تاريخ يك محاصره
مرور و خلاصه كردن مرحله اي كه بايد آن را دوران عرفات ناميد و با تاسيس فتح شروع شده، دشوار است چه رسد به اينكه بخواهيم درباره چگونگي تاثير آن بر شيوه مهار ساف، نوع نخبگاني كه بعد از ۱۹۶۷ به قدرت رسيدند و آنها كه بر كنار شدند، بحث كنيم.
چطور مي توان معناي سپتامبر سياه را توضيح داد؟ يا به موضوع نماينده مشروع و بي چون و چراي مردم فلسطين اشاره كرد؟ يا درباره دوران حضور فلسطين در لبنان حرف زد؟ درباره انتفاضه و يا رفتار ساف به عنوان يك حكومت قبل از اينكه اصلا كشوري تاسيس شده باشد؟ بحث درباره اين موضوعات بعد از مرگ عرفات دشوار است و اين تعجبي ندارد چون او در دوران زندگي اش هم در مقابل بعضي تعاريف مقاومت مي كرد. زمان انجام دادن اين كار هم هنوز نرسيده است. ا ما لازم است كه تاريخچه كوتاه و حواشي محاصره اي كه عرفات در آن قرار گرفته بود، بررسي شود.
از آنجا كه هدف اين محاصره چيزي غير از ترور سياسي عرفات نبود، تحليل اين موضوع مي تواند آنچه را در دوران بعد از عرفات نهفته است روشن كند.
رئيس تشكيلات خودگردان فلسطين سه سال در محاصره بود، زماني كه طي آن او از مقر خود نمي توانست خارج شود. مرتب اعلام مي شد كه او ديگر اهميتي ندارد و يك شخصيت حاشيه اي خارج از حلقه است. در يك كلام، عرفات به فردي «نامربوط» تبديل شده بود. پس اگر واقعا اينطور بود، چرا اسرائيل، آمريكا و ديگران آن قدر منتظر مرگ او بودند، تا جايي كه آگهي تسليتش را پيش از مرگش نوشته بودند؟
با اين تناقض، هشدارهايي را كه پيش از مرگ او درباره چگونگي اوضاع بعد از عرفات داده مي شود چطور مي توان توضيح داد؟
بعد از كمپ ديويد دوم، آمريكا و اسرائيل كه تا چند وقت پيش از آ ن به شدت مشغول تحسين عرفات براي بردن جايزه صلح نوبل به خاطر امضاي پيمان اسلو بودند، شروع به گفتن اين مطلب كردند كه وي مانعي براي صلح است.
آنها كه فكر مي كردند عرفات با رد پيشنهاد با اراك در كمپ ديويد دوم، فرصتي تاريخي را از دست داده است نيز او را مانعي براي صلح مي دانستند. البته آرزوي مرگ او را نداشتند، چون نمي خواستند كه يك شهيد به وجود آورند و با اين كار، مشروعيت هر كس ديگر را كه براي جانشيني عرفات در ذهن داشتند زير سئوال ببرند.
با اين حال حتي اين نگراني هم مانع از آن نشد كه براي منزوي كردنش تلاش نكنند و مدام جايگاه قدرت سياسي و اعتبار جهاني او را كوچك نشمارند. اسرائيل و آمريكا او را لعن و نفرين مي كردند.
اما فلسطيني ها در مقابل اين حرف ها مقاومت مي كردند.
به دليل عملكرد احساساتي رسانه ها وايجاد شدن فضايي كه در آن جايگزين هاي سياسي، مطرح مي شدند و همچنين به اين دليل كه اسرائيل و آمريكا مدت هاست درباره نامزدي هاي ممكن براي پركردن جاي عرفات بحث مي كردند، فضاي سياسي در فلسطين طوري شده است كه ديگر كسي به راهكاري هاي تغيير قانوني فكر نمي كند. اين احساس به وجود آمده است كه گويي در بحران يك سلسله پادشاهي گرفتار شده ايم نه يك جنبش ملي آزاديبخش كه در پي ايجاد يك كشور ا ست.
از نظر تئوريك، ساف، نهادهاي ديرپايي مانند تشكيلات خودگردان دارد كه خود آن هم براي تصميم گيري و انتخاب، نهادهايي دارد. اما همه مي دانند كه روند واقعي انتخاب در جلسات راي گيري شوراي ملي قانونگذاري طي نمي شود بلكه در رايزني ميان نيروهاي سياسي پيش از راي گيري، صورت مي گيرد. اين، شيوه كار در همه نظام هاي پارلماني است. در اين مرحله حساس ما فقط مي توانيم اميدوار باشيم كه دغدغه اصلي همه، ايجاد وحدت در ميان مردم فلسطين در اين مرحله از مبارزه براي آزادي باشد.
مبارزه براي آزادي، شعار انتفاضه دوم بود. ويژگي اين مبارزه، رقابت شديد ميان جناح ها براي به دست آوردن مسئوليت بيشتر است. هيچ دورنما يا برنامه استراتژيكي وجود ندارد. گويي دائمي كردن اين نبرد، خود به هدفي تبديل شده است چون جناح ها براي اثبات رهبري خود و به كرسي نشاندن ادعاي جلودار بودن در اين جنبش، خود را بر آب و آتش مي زنند.
اكنون نبرد فلسطينيان به همه سطوح و رده هاي منطقه اي، محله اي و حتي كوچه اي كشيده شده است. اين عمليات يك منطق استراتژيك دارد و هدف آن دادن درسي به اسرائيلي ها و مجبوركردن آنها به پرداخت هزينه است، حتي به اين واقعيت كه جامعه فلسطين مجبور باشد بار همه هزينه ها را خود به دوش بگيرد. البته اين كار بر اين فرض استوار است كه وادارساختن جامعه به پرداخت هزينه، شكلي مشروع از فشار سياسي است.
دولت ها و ملت هاي غرب و اكثر مردم دنيا به ويژه بعد از ۱۱ سپتامبر به اين باور رسيده اند كه استفاده از خشونت عليه غيرنظاميان به عنوان ابزاري براي فشار به دولت يك جامعه، در واقع در چارچوب تعريف تروريسم قرار مي گيرد. البته اين درباره اسرائيل صدق نمي كند كه مدت ها تنبيه و مجازات را به عنوان ابزاري براي شكستن اراده فلسطيني ها به كار مي برد. از فلسطيني ها و دوستان آنها انتظار مي رود كه به رغم همه اينها، ميان خشونت رژيم اشغالگر و خشونت مردم تحت اشغال تفكيك قائل شوند. آنها اين كار را كرده اند، تا جائي كه تحت شرايطي، بعضي مسئولان عربي و فلسطيني اكنون خشونت فلسطيني ها را تروريسم مي خوانند.
جناح هاي فلسطيني هم بايد رابطه ميان ابزار و هدف را دريابند. آنها اين سئوالات را در نظر نگرفته اند: اينكه آ يا واداركردن جامعه اسرائيل به پرداخت هزينه مي تواند دست آورد سياسي داشته باشد؟ چه دست آوردهايي دقيقا مورد نياز است؟ چگونه و چه وقت اين هزينه به پيشرفت سياسي تبديل مي شود؟ اگر پيامدهاي سياسي اقدامات آ نها، آن طور كه مي خواستند نباشد، چه كار مي توانند بكنند؟
آيا ابزار هم بايد مقدس شمرده شود؟ و مهمترين سئوال اينكه: يك دست آورد سياسي را در نبود يك استراتژي مورد توافق چطور مي توان تعريف كرد؟
پيش از آنكه اروپا جنبش حماس را تروريست بخواند مسئولان فلسطيني عبارت تروريستي را در توصيف عمليات حماس، گردان هاي الاقصي و جهاد اسلامي به كار مي بردند.
در فرهنگ اروپايي ها، استفاده از چنين عباراتي پيامدهاي خاصي دارد. اما وقتي فلسطينيها آن را به كار مي برند، تاثيرات ديگري دارد. به كار بردن اين عبارت يك جنبش مقاومت مردمي آن هم از زبان يك مسئول فلسطيني، در واقع بخشي از گفتمان استراتژيك ميان خود فلسطيني هاست. از سوي ديگر دولت فلسطيني كه از چنين عبارتي استفاده كرد در واقع، اولين دولتي نبود كه چنين لفظي را به كار مي برد، عرفات خود، پيش از نخست وزيرش چنين عبارتي را به كار برده بود.
بعد از ۱۱ سپتامبر، اسرائيل به شدت تلاش كرده است تا جنبش ملي فلسطيني ها را به مثابه تروريسم تصوير كند. نمونه اين تلاش ها هم مقايسه هايي است كه در تبليغات اسرائيل، ميان عرفات و بن لادن صورت مي گيرد. اسرائيل تمام موضوع فلسطين را به مشكل تغيير ساختار نهادهاي امنيتي فلسطيني ها «براي مبارزه با تروريسم» تقليل داده است.
تل آويو ا ين كار را به عنوان پيش شرطي براي از سرگيري مذاكرات درباره ايجاد كشور فلسطين در ۴۰ درصد كرانه باختري مطرح كرده است. اين اساس درخواست هاي اسرائيل و آمريكا در نقشه راه بوده است.
همچنين اين، اساس منطقي است كه تشكيلات خودگردان توافق كرده است درباره آن معامله كند، منطقي كه مي گويد، راه حل مشكل فلسطين سركوب «تروريسم» فلسطيني هاست. درون تشكيلات خودگردان كساني هستند كه خود را با اين شرايط جديد تطبيق داده و كاملا يا تا حدي تسليم منطق اسرائيل و آمريكا شده اند و براي اجتناب از ايجاد شدن مشكل، سرپوشي ظاهري بر آن گذاشته اند. عده اي ديگر به دلايل تاكتيكي، از اين منطقه استقبال كرده اند و در واقع روي قدرت متقاعد كردن خودشان و فرصت مطرح شدن در آمريكا و اسرائيل بعد از سركوب مقاومت حساب باز كرده اند. به همين دليل است كه دولت جديد فلسطين با دستيابي به توافق آتش بس با جناح هاي مبارز سعي كرد عمليات نظامي فلسطيني ها را متوقف كند، اين تنها راهي بود كه از طريق آن مي توانست از به نتيجه رسيدن منطقي كه پذيرفته بود، جلوگيري كند. نتيجه طبيعي اين منطق، شدت يافتن مشكل واقعي فلسطيني هاست. منظور من از مشكل، جنگ داخلي است.
براي اسرائيل كار كرد نخست وزير فلسطين، سمتي كه به ابتكار طرح آمريكا و اروپا و براي به حاشيه راندن عرفات و شوراي قانونگذاري ايجاد شد، تغيير ساختار نيروهاي امنيتي فلسطين و خارج كردن مهار آن از دست عرفات و سپس شروع يك رويارويي داخلي با هدف «تخريب زيرساخت هاي تروريسم» است. وقتي رهبري جديد فلسطين كه منصوب عرفات بود، به جاي اين كار كرد، عكس خواست اسرائيل و مذاكره براي دستيابي به آتش بس را آغاز كرد، اسرائيل نخست وزير اسرائيل را متهم كرد كه وظايفش در نقشه راه را ناديده مي گيرد؛ تل آويو ترورها و ديگر حملات را تشديد كرد. وقتي فلسطيني ها در صدد انتقام برآمدند، اسرائيل به دنيا گلايه كرد كه رهبري جديد فلسطين ضعيف است.
تل آويو اميدوار بود كه با اين كار رهبري فلسطين را به يك درگيري فلسطيني با فلسطيني سوق دهد.
در اين ميان عرفات كه اسرائيلي ها مصمم به ترور سياسي او بودند با چنگ و دندان براي حفظ همه مناصب قدرت مبارزه مي كرد. چون اصلاحات سياسي، درخواست هميشگي فلسطيني ها، درخواست اسرائيل هم بود و هدف آنها از اين درخواست حذف عرفات بود، موضوع اصلاحات با اعمال زور اسرائيلي ها دچار سردرگمي شد.
نتيجه آن شد كه نخست وزير، به شرايطي رسيد كه استعفا كرد. دليل استعفا، درگير شدن با رئيس تشكيلات خودگردان درباره انتقال مسئوليت هاي امنيتي به دولت بود.اين رويارويي بر سر يك توهم صورت گرفت، توهمي كه اساس آن اين فرض بود كه «مبارزه با تروريسم» فقط با خارج كردن قدرت مهار نيروهاي امنيتي از دست عرفات ممكن است. اگر نخست وزير استعفا نمي كرد چه اتفاقي مي افتاد؟ جنگ داخلي؟ رويارويي داخلي با عرفات در حالي صورت مي گرفت كه اسرائيل و آمريكا مدام از ناكارآمدي سياسي رئيس تشكيلات خودگردان فلسطين حرف مي زدند و به بحث درباره اخراج يا ترور او ادامه مي دادند. خارج كردن مهار نيروهاي امنيتي از دست او در واقع گسترش دامنه ترور سياسي او بود.
رسانه هاي اسرائيلي روز و شب درباره مرگ او اخبار و گزارش هاي زودرس پخش مي كردند با اين اميد كه يكنواختي اين تكرار، اهميت عرفات را چه در حيات و چه در مرگش كم رنگ كند. مرگ عرفات بسيار مهم شد چون او در مقابل ترور سياسي به شدت مقاومت كرد.
شارون در محكوميت مردي كه همه بدي ها را در وجود او مي ديد آنقدر پيش رفت كه اسرائيلي ها از او خواستند اينگونه حرف زدن را متوقف كند و كاري انجام دهد. آنها به او گفتند، اگر عرفات منشأ همه مشكلات است، كاري انجام دهد تا شر او كم شود.
به همين دليل دولت اسرائيل قسم خورد كه عرفات را اخراج و يا حذف كند. اما وقتي نوبت به عمل مي رسيد، شارون مي دانست كه نمي تواند اين تصميم را اجرا كند چون جامعه جهاني دو چهره داشت. درواقع شارون مي دانست هرتصميمي مثل اين غيرعملي است، نه به خاطر نبود عزم لازم در دولت او و نه به خاطر توجه جامعه جهاني به عرفات، بلكه به اين خاطر كه واشنگتن نمي دانست پيامدهاي اين كار چه خواهد شد. آمريكا رو به رو شدن با هرج و مرج را دوست ندارد. سرويس هاي امنيتي اسرائيل هم نمي توانستند تصميم خود را بگيرند. گاهي از اين تصميم حمايت مي كردند و گاهي در برابر آن مقاومت نشان مي دادند. به وجود آوردن يك شهيد، كار عاقلانه اي نبود.
هرگاه كه دولت اسرائيل تصميم به راحت شدن از شر عرفات را اعلام مي كرد زمزمه هايي طنين انداز مي شد: براي اولين بار (و هميشه مي گفتند براي اولين بار) اطلاعاتي از يك منبع فلسطيني دريافت شده است كه تأييد مي كند عرفات شخصاً سر راه هر فلسطيني كه از تغييرات مورد درخواست آمريكا و اسرائيل حمايت كند، مي ايستد. اسامي بعضي از اين منابع خبري، هيچگاه علني نمي شد، اسامي بعضي ديگر در راهروها زمزمه مي شد.
اما اگر آنها بتوانند اين مانع يا همان عرفات را از سر راه بردارند چه؟ اگر اين مانع خودش كنار رود چه؟ بالاخره مرگ، سرنوشت همه ماست. مقاطه مقر عرفات طي سالهاي محاصره توهم وجود قدرت بود. اين توهم بايد از ميان برود. حتي تشكيل هيئت دولت اشتباه است زيرا همه تحت اشغال هستند، از وزير گرفته تا كارمندان. پايان عمر عرفات به معني شروع يك دولت جديد نيست بلكه با پايان عمر عرفات، توهم وجود دولت و اختيارات، از بين مي رود و ما به دوره پيش از پيمان اسلو بازمي گرديم. شايد وقتي خطوط شفاف شود و اشغال، مقابل مقاومت قرار گيرد، وقتي ديگر عرفاتي نباشد كه همه تقصيرها را به گردن او بياندازند، اوضاع، بهتر شود.
در اين ميان، نكته اي وجود دارد. اسرائيل مردم فلسطين را تحت اشغال مستقيم قرار نداده است و در نبود يك دولت فلسطيني، كسي وجود ندارد كه سرزمين هاي اشغالي را اداره كند، همانطور كه در انتفاضه اول اينطور بود. آنچه كه به دست مي آيد هرج و مرج است. به عبارت ديگر، اگر فلسطيني ها به يك جنبش ملي آزاديبخش روي نياورند، بايد بين هرج و مرج يا دولت جديدي كه بيشتر به اسرائيل متكي است يكي را انتخاب كنند.
عرفات بارها و بارها به مردم فلسطين اتكا كرد و در پناه آنها قرار گرفت. هر قدر كه واقعيت يك مرد، كمتر باشد، جنبه نمادين او بيشتر مي شود، رئيس تشكيلات خودگردان كه بايد يك نماد باشد به يك رئيس نمادين تبديل مي گردد. يك جاي خالي، آخرين بقاياي اين تغيير و تحول است. براي اين صندلي خالي چه كسي نياز است؟ بايد اين صندلي را كسي اشغال كند كه تسليم فشار اسرائيل نشود. نبايد اين صندلي، مدت زيادي خالي بماند. وفاداري به يك رهبر غايب كه نماد آن يك صندلي خالي است، فايده سياسي ندارد.
در حالي كه اسرائيل، بيشتر در خشونت خود فرو مي رود، نمي تواند به نتيجه اي بهتر از طرح جدايي يك جانبه اي برسد و نقشه راه را به زباله دان مي اندازد.
رئيس منتخب جديد در واشنگتن قول داده است كه نقشه راه را نجات دهد، اما اين كار هم به معني زباله دان انداختن نقشه راه است. ما بايد از جشن گرفتن هرگونه اقدام آمريكا و اسرائيل در نبود عرفات اجتناب كنيم، زيرا چنين اقدامي يك پوشش به دقت طراحي شده خواهد داشت، همانطور كه در نامه هاي تضمين بوش به شارون مي توان اين پوشش ها را به وضوح ديد.
استعفاي نخست وزير فلسطين، هيچ جنبه شخصي و فردي حتي از نظر واشنگتن نداشت. واشنگتن هيچگاه همه سرمايه گذاري هايش را روي يك نفر انجام نمي دهد، اگرچه نخست وزير بيش از سهمش، (تأييد و تحسين) از رئيس جمهوري آمريكا دريافت كرد، آن هم در زماني كه آمريكا نيازي به چاپلوسي درباره هيچ كس ندارد. بوش آنقدر خود را به نخست وزير نزديك كرد كه حتي به شوخي كه يكي از اعضاي هيأت نخست وزير در نشست عقبه مطرح كرد، خنديد. فكر كنيد وقتي مردم عادي به شوخي شما مي خندند چقدر نرم مي شويد، چه رسد به اين كه رئيس جمهوري آمريكا چنين كند. در اين شرايط هركسي كه باشد، فكر مي كند يك رهبر جهاني شده است. اين كه آمريكا بعد از استعفاي نخست وزير، به اسرائيل براي حمله به مقر عرفات چراغ سبز نشان نداد، هيچ ربطي به نزديكي يا ديگر ملاحظات خصوصي نداشت. نخست وزير جديد فقط آمده بود كاري را كه از او انتظار مي رفت انجام دهد و هيچ جنبه شخصي در آن وجود نداشت. درباره مرحله بعد از عرفات هم وضع به همين صورت است.
تنها عرفات، يك موضوع شخصي براي آمريكا بود، چون از عرفات انتظار داشتند كه در منزوي كردن خودش همكاري كند. كار عرفات اين بود كه به زندگي ادامه دهد تا به فردي كه قرار است جانشين او شود مشروعيت ببخشد. درخواست آمريكا از عرفات براي انتصاب فردي براي جانشيني اش مثل اين است كه كسي باشد اما ديگران وجود او را احساس نكنند. آمريكايي ها از عرفات مي خواستند كه طوري رفتار كند كه گويي اصلاً وجود ندارد. اما عرفات اين درخواست را قبول نكرد. شارون نه مي خواست كه عرفات باشد نه اين كه وجود او احساس شود. به همين دليل بود كه شارون هيچ پيشنهادي براي ارائه كردن و دستيابي به يك توافق مورد قبول ،نداشت. او فقط مي تواند يكجانبه ديكته كند و دست به ترور بزند.
در اينجا يك تناقض ساختاري در حال پديد آمدن است، چون از نظر داخلي، مشروعيت يك رهبر از جمله رهبري عرفات در يك جنبش آزاديبخش ملي ريشه دارد و از نظر خارجي زبان تروريسم و ضدتروريسم منابع ناآشناي ديگر مشروعيت را براي اين رهبري ايجاد مي كند، منابعي همچون روند انتخاباتي. درباره مشروعيت عرفات به عنوان يك رئيس منتخب يا يك تروريست حرف هاي زيادي زده شده است، اما هيچ گاه اشاره اي به او به عنوان رهبر يك جنبش ملي آزاديبخش نشده است. انتخابات يا تروريسم، يك كشور يا يك جنبش تروريستي، اينها انتخاب هاي حساسي در اين زمان هستند، زماني كه جنبش آزاديبخش ملي از فرهنگ سياسي پاك شده است.
اين تناقض كه مي تواند به يك بحران تبديل شود، با تغيير نخست وزير و گارد او از بين نرفت. نخست وزير كنوني موضعي اتخاذ كرد كه با سياست نخست وزير مستعفي قبلي تفاوت اساسي نداشت، اما همانطور كه انتظار مي رفت با همان مشكلات و موانع روبرو شد، مشكلاتي كه تنها دو راه براي خارج شدن از آن وجود دارد. اولين راه قبول طرح اسرائيلي هاست كه ايجاد يك موجوديت فلسطيني با حاكميت محدود در ۴۰ درصد كرانه باختري را خواستارند، البته اگر اين پذيرش يك مرحله بلندمدت موقت به حساب آيد. آنها مي گويند راه رسيدن به چنين وضعيتي از مفاد طرح اوليه نقشه راه مي گذرد. در پايان اين تونل، روشنائي وجود ندارد بلكه موجوديت و رهبري وجود دارد كه از نظر ساختاري متكي به اسرائيل است. راه حل دوم انتخاب راه آزادسازي ملي است. به غير از اين دو راه فقط يك بازي صبر و انتظار وجود دارد، اينكه منتظر باشيم تا نتايج انتخابات آمريكا معلوم شود، يا شارون سقوط كند يا عرفات بميرد يا... اكنون ما از يك مرحله عبور كرده ايم و به مرحله بعد از عرفات رسيده ايم.
در نبود عرفات، رهبري فلسطين تاكنون در اداره امور، مناسب عمل كرده است.
دبير شوراي اجرايي ساف، نخست وزير، ساير اعضاي دولت و همه، وظايف خود را انجام داده اند. اين نشانه مثبت و تشويق كننده اي است. اما براي دادن پاسخ به پرسش هاي بزرگ كافي نيست. اين پرسش ها فقط از طريق درگيري درون يا ميان نيروهاي مختلف سياسي يا از طريق متحد شدن اين گروه ها برطرف مي شود.
وقتي فلسطيني ها درباره گام هاي بعدي فكر مي كنند، اين دو راه را بايد در ذهن داشته باشند. گزينه اي كه به ابومازن پيشنهاد شده است يعني قبول شرايطي كه عرفات آنها را رد كرد، نشان مي دهد آنها كه از اين روند حمايت مي كنند بايد براي مبارزه درون فتح و بعد رويارويي با حماس آماده باشند. در زمان عرفات شاهد مبارزه و شورش عليه او بوديم. تصور كنيد اوضاع بعد از رفتنش چه خواهد شد. اين اواخر دشمنان او براي حل اين منازعه به نفع خود، از تصاوير او عليه خودش استفاده كردند. او يك نماد است بنا براين كسي نمي تواند جلوي استفاده يا سوءاستفاده از اين نماد عليه خودش را بگيرد.
فلسطيني ها بايد محتاط باشند. در نبود عرفات، آنها بايد حداكثر تلاش خود را براي ماندن كنار هم و حفظ وحدت ملي به كار گيرند. در شرايط كنوني، حفظ اين وحدت به تحقق دو شرط نياز دارد: نخست، تشكيلات يك رهبري متحد ملي كه به يك برنامه سياسي متعهد باشد. دوم اتخاذ يك استراتژي مقاومت منطقي كه همه به آن پايبند باشند. اين استراتژي بايد مبتني بر اين اصل باشد كه تا زماني كه شارون هست هيچ راه حل سياسي ممكن نخواهد بود.
البته بايد اقدامات و واكنش هاي انتقام جويانه هم رد شود. بايد توانايي مردم فلسطين بسيج و براي درازمدت حفظ شود و همزمان نياز به يك جنبش مقاومت سازمان يافته و پايدار و محكم كه قادر به پاسخگويي به جامعه جهاني و افكار عمومي در اسرائيل و آمريكا هم باشد، فراموش نشود. چنين جنبشي بيش از همه بايد به هدف نهايي چشم داشته باشد كه همان آزادي از اشغال است.
اما چه كسي انتخاب مي كند؟ پاسخ به اين پرسش بايد سرآغاز فرصتي تاريخي باشد براي بررسي موشكافانه گذشته و استقبال از ارزش ها و اصول اخلاقي يك جنبش ملي دمكراتيك آزاديبخش. تنها اين گزينه مي تواند طرح هاي شارون و واشنگتن را خنثي كند و يك جايگزين دمكراتيك به دست دهد.
اما شايد انتخاب هايي از اين دست فقط يك توهم باشد. اتخاذ گزينه هاي نظري براي رهبران سياسي كه اراده اي از خود ندارند مثل اين است كه فهرست خريدي از اقلامي داشته باشيم كه در قفسه هاي تاريخ در معرض ديد هستند. به نظر مي رسد كه اولين گزينه رهبري جديد، ماندن در قدرت باشد، حتي اگر واقعيت آن، خود موضوعي تاريخي باشد.
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
چطور مي توان معناي سپتامبر سياه را توضيح داد؟ يا به موضوع نماينده مشروع و بي چون و چراي مردم فلسطين اشاره كرد؟ يا درباره دوران حضور فلسطين در لبنان حرف زد؟ درباره انتفاضه و يا رفتار ساف به عنوان يك حكومت قبل از اينكه اصلا كشوري تاسيس شده باشد؟ بحث درباره اين موضوعات بعد از مرگ عرفات دشوار است و اين تعجبي ندارد چون او در دوران زندگي اش هم در مقابل بعضي تعاريف مقاومت مي كرد. زمان انجام دادن اين كار هم هنوز نرسيده است. ا ما لازم است كه تاريخچه كوتاه و حواشي محاصره اي كه عرفات در آن قرار گرفته بود، بررسي شود.
از آنجا كه هدف اين محاصره چيزي غير از ترور سياسي عرفات نبود، تحليل اين موضوع مي تواند آنچه را در دوران بعد از عرفات نهفته است روشن كند.
رئيس تشكيلات خودگردان فلسطين سه سال در محاصره بود، زماني كه طي آن او از مقر خود نمي توانست خارج شود. مرتب اعلام مي شد كه او ديگر اهميتي ندارد و يك شخصيت حاشيه اي خارج از حلقه است. در يك كلام، عرفات به فردي «نامربوط» تبديل شده بود. پس اگر واقعا اينطور بود، چرا اسرائيل، آمريكا و ديگران آن قدر منتظر مرگ او بودند، تا جايي كه آگهي تسليتش را پيش از مرگش نوشته بودند؟
با اين تناقض، هشدارهايي را كه پيش از مرگ او درباره چگونگي اوضاع بعد از عرفات داده مي شود چطور مي توان توضيح داد؟
بعد از كمپ ديويد دوم، آمريكا و اسرائيل كه تا چند وقت پيش از آ ن به شدت مشغول تحسين عرفات براي بردن جايزه صلح نوبل به خاطر امضاي پيمان اسلو بودند، شروع به گفتن اين مطلب كردند كه وي مانعي براي صلح است.
آنها كه فكر مي كردند عرفات با رد پيشنهاد با اراك در كمپ ديويد دوم، فرصتي تاريخي را از دست داده است نيز او را مانعي براي صلح مي دانستند. البته آرزوي مرگ او را نداشتند، چون نمي خواستند كه يك شهيد به وجود آورند و با اين كار، مشروعيت هر كس ديگر را كه براي جانشيني عرفات در ذهن داشتند زير سئوال ببرند.
با اين حال حتي اين نگراني هم مانع از آن نشد كه براي منزوي كردنش تلاش نكنند و مدام جايگاه قدرت سياسي و اعتبار جهاني او را كوچك نشمارند. اسرائيل و آمريكا او را لعن و نفرين مي كردند.
اما فلسطيني ها در مقابل اين حرف ها مقاومت مي كردند.
به دليل عملكرد احساساتي رسانه ها وايجاد شدن فضايي كه در آن جايگزين هاي سياسي، مطرح مي شدند و همچنين به اين دليل كه اسرائيل و آمريكا مدت هاست درباره نامزدي هاي ممكن براي پركردن جاي عرفات بحث مي كردند، فضاي سياسي در فلسطين طوري شده است كه ديگر كسي به راهكاري هاي تغيير قانوني فكر نمي كند. اين احساس به وجود آمده است كه گويي در بحران يك سلسله پادشاهي گرفتار شده ايم نه يك جنبش ملي آزاديبخش كه در پي ايجاد يك كشور ا ست.
از نظر تئوريك، ساف، نهادهاي ديرپايي مانند تشكيلات خودگردان دارد كه خود آن هم براي تصميم گيري و انتخاب، نهادهايي دارد. اما همه مي دانند كه روند واقعي انتخاب در جلسات راي گيري شوراي ملي قانونگذاري طي نمي شود بلكه در رايزني ميان نيروهاي سياسي پيش از راي گيري، صورت مي گيرد. اين، شيوه كار در همه نظام هاي پارلماني است. در اين مرحله حساس ما فقط مي توانيم اميدوار باشيم كه دغدغه اصلي همه، ايجاد وحدت در ميان مردم فلسطين در اين مرحله از مبارزه براي آزادي باشد.
مبارزه براي آزادي، شعار انتفاضه دوم بود. ويژگي اين مبارزه، رقابت شديد ميان جناح ها براي به دست آوردن مسئوليت بيشتر است. هيچ دورنما يا برنامه استراتژيكي وجود ندارد. گويي دائمي كردن اين نبرد، خود به هدفي تبديل شده است چون جناح ها براي اثبات رهبري خود و به كرسي نشاندن ادعاي جلودار بودن در اين جنبش، خود را بر آب و آتش مي زنند.
اكنون نبرد فلسطينيان به همه سطوح و رده هاي منطقه اي، محله اي و حتي كوچه اي كشيده شده است. اين عمليات يك منطق استراتژيك دارد و هدف آن دادن درسي به اسرائيلي ها و مجبوركردن آنها به پرداخت هزينه است، حتي به اين واقعيت كه جامعه فلسطين مجبور باشد بار همه هزينه ها را خود به دوش بگيرد. البته اين كار بر اين فرض استوار است كه وادارساختن جامعه به پرداخت هزينه، شكلي مشروع از فشار سياسي است.
دولت ها و ملت هاي غرب و اكثر مردم دنيا به ويژه بعد از ۱۱ سپتامبر به اين باور رسيده اند كه استفاده از خشونت عليه غيرنظاميان به عنوان ابزاري براي فشار به دولت يك جامعه، در واقع در چارچوب تعريف تروريسم قرار مي گيرد. البته اين درباره اسرائيل صدق نمي كند كه مدت ها تنبيه و مجازات را به عنوان ابزاري براي شكستن اراده فلسطيني ها به كار مي برد. از فلسطيني ها و دوستان آنها انتظار مي رود كه به رغم همه اينها، ميان خشونت رژيم اشغالگر و خشونت مردم تحت اشغال تفكيك قائل شوند. آنها اين كار را كرده اند، تا جائي كه تحت شرايطي، بعضي مسئولان عربي و فلسطيني اكنون خشونت فلسطيني ها را تروريسم مي خوانند.
جناح هاي فلسطيني هم بايد رابطه ميان ابزار و هدف را دريابند. آنها اين سئوالات را در نظر نگرفته اند: اينكه آ يا واداركردن جامعه اسرائيل به پرداخت هزينه مي تواند دست آورد سياسي داشته باشد؟ چه دست آوردهايي دقيقا مورد نياز است؟ چگونه و چه وقت اين هزينه به پيشرفت سياسي تبديل مي شود؟ اگر پيامدهاي سياسي اقدامات آ نها، آن طور كه مي خواستند نباشد، چه كار مي توانند بكنند؟
آيا ابزار هم بايد مقدس شمرده شود؟ و مهمترين سئوال اينكه: يك دست آورد سياسي را در نبود يك استراتژي مورد توافق چطور مي توان تعريف كرد؟
پيش از آنكه اروپا جنبش حماس را تروريست بخواند مسئولان فلسطيني عبارت تروريستي را در توصيف عمليات حماس، گردان هاي الاقصي و جهاد اسلامي به كار مي بردند.
در فرهنگ اروپايي ها، استفاده از چنين عباراتي پيامدهاي خاصي دارد. اما وقتي فلسطينيها آن را به كار مي برند، تاثيرات ديگري دارد. به كار بردن اين عبارت يك جنبش مقاومت مردمي آن هم از زبان يك مسئول فلسطيني، در واقع بخشي از گفتمان استراتژيك ميان خود فلسطيني هاست. از سوي ديگر دولت فلسطيني كه از چنين عبارتي استفاده كرد در واقع، اولين دولتي نبود كه چنين لفظي را به كار مي برد، عرفات خود، پيش از نخست وزيرش چنين عبارتي را به كار برده بود.
بعد از ۱۱ سپتامبر، اسرائيل به شدت تلاش كرده است تا جنبش ملي فلسطيني ها را به مثابه تروريسم تصوير كند. نمونه اين تلاش ها هم مقايسه هايي است كه در تبليغات اسرائيل، ميان عرفات و بن لادن صورت مي گيرد. اسرائيل تمام موضوع فلسطين را به مشكل تغيير ساختار نهادهاي امنيتي فلسطيني ها «براي مبارزه با تروريسم» تقليل داده است.
تل آويو ا ين كار را به عنوان پيش شرطي براي از سرگيري مذاكرات درباره ايجاد كشور فلسطين در ۴۰ درصد كرانه باختري مطرح كرده است. اين اساس درخواست هاي اسرائيل و آمريكا در نقشه راه بوده است.
همچنين اين، اساس منطقي است كه تشكيلات خودگردان توافق كرده است درباره آن معامله كند، منطقي كه مي گويد، راه حل مشكل فلسطين سركوب «تروريسم» فلسطيني هاست. درون تشكيلات خودگردان كساني هستند كه خود را با اين شرايط جديد تطبيق داده و كاملا يا تا حدي تسليم منطق اسرائيل و آمريكا شده اند و براي اجتناب از ايجاد شدن مشكل، سرپوشي ظاهري بر آن گذاشته اند. عده اي ديگر به دلايل تاكتيكي، از اين منطقه استقبال كرده اند و در واقع روي قدرت متقاعد كردن خودشان و فرصت مطرح شدن در آمريكا و اسرائيل بعد از سركوب مقاومت حساب باز كرده اند. به همين دليل است كه دولت جديد فلسطين با دستيابي به توافق آتش بس با جناح هاي مبارز سعي كرد عمليات نظامي فلسطيني ها را متوقف كند، اين تنها راهي بود كه از طريق آن مي توانست از به نتيجه رسيدن منطقي كه پذيرفته بود، جلوگيري كند. نتيجه طبيعي اين منطق، شدت يافتن مشكل واقعي فلسطيني هاست. منظور من از مشكل، جنگ داخلي است.
براي اسرائيل كار كرد نخست وزير فلسطين، سمتي كه به ابتكار طرح آمريكا و اروپا و براي به حاشيه راندن عرفات و شوراي قانونگذاري ايجاد شد، تغيير ساختار نيروهاي امنيتي فلسطين و خارج كردن مهار آن از دست عرفات و سپس شروع يك رويارويي داخلي با هدف «تخريب زيرساخت هاي تروريسم» است. وقتي رهبري جديد فلسطين كه منصوب عرفات بود، به جاي اين كار كرد، عكس خواست اسرائيل و مذاكره براي دستيابي به آتش بس را آغاز كرد، اسرائيل نخست وزير اسرائيل را متهم كرد كه وظايفش در نقشه راه را ناديده مي گيرد؛ تل آويو ترورها و ديگر حملات را تشديد كرد. وقتي فلسطيني ها در صدد انتقام برآمدند، اسرائيل به دنيا گلايه كرد كه رهبري جديد فلسطين ضعيف است.
تل آويو اميدوار بود كه با اين كار رهبري فلسطين را به يك درگيري فلسطيني با فلسطيني سوق دهد.
در اين ميان عرفات كه اسرائيلي ها مصمم به ترور سياسي او بودند با چنگ و دندان براي حفظ همه مناصب قدرت مبارزه مي كرد. چون اصلاحات سياسي، درخواست هميشگي فلسطيني ها، درخواست اسرائيل هم بود و هدف آنها از اين درخواست حذف عرفات بود، موضوع اصلاحات با اعمال زور اسرائيلي ها دچار سردرگمي شد.
نتيجه آن شد كه نخست وزير، به شرايطي رسيد كه استعفا كرد. دليل استعفا، درگير شدن با رئيس تشكيلات خودگردان درباره انتقال مسئوليت هاي امنيتي به دولت بود.اين رويارويي بر سر يك توهم صورت گرفت، توهمي كه اساس آن اين فرض بود كه «مبارزه با تروريسم» فقط با خارج كردن قدرت مهار نيروهاي امنيتي از دست عرفات ممكن است. اگر نخست وزير استعفا نمي كرد چه اتفاقي مي افتاد؟ جنگ داخلي؟ رويارويي داخلي با عرفات در حالي صورت مي گرفت كه اسرائيل و آمريكا مدام از ناكارآمدي سياسي رئيس تشكيلات خودگردان فلسطين حرف مي زدند و به بحث درباره اخراج يا ترور او ادامه مي دادند. خارج كردن مهار نيروهاي امنيتي از دست او در واقع گسترش دامنه ترور سياسي او بود.
رسانه هاي اسرائيلي روز و شب درباره مرگ او اخبار و گزارش هاي زودرس پخش مي كردند با اين اميد كه يكنواختي اين تكرار، اهميت عرفات را چه در حيات و چه در مرگش كم رنگ كند. مرگ عرفات بسيار مهم شد چون او در مقابل ترور سياسي به شدت مقاومت كرد.
شارون در محكوميت مردي كه همه بدي ها را در وجود او مي ديد آنقدر پيش رفت كه اسرائيلي ها از او خواستند اينگونه حرف زدن را متوقف كند و كاري انجام دهد. آنها به او گفتند، اگر عرفات منشأ همه مشكلات است، كاري انجام دهد تا شر او كم شود.
به همين دليل دولت اسرائيل قسم خورد كه عرفات را اخراج و يا حذف كند. اما وقتي نوبت به عمل مي رسيد، شارون مي دانست كه نمي تواند اين تصميم را اجرا كند چون جامعه جهاني دو چهره داشت. درواقع شارون مي دانست هرتصميمي مثل اين غيرعملي است، نه به خاطر نبود عزم لازم در دولت او و نه به خاطر توجه جامعه جهاني به عرفات، بلكه به اين خاطر كه واشنگتن نمي دانست پيامدهاي اين كار چه خواهد شد. آمريكا رو به رو شدن با هرج و مرج را دوست ندارد. سرويس هاي امنيتي اسرائيل هم نمي توانستند تصميم خود را بگيرند. گاهي از اين تصميم حمايت مي كردند و گاهي در برابر آن مقاومت نشان مي دادند. به وجود آوردن يك شهيد، كار عاقلانه اي نبود.
هرگاه كه دولت اسرائيل تصميم به راحت شدن از شر عرفات را اعلام مي كرد زمزمه هايي طنين انداز مي شد: براي اولين بار (و هميشه مي گفتند براي اولين بار) اطلاعاتي از يك منبع فلسطيني دريافت شده است كه تأييد مي كند عرفات شخصاً سر راه هر فلسطيني كه از تغييرات مورد درخواست آمريكا و اسرائيل حمايت كند، مي ايستد. اسامي بعضي از اين منابع خبري، هيچگاه علني نمي شد، اسامي بعضي ديگر در راهروها زمزمه مي شد.
اما اگر آنها بتوانند اين مانع يا همان عرفات را از سر راه بردارند چه؟ اگر اين مانع خودش كنار رود چه؟ بالاخره مرگ، سرنوشت همه ماست. مقاطه مقر عرفات طي سالهاي محاصره توهم وجود قدرت بود. اين توهم بايد از ميان برود. حتي تشكيل هيئت دولت اشتباه است زيرا همه تحت اشغال هستند، از وزير گرفته تا كارمندان. پايان عمر عرفات به معني شروع يك دولت جديد نيست بلكه با پايان عمر عرفات، توهم وجود دولت و اختيارات، از بين مي رود و ما به دوره پيش از پيمان اسلو بازمي گرديم. شايد وقتي خطوط شفاف شود و اشغال، مقابل مقاومت قرار گيرد، وقتي ديگر عرفاتي نباشد كه همه تقصيرها را به گردن او بياندازند، اوضاع، بهتر شود.
در اين ميان، نكته اي وجود دارد. اسرائيل مردم فلسطين را تحت اشغال مستقيم قرار نداده است و در نبود يك دولت فلسطيني، كسي وجود ندارد كه سرزمين هاي اشغالي را اداره كند، همانطور كه در انتفاضه اول اينطور بود. آنچه كه به دست مي آيد هرج و مرج است. به عبارت ديگر، اگر فلسطيني ها به يك جنبش ملي آزاديبخش روي نياورند، بايد بين هرج و مرج يا دولت جديدي كه بيشتر به اسرائيل متكي است يكي را انتخاب كنند.
عرفات بارها و بارها به مردم فلسطين اتكا كرد و در پناه آنها قرار گرفت. هر قدر كه واقعيت يك مرد، كمتر باشد، جنبه نمادين او بيشتر مي شود، رئيس تشكيلات خودگردان كه بايد يك نماد باشد به يك رئيس نمادين تبديل مي گردد. يك جاي خالي، آخرين بقاياي اين تغيير و تحول است. براي اين صندلي خالي چه كسي نياز است؟ بايد اين صندلي را كسي اشغال كند كه تسليم فشار اسرائيل نشود. نبايد اين صندلي، مدت زيادي خالي بماند. وفاداري به يك رهبر غايب كه نماد آن يك صندلي خالي است، فايده سياسي ندارد.
در حالي كه اسرائيل، بيشتر در خشونت خود فرو مي رود، نمي تواند به نتيجه اي بهتر از طرح جدايي يك جانبه اي برسد و نقشه راه را به زباله دان مي اندازد.
رئيس منتخب جديد در واشنگتن قول داده است كه نقشه راه را نجات دهد، اما اين كار هم به معني زباله دان انداختن نقشه راه است. ما بايد از جشن گرفتن هرگونه اقدام آمريكا و اسرائيل در نبود عرفات اجتناب كنيم، زيرا چنين اقدامي يك پوشش به دقت طراحي شده خواهد داشت، همانطور كه در نامه هاي تضمين بوش به شارون مي توان اين پوشش ها را به وضوح ديد.
استعفاي نخست وزير فلسطين، هيچ جنبه شخصي و فردي حتي از نظر واشنگتن نداشت. واشنگتن هيچگاه همه سرمايه گذاري هايش را روي يك نفر انجام نمي دهد، اگرچه نخست وزير بيش از سهمش، (تأييد و تحسين) از رئيس جمهوري آمريكا دريافت كرد، آن هم در زماني كه آمريكا نيازي به چاپلوسي درباره هيچ كس ندارد. بوش آنقدر خود را به نخست وزير نزديك كرد كه حتي به شوخي كه يكي از اعضاي هيأت نخست وزير در نشست عقبه مطرح كرد، خنديد. فكر كنيد وقتي مردم عادي به شوخي شما مي خندند چقدر نرم مي شويد، چه رسد به اين كه رئيس جمهوري آمريكا چنين كند. در اين شرايط هركسي كه باشد، فكر مي كند يك رهبر جهاني شده است. اين كه آمريكا بعد از استعفاي نخست وزير، به اسرائيل براي حمله به مقر عرفات چراغ سبز نشان نداد، هيچ ربطي به نزديكي يا ديگر ملاحظات خصوصي نداشت. نخست وزير جديد فقط آمده بود كاري را كه از او انتظار مي رفت انجام دهد و هيچ جنبه شخصي در آن وجود نداشت. درباره مرحله بعد از عرفات هم وضع به همين صورت است.
تنها عرفات، يك موضوع شخصي براي آمريكا بود، چون از عرفات انتظار داشتند كه در منزوي كردن خودش همكاري كند. كار عرفات اين بود كه به زندگي ادامه دهد تا به فردي كه قرار است جانشين او شود مشروعيت ببخشد. درخواست آمريكا از عرفات براي انتصاب فردي براي جانشيني اش مثل اين است كه كسي باشد اما ديگران وجود او را احساس نكنند. آمريكايي ها از عرفات مي خواستند كه طوري رفتار كند كه گويي اصلاً وجود ندارد. اما عرفات اين درخواست را قبول نكرد. شارون نه مي خواست كه عرفات باشد نه اين كه وجود او احساس شود. به همين دليل بود كه شارون هيچ پيشنهادي براي ارائه كردن و دستيابي به يك توافق مورد قبول ،نداشت. او فقط مي تواند يكجانبه ديكته كند و دست به ترور بزند.
در اينجا يك تناقض ساختاري در حال پديد آمدن است، چون از نظر داخلي، مشروعيت يك رهبر از جمله رهبري عرفات در يك جنبش آزاديبخش ملي ريشه دارد و از نظر خارجي زبان تروريسم و ضدتروريسم منابع ناآشناي ديگر مشروعيت را براي اين رهبري ايجاد مي كند، منابعي همچون روند انتخاباتي. درباره مشروعيت عرفات به عنوان يك رئيس منتخب يا يك تروريست حرف هاي زيادي زده شده است، اما هيچ گاه اشاره اي به او به عنوان رهبر يك جنبش ملي آزاديبخش نشده است. انتخابات يا تروريسم، يك كشور يا يك جنبش تروريستي، اينها انتخاب هاي حساسي در اين زمان هستند، زماني كه جنبش آزاديبخش ملي از فرهنگ سياسي پاك شده است.
اين تناقض كه مي تواند به يك بحران تبديل شود، با تغيير نخست وزير و گارد او از بين نرفت. نخست وزير كنوني موضعي اتخاذ كرد كه با سياست نخست وزير مستعفي قبلي تفاوت اساسي نداشت، اما همانطور كه انتظار مي رفت با همان مشكلات و موانع روبرو شد، مشكلاتي كه تنها دو راه براي خارج شدن از آن وجود دارد. اولين راه قبول طرح اسرائيلي هاست كه ايجاد يك موجوديت فلسطيني با حاكميت محدود در ۴۰ درصد كرانه باختري را خواستارند، البته اگر اين پذيرش يك مرحله بلندمدت موقت به حساب آيد. آنها مي گويند راه رسيدن به چنين وضعيتي از مفاد طرح اوليه نقشه راه مي گذرد. در پايان اين تونل، روشنائي وجود ندارد بلكه موجوديت و رهبري وجود دارد كه از نظر ساختاري متكي به اسرائيل است. راه حل دوم انتخاب راه آزادسازي ملي است. به غير از اين دو راه فقط يك بازي صبر و انتظار وجود دارد، اينكه منتظر باشيم تا نتايج انتخابات آمريكا معلوم شود، يا شارون سقوط كند يا عرفات بميرد يا... اكنون ما از يك مرحله عبور كرده ايم و به مرحله بعد از عرفات رسيده ايم.
در نبود عرفات، رهبري فلسطين تاكنون در اداره امور، مناسب عمل كرده است.
دبير شوراي اجرايي ساف، نخست وزير، ساير اعضاي دولت و همه، وظايف خود را انجام داده اند. اين نشانه مثبت و تشويق كننده اي است. اما براي دادن پاسخ به پرسش هاي بزرگ كافي نيست. اين پرسش ها فقط از طريق درگيري درون يا ميان نيروهاي مختلف سياسي يا از طريق متحد شدن اين گروه ها برطرف مي شود.
وقتي فلسطيني ها درباره گام هاي بعدي فكر مي كنند، اين دو راه را بايد در ذهن داشته باشند. گزينه اي كه به ابومازن پيشنهاد شده است يعني قبول شرايطي كه عرفات آنها را رد كرد، نشان مي دهد آنها كه از اين روند حمايت مي كنند بايد براي مبارزه درون فتح و بعد رويارويي با حماس آماده باشند. در زمان عرفات شاهد مبارزه و شورش عليه او بوديم. تصور كنيد اوضاع بعد از رفتنش چه خواهد شد. اين اواخر دشمنان او براي حل اين منازعه به نفع خود، از تصاوير او عليه خودش استفاده كردند. او يك نماد است بنا براين كسي نمي تواند جلوي استفاده يا سوءاستفاده از اين نماد عليه خودش را بگيرد.
فلسطيني ها بايد محتاط باشند. در نبود عرفات، آنها بايد حداكثر تلاش خود را براي ماندن كنار هم و حفظ وحدت ملي به كار گيرند. در شرايط كنوني، حفظ اين وحدت به تحقق دو شرط نياز دارد: نخست، تشكيلات يك رهبري متحد ملي كه به يك برنامه سياسي متعهد باشد. دوم اتخاذ يك استراتژي مقاومت منطقي كه همه به آن پايبند باشند. اين استراتژي بايد مبتني بر اين اصل باشد كه تا زماني كه شارون هست هيچ راه حل سياسي ممكن نخواهد بود.
البته بايد اقدامات و واكنش هاي انتقام جويانه هم رد شود. بايد توانايي مردم فلسطين بسيج و براي درازمدت حفظ شود و همزمان نياز به يك جنبش مقاومت سازمان يافته و پايدار و محكم كه قادر به پاسخگويي به جامعه جهاني و افكار عمومي در اسرائيل و آمريكا هم باشد، فراموش نشود. چنين جنبشي بيش از همه بايد به هدف نهايي چشم داشته باشد كه همان آزادي از اشغال است.
اما چه كسي انتخاب مي كند؟ پاسخ به اين پرسش بايد سرآغاز فرصتي تاريخي باشد براي بررسي موشكافانه گذشته و استقبال از ارزش ها و اصول اخلاقي يك جنبش ملي دمكراتيك آزاديبخش. تنها اين گزينه مي تواند طرح هاي شارون و واشنگتن را خنثي كند و يك جايگزين دمكراتيك به دست دهد.
اما شايد انتخاب هايي از اين دست فقط يك توهم باشد. اتخاذ گزينه هاي نظري براي رهبران سياسي كه اراده اي از خود ندارند مثل اين است كه فهرست خريدي از اقلامي داشته باشيم كه در قفسه هاي تاريخ در معرض ديد هستند. به نظر مي رسد كه اولين گزينه رهبري جديد، ماندن در قدرت باشد، حتي اگر واقعيت آن، خود موضوعي تاريخي باشد.
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله