وقف و انگیزه‏ ها ی آن

وقف دارای انگیزه‏ ها ی مختلفی است که بر پایه‏ ی عقلا و ویژگیهای آن یی ‏ریزی شده است که مسائل اجتماعی یکی از آنهاست.
يکشنبه، 30 ارديبهشت 1403
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
وقف و انگیزه‏ ها ی آن
مقدمه:
وقف، یکی از مسائل اجتماعی است و از روزگاران دوردست که بشر به طور اجتماعی، زندگی خود را آغاز کرد، شروع شده و تا انسان خردمند و جامعه‏ی مآل‏اندیشی در پهن ه‏ی گیتی وجود داشته باشد

همچنان ادامه خواهد یافت. بنابراین، وقف، مبنای عقلائی دارد و بر پایه‏ ی بنای عقلا و ویژگیهای آن و نیاز عاقلان پی‏ریزی شده، و با نگاه به همان پایه و اساس باید درباره ‏ی آن سخن گفت.

وقف از تشریعات و مخترعات شرع انور نیست که بخواهیم ماهیت، کیفیت، شرائط، حدود و قیود آن را از شرع بگیریم، گو اینکه شرع مقدس نیز در بنائات عقلا و از جمله وقف، نظارت و مراقبت داشته، و درباره‏ی آن، اهمیت آن، شرائط آن، حدود آن و فضیلت و ثواب آن، اوامر و دستورهایی صادر فرموده است؛ .

ولی چنانچه گفته شد همه‏ ی آنها اشاره‏ای است به بنای عقلا، تأییدی است از کارهای خیر خردمندان، ارشادی است به سوی آنچه عاقلان مآل‏اندیش در جامعه‏ی خود انجام می‏دهند و راهنمایی است بری آنان که مبادا در وقف کردنها از جاده‏ی صواب منحرف گردند.

در قرآن کریم، آیه‏ای درباره ‏ی وقف به طور خاص، وجود ندارد؛ ولی درباره‏ی نیکوکاری و کمک به همنوع و معاونت در کارهای بر و خیر، مصالح عمومی و امور عام ‏المنفعه توصیه ‏ها شده است، و همه‏ی آنها اوامر ارشادی هستند.

وقف را به صدقه‏ی جاریه، یا حبس کردن عین (یعنی مال و ملک) و تسبیل و اطلاق منفعت تعریف کرده‏اند. حبس عین به این معنی که دیگر نتوان آن را معامله کرد.

و در معرض نقل و انتقال درآورد، و تسبیل یا اطلاق منفعت یعنی در راه خدا قرار دادن و رها کردن منافع آن، و به عبارت دیگر عوائد و بهره‏ی آن را فی سبیل الله و صدقه‏ی جاریه و مستمر قرار دادن است.

آیا وقف، عقد است، یا ایقاع، یا مرکب از هر دو؟ فقها بر سه قول هستند، و چه بهتر که برای پاسخگویی به این پرسش به عرف عقلا رجوع کنند. آن سه قول به شرح زیر گفته شده‏اند :

1 - عقد است به طور مطلق با این تفاوت که در وقف خاص، واقف وقف می‏کند و موقوف علیه قبول می‏کند؛ ولی در وقف عام، حاکم قبول می‏ کند.

2 - ایقاع است به طور مطلق، و نیازی به قبول ندارد.
3 - عقد است در وقف خاص، و ایقاع است در وقف عام.

مشهور فقها وقف را از عقود می‏شناسد و شاید عرف عقلا آن را ایقاع می‏داند، و نیازی نمی‏بیند که موقوف علیه یا موقوف علیهم آن را بپذیرند. تا وقتی که وقف شده، به موقوف علیه تحویل داده نشده می‏توان آن را به هم زد.

در کتاب مبادی فقه و اصول از نگارنده آمده است : باید بدانیم که قبض، در وقف شرط لازم آن است نه شرط صحت، و معنی قبض، آن است که واقف، عین موقوفه را در اختیار موقوف علیه (علیهم) قرار دهد،

و در این صورت وقف، لازم است؛ ولی بدون قبض جایز است؛ یعنی واقف هر زمان بخواهد می‏تواند آن را به خود برگرداند.آیا تابیه در وقف شرط است، یا وقف موقت نیز صحیح می‏باشد، میان فقها اختلاف است و عرف عقلا می‏تواند پاسخ آنان را بدهد.

صاحب جواهر بر ابدیت و دوام آن ادعای اجماع کرده است؛ ولی گروهی دیگر لزوم ابدیت وقف را مورد مناقشه قرار داده‏اند و وقت موقت و منقطع را نیز جایز دانسته‏اند؛ از جمله می‏توان از فقیه بزرگ سید محمد کاظم یزدی نام برد که در عروةالوثقی وقف منقطع را نیز درست می‏دانند.

