ تهران امروز ـ به دنيا آمده، در دوران جواني به خوارزم رفته و سعي كرده است در سلك مريدان و شاگردان شيخ بزرگ خوارزم يعني شيخ نجمالدين كبرا در آيد. نجمالدين كبرا بنا به دلايلي ارشاد و تربيت او را به يكي از شاگردان خود يعني شيخ مجدالدين بغدادي سپرده است. شيخ مجدالدين بغدادي چند سال پس از پذيرش تربيت شيخ دايه به دستور پادشاه روزگار يعني محمد خوارزمشاه، در جيحون غرق ميشود و شيخ نجمالدين دايه، دلشكسته از خوارزم به سوي ري و همدان باز ميگردد. در ري به سال 618ـ617 هجري قمري حمله مغول رخ ميدهد و مجبور به ترك ديار و خانمان خويش ميشود و از راه اربيل به سوي عراق و از آنجا به شامات ميگريزد. دو ـ سه سالي در شام قديم زندگي ميكند و براي دومين بار تحريري از مرصادالعباد خويش را به علاءالدوله علاءالدين كيقباد، پادشاه سلجوقي، هديه ميكند. نجمالدين نيمه دوم و تقريباً سي سال انتهايي عمر خود را در بغداد سپري ميكند. مفسر تهراني پس از حمله مغول در بغداد است و در كنجي خودخواسته نشسته و به نوشتن تفسير قرآن و تأويلات خود بر قرآن مشغول است. متأسفانه كتابهاي تاريخي و منابع و مآخذ ايراني درباره اين مفسر كه بيشتر عمر خود را در آن سوي مرزها يعني در بلاد عرب بوده است، ناقص است. يعني ما براي به دست آوردن اطلاعاتي درباره او بايد به منابع عربي رجوع كنيم. قديميترين منابعي كه از تاريخ اسلام براي دستيابي به اطلاعاتي درباره او به ما كمك ميكند دو كتاب بسيار مهم در تاريخ اسلام است، يكي از شمسالدين ذهبي مفسر مشهور قرن هشتم كه كتابي به نام «تاريخ الاسلام» دارد كه چاپ آن چند سالي است كه به اتمام رسيده و بيش از 53 جلد است و يكي ديگر كتاب «الوافي بالوفيات» نوشته صلاح الدين الصفدي است كه آن هم اطلاعات خوبي درباره اين مفسر ايراني ساكن بغداد به ما ميدهد. از تأثير گذاريهايي كه كتاب اين مفسر، تنها 50 سال يا كمي بيش از 50 سال بر كتابها و تفسيرهاي ديگر داشته به خوبي پيداست كه او در تفسير خود موفق بوده است. نجمالدين نويسنده و مفسر تهراني ساكن بغداد تفسيري نوشته كه مورد توجه همه مفسرانِ تقريباً
هم روزگار خود قرار گرفته است. بنده در پژوهشي كه داشتم نشان دادم كه بيش از 15 تفسير پس از نجمالدين رازي همه به گونهاي از كتاب او تأثير پذيرفتهاند. گاه به نام از او اسمي به ميان آوردهاند و گاه بدون ذكر مأخذ و بدون ذكر نام، مطالبي از او نقل كردهاند. درباره زندگي نجمالدين بيش از اين سخن نميگويم اما آنچه درباره او به شكل موثق ميتوان گفت بسيار اندك است و از همين منابعي كه گفتم ميتوان انتخاب كرد. بيشتر درباره نام شاگردان و استادان حديث او اطلاعاتي به ما دادهاند، اما اين كه چه مناسباتي با قدرت حاكمه داشته، با خليفه هم روزگار خود يعني الناصرلدين الله خليفه عباسي و بعد المستنصر بالله چه نسبت هايي داشته واين كه آيا ميانه خوبي داشتند يا نه، بايد از لابلاي متون خود او چيزهايي يافت. اين كتاب با همه اهميت و شهرتي كه در ميان مفسران هم روزگار و بنام خود داشته است، متأسفانه در روزگار ما بسيار مغفول افتاده و مجهول مانده است. كسي اصلاً به اين نام و به اين كه چنين مفسر بزرگي و چنين عارف مشهوري، تفسيري داشته توجهي نكرده است. از ايرانيها مرحوم مجتبي مينوي در مقدمهاي كه بر يكي از كتابهاي او دارد، يعني «رساله عقل و عشق» از اين تفسير صحبت ميكند و ميگويد ما نميدانيم اين تفسير به راستي از نجمالدين رازي است يا نه و در نهايت با چند پرسش بحث را تمام ميكند.
به هر حال بحث دوم من در اين باره است كه آيا به راستي تفسيري با اين اهميت يعني تفسير بحرالحقايق و المعاني از نجمالدين رازي است يا نه؟ در اين باره بنده به تفصيل پژوهشي كردهام، نسخههاي خطي فراواني را مقابله كردهام و قبل از آن كه نظر نهايي خودم را عرض كنم، سه ـ چهار نظريهاي كه در اين زمينه بوده را يادآور ميشوم: مفصلترين بحثي كه در اين باره شده و نظري كه داده شده از آنِ يكي از مستشرقان سوئدي به نام «فريتس ماير» است كه در سال 98 فوت كرده است. ماير مقالهاي به زبان آلماني دارد كه تحقيقي مفصل درباره تفسير او كرده است و حاصل نظر او ـ در خلاصهترين شكلي كه ممكن است ادا كنم ـ اين است كه او معتقد است تفسير بحرالحقايق و المعاني از آنِ نجمالدين كبرا استاد نجمالدين رازي است. فريتس ماير معتقد است كه اين تفسير از آن كبراست و او موفق به اتمام اين تفسير نشده و شاگرد كبرا يعني نجمالدين دايه اين تفسير را به اتمام رسانده است.
نظريه فريتس ماير درباره اين تفسير تقريباً نزد اكثر محققان معاصر به سمع قبول شنيده شده، يعني كساني همچون مرحوم دكتر زرين كوب و حتي «بروكلمان» از فريتس ماير اين نظريه را نقل كردهاند و در واقع پذيرفتهاند كه اين تفسير از آنِ كبرا بوده است و او به سه چهارم تفسير رسيده و مابقي را نجمالدين دايه شاگرد مع الواسطه او به پايان آورده است.
نظريه دومي كه در اين باره هست نظريه مرحوم مجتبي منيوي است كه او ادعا كرده است در باب تفسر نجمالدين دايه بايد قائل به توقف شد، تا زماني كه همه نسخهها و نسخه بدلها را نتوانيم به دست بياوريم و مقابله كنيم نميتوان درباره صحت انتساب اين تفسير سخني گفت. حتماً مقام و جايگاه مرحوم مينوي را در مباحث تحقيقي ميشناسيد، سخن او در بسياري موارد، سند است.
نظريه سومي هم هست كه از آنِ دكتر محمد حسين الذهبي نويسنده و قرآنپژوه معروف مصري و نويسنده كتاب التفسير و المفسرون است كه درباره اين كتاب هم نظر داده و ادعا كرده كه بحرالحقايق از آن رازي است، اما هيچ دليل و مدركي ارائه نداده است. هانري كربن و همكار عرب او يعني عثمان يحيي هم نظر داده و گفتهاند كه اين تفسير، تفسير بسيار مهمي است و اي كاش بتوان آن را پيدا كرده و به چاپ رسانيد و خلاصه اظهار نظر آنها اين است كه تا سورههاي چهارم يا پنجم اين تفسير ـ يعني احتمالاً تا سوره نساء يا انعام ـ بايد از آن نجمالدين كبرا باشد، از سوره پنجم به بعد تا انتهاي سوره طور از آن نجمالدين دايه است و پس از آن را عارفي ديگر به نام علاءالدوله سمناني تكميل كرده و به اتمام رسانده است. يعني در واقع از نظر هانري كربن، يك كار گروهي روي اين تفسير انجام گرفته كه سه مفسر عارف روي اين كتاب كار كردهاند و كار كيويگر را ادامه دادهاند: ابتدا نجمالدين كبرا بعد شاگرد او نجمالدين رازي و سپس شاگرد او علاءالدوله سمناني. البته اين رأي، رأي زيبايي است اما دليلي براي آن ذكر نشده است.
بنده پس از بررسيهاي فراواني كه در اين باره داشتهام بخصوص پيدا كردن اصل نسخهها از مصر، عربستان، پاكستان، و اكثر سخني كه در ايران بوده است، به دست آوردهام و پس از مقابله آنها و پژوهش درباره آنها، اين نظريه را اعلام و اثبات كردهام كه تفسيري كه به نام بحرالحقايق و المعاني معروف است از ابتداي آن تا انتهاي سوره طور از آن نجمالدين رازي معروف به نجمدايه است و هيچ نسبتي به نجمالدين كبرا ندارد و از سوره طور به بعد را مفسران ديگري ـ نه يك نفر ـ تكميل كردهاند، زيرا تفسير، تفسير بسيار مهمي بوده و به ذائقه بسياري خوش نشسته است و بسياري از مفسران عارف تصميم گرفتهاند بخش ناتمام آن يعني از ذاريات تا انتهاي قرآن را تكميل كنند. يكي از اين مكملها شيخ عارف بزرگ انتهاي قرن هشتم يعني شيخ علاءالدوله سمناني است كه خوشبختانه نسخه خطي تفسير او در كتابخانه ملي وجود دارد و ميتوان به اساس آن سخن گفت. بنده براي صحت اين ادعا كه اين تفسير بر خلاف رأي فريتس ماير، مينوي، ذهبي، هانري كربن و همكار او در پژوهشي كه داشتم ادعا كردهام از ابتداي قرآن تا سوره طور از آن خود نجمالدين دايه، است. ده دليل و قرينه ذكر كردهام و خلاصه اين ادله ـ كه البته ذكر تفصيلي آنها در اين جا ضرورت چنداني ندارد ـ اين است كه: برخي از اين دليلها از درون متن پيدا ميشوند و برخي از بيرون متن يعني ادله من به دو بخش تقسيم ميشود ادله
درونمتني و ادله برونمتني. نظر من اين بوده است كه هر كس اين نسخه خطي را به دست آوَرَد و از ابتدا تا انتهاي اين تفسير عرفاني را بخواند بيشك پي ميبرد كه اين قلم، قلم نجم الدين رازي صاحب مرصاد العباد است. دلايل فراوان است و يكي از آنها اين است كه در چند جا نام شيخ خود را ذكر كرده است. اين مفسر در سروه نساء و سوره زمر نام شيخ خود را ذكر كرده است: «و كان شيخي سلطان وقته شرف الدين المجدالدين البغدادي...» نام مجدالدين بغدادي را به عنوان شيخ خود ذكر كرده است و هيچ يك از نجمالدين كبرا و ديگر مفسران بيشك شاگرد مجدالدين بغدادي نبودهاند. در اين نسخه از كتابهاي ديگر خود اسم برده است مثلاً از منارات السائرين كه كتاب خود اوست و كسي در اين باره شك ندارد و از مضامين و اشعاي كه خود در مرصاد العباد سروده است در تفسير عربي ذكر كرده است. به هر حال ادله درونمتني به خوبي بيانگر اين است و به خوبي اثبات ميكند كه اين تفسير از آن نجمالدين رازي است و نه نجمالدين كبرا استاد او. در يك نگاه بسيار كوتاه و گذرا به اين تفسير در مييابيم كه تفسير اصلاً به شيوه اهل ظاهر ارائه نشده، يعني به هيچ وجه نخواسته است به مضامين ظاهري قرآن توجه كند و اين كه معناي لغوي اين آيه چيست و در چه باب و چه شأن نزولي آمده است، داستان تاريخي آيه يا ثواب قرائت اين آيه يا اين سوره چه بوده است؛ به هيچ وجه وارد مباحث ظاهري آيات نميشود و مستقيماً به بواطن ميرسد. ميدانيد كه عرفا ـ شايد همه عرفا ـ بر اساس اين عبارت معروف كه به گونه روايت آمده اعتقاد دارند كه: «ان للقرآن بطناً و لبطنه بطناً الي سبعة ابطُن الي سبعين بطناً»: براي قرآن دروني است، براي آن درون نيز دروني است تا هفت درو نمايه و در برخي عبارتها تا هفتاد درو نمايه عرفا بر اساس چنين نظريهاي به بواطن قرآن ميپردازند. تكيه كلام نجمالدين دايه اين است كه: «ظاهر آيت شنوده باشي اينك باطن آن بشنو» و شروع به معناي باطني ميكند. خود عرفا اين معناي باطني را براي اين كه شبهه تفسير به رأي پيدا نكند نام تأويلات دادهاند، براي همين هم اين كتاب در بسياري از كتابهاي ديگر در السنه علما و عرفاي قرون گذشته به نام تأويلات نجميه معروف بوده است. به هر حال نجمالدين در اين تفسير همان طور كه پيش از اين نيز اشاره شده تا انتهاي سوره الطور آن را آورده و بعد فوت كرده و تكمله آن را شيخ علاءالدوله سمناني تا سوره ناس به پايان آورده است. در اين تفسير براي هر معنايي ظاهر و باطني قائل است. براي همه چيز: آب، كوه، حتي حضرت يوسف و حضرت موسي. معني ظاهري داستان حضرت موسي چنين است، اما موسي سمبلي است از يك معناي ديگر؛ يوسف سمبلي است از معنايي ديگر و مدام به حكايت نزاع نفس و عقل، عقل و عشق و درگيريهاي قواي باطني انسان با يكديگر ميپردازد و براي تبيين چنان مضاميني ـ يعني مضامين عرفاني ـ از مفاد قرآني بهره ميگيرد.
يكي از نگرشهاي كلي نجمالدين در اين تفسير مخالفت با فلاسفه و متكلمين است و البته از يك عارف جز اين نيز انتظار نميرود. او در جاي جاي تفسير با اهل كلام و فلاسفه به نزاع پرداخته است و هر جا كه ميتواند طعنهاي به آنها ميزند و مباحث قرآني را طبق برداشت فلاسفه رد ميكند و باطل بودن انديشههاي آنها را نشان ميدهد. شايد بدانيد يكي از قديميترين مآخذي كه درباره خيام نيشابوري به ما اطلاعاتي ميدهد همين كار نجمالدين رازي است. او جزو نزديكترين كساني است كه درباره او و درباره دوره او به ما گزارش داده است. ما همچنان امروز مايليم كه دو خيام داشته باشيم خيامي رياضيدان، حكيم و منجم كه تقويم جلالي را پايه نهاد و خيامي شاعر و احياناً لاابالي كه لذت جوست و به آخرت اعتقادي ندارد. بسياري از ما در روزگاري كه زندگي ميكنيم مايليم دو خيام درست كنيم و ساحت مضامين كفرآميز را از دامن آن خيام الهي پاك كنيم اما نجمالدين رازي يكي از قديميترين كساني است كه در آثار خود به ما ثابت ميكند كه اين شعرها را همان خيام حكيم و فيلسوف گفته است و از قديميترين منابعي كه رباعيات خيام را براي ما نقل كرده اثر نجمالدين رازي است؛ البته نه اثر عربي او اثر فارسي او به نام مرصادالعباد كه در آنجا ميگويد: ما عرفا از طريق شهود همه اين چيزها را ثابت ميكنيم، بيچاره فلسفي و دهري و طبايعي كه پس از كلي بحثهاي عقلاني آخر به اينجا ميرسد كه يكي از همروزگاران ما كه نامش عمر خيام است با اين همه ذكاوت و كياست پس از تلاشهاي علمي، چنين ابياتي ميگويد كه: در دايرهاي كامدن و رفتن ماست/آن را نه بدايت نه نهايت پيداست/كس مينزند دمي در اين عالم راز/كاين آمدن از كجا و رفتن به كجاست. دو ـ سه رباعي از خيام نقل ميكند و ميخواهد بگويد كه فلاسفه، آخر كارشان به حيرت و پوچي ميرسد.
به هر حال يكي از نگرشهاي حاكم بر اين تفسير مخالفت و عناد با فلاسفه و متكلمين است. همچنين با صوفيه كاسبكار روزگار خود جدال ميكند. در چندين مورد در اين تفسير صوفيه كاسبكار و صوفيهاي كه به نوعي به دربار و به قدرت منصوب شدهاند را ملامت ميكند و ميگويد اينها اهل خرقه نيستند اهل حرفهاند و مضاميني را كه علما و صوفيه درباري روزگار او داشتهاند را مفصل به باد طعن ميگيرد.
در اينجا بد نيست برخي از مضامين عرفاني او را از تفسيرش نقل كنيم تا دريابيم نگاه اين عارفِ انتهاي قرن ششم و ابتداي قرن هفتم به مضامين قرآني چگونه بوده است. به داستان ذبح بقره وارد ميشود و ميگويد بقره، نفس است يعني نفس را بكشيد (و معاني ظاهر را به هيچ وجه انكار نميكند. فرق تأويل و تفاسير عرفاني با تفسير به رأي اين است كه ميگويد دريافت من چنين است و دريافت ظاهري را نيز پاس ميدارم. براي تفاسير ظاهري، خود به تفاسير ظاهري ارجاع ميدهد، ميگويد تفاسير ظاهري را ميپذيرم اما بطني را كه من برداشت كردهام اين است، شما بطن ديگري را ارائه دهيد. چيزي كه تقريباً امروز به زبان معاصر به هرمنوتيك در فهم متون تعبير ميكنند يعني «آزادي من در فهم متن و كنارزدن تعلقات بيروني متن»؛ نجمالدين به خوبي به اين شيوه عمل كرده و سعي كرده است استنباطهاي دروني خود را نقل كند. براي مثال در بحرالحقايق همه مفاهيم ديني داراي مدارج اند، تسبيح درجه دارد، محبت درجه دارد، مسافر، شغل و...
