نویسنده: حسین کچویان (1)
تلافی و تفارق سه هویت ایرانی، اسلامی و متجددانه
بحث این جلسه در خصوص هویت و گفتمانهای هویتی است؛ یعنی گفتمانهایی که در تاریخ معاصر برای ایران هویت ساز بودهاند. از دیدگاهی میتوان کل تاریخ معاصر ایران را تاریخ منازعات هویتی تلقی کرد؛ یعنی کل راهکارهایی را که در صحنهی عینی جامعه رخ داده یا در حوزهی نظر جریان داشته است، میتوان بخشهای مختلف منازعهای کلی به نام منازعهی هویتی دانست. تاریخ معاصر ایران از آغاز با همین معضل هویت و منازعه بر سر آن همراه بوده است؛ یعنی از اواسط یا اواخر دوران قاجار، ایران به واسطهی حضور غرب و گسترش و بسط آن در جهان، دچار مشکل شده است. در واقع مسئلهی هویت، نیرو و اصلِ منازعه و وجوه مختلف این فرایند را تحت هدایت و کنترل خود داشته است.
این نگاه کلان به موضوع هویت که اکنون به آن اشاره شد، محصول دورههای متأخر است، زیرا تا دو سه دههی اخیر، معمولاً منازعات مختلف معرفت شناسانه یا منازعه بر سر درستی یا نادرستی و حقیقت و غیرحقیقت بوده است، در حالی که با ظهور بحران و گسیختگی در تجدد و مشخصاً با پیدایی دورهی پست مدرن، این مسئله فهم میشود که کل مجادلات، حتی در حوزهی معرفت نیز منازعهی هویتی هستند. به این معنا که زمانی تصور میشد مبانی و معیارهایی وجود دارند که براساس آنها میتوان مسائل را در زمینههای مختلف داوری و حل وفصل نمود، اما در این دوره مشخص شد چنین معیار و مبنایی وجود ندارد یا حداقل فعلاً در دسترس نیست. در نتیجه، مشخص شد در حوزهی معرفت و معرفت شناسی نیز دعوا بر سر هویتهای مختلف است. به این معنا که جنگ و منازعه، جنگ و منازعهی ارزشها، علائق و سلیقههای مختلف است. میدان در این جنگ و منازعه نیز مطابق نظرات پست مدرنها، ذوق و سلیقه است. بنابراین در میدان معرفت یا هر میدان دیگری، ممکن است منازعات فقط به اعتبار اینکه چیزی را جالب و جاذب نشان میدهند، شرح و بسط پیدا کنند و نه به اعتبار استدلال کردن. این نوع نگاه، نگاه متأخری است و تا پیش از پیدایی آن، در خصوص مسئلهی هویت نیز این تلقی وجود داشته است. معیار مشخصی نیز وجود دارد که مسئلهی هویت در چارچوب آن حل وفصل میشود.
موضوع اولین منازعات در ایران این بوده است که هویت ایرانیان چیست؟ آیا هویت ایرانی به عنوان امری عینی و واقعی، همان هویتی است که در دورهی قبل از اسلام شکل گرفته است؟ یا هویتی است که در دوران اسلامی شکل گرفته است؟ یا این هویت شکل گرفته، هویتی تجددی است؟ در کلی این دوران، این منازعه سه وجه داشته است. یکی مناقشه بر سر اسلام است؛ یعنی هویت ماهویتی دینی و اسلامی دانسته شده است. دیگری اینکه هویت ایرانیان، هویتی باستانی و ملی گرایانه تفسیر و تبیین شده است. سوم اینکه هویت ایرانیان هویتی تجددی تفسیر شده است. اما در بدو امر، کل منازعه بر سر جریان اسلامی و جریان تجددی شکل گرفته است.
البته افرادی که مسئله هویت را مطرح میکردند، عمدتاً کسانی بودند که گرایشهای تجددی داشتهاند. بنابراین از همان منظر نیز این مسئله را نقد کردهاند. از آنجا که دعوت مستقیم به تجدد یا غرب در جامعهی ایرانی میدان و زمینهای نداشته است، با رجوع به هویت ملی به عنوان هویت ملی گرایانه، نزاع اصلی بین هویت اسلامی و هویت تجددی، ادامهدار بوده است. طرفداران هویت تجددی برای ایران، عمدتاً برای پیش بردن حرف خود در این منازعه، از هویت ملی گرایانه دفاع و هویت ایرانیان را هویت باستانی و آریایی معرفی کردهاند. طبق استدلال آنها در این زمینه، هویتی که بعدها تحت عنوان اسلام برای ایرانیان به وجود آمده است، هویتی عارضی یا وصلهای بر هویت واقعی ایرانیان است.
این منازعه در دورهی اول عمدتاً به این شکل بوده، اما بعدها صراحت پیدا کرده است. حاصل آن نیز سه جریان هویتی در تاریخ ایران بوده است که تا همین دورهی اخیر نیز تداوم داشته است. ناگفته نماند که ذیل هر یک از این جریانها، روایتهای متعددی وجود دارد؛ یعنی منظور از هویت اسلامی، هویت تجددی یا هویت ملی گرایانه عناوینی کلی است برای روایتهای مختلفی که ذیل آنها وجود دارند.
با مطالعهی تاریخ معاصر متوجه میشویم که دورههای مختلف تاریخ معاصر ایران، دورههای غلبه یا تسلط یکی از جریانهای هویتی بر کل تاریخ آن دورهی خاص بودهاند. دورهی اول، از پیدایش مسئلهی هویت آغاز میشود و تا سال 1332 ادامه پیدا میکند. در این دوره، موضوع انواع روایتهای موجود عمدتاً دربارهی هویت ملی گرایانه است. توجه بفرمایید که در بیان تاریخ این تطورات و شکل گیری گفتمانهای هویتی، عمدتاً اشارهی بنده به گفتمانی است که در تعیین تحولات اجتماعی یا نظری میدان دار و نیروی اصلی بوده است، زیرا در هر دورهای انواع مختلفی از هویتها یا گفتمانهای هویتی جریان داشته است. برای مثال، همانطور که عرض شد، دورهی اول که دورهی غلبهی گفتمانهای ملی گرایانه بوده است، حتی گفتمان تجددی خالص نیز وجود داشته است که عمدتاً چپها، از جمله حزب توده، هدایتگر آن بودهاند. غیر از آن نیز پوششی بوده است تا ذیل هویت ملی گرایانه، کار دفاع از هویت تجددی پیش برده شود. جریان چپ در این دوره جریان غالب است؛ یعنی اگر هم وزن جریان ملی گرایانه نباشند، کم وبیش در حاشیه و توازن با جریان ملی گرایانه خواهد بود، اما چون گفتمانهایی نیستند که غلبهی عمومی پیدا کرده باشند، در بحث به این گفتمانها و تطورات آنها چندان وقعی نهاده نمیشود. بنابراین در بحث از تطورات، تطور گفتمانهای غالب بررسی میشوند. در هر صورت، در دورهی اول که تا اوایل دههی سی یا کودتای 28 مرداد ادامه پیدا کرده است، به تناوب سه گفتمان ذیلِ گفتمان اصلی ملی گرایان شکل گرفته است. غیر از گفتمان اولیهای که گفتمان تجددی خالص بوده است و عدهی بسیار قلیلی، از جمله آخوندزاده، پیرامون آن بحث کردهاند و مدعی آن بودهاند، اولین گفتمان، گفتمانِ ملی گرایانه یا گفتمان باستان گرایانه بوده است. گفتمان باستان گرایانه بعدها با تلفیقهایی در دورهی رضاخان با ظاهری متفاوت نمایان میشود. در نهایت نیز گفتمان ناسیونال- لیبرال بوده که در دورهی مصدق یا دههی بیست ظاهر شده است. در واقع در این دوره، جبههی ملی نیروی اصلی بوده است.
دورهی دوم که از همین تاریخ شروع میشود، حدوداً تا انقلاب اسلامی ادامه پیدا میکند. این دوره، دورهی گفتمان هویتی بازگشت به خویش است که اسلام در آن رکن اساسی محسوب میشود. به دلیل تمایزهایی که گفتمان اسلامی این دوره با گفتمان اسلامی بعد از انقلاب دارد، باید دورهی اخیر را از دورهی میانی مجزا کرد. دورهی بعد از انقلاب اسلامی، دورهای است که گفتمان هویتی اصلی گفتمان اسلامی است، اما بدون روایتهای روشنفکرانه.
در واقع دورهی میانی ایران، دورهای است که مرحوم شریعتی، عمدهترین نیروی آن به حساب میآید، البته افراد دیگری نظیر شادمان، شایگان، جلال آل احمد و مرحوم مطهری نیز کم و بیش از این گفتمان دفاع نمودهاند، اما میداندار شکلگیری و شکلدهی گفتمان هویتی در این دوره، مرحوم شریعتی است.
همان طور که میدانید، گفتمان شریعتی از جهات متعددی با گفتمان بعدی متفاوت است. یکی از دلایل عمدهی این تفاوت این است که در گفتمان هویتی شریعتی، تعبیر و تفسیرهای خاصی از اسلام وجود دارد که میتوان آنها را تفسیری ملی گرایانه دانست. معمولاً در تاریخ، اتهامی از ناحیهی سنّیها و جریان غالب اسلامی متوجه شیعه شده است که براساس آن گفته میشود شیعه، اسلامی ملی گرایانه است؛ یعنی اسلام ابداعیِ خاص ایرانیان است. مرحوم شریعتی در همین چارچوب از اسلام دفاع میکند که در واقع پذیرش ادعای اصطلاح سنّیهاست. به این معنا که ظهور اسلام در ایران و تلفیق آن با دیدگاههایی مثل زرتشتی و شائبه ارواح و ملائکه و نوع نگاه خاص ماورایی آنها نهایتاً به اسلام ایرانی تبدیل شده است.
از دیدگاه کلانتر و جامعتر دربارهی این مسئله، شاید بتوان عدم خلوصی را که از جهات مختلف در گفتمان دورهی میانی ظاهر میشود، وجه تمایز این گفتمان هویتی با گفتمان هویتی بعد از انقلاب اسلامی برشمرد. گفتمان هویتی بعد انقلاب اسلامی، از جهات متعدد مبنای بومی دارد، در صورتی که گفتمان مرحوم شریعتی یا گفتمان موجود در دورهی میانی، از جهتهای مختلفی دارای مبانی غیربومی هستند. منابع اصلی هویت دهی یا تفسیر هویتی یا گفتمان سازی در مورد هویت، عمدتاً در منابع غربی موجود است و این هویت سازی براساس عقل غربی انجام میگیرد. در حالی که در دورهی متاخر، عمدتاً گفتمان هویتی ایرانی را علما و به طور مشخص امام خمینی (رحمه الله) شکل میدهند. در نتیجه، همهی منابع این گفتمان داخلی هستند و نیروی غالب یا گفتمانساز آن، علما و مرجعیت شیعه هستند. این امر برعکس گفتمان دورهی میانه است.
دورهی مابعد دورهی متأخر که اکنون در آن قرار داریم، دورهی بازگشت منازعات هویتی یا دورهی شکل گیری گفتمانهای خالص تجددی، اسلامی و ملی قلمداد میشود. با بحث و بررسی تطورات گفتمانهای هویتی در این دوره، باید نسبت به علل و عواملی که این تطورات را به وجود آوردهاند، حساس بود. در دوران اخیر، سؤال مهمی نیز دربارهی مسائل تاریخ معاصر ایران شکل گرفته است که بسیار اساسی و جدی است و پاسخ آن نیز در بحث فهم تطورات گفتمان هویتی است.
بعد از انقلاب، جریانهای روشن فکری و جریانهای معارض با انقلاب اسلامی، عمدتاً تحول از گفتمانهای هویتی ملی گرایانه یا تجددی به گفتمان اسلامی را یک خطا و اشتباه میدانند. حتی مرحوم شریعتی را نیز به دلیل نقشی که در این تحول و غلبهی گفتمان هویتی داشته است، مقصر قلمداد میکنند. این مسئله تحت تعبیرهای مختلفی نظیر ایدئولوژی سازی از اسلام و... مطرح میشود. در کل به نظر این عده، تطورات هویتی در تاریخ معاصر ایران از دورهی مشروطه به بعد، مسیر غلطی را طی کرده است. پاسخ غیر ایدئولوژیک به این سؤال، مستلزم فهم درست تاریخ تطورات گفتمانهای هویتی است. ممکن است کسانی از موضع علائق و ارزشهای خود بگویند به دلیل اینکه فلان ارزش، اصل یا ایده در گفتمان هویتی اسلامی نبوده است یا گفتمان اسلامی به وضعیتی منجر شده که وضعیت مطلوب کشور نیست، این کار اشتباه و خطا بوده است؛ اما اگر قرار باشد بحث مبنای عینی داشته باشد، لازم است به این سؤال پاسخ دهیم که دلیل حادث شدن این تطورات چیست؟ یعنی آیا این تطورات، تطوراتی هستند که امکان گونهی دیگری از آنها نیز وجود داشته باشد؟ یا به عبارت دیگر، آیا این افراد که مدعی غلط بودن مسیر این تطورات هستند، اگر در آن مقطع تاریخی حضور داشتند، میتوانستند گفتمان هویتی دیگری غیر از این گفتمانها را ترسیم نمایند؟ آیا میتوانستند جریان تحول گفتمانها را به مسیر دیگری سوق بدهند؟ این سؤالی اساسی است که برای پاسخ گویی به مناقشهی مطرح شدهی جریانهای بعد انقلاب و علیه اسلام، باید به آن پاسخ داد.
بهتر است قبل از پاسخ به این سؤال، دربارهی سیر این تطورات به صورت مشخص و ملموستر بحث شود. گفتمانها به دو شکل درونی و بیرونی تطور مییابند. تطور بیرونی همان تطوری است که گفتمانی به جای گفتمان دیگر، گفتمان غالب میشود. برای مثال، دورهی اول گفتمان «ملی گرایانه» است، بعد گفتمان اسلامی تحت عنوان گفتمان «بازگشت به خویش» ایجاد میشود و گفتمان آخر، گفتمان «اسلام متجددانه» است. این یک تطور است؛ یعنی وقتی از تطور گفتمان هویتی بحث میشود، یک تطور، تطور جایگزینی هویتهاست.
دستهای از تغییرات یا تحولات دیگری نیز وجود دارد که در درون خود گفتمانها به وجود میآید. برای مثال، در گفتمان ملی گرایانه، از گفتمان «باستانی گرایانهی ابتدایی» تا گفتمان «ناسیونال - لیبرال» ایجاد میشود. اما مسیر تطور گفتمانها این بوده است که گفتمانها از گفتمان تجدد خالص شروع میشوند (البته فقط از یکی دو نفر روایتهایی وجود دارد که مدعی این هستند)، بعد گفتمان ملی گرایانه ایجاد میشود (که سه روایت دارد و نهایتاً با گفتمان ناسیونال لیبرال خاتمه پیدا میکند) و بعد گفتمان بازگشت به خویش است که آن نیز به اعتبار عناصری که برمیگزیند روایتهای مختلفی دارد. برای مثال، شادمان، شایگان، جلال آل احمد یا شریعتی که نهایتاً به انقلاب اسلامی ختم میشود. بعد از این، تطور گفتمان «متجددانه» در دورهی اخیر است که بنده آن را دورهی بازخیزی هویتهای معارض با هویت اسلامی مینامم؛ یعنی بعد از افول دورهی گفتمانهای هویتی ملی گرایانه و تجددگرایانه، دوباره از اواخر دههی شصت، با بازگشت هویتهای تجددی خالص و ملی گرایانهی خالص مواجه بودهایم.
نکتهی موجود در سایر تطورات گفتمانها این است که گفتمانهای مختلف، در درون و بیرون خود، طی این دوره تقریباً صدوپنجاه ساله، دائماً به یکدیگر نزدیکتر شدهاند. برای مثال، گفتمان ملی گرایانهی شکل گرفته در اوایل دوران مشروطه، گفتمانی است که خُلِّصاً بر عناصر هویتیِ باستانی ایران تکیه میکند، اما وقتی به گفتمان ملی گرایانهی لیبرالیستی میرسیم، متوجه میشویم که این گفتمان عناصری از گفتمان اسلامی را جذب کرده و به گفتمان اسلامی نزدیک شده است. این اتفاق بعدها بیشتر رخ میدهد؛ یعنی کل جریان، از تجدد گرفته تا ملی گرایی و اسلام به همان میزانی که پیش میروند، به یکدیگر نزدیکتر نیز میشوند. در واقع خط تقارب موجود بین آنها، گویای درستی یا نادرستی مسیر خواهد بود، زیرا منازعههای هویتی، منازعهی بینِ فکرها و نیروهای اجتماعی است. بنابراین در دورههای مختلف، هر کدام از نیروهای اجتماعی بخت خود را یک بار میآزمایند؛ یعنی یک بار نیروی ملی گرایانه بخت خود را میآزماید و ذیل آن، یک بار نیروی تجددگرایانه بخت خود را میآزماید. در نهایت با شکست این زورآزماییهای هویتی، مشخص میشود که این نیروها نمیتوانند نیروی اجتماعی تعیین کنندهای باشند. در نتیجه، سعی میکنند عناصر هویتی یکدیگر را جذب کنند تا این گونه علاوه بر افزایش امکان موفقیت خود، بتوانند تعبیر و تفسیر درستتری از مسئلهی هویت داشته باشند. بنابراین هر دو وجه قضیه مدخلیت دارد.
در هر صورت، بین گفتمانهای هویتی، از دورهی ابتدایی شکلگیری این مسئله تا حدوداً اواخر دههی شصت یا دههی هفتاد، خط تقاربی وجود دارد، اما درست بعد از انقلاب اسلامی، بعد از دورهای بسیار کوتاه، خط تفارقی مجدداً مشاهده میشود و گفتمانهای هویتی به شکل بسیار خلّصی دوباره خود را سامان میدهند. بدین مفهوم که کاملاً عناصر هویتی غیر را از خود طرد میکنند.
این دوره، دورهی گفتمانهای هویتی خالص نامیده میشود. خالص یعنی در کنار گفتمان غالب که گفتمان هویتی مجددانه یا گفتمان هویتی حضرت امام (رحمه الله) و جریان دینی انقلاب است، جنبههای تلفیقی یا تقاربی دو گفتمان دیگر از هر کدام از این گفتمانها جدا شده است و به نوعی گفتمان تجددگرایانه، ملی گرایانه و اسلام گرایانهی خلّص شدهاند. پس در دورهی بعد از انقلاب، دیگر آشتی و سازشی بین این اشکال سه گانهی گفتمان هویتی وجود ندارد؛ دورهای که ستیزها و معارضهها خیلی شدیدتر و حادتر است و مفهوم آن این است که در این دوره، اگر هر کدام از این گفتمانها غالب شوند، به لحاظ اجتماعی وضعیت خشونتباری را شاهد خواهیم بود.
بنابراین موضوع اصلی در بحث تطورات گفتمانهای هویتی، علل و عوامل است؛ یعنی چرا این تحولات به این شکل اتفاق افتادهاند؟ آیا این تحولات و تطورات میتوانستند شکلی دیگری داشته باشند؟ یا تنها شکلی که میتوانستند داشته باشند، همین بوده است؟ که در این صورت، محکوم کردن تاریخ بیمعنا خواهد بود. البته ما از نظر ارزشی، اخلاقی یا ایدئولوژیکی، پوزیتیویست نیستیم؛ یعنی نفس وقوع حادثه و وضعیتی تاریخی را معیار و مبنای درستی و نادرستی آن قلمداد نمیکنیم. شاید تاریخ در برهههایی از زمان، مسیر نادرستی را پیموده باشد، اما با رجوع به علل و عوامل و بحث براساس آن، میتوان به مقبولیت و درستی تحول ایجاد شده در گفتمان هویتی پی برد.
برای این داوری، باید معیاری نیز وجود داشته باشد. اگر ایدئولوژیک صحبت کنیم، گرایشهای تجددگرایانه و ملی گرایانه میگویند خطا بوده است؛ کما اینکه نقدی که اینها به این تحولات وارد میکنند همین امر است. پس امکان داوری درستی نداریم. به نظر بنده، معیار و مبنای عامی وجود دارد که در بحث از تطورات گفتمانهای هویتی اگر به آن توجه کنیم، امکان داوری درست نسبت به این مسئله و داوری غیرایدئولوژیک وجود دارد. آن معیار و مبنای عام، معیار عملی و عملی گرایانه است. بحث این است که برای حل وفصل معضل هویتی ایران و خروج آن از بحرانهایی که از ابتدای پیدایی معضل هویت درگیر آن بودهایم، چه امکان عملی وجود داشته است؟ میدانید که منازعهی هویت، منازعهی خروج از عقب ماندگی است. همان طور که گفته شد، منازعهی هویت، کل تاریخ ایران را دربرمیگیرد. از دیدگاهی دیگر، منازعهی هویتی در واقع منازعه بر سر ایستادگی ایران در مقابل غرب یا در مقابل هجومی است که با آن مواجه بودهایم. در واقع وجود معضلات و مشکلاتی هویت ایرانی را دچار بحران و مسئله کرده است. در نتیجه، منازعات هویتی ایجاد شده پاسخی به این مشکلات و مسائل است که مسیر تاریخ ایران را تعیین میکند؛ یعنی نشان دهندهی درستی یا نادرستی پاسخ داده شده است. بنابراین اگر تحولات گفتمان هویتی به گونهای پاسخگوی معضل اصلیِ استقلال، خودکفایی، روی پای خود ایستادن، توانایی مقابله با غرب و دفع تهاجم غرب باشد، میتوان گفت که این تطور، تطور درستی بوده است.
با توجه به آنچه گفته شد، گفتمان هویتی که با رجوع به آن پاسخگوی راه خروج از بحران هویتی و رسیدن به هویت مشخصی خواهیم بود، مسیر درستی را پیموده است. در واقع گفتمان نهایی حاصله، گفتمان درستی بوده است. مبتنی بر این معیار عملگرایانه، معیار گفتمان هویتی، میزان پاسخ گویی آن به منازعهی تاریخ ایران است تا تاریخ ایران از سردرگمی و بحران خارج شود. همهی جریانهای سیاسی گفتمانساز تاریخ ایران خواستار رسیدن به چنین هدفی بودهاند. بنابراین هر کدام از جریانهای چپ، راست، ملیگرا و اسلامی، پاسخی برای مشکل اصلی عقب ماندگی کشوریا مواجهه با غرب بودهاند.
اگر به مسئلهی اصلی این بحث یعنی علل و عوامل ایجاد این تحولات پرداخته و با معیار عرض شده به مسئله نگاه شود، به نظر میرسد میتوان برای اشکالی که متجددین یا ملی گراها در دورهی اخیر برای تطورات هویتی ایجاد کردهاند، پاسخ مناسبی یافت. پاسخ این است که همهی جریانهای هویتی که برای هویت سازی ایران و حل وفصل معضل و بحران هویت ادعایی داشتهاند، در تمام این مدت، خود را آزمودهاند و در نهایت نیز پاسخی برای آن نداشتهاند.
بالأخره نفس امکان حل و فصل اجتماعی یک نهضت یا انقلاب، مسئلهای مهم است؛ یعنی اگر کسی داعیهدار هویت جامعهای است و یک گفتمان هویتی را شکل میدهد و هویتی را که باید مردم جامعه برای سعادت، رفاه و پیشرفت داشته باشند بیان میکند، قطعاً باید بتواند به طور عملی نیز اتفاقی را در جامعه به وجود بیاورد که جامعه را به سمت این هویت خاص سوق میدهد. مسیر این تحول نیز ایجاد یک نهضت اجتماعی یا انقلاب است؛ یعنی مسیر غلبهی گفتمان هویتی از نظر عینی و عملی مسیر نهضت و انقلاب است.
توجه کنید که در تاریخ ایران، چندین نهضت وجود داشته است. شاید اولین نهضت اجتماعی ایران، نهضت رژی یا تنباکو بوده که داعیهدار آن فقط جریان اسلامی است که اتفاقاً موفق هم عمل کرده است؛ یعنی حرکتی را ایجاد کرده و توانسته است آن را به ثمر برساند. بعد از آن، در دوران مشروطه، دو جریان عمده وجود داشتهاند. یکی جریان تجددخواه بوده است. برخی از این تجددخواهها خالصاً تجددخواه بودهاند، اما برخی دیگر در قالب ملیگرایانه، تجددخواهی میکردهاند. دیگری نیز جریان اسلامی بوده است.
نهضت مشروطه را عمدتاً سازش بین این دو جریان ایجاد کرده است. البته نیروی اجتماعیِ اصلی، نیروی علما و دین بوده است. با این حال، از نظر فکری، روشنفکران در طرح مسئله و تحریک جامعه و ایجاد هیجان اجتماعی نقش داشتهاند و اگر آنها نبودند، شاید اصلاً ایران وارد چنین مسیری نمیشد. نهضت مشروطه به شکست منتهی شد، زیرا این نهضت از نظر گفتمانهای هویتی در فضایی مبهم شکل گرفته بود. به این معنا که بخشی از نیروهای اجتماعی حاضر در این جریان، خود را آن چنان که باید، عرضه نکرده و ایدههای خود را در فضایی ابهامآلود مطرح کرده بودند. حتماً بارها شنیدهاید که ملکمخان دیگرانی چون آخوندزاده را نصیحت میکرد که بحثهای خود را ذیل گفتمان دینی پیش ببرند و فقط حرفهای غرب را منتقل نکنند، زیرا این حرفها زمینهی پذیرش نداشتهاند. حقیقت این است که آنچه باعث ایجاد پذیرش زمینهی اندکی برای گفتمانهای هویتی تجددی در ایران شد، همین فضای مبهم موجود بود. در این فضا، تفسیر و تعبیرهای مختلفی از قانون، آزادی و مردم وجود داشت.
نهضت مشروطه نهضت عدالتخواهی بود که بعدها با تأسیس پارلمان و ایجاد قانون اساسی همراه شد. این گونه این نهضت در فضایی ابهامآلود جریان یافت و علیرغم اینکه نیروی اصلی آن علما بودند، نهایتاً به شکست منتهی شد، زیرا نیروی متفکر و ایدهساز این جریان، روشنفکران بودند. این جریان به سرانجام نرسید، زیرا مشخص نبود که کدام یک از گفتمانهای هویتی باید میداندار باشند. اگر این جریان را جریانی بدانیم که ذیل گفتمان هویتی تجددگرایانه شکل گرفته است، شکست آن مشهود خواهد بود، در حالی که اگر آن را ذیل گفتمان اسلامی معرفی کنیم، از جهتی میتوان آن را جریانی شکست خورده و از جهتی دیگر جریانی موفق و پیروز دانست. این جریان از این نظر پیروز است که بالأخره توانست فرمان مشروطیت را بگیرد و نهضت را به جایی برساند. از جهت واقعی نیز گفتمان اسلامی، جریان تاریخی تحولات ایران را به دست نگرفت. مجلس نیز دوام نیافت و به دیکتاتوری منجر شد. در واقع این جریان به نوعی ذیل هر دو گفتمان، شکست خورده است.
بعد از این دوره، گفتمان ملی گرایانهی آریایی یا ملی گرایانهی باستان گرایانه شکل گرفت که رضاخان مدعی آن بود. در نهایت نیز گفتمان ناسیونال- لیبرال ایجاد شد. میدانید که این دوره نیز وصلهی ناجوری برای تاریخ کشور است. در این دورهی اخیر، علیرغم اینکه روشنفکرانی با گرایشهای تجددگرایانه خالص، سعی کردهاند از دورهی بیست سالهی رضاخان تصویر مطلوبی ارائه دهند و او را پیشتاز مدرنیته و نوسازی در ایران معرفی کنند، واکنشی که بعد از شهریور 1320 در ایران رخ داد، نشاندهندهی میزان موفقیت گفتمان هویتی رضاخان، که همان گفتمان روشنفکران محسوب میشد، بوده است.
روشنفکرانی چون تقیزاده، حکمت، فروغی و فروزانفر از کسانی بودند که اطراف رضاخان جمع شدند و پروژهی او را پیش بردند. بنابراین همهی افرادی که در آن دوره حضور داشتند، روشنفکرانی بودند که در دورهی قبل، در نهضت مشروطه نیز بعضاً نقش داشتند. این افراد بعد از عدم موفقیت خود در به دست گیری فرایند تحولات تاریخی و شکست مشروطه، راه حلِ دنبال کردن ایدههای تجددخواهانهی خود را در دیکتاتوری رضاخان دانستند. در نتیجه، شکست رضاخان علاوه بر شکست گفتمان هویتی تجددگرایانه، شکست گفتمان هویتی ملی گرایانه نیز بوده است.
اگر تحولات تاریخی ایران بعد از شهریور 1320 به طور طبیعی در فقدان دیکتاتوری، دنبالهی تحولی بود که رضاخان ایجاد کرده بود، میشد آن را گفتمانی موفق دانست، زیرا تاریخ ایران را متناسب با خود تغییر داده و توانسته است آن را از مسیر ابهام و بحران خارج نماید. در حالی که رضاخان بلافاصله بعد از سرنگونی، توسط خود انگلیسیها بیرون انداخته شد. وقتی چنین اتفاقی افتاد، مردم سریعاً به عناصر هویتی گذشته خود بازگشتند. در دورهی رضاخان بسیار تلاش شد تا شکل سنتی گفتمان هویتی اسلامی از بین برود. در این دوره با عاشورا، محرم، حجاب و... مبارزه شد، اما بلافاصله بعد از رضاخان، همهی آنها دوباره بازگشتند. چنین چیزی نشان دهندهی شکست بارز این تحول بوده است. بنابراین به طور عملی، این گفتمان، تحولی را در ایران ایجاد نکرده است.
این سخن به این معنا نیست که هیچ اتفاقی نیفتاده است، زیرا اتفاقات زیادی در دورهی رضاخان افتاده است، اما آن اتفاق اصلی که باید میافتاد و تکلیف ما را با معضل هویت مشخص میکرد، نیفتاده است. آخرین دورهای که گفتمان هویتی ملی گرایانه توانسته است در ایران نقش ایفا کند، گفتمان ناسیونال- لیبرال جبههی ملی و مصدق است. پایان آن نیز معلوم است. لازم است اشاره شود که نیروی اصلیِ تحول اجتماعیِ حاصل شده در این دوره، باز هم علما و مردم اهل دین بودهاند. بنابراین وقتی آیت الله کاشانی که عمدهترین نیروی مذهبی این جریان بودند، از صحنه خارج شدند، این نهضت شکست خورد و نتوانست ادامه پیدا کند. در نتیجه، کودتا برای همیشه خط پایانی بر گفتمان هویتی ملی گرایانه و نقش آن در تاریخ ایران کشید.
صرف نظر از اینکه جریان دینی در این تحول نقشی داشته یا نداشته است، صرفاً به این دلیل که گفتمان ناسیونال- لیبرال نیز نتوانسته است تاریخ ایران را به شکلی تعیین کنندهای مشخص کند و معضل هویت را حل و فصل نماید، میتوان ارزیابی کرد که این گفتمان اگر قرار بود پاسخ معضل هویتیِ جامعهی ایران باشد، باید میتوانست نهضتی را به صورت موفق ایجاد کند و به پیش ببرد. وقتی در این کار موفق نبوده، یعنی ظرفیت انجام این کار را نداشته است. همچنان که اگر جریان چپ یا حزب توده را مبنا قرار دهیم، باید بگوییم که این جریان نیز نتوانست حتی در حد گفتمانهای ملی گرایانه، حرکتی اجتماعی ایجاد کند و به طور غالب جامعه را در دست خود بگیرد. شاید به صورت جزئی حرکتهایی اجتماعی ایجاد کرده باشد، اما این جریان نتوانسته است به صورت نیرویی غالب و برتر در جامعه ایران محسوب شود.
بنابراین اساساً دلیل اینکه جریان اسلامی به وجود آمد یا قوت گرفت، همین شکستها بود. همانطور که میدانید، جریان اسلامی از زمان سید جمال وجود داشته است، اما همیشه حداقل از نظر تئوریک، در حاشیه حرکت کرده و میداندار اصلی نبوده است. شاید جریان دینی همیشه از نظر عملی و قدرت بسیج جریان اصلی بوده است، اما از نظر تئوریک، ایده و فکر جریان غالب و اصلی نبوده یا شاید نتوانسته است حرفهای خود را به زبان روز بیان کند، زیرا متناسب با زمان حاضر بازسازی نشده است. بعد از اینکه گفتمانهای ملی گرایانه یا تجددگرایانهای که ذیل ملی گرایی شکل میگرفتند و عمل میکردند به شکست انجامیدند، جریان غلبهی گفتمان هویتی اسلام ظهور و بروز پیدا کرد و آرام آرام میداندار شد و نهایتاً نیز به انقلاب اسلامی رسید.
غیر از مسئلهی عدم موفقیت این گفتمانهای هویتی، این مسئله که گفتمانهای هویتی مثل ملیگرایانه و حتی تجددگرایانه نسبت به گفتمان اسلامی یا عناصر هویتیِ دینی، تقارب پیدا کردهاند و اجزای عناصر گفتمان هویتی را در درون خود جذب و هضم نمودهاند، یکی از علل و عواملی است که میتوان براساس آن، دربارهی درستی مسیر داوری کرد. گفتمانهایی که در ابتدا بسیار خلّص، برای مثال، ادعای تجدد میکردند یا هویت ایران را هویت تجددی یا هویت باستانی میدانستند، رفته رفته مجبور شدند دین را قبول کنند؛ به نحوی که آخرین گفتمان، یعنی آخرین نیروهای گفتمان ساز هویتی ملی گرایانه که نهضت آزادی است، با واسطهای به جریان اسلامی پیوند میخورد. بنابراین نزدیکی آن به جریان اسلامی، بسیار زیاد است.
سؤال این است که چرا این اتفاق افتاده است؟ غیر از مسئلهی موفقیت یا عدم موفقیت این گفتمانهای هویتی، اگر این گفتمانهای هویتی پاسخ جامعی به معضلات میدادند، قطعاً هویت دینی، هرچقدر هم قوی، از بین میرفت. کما اینکه در دههی بیست، حزب توده در روستاهای ایران نفوذ بسیاری کرده بود؛ یعنی حزب توده در تاریخ ایران جریان کوچکی نبوده و توانسته است جامعهی دینی را در حد وسیعی تحت تأثیر خود قرار دهد که این امر بسیار مهمی است. بنابراین این گونه نبوده است که اگر این جریانها قدرت پیدا میکردند، دینی بودن جامعه و تمایز آن از نظر ایدئولوژیک با قدرت گفتمانهای مدعی، مانعی ایجاد کند. قطعاً اگر جریان چپ و ملی گرایانه این امکان را داشتند که نهضت اجتماعی موفقی ایجاد کنند که پاسخی برای معضلات جامعهی ایران باشد، تاریخ ایران را به دست میگرفتند. آنها موفق به این کار نشدند و نهایتاً نیز به جریان اسلامی نزدیک شدند.
کسانی مثل گل سرخی و مصطفی شعاعیان یا جریانهایی در دورهی بازگشت به خویش، پیروی از جریان چپ را ادامه دادند. این جریانها از اسلام استفادهی بسیاری بردند. دلیل آن نیز تشخیص این امر است که اگر قرار باشد هویت ایران متناسب با دوران جدید شکل بگیرد و از این وضعیت موجود خارج و بحران هویتی در آن حل و فصل شود، راهی جز مسیر دین وجود ندارد. بنابراین اینکه گفته میشود این مسیر، مسیر غلطی بوده است، در واقع مخیّر کردن ما بین دو موضوع «تداوم دیکتاتوری» و «تداوم عقبماندگی» است. در واقع هیچ جریان دیگری این امکان را نداشته است که ما را از این وضعیت خارج کند یا اینکه «رجوع به گفتمان اسلامی» اتفاقی است که در جامعهی ایران افتاده و انقلاب اسلامی را به پیروزی رسانده است.
برای حسن ختام بد نیست موضوع بحث نهایی راجع به دورهی اخیر باشد؛ یعنی در جریان وضعیت موجود قرار بگیرد. همانطور که گفته شد، از اواخر دههی شصت، چالشهای هویتی جدیدی شکل گرفت که در کنار گفتمان هویتی مجددانه یا غالب که گفتمان حضرت امام (رحمه الله) است، گفتمانهای خلّصی وجود دارند؛ همچون اسلام گرایانهی خلّص، تجددگرایانهی خلّص و ملی گرایانهی خلّص. اینها عناصر هویتی دیگر را به طور کامل دفع میکنند. همیشه توجه داشته باشید بین گفتمان هویتی ملی گرایانه و تجددگرایانه، هیچ مشکلی وجود نداشته است. منازعهی اصلی بین هویت اسلامی آن دو گفتمان دیگر است. معمولاً گفتمان هویتی ملی گرایانه پوششی است برای گفتمان هویتی تجددگرایانه. در هر صورت، در این دوره، چالش دوبارهای وجود دارد که از ناحیهی این گفتمانهای خالص متوجه گفتمان متجددانه شده است. هر چند فکر غالب در این دوره، فکر گفتمان هویتی التقاطی است. مطابق بحثهای نظری مطرح شده در دوران پستمدرن، تحولات مختلفی در مورد نظریهی هویت اتفاق افتاده است. یکی از آن تحولات این بوده است که این درک حاصل شود که هیچ هویت خالصی وجود ندارد. هویتها معمولاً ترکیبی از عناصر مختلف هویتی هستند. کما اینکه در هیچ جامعهای نیروی اجتماعی منحصر به فردی وجود ندارد، بلکه نیروهای اجتماعی با گرایشهای هویتی متمایزی هستند. به این معنا که اگر تلاش شود تا هویت واحدی غلبه یابد، در واقع نیروهای اجتماعی دیگر سرکوب شدهاند. در نتیجه، از نظر اخلاقی یا ارزشی، دچار مشکل خواهیم شد.
از این جهت، تقریباً اتفاقی افتاده است که هویتمان باید هویت ترکیبی باشد؛ یعنی هویت التقاطی یا هیبریدی به قول غربیها. در هویت هیبریدی، سه عنصر برجسته میشوند. در واقع همه متفقالقول میگویند که این سه عنصر باید جزء عناصر هویتی باشند. این سه عنصر اسلام، ملی گرایی و تجدد هستند. نکتهی اساسی در قائل شدن تمایز بین این عناصر، این است که هرکدام روی چه بُعدی از ابعادِ (برای مثال) تجدد پافشاری میکنند؛ آزادی، دموکراسی، قانون یا قانون گرایی. در مورد اسلام نیز همینطور است. اینها ابعاد مختلفی دارند و بسته به اینکه روی کدام یک از آنها دست گذاشته میشود، ممکن است ترکیبهای مختلفی داشته باشند. نکتهی اساسی در بحث دورهی اخیر این است که اگرچه هویت باید هویتی ترکیبی باشد و البته این گونه نیز هست، معضل هویت همچنان به صورت جدی وجود خواهد داشت، مگر اینکه معضل دیگری حل شود. بهتر است گفته شود نفس تحول اجتماعی که به واسطهی انقلاب در این کشور اتفاق افتاده است، نشان میدهد که در این کشور بحران هویت وجود ندارد. مشکل و معضلی به نام هویت وجود دارد، اما بحران هویت وجود ندارد. معضل هویت و مشکل هویت نیز ممکن است از طریق تلفیق عناصر هویتی برطرف شدنی باشد، اما برای این کار، یک شرط اساسی وجود دارد. ترکیب هویتی یا داشتن هویتی ترکیبی، فقط در صورتی ممکن است که مبنایی برای ترکیب وجود داشته باشند. نمیتوان این عناصر سه گانه را به صورت التقاطی با یکدیگر داشت، زیرا منازعات هویتی دقیقاً در مقطعی که باید انتخاب کنید، مطرح میشوند. برای مثال، زمانی که باید بین شر یا حرف تجددخواهانه یا مسئلهی ملی گرایانه، یکی را انتخاب کنید. البته ملی گرایی مسئلهی چندانی ایجاد نمیکند و مشکل عمدتاًً انتخاب بین دیانت و تجدد است. اگر برای ترکیب خود، معیار و مبنایی نداشته باشید، کماکان معضل هویتی باقی خواهد ماند. این ترکیب التقاطی نیز مسئله را حل و فصل نخواهد کرد. بنابراین مسئلهی اساسی در ترکیب هویت، این است که منطق ترکیب مشخص باشد؛ یعنی مشخص شود که کدام یک از این عناصر هویتی سه گانه مبنا و پایهی هویت قرار خواهند گرفت، زیرا براساس آن عناصر هویتی دیگر جذب یا دفع میشوند. اینجاست که دوباره راهها از یکدیگر جدا میشوند. بنابراین حل و فصل معضل هویتی در دورهی اخیر صرفاً با بیان اینکه هویت کشور هویتی ترکیبی است، شدنی نخواهد بود. مسئلهی اساسی این است که در این ترکیب عناصر، مبنا و پایهی اساسیِ هویت سازی یا حل وفصل معضلات هویتی مشخص باشد. بنده معتقد هستم که به دلیل انقلاب اسلامی و توفیقی که جریان اسلامی در خروج از بحران هویتی، حل و فصل مشکلات جامعهی ایران و حذف دیکتاتوری داشته است، مبنای اصلی هویتی، جریان اسلامی یا اسلام است. بنابراین خروج از این مبنا دوباره باعث سردرگمی و ایجاد مشکل خواهد شد. هر چند فکر نمیکنم چنین اتفاقی شدنی باشد.
پینوشتها:
1- عضو هیأت علمی دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران.
منبع مقاله :نشریه خردنامه همشهری، شماره 142.