وقف منقطع بر دو قسم است : یکی اینکه واقف، عین موقوفه را برای دیگری یا دیگران وقف کند و مشخص کند که آنان چه کسانی هستند؛ مثلا وقف کند.

برای اولاد بلافصل خود و در این صورت هرگاه آن اشخاص از میان رفتند آن موقوفه به ملک مالک برمی‏گردد یا به ورثه‏ی مالک واقف می‏رسد. قسم دوم آن است که واقف، وقف را موقت به زمانی معین مثلا صد سال کند.

صاحب عروةالوثقی برای اثبات نظر خود به عموم حدیث شریف : «الاوقاف علی حسب ما یقفها اهلها» یا «الوقف علی حسب ما یقفه اهله» تمسک کرده است و گوید : اگر واقف، آن را ابدی وقف کرد ابدی می‏شود.

و اگر موقت وقف کرد، موقت می‏گردد. صاحب حدائق از شهید ثانی در مسالک نقل می‏کند که شرط ابدیت وقف، مشکوک و مورد اختلاف است.

اینکه در تعریف وقف، تحبیس عین یا اصل، و تسبیل منفعت یا ثمره به کار گرفته شده، به جهت روایاتی است که از پیغمبر اکرم - صلوات الله علیه و آله - نقل شده است؛ مثلا در یک حدیث نبوی آمده است :

حبس الاصل و سبل المنفعة، و در نبوی دیگر آمده است : حبس الاصل و سبل الثمرة... (جواهرالکلام، ج 4-3/82)

و در حدیث دیگری از پیغمبر اکرم (ص) روایت شده است که فرمود : هنگامی که کسی بمیرد، پرونده‏ی اعمال او بسته می‏شود، مگر در مورد سه چیز (که همچنان آثار و ثواب کارهای او تا زمانهای دور ادامه می‏یابد،

و به صاحبش عائد می‏گردد)؛ یکی از آن سه، صدقه‏ی جاریه (یعنی وقف) است، و دو دیگر علم او که دیگران از آن بهره‏مند می‏شوند، و سه دیگر فرزند شایسته‏ای که برای او دعا می‏کند.(شرح لمعه 163/3).

به طوری که ملاحظه شد، در این روایت، وقف را «صدقه‏ی جاریه» نامیده‏اند، و مراد این است که کار خیری است که مدتها استمرار پیدا می‏کند، و مردم از آن بهره‏مند می‏گردند و تا هر زمان باقی باشد ثوابش به واقف، خواهد رسید.

شاید به سبب همین روایات است که گروهی از فقها وقف را چون صدقه و عطیه دانسته و آن را از امور عبادی توصیف کرده‏اند؛ چنان که شیخ طوسی در کتاب نهایه و سلار در کتاب مراسم آن ر
ا در زمره‏ی عبادات قلمداد کرده‏اند، و سلار گوید : وقف و صدقه یک چیز است، و شهید اول در دروس آن را صدقه‏ی جاریه معنی و تعریف کرده است.

صاحب جواهر فرماید : هیچ یک از تعاریف وقف ناظر به ماهیت وقف نیست، و تعریف حقیقی محسوب نمی‏شود، و طرد و عکس ندارد؛ بلکه، به اصطلاح شرح دادن لفظ وقف است و برای آن است که اجمالا آن را از چیزهای دیگر تمییز دهیم (جواهر 4-3/28).

گروه بسیاری از فقها وقف را عبادت نمی‏دانند؛ اگر چه هرگاه با قصد قربت همراه باشد، ثواب عبادت را نیز خواهد داشت که عاید واقف خواهد گردید. شهید ثانی گوید :

اینکه وقف، عبادت نباشد و به قصد قربت نیاز نداشته باشد، از قول دیگر که آنرا عبادی می‏داند صحیح‏تر است؛ زیرا دلیل شایسته‏ای بر اعتبار داشتن قصد قربت در وقف وجود ندارد (شرح لمعه 165/3).

 

انگیزه ‏ی وقف

وقف کردن - چنان که اشاره شد - از کارهای پسندیده و نیکوئی است که از دیرباز و خیلی پیش از ظهور اسلام در جوامع بشری و عرف عقلا متداول بوده و نمونه‏های بسیاری از آن را در کتب تواریخ و جامعه‏شناسی و غیره می‏توان مطالعه کرد.

آنچه از مطالعه‏ی این مسأله‏ی اجتماعی در زمانهای دور و نزدیک به دست می‏آید این است که این سیره‏ی محموده همه جا برای خاطر انگیزه‏ ی دینی نبوده؛ بلکه در مواردی نیز انگیزه‏ های دیگری را می‏توان دید که مردم را به سوی وقف کردن برانگیخته است.

در تاریخ پیشینیان، بسیاری از کسان را نام برده‏اند که احیانا دین و مبانی مذهبی را باور نداشته‏اند و در عین حال سرمایه‏های فراوان و املاک بزرگی را برای مصالح عمومی و امور عام‏المنفعه اختصاص داده و وقف کرده‏ اند.

آقای محمدتقی سالک در شماره‏ی دوم همین مجله‏ی میراث جاویدان، ص 41 در مقاله‏ای زیر عنوان «سخنی درباره‏ی وقف» با استفاده از کتابهای ایران در زمان ساسانیان، و تاریخ زندگانی روستائیان و غیره درباره‏ی وقفهای جوامع پیش از اسلام مطالب مفیدی ذکر کرده، از جمله می‏نویسد :

«سنت وقف ویژه کشورهای اسلامی و شرقی نیست. در کشورهای غربی و حتی در نقاط دور افتاده‏ی جزایر استرالیا و آفریقا و در میان سرخ‏پوستان آمریکای جنوبی نیز این سنت وجود داشته .

و این اقوام برای معابد و پرستش گاها و کلیساها و صومعه‏ ها و دیرهایشان موقوفه‏ هایی اختصاص داده‏اند؛ بویژه در مصر باستان و یونان و چین و هند و ژاپن و روم و بابل و فلسطین قبل از اسلام نیز موقوفاتی وجود داشته است...»

فقهای بزرگ ما نیز در آثار خود درباره‏ی وقف کردن پیشینیان سخن گفته‏اند : مثلا صاحب جواهر گوید : زردشتیان بر آتشکده‏های خود وقف می‏کنند (جواهرالکلام 31/28) و در جای دیگری گوید :

اگر یهود و نصاری بر کنشت و کلیسا وقف کنند، یا برای تورات و انجیل، جایز است؛ بی‏آنکه فقیهی در آن اختلاف داشته باشد. (همان کتاب 36/28).

شارع مقدس این امر عرفی و اجتماعی را تأیید کرده و ضمن امضای خود نظرهای ارشادی و امر و نهی ارشادی ارائه فرموده است.

با توجه به این واقعیات در امر اوقاف می‏توان نتیجه گرفت که قطع نظر از جنبه‏ه ای الهی و عبادی، انگیزه‏های دیگری نیز انسان را به سوی وقف کردن برمی‏انگیزاند، و ما در این فرصت به برخی از آنها اشاره‏هایی گذرا خواهیم داشت.

حب نفس و خودخواهی که در نهاد هر انسانی نهاده شده است، خود انگیزه‏ی نیرومندی است که شخص را به سوی بسیاری از کارهای اجتماعی و عام‏المنفعه از قبیل وقف و حبس وهبه و هدیه و غیره و حتی اکتشاف و اختراع می‏کشاند. انسان خود را دوست دارد و به زندگی خود سخت علاقه‏مند است،

و مال و منال خود را نیز دوست دارد و از اینکه روزی دست زورمند اجل گلویش را خواهد فشرد، و مرگ را بر او تحمیل خواهد کرد سخت نگران و پریشان است، بنابراین پیش خود فکر می‏کند و می‏گوید :

حال که زندگی من در فرداهای نزدیک و دور به پایان می‏رسد، باید کاری کرد که نام من و خواسته و مال من به صورتی

دیگر برای من باقی بماند، که اگر خودم دیگر در میان جامعه نیستم - دست کم - نام و نشان من در جامعه مطرح باشد تا فراموش نشوم و یادم در خاطره‏ها نقش بندد. گروهی از مردم خردمند برای رسیدن به این هدف به سوی وقف روی می‏آوردند.

بعضی از مردم که مآل‏اندیش نیستند ممکن است نه وصیت کنند، نه وقف، و نه به هر صورت دیگر برای اموال خود پس از مرگ سرنوشتی را رقم زنند. اینان هم در زندگی برای خود منطقی دارند، .

و چه منطق سخیفی ! در زمان طاغوت، یکی از دوستان - که خدایش بیامرزد - را دیدیم که دارای ضیاع و عقار بسیار و اندوخته‏های بی‏شمار بود، او تا پایان عمر مجرد ماند و زن نگرفت و از زندگی لذتی نبرد و بهره‏ای نگرفت. از قضا به بیماری سختی گرفتار آمد که برای درمانش به خارج بردند.

در بیمارستان آنجا حالش به وخامت گرایید. برادران که میانه‏ی خوبی هم با او نداشتند بالای سرش رفتند و هر چه از وی خواستند وصیت یا وقف کند نپذیرفت، و هر چه اصرار کردند او در انکار خود پا فشرد، و آخرین سخنش این بود :


دیگی که برای من نجوشد
بگذار برای سگ بجوشد


دولتیان، هشتاد درصد اموالش را بردند و بیست درصد مانده را به برادران سپردند. و بدین جهت است که انسان عاقبت‏اندیش برای آنکه خودش و دارایی‏هایش به چنین سرنوشت شومی دچار نشود، هیچ راه دیگری در برابر خود نمی‏بیند .

جز آنکه لااقل در بخش آخر عمر خود آن اموال را به سوی کارهای خیر و عام‏المنفعه سوق دهد، و ملکیت خود و هر کس دیگر را از آن سلب کند، یا اگر احیانا اهل و خاندان خود را شایسته می‏داند،

ولی آنان را مدیر و مدبر نمی‏شناسد و می‏ترسد که آنان در زمانی کوتاه از سر کم‏خردی، و بی‏کفایتی آن سرمایه‏ها را نابود کنند، بخش عظیمی از اموال خود را وقف می‏کند و منافع آن را به ورثه و غیرورثه اختصاص می‏دهد.

او هم برای خود منطقی دارد و می‏داند که انسان در این رهگذر بر چند صنف دسته‏بندی می‏شود : هر انسانی، یا همسر و فرزندانی دارد، یا ندارد، و آن که دارد، یا آنان افرادی صالح و خلف و نیکوکار و دیندار هستند، یا نیستند.

و گاه انسانی ممکن است سترون و عقیم باشد و از داشتن فرزند محروم بماند. شما بهترین نوع از زندگی این انسان را به بررسی بگیرید تا حسابها روشن شوند؛ فرض کنید شخص ثروتمندی زن و فرزندان شایسته و خداشناس داشته باشد،

ما بسیاری از قبیل او را دیده‏ایم که وقتی مردند، رفته رفته فراموش شدند، بسیاری از بازماندگان خوب را دیده‏ایم که با مرور زمان، عزیز از دست رفته را از یاد می‏برند و به تدریج مهر و محبت او را از دل برون می‏افکنند و هر یک به راه خود می‏روند و به رتق و فتق گرفتاریهای زندگی خود سرگرم می‏شوند.

ورثه، با گذشت زمان دیگر هیچ یادی از ولی نعمت عزیز خود نمی‏کنند و به او که به آنان زندگی و زندگانی بخشیده است پشت می‏نمایند و پشت پا می‏زنند. اگر خوبانشان چنین باشند.

دیگر چه انتظاری از بدان و ناخلافان داشت؛ ورثه‏ای دغلکار و بی بند و بار که در همان روز مرگ پدر جشن برپا می‏کنند و به رقص و پایکوبی و عیش و نوش سرگرم می‏شوند و اموال بادآورده را در راههای فساد و حرام و هرزگی و ولنگاری و ولخرجی به باد فنا می‏دهند،

و به جای آنکه نام و شرف و آبروی میراث گذار خود را نگهدارند، آن چنان مایه‏ی رسوایی و ننگ برای او و خودشان می‏شوند که زبان از شرح آن عاجز است.

آثار شوم و فضیحت بار اعمال بی‏رویه‏ی آنان خواهی نخواهی گریبان مورث ظاهرالصلاح آنان را می‏فشارد، و زمینه‏های لعن و نفرین جامعه را به کسی که آنان را پس انداخته است فراهم می‏آورد.

وای بر حال کسی که برای خود و اموال خود این سرنوشت غم‏انگیز و دردناک را رقم زده است ! انسانهای عاقبت‏اندیش هرگز خود را در چنین دامهای خطرناکی گرفتار نخواهند ساخت.

و به هر حال اگر در میان انسان‏ها کسی پیدا شود که سترون باشد یا مجرد و از قبل برای جریان صحیح اموال خود پس از مرگ نقشه‏ی عاقلانه‏ای طرح نکند که دیگر هیچ، خسر الدنیا و الآخرة است و ذلک هو الخسران المبین ! اموال او به غارت می‏رود و جز وزر و وبال، هیچ نفعی عاید او نخواهد گردید.

این صحنه‏ها که بسیار اتفاق افتاده و می‏افتد، انگیزه‏ی عقلائی خوبی است برای آنان که اهل فکر و بیدار و هشیار هستند که تا دیر نشده و کار از کار نگذشته است برای خود و خواسته‏ی خود فکری کنند.

و این اندکی است و گوشه‏ای از مسائل و انگیزه‏هایی که انسان را به سوی وقف کردن اموال خود در راه مصالح عمومی، کمک به بی‏نوایان و دستگیری از بیچارگان و واماندگان می‏کشاند.
 
نویسنده: علیرضا فیاض


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.