در اين جا براي نمونه تنها به يك مورد از نگرشهاي كلي نجم دايه نسبت به نظام آفرينش نظر ميافكنيم و آن نمونه را با عبارت نجم دايه در مرصاد ميسنجيم. نجم دايه در بحرالحقايق ميگويد: «لولاك لما خلقت الكون و كان العالم مرآة يظهرفيه آيات كمال الحق و الانسان هو المشاهد لآيات الجمال» نجمالدين همواره اين را ذكر ميكند كه انسان آيينه جمال الهي است. شاهبيت سخنان نجمالدين هم در آثار فارسي و هم عربي او اين است كه: اي نسخه نامه الهي كه تويي/واي آينه جمال شاهي كه تويي/بيرون ز تو نيست هر چه در عالم هست/ در خود بطلب هر آنچه خواهي، كه تويي.
اين مضمون را بسياري از عرفاي هم روزگار او گرفتهاند و به گونههاي ديگر نقل كردهاند. اين كه انسان آينه تمام نماي جمال و جلال شاهي است، اين را فراوان در تفسير ذكر ميكند و در عبارت فارسي ميگويد «چون نفس انسان كه مستعد آيينگي است تربيت يابد و به كمال خود رسد ظهور جملگي صفات حق در خود مشاهده كند، نفس خود بشناسد كه او را از بهر چه آفريدهاند آنگاه حقيقت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» براي او محقق گردد. نجم الدين درباره صفا و مروه نيز همين را ميگويد، ميگويد اين از جنبه ظاهري است كه صفا و مروه از شعائر خداست اما از لحاظ باطني، صفاهمان سر است و مروه، روح و سالك بين روح و سرّ در سعي و گردش است. در باب روزه نيز به همين گونه است و ميگويد «روزه زبان اجتناب از كذب و فحش و غيبت است، روزه چشم اجتناب از نظر كردن غافلانه است، روزه گوش اجتناب از استماع مناهي است، روزه نفس اجتناب از تماناي حرص و شهوات و روزه قلب اجتناب از حب دنيا و زخارف آن و روزه روح دوري از نعيم آخرت و روزه سر امساك از روءيت وجود غير خداست».
قبول دارم كه نقل مضامين عرفاني او بخصوص با بار اصطلاحي كه اين مضامين دارند شايد مناسب يك جمع عمومي نباشد اما هدف اين بود كه با برخي از اصطلاحات او آشنا شويد و ببنيد كه او چگونه به هر چيز كه مينگرد ظاهري و باطني براي آن قائل ميشود و تقريباً به نيكي از عهده اين امر بيرون ميآيد كه بواطن اشيا را معرفي كند. بالطبع خواندن چنين تفسيري نيازمند مقدماني است و بايد برخي از اصطلاحات او را در كتابهاي ديگر يا از عرفاي ديگر قبلاً گرفته باشيم و بدون آن اصطلاحات شايد درك اين تفسير نه تنها روشنگر و لذتآور نباشد بلكه گاهي انسان را دچار شبهه هايي خواهد كرد.
در خاتمه باز به بخشي از يكي از متنهاي ديگر نجمالدين كه به نوعي به تأويل قرآن مربوط است اشاره ميكنم و سخن خود را خاتمه ميدهم. ميدانيد كه حافظ ـ با تحقيقي كه از سوي محققان شده ـ از نجمالدين رازي و از كتاب مرصاد العباد او بسيار تأثير پذيرفته است. افراد زيادي در روزگار ما تحقيق كردهاند و جاپاي آثار نجمالدين را در انديشههاي حافظ نشان دادهاند؛ حتي عبارتها و تكيه كلامهاي او شاه بيتهاي فكري اوست، يعني شاه بيتهاي فكري نجمالدين رازي را در حافظ نشان دادهاند كه يكي از آن موارد اين است؛ نجمالدين ميگويد: و لكن روح انساني به شرف اختصاص اضافت «من روحي» مخصوص است. خداوند به هيچ كس اين افتخار را نداد كه بگويد «و نفخت فيه من روحي» يعني روح را به ياي متكلم اضافه كند اما انسان به اين شرف اختصاص يافته است و از اينجا كرامت «و لقد كر منا بني آدم و حملنا هم في البر و البحر» يافت. بعد ميگويد: «معني ظاهر آيت شنوده باشي و لكن معني باطنش بشنو: ميفرمايد كه آدميزاد را ما برگرفتيم، او محمول عنايت ماست در بر و بحر و بر بحر، آدمي را نتواند گرفت، زيرا كه او بار امانت ما دارد، آن بار كه بر و بحر نميتافت و برنميگرفت چون آدمي آن بار برگرفت بر و بحر او را با آن بار چگونه بر توانند گرفت؟ چون او با همه عجز و ضعف بار ما كشد ما با همه قوت و قدرت و كرم اوليتر كه بار او كشيم، زيرا كه ما عاشقيم و معشوقيم؛ آنچه ما را با آدمي و آدمي را با ماست، نه ما را با ديگري و نه ديگري را با ما افتاده است. «گردل به هواي لوليي بر جوشد/صد ترك بر او عرضه كني ننيوشد» و آن بيت معروف را نقل ميكند كه: «از شبنم عشق خاك آدم گل شد/صد فتنه و شور در جهان حاصل شد/ سرنشتر عشق بر رگ روح زدند/يك قطره فرو چكيد و نامش دل شد،».
نجمالدين حتي در اين بيت، دل را تأويل عرفاني ميبرد: قلب و دل قطرهاي است خونين كه از رگ روح چكيده است. ذهني بسيار خيالپرور ميخواهد كه اولاً بتواند عشق را به نشتر تشبيه كند و اين كه كسي با سرنشتر عشق بر رگ روح بزند و از رگ روح خوني بچكد و نامش دل شود.
بحث مفصلتر درباره آراي عرفاني و تفصيلي نجمالدين دايه در تفسير او به نام بحرالحقايق و المعاني فرصتي ديگر ميطلبد اما خلاصه سخن اين شد كه عارفي از عرفاي قرن ششم و هفتم (متولد 573 و متوفاي حدود 6ـ654 هـ.ق) كه از همين آب و خاك (ري) برخاسته بود دست روزگار او را به خوارزم و شهرهاي ديگر انداخت و در نهايت، خاتمه عمر را در بغداد گذراند، در پايان عمر تصميم گرفت بر قرآن ـ به شيوه عرفان ـ تفسير بنگارد، اما متأسفانه اجل او را مهلت نداد و تا انتهاي سوره طور يعني سوره 53ـ52 قرآن آمد و بعد از دنيا رفت. پس از او شيخ علاءالدوله سمناني با بياني بسيار سنگين تفسير او را به پايان رساند و اين تفسير ميراث يك دوره از عرفان ايراني است و از اهميت بسياري برخوردار است. آنها كه مباحث تاريخ عرفان ايراني را پي ميگيرند ميدانند كه بعد از قرن هفتم سيطره ابنعربي اين مدرس و نظريه پرداز بزرگ عرفان بر همه زواياي ممالك اسلامي نشست. عرفان نظري ابن عربي سلطه و تفوق پيدا كرد و ما تقريباً عرفان خراساني خود را گم كرديم. جالب است بدانيد نجمالدين رازي معاصر محيالدين است و همچنان از آبشخورهاي اصلي عرفان خراسان مايه گرفته است و هيچ تأثيري از محيالدين در اين تفسير نگرفته است. مطالعه چنين تفاسيري ميتواند براي بررسي حلقههاي مفقوده فكرعرفاني ايران ثمربخش باشد. متأسفانه اين تفسير با همه شهرت و اهميتي كه داشته هنوز به چاپ نرسيده و اميد ميرود در يكي دو سال آينده اين تفسير كه بين سه تا چهار مجلد خواهد شد به بازار عرضه شود و از آنجا به بعد فرصتي براي محققان بعدي ايجاد شود تا آن را بخوانند و با نظريات عرفاي آن روزگار مقايسه كنند و به غناي فرهنگ ايراني و اسلامي بيشتر پي ببرند.<
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله