طراحي براي يك منطقه امن!

بي ترديد که راهبرد امنيتي و طرح قرن جديد و مجموعه سياستهاي کنوني دولت آمريکا هيچ نشاني از اينکه هدف ايالات متحده استقرار دمکراسي و آزاديهاي سياسي در جهان عرب است، ندارد. واقعيت کاملاً عکس اين مسأله را نشان مي دهد؛ دولت آمريکا برخي از عربها را در گذشته تروريست ساخت و امروز مي خواهد همه عربها را به سبب جنايتهايي که
چهارشنبه، 22 آبان 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
طراحي براي يك منطقه امن!
طراحي براي يك منطقه امن!
طراحي براي يك منطقه امن!

نويسنده: نبيل زکي
بي ترديد که راهبرد امنيتي و طرح قرن جديد و مجموعه سياستهاي کنوني دولت آمريکا هيچ نشاني از اينکه هدف ايالات متحده استقرار دمکراسي و آزاديهاي سياسي در جهان عرب است، ندارد.
واقعيت کاملاً عکس اين مسأله را نشان مي دهد؛ دولت آمريکا برخي از عربها را در گذشته تروريست ساخت و امروز مي خواهد همه عربها را به سبب جنايتهايي که خودش مسئول وقوع آنهاست، مجازات کند.
عربها هميشه قرباني اين جنايتها بودند. هدف حقيقي آمريکا تغيير ساختار قدرت در منطقه متناسب با راهبرد آمريکا و تبديل آن به منطقه اي امن براي "اسرائيل" بزرگ است.
دو سال پيش، مارتن انديک معاون سابق وزير امور خارجه آمريکا چگونگي غلبه نقطه نظر برقراري صلح در خاورميانه بر ديدگاه گسترش دمکراسي در اين منطقه را تشريح کرد.
انديک در مقاله اي که در شماره ژانويه سال 2002 ميلادي مجله آمريکايي فورين اويرز منتشر ساخت، توضيح داد که در اواخر دوره رياست جمهوري کلينتون فرصتهاي محدودي در افق سياسي منطقه خاورميانه جهت برقراري صلح پديد آمد. تيم امور خاورميانه وزارت خارجه آمريکا اعلام کرد که زماني مذاکرات صلح در منطقه عملي مي شود که سران کشورهاي عرب بهانه منازعه با "اسرائيل" را که هميشه بهانه اي براي شانه خالي کردن از ايجاد اصلاحات سياسي و اقتصادي در اين کشورها بوده است، کنار بگذارند. به باور اعضاي اين تيم فشارهاي آمريکا براي ايجاد اصلاحات در اين کشورها موجب وارد آمدن زيان به تلاش براي ايجاد صلح خواهد شد و منافع آمريکا در خليج و مصر را با خطر مواجه مي سازد.

علت اين دگرگوني چه بود؟

اما پرسش اين است که چرا موضع ايالات متحده کاملاً عوض شد و مسأله اصلاحات در جهان عرب به تنها اولويت دولت اين کشور تبديل گرديد ومنازعه عربي ـ "اسرائيلي" به آريل شارون سپرده شد تا آن گونه که خود بخواهد در آن دخل و تصرف کند؟ آيا درست است که سرکوب تندروها (گروه هاي تندروي اسلامي ) در کشورهاي عرب در سالهاي گذشته موجب شده باشد که آنان فعاليتهاي خود را به خارج از اين کشورها منتقل کنند؟ آيا مي توان گفت که از آنجا که اين تندروها هنگامي که متوجه شدند نابودي حکومتهاي عرب طرفدار آمريکا به سبب پشتيباني آمريکا از آنها بسيار دشوار است، تصميم گرفتند که خط مشي خود را تغيير داده و مستقيماً با آمريکا وارد نبرد شوند؟ کساني که اين تحليل را ارائه داده اند همچنين مي گويند که اصلاحاتي که آمريکا در کشورهاي عرب مد نظر دارد به اين هدف طراحي شده است که جماعتهاي تندرو را مجبور کند فعاليتهاي خود را بر ضد هيأتهاي حاکمه کشورهاي خود متمرکز کنند و نه آمريکا! تا آنکه جنگي که اکنون در جريان است به جنگ ميان تندروها و هيأتهاي حاکمه کشورهاي متبوع آنان تبديل شود يا آنکه راه براي آنان باز شود تا در اداره امور جامعه خود شرکت کرده يا خودشان مستقلاً اداره اين کشورها را به دست بگيرند!
مارتين انديک مي افزايد: حاکمان کشورهاي عرب دريافته اند که اگر ملتهاي کشورهايشان آمريکا و "اسرائيل" را محکوم کنند بهتر از آن است که بر ضد حکومتهاي خود اعلان جنگ کنند.
بار ديگر اين پرسش را مطرح مي سازيم که چرا ديدگاه آمريکا تغيير کرده است؟ استراتژي جديد در طرح راهبردي شوراي امنيت ملي آمريکا که جورج بوش در سال 2002 در کنگره اين کشور مطرح کرد، بر اساس تکيه بر مواضع و مفاهيمي است که پس از جنگ جهاني دوم يک انقلاب محسوب مي شود. سازمان ملل تاکنون تنها قدرت قانوني بود که تصميمات در سطوح بين المللي و تنظيم روابط ميان کشورها در آن اتخاذ مي شد و منشور سازمان ملل مرجع اصلي و يکتاي حل و فصل منازعات به شمار مي آمد.
اعضاي تيم تغيير در کاخ سفيد و پنتاگون تلاش کردند که ماده تحريم هر گونه جنگ غير دفاعي و بدون مشورت و هماهنگي در سطح بين المللي را لغو کنند؛ ديگر مجالي براي توافق بر سر حل و فصل بحرانها باقي نمانده است. راهبرد جديد دست ايالات متحده را در اتخاذ تصميم انفرادي در سطح جهان باز گذاشته و اين کشور را در تعيين خطرات و ميزان آنها و چگونگي مقابله با آنها آزاد مي گذارد و اگر ديگران نيز خواستند که در اين راه به ايالات متحده بپيوندند، در صورتي که همه کارها به رهبري آمريکا باشد، مانعي ندارد. تنها نمونه مورد قبول واشنگتن، نمونه آمريکايي و شيوه زندگي آمريکا در زير پرچم "اقتصاد آزاد، آزادي سياسي و دمکراسي " است.
ديگر هدف آمريکا تحقق عدالت نيست، بلکه مطلوب آن است که جنگها براي پنجاه سال آينده يا حتي تا آخر قرن جديد شعله ور شود. اکنون ديگر توپخانه ضد هوايي عراق براي مقابله با هواپيماهاي آمريکايي و انگليسي متجاوز به کشور عراق ـ در زمان نظام سابق ـ به چالش کشيدن دولت علياي آمريکا به حساب مي آيد و دليلي بر سرپيچي اين کشور از قوانين جهاني! به شمار مي رود و مقاومت در برابر اشغالگران و غاصبان سرزمين فلسطين تروريسم است و بايد آن را نابود کرد!
مقابله با تجاوزات بيگانه عين تجاوز است، اما متجاوزان حقيقي بايد پيام آوران تمدن و دمکراسي و اصلاحات و اقتصاد آزاد تلقي شوند که وحشي ها را در خانه خودشان مورد حمله قرار مي دهند و بشريت را از دست آنها آزاد مي کنند! در اينجا سران آمريکا راهبرد جديد جنگ پيشگيرانه و جنگ بازدارنده و پاکسازي کشورهايي را که گرفتار "وباي" سرپيچي از دستورات آمريکا شده اند، طراحي کردند. اين جنگها هيچ حد و مرز جغرافيايي يا زماني بر ضد شرارت نمي شناسند و نيروي "خير" که ايالات متحده نماد آن است، بايد در آن پيروز شود!
کشورهايي که طرفدار آمريکا نيستند و حول محور آمريکا نمي چرخند، کشورهاي ياغي و مطرود هستند و به همين جهت جنگ وسيله اي براي حل بحرانها تلقي مي شود و طبعاً رئيس جمهور آمريکا هم بايد رئيس عصر "جنگ" به شمار آيد. و از آنجا که کشورهاي ديگر به دو اردوگاه خير و شر يا به عبارت ديگري آمريکا و تروريسم تقسيم شده اند، ديگر نبايد وقت در مذاکرات بي فايده و عقيم تلف شود. اين قواعد در راهبرد امنيت ملي آمريکا وجود دارد و بر اساس آن لازم نيست قوانين جنگي يا حقوق مدني براي دشمنان رعايت شود و ايجاد اردوگاههايي مانند گوانتانامو امري عادي و طبيعي تلقي مي شود. اکنون عصري که در آن مفاهيمي چون همزيستي و وفاق وجود داشت و محترم شمرده مي شد، سپري شده است و اکنون لازم است همه کشورها به مانند واگنهايي پشت سر لوکومتيو آمريکا حرکت کنند و فقط به رهبري اين کشور گردن نهند.
با وقوع اين تحولات ديگر سخن گفتن از منشور سازمان ملل، پرتکلهاي کيوتو و دادگاه عدالت و قوانين بين المللي يا حاکميت کشورها و يا مخالفت با دخالت در امور داخلي و ملي، موجب خنده "رؤساي جديد" مي شود.
در سايه اين نگرش، ديگر جايي براي رقابت بازرگاني و راهبردي و فکري باقي نمي ماند و راه براي يورش شرکتهايي مانند هاليبرتون و بکتل و حتي پيتزا هات داگ و برگر کنگ! به مناطق ديگر هموار مي شود. ديگر پرسش "آيا آمريکا يک امپراتوري است" بي معني شده و به جاي آن بايد پرسيد، "آمريکايي ها درصدد ايجاد چگونه امپراتوري هستند؟" با اقبال ستاره اين امپراتوري "رؤساي جديد" گمان مي برند که تروريستها همه جا هستند و بخش وسيعي از آفريقا خالي از سکنه است و حکومتي هم ندارد و براي آموزش تروريستها محل مناسبي است و زمينه هاي زيادي براي ايجاد بي ثباتي دارد و به همين دليل بايد همه جا با نيروي نظامي کنترل شود و توانايي عملياتي نيروهاي آمريکايي بيش تر و در همه قاره هاي کره زمين مستقر شوند و دايره فعاليت آنها به دورترين نقاط گسترش يابد.

بي پروايي و جسارت

ايالات متحده تصميم گرفته است که جغرافياي سياسي خاورميانه را تغيير دهد و تلاش مي کند که با پر رويي زياد وضعيت جديدي را در اين منطقه حاکم کند. آمريکا براي اين کار به الگوهاي آلمان و ژاپن پس از جنگ جهاني دوم اشاره مي کند. دولتمردان آمريکايي به حدي گستاخ شده اند که يکي از آنان مي نويسد: يا عربستان سعودي متون درسي خود را تغيير مي دهد يا ما شر اين کشور را کم مي کنيم! در اينجا بي مناسبت نيست که به آنچه در طرح بازسازي راهبرد دفاعي و نيروها و منابع آمريکا در قرن جديد آمده است، اشاره شود. در اين طرح تصريح شده است که حضور آمريکا در خليج (فارس) براي آمريکا يک مسأله اي حياتي و استراتژيک است و اين حضور بايد دائمي باشد.
آمريکا در انديشه ايجاد فرهنگ يکپارچه در جهان است و تلاش مي کند که فرهنگ خود را بر ديگران تحميل کند تا اين طرح عملي شود. حال آنکه فضاي موجود براي آزادي انديشه و بيان بدون قيد و بند در آمريکا کاملاً محدود شده است و اين کشور با طرحهايي که در دست اجرا دارد به شدت خطرناک شده است. سران آمريکا همه ملتها و همه فرهنگها را به حمايت از تروريسم متهم مي کنند و ويژگيهاي فرهنگي کشورها و جوامع مختلف را ناديده مي انگارند و تصميم به تغيير جغرافياي سياسي خاورميانه بر اساس خواسته هاي خود گرفته اند و تلاش مي کنند طرحهاي خود را از طريق عراق اجرا کنند.

الگوي واحد

در استراتژي امنيت ملي دولت آمريکا آمده است که اين کشور، ملتهاي ديگر را به الگوي واحدي که هميشگي باشد، رهنمون مي سازد. اين نظر با موضع "ودرو ويلسون" از رؤساي سابق آمريکا منطبق است. او در سال 1919 به ورساي رفت تا به جهانيان بگويد که قصد دارد اين محل را به محلي دمکرات تر تبديل کند! جرج بوش هم مانند او هشدار جان کونسي آدام را که در سال 1821 ابلاغ کرده بود، فراموش کرد. کونسي آدام گفته بود که اگر اين حيله مؤثر افتد و آمريکا به ديکتاتور جهان تبديل شود، ديگر قادر نخواهد بود که خود را اداره کند، زيرا امپراتوريها هر چه در خارج خرج کنند، از توسعه داخلي باز مي مانند و هرچه بر بودجه نظامي اختاپوس بزرگ بيفزايند، ناکامي مداوم آمريکا در تحقق اصل مساوات در داخل افزون تر مي شود.
مشکلات امپراتوري آمريکا بسيار است. از جمله آنها مي توان به دستگيري بي دليل شهروندان آمريکايي و جلوگيري از ديدار آنان با وکلايشان، نگه داشتن زندانيان خارجي در جزيره اي بيگانه آن هم به همراه محروم کردن آنان از همه حقوقشان و اجبار تابعين کشورهاي ديگر به گردن نهادن به قوانين آمريکا و تحت نظر قرار دادن دائمي آنها و نيز اجباري برخي ديگر به خروج از اين کشور، اشاره کرد. اينها اقداماتي نيست که به حاکميت قانون کمک کند و نيز الگوي مناسبي براي پيروي ديگران از آن نيست.
مؤسسات آمريکايي در گذشته انتقادات شديدي از کشورهاي خاورميانه به سبب آنکه به اقداماتي مشابه همين اقدامات آمريکا يا کمتر از آن در جهت مقابله با تروريستها، به عمل مي آوردند، اما آمريکا خود اداي حمايت از دمکراسي را در مي آورد و به بهانه آنکه سران کشورهاي خاورميانه رهبران گروه هاي تروريست را براي محاکمه به دادگاه هاي نظامي تحويل مي دهند ـ همان کاري که آمريکا اکنون بر ضد اسيران گوانتانامو انجام مي دهد ـ به رهبران و اعضاي بلندپايه اين گروهکها پناهندگي سياسي اعطا مي کند.

سؤالات منطقي

اگر مارتين انديک به ما مي گويد که "کشورهاي عرب طرفدار آمريکا بايد بدانند که از هم اکنون آمريکا برنامه اصلاحات سياسي و اقتصادي در اين کشورها را در برنامه هاي کاري خود دارد"، بايد بداند که متزلزل کردن ثبات نظامهاي حاکم بر منطقه در زماني که دمکراسي واقعي و مؤثر در اين کشورها وجود ندارد، معنايي جز اين ندارد که واشنگتن خود بذرنابودي خود را به دست خود مي کارد و در صورت تلاش براي عملي ساختن برنامه هاي خود در منطقه به پرسشهاي زيادي بايد پاسخ دهد.
* آمريکا بايد بگويد که اگر پارلمان يک دولت بزرگ نفت خيز تصميم بگيرد به مقامات کشورش اجازه ندهد که توافقنامه هاي چند ميليارد دلاري خريد سلاح با آمريکا امضا کنند به اين دليل که اين معاملات به هدر دادن مال است و هيچ نفعي به ملتي که اعضاي اين پارلمان را انتخاب کرده اند، نمي رساند، وضعيت در واشنگتن چگونه خواهد بود؟
* اگر يک حکومت منتخب در جهان عرب تصميم بگيرد که از انتفاضه فلسطين، به اين سبب که وضعيت وخيم اراضي اشغالي تهديدي براي امنيت و منافع اين کشور محسوب مي شود، حمايت سياسي و ديپلماتيک به عمل آورد، آمريکا چه موضعي خواهد گرفت؟
* اگر دولت آمريکا ببيند که تغيير دمکراتيک در هر يک از کشورهاي عرب منافع آمريکا به ويژه در زمينه نفت و امنيت را به خطر مي اندازد يا اعلام مي کند که توسعه طلبي رژيم صهيونيستي بايد متوقف شود، چه واکنشي خواهد داشت؟
* اگر حکومتهاي منتخب در کشورهاي عرب تصميم بگيرند که از منافع راهبردي ملتهاي خود حمايت کرده و مانع از غارت منابع اين کشورها شوند و از اين منابع براي توسعه و رفاه ملتهاي خود بهره بگيرند و حاضر شوند تمام هزينه هاي آن را نيز بپردازند، دولتمردان آمريکايي چه خواهند کرد؟
من پيش بيني مي کنم که واکنش آمريکا در چنين حالاتي همان واکنش هنري کسنجر وزير امور خارجه اسبق آمريکا به هنگام پيروزي سالوادر آلنده در انتخابات رياست جمهوري شيلي، خواهد بود. کسنجر گفت: ايالات متحده نمي تواند نسبت به مسئوليت خود در قبال ملت شيلي بي تفاوت باشد!! همين ائتلاف آمريکايي ـ صهيونيستي مانع از برگزاري انتخابات مجدد در فلسطين شد زيرا نگران بود که مبادا عرفات بار ديگر به رياست فلسطينيان برگزيده شود! دولت آمريکا در اقدام ديگري آنقدر بر ضد دولت دکتر محمد مصدق که به وسيله ملت ايران انتخاب شده بود، توطئه کرد تا آنکه آن دولت را برانداخت و نزديک ترين دوست دکتر مصدق را اعدام کرد.
چند پرسش ديگر هم در اين باره قابل طرح است. آيا آنچه اکنون در عراق جريان دارد نمادي از سياست دولتي است که مدعي حمايت از اصول دمکراسي و حقوق بشر است؟
آيا پشتيباني مطلق آمريکا از ديکتاتوري که جنايتهاي بسياري مرتکب شده و نيروهايش سرزمين ملت ديگري را به اشغال درآورده اند، نشان دهنده احترام به حقوق ملتها در تعيين سرنوشت خود و حق انسان در برخورداري از زندگي آزاد در ميهن خود است؟
کاملاً مشخص است که آمريکا از اجراي طرح خاورميانه بزرگ خود چه اهدافي را دنبال مي کند و "مانند آن است که مي خواره اي بخواهد جمعيت مبارزه با مي خوارگي تأسيس کند!!" کسي که چيزي ندارد، نمي تواند چيزي ببخشد. اگر دولت آمريکا به سياستهاي کنوني خود ادامه دهد ملتهاي عرب به هيچ وجه ادعاي آمريکا درباره تلاش اين کشور جهت ايجاد اصلاحات و دمکراسي در کشورهايشان را باور نمي کنند. تنها چيزي که اين ملتها از تجارب تلخ گذشته خود از اقدامات آمريکا فرا گرفته اند اين است که آمريکا تلاش مي کند حکومتهايي به ظاهر متناسب تر با شرايط عصر کنوني به وجود آورد.
با اين همه نمي توان گفت که کشورهاي عرب به اصلاحات نياز ندارند، اما اين اصلاحات غير از آن چيزي است که آمريکا در انديشه ايجاد آن است. نقطه آغازين چنين اصلاحاتي، انتخاب حکومتهايي است که سياستي مستقل در پيش بگيرند و منافع ملي خود و امت عرب را بر منافع هر دولت ديگري از جمله آمريکا، ترجيح دهند.
منبع:العرب چاپ لندن

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط