نگاهي به زندگي فكري - فلسفي «امانوئل كانت» متفكر و فيلسوف آلماني؛
شجاعت انديشيدن داشته باش!
اشاره: امانوئل كانت، فيلسوف شهير آلماني، به نظر بسياري از پژوهشگران، يكي از سه فيلسوف مطرح تاريخ فلسفه است. او در سال 1724 در شهر كونيگسبرگ به دنيا آمد و همانجا از دنيا رفت. گفته اند كانت در طي هشتاد سال زندگي خود هيچگاه از اين شهر خارج نشد. نظم و ترتيب زندگي كانت هم زبانزد بود و برخي اشاره كرده اند كه شهروندان كونيگسبرگ، ساعت خود را با آمد و شد وي تنظيم مي كرده اند. از خصايص او همچنين به مردم آميزي، نيك محضري، خوش لباسي و نكته سنجي اشاره كرده اند. كانت اولين فيلسوف عصر جديد است كه در دانشگاه تدريس مي كرد. «دكارت»، «اسپينوزا»، «لايب نيتس»، «لاك»، «باركلي» و «هيوم» هيچكدام تدريس نمي كردند و حتي تا يك قرن بعد از كانت، رويه همين گونه بود. تنها استثنا «هگل» است وگرنه در سده نوزدهم هم افرادي چون «شوپنهاور»، «كركه گور»، «كارل ماركس» و «جان استوارت ميل» و «نيچه» هيچ كدام دانشگاهي نبودند. اما وقتي كه به سده بيستم مي رسيم، اين شيوه تغيير مي كند و تقريباً همه فيلسوفان مطرح، دانشگاهي هستند.
كانت همچنين از معدود نوابغي است كه كارهاي مهم خود را پس از پنجاه سالگي نوشته است. بسياري از نوابغ در سن زير چهل سال به خلق شاهكارهاي فكري و فلسفي و هنري خود نايل شده اند. كانت در ميان آثار فراواني كه دارد، سه اثر خلق مي كند كه اين سه اثر به سه ساحت معرفت، اخلاق و هنر مرتبطند. اين سه اثر به ترتيب «نقد عقل محض»، «نقد عقل عملي» و «نقد قوه حكم» نام دارند. همه اين آثار پس از پنجاه سالگي كانت نگاشته شده اند.
دغدغه هاي اصلي كانت
كانت از متفكراني است كه احاطه زيادي به آراي مختلفي در تاريخ فلسفه داشته است. شايد همين احاطه است كه باعث شده وي سعي كند ميان آموزه هاي مختلف سازگاري ايجاد كند. به طور مثال، او تلاش زيادي كرد كه ميان عليت و آزادي پيوند ايجاد كند. او مي خواهد توضيح دهد اگر بر جهان، عليت حاكم است، اين عليت به معناي نفي آزادي انساني نيست. از سوي ديگر، كانت مي خواهد از يكسو به ميان دين و اخلاق و از سوي ديگر ميان دستاوردهاي علوم طبيعي زمانه اش جمع ايجاد كند. اگر پرسشهاي اصلي كانت را «چه مي توانم بدانم؟»، «چه مي توانم انجام دهم؟»، «به چه مي توانم اميدوار باشم؟» و «انسان كيست؟» بدانيم، اين پرسشها با توجه به دغدغه كانت براي جمع علم با دين و اخلاق قابل توجيه است. يعني مسأله وي از يكسو اين است كه چگونه در جهاني كه طبق قوانين علمي عمل مي كند، مي تواند اراده انساني عمل كند و از سوي ديگر چگونه در جهاني كه طبق قوانين علمي عمل مي كند، اراده خداوند مي تواند تأثيرگذار باشد. كانت نسبت به كوشش پيشينيانش براي جواب به اين پرسشها ناراضي بود. از يك سو«لايب نيتز» و «باركلي» مي خواستند نشان دهند كه مدعيات عالمان علوم طبيعي حقيقي نيست و منكر اصيل بودن آموزه هاي آنها در برابر مدعيات مابعدالطبيعي بودند. از سوي ديگر، متفكراني چون «اسپينوزا» و تجربه گرايي چون «لاك» و «هيوم» بودند كه كم و بيش از مدعيات علمي در مقابل مدعيات مابعدالطبيعي دفاع مي كردند. اما كانت نمي خواست مدعيات علوم طبيعي را منكر شود. او مي ديد كه علوم طبيعي تجربي در كار خود بسيار موفق هستند و با هيوم موافق بود كه مابعدالطبيعه در طول تاريخ خود توفيق چنداني نداشته است.
كانت و قضاياي تركيبي پيشين
«لايب نيتز» و «هيوم» اين نظريه را پذيرفته بودند كه همه قضايا به دو دسته تقسيم مي شوند. يك دسته قضايايي هستند كه به آنها حقايق عقلي گفته مي شد و كانت به آنها «قضاياي تحليلي» مي گفت. مثال اين نوع قضايا اين است كه پدر كسي است كه فرزندي دارد يا مربع، چهار ضلع دارد. به نظر «لايب نيتز» و «هيوم» و «كانت» اين نوع قضايا مستقل از تجربه، درستند. براي آنكه دريابيم مستطيل يا مربع چهار ضلع دارند، لازم نيست به جهان خارج رجوع كنيم. خود مفهوم و تصور مربع، چهار ضلع داشتن را در خود نهفته دارد. اما «قضاياي تجربي يا تركيبي»، قضايايي هستند كه يافته هاي جديد از جهان خارج به ما نشان مي دهند، اين قضايا ممكن است صادق يا كاذب باشند، در حالي كه قضاياي نوع اول هميشه صادق هستند. «هيوم» مي گفت، با توجه به اين تقسيم بندي، كار فلسفه سخت مي شود، چون قضاياي تجربي يا تركيبي كه در علم دنبال مي شوند و قضاياي تحليلي هم كه تكرار مكرارت هستند، پس فلسفه چه مشكلي از مشكلات فكري ما را حل مي كند. نوآوري مهم كانت اين بود كه نشان دهد علاوه بر اين دو نوع قضيه، يك نوع قضيه ديگر هم وجود دارد كه هرچند درباره دنيا صدق مي كنند ممكن نيست از مشاهده دنيا دريافت شده باشد و وي بدان قضايا، قضاياي تركيبي پيشين مي گويد. به نظر كانت قضاياي تركيبي درباره دنيا صدق مي كنند و قضاياي تحليلي درباره منطق. قضاياي پسيني از مشاهده جهان ناشي ميشوند و قضاياي پيشيني از مشاهده جهان ناشي نمي شوند. البته ما قضاياي تركيبي پيشين خواهيم داشت، يعني قضايايي كه هرچند درباره جهان صدق مي كنند، از مشاهده جهان دريافت نمي شوند. اين قضايا ارتباط تنگاتنگي با تمايز ميان جهان، آن گونه كه هست (نومن) و جهان، آن گونه كه بر ما نمايان مي شود (فنومن)، دارد. در مورد جهان نومن، ما هيچ خواستي نمي توانيم داشته باشيم، اما در مورد فنومن بايد شرايطي را داشته باشيم تا از تجربه بهره گيريم.
به نظر «كانت»، «لايب نيتز» و «هيوم» اشتباه مي كنند كه مي گويند هر قضيه مفيدي يا بايد تحليلي و پيشين باشد يا تركيبي و پسين. قضاياي سومي هستند كه تركيبي هستند يعني راجع به دنيا هستند، ولي صحت و اعتبارشان براساس تجربه معلوم نمي شود. او قضاياي موجود در هندسه و حساب را قضاياي تركيبي پيشين مي داند. به نظر وي، اين قضيه كه جمع دو و سه پنج مي شود قضيه تركيبي پيشين است.
