نویسنده: سید محسن میری (1)
مباحث معرفتشناسی را میتوان در دو حوزه طبقهبندی کرد:
الف) حوزهی اول ناظر است به چیستی معرفت، و بررسی امور و عناصری که مقوم معرفت به شمار میآیند.
ب) حوزهی دوم ناظر است به امکان معرفت، که آیا اساساً معرفت امکانپذیر است یا خیر؟
این طبقهبندی نه تنها در سنت فلسفه اسلامی، بلکه در برخی از آثار فلاسفه تحلیلی غرب هم دیده شده است.
دربارهی تعریف معرفت از منظر معرفتشناسی اسلامی، هدف آن است که بتوان تعریفی را از معرفت ارائه دهیم که در واقع مبنایی برای تطبیق و تناظر با تعریفی باشد که در غرب برای معرفت مطرح شده است، تا در نهایت نقض گتیه را، که بر آن تعریف واقع میشود، نسبت به تعریف خود بسنجیم و ببینیم چه واکنشی را میتوان نسبت به آن نقض پیدا کرد.
معرفت در غرب با Knowledge بیان میشود و از معرفتشناسی یا نظریهی معرفت نیز با «theory of knowledge» یا «epistemology» یاد میشود. گرچه Knowledge در معانی زیادی به کار میرود، در فلسفهی غرب کاربرد آن در معنایی جا افتاده است که مورد نظر ماست.
نکتهی اول این است که این واژه را به چه واژهای در فارسی و عربی ترجمه کنیم تا بتوانیم با آن تعامل داشته باشیم. واژههای متعددی را میتوان برای این کار پیشنهاد کرد: ادراک، معرفت، علم و....
اما معادلسازی برای هر یک از این سه واژه با دشواریهایی مواجه است، زیرا واژهی knowledge برای خود یک بار معنایی معرفتی ویژهای دارد. در نهایت، به نظر میرسد اگر بخواهیم قدری در معادلسازی تسامح به خرج دهیم، شاید در سنت اسلامی واژه «علم» نسبت به واژهی معرفت برای تناظر با واژه knowledge مناسبتر باشد به همین جهت، واژهی علم را بر میگزینیم، البته با این ملاحظه که در این خصوص ترجمهی دقیق و محض ممکن نیست.
واژهی علم در فرهنگ اسلامی از اطلاقات متعددی برخوردار است. یکی از اطلاقاتی که برای واژهی علم در نظر گرفته میشود همان معنای لغوی آن است: آگاهی مطلق. در برابر آن، مفهوم جهل را داریم که به معنای نادانی و نادانستن است. در این صورت، هر چه که در مقابل این جهل و ناآگاهی باشد، عبارت است از علم. بنابراین در این جا علم معنایی شامل و گسترده دارد و هر گونه آگاهی را، اعم از این که آگاهی حصولی باشد یا حضوری، تصوری باشد یا تصدیقی، مفهومی باشد یا مهارتی، میتواند در بر گیرد. بر اساس این معنا، آنچه علم ما بدان تعلق دارد، ممکن است یک امر واقع باشد و ممکن است صرفاً یک مفهوم باشد، که در این صورت دوم، علم ما علم به علم است.
در ادبیات عرب و فارسی، شواهد زیادی دال بر این معنای علم وجود دارد. برای نمونه، در روایتی از رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده است: «علموا اولادکم السباحه و الرمی» (به فرزندان خود تیراندازی و شنا آموزش بدهید.) در اینجا، میبینیم متعلق این علم، مهارت است. در جایی دیگری، میفرمایند: «العلم علمان علم الادیان و علم البدان»؛ یعنی علم بر دو قسم است: گاهی در مورد مباحث دینی است و گاهی در مورد مباحث پزشکی و امثالی آن. اینجا متعلق علم گزارهها هستند. بنابراین این کاربردی اساسی برای این واژه است و معنای مصطلح لغوی آن است. ممکن است از این طریق بتوانیم به معنای علم در فلسفهی اسلامی برسیم. یکی از معانی، که در فلسفهی اسلامی کاربرد دارد، بسیار شبیه است به همین معنا، و آن تعبیری است که برخی حکمای اسلامی به کار بردهاند: «العلم هو الانکشاف». این «انکشاف» نوعی آگاهی یافتن، در یافتن، پرده برداشتن از امری است که پیش از این بر ما مجهول بوده است. به نظر میرسد این تعبیر «العلم هو الانکشاف» همان معنای گسترده و عامی که در لغت مورد استفاده بوده و به عنوان یک معنای اصطلاحی به کار برده شده است. تعریف علم به انکشاف شامل تمام موارد خواهد بود، یعنی موارد علم حضوری و علم حصولی، اعم از علم تصوری و تصدیقی و عموم دانشها را در بر میگیرد. به این ترتیب، ما گذشته از معنای لغوی با معنای اصطلاحی علم آشنا میشویم.
دومین معنایی که در سنت فلسفهی اسلامی برای علم در نظر گرفته میشود، تعبیری است که میگوید: «العلم هو الصورة الحاصلة من الشی عند الذهن یا عند العقل.» در اینجا، ما تعبیر «عند الذهن» را بر میگزینیم که عامتر است. در اینجا، علم صورت ذهنیای است از چیزی، و روشن است که از صورت «علم حصولی» است، زیرا صورت حاصله تنها در علم حصولی قابل تصور است؛ و الا در علم حضوری که بر ما معلوم است، عین واقع است و علم و معلوم با هم تفاوتی ندارند، صورت حاصلهای در کار نیست؛ مانند دردی که انسان از دندان درد دارد یا مثلاً علمی که انسان به ارادهی خودش دارد، یا علمی که به وجود خودش دارد. این علم بالذات علم حضوری است و هیچ تصویر و ذهنیت حصولی در آن نیست. گو اینکه بعداً ممکن است از آن صورتبرداری کند و به عبارتی علم حصولی هم داشته باشد؛ ولی تا جایی که علم حضوری است و به علم حصولی تبدیل نشده، صورت حاصلهای در کار نیست. به هر حال، معنای دوم علم عبارت است از علم حصولی، که یک صورت ذهنیه و از امری است که در ذهن انسان نقش میبندد. این گرچه شامل علم حضوری نمیشود، اما تصورات و تصدیقات را در بر میگیرد.
سومین اصطلاح علم به معنای علم حضوری است که ریشههای آن را میتوان در آثار ابنسینا یافت، اما در واقع کاربرد این اصطلاح نخست از شیخ اشراق بود و در آثار ملاصدرا نیز به خوبی توسعه یافته است و مورد استفاده دارد. علم حضوری عبارت است از معلوم، ذاتاً و وجوداً، که نزد عالم حاضر باشد؛ مثل وجدانیانی که در خود داریم: غم، شادی، احساس حضور خود، علم به اراده خود... بر اساس این تعریف، علم دیگر شامل هیچ امر تصوری و تصدیقی و هر آنچه مربوط به امور حصولی میشود نخواهد بود.
دیگر اطلاق به علم در سنت فلسفهی اسلامی، مجموعهای از قضایای جزئی یا کلی مرتبط به هم است که هدف واحدی را دنبال میکنند، اعم از این که این مجموعه اعتباری باشد یا حقیقی، کلی باشد یا جزئی؛ مثلاً میگوییم علم ادبیات، حقوق، فلسفه و ریاضیات.
اصطلاح بعدی، که در واقع اصطلاحی متاخر به حساب میآید و به 100 یا 150 سال اخیر بر میگردد، علم به مجموعه قضایایی اطلاق میشود که محصول تجربه است؛ به عنوان مثال هنگامی که میگوییم این سخن علمی نیست، یعنی مطابق با قوانین علم شیمی یا فیزیک و در واقع مطابق با آموزههای علوم تجربی نیست. علم در این جا به مجموعهای از قضایا اطلاق میشود که محصول تجربه، مشاهده و آزمایش هستند.
تااینجا، تمامی تعاریف ذکر شده مقدمهای است برای دو تعریفی که میخواهیم بیان کنیم و این دو تعریف است که ما را به موضوع بحث امروز مربوط است.
تعریف ششم: علم به معنای تصدیق و حکم یقینی به یک گزاره. اگر گزارهای داشته باشیم که «الف ب است» «علم» در اینجا به این معناست که ما حکم یقینی میکنیم به ثبوت محمولی برای موضوعی. در اینجا، دیگر تعریف گزارهای است؛ یعنی اولاً دیگر شامل علم حضوری مطلقاً نمیشود، ثانیاً در علم حصولی هم صرفاً گزاره را در بر میگیرد و نه تصورات را. معنای این علم آن است که من به این معرفت گزارهای یقین دارم؛ به عبارتی «یقین دارم که الف ب است». اینجا در واقع، حکم قطعی یقینی کردهام به ثبوت محمول برای موضوع. در سنت اسلامی، این معنای علم را اصطلاحاً «یقین بالمعنی الاعم» میگویند. در اینجا عنصر «باور یقینی» به یک گزاره در نظر گرفته شده است. بنابراین میتوانیم بگوییم «حسن معرفت دارد و علم دارد، اگر و تنها اگر یقین به ثبوت محمولی بر موضوعی داشته باشد». پس در اینجا، محوریت با یقین است. اما این که مطابق با واقع باشد یا نباشد بحث دیگری است و در این تعریف گنجانده نشده است. ممکن است مطابق با واقع باشد یا ممکن است نباشد. پس اگر کسی به گزارهای باور یقینی پیدا کرد - فرقی نمیکند، گزاره نیز در این جا ممکن است اثباتی باشد یا سلبی - و این را علم یا علم یقینی مینامند. به هر روی، تنها عنصر موجود در این تعریف، که تکیه بر سه عنصر موجود در تعریف معرفت در سنت غربی دارد، عنصر باور است. در این تعریف صدق و توجیه به هیچ روی اهمیت ندارد.
در اینجا ذیل همین تعریف، عدهای با تسامح بر این باورند که اگر کسی به چنین قضیهای «یقین» نداشته باشد، ولی «ظن» داشته باشد (یعنی حالتی بالاتر از شک و پایینتر از یقین)، به عنوان مثال 70 درصد به صحت گزارهای گمان داشته باشد، این هم علم محسوب میشود.
آخرین تعریفی که باید روی آن بیشتر تأکید کنیم تا بتوانیم مباحث خودمان را نسبت به مثال نقضهای گتیه سامان دهیم، عبارت از تعریف علم به معنای «یقین بالمعنی الاخص». در این تعریف نیز، بحث همچنان دربارهی گزارههاست. این گونه معرفت و علم ویژگیهایی دارد؛ یکی این که در این تعریف همچنان مولفهی «یقین» حضور دارد، اما افزون بر آن، «مطابقت با واقع» نیز در آن اهمیت دارد. بنابراین در اینجا، صدق به عنوان یکی از مقومات این تعریف به حساب میآید.
ویژگی این یقین آن است که صاحب این معرفت و علم باور قطعی دارد به ثبوت محمول برای موضوع؛ یعنی ذرهای شک ندارد که ب برای الف ثابت و قطعی است. افزون بر این، در یقینِ آن فرد این نیز مندرج است که انفکاک ب از الف غیر ممکن است؛ به عبارتی باور دارد که غیر ممکن است که ب از الف جدا شود، و بر وزن زبان منطق نمادین، فرد باور دارد که در هیچ یک از جهانهای ممکن جدایی محمول از موضوع امکانپذیر نیست. به عنوان مثال، این که مجموعهی زوایای مثلث 180 درجه است، یک معرفت یقینی صادق است، زیرا فرد یقین دارد که مجموع زوایای مثلث 180 درجه است و امکان انفکاک و جدایی نیز در آن وجود ندارد و نهایتاً این که مطابق با واقع است.
پینوشتها:
1. عضو هیأت علمی جامعهالمصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) العالمیه.
منبع مقاله :میری، سید محسن؛ (1392)، معرفت و باور (رویکردی تطبیقی)، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول.