پوزیتیوسیم در اورپا تا 1900 میلادی(2)

2. فهم و درک منابعی که کنت بر پایه آنها آموزه اش را استنتاج کرد، نباید مبهم باشد یا نوآوری آنها دست کم گرفته شود. این عبارت از ابداع نظام کاملاً نوی نبود بل عبارت بود از گردآوری اندیشه هایی که در گذشته متداول بودند و ترتیب یا دسته بندی آنها به شیوه ای نو، مقرون به افزودن قلیلی از اندیشه ها و تأکیدهای تازه، قوت سترگ کنت در یکه و یگانه بودن و منطق درونی نظامش است؛ ضعف بارز کنت، نسبت نامتعارف و بی ثبات میان اندیشه های سازنده نظام اوست.
يکشنبه، 12 آبان 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پوزیتیوسیم در اورپا تا 1900 میلادی(2)
پوزیتیوسیم در اورپا تا 1900 میلادی(2)
پوزیتیوسیم در اورپا تا 1900 میلادی(2)

نويسنده: واتر سایمون
مترجم: على حقى
2. فهم و درک منابعی که کنت بر پایه آنها آموزه اش را استنتاج کرد، نباید مبهم باشد یا نوآوری آنها دست کم گرفته شود. این عبارت از ابداع نظام کاملاً نوی نبود بل عبارت بود از گردآوری اندیشه هایی که در گذشته متداول بودند و ترتیب یا دسته بندی آنها به شیوه ای نو، مقرون به افزودن قلیلی از اندیشه ها و تأکیدهای تازه، قوت سترگ کنت در یکه و یگانه بودن و منطق درونی نظامش است؛ ضعف بارز کنت، نسبت نامتعارف و بی ثبات میان اندیشه های سازنده نظام اوست. بدین سان این قوت و ضعف دو روی سکه واحدی است که صرفاً با توانایی و پشتکار (یا سرسختی کنت، بر طبق ذائقه، هر کدام که باشد) ضرب زده شد و نیز مأخوذ بود از قوت انگیزه های او؛ فوریت مسائل اجتماعی آن گونه که او آنها را می دید؛ احساس نیاز به نظام عقلانی کاملی به مثابه راه حلی برای این مسائل و مشکلات؛ تصور او از پیام مسیحاگونه خودش. این ملاحظات، الهام بخش او در سرتاسر جریانی بودند که تقریباً هرگز گرفتاری شخصی مداومش وی را از مسیلر غایات نهایی اش منحرف نکرد. نیز موجب هیچ تغییری در وجوه اساسی تعالیم او نشد؛ تغییراتی در جزئیات، رهیافت ها و تـأکیدات به حصول پیوست اما اینها هرگز بر خلاف مبادی اولیه او نبودند. تغییرات، حاصل تطابق زمانی تجربه عمیق شخصی او با تکمیل زیر ساختار عقلانی اش در 1842 بود و نمایانگرانه وقفه ای (caesure) بارز در تفکرش بل صرفاً نشاندهنده تغییر و تحولی در هماهنگی بود پیش از آنکه مبادرت به تکمیل زیر ساختار سیاسی ـ دینی اش کند. خود کنت وقتی متهم به عدم انسجام شد با تغیر خاطرنشان کرد که در نوشته های اولیه اش مجملی از طرح اجتماعی بنیادی اش ارائه کرده بود و آن را از نو به صورت ضمیمه ای در شاهکار (magnum opus) دومش، نظام سیاست اثباتی(34) به چاپ رساند. هر جهدی برای انفکاک توصیف های مکرر گزاف از این اثر، در تحلیل علمی فلسفه اثباتی (Positive Philosophy) اولیه اش، محکوم به سرنوشت شوم قصور شد. به جای حکم به بهتر بودن (یا همچنان که تقریباً همه ناظران غیرمتعصب اتفاق نظر دارند) به بدتر بودن آموزه او، باید بگوییم که این آموزه از ابتدا تا انتها یکپارچه بود. علم از نظر او غایت فی نفسه نبود؛ او که خود ریاضیدانی حرفه ای بود به واقع حتی علم هم روزگار خودش را با همه شیفتگی و دلباختگی که به آن این اغراض اجتماعی عملی داشت ـ نشناخت.