صورتهاي حس و فهم
به نظر كانت، انسان مي تواند صورت هر تجربه را نشان دهد. او قايل به دو نوع صورت است كه يكي را «صورت حس» و ديگري را «صورت فهم» مي نامد. صورت حس، زمان و مكان است. به نظر كانت، زمان و مكان ويژگي شيء نيستند، بلكه وجوه گريزناپذير تجربه ما هستند. هر تجربه اي كه از جهان خارج دريافت مي كنيم ابتدا بايد زمانمند و مكانمند شود. به همين دليل، كانت معتقد است مفاهيمي چون خدا و بقاي نفس و ... در ذهن نمي گنجند، چون اين مفاهيم زمانمند و مكانمند نيستند. بعد از اين، تجربيات به مقولات مختلف كه كم و كيف نسبت و جهت هستند تقسيم مي شوند كه كانت بدانها صورتهاي فهم مي گويد. اين ذهن آدمي است كه از تجربياتي كه صورت حس در اختيارش قرار داده است، گونه اي تقسيم بندي صورت مي دهد. به نظر كانت هر جهاني كه تجربه بتواند به آن تعلق گيرد، بايد منظم باشد و اين كار را صورتهاي فهم انجام مي دهند. كانت مي گويد از آنجا كه ادراكها و تجربه هاي ما همه از راه دستگاه حسي و ذهني به ما مي رسند، همه به صورتهاي وابسته به حس و ذهن حاصل مي شوند. ما به چيزها آن گونه كه در نفس خودشان هستند (نومن) دسترسي نداريم، بلكه با ميانجي صورتهاي حس و فهم به اشيا دسترسي پيدا مي كنيم.
جايگاه دين و اخلاق در نظام فلسفي كانت
هر چند كانت معتقد است، عقل نظري نمي تواند در مورد خدا و نفس نظري بدهد، اين نكته بدان معنا نيست كه وي به خدا و بقاي نفس اعتقادي ندارد. او معتقد است كه اين مفاهيم از طريق اخلاق يا عقل عملي اثبات مي شوند، نه از راه عقل نظري. به نظر وي، ضرورت و اهميت اخلاق دليلي بر وجود خدا و نفس است. او وجود اختيار را هم همين گونه ثابت مي كند. به نظر وي، اختيار براي هر عمل اخلاقي شرطي ضروري است.
كانت جمله معروفي دارد با اين مضمون كه «من جا را بر شناخت و معرفت محدود مي كنم تا جا براي ايمان باز شود.» اين جمله كاملاً با كاركردي كه عقل نظري و عقل عملي در منظومه معرفتي كانت دارند، قابل توجيه است. بدين گونه او به نوعي ميان جهان علم و جهان دين و اخلاق پيوند ايجاد مي كند. در جهان پديدارها، علم و قواعد آن حاكم است و در جهان بودها (نومن) قواعد اخلاقي و ديني. بدين گونه ميان علم و دين يك نوع سازگاري ايجاد مي شود. اين سازگاري هم مبتني بر فرض وجود دو دنياست. كانت ميان دو جهان تمايز قايل مي شود تا بدين گونه ميان علم و اخلاق يا علم و دين پيوندي ايجاد كند.
اخلاق كانتي
كانت نه تنها در عقل نظري انقلابي را به وجود آورد بلكه در عرصه اخلاق هم نظريه اي دارد كه تاكنون به عنوان يكي از سه سنت اصلي فلسفه اخلاق بر جا مانده است. وظيفه گرايي يا تكليف گرايي كانت در كنار فضيلت گرايي ارسطويي و فايده گرايي «بنتام» و «ميل»، سه مكتب اخلاقي اصلي جهان ما را تشكيل مي دهند.
به نظر كانت، اخلاق از عقل ناشي مي شود، اما نه عقل نظري، بلكه عقل عملي. سرشت و ماهيت عقل نزد كانت يكي است، اما اين عقل سه رويه و ساحت دارد كه شامل عقل نظري ما عقل عملي و قوه حكم است كانت تصريح مي كند، مقتضيات اساسي اخلاق در خود مفهوم عقلانيت ريشه دارد و هر موجود عاقلي مي پذيرد بايد كاري را انجام دهد كه مي خواهد به قانون و قاعده اخلاقي عام تبديل شود.
خيلي ها معتقدند، اين رويكرد كانت، همان قاعده طلايي است كه تقريباً همه اديان بدان توجه دارند، اگرچه مي توان تفاوتهايي ميان آموزه كانت و قاعده طلايي مشخص كرد.
به نظر كانت، كاري اخلاقي است كه بدون در نظر گرفتن نتايجي كه به همراه دارد، از سر تكليف يا وظيفه انجام شده باشد. اين تلقي در مقابل فايده گرايي «ميل» و «بنتام» قرار مي گيرد كه عمل را با توجه به معيار حداكثر فايده براي اكثريت انسانها، اخلاقي يا غيراخلاقي معرفي مي كند. به نظر كانت نتيجه اي كه يك عمل براي ما به ارمغان مي آورد، كوچكترين نقشي در معيار اخلاقي بودن يا غيراخلاقي بودن آن ندارد. آنچه عملي را اخلاقي يا غيراخلاقي مي كند، اين نكته است كه آن عمل تا چه اندازه از سر تكليف و وظيفه انجام شده است. اين گونه است كه او تصريح مي كند، «فقط مطابق دستوري عمل كن كه به موجب آن بتواني در عين حال اراده كني كه آن دستور به صورت قانون كلي درآيد» به تعبيري ديگر، اگر فردي به عنوان موجودي عاقل نتواند اراده كند كه دستوري به صورت قانون كلي در بيابد، آن دستور نمي تواند قاعده اخلاقي قابل قبولي باشد.
اهميت كانت براي تفكر جديد
كانت جمله اي دارد كه بسيار مورد توجه قرار گرفته است؛ و آن، اينكه «شجاعت انديشيدن داشته باش». بسياري از متفكران معتقدند، اين جمله مي تواند روح حاكم بر جهان جديد و مدرنيته را نشان دهد. اين جمله در مقاله اي موجز اما مهم با عنوان «روشنگري چيست؟» آمده است. اين مقاله و اين جمله را يكي از مهمترين مقالاتي مي دانند كه مباني نظري مدرنيته را نشان مي دهد؛ مدرنيته اي كه با تحليل همه چيز و همه كس آغاز مي شود و مرحله اي تازه در تاريخ بشر به شمار مي آيد.
كانت از يك منظر به همراه «هگل»، مهمترين فيلسوف مدرنيته است كه بسياري از مباني تفكر غربي چون آزادي، سوبژكتيويسم، نقادي، استقلال انسان و سكولاريسم در انديشه هاي وي وجود دارند. به همين دليل، تقريباً همه متفكران پس از وي به نوعي با انديشه ها و آراي وي در ارتباط و گفتگو بوده اند. با او است كه بشر پي مي برد بايد اميد دست يافتن با حقيقت واقعي را از طريق عقل نظري كمرنگ كند و مابعدالطبيعه به برخي از مشكلات نظري و مفهومي خود پي مي برد.
با اوست كه ما پي مي بريم پرسش «چه مي توانم بدانم؟» بسيار مهمتر و اساسي تر از پرسش «چه بايد دانست؟» است. گويي او چشم انداز و جهتي ديگر را براي تفكر فراروي ما مي گشايد. با كانت بهتر و بيشتر پي مي بريم آنچه حقيقت و صدق مي ناميم، به شناختمان وابسته است و با اوست كه مي فهميم بايد نوع ديگري به نسبت عليت و آزادي و همچنين دين و علم نظر كنيم.
كانت يك متفكر چند وجه است. او هم به دغدغه هاي نظري و فلسفي صرف درگير است و هم به هنر و همچنين حقوق و اخلاق علاقه دارد. به همين دليل، وي در نقش يك متفكر و فيلسوف مرجع ظاهر مي شود كه هر يك از وجوه انديشه وي، يك مكتب در حوزه هاي مختلفي چون معرفت شناسي، اخلاق، هنر، حقوق و عمل به وجود مي آورد.