هر قسم ایضاح آموزه او لاجرم با بنیان های «علمی» شروع می شود و در کانون این ایضاح، همچنان که بیشتر خاطرنشان کردیم قانون مراحل سه گانه اوست که پیوند خورده به نظریه او در باب طبقه بندی علوم است. (بر وفق روایت کنت) در نخستین مرحله از این مراحل سه گانه، پیشرفت اجتناب ناپذیر ذهن آدمی از رهگذر روش های تبیین جهان توصیف می گردد؛ نخستین مرحله «دینی» است که بر حسب خواست خدایان متشبه به انسان (anthropomorphic gods) رقم می خورد؛ دومین مرحله «متافیزیکی» است که بر حسب تجربدات فلسفی متحقق می شود؛ سومین مرحله «اثباتی» (Positive) است که بر حسب حقیقت علمی به حصول می پیوندد. کنت مفاد این طرح را به وجهی مستدل به اثبات رساند، مقرون به تقسیمات فرعی متعدد آن، به همراه بحثی مشروح، اگرچه تا حدی تحکمی از سرگذشت تفکر به طور کلی، قرین به تأکید بر تکامل اندیشه های علمی. نظم و ترتیب موضوع که بر حسب آن ذهن به مرحله سوم می رسد در گزاره بنیادی دوم کنت آشکار می شود که بر حسب آن علوم به صورت سلسله مراتبی مرتب می شوند بدین سان که در آن کلیت علوم کاهش می یابد و وابستگی متقابل و پیچیدگی آنها افزایش پیدا می کند. در این سلسه مراتب، ریاضیات در پایین ترین مرحله است و در سیر علوم به سوی بالا، به ترتیب نجوم، فیزیک، شیمی، زیست شناسی قرار دارند و در نوک قله جامعه شناسی جای دارد (که این لفظ را نیز کنت وضع کرد با اینکه عنایت یا حساسیت او نسبت به زبان اندک بود). اگر فی المجموع در نظر بگیریم، در دو گزاره اثبات می شودکه جامعه شناسی واپسین رشته برای دستیابی به مرحله اثبات یا علمی است؛ تحلیل ویژه تاریخی کنت حاکی از ان است که این تکامل ـ که نقطه اوج تکامل ذهنی آدمی است ـ قریب الوقوع است و نشانه اش آن که؛ زیست شناسی اخیراً به مرحله اثباتی دست یافت. از این گذشته این تکامل در ذهن آدمی روی خواهد داد و نخستین کسی که به این فرآیند پی برد خود کنت بود.
لیکن ـ و این شاید حساس ترین جنبه در روایت کنت باشد که از سنت سیمون فراتر رفت ـ این نه فقط نقطه اوج بل نقطه عزیمت نیز بود. تبدیل واپسین و برترین علوم، جامعه شناسی، به علمی اثباتی، هنوز در این علم توانایی بر انفکاک شش علم به حصول نپیوسته است و لذا این علم هنوز نتوانسته است ترکیب همه علوم اثباتی را ـ که پوزیتیویسم را همچون نظامی تام و تمام تثبیت خواهند کرد ـ همچون «تصوری از جهان و از انسان» آشکار نماید. چنین ترکیبی فقط سزاوار نام «فلسفه» است. بر خلاف سنت سیمون که از نظر او فلسفه اثباتی می شود وقتی که همه علوم هر چیزی را که اثبات پذیر (verifiable) نباشد دور ریزند، بینش کنت این بود که این تهذیب فقط مقدمه لازم برای عقب نشینی یا حرکت معکوس است و اگر قرار باشد علوم به راستی اثباتی شوند و به راستی یگانه شوند آن فقط هنگامی است که فلسفه ای آنها را نسبت به اثباتی شدنشان واقف کند. این بینش عملاً مشتمل بود بر اثباتی کردن جامعه شناسی، به عبارت دیگر علم به آدمیت (یا انسانیت، که مرجح پوزیتیویست هاست) و قانون های تکامل او و ملحوظ کردن آن در نقطه عزیمت این بار برای ساختن ترکیب «ذهنی» دومی و ساختمانی که از حیث «عینی» و علمی بودن، حتی حیرت انگیزتر از ساختمان اول بود. یگانه نقص آن فقط این بود که ترکیبی ناتمام بود.
این ترکیب ذهنی بود به این دلیل که شناخت آدمی مشتمل بود بر شناخت نیازهای آدمی. این ترکیبی یا «فلسفه ای» راستین بود به این دلیل که آن صرفاً هماهنگ کننده یافته های چندین علم نبود بل هماهنگ کننده یافته های علوم از نظرگاهی «انسانی» و «اجتماعی» بود. بر عکس، سوای اینکه این ترکیب ذهنی است، این هماهنگ سازی مضمون علوم فرودست تر در پرتو و از نظرگاه جامعه شناسی اثباتی، این برترین علوم منفرد توانست اغتنام فرصت کند و مسائل و مشکلات مبرم روزگار را حل کند. البته حتی اگر در این علم این توانایی بود، بسنده نبود؛ این راه حل نه فقط باید تشخیص داده می شود، بل باید تحمیل نیز می شد. از آنجا شکل دادن به اجماع فکری باید مقدم بر اصلاح جامعه باشد، پیدایش قدرت معنوی تازه ای باید مقدم بر تأسیس نظم سیاسی نوی باشد. این قدرت معنوی یا روحانی تازه، اگر قرار بود مؤثر واقع شود، پاره ای اندیشه های منسوخ دینی نبود، بل خود انسانیت بود؛ از اینجا گام کوتاهی که برداریم به مفهوم دین انسانیت (Religion of Humanity) می رسیم که کنت برای خودش، نقش نخستین کاهن اعظم این دین ر ا تعیین کرد.
این کل آن طرحی بود که در اولین کتاب از دو کتاب عمده کنت و در رساله های(35) اولیه اش، مندرج بود. تقارن این کتاب به همان اندازه نظرگیر بود که مضمون آن. در این کتاب، همه مطالب موزون و منسجم بودند و هرگونه فقدان انسجامی، با مطلب پرفایده دیگری تعدیل شد. پیشرفت همانا تکامل نظم بود. نظم غایت پیشرفت بود و فقط پوزیتیویسم توانست میان این دو آشتی برقرار کند. علوم برتر، به سبب پیچیدگی افزونترشان، معرفت موثق کمتر از علوم فرودست تر، به دست دادند، اما متقابلاً پدیده هایی که علوم برتر مورد بحث قرار دادند، از یک سو این لفظ به معنی «دقیق»، «قطعی»، «تحققی» و نیز نه فقط به معنی «مفید» بود (که آشتی پذیر بود با عقل گرایی آن گونه که در سنت روشنگری وجود داشت) بل علاوه بر این به معنی «سازمند» (oganic) (یعنی منسجم، سازنده (constructive)، نظام مند(systematic) و سرانجام به معنی «نسبی» بود که حاکی از گذر معکوس علومی بود که از جامعه شناسی در مرتبه نازل تری بودند و این موجب شد که آنها صرفاً اثباتی نباشند بل پوزیتیویستی و پاره ای از پوزیتیویسم تثبیت شده، همچون نظام تام و تمامی باشند.
بعد از تکمیل این نظام در مجلدات شش گانه فلسفه اثباتی (42 ـ1830) کنت گوشه گیر با همسرش متارکه کرد و دلباخته کلوتیلد دو وو(36)، بانویی از طبقه اعیان شد و جهد کرد که او را معشوقه خودش کند و وقتی او ا متناع ورزید که معشوقه کنت شود، رابطه عاشقانه آنان به شیوه ای افلاطونی پیش رفت و مقام آن زن چندان در نزد کنت ارتقاء پیدا کرد که بعد از درگذشت او در جوانی، در ظرف یک سالی که از آشنایی آن دو با یکدیگر می گذشت، به وی منزلت قدیس حامی (Patron Saints) دین انسانیت را اعطا کرد. این سال «بی بدیل» زندگی او، بی گمان از رهگذر ویژگی های عاطفی پرسوز و گدازتر او و اقتدارگراییش (که خطرناک ترین آمیزه است) در واپسین سال های عمرش و در نوشتن محلدات چهارگانه نظام سیاست اثباتی مؤثر واقع شد و این تأثیر مقارن بود با مقررات اندک مناسب دینی و زندگی اجتماعی که سبب شد جان استوارت میل جباریت کنت را با جباریت لویولا(37) مقایسه کند. اما حتی پیش از این رویداد سرنوشت ساز زندگیش، کنت به سهولت ارزش نازل پیش بینی کننده نتایج جامعه شناسی را ـ که پیچیده ترین علوم است ـ از یاد برد و این موجب شد که این نتایج نه فقط مفروضاتی اثبات نشده بل «افسانه های مفید» (useful fictions) و «فرضیه هایی تصنعی» (artificial hypotheses) باشند و به همین سان مبادی قیاس های بعدی قرار گیرند. وقتی که او، گاهی وقت ها، اعلام کرد که در واپسین تحلیل، پوزیتیویسم هیچ چیز نیست به جز فهم متعارف نظام بندی(38)، این طرح و تدبیر هم منفعت خطایی داشت که هر گاه لازم بود از دقت ها و موشکافی های تعقل علمی گرفته تا اصول بدیهی فهم متعارف، به آن تمسک می شد و هم منفعت عملی داشت چون فراخوان او را برای کسب حمایت کارگران و زنان و هر کسی که دست کم لزومی نداشت فلسفه متافیزیکی را به دست فراموشی سپارد، تسهیل می کرد.
منبع:به نقل از فرهنگ تاریخ اندیشه ها